آیا چون حضرت یوسف(ع) در مقابل پدرشان هنگام آمدن آنها به مصر، از اسب پیاده نشدند، خداوند از نسل ایشان پیامبری قرار نداد؟
نبوت و امامت مقامی الهی است که خداوند آن را براساس لیاقت به شخصی می‌دهد تا هدایت مردم را به عهده گیرد. خداوند درباره حضرت ابراهیم‌(ع) بعد از اینکه از امتحانات الهی سربلند بیرون آمد، می‌فرماید: (وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیتِی قَالَ لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ[البقرة/124] (به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: (من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!) ابراهیم عرض کرد: (از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)) خداوند فرمود: (پیمان من، به ستمکاران نمی‌رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)). یعنی اگر فرزندانت لایق این مقام باشند، به آنها هم داده می‌شود و گرنه داده نخواهد شد. در این مورد هم اگر فرزندان حضرت یوسف(ع) پیامبر نشده باشند، به خاطر این بوده است که لایق آن مقام بزرگ نبوده و شایستگی آن را نداشته‌اند.  البته در حدیثی از امام صادق(ع)‌نقل شده که علت به پیامبر نرسیدن فرزندان یوسف‌(ع) به خاطر آن بوده است که وقتی پدرش به مصر نزد او رفت دیرتر از پدر از اسب پایین آمد، و خداوند به خاطر این ترک اولی از نسل او پیامبری قرار نداد.[1] لکن در نقل این حدیث از امام صادق(ع)‌جای تردید است‌. آیت الله دستغیب(ره) پس ازنقل این روایت می فرماید:شکی نیست که پیاده نشدن یوسف از روی تکبّر و بی اعتنایی به پدر نبوده و انبیاء از هر گناهی منزّهند، بلکه برای رعایت شوکت مقام سلطنتی بوده که برای اداره کردن امور خلق و بسط عدل و ترویج دین قبول فرموده بود، لکن چون رعایت احترام پدر اولی بود، برای همین ترک اولی مورد عقوبت واقع شد.[2] حضرت یوسف‌(ع) جزء انبیاء بزرگوار الهی می‌باشد. عصمت پیامبران خدا از مسائلی است که با دلایل عقلی و آیات و روایات فراوان به طور قطع ثابت است‌.[3] سراسر آیه‌های سورة یوسف‌(ع) بر علم و دانش‌، بردباری و شکیبایی و پاکی و عصمت شگفت آور حضرت یوسف صدّیق شهادت و گواهی می‌دهد و قرآن‌، سرگذشت او را به عنوان "اسوه تقوا" و نمونه پاکی و مظهر عفت و عصمت بیان می‌کند و او را از بندگان "مخلَص‌"[یوسف‌/24] می‌شمارد که به فرمودة قرآن کریم "مخلَصین‌" از گزند شیطان در امانند: (اِلاّ عبادک منهم المخلصین‌)[حجر/40] بنابراین‌، چگونه می‌توان به او نسبت داد که "عزّ سلطنت او را گرفته باشد و به احترام پدر از اسب پیاده نشده باشد و...". به همین جهت‌، برخی از مفسران این احادیث را مخالف با آیات قرآن و ضروریات دین و از خرافات و اسرائیلیاتی دانسته‌اند که در احادیث ما وارد شده و قابل قبول و اعتماد نمی‌باشد.[4] آیات و روایات معتبر نشانگر آن است که حضرت یوسف‌(ع) طبق فرمان الهی عمل می‌کرد و کمال احترام را نسبت به پدر انجام می‌داد؛ چنان که قرآن کریم می‌فرماید: (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَی یوسُفَ آوَی إِلَیهِ أَبَوَیهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِینَ[یوسف‌/99] و هنگامی که بر یوسف وارد شدند، او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت و گفت‌: همگی داخل مصر شوید که انشأالله در امن و امان خواهید بود!) از جملة "فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَی‌َ یُوسُف‌َ" و "قَال‌َ ادْخُلُواْ مِصْرَ" (واژه ورود و دخول‌) استفاده می‌شود که حضرت یوسف‌(ع) در خارج شهر به استقبال پدر و همراهانش رفته بود و در ساختمان و یا چادرهایی منزل گرفته‌، در انتظار قدوم آنان به سر می‌برد و هنگامی که پدر و همراهانش وارد شدند، حضرت یوسف نسبت به آنان اظهار محبت ویژه‌ای کرد: " آوَی إِلَیهِ أَبَوَیهِ " و پس از انجام دادن مراسم استقبال‌، از پدر و همراهانش خواست تا به مصر وارد شوند و در آن دیار سکنی گزینند; در غیر این صورت واژة ورود و دخول جایگاهی نداشت‌، بلکه کلمه ملاقات و مانند آن مناسب بود.[5] علامه طباطبایی درتفسیر المیزان‌، ج 11، ص 336، درتفسیر آیه 99 سوره یوسف،می فرماید(در این کلام جمله ای حذف شده، و تقدیر آن این است که: یعقوب و خاندانش از سرزمین خود بیرون شده و بسوی مصر حرکت کردند، و چون وارد مصر شدند.) مفسرین در تفسیر جمله (آوی الیه ابویه ) گفته اند: پدر و مادر را در آغوش کشید، و اینکه فرمود: (و قال ادخلوا مصر) ظاهر در این است که یوسف به منظور استقبال از ایشان، از مصر بیرون آمده و در خارج مصر ایشان را در آغوش گرفته بوده، و آنگاه بمنظور احترام و رعایت ادب گفته است: داخل مصر شوید، و در جمله (ان شاء اللّه آمنین ) ادبی را رعایت کرده که بی سابقه و بدیع است، چون هم به پدر و خاندانش امنیت داده، و هم رعایت سنت و روش پادشاهان را که حکم صادر می کنند نموده، و هم اینکه این حکم را مقید به مشیت خدای سبحان کرده تا بفهماند مشیت آدمی مانند سایر اسباب ، اثر خود را نمی گذارد مگر وقتی که مشیت الهی هم موافق آن باشد، و این خود مقتضای توحید خالص است. و ظاهر این سیاق می رساند که خاندان یعقوب بدون داشتن جواز از ناحیه پادشاه نمی توانسته اند وارد مصر شوند، و بهمین جهت بوده که یوسف در ابتدای امر به ایشان امنیت داد. علامه طباطبایی با اینکه بحث مفصلی پیرامون داستان حضرت یوسف ارائه می دهند، هیچ اشاره ای به پیاده نشدن حضرت یوسف و قطع شدن رسالت ازنسل ایشان نکرده است. درتفسیر نمونه هم به روایت فوق اشاره ای نشده است. علاوه بر آن‌، بر فرض که روایت درست باشد، دیر پیاده شدن در مقابل پدر، کار حرامی نیست تا ارتکاب آن‌، گناه و خلاف عصمت شمرده شود؛ در نهایت حضرت یوسف‌(ع) مرتکب "ترک اولی‌" شده و این منافاتی با عصمت او ندارد.   [1]. کافی‌، کلینی‌، ج 2، ص 311، دارالکتب الاسلامیة‌. [2]. گناهان کبیره، ج1، ص134. [3]. ر.ک‌: پیام قرآن‌، ج 7، ص 75 200 / منشور جاوید، جعفر سبحانی‌، ج 5، ص 30 152، دفتر انتشارات اسلامی / ر.ک‌: رسائل توحیدی‌، علامه طباطبایی‌، ترجمه و تحقیق علی شیروانی هرندی‌، ص 191 202، انتشارات الزهرا / فرشتگان‌، علی رضا رجالی تهرانی‌، ص 65 68، دفتر تبلیغات اسلامی‌. [4]. ر.ک‌: الفرقان فی تفسیر القرآن‌، محمد الصادقی‌، ج 12 13، ص 206 208، انتشارات فرهنگ اسلامی‌. [5]. ر.ک‌: تفسیر راهنما، هاشمی رفسنجانی‌، ج 8، ص 576 577، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
عنوان سوال:

آیا چون حضرت یوسف(ع) در مقابل پدرشان هنگام آمدن آنها به مصر، از اسب پیاده نشدند، خداوند از نسل ایشان پیامبری قرار نداد؟


پاسخ:

نبوت و امامت مقامی الهی است که خداوند آن را براساس لیاقت به شخصی می‌دهد تا هدایت مردم را به عهده گیرد. خداوند درباره حضرت ابراهیم‌(ع) بعد از اینکه از امتحانات الهی سربلند بیرون آمد، می‌فرماید: (وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیتِی قَالَ لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ[البقرة/124] (به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: (من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!) ابراهیم عرض کرد: (از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)) خداوند فرمود: (پیمان من، به ستمکاران نمی‌رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)).

یعنی اگر فرزندانت لایق این مقام باشند، به آنها هم داده می‌شود و گرنه داده نخواهد شد.

در این مورد هم اگر فرزندان حضرت یوسف(ع) پیامبر نشده باشند، به خاطر این بوده است که لایق آن مقام بزرگ نبوده و شایستگی آن را نداشته‌اند.

 البته در حدیثی از امام صادق(ع)‌نقل شده که علت به پیامبر نرسیدن فرزندان یوسف‌(ع) به خاطر آن بوده است که وقتی پدرش به مصر نزد او رفت دیرتر از پدر از اسب پایین آمد، و خداوند به خاطر این ترک اولی از نسل او پیامبری قرار نداد.[1]

لکن در نقل این حدیث از امام صادق(ع)‌جای تردید است‌.

آیت الله دستغیب(ره) پس ازنقل این روایت می فرماید:شکی نیست که پیاده نشدن یوسف از روی تکبّر و بی اعتنایی به پدر نبوده و انبیاء از هر گناهی منزّهند، بلکه برای رعایت شوکت مقام سلطنتی بوده که برای اداره کردن امور خلق و بسط عدل و ترویج دین قبول فرموده بود، لکن چون رعایت احترام پدر اولی بود، برای همین ترک اولی مورد عقوبت واقع شد.[2]

حضرت یوسف‌(ع) جزء انبیاء بزرگوار الهی می‌باشد. عصمت پیامبران خدا از مسائلی است که با دلایل عقلی و آیات و روایات فراوان به طور قطع ثابت است‌.[3]

سراسر آیه‌های سورة یوسف‌(ع) بر علم و دانش‌، بردباری و شکیبایی و پاکی و عصمت شگفت آور حضرت یوسف صدّیق شهادت و گواهی می‌دهد و قرآن‌، سرگذشت او را به عنوان "اسوه تقوا" و نمونه پاکی و مظهر عفت و عصمت بیان می‌کند و او را از بندگان "مخلَص‌"[یوسف‌/24] می‌شمارد که به فرمودة قرآن کریم "مخلَصین‌" از گزند شیطان در امانند: (اِلاّ عبادک منهم المخلصین‌)[حجر/40] بنابراین‌، چگونه می‌توان به او نسبت داد که "عزّ سلطنت او را گرفته باشد و به احترام پدر از اسب پیاده نشده باشد و...".

به همین جهت‌، برخی از مفسران این احادیث را مخالف با آیات قرآن و ضروریات دین و از خرافات و اسرائیلیاتی دانسته‌اند که در احادیث ما وارد شده و قابل قبول و اعتماد نمی‌باشد.[4]

آیات و روایات معتبر نشانگر آن است که حضرت یوسف‌(ع) طبق فرمان الهی عمل می‌کرد و کمال احترام را نسبت به پدر انجام می‌داد؛ چنان که قرآن کریم می‌فرماید:
(فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَی یوسُفَ آوَی إِلَیهِ أَبَوَیهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِینَ[یوسف‌/99] و هنگامی که بر یوسف وارد شدند، او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت و گفت‌: همگی داخل مصر شوید که انشأالله در امن و امان خواهید بود!)

از جملة "فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَی‌َ یُوسُف‌َ" و "قَال‌َ ادْخُلُواْ مِصْرَ" (واژه ورود و دخول‌) استفاده می‌شود که حضرت یوسف‌(ع) در خارج شهر به استقبال پدر و همراهانش رفته بود و در ساختمان و یا چادرهایی منزل گرفته‌، در انتظار قدوم آنان به سر می‌برد و هنگامی که پدر و همراهانش وارد شدند، حضرت یوسف نسبت به آنان اظهار محبت ویژه‌ای کرد: " آوَی إِلَیهِ أَبَوَیهِ " و پس از انجام دادن مراسم استقبال‌، از پدر و همراهانش خواست تا به مصر وارد شوند و در آن دیار سکنی گزینند; در غیر این صورت واژة ورود و دخول جایگاهی نداشت‌، بلکه کلمه ملاقات و مانند آن مناسب بود.[5]

علامه طباطبایی درتفسیر المیزان‌، ج 11، ص 336، درتفسیر آیه 99 سوره یوسف،می فرماید(در این کلام جمله ای حذف شده، و تقدیر آن این است که: یعقوب و خاندانش از سرزمین خود بیرون شده و بسوی مصر حرکت کردند، و چون وارد مصر شدند.)

مفسرین در تفسیر جمله (آوی الیه ابویه ) گفته اند: پدر و مادر را در آغوش کشید، و اینکه فرمود: (و قال ادخلوا مصر) ظاهر در این است که یوسف به منظور استقبال از ایشان، از مصر بیرون آمده و در خارج مصر ایشان را در آغوش گرفته بوده، و آنگاه بمنظور احترام و رعایت ادب گفته است: داخل مصر شوید، و در جمله (ان شاء اللّه آمنین ) ادبی را رعایت کرده که بی سابقه و بدیع است، چون هم به پدر و خاندانش امنیت داده، و هم رعایت سنت و روش پادشاهان را که حکم صادر می کنند نموده، و هم اینکه این حکم را مقید به مشیت خدای سبحان کرده تا بفهماند مشیت آدمی مانند سایر اسباب ، اثر خود را نمی گذارد مگر وقتی که مشیت الهی هم موافق آن باشد، و این خود مقتضای توحید خالص است.

و ظاهر این سیاق می رساند که خاندان یعقوب بدون داشتن جواز از ناحیه پادشاه نمی توانسته اند وارد مصر شوند، و بهمین جهت بوده که یوسف در ابتدای امر به ایشان امنیت داد.

علامه طباطبایی با اینکه بحث مفصلی پیرامون داستان حضرت یوسف ارائه می دهند، هیچ اشاره ای به پیاده نشدن حضرت یوسف و قطع شدن رسالت ازنسل ایشان نکرده است.
درتفسیر نمونه هم به روایت فوق اشاره ای نشده است.

علاوه بر آن‌، بر فرض که روایت درست باشد، دیر پیاده شدن در مقابل پدر، کار حرامی نیست تا ارتکاب آن‌، گناه و خلاف عصمت شمرده شود؛ در نهایت حضرت یوسف‌(ع) مرتکب "ترک اولی‌" شده و این منافاتی با عصمت او ندارد.

 
[1]. کافی‌، کلینی‌، ج 2، ص 311، دارالکتب الاسلامیة‌.
[2]. گناهان کبیره، ج1، ص134.
[3]. ر.ک‌: پیام قرآن‌، ج 7، ص 75 200 / منشور جاوید، جعفر سبحانی‌، ج 5، ص 30 152، دفتر انتشارات اسلامی / ر.ک‌: رسائل توحیدی‌، علامه طباطبایی‌، ترجمه و تحقیق علی شیروانی هرندی‌، ص 191 202، انتشارات الزهرا / فرشتگان‌، علی رضا رجالی تهرانی‌، ص 65 68، دفتر تبلیغات اسلامی‌.
[4]. ر.ک‌: الفرقان فی تفسیر القرآن‌، محمد الصادقی‌، ج 12 13، ص 206 208، انتشارات فرهنگ اسلامی‌.
[5]. ر.ک‌: تفسیر راهنما، هاشمی رفسنجانی‌، ج 8، ص 576 577، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین