سلام. شخصیت یا تصور من چگونه و در چه زمانی و به چه عللی شکل می‌گیرد؟ چه تصوری خوب و صحیح و سازنده است؟
واژه «شخصیت» در برخی فرهنگ‌‌های لغت به معنای «مجموعه‌ی خصایص باطنی و رفتارهای اجتماعی یک شخص»،[1] است؛ و در اصطلاح روان‌شناسی، شخصیت یعنی «مجموعه‌ای از رفتار و شیوه‌‌های تفکر شخص در زندگی روزمره که با ویژگی‌‌های بی‌همتا بودن، ثبات (پایداری) و قابلیت پیش‌بینی، مشخص می‌شود».[2] در مورد «شخصیت» و «من» انسان و چگونگی شکل‌گیری آن کتاب‌ها و مقالات متعددی تألیف شده است و دانشمندان با تخصص‌‌های متفاوت بویژه روان‌شناسان به آن پرداخته‌‌اند. بررسی دقیق این مسئله نیازمند فرصت بیشتری است. در این مختصر به برخی از کلیات فلسفی آن اشاره می‌کنیم: 1. حقیقت انسان آگاهی و دانش است یکی از نکات اساسی در شناخت شخصیت و نحوه شکل‌گیری آن توجه به حقیقت نفس و روح است که چگونه موجودی است؟ سنخ وجودی روح انسان چیست؟  فیلسوفان و عارفان اسلامی بر این باورند که دانش و علم خمیرمایه روح انسان را تشکیل می‌دهد؛ شهید مطهری در این زمینه می‌گوید: «روح یا جان مساوی با علم و آگاهی است و آگاهی و دانش مساوی با روح و جان است. آن‌که آگاه‌‏تر است جانش فزون‌‏تر است».[3] مولوی نیز بر همین باور است. البته وی از علم و دانش تعبیر به خبر می‌آورد و در قالب شعر رابطه علم و روح را به ‌خوبی بیان می‌کند و می‌گوید: جان نباشد جز «خبر» در آزمون هرکه را افزون «خبر» جانش فزون‏ جان ما از جان حیوان بیشتر از چه؟ زان رو که فزون دارد خبر پس فزون از جان ما جان ملَک کو منزّه شد ز حس مشترک‏ وز ملک جان خداوندان دل باشد افزون تو تجبّر را بهل‏ زان سبب آدم بود مسجودشان جان او افزون‏تر است از بودشان‏ ورنه بهتر را سجود دون‏تری امر کردن هیچ نبود در خوری‏ کی پسندد لطف و عدل کردگار که گُلی سجده کند در پیش خار جان چو افزون شد گذشت از انتها شد مطیعش جان جمله چیزها مرغ و ماهی و پریّ و آدمی زانکه او بیش است و ایشان در کمی‏[4] چون سِر  و ماهیت جان مخبر است هرکه او «آگاه‏تر»، «باجان‏تر» است‏ اقتضای جان چو ای دل آگهی است هرکه آگه‏تر بود جانش قوی است‏ [5] شاید به همین جهت دعوت به خودآگاهی، سرلوحه تعلیمات مذهب است. قرآن کریم می‌فرماید: از آنان مباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا آنها را از خودشان فراموشانید. آنان همان فاسقان‌‏اند(از خود بدر رفتگان‏‌اند).[6] رسول اکرم(ص) فرمود: هر کس خود را بشناسد خدای خویش را می‌شناسد.[7] علی(ع) فرمود: خودشناسی سودمندترین شناسایی‌ها است.[8] هم او فرمود: در شگفتم از کسی که چیزی از خود را گم می‌کند و در جست‌وجویش برمی‌آید، و خود را گم کرده اما جست‌وجو نمی‌کند.[9] شهید مطهری پس از بیان این مقدمات می‌گوید: «آگاهان جهان، عیب اساسی که بر فرهنگ و تمدن غربی گرفته‌‏اند، این است که این فرهنگ، فرهنگ جهان‌‏آگاهی و خودفراموشی است. انسان در این فرهنگ به جهان آگاه می‌گردد، و هرچه بیشتر به جهان آگاه می‌گردد بیشتر خویشتن را از یاد می‌برد. راز اصلی سقوط انسانیت در غرب همین‌‏جا است. انسان آن‌گاه که خود را، به تعبیر قرآن، ببازد(خسران نفس)، به دست آوردن جهان به چه کارش می‌آید؟ فکر می‌کنم کسی که بهتر از همه فرهنگ غرب – و نه تمام غربیان - را از این نظر انتقاد کرده است، مهاتما گاندی رهبر فقید هند است. گاندی می‌‏گوید: غربی به کارهای بزرگی قادر است که ملل دیگر آن‌را در قدرت خدا می‌دانند، لیکن غربی از یک چیز عاجز است و آن تأمل در باطن خویش است. تنها این موضوع برای پوچی درخشندگی کاذب تمدن جدید کافی است. تمدن غربی اگر غربیان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسی نموده است، به خاطر این است که غربی به ‏جای «خویشتن‌‏جویی» در پی نسیان و هدر ساختن «خویش» است. اغلب کارهای بزرگ و قهرمانی و حتی اعمال نیک غربی، فراموشی (فراموشی خود) و بیهودگی است. قوّه عملی او بر اکتشاف و اختراع و تهیه وسایل جنگی، ناشی از فرار غربی از «خویشتن» است نه قدرت و تسلط استثنایی وی بر خود. وقتی انسان روح خود را از دست بدهد، فتح دنیا به چه درد او می‌خورد. گاندی می‌گوید: در دنیا فقط یک حقیقت وجود دارد و آن شناسایی ذات (نفس/ خود) است. هرکس خود را شناخت، خدا و دیگران را شناخته است؛ هرکس خود را نشناخت، هیچ چیز را نشناخته است. در دنیا فقط یک نیرو و یک آزادی و یک عدالت وجود دارد و آن نیروی حکومت بر خویشتن است. هرکس بر خود مسلط شد، بر دنیا مسلط شده است. [10] 2. شکل گیری شخصیت انسان با انتخاب و اختیار انسان صورت می‌گیرد انسان در نحوه وجود و واقعیتش با همه موجودات دیگر- اعم از جماد و نبات و حیوان- متفاوت است. از این نظر که هر موجودی که پا به جهان می‌گذارد و آفریده می‌شود همان است که آفریده شده است؛ یعنی ماهیت و واقعیت و چگونگی‌‌هایش همان است که به دست عوامل خلقت ساخته می‌شود، اما انسان، پس از آفرینش، تازه مرحله این‌‌که چه باشد و چگونه باشد آغاز می‌شود. انسان آن چیزی نیست که آفریده شده است، بلکه آن چیزی است که خودش بخواهد باشد؛ آن چیزی است که مجموع عوامل تربیتی و از آن جمله اراده و انتخاب خودش او را بسازد. به عبارت دیگر، هر چیزی از نظر ماهیت که چیست و از نظر کیفیت که چگونه باشد، «بالفعل» آفریده شده، اما انسان از این نظر «بالقوّه» آفریده شده است؛ یعنی بذر انسانیت در او به صورت امور بالقوّه موجود است که اگر به آفتی برخورد نکند آن بذرها تدریجاً از زمینه وجود انسان سر بر می‌آورد و همین‌‌ها فطریات انسان‌‏اند و بعدها «وجدان» فطری و انسانی او را می‌سازند. انسان، برخلاف جماد و نبات و حیوان، شخصی دارد و شخصیتی. شخص انسان (یعنی مجموعه جهازات بدنی او) بالفعل به دنیا می‌آید. انسان در آغاز تولد از نظر جهازات بدنی مانند حیوانات دیگر بالفعل است، ولی از نظر جهازات روحی، از نظر آنچه بعداً شخصیت انسانی او را می‌‏سازد، موجودی بالقوّه است؛ ارزش‌‌های انسانی او در زمینه وجودش بالقوّه موجود است و آماده روییدن و رشد یافتن است. انسان از نظر روحی و معنوی یک مرحله از مرحله بدنی عقب‌‏تر است؛ جهازات بدنی‏‌اش در رحم وسیله عوامل دست‌‏اندرکار آفرینش ساخته و پرداخته می‌شود، ولی جهازات روحی و معنوی و ارکان شخصیتش در مرحله بعد از رحم باید رشد داده شود و پایه‌‏گذاری گردد؛ از این‌رو می‌گوییم هر کس خود بنّا و معمار و مهندس شخصیت خود است؛ قلم تصویر کننده و نقاش خلقت شخصیت انسان (برخلاف شخص او) به دست خودش داده شده است.[11] 3. نقش ایمان در شکل‌گیری شخصیت توضیح این‌که شخصیت انسان در صورتی کامل می‌گردد که همه ارزش‌های فطری او به فعلیت در آیند؛ انسان‌‌هایی همه ارزش‌های فطری در آنها به ‌فعلیت در می‌آید که ایمان بیاورند؛ زیرا ایمان در رأس فطریات و ارزش‌های اصیل انسانی واقع است. علاوه همان‌گونه که اشاره کردیم یکی از مسائل مهم در شکل‌گیری شخصیت انسان توجه به «شناخت نفس» یا «خود آگاهی» است. خودآگاهی واقعی فقط از راه دین به ‌دست می‌آید؛ برخی از محققان در این مورد می‌گوید: بیشتر به خودآگاهی بها می‌دهند و برخی به جهان‌‏آگاهی. احتمالاً یکی از وجوه اختلاف طرز تفکر شرقی و طرز تفکر غربی در نوع پاسخی است که به این پرسش می‌دهند، همچنان‌که یکی از وجوه تفاوت‌های علم و ایمان در این است که علم وسیله جهان‌‏آگاهی و ایمان سرمایه خود‌آگاهی است. البته علم سعی دارد انسان را همان‏‌گونه که به جهان‌‏آگاهی می‌رساند به خود‌آگاهی نیز برساند. علم‌‏النّفس‌‏ها چنین وظیفه‌‏ای بر عهده دارند. اما خودآگاهی‌هایی که علم می‌دهد مرده و بی‌جان است، شوری در دل‌ها نمی‌افکند و نیروهای خفته انسان را بیدار نمی‌کند، برخلاف خودآگاهی‌هایی که از ناحیه دین و مذهب پیدا می‌شود که با یک ایمان پی‌ریزی می‌شود. خودآگاهی ایمانی، سراسر وجود انسان را مشتعل می‌سازد. آن خودآگاهی که خود واقعی انسان را به یادش می‌آورد، غفلت را از او می‌زداید، آتش به جانش می‌افکند، او را دردمند و دردآشنا می‌سازد، کار علوم و فلسفه‌‏ها نیست. این علوم و فلسفه‌‏ها احیاناً غفلت‌‏زا هستند و انسان را از یاد خودش می‌برند؛ از این‌رو بسا دانشمندان و فیلسوفان بی‌درد و سردرآخور و خود ناآگاه و بسا تحصیل‏ ناکرده‌‏های خودآگاه؛ از این‌رو دعوت به خودآگاهی و این‌‏که «خود را بشناس تا خدای خویش را بشناسی»، «خدای خویش را فراموش مکن که خودت را فراموش می‌کنی» سرلوحه تعلیمات مذهب است».[12]   [1] . ر. ک: فرهنگ معین؛ فرهنگ عمید. [2] . http://fa.wikipedia.org/wiki [3] . مطهری، مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج2، 307، قم، صدرا، چاپ اول، بی‌تا. [4] . مولوی، مثنوی، دفتر دوم. [5] . همان، دفتر ششم. [6] . حشر، 19. [7] . تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم،  ص 232، قم، دفتر تبلیغات، چاپ اول، 1366ش. [8] . همان. [9] . همان، ص 406. [10] . مجموعه آثار، ج 2، ص 307. [11] . همان، ص 315 و 316. [12] . همان، ص 304 و 305.
عنوان سوال:

سلام. شخصیت یا تصور من چگونه و در چه زمانی و به چه عللی شکل می‌گیرد؟ چه تصوری خوب و صحیح و سازنده است؟


پاسخ:

واژه «شخصیت» در برخی فرهنگ‌‌های لغت به معنای «مجموعه‌ی خصایص باطنی و رفتارهای اجتماعی یک شخص»،[1] است؛ و در اصطلاح روان‌شناسی، شخصیت یعنی «مجموعه‌ای از رفتار و شیوه‌‌های تفکر شخص در زندگی روزمره که با ویژگی‌‌های بی‌همتا بودن، ثبات (پایداری) و قابلیت پیش‌بینی، مشخص می‌شود».[2]
در مورد «شخصیت» و «من» انسان و چگونگی شکل‌گیری آن کتاب‌ها و مقالات متعددی تألیف شده است و دانشمندان با تخصص‌‌های متفاوت بویژه روان‌شناسان به آن پرداخته‌‌اند. بررسی دقیق این مسئله نیازمند فرصت بیشتری است. در این مختصر به برخی از کلیات فلسفی آن اشاره می‌کنیم:
1. حقیقت انسان آگاهی و دانش است
یکی از نکات اساسی در شناخت شخصیت و نحوه شکل‌گیری آن توجه به حقیقت نفس و روح است که چگونه موجودی است؟ سنخ وجودی روح انسان چیست؟  فیلسوفان و عارفان اسلامی بر این باورند که دانش و علم خمیرمایه روح انسان را تشکیل می‌دهد؛ شهید مطهری در این زمینه می‌گوید: «روح یا جان مساوی با علم و آگاهی است و آگاهی و دانش مساوی با روح و جان است. آن‌که آگاه‌‏تر است جانش فزون‌‏تر است».[3] مولوی نیز بر همین باور است. البته وی از علم و دانش تعبیر به خبر می‌آورد و در قالب شعر رابطه علم و روح را به ‌خوبی بیان می‌کند و می‌گوید: جان نباشد جز «خبر» در آزمون
هرکه را افزون «خبر» جانش فزون‏
جان ما از جان حیوان بیشتر
از چه؟ زان رو که فزون دارد خبر
پس فزون از جان ما جان ملَک
کو منزّه شد ز حس مشترک‏
وز ملک جان خداوندان دل
باشد افزون تو تجبّر را بهل‏
زان سبب آدم بود مسجودشان
جان او افزون‏تر است از بودشان‏
ورنه بهتر را سجود دون‏تری
امر کردن هیچ نبود در خوری‏
کی پسندد لطف و عدل کردگار
که گُلی سجده کند در پیش خار
جان چو افزون شد گذشت از انتها
شد مطیعش جان جمله چیزها
مرغ و ماهی و پریّ و آدمی
زانکه او بیش است و ایشان در کمی‏[4]
چون سِر  و ماهیت جان مخبر است
هرکه او «آگاه‏تر»، «باجان‏تر» است‏
اقتضای جان چو ای دل آگهی است
هرکه آگه‏تر بود جانش قوی است‏ [5] شاید به همین جهت دعوت به خودآگاهی، سرلوحه تعلیمات مذهب است.
قرآن کریم می‌فرماید: از آنان مباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا آنها را از خودشان فراموشانید. آنان همان فاسقان‌‏اند(از خود بدر رفتگان‏‌اند).[6]
رسول اکرم(ص) فرمود: هر کس خود را بشناسد خدای خویش را می‌شناسد.[7]
علی(ع) فرمود: خودشناسی سودمندترین شناسایی‌ها است.[8] هم او فرمود: در شگفتم از کسی که چیزی از خود را گم می‌کند و در جست‌وجویش برمی‌آید، و خود را گم کرده اما جست‌وجو نمی‌کند.[9]
شهید مطهری پس از بیان این مقدمات می‌گوید: «آگاهان جهان، عیب اساسی که بر فرهنگ و تمدن غربی گرفته‌‏اند، این است که این فرهنگ، فرهنگ جهان‌‏آگاهی و خودفراموشی است. انسان در این فرهنگ به جهان آگاه می‌گردد، و هرچه بیشتر به جهان آگاه می‌گردد بیشتر خویشتن را از یاد می‌برد. راز اصلی سقوط انسانیت در غرب همین‌‏جا است. انسان آن‌گاه که خود را، به تعبیر قرآن، ببازد(خسران نفس)، به دست آوردن جهان به چه کارش می‌آید؟
فکر می‌کنم کسی که بهتر از همه فرهنگ غرب – و نه تمام غربیان - را از این نظر انتقاد کرده است، مهاتما گاندی رهبر فقید هند است. گاندی می‌‏گوید:
غربی به کارهای بزرگی قادر است که ملل دیگر آن‌را در قدرت خدا می‌دانند، لیکن غربی از یک چیز عاجز است و آن تأمل در باطن خویش است. تنها این موضوع برای پوچی درخشندگی کاذب تمدن جدید کافی است.
تمدن غربی اگر غربیان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسی نموده است، به خاطر این است که غربی به ‏جای «خویشتن‌‏جویی» در پی نسیان و هدر ساختن «خویش» است. اغلب کارهای بزرگ و قهرمانی و حتی اعمال نیک غربی، فراموشی (فراموشی خود) و بیهودگی است. قوّه عملی او بر اکتشاف و اختراع و تهیه وسایل جنگی، ناشی از فرار غربی از «خویشتن» است نه قدرت و تسلط استثنایی وی بر خود. وقتی انسان روح خود را از دست بدهد، فتح دنیا به چه درد او می‌خورد. گاندی می‌گوید: در دنیا فقط یک حقیقت وجود دارد و آن شناسایی ذات (نفس/ خود) است. هرکس خود را شناخت، خدا و دیگران را شناخته است؛ هرکس خود را نشناخت، هیچ چیز را نشناخته است. در دنیا فقط یک نیرو و یک آزادی و یک عدالت وجود دارد و آن نیروی حکومت بر خویشتن است. هرکس بر خود مسلط شد، بر دنیا مسلط شده است. [10]
2. شکل گیری شخصیت انسان با انتخاب و اختیار انسان صورت می‌گیرد
انسان در نحوه وجود و واقعیتش با همه موجودات دیگر- اعم از جماد و نبات و حیوان- متفاوت است. از این نظر که هر موجودی که پا به جهان می‌گذارد و آفریده می‌شود همان است که آفریده شده است؛ یعنی ماهیت و واقعیت و چگونگی‌‌هایش همان است که به دست عوامل خلقت ساخته می‌شود، اما انسان، پس از آفرینش، تازه مرحله این‌‌که چه باشد و چگونه باشد آغاز می‌شود. انسان آن چیزی نیست که آفریده شده است، بلکه آن چیزی است که خودش بخواهد باشد؛ آن چیزی است که مجموع عوامل تربیتی و از آن جمله اراده و انتخاب خودش او را بسازد.
به عبارت دیگر، هر چیزی از نظر ماهیت که چیست و از نظر کیفیت که چگونه باشد، «بالفعل» آفریده شده، اما انسان از این نظر «بالقوّه» آفریده شده است؛ یعنی بذر انسانیت در او به صورت امور بالقوّه موجود است که اگر به آفتی برخورد نکند آن بذرها تدریجاً از زمینه وجود انسان سر بر می‌آورد و همین‌‌ها فطریات انسان‌‏اند و بعدها «وجدان» فطری و انسانی او را می‌سازند.
انسان، برخلاف جماد و نبات و حیوان، شخصی دارد و شخصیتی. شخص انسان (یعنی مجموعه جهازات بدنی او) بالفعل به دنیا می‌آید. انسان در آغاز تولد از نظر جهازات بدنی مانند حیوانات دیگر بالفعل است، ولی از نظر جهازات روحی، از نظر آنچه بعداً شخصیت انسانی او را می‌‏سازد، موجودی بالقوّه است؛ ارزش‌‌های انسانی او در زمینه وجودش بالقوّه موجود است و آماده روییدن و رشد یافتن است. انسان از نظر روحی و معنوی یک مرحله از مرحله بدنی عقب‌‏تر است؛ جهازات بدنی‏‌اش در رحم وسیله عوامل دست‌‏اندرکار آفرینش ساخته و پرداخته می‌شود، ولی جهازات روحی و معنوی و ارکان شخصیتش در مرحله بعد از رحم باید رشد داده شود و پایه‌‏گذاری گردد؛ از این‌رو می‌گوییم هر کس خود بنّا و معمار و مهندس شخصیت خود است؛ قلم تصویر کننده و نقاش خلقت شخصیت انسان (برخلاف شخص او) به دست خودش داده شده است.[11]
3. نقش ایمان در شکل‌گیری شخصیت
توضیح این‌که شخصیت انسان در صورتی کامل می‌گردد که همه ارزش‌های فطری او به فعلیت در آیند؛ انسان‌‌هایی همه ارزش‌های فطری در آنها به ‌فعلیت در می‌آید که ایمان بیاورند؛ زیرا ایمان در رأس فطریات و ارزش‌های اصیل انسانی واقع است. علاوه همان‌گونه که اشاره کردیم یکی از مسائل مهم در شکل‌گیری شخصیت انسان توجه به «شناخت نفس» یا «خود آگاهی» است. خودآگاهی واقعی فقط از راه دین به ‌دست می‌آید؛ برخی از محققان در این مورد می‌گوید: بیشتر به خودآگاهی بها می‌دهند و برخی به جهان‌‏آگاهی. احتمالاً یکی از وجوه اختلاف طرز تفکر شرقی و طرز تفکر غربی در نوع پاسخی است که به این پرسش می‌دهند، همچنان‌که یکی از وجوه تفاوت‌های علم و ایمان در این است که علم وسیله جهان‌‏آگاهی و ایمان سرمایه خود‌آگاهی است.
البته علم سعی دارد انسان را همان‏‌گونه که به جهان‌‏آگاهی می‌رساند به خود‌آگاهی نیز برساند. علم‌‏النّفس‌‏ها چنین وظیفه‌‏ای بر عهده دارند. اما خودآگاهی‌هایی که علم می‌دهد مرده و بی‌جان است، شوری در دل‌ها نمی‌افکند و نیروهای خفته انسان را بیدار نمی‌کند، برخلاف خودآگاهی‌هایی که از ناحیه دین و مذهب پیدا می‌شود که با یک ایمان پی‌ریزی می‌شود. خودآگاهی ایمانی، سراسر وجود انسان را مشتعل می‌سازد.
آن خودآگاهی که خود واقعی انسان را به یادش می‌آورد، غفلت را از او می‌زداید، آتش به جانش می‌افکند، او را دردمند و دردآشنا می‌سازد، کار علوم و فلسفه‌‏ها نیست. این علوم و فلسفه‌‏ها احیاناً غفلت‌‏زا هستند و انسان را از یاد خودش می‌برند؛ از این‌رو بسا دانشمندان و فیلسوفان بی‌درد و سردرآخور و خود ناآگاه و بسا تحصیل‏ ناکرده‌‏های خودآگاه؛ از این‌رو دعوت به خودآگاهی و این‌‏که «خود را بشناس تا خدای خویش را بشناسی»، «خدای خویش را فراموش مکن که خودت را فراموش می‌کنی» سرلوحه تعلیمات مذهب است».[12]   [1] . ر. ک: فرهنگ معین؛ فرهنگ عمید. [2] . http://fa.wikipedia.org/wiki [3] . مطهری، مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج2، 307، قم، صدرا، چاپ اول، بی‌تا. [4] . مولوی، مثنوی، دفتر دوم. [5] . همان، دفتر ششم. [6] . حشر، 19. [7] . تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم،  ص 232، قم، دفتر تبلیغات، چاپ اول، 1366ش. [8] . همان. [9] . همان، ص 406. [10] . مجموعه آثار، ج 2، ص 307. [11] . همان، ص 315 و 316. [12] . همان، ص 304 و 305.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین