شرح پرسش: آیات 66 تا 73 سوره بقره همه در رابطه با چگونگی گاو قربانی است که خداوند دستور ذبح آنرا داده است. آیا رنگ، پیری، جوانی، چاقی، لاغری، این گاو برای خدا حائز اهمیت است؟ آیا خدا نمیتوانست کشته را بدون درخواست یک قربانی زنده کند؟ و آیا اگر این گاو زرد نبود لاغر بود و پیر چه لطمهای به قدرت خدا میزد؟ اصلاً چرا خدا باید تقاضای قربانی کند؟ پاسخ اجمالی: اساساً از شخص حکیم کار عبث و بیهوده سر نمیزند، از اینرو، شیعه معتقد است تمام احکام و افعال صادره از شارع مقدس تابع مصالح و مفاسد است. بنابر این، حتماً در این امر (کشتن گاو) نیز حکمتی نهفته است هر چند ما از آن مطلع نباشیم. چون بنی اسرائیل مدتی را در گاوپرستی به سر بردند منظور این بود که با کشتن گاو عظمت و بزرگی آن که در گذشته معتقد بودند از بین برود و آنچه در نفس آنان در باره صلاحیت گاو برای پرستش راه پیدا کرده بود زائل گردد. قرائن نشان می‌دهد که اصولاً آنها نه معرفت کاملی نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعیت موسی (ع)، لذا بعد از همه این سؤالها گفتند: (حالا حق را بیان کردی)! گویی هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است!. به هر حال، هر قدر آنها سؤال کردند خداوند هم تکلیف آنها را سختتر کرد، چرا که چنین افراد، مستحق چنان مجازاتی هستند. از طرفی، صاحب گاوی با این خصوصیات، مرد نیکوکاری بود و نسبت به پدر خویش احترام فراوان قائل می‌شد، در یکی از روزها که پدرش در خواب بود معامله پر سودی برای او پیش آمد، ولی او به خاطر اینکه پدرش خواب بود از معامله صرفنظر کرد. خداوند به جبران این گذشت جوان، معامله پرسود دیگری را برای او فراهم ساخت. پاسخ تفصیلی: قبل از پرداختن به پرسش و پاسخ، بیان چند نکته ضروری به نظر میرسد. یک. از آن جایی که خداوند حکیم است و اساساً از شخص حکیم کار عبث و بیهوده سر نمیزند از اینرو شیعه معتقد است تمام احکام و افعال صادره از شارع مقدس تابع مصالح و مفاسد است. بنابر این، حتماً در این امر نیز حکمتی نهفته است هر چند به دست انسانها نرسیده باشد. دو. با توجه به آیات و روایات به دست میآید که اساساً زیاد سؤال کردن (سؤالات غیر مربوط) کار پسندیدهای نیست چه بسا مجازاتی به دنبال داشته باشد. راوی (احمد بن محمد) میگوید: حضرت امام رضا(ع) برای من نوشت: (شما چرا زیاد سؤال میکنید، و نمیخواهید از کثرت سؤال دست بکشید، گروهی قبل از شما برای سؤالات زیاد هلاک و نابود شدند، خداوند متعال نیز فرمود: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاء[1]).[2] سه. برای زنده کردن کشته بنی اسرائیل، حضرت موسی(ع) نخست صرفاً تقاضای گاو کرده بود امّا بعد از جدی نگرفتن مسئله از سوی بنی اسرائیل و بهانهگیری و پرسشهای پی در پی و بیمورد مأمور به آوردن آن گاو مشخص شد.[3] پیرامون آیاتی که در مورد کشتن گاو و زنده کردن دختر مقتول نازل شده، سؤالهای بسیاری وجود دارد که برخی از آنها در این سؤال مطرح شده و برخی نیز مطرح نشده که ما به طور خلاصه اما نسبتاً جامع به آنها میپردازیم. 1. چرا خداوند بنی اسرائیل را مأمور کشتن گاو از میان حیوانات نمود و چه امتیازی برای گاو در این جهت موجود بود؟ بنی اسرائیل چون سالیان دراز محکوم مصریان بودند، مانند هر قوم محکوم و زبون دیگران، خواه ناخواه اوهام و معتقدات مصریان بر آنها چیره شده بود. یکی از مقدسات مصریها گاو بود -گویا احترام و تقدیس گاو در مصر مانند هند بیشتر در طبقه کشاورزان و دامداران شایع بود. چون بنی اسرائیل با این طبقه که اکثریت مردم آن سرزمین بودند آمیزش داشتند تقدیس و پرستش گاو به تدریج در آنها آن چنان سرایت کرد که بیشتر آنان عقیده یگانهپرستی پدران خود را فراموش کردند- و چون تقدیس گاو در میان این طبقات بوده. این عقیده در تاریخ به اندازه خدایان طبقات حاکمه مصر شهرت نیافته است. شاید پس از خروج از مصر و زندگی طولانی در بیابان و معاشرت با قبائل گاوپرست نیز در آنها مؤثر بوده. در هر جا و به هر طریق باشد، تقدیس گاو و گوساله در نفوس آنان ریشه داشته و محبت آن قلوبشان را فراگرفته بود. چنانکه در سوره بقره آیه 88 به آن اشاره می‌کند که دلهای آنها، بر اثر کفرشان، با محبت گوساله آمیخته شده بود.[4] بنابر این، اتخاذ گوساله پس از چند روز غیبت موسی(ع) از جهت غفلت و پیش آمد ناگهانی یا اغفال نبوده بلکه منشأ آن علاقه و کشش باطنی آنها به چنین پرستشی بود. بنی اسرائیل که شعور درک توحید خالص را نداشتند حتماً باید برای خود معبود محدود و محسوسی برگزینند. چون تقدیس و محبت غیر خداوند در حد پرستش، شعور فطری خداپرستی را پیوسته خفته و پنهان میدارد، اولین اقدام اصلاحی پیامبران برای بیدار کردن شعور و وجدانهای بشری مبارزه منطقی و عملی با بتها و طاغوتها و برداشتن آنها از جلو راه پیشرفت عقل بشری بوده است. با توجه به این حقیقت دستور اجتماع عمومی یهود برای کشتن گاو و به پا داشتن جشنی به عنوان گاوکشی (یا عید خون) دستور مستقلی بوده: که باید همه گاوی را در میان گذارند و در خرید و کشتنش شریک شوند و آنرا ذبح کنند. این گاوکشی برای قربانی یا قصابی نبوده بلکه تا با این خاطره، تقدیس و پرستش آن از خاطرها برود و اثر این اجتماع عمومی در نفوس کوچک و بزرگ باقی بماند، این روش پیامبران بزرگ و اولین قدم برای اصلاح و احیاء نفوس است. از اینرو، حضرت موسی(ع) گوساله طلایی ساخته شده توسط سامری را خورد کرد و آتش زد و خاکسترش را به آب و باد داد. ولی صورتهای اصلی آن همیشه در میان آنها میزیست و محبتش در دل های آنان جای داشت و آثار پرستش و تقدیس آن در اعمال و انحرافهای آنان آشکار بود. پیش آمد قتلی که همگی بنی اسرائیل را تکان داد و سر و صدایی راه انداخت گویا به موسی فرصتی داد که این دستور را با آنکه اجرایش بر یهود بسی سنگین بود اعلام نماید، اعتراض و سؤالهای گوناگون همه برای همین بود که شاید انجامش متوقف شود.[5] بنابر این، چون بنی اسرائیل در زمان گذشته گاوپرست بودند منظور این بود که با کشتن گاو عظمت و بزرگی آن که در گذشته معتقد بودند از بین برود و آنچه در نفس آنان در باره صلاحیت گاو برای پرستش راه پیدا کرده بود زائل گردد. 2. چرا خداوند مقتول را با کشتن موجود زنده‌ دیگری، حیات دوباره بخشید؟ اساساً در پیشگاه قدرت لایتناهی خداوند فرقی بین این موارد نیست؛ زیرا بدیهی است که اگر اراده خداوند برای ایجاد چیزی به آن چیز تعلق بگیرد، آن چیز ایجاد خواهد شد،[6] اما همانطوری که گفتیم احکام الهی تابع مصالح و مفاسد میباشد از اینرو، برخی در پاسخ به این پرسش گفتند: برای اینکه بهتر و بیشتر قدرت کامله خداوندی روشن گردد و اختراع چیزی را از راه ضدّش به آنان بنمایاند.[7] 3. آیا اگر این گاو زرد نبود لاغر بود و پیر چه لطمهای به قدرت خدا میزد؟ بدون شک (سؤال) کلید حل مشکلات و بر طرف ساختن جهل و نادانی است، اما مانند هر چیز اگر از حد و معیار خود تجاوز کند، و یا بیمورد انجام گیرد، دلیل انحراف و موجب زیان است، همانگونه که نمونهاش را در این داستان مشاهده کردیم. بنی اسرائیل مأمور بودند گاوی را ذبح کنند، بدون شک اگر قید و شرط خاصی می ‌داشت تأخیر بیان از وقت حاجت ممکن نبود، و خداوند حکیم در همان لحظه که به آنها امر کرد بیان میفرمود، بنابر این، وظیفه آنها در این زمینه قید و شرطی نداشته، و لذا (بقره) به صورت (نکره) در اینجا ذکر شده است. ولی آنها بی اعتنا به این اصل مسلم، شروع به سؤالهای گوناگون کردند، شاید برای اینکه میخواستند حقیقت، لوث گردد و قاتل معلوم نشود، و این اختلاف هم چنان میان بنی اسرائیل ادامه یابد، جمله (فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ)[8] نیز اشاره به همین معنا است، می‌گوید: آنها گاو را ذبح کردند ولی نمی‌خواستند این کار انجام گیرد!. از ذیل آیه 72 همین داستان نیز استفاده میشود که لااقل گروهی از آنها قاتل را می شناختند، و از اصل جریان مطلع بودند، و شاید این قتل بر طبق توطئه قبلی میان آنها صورت گرفته بود اما کتمان میکردند؛ زیرا در ذیل همین آیه می خوانیم: (وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ)؛[9] خداوند آنچه را شما پنهان میدارید آشکار و بر ملا میسازد. از این گذشته، افراد لجوج و خودخواه غالباً پر حرف و پر سؤالند، و در برابر هر چیز بهانهجویی میکنند. قرائن نشان میدهد که اصولاً آنها نه معرفت کاملی نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعیت موسی(ع)، لذا بعد از همه این پرسشها گفتند: (الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ)؛[10] حالا حق را بیان کردی! گویی هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است!. به هر حال، هر قدر آنها سؤال کردند خداوند هم تکلیف آنها را سختتر کرد، چرا که چنین افراد، مستحق چنان مجازاتی هستند،[11] لذا در روایات میخوانیم که در هر مورد خداوند سکوت کرده، پرسش و سؤال نکنید چون بی گمان در آن حکمتی بوده است[12] و لذا در روایتی از امام رضا(ع) چنین آمده اگر آنها در همان آغاز، هر ماده گاوی انتخاب کرده و سر بریده بودند کافی بود، اما (شَدَّدُوا فَشَدَّدَ اللَّهُ عَلَیْهِم‌)؛ آنها سختگیری کردند خداوند هم بر آنها سخت گرفت.[13] 4. این همه اوصاف برای چه بود؟ مفسران در این جا یادآور میشوند که این گاو در آن محیط منحصر به فرد بوده است و بنی اسرائیل آنرا به قیمت بسیار گزافی خریدند. صاحب این گاو مرد نیکوکاری بود و نسبت به پدر خویش احترام فراوان قائل میشد، در یکی از روزها که پدرش در خواب بود معامله پر سودی برای او پیش آمد، ولی او به خاطر اینکه پدرش ناراحت نشود، حاضر نشد وی را بیدار سازد و کلید صندوق را از او بگیرد، در نتیجه از معامله صرفنظر کرد. و به گفته بعضی از مفسّران فروشنده حاضر می‌شود آن جنس را به هفتاد هزار بفروشد به این شرط که نقد بپردازد، و پرداختن پول نقد منوط به این بوده است که پدر را بیدار کند و کلید صندوقها را از او بگیرد، ولی جوان مزبور حاضر میگردد که به هشتاد هزار بخرد ولی پول را پس از بیداری پدر بپردازد! بالأخره معامله انجام نشد. خداوند به جبران این گذشت جوان، معامله پرسود دیگری را برای او فراهم میسازد. بعضی از مفسّران نیز میگویند: پدر پس از بیدار شدن از ماجرا آگاه می‌شود و گاو مزبور را به پاداش این عمل به پسر خود می‌بخشد که سر انجام آن سود فراوان را برای او به بار میآورد.[14] پیامبر اسلام(ص) در این مورد می‌فرماید: (انْظُرُوا إِلَی الْبِرِّ مَا بَلَغَ بِأَهْلِه‌)؛ نیکی را بنگرید که با نیکو کار چه می‌کند؟![15] پی نوشتها: [1]. مائده، 101: (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ ...)؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! از چیزهایی نپرسید که اگر برای شما آشکار گردد، شما را ناراحت میکند. [2]. عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، محقق و مصحح: رسولی محلاتی، هاشم، ج 1، ص 346 – 347، المطبعة العلمیة، تهران، چاپ اول، 1380ق. [3]. محدث نوری، مستدرک ‌الوسائل و مستنبط المسائل‌، ج 15، ص 212، چاپ مؤسسه آل البیت(ع)، قم، چاپ اول، 1408ق. [4]. (وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلیلاً ما یُؤْمِنُون)؛ و آنها (به پیامبران) گفتند: دلهای ما در غلاف است (و ما از گفتههای شما چیزی نمیفهمیم.) چنین نیست، بلکه خداوند به سبب کفرشان از رحمت خود دور ساخته (و به همین دلیل چیزی درک نمیکنند)، پس اندکی ایمان میآورند. [5]. طالقانی، سید محمود، پرتوی از قرآن، ج ‌1، ص 191 - 193 (با تلخیص)، شرکت سهامی انتشار، تهران‌، چاپ چهارم، 1362 ش‌‌. [6]. (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون)‌؛ چون چیزی را اراده کند، فرمانش این است که بگوید: (باش) پس بی درنگ موجود میشود؛ یس، 82. [7]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه: بلاغی‌، محمد جواد، ج 1، ص 274، ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372ش. [8]. بقره، 71. [9]. بقره، 72. [10]. بقره، 71. [11]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‌1، ص 307 - 308 ، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374ش. [12]. امیر مؤمنان(ع) برای مردم سخنرانی فرمود و خطبه‌ای خواند و در آن فرمود: (بی گمان خداوند تبارک و تعالی حدود را مقرّر فرموده از آن تجاوز نکنید، و کارهایی را واجب کرده آنرا ناقص و ناتمام نگذارید، و اموری را بدون حکم واگذاشته و آن نه از روی فراموشی است بلکه از روی مصلحت است پس شما در آن خود را به زحمت نیندازید، و این را از سر رحمت و مهربانی بر شما بدون حکم رها کرده پس رحمتش را با آغوش باز بپذیرید)؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، ج 4، ص 75، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ دوم، 1413ق. [13]. شیخ صدوق، ‌عیون ‌أخبارالرضا(ع)، محقق و مصحح: لاجوردی، مهدی‌، ج 2، ص 13، نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378ق. [14]. تفسیر نمونه، ج ‌1، ص 310 – 311. [15]. عیون أخبار الرضا(ع) ، ج ‌2، ص 14. منبع: www.islamquest.net
آیا در داستان کشتن گاو بنی اسرائیل خدا نمیتوانست کشته را بدون درخواست یک قربانی زنده کند؟
شرح پرسش:
آیات 66 تا 73 سوره بقره همه در رابطه با چگونگی گاو قربانی است که خداوند دستور ذبح آنرا داده است. آیا رنگ، پیری، جوانی، چاقی، لاغری، این گاو برای خدا حائز اهمیت است؟ آیا خدا نمیتوانست کشته را بدون درخواست یک قربانی زنده کند؟ و آیا اگر این گاو زرد نبود لاغر بود و پیر چه لطمهای به قدرت خدا میزد؟ اصلاً چرا خدا باید تقاضای قربانی کند؟
پاسخ اجمالی:
اساساً از شخص حکیم کار عبث و بیهوده سر نمیزند، از اینرو، شیعه معتقد است تمام احکام و افعال صادره از شارع مقدس تابع مصالح و مفاسد است. بنابر این، حتماً در این امر (کشتن گاو) نیز حکمتی نهفته است هر چند ما از آن مطلع نباشیم.
چون بنی اسرائیل مدتی را در گاوپرستی به سر بردند منظور این بود که با کشتن گاو عظمت و بزرگی آن که در گذشته معتقد بودند از بین برود و آنچه در نفس آنان در باره صلاحیت گاو برای پرستش راه پیدا کرده بود زائل گردد.
قرائن نشان میدهد که اصولاً آنها نه معرفت کاملی نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعیت موسی (ع)، لذا بعد از همه این سؤالها گفتند: (حالا حق را بیان کردی)! گویی هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است!.
به هر حال، هر قدر آنها سؤال کردند خداوند هم تکلیف آنها را سختتر کرد، چرا که چنین افراد، مستحق چنان مجازاتی هستند.
از طرفی، صاحب گاوی با این خصوصیات، مرد نیکوکاری بود و نسبت به پدر خویش احترام فراوان قائل میشد، در یکی از روزها که پدرش در خواب بود معامله پر سودی برای او پیش آمد، ولی او به خاطر اینکه پدرش خواب بود از معامله صرفنظر کرد. خداوند به جبران این گذشت جوان، معامله پرسود دیگری را برای او فراهم ساخت.
پاسخ تفصیلی:
قبل از پرداختن به پرسش و پاسخ، بیان چند نکته ضروری به نظر میرسد.
یک. از آن جایی که خداوند حکیم است و اساساً از شخص حکیم کار عبث و بیهوده سر نمیزند از اینرو شیعه معتقد است تمام احکام و افعال صادره از شارع مقدس تابع مصالح و مفاسد است.
بنابر این، حتماً در این امر نیز حکمتی نهفته است هر چند به دست انسانها نرسیده باشد.
دو. با توجه به آیات و روایات به دست میآید که اساساً زیاد سؤال کردن (سؤالات غیر مربوط) کار پسندیدهای نیست چه بسا مجازاتی به دنبال داشته باشد.
راوی (احمد بن محمد) میگوید: حضرت امام رضا(ع) برای من نوشت: (شما چرا زیاد سؤال میکنید، و نمیخواهید از کثرت سؤال دست بکشید، گروهی قبل از شما برای سؤالات زیاد هلاک و نابود شدند، خداوند متعال نیز فرمود: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاء[1]).[2]
سه. برای زنده کردن کشته بنی اسرائیل، حضرت موسی(ع) نخست صرفاً تقاضای گاو کرده بود امّا بعد از جدی نگرفتن مسئله از سوی بنی اسرائیل و بهانهگیری و پرسشهای پی در پی و بیمورد مأمور به آوردن آن گاو مشخص شد.[3]
پیرامون آیاتی که در مورد کشتن گاو و زنده کردن دختر مقتول نازل شده، سؤالهای بسیاری وجود دارد که برخی از آنها در این سؤال مطرح شده و برخی نیز مطرح نشده که ما به طور خلاصه اما نسبتاً جامع به آنها میپردازیم.
1. چرا خداوند بنی اسرائیل را مأمور کشتن گاو از میان حیوانات نمود و چه امتیازی برای گاو در این جهت موجود بود؟
بنی اسرائیل چون سالیان دراز محکوم مصریان بودند، مانند هر قوم محکوم و زبون دیگران، خواه ناخواه اوهام و معتقدات مصریان بر آنها چیره شده بود. یکی از مقدسات مصریها گاو بود -گویا احترام و تقدیس گاو در مصر مانند هند بیشتر در طبقه کشاورزان و دامداران شایع بود. چون بنی اسرائیل با این طبقه که اکثریت مردم آن سرزمین بودند آمیزش داشتند تقدیس و پرستش گاو به تدریج در آنها آن چنان سرایت کرد که بیشتر آنان عقیده یگانهپرستی پدران خود را فراموش کردند- و چون تقدیس گاو در میان این طبقات بوده. این عقیده در تاریخ به اندازه خدایان طبقات حاکمه مصر شهرت نیافته است. شاید پس از خروج از مصر و زندگی طولانی در بیابان و معاشرت با قبائل گاوپرست نیز در آنها مؤثر بوده. در هر جا و به هر طریق باشد، تقدیس گاو و گوساله در نفوس آنان ریشه داشته و محبت آن قلوبشان را فراگرفته بود. چنانکه در سوره بقره آیه 88 به آن اشاره میکند که دلهای آنها، بر اثر کفرشان، با محبت گوساله آمیخته شده بود.[4] بنابر این، اتخاذ گوساله پس از چند روز غیبت موسی(ع) از جهت غفلت و پیش آمد ناگهانی یا اغفال نبوده بلکه منشأ آن علاقه و کشش باطنی آنها به چنین پرستشی بود. بنی اسرائیل که شعور درک توحید خالص را نداشتند حتماً باید برای خود معبود محدود و محسوسی برگزینند.
چون تقدیس و محبت غیر خداوند در حد پرستش، شعور فطری خداپرستی را پیوسته خفته و پنهان میدارد، اولین اقدام اصلاحی پیامبران برای بیدار کردن شعور و وجدانهای بشری مبارزه منطقی و عملی با بتها و طاغوتها و برداشتن آنها از جلو راه پیشرفت عقل بشری بوده است.
با توجه به این حقیقت دستور اجتماع عمومی یهود برای کشتن گاو و به پا داشتن جشنی به عنوان گاوکشی (یا عید خون) دستور مستقلی بوده: که باید همه گاوی را در میان گذارند و در خرید و کشتنش شریک شوند و آنرا ذبح کنند. این گاوکشی برای قربانی یا قصابی نبوده بلکه تا با این خاطره، تقدیس و پرستش آن از خاطرها برود و اثر این اجتماع عمومی در نفوس کوچک و بزرگ باقی بماند، این روش پیامبران بزرگ و اولین قدم برای اصلاح و احیاء نفوس است. از اینرو، حضرت موسی(ع) گوساله طلایی ساخته شده توسط سامری را خورد کرد و آتش زد و خاکسترش را به آب و باد داد. ولی صورتهای اصلی آن همیشه در میان آنها میزیست و محبتش در دل های آنان جای داشت و آثار پرستش و تقدیس آن در اعمال و انحرافهای آنان آشکار بود.
پیش آمد قتلی که همگی بنی اسرائیل را تکان داد و سر و صدایی راه انداخت گویا به موسی فرصتی داد که این دستور را با آنکه اجرایش بر یهود بسی سنگین بود اعلام نماید، اعتراض و سؤالهای گوناگون همه برای همین بود که شاید انجامش متوقف شود.[5]
بنابر این، چون بنی اسرائیل در زمان گذشته گاوپرست بودند منظور این بود که با کشتن گاو عظمت و بزرگی آن که در گذشته معتقد بودند از بین برود و آنچه در نفس آنان در باره صلاحیت گاو برای پرستش راه پیدا کرده بود زائل گردد.
2. چرا خداوند مقتول را با کشتن موجود زنده دیگری، حیات دوباره بخشید؟
اساساً در پیشگاه قدرت لایتناهی خداوند فرقی بین این موارد نیست؛ زیرا بدیهی است که اگر اراده خداوند برای ایجاد چیزی به آن چیز تعلق بگیرد، آن چیز ایجاد خواهد شد،[6] اما همانطوری که گفتیم احکام الهی تابع مصالح و مفاسد میباشد از اینرو، برخی در پاسخ به این پرسش گفتند: برای اینکه بهتر و بیشتر قدرت کامله خداوندی روشن گردد و اختراع چیزی را از راه ضدّش به آنان بنمایاند.[7]
3. آیا اگر این گاو زرد نبود لاغر بود و پیر چه لطمهای به قدرت خدا میزد؟
بدون شک (سؤال) کلید حل مشکلات و بر طرف ساختن جهل و نادانی است، اما مانند هر چیز اگر از حد و معیار خود تجاوز کند، و یا بیمورد انجام گیرد، دلیل انحراف و موجب زیان است، همانگونه که نمونهاش را در این داستان مشاهده کردیم.
بنی اسرائیل مأمور بودند گاوی را ذبح کنند، بدون شک اگر قید و شرط خاصی می داشت تأخیر بیان از وقت حاجت ممکن نبود، و خداوند حکیم در همان لحظه که به آنها امر کرد بیان میفرمود، بنابر این، وظیفه آنها در این زمینه قید و شرطی نداشته، و لذا (بقره) به صورت (نکره) در اینجا ذکر شده است.
ولی آنها بی اعتنا به این اصل مسلم، شروع به سؤالهای گوناگون کردند، شاید برای اینکه میخواستند حقیقت، لوث گردد و قاتل معلوم نشود، و این اختلاف هم چنان میان بنی اسرائیل ادامه یابد، جمله (فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ)[8] نیز اشاره به همین معنا است، میگوید: آنها گاو را ذبح کردند ولی نمیخواستند این کار انجام گیرد!.
از ذیل آیه 72 همین داستان نیز استفاده میشود که لااقل گروهی از آنها قاتل را می شناختند، و از اصل جریان مطلع بودند، و شاید این قتل بر طبق توطئه قبلی میان آنها صورت گرفته بود اما کتمان میکردند؛ زیرا در ذیل همین آیه می خوانیم: (وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ)؛[9] خداوند آنچه را شما پنهان میدارید آشکار و بر ملا میسازد.
از این گذشته، افراد لجوج و خودخواه غالباً پر حرف و پر سؤالند، و در برابر هر چیز بهانهجویی میکنند.
قرائن نشان میدهد که اصولاً آنها نه معرفت کاملی نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعیت موسی(ع)، لذا بعد از همه این پرسشها گفتند: (الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ)؛[10] حالا حق را بیان کردی! گویی هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است!.
به هر حال، هر قدر آنها سؤال کردند خداوند هم تکلیف آنها را سختتر کرد، چرا که چنین افراد، مستحق چنان مجازاتی هستند،[11] لذا در روایات میخوانیم که در هر مورد خداوند سکوت کرده، پرسش و سؤال نکنید چون بی گمان در آن حکمتی بوده است[12] و لذا در روایتی از امام رضا(ع) چنین آمده اگر آنها در همان آغاز، هر ماده گاوی انتخاب کرده و سر بریده بودند کافی بود، اما (شَدَّدُوا فَشَدَّدَ اللَّهُ عَلَیْهِم)؛ آنها سختگیری کردند خداوند هم بر آنها سخت گرفت.[13]
4. این همه اوصاف برای چه بود؟
مفسران در این جا یادآور میشوند که این گاو در آن محیط منحصر به فرد بوده است و بنی اسرائیل آنرا به قیمت بسیار گزافی خریدند. صاحب این گاو مرد نیکوکاری بود و نسبت به پدر خویش احترام فراوان قائل میشد، در یکی از روزها که پدرش در خواب بود معامله پر سودی برای او پیش آمد، ولی او به خاطر اینکه پدرش ناراحت نشود، حاضر نشد وی را بیدار سازد و کلید صندوق را از او بگیرد، در نتیجه از معامله صرفنظر کرد.
و به گفته بعضی از مفسّران فروشنده حاضر میشود آن جنس را به هفتاد هزار بفروشد به این شرط که نقد بپردازد، و پرداختن پول نقد منوط به این بوده است که پدر را بیدار کند و کلید صندوقها را از او بگیرد، ولی جوان مزبور حاضر میگردد که به هشتاد هزار بخرد ولی پول را پس از بیداری پدر بپردازد! بالأخره معامله انجام نشد.
خداوند به جبران این گذشت جوان، معامله پرسود دیگری را برای او فراهم میسازد.
بعضی از مفسّران نیز میگویند: پدر پس از بیدار شدن از ماجرا آگاه میشود و گاو مزبور را به پاداش این عمل به پسر خود میبخشد که سر انجام آن سود فراوان را برای او به بار میآورد.[14]
پیامبر اسلام(ص) در این مورد میفرماید: (انْظُرُوا إِلَی الْبِرِّ مَا بَلَغَ بِأَهْلِه)؛ نیکی را بنگرید که با نیکو کار چه میکند؟![15]
پی نوشتها:
[1]. مائده، 101: (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ ...)؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! از چیزهایی نپرسید که اگر برای شما آشکار گردد، شما را ناراحت میکند.
[2]. عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، محقق و مصحح: رسولی محلاتی، هاشم، ج 1، ص 346 – 347، المطبعة العلمیة، تهران، چاپ اول، 1380ق.
[3]. محدث نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 15، ص 212، چاپ مؤسسه آل البیت(ع)، قم، چاپ اول، 1408ق.
[4]. (وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلیلاً ما یُؤْمِنُون)؛ و آنها (به پیامبران) گفتند: دلهای ما در غلاف است (و ما از گفتههای شما چیزی نمیفهمیم.) چنین نیست، بلکه خداوند به سبب کفرشان از رحمت خود دور ساخته (و به همین دلیل چیزی درک نمیکنند)، پس اندکی ایمان میآورند.
[5]. طالقانی، سید محمود، پرتوی از قرآن، ج 1، ص 191 - 193 (با تلخیص)، شرکت سهامی انتشار، تهران، چاپ چهارم، 1362 ش.
[6]. (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون)؛ چون چیزی را اراده کند، فرمانش این است که بگوید: (باش) پس بی درنگ موجود میشود؛ یس، 82.
[7]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه: بلاغی، محمد جواد، ج 1، ص 274، ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372ش.
[8]. بقره، 71.
[9]. بقره، 72.
[10]. بقره، 71.
[11]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 1، ص 307 - 308 ، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374ش.
[12]. امیر مؤمنان(ع) برای مردم سخنرانی فرمود و خطبهای خواند و در آن فرمود: (بی گمان خداوند تبارک و تعالی حدود را مقرّر فرموده از آن تجاوز نکنید، و کارهایی را واجب کرده آنرا ناقص و ناتمام نگذارید، و اموری را بدون حکم واگذاشته و آن نه از روی فراموشی است بلکه از روی مصلحت است پس شما در آن خود را به زحمت نیندازید، و این را از سر رحمت و مهربانی بر شما بدون حکم رها کرده پس رحمتش را با آغوش باز بپذیرید)؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، ج 4، ص 75، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ دوم، 1413ق.
[13]. شیخ صدوق، عیون أخبارالرضا(ع)، محقق و مصحح: لاجوردی، مهدی، ج 2، ص 13، نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378ق.
[14]. تفسیر نمونه، ج 1، ص 310 – 311.
[15]. عیون أخبار الرضا(ع) ، ج 2، ص 14.
منبع: www.islamquest.net
- [سایر] آیات 66 تا 73 سوره بقره همه در رابطه با چگونگی گاو قربانی است که خداوند دستور ذبح آنرا داده است. آیا رنگ، پیری، جوانی، چاقی، لاغری، این گاو برای خدا حائز اهمیت است؟ آیا خدا نمیتوانست کشته را بدون درخواست یک قربانی زنده کند؟ و آیا اگر این گاو زرد نبود لاغر بود و پیر چه لطمهای به قدرت خدا میزد؟ اصلاً چرا خدا باید تقاضای قربانی کند؟
- [سایر] داستان مسخ بعضی از بنی اسرائیل در قرآن را بیان کنید؟
- [سایر] چرا بنی اسرائیل، با وجود پیامبر در میان خود، درخواست پادشاه کردند؟
- [سایر] در سوره بقره خدا فرموده اگر می خواهید مرده بنی اسرائیل زنده شوده باید بدن گاوی را به بدن مرده بزنید تا زنده شود مگر خدا نمی تواند بدون واسطه مردگان را زنده کند ؟
- [سایر] چرا خداوند متعال اینقدر با بنی اسرائیل مدارا میکرد؟
- [سایر] چرا خداوند متعال اینقدر با بنی اسرائیل مدارا میکرد؟
- [سایر] چرا خداوند متعال اینقدر با بنی اسرائیل مدارا میکرد؟
- [سایر] خداوند در سوره بقره خطاب به بنی اسرائیل می فرماید (انی فضلتکم علی العالمین ) علت فضیلت یهود بر دیگران چیست ؟
- [سایر] داستان تسلط بخت النصر بر بنی اسرائیل و غارت و بردگی آنان که در تاریخ آمده است، آیا این حادثه به جهت قتل حضرت یحیی(ع) بود؟ قرآن و روایات در اینباره چه میگویند؟
- [سایر] چرا خداوند تبارک و تعالی سرگذشت بنی اسرائیل و قوم یهود را بسیار بازگو کرده است؟ آیا تاریخ این قوم دوباره و در آینده تکرار خواهد شد؟
- [آیت الله بهجت] اگر سگ شکاری، حیوان وحشی حلالگوشتی را شکار کند، پاک و حلال بودن حیوان شش شرط دارد: 1 سگ بهطوری تربیت شده باشد که هر وقت آن را برای گرفتن شکار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگیری کنند بایستد، ولی اگر در وقت نزدیک شدن به شکار با جلوگیری نایستد مانع ندارد؛ و تربیت شدن سگ به این است که غالباً موقع کشتن شکار آن را نخورد، ولی اگر اتفاقاً شکار را بخورد، اشکال ندارد. 2 صاحبش آن را بفرستد، و اگر از پیش خود دنبال شکار رود و حیوانی را شکار کند خوردن آن حیوان حرام است، بلکه اگر از پیش خود دنبال شکار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند که زودتر خود را به شکار برساند، اگرچه بهواسطه صدای صاحبش شتاب کند، بنابر اظهر باید از خوردن آن شکار، خودداری نمایند. 3 کسی که سگ را میفرستد باید مسلمان باشد یا بچه مسلمان باشد که خوب و بد را میفهمد، و اگر کافر یا کسی که اظهار دشمنی با اهلبیت پیغمبر صلیاللهعلیهوآله میکند سگ را بفرستد، شکار آن سگ، حرام است. 4 وقت فرستادن سگ، نام خدا را ببرد، و اگر عمداً نام خدا را نبرد، آن شکار حرام است، ولی اگر از روی فراموشی باشد، در صورتی که معتقد به وجوب بردن نام خدا در این هنگام بود و یا اگر معتقد نبوده عادت به بردن نام خدا داشت، اشکال ندارد، و اگر وقت فرستادن، نام خدا را عمداً نبرد و پیش از آنکه سگ به شکار برسد نام خدا را ببرد بنابر احتیاط، باید از آن شکار اجتناب نمایند، اگرچه بنابراظهر مانعی ندارد. 5 شکار بهوسیله زخمی که از دندان سگ پیدا کرده بمیرد، پس اگر سگ شکار را خفه کند، یا شکار به دلیل دویدن یا ترس بمیرد، حلال نیست. 6 کسی که سگ را فرستاده، وقتی برسد که حیوان مرده باشد، یا اگر زنده است به اندازه سر بریدن آن وقت نباشد، و چنانچه وقتی برسد که به اندازه سر بریدن وقت باشد، مثلاً حیوان چشم یا دُم خود را حرکت دهد، یا پای خود را به زمین بزند، چنانچه سر حیوان را نبُرد تا بمیرد، حلال نیست. و بنابر احوط، شکارچی باید خودش را زود به شکار برساند که اگر زنده است، آن را به دستور شرع سر ببرد، و اگر عجله نکرد، چه معذور باشد یا نه، و احتمال بدهد که بعد از شکار کردن هنوز زنده بوده و بعداً مرده است، پاک و حلال بودن شکار، مشکل است.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] سر بریدن حیوان شش شرط دارد: اول: کسی که سر حیوان را می برد چه مرد باشد، چه زن باید مسلمان باشد و بچه مسلمان هم اگر ممیز باشد یعنی خوب و بد را بفهمد می تواند سر حیوان را ببرد. و اگر کسی که از کفّار یا از فرقه هائی است که در حکم کفّارند مانند غلات و خوارج و نواصب سر حیوان را ببرند، حلال نمی شود. دوّم: سر حیوان را با آهن ببرند ولی چنانچه آهن پیدا نشود و طوری باشد که اگر سر حیوان را نبرند می میرد، با چیز تیزی که چهار رگ آن را جدا کند مانند شیشه و سنگ تیز، می شود سر آن را برید. سوّم: در موقع سر بریدن، جلو بدن حیوان رو به قبله باشد و کسی که می داند باید رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حیوان را رو به قبله نکند حیوان حرام می شود ولی اگر فراموش کند، یا مسأله را نداند، یا قبله را اشتباه کند، یا نداند قبله کدام طرف است و نتواند بپرسد و ناچار به ذبح باشد یا نتواند حیوان را رو به قبله کند اشکال ندارد. چهارم: وقتی می خواهد سر حیوان را ببرد یا کارد به گلویش بگذارد به نیت سر بریدن، نام خدا را ببرد و همین قدر که بگوید (بسم الله) کافی است و اگر بدون قصد سر بریدن نام خدا را ببرد، آن حیوان پاک نمی شود و گوشت آن هم حرام است، و همچنین است اگر از روی جهل به مسئله نام خدا را نبرد ولی اگر از روی فراموشی نام خدا را نبرد اشکال ندارد. پنجم: حیوان زنده باشد و با بریدن رگ ها جان بدهد. لذا اگر معلوم باشد که حیوان زنده بوده و بعد از ذبح جان داده اشکال ندارد و اگر شک در زنده بودن آن قبل از ذبح داشته باشد در صورتی محکوم به طهارت است که بعد از ذبح حرکتی بکند که علامت زنده بودن آن باشد مثلاً دم خود را حرکت دهد یا پا به زمین بزند یا به مقدار متعارف خون از بدن حیوان خارج شود. ششم: آنکه کشتن از مذبح باشد و بنابر احتیاط وجوبی جائز نیست کارد را پشت گردن فرو نموده و به طرف جلو بیاورد که گردن از پشت بریده شود.
- [آیت الله سیستانی] در بعضی روایات چند چیز در کشتن حیوانات مکروه شمرده شده است : 1 پیش از بیرون آمدن روح ، پوست حیوان را بکنند . 2 در جائی حیوان را بکشند که حیوان دیگر که از جنس اوست آن را ببیند . 3 در شب ذبح کنند یا پیش از ظهر روز جمعه ، ولی در صورت احتیاج کراهت ندارد . 4 خود انسان چهارپائی را که پرورش داده است بکشد . احکام شکار کردن با اسلحه مسأله ???? اگر حیوان حلالگوشت وحشی را با اسلحه شکار کنند و بمیرد، با پنج شرط، حلال و بدنش پاک است: اوّل: آنکه اسلحه شکار مثل کارد و شمشیر برنده باشد، یا مثل نیزه و تیر باشد که بدن حیوان را پاره میکند، و در قسم دوّم اگر سلاح سرنیزه نداشته باشد، شرط حلال شدن این است که بدن حیوان را مجروح و پاره کند، و اگر سرنیزه داشته باشد کافی است که آن را بکشد هرچند مجروح نسازد، و اگر بهوسیله دام یا چوب، و سنگ و مانند اینها حیوانی را شکار کنند و بمیرد پاک نمیشود، و خوردن آن هم حرام است. و همچنین است بنا بر احتیاط واجب اگر با چیز تیزی که سلاح نیست مانند سوزنهای بزرگ یا چنگال، یا سیخ کباب و مانند آن حیوان را شکار کنند، و اگر حیوانی را با تفنگ شکار کنند چنانچه گلوله آن در بدن حیوان فرو رود و آن را پاره کند، پاک و حلال است، چه گلوله تیز و مخروطی باشد چه نباشد، و لازم نیست گلوله از جنس آهن باشد، ولی اگر گلوله در بدن حیوان فرو نرود بلکه آن را به سبب فشار بکشد، یا به واسطه حرارتش بدن حیوان را بسوزاند و حیوان بمیرد، پاک و حلال بودنش اشکال دارد. دوّم: کسی که شکار میکند باید مسلمان باشد یا بچه مسلمان باشد که خوب و بد را بفهمد، و اگر کافر غیر کتابی، یا کسی که در حکم کافر است مانند نواصب حیوانی را شکار نماید، آن شکار حلال نیست، بلکه کافر کتابی هم اگر حیوانی را شکار کند و نام خدا را هم ببرد، آن حیوان بنا بر احتیاط واجب حلال نمیشود. سوّم: اسلحه را برای شکار کردن حیوان بکار برد، و اگر مثلاً جایی را نشانه بگیرد و اتفاقاً حیوانی را بکشد، آن حیوان پاک نیست، و خوردن آن هم حرام است، ولی اگر به قصد شکار حیوان بخصوصی تیراندازی کند و بجای آن دیگری را بکشد، حلال است. چهارم: در وقت بکار بردن اسلحه، نام خدا را ببرد و چنانچه پیش از خوردن به هدف نام خدا را ببرد نیز کافی است، و اگر عمداً نام خدا را نبرد شکار حلال نمیشود، ولی اگر فراموش کند اشکال ندارد. پنجم: وقتی صیاد به حیوان برسد که مرده باشد، یا اگر زنده است بهاندازه سربریدن آن وقت نباشد، و چنانچه بهاندازه سربریدن وقت باشد و سر حیوان را نبرد تا بمیرد، حرام است. مسأله ???? اگر دو نفر حیوانی را شکار کنند، و یکی از آنان شرایط گذشته را رعایت کند، ولی دیگری رعایت نکند، مثلاً یکی از آن دو نام خدا را ببرد، و دیگری عمداً نام خدا را نبرد، آن حیوان حلال نیست. مسأله ???? اگر بعد از آنکه حیوانی را تیر زدند مثلاً در آب بیفتد، و انسان بداند که حیوان به واسطه هر دو تیر و افتادن در آب جان داده است، حلال نیست، بلکه اگر نداند که جان دادن آن فقط به واسطه تیر بوده است، نیز حلال نمیباشد. مسأله ???? اگر با سگ غصبی یا اسلحه غصبی، حیوانی را شکار کند، شکار حلال است و مال خود او میشود، ولی گذشته از اینکه گناه کرده، باید اجرت اسلحه یا سگ را به صاحبش بدهد. مسأله ???? اگر با وسیله شکار چون شمشیر بعضی از اعضای بدن حیوان مانند دست و پا را از او جدا کنند، آن عضو حرام میباشد، ولی چنانچه آن حیوان را با مراعات شرایط گذشته در مسأله (????) سر ببرند، باقیمانده بدن او حلال میشود؛ و اما اگر وسیله شکار با شرایط گذشته بدن حیوان را دو قسمت کند، و سر و گردن در یک قسمت بماند، و انسان وقتی برسد که حیوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است. و همچنین است اگر حیوان زنده باشد ولی بهاندازه سربریدن وقت نباشد، اما اگر بهاندازه سربریدن وقت باشد و ممکن باشد که مقداری زنده بماند، قسمتی که سر و گردن ندارد، حرام، و قسمتی که سر و گردن دارد، اگر سر آن را به دستوری که قبلاً گذشت ببرند، حلال، وگرنه آن هم حرام میباشد. مسأله ???? اگر با چوب یا سنگ، یا چیز دیگری که شکار کردن با آن صحیح نیست حیوانی را دو قسمت کنند، قسمتی که سر و گردن ندارد حرام است، و قسمتی که سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و ممکن باشد که مقداری زنده بماند و سر آن را به دستوری که قبلاً گذشت ببرند، حلال، وگرنه آن قسمت هم حرام میباشد. مسأله ???? اگر حیوانی را شکار کنند، یا سر ببرند و بچه زندهای از آن بیرون آید، چنانچه آن بچه را به دستوری که قبلاً گذشت سر ببرند، حلال، وگرنه حرام میباشد. مسأله ???? اگر حیوانی را شکار کنند، یا سر ببرند و بچه مردهای از شکمش بیرون آورند، در صورتی که مردن بچه پیش از کشتن آن حیوان نباشد، و همچنین به سبب دیر بیرون آوردنش از شکم آن حیوان نمرده باشد، چنانچه خلقت آن بچه کامل باشد و مو یا پشم در بدنش روییده باشد، پاک و حلال است. شکار کردن با سگ شکاری مسأله ???? اگر سگ شکاری، حیوان وحشی حلالگوشتی را شکار کند، پاک بودن و حلال بودن آن حیوان شش شرط دارد: اوّل: سگ بهطوری تربیت شده باشد که هر وقت آن را برای گرفتن شکار بفرستند برود، و هر وقت از رفتن جلوگیری کنند بایستد، ولی اگر پس از نزدیک شدن به شکار و دیدن آن نتوان از او جلوگیری کرد، ضرر ندارد، و اگر عادتش این باشد که پیش از رسیدن صاحبش از شکار میخورد، ضرر ندارد، و همچنین اگر عادت به خوردن خون شکار داشته باشد، اشکال ندارد، ولی بنا بر احتیاط واجب شرط است که عادتش چنین باشد که اگر صاحبش خواست شکار را از او بگیرد به ممانعت و ستیز برنخیزد. دوّم: صاحبش آن را بفرستد، و اگر از پیش خود دنبال شکار رود و حیوانی را شکار کند، خوردن آن حیوان حرام است، بلکه اگر از پیش خود دنبال شکار رود و بعداً صاحبش صدا بزند که زودتر آن را به شکار برساند، اگرچه به واسطه صدای صاحبش شتاب کند بنا بر احتیاط واجب باید از خوردن آن شکار خودداری نماید. سوّم: کسی که سگ را میفرستد باید مسلمان باشد، به تفصیلی که در شرایط شکار با اسلحه گذشت. چهارم: شکارچی وقت فرستادن سگ، یا پیش از رسیدنش به حیوان، نام خدا را ببرد، و اگر عمداً نام خدا را نبرد، آن شکار حرام است، ولی اگر فراموش کند اشکال ندارد. پنجم: شکار به واسطه زخمی که از دندان سگ پیدا کرده است بمیرد، پس اگر سگ شکار را خفه کند یا شکار از دویدن یا ترس بمیرد، حلال نیست. ششم: کسی که سگ را فرستاده است، وقتی برسد که حیوان مرده باشد، یا اگر زنده است بهاندازه سربریدن آن وقت نباشد ولی نه از جهت تأخیر غیر معمول در رسیدن به شکار اما اگر وقتی برسد که بهاندازه سربریدن وقت باشد و سر حیوان را نبرد تا بمیرد، حلال نیست. مسأله ???? کسی که سگ را فرستاده اگر وقتی برسد که بتواند سر حیوان را ببرد، چنانچه به واسطه تهیه مقدمات آن مانند بیرون آوردن کارد وقت بگذرد و آن حیوان بمیرد، حلال است، ولی اگر چیزی همراه او نباشد که با آن سر حیوان را ببرد و حیوان بمیرد بنا بر احتیاط واجب حلال نمیشود، البته در این حال اگر آن حیوان را رها کند که سگ او را بکشد، حلال میشود. مسأله ???? اگر چند سگ را بفرستد و با هم حیوانی را شکار کنند، چنانچه همه آنها دارای شرطهایی که در مسأله (????) گفته شد بودهاند، شکار حلال است، و اگر یکی از آنها دارای آن شرطها نبوده، شکار حرام است. مسأله ???? اگر سگ را برای شکار حیوانی بفرستد و آن سگ حیوان دیگری را شکار کند، آن شکار حلال و پاک است، و نیز اگر آن حیوان را با حیوان دیگری شکار کند، هر دوی آنها حلال و پاک میباشد. مسأله ???? اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و یکی از آنها عمداً نام خدا را نبرد، آن شکار حرام است، و نیز اگر یکی از سگهایی را که فرستادهاند بهطوری که در مسأله (????) گفته شد تربیت شده نباشد، آن شکار حرام میباشد. مسأله ???? اگر باز، یا حیوان دیگری غیر سگ شکاری، حیوانی را شکار کند، آن شکار حلال نیست، ولی اگر وقتی برسند که حیوان زنده باشد و به دستوری که قبلاً گذشت سر آن را ببرند، حلال است. صید ماهی و ملخ مسأله ???? اگر ماهیای که در اصل خلقتش فلس دار باشد هرچند از جهت عارضی فلس از او جدا شده باشد زنده از آب بگیرند و بیرون آب جان دهد، پاک و خوردن آن حلال است. و چنانچه در آب بمیرد پاک است، ولی خوردن آن حرام میباشد، هرچند با وسیلهای مانند زهر بمیرد، مگر اینکه در تور ماهیگیر در آب بمیرد که در این صورت خوردنش حلال است. و ماهی بیفلس را اگرچه زنده از آب بگیرند و بیرون آب جان دهد، حرام است. مسأله ???? اگر ماهی از آب بیرون بیفتد، یا موج آن را بیرون بیندازد، یا آب فرو رود و ماهی در خشکی بماند، چنانچه پیش از آنکه بمیرد، با دست یا بهوسیله دیگر کسی آن را بگیرد، بعد از جان دادن حلال است، و اگر قبل از گرفتن بمیرد، حرام است. مسأله ???? کسی که ماهی را صید میکند، لازم نیست مسلمان باشد و در موقع گرفتن آن نام خدا را ببرد، ولی مسلمان باید ببیند، یا از راه دیگری اطمینان داشته باشد که او را زنده از آب گرفته، یا آنکه در تور او در آب مرده است. مسأله ???? ماهی مردهای که معلوم نیست آن را زنده از آب گرفتهاند یا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد و در آن تصرفی میکند که دلیل بر حلال بودن آن است مانند فروختن یا خوردن، حلال است، و اگر در دست کافر باشد، اگرچه بگوید آن را زنده گرفتهام، حرام میباشد، مگر آنکه انسان اطمینان کند که او را زنده از آب گرفته یا آنکه در تور او در آب مرده است. مسأله ???? خوردن ماهی زنده جایز است. مسأله ???? اگر ماهی زنده را بریان کنند، یا در بیرون آب پیش از جان دادن بکشند، خوردنش جایز است. مسأله ???? اگر ماهی را بیرون آب دو قسمت کنند، و یک قسمت آن در حالی که زنده است در آب بیفتد، خوردن قسمتی را که بیرون آب مانده جایز است. مسأله ???? اگر ملخ را با دست یا بهوسیله دیگری زنده بگیرد، بعد از جان دادن آن حلال است، و لازم نیست کسی که آن را میگیرد مسلمان باشد، و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد، ولی اگر ملخ مردهای در دست کافر باشد و معلوم نباشد که آن را زنده گرفته است یا نه، اگرچه بگوید زنده گرفتهام حرام است. مسأله ???? خوردن ملخی که بال درنیاورده است و نمیتواند پرواز کند، حرام است.
- [آیت الله سبحانی] سر بریدن حیوان پنج شرط دارد: اول کسی که سر حیوان را می برد چه مرد باشد، چه زن، باید مسلمان باشد و اظهار دشمنی با اهل بیت پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نکند. و بچه مسلمان هم اگر ممیز باشد یعنی خوب و بد را بفهمد می تواند سر آن را ببرد. دوم سر حیوان را با چیزی ببرند که از آهن باشد ولی چنانچه آهن پیدا نشود و طوری باشد که اگر سر حیوان را نبرند می میرد، با چیز تیزی که چهار رگ آن را جدا کند مانند شیشه و سنگ تیز، می شود سر آن را برید. سوم در موقع سر بریدن، جلو بدن حیوان رو به قبله باشد اگر عمداً حیوان را رو به قبله نکند حیوان حرام می شود ولی اگر فراموش کند، یا مسأله را نداند; یا قبله را اشتباه کند، یا نداند قبله کدام طرف است، یا نتواند حیوان را رو به قبله کند اشکال ندارد و احتیاط واجب این است اگر کسی سر می برد او نیز رو به قبله باشد. چهارم وقتی می خواهد سر حیوان را ببرد، یا کارد به گلویش بگذارد; به نیت سر بریدن، نام خدا را ببرد و همین قدر که بگوید بسم الله کافی است و اگر بدون قصد سر بریدن نام خدا را ببرد، آن حیوان پاک نمی شود و گوشت آن هم حرام است، ولی اگر از روی فراموشی نام خدا را نبرد اشکال ندارد. بهتر است هر موقع یادش آمد، نام خدا را بگوید. پنجم حیوان بعد از سر بریدن حرکتی بکند. اگر چه مثلاً چشم یادم خود را حرکت دهد، یا پای خود را به زمین زند که معلوم شود زنده بوده. دستور کشتن شتر:
- [آیت الله نوری همدانی] سر بریدن حیوان پنج شرط دارد : اوّل : کسی که یر حیوان را می برد چه مرد باشد ، چه زن ، باید مسلمان باشد و اظهار دشمنی با اهل بیت پیغمبر ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نکند . و بچّه مسلمان هم اگر ممیّز باشد یعنی خوب و بد را بفهمد می تواند سر آن را ببرد . دوّم : سر حیوان را با چیزی ببرند که از آهن باشد ، ولی چنانچه آهن پیدا نشود و طوری باشد که اگر سر حیوان را نبرند می میرد ، با چیز تیزی که چهار رگ آن را جدا کند ، مانند شیشه و سنگ تیز ، می شود سر آن را برید . سوّم : در موقع سر بریدن ، گلو و دست و پا و شکم حیوان رو به قبله باشد و کسی که میداند باید رو به قبله سر ببرد ، اگر عمداً حیوان را رو به قبله نکند ، حیوان حرام می شود ، و همچنین در صورتی که مسأله را نداند و حیوان را رو به قبله نکند ، ولی اگر فراموش کند یا قبله را اشتباه کند ، یا نداند قبله کدام طرف است ، یا نتواند حیوان را رو به قبله کند ، اشکال ندارد . و احتیاط واجب آن است که کسی که سر حیوان را می بُرد نیز رو به قبله باشد . چهارم : وقتی می خواهد سر حیوان را ببرد ، یل کارد به گلویش بگذارد ؛ به نیّت سر بریدن ، نام خدا را ببرد و همینقدر که بگوید بِسْمِ اللهِ یا اَلْحَمْدُلِلهِ یا اَللهُ اَکْبَرُ کافی است و اگر بدون قصد سر بریدن نام خدا را ببرد ، آن حیوان پاک نمی شود و گوشت آن هم حرام است ، ولی اگر از روی فراموشی نام خدا را نبرد اشکال ندارد . پنجم : حیوان بعد از سر بریدن حرکتی بکند اگر چه مثلاً چشم یا دُم خود را حرکت دهد ، یا پای خود را به زمین زند یا خون به طوری که در موقع سر بریدن حیوان متعارف است بیرون بیاید که معلوم شود زنده بوده است . دستور کشتن شتر :
- [آیت الله علوی گرگانی] اگر حیوان حلال گوشت وحشی را با اسلحه شکار کنند، با پنج شرط حلال وبدنش پاک است: اوّل آن که اسلحه شکار مثل کارد وشمشیر برنده باشد، یا مثل نیزه وتیر، تیز باشد که به واسطه تیز بودن، بدن حیوان را پاره کند و اگر به واسطه دام یا چوب وسنگ ومانند اینها حیوانی را شکار کنند، پاک نمیشود وخوردن آنهم حرام است و اگر حیوانی را با تفنگ شکار کنند، چنانچه گلوله آن تیز باشد که در بدن حیوان فرو رود و آن را پاره کند پاک وحلال است و اگر گلوله تیز نباشد بلکه برای کشتن واسلحه بودن هم درست نشده مثل گلولههای ساچمه کوچک که سلاح بودن آن معلوم نیست، اگر با آن حیوان را بکشند در حلال بودن او اشکال است وامّا صید با غیر از تفنگ ساچمهای از اقسام تفنگها چه گلوله آن مخروطی وتیز باشد یا پهن وبافشار در بدن فرو رود حلال است; دوم کسی که شکار میکند باید مسلمان باشد یا بچه مسلمان باشد که خوب وبد را بفهمد و اگر کافر یا کسی که اظهار دشمنی با اهل بیت پیغمبر میکند، حیوانی را شکار نماید حلال نیست; سوم اسلحه را برای شکار کردن حیوان بکار برد، و اگر مثلاً جایی را نشان کند واتّفاقاً حیوانی را بکشد، آن حیوان پاک نیست وخوردن آنهم حرام است; چهارم در وقت بکار بردن اسلحه نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شکار حلال نمیشود، ولی اگر فراموش کند اشکال ندارد; پنجم وقتی به حیوان برسد که مرده باشد، یا اگر زنده است به اندازه سر بریدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سر بریدن وقت باشد وسر حیوان را نبرد تا بمیرد، حرام است.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] سر بریدن حیوان چند شرط دارد: اول کسی که سر حیوان را می برد چه مرد باشد چه زن باید مسلمان باشد و بچه مسلمان هم اگر ممیز باشد یعنی خوب و بد را بفهمد می تواند سر حیوان را ببرد. و اما کسی که از کفار یا از فرقه هائی است که در حکم کفارند مانند غلات و خوارج و نواصب نمی توانند سر حیوان را ببرند. دوم سر حیوان را با چیزی ببرند که از آهن باشد؛ ولی چنانچه آهن پیدا نشود و طوری باشد که اگر سر حیوان را نبرند می میرد؛ یا ضرورتی مقتضی سر بریدنش شود با چیز تیزی که چهار رگ آن را جدا کند مانند شیشه و سنگ تیز؛ می شود سر آنها را برید. سوم در موقع سر بریدن؛ صورت و دست و پا و شکم حیوان رو به قبله باشد و بعید نیست گوسفند و مانند آن رو به قبله ایستاده باشد سرش را ببرند در استقبال قبله کافی می باشد و کسی که می داند باید رو به قبله سر ببرد؛ اگر عمدا حیوان را رو به قبله نکند؛ حیوان حرام می شود؛ ولی اگر فراموش کند؛ یا مسأله را نداند؛ یا قبله را اشتباه کند؛ یا نداند قبله کدام طرف است؛ یا نتواند حیوان را رو به قبله کند؛ اشکال ندارد. و احتیاط مستحب آن است که برنده سر (کشنده - ذابح) نیز رو به قبله باشد. چهارم وقتی می خواهد سر حیوان را ببرد یا کارد به گلویش بگذارد به نیت سر بریدن؛ نام خدا را ببرد و همین قدر که بگوید بسم اللّه کافی است و اگر بدون قصد سر بریدن نام خدا را ببرد؛ آن حیوان پاک نمی شود و گوشت آن هم حرام است؛ ولی اگر از روی فراموشی نام خدا را نبرد اشکال ندارد. پنجم حیوان بعد از سر بریدن حرکتی بکند؛ اگرچه مثلا چشم یا دم خود را حرکت دهد یا پای خود را به زمین زند و این حکم در صورتی است که زنده بودن حیوان در حال ذبح مشکوک باشد و نیز واجب آن است که به اندازه معمول آن حیوان خون از بدنش بیرون آید و اگر بدانند که در حال سر بریدن زنده بوده؛ حاجتی به حرکت مزبور ندارد. ششم آنکه بنا بر احتیاط سر حیوان را پیش از بیرون آمدن روح از بدنش جدا نکنند؛ بلی اگر از روی غفلت یا به جهت تیزی چاقو سر جدا شود؛ اشکالی ندارد و همچنین بنا بر احتیاط رگ سفیدی را که از مهره های گردن تا دم حیوان امتداد دارد و او را نخاع می گویند عمدا قطع نکند و این در صورتی است که حیوان را از جلو گردن سر ببرند؛ ولی اگر کارد را پشت گردن فرو نموده و به طرف جلو بیاورد که گردن از پشت بریده شود بعید نیست که مانعی نداشته باشد. دستور کشتن شتر
- [آیت الله وحید خراسانی] سربریدن حیوان شرایطی دارد اول کسی که سر حیوان را می برد باید مسلمان باشد چه مرد باشد و چه زن و بچه مسلمان هم اگر ممیز باشد یعنی خوب و بدرا بفهمد می تواند سر حیوان را ببرد و اگر کفار و نواصب و خوارج و غلاتی که محکوم به کفرند مانند قایلین به الوهیت امیرالمومنین علیه السلام سر حیوان را ببرند ان حیوان حلال نمی شود دوم سر حیوان را با چیزی ببرند که از اهن باشد ولی چنانچه اهن پیدا نشود با چیز تیزی که چهار رگ ان را جدا کند مانند شیشه و سنگ تیز می شود سر ان را برید ولی بنابر احتیاط واجب باید طوری باشد که اگر سر حیوان را نبرند می میرد یا ضرورتی مقتضی سر بریدنش باشد سوم در هنگام سر بریدن جلو بدن حیوان رو به قبله باشد و کسی که می داند باید رو به قبله سر ببرد اگر عمدا حیوان را رو به قبله نکند حیوان حرام می شود ولی اگر فراموش کند یا مساله را نداند یا قبله را اشتباه کند یا نداند قبله کدام طرف است یا نتواند حیوان را رو به قبله کند و ناچار از تذکیه ان باشد اشکال ندارد چهارم وقتی می خواهد سر حیوان را ببرد یا کارد به گلویش بگذارد به نیت سربریدن نام خدا را ببرد و همین قدر که بگوید بسم الله یا الله اکبر و مانند ان از اذکار کفایت می کند بلکه گفتن الله تنها هم کافیست و اگر بدون قصد سربریدن نام خدا را ببرد ان حیوان پاک نمی شود و گوشت ان هم حرام است ولی اگر از روی فراموشی نام خدارا نبرد اشکال ندارد و احتیاط مستحب ان است که هر وقت یادش بیاید نام خدارا ببرد و بگوید بسم الله علی اوله و علی اخره پنجم حیوان بعد از سربریدن حرکتی بکند اگرچه مثلا چشم یا دم خود را حرکت دهد یا پای خودرا به زمین زند و این حکم در صورتی است که زنده بودن ان حیوان در حال ذبح مشکوک باشد وگرنه لزومی ندارد و نیز واجب است که به اندازه معمول و متعارف نسبت به ان حیوان خون از بدنش بیرون اید ششم ان که بنابر احتیاط واجب سر حیوان را در غیر پرندگان پیش از بیرون امدن روح از بدنش جدا نکند بلکه خود این کار حتی در پرندگان محل اشکال است ولی اگر از روی غفلت یا به جهت تیزی چاقو سر جدا شود اشکال ندارد و همچنین بنا بر احتیاط واجب رگ سفیدی را که از مهره های گردن تا دم حیوان امتداد دارد و ان را نخاع می گویند عمدا قطع نکند هفتم ان که بنابر احتیاط واجب کشتن از مذبح باشد و از قفا نباشد و همچنین بنابر احتیاط واجب جایز نیست کارد را زیر رگها فرو نموده و به طرف جلو انها را قطع کند
- [آیت الله فاضل لنکرانی] ناآشنا به مسأله; کسی که مسأله شرعی خود را نمی داند. جاهل قاصر: جاهلی که از روی عذر حکم شرعی را نمی داند. جاهل مقصر: جاهلی که امکان آموختن مسائل را داشته ولی عمداً در فراگیری آن کوتاهی کرده است. جبیره: مرهم; پارچه و پوششی که زخم یا شکستگی را با آن ببندند. جرح، جروح: جراحت، زخم جُنُب: کسی که محتلم شده یا با دیگری مقاربت کرده است. جُعاله: قراردادی که طی آن فردی اعلام می کند هر کس برای او کار معینی را انجام دهد، اجرت مشخصی به او پرداخت می شود. مثلا هر کس گمشده مرا پیدا کند، هزار تومان به او مژدگانی می دهم. قرار گذارنده را (جاعل) و عمل کننده به آن را (عامل) می گویند. جلاّل: حیوانی که عادت کرده فقط نجاست انسان را بخورد. جماع: مقاربت: آمیزش جنسی. جهر: صدای بلند، با صدای بلند چیزی را قرائت کردن. (ح) حائض: زنی که در عادت ماهیانه باشد. حاکم شرع: مجتهدی که بر اساس موازین شرعی دارای فتوا است. حج: زیارت خانه خدا و انجام اعمالی مربوط به آن که به آن اعمال (مناسک حج) می گویند. حج نیابتی: زیارت خانه خدا به نیابت از طرف شخص دیگر با انجام مناسک آن. حدث اصغر: هر علتی که باعث وضو شود و آن شش چیز است: 1 بول، 2 مدفوع، 3 باد شکم، 4 خواب کامل، 5 امور زایل کننده عقل، 6 استحاضه. حدث اکبر: هر کاری که غسل برای نماز را سبب شود مانند احتلام و جماع. حد ترخص: حدی از مسافت که در آن صدای موذن و دیوار محل اقامت قابل تشخیص نباشد. حرام: ممنوع، هر عملی که از نظر شرعی ترکش لازم باشد. حرج: مشقت، سختی، دشواری حصه: سهم حضر: محل حضور (وطن). حنوط: مالیدن کافور بر اعضای مرده از جمله به پیشانی، کف دست ها، سرزانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها. حواله: ارجاع طلبکار به شخص ثالث برای دریافت طلبش به این نحو که ذمه خودش را بری کرده و دیگری به او بدهکار شود. حیض: قاعدگی، عادت ماهیانه زنان. حین عروض شک: وقت پدید آمدن شک. (خ) خارق العاده: غیر طبیعی. خالی از قوت نیست: معتبر است، فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی دیده شود). خالی از وجه نیست: فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی مشاهده شود). خبره: کارشناس خبیث: پلید، زشت. خسارت: زیان، ضرر. خصوصیات: ویژگی ها خمس: یک پنجم، بیست درصد پس انداز سالیانه و غیره که باید به مجتهد جامع الشرایط و مرجع تقلید پرداخت شود. خوارج: کسانی که علیه امام معصوم(علیهم السلام) قیام مسلحانه نمایند مثل خوارج نهروان. خوف: ترس، هراس، واهمه خون جهنده: یعنی حیوانی که وقتی رگ آن را ببرند خون از آن جستن می کند. خیار: اختیار بر هم زدن معامله که در یازده مورد طرفین معامله یا یکی از آنها می توانند معامله را بر هم زنند. (د) دائمه: زنی که طی عقد دائم به همسری مردی درامده باشد. دُبُر: پشت; مقعد. دعوی: دادخواهی. دفاع: دفع دشمن; مقاومت در برابر دشمن. دیه: مالی که بنابر احکام شرعی به جبران خون مسلمان یا نقص بدنی به او داده می شود. (ذ) ذبح شرعی: کشتن حیوانات حلال گوشت با رعایت ضوابط شرعی. ذمّه: تعهّد به ادای چیزی یا انجام عملی. ذمّی: کافران اهل کتاب مانند یهود و نصاری در مقابل تعهّدشان نسبت به رعایت قوانین اجتماعی اسلامی از حمایت و امنیت حکومت اسلامی برخوردار می شوند و در بلاد مسلمین زندگی خواهند کرد. (ر) ربا: زیادت; اضافه; بدست آوردن مال زائد بر سرمایه با شرایط مذکور در مسائل 2356، 2357، 2361. رباء قرضی: اضافه ای که پرداخت آن در ضمن قرض شرط گردد. ربح سَنه: درآمد سالیانه انسان. رجوع: بازگشتن; بازگشت. رضاعی: همشیر; پسر و دختری که از یک زن شیر خورده باشند با شرائطی که در مسأله 2598 بیان شده نسبت به هم برادر و خواهر رضاعی می شوند و محرم ابدی می باشند. رفع ضرورت: بر طرف شدن حالت اضطرار. رکن; ارکان: پایه; اساسی ترین جزء هر عبادت. رکوع: خم شدن; یکی از ارکان نماز که برای انجام آن شخص نمازگزار در برابر عظمت خداوند چندان خم می شود که دستهایش به زانو برسد. رهن: گرو; گروی. ریبه: احتمال تحریک شهوت. (ز) زائد بر مؤونه: مازاد بر مخارج; اضافه بر هزینه مربوطه. زکات: مقدار معیّنی از اموال خاص انسان که به شرط رسیدن به حد نصاب باید در موارد مشخّص خود مصرف شود، این اموال اختصاص به نُه مورد دارد. زکات فطره: مقدار حدود 3 کیلوگرم گندم، جو، ذرت و غیره یا بهای آن که باید در عید فطر به فقرا بدهند و یا در مصارف دیگر زکات صرف کنند. زمان غیبت کبری: مثل زمان ما، که امام دوازدهم(علیه السلام) در پرده غیبت به سر می برند. زینت: زیور; آرایش. (س) سال شمسی: سالی که مشتمل بر دوازده برج است و از فروردین شروع و به اسفند ختم می شود. سال قمری: سالی که مشتمل بر دوازده ماه است و از محرم شروع و به ذی الحجه ختم می شود. سجده; سجود: بر زمین گذاردن پیشانی و کف دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها برای ستایش خداوند. سجده سهو: سجده ای که نمازگزار در برابر اشتباهاتی که سهواً از او سر زده بجای آورد، به شرح مسأله 1262. سجده شکر: پیشانی بر زمین نهادن به منظور سپاسگزاری از نعمت های خداوند. سجده های واجب قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا گوش کند باید بلافاصله سجده نماید. 1 - جزء 21، سوره سجده، آیه 15. 2 - جزء 24، سوره فصّلت، آیه 37. 3 - جزء 27، سوره نجم، آخرین آیه. 4 - جزء 30، سوره علق، آخرین آیه. سجده های مستحبّ قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا بشنود مستحب است که بلافاصله سجده کند. 1 - جزء 9، سوره اعراف، آیه آخر. 2 - جزء 13، سوره رعد، آیه 15. 3 - جزء 14، سوره نحل، آیه 49. 4 - جزء 15، سوره اسراء، آیه 107. 5 - جزء 16، سوره مریم، آیه 58. 6 - جزء 17، سوره حج، آیه 18. 7 - جزء 17، سوره حج، آیه 77. 8 - جزء 19، سوره فرقان، آیه 60. 9 - جزء 19، سوره نمل، آیه 25. 10 - جزء 23، سوره ص، آیه 24. 11 - جزء 30، سوره انشقاق، آیه 21. سرگین: مدفوع حیوانات. سفیه: بی عقل; کسی که قدرت نگهداری مال خودش را ندارد و سرمایه اش را در کارهای بیهوده مصرف می کند. سقط شده: افتاده; جنین نارس یا مرده که از رحم خارج شده باشد. سلف: معامله پیش خرید. سؤر: نیم خورده آب یا غذا. (ش) شاخص: چوب یا وسیله ای که برای تعیین وقت ظهر در زمین نصب می کنند. شارع: بنیانگزار شریعت اسلامی; خداوند; پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله). شاهد: گواه. شرایط ذمّه: شرایطی که اگر اهل کتاب در بلاد مسلمین به آنها عمل کنند جان و مالشان در پناه حکومت اسلامی است. شهادت: گواهی دادن. شهادتین: شهادت به یگانگی الله و رسالت رسول الله(صلی الله علیه وآله). شیوع: شایع شدن; همگانی شدن. شهرت: مشهور شدن; آشکار شدن برای همه افراد. شیر کامل: منظور انجام یافتن تمام شرایط هشت گانه ای است که در مسأله 2594 گفته شده و موجب محرم شدن است. (ص) صاع: پیمانه ای دارای گنجایش حدود 3 کیلوگرم. صحّاف: شیرازه بند، تعمیرکار کتاب. صحّت: درستی. صراط: منظور پل صراط در روز قیامت است. صرف برات: نقدکردن برات; در مواردی که برات به صورت مدّت دار تنظیم شده باشد طلبکار می تواند زودتر از موعد معیّن از بدهکار بخواهد با کسر مقداری از برات نقداً وجه آن را دریافت نماید، این عمل را در عرف تجّار (صرف برات) می نامند. صغیره: دختری که به سن بلوغ نرسیده است. صلح: سازش طرفین; اینکه کسی مال یا حق خود را برای توافق و سازش به دیگری واگذار کند. صیغه: خواندن کلماتی که وسیله تحقّق عقد است. (ض) ضامن: عهده دار; متعهّد. ضرورت: وجوب; حتمیّت. ضروری دین: آنچه بدون تردید جزء دین است مانند وجوب نماز و روزه. ضعف مفرط: ضعف شدید. (ط) طلاق: گسستن پیمان زناشویی. طلاق بائن: طلاقی است که پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد. طلاق خلع: طلاق زنی که به شوهرش مایل نیست ولی شوهر او را طلاق نمی دهد و زن مهر یا مال دیگرش را به او می بخشد تا او را راضی به طلاق کند. طلاق رجعی: طلاقی است که مرد در عدّه زن می تواند به او رجوع نماید. طلاق مبارات: طلاقی است که در نتیجه تنفر زن و مرد از یکدیگر و دادن مقداری مال از طرف زن به شوهر واقع می شود. طواف نساء: اخرین طواف حج و عمره مفرده است که ترک آن موجب استمرار حرمت همبستری برای طواف کننده با همسرش می شود. طوق: گردن بند; آنچه در گردن بیاویزند. طهارت: پاکی; حالتی معنوی که در نتیجه وضو و غسل یا تیمّم حاصل شود. طهارت ظاهری: چیزی که براساس نظر شارع مقدّس محکوم به پاکی است هر چند در واقع نجس باشد مثل این که شخصی وارد خانه مسلمانی شود مادام که صاحب خانه نجاست چیزی را مطرح ننماید تمام اشیاء آن خانه محکوم به پاکی است. (ظ) ظاهر این است: فتوا این است، مگر اینکه در کلام قرینه ای برای مقصود دیگر باشد. ظهر شرعی: وقت اذان ظهر که سایه شاخص محو می شود یا به کمترین حد آن می رسد و ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افق های گوناگون فرق می کند. (ع) عاجز: ناتوان; درمانده. عادت ماهیانه: قاعدگی; حیض. عادت وقتیّه و عددیّه: زنهایی که عادت ماهیانه آنها دارای وقت مشخّص و زمان معیّن باشد; عادتشان (وقتیّه و عددیّه) است. عادل: شخصی که دارای ملکه عدالت است. عاریه: دادن مال خود به دیگری برای استفاده موقت و بلاعوض از آن. عاصی: عصیان کننده; کسی که نسبت به احکام الهی نافرمان است. عامل: عمل کننده: 1 - کسی که به قرارداد جعاله عمل می کند; 2 - کسی که متصدّی جمع آوری، حسابرسی و تقسیم و سایر امور مربوط به زکات است; 3 - اجیر. عایدات: درآمد. عدول: اشخاص عادل. عذر شرعی: توجیه قابل قبول; دلیل قابل قبول از نظر شرعی. عرف: فرهنگ عموم مردم. عَرَق جُنُب از حرام: عرقی که پس از آمیزش نامشروع یا استمناء از بدن خارج گردد. عزل: کنار گذاشتن: 1 - انزال نمودن در خارج از رحم برای جلوگیری از آبستنی زن; 2 - برکنار کردن وکیل یا مأمور خود از کار مانند برکناری وصی یا متولّی خائن توسط حاکم شرع. عسرت: سختی; تنگدستی. عقد: گره; پیمان زناشویی; پیوند. عقدبیع: قرارداد خرید و فروش. عقد دائم: ازدواج مادام العمر. عقد غیر دائم: ازدواج موقت. عقود: قراردادهای دو طرفه مثل خرید و فروش، ازدواج، مصالحه. عمّال: کارگزاران. عمداً: از روی قصد; کاری را با علم و آگاهی انجام دادن. عمره: زیارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوص خانه کعبه که تا حدودی شبیه حج است و آن بر دو قسم است: عمره تمتّع که قبل از حج تمتّع انجام می گیرد، و عمره مفرده که پس از حج قران و افراد یا بدون حج انجام می گیرد. عمل به احتیاط: مکلّف تکلیف خود را به گونه ای عمل نماید که یقین پیدا کند تکلیف شرعیش را انجام داده است. طریقه احتیاط در کتاب های فقهی مطرح شده است. عنین: مردی که قادر به انجام آمیزش جنسی نیست. عورت: آنچه انسان از ظاهر کردنش حیا می کند; اعضاء تناسلی. عهد: پیمان; تعهّد انسان در برابر خداوند برای کار پسندیده یا ترک ناپسند که با صیغه مخصوص ادا می شود. عیال: زن; همسر. عید فطر: نخستین روز ماه شوّال که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. عید قربان: دهمین روز ماه ذی الحجّه که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. (غ) غائط: مدفوع. غرض عقلائی: هدفی که از نظر عقلا قابل قبول و پسندیده باشد. غساله: آبی که معمولا پس از شستن چیزی خود به خود یا با فشار از آن می چکد. غسل: شستن; شستشو; شستشوی بدن با کیفیت مخصوصی که بر دو نوع است: 1 - ترتیبی; 2 - ارتماسی. غسل واجب: غسلی که انجام دادن آن الزامی است و اقسام آن عبارت است از: 1 - غسل جنابت; 2 - غسل حیض; 3 - غسل نفاس; 4 - غسل استحاضه; 5 - غسل مسّ میّت; 6 - غسل میّت. غسل مستحب: غسلی که به مناسبت ایّام و لیالی خاص یا عبادات و زیارات مخصوص رواست مانند غسل جمعه و غسل زیارت و غیره. غسل ارتماسی: به نیّت غسل یک مرتبه در آب فرو رفتن. عسل ترتیبی: به نیّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را شستن. غسل جبیره: غسلی که با وجود جبیره بر اعضای بدن انجام می گیرد و الزاماً باید به صورت غسل ترتیبی باشد. غُلات: گروهی از مسلمانان هستند که درباره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) غلّو می کنند و آن حضرت را خدا می شمارند. (ف) فتوا: رأی مجتهد در مسائل شرعیه. فجر: سپیده صبح. فجر اول و دوم: نزدیک اذان صبح از طرف مشرق سپیده ای رو به بالا حرکت می کند که آن را فجر اول می گویند. موقعی که آن سپیده گسترده شد، فجر دوم، و اولِ نماز صبح است. فجر صادق: منظور فجر دوم است. فجر کاذب: منظور فجر اول است. فرادا: نمازی که انسان به طور انفرادی می گزارد. فَرْج: عورت انسان (زن و مرد; قُبُل و دُبُر). فرض: امرالزامی; امری که انجام یا ادای آن واجب است. فضله: مدفوع حیوانات. فطر: نخستین روز ماه شوّال و یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. فطریه: زکات فطره. فقّاع: آب جو. فقیر: محتاج; کسی که نیازمند تأمین مخارج سال خود و عیالش است و چیزی هم ندارد که به طور روزانه قادر به تأمین هزینه زندگیش باشد. فی سبیل الله: در راه خدا انجام کار خیری که نفعش به عموم مسلمانان برسد مثل ساختن مسجد، پل، جاده و غیره. (ق) قُبُل: پیش (کنایه از عضو جنسی انسان است). قتل: کشتن. قتل نفس محترمه: کشتن کسی که خونش از نظر شرعی محترم است و نباید کشته شود. قرائت: خواندن; خواندن حمد و سوره در نمازهای یومیّه. قروح: دُمَل ها; زخم های چرکین. قریب: نزدیک به واقع و حقیقت. قرینه: نشانه; علامت; همانند. قسم: سوگند; سوگند به یکی از اسامی خداوند برای انجام امور پسندیده یا ترک ناپسند. قصاص: کیفر; نوعی از مجازات است که مشابه با جنایت انجام شده می باشد، مثل اینکه شخصی کسی را عمداً بکشد او را خواهند کشت. قصد اقامه: قصد مسافر به ماندن ده روز یا بیشتر در یک محل. قصد انشاء: تصمیم به ایجاد یک امر اعتباری مانند بیع و شراء و غیره همراه با ادای کلمات مربوطه. قصد وجه: در جایی که مکلّف عمل را با حفظ وصف وجوب و یا استحباب انجام دهد، یعنی بگوید این عمل واجب و یا این عمل مستحب را انجام می دهم. قصد رجاء: در موردی است که مکلّف عمل را به احتمال اینکه به خدا نزیک می کند انجام می دهد. قصد قربت مطلقه: چنانچه مکلّف می داند عملی مورد رضا و قرب خداست ولی نمی داند عنوان آن چیست، مثل اینکه می داند گفتن این جمله در نماز خوب است اما نمی داند استحباب خاص دارد یا به عنوان مطلق ذکر و یا دعا باید خوانده شود. قصد قربت: یعنی کاری را برای خدا انجام دادن. قضا: بجا آوردن عملی که در وقت خاص خود انجام نشده است بعد از آن وقت; قضاوت کردن. قنوت: اطاعت; تواضع در برابر خدا; در رکعت دوم نماز پس از قرائت سوره ها، دست ها را در مقابل صورت قراردادن و ذکر و دعا خواندن. قوی: محکم (کنایه از فتوا) قیام: ایستادن; اقامه نماز. قیام متّصل به رکوع: به نیت رکوع از حالت ایستاده خم شدن و رکن نماز است. قی: استفراغ. قیّم: سرپرست; کسی که براساس وصیّت یا حکم حاکم شرع مسؤول امور یتیم و غیره می شود. (ک) کافر: کسی که به توحید و نبوّت یا هر دوی آنها معتقد نیست، یعنی: 1 - کسی که وجود خدا را انکار می کند. 2 - کسی که برای خدا شریک می تراشد. 3 - کسی که پیغمبری پیغمبر اسلام را قبول ندارد. 4 - کسی که در امور فوق شک دارد. 5 - کسی که منکر ضرورت دین است و انکار او به انکار خدا و رسول(صلی الله علیه وآله)می انجامد. کافر حربی: کافری که با مسلمانان در حال جنگ می باشد و یا در پناه مسلمانان نیست. کافر ذمّی: اهل کتاب که در بلاد اسلامی با شرایط مخصوص اهل ذمّه در پناه حکومت اسلامی قرار گرفته و زندگی می کند. کثیر الشّک: کسی که زیاد به شک می افتد. کشف خلاف شدن: آشکار شدن اشتباه، روشن شدن این که یک عمل درست انجام نشده است. کفّاره: کاری که انسان برای جبران گناهش انجام دهد. کفّاره جمع: کفّاره سه گانه (60 روز روزه گرفتن، 60 فقیر را سیر کردن و بنده ای را آزاد نمودن). کفالت: ضمانت. کفیل: ضامن. کیفیّت: چگونگی. (ل) لازم: واجب; اگر مجتهد دلیل الزامی بودن امری را از ایات و روایات کشف کند و بتواند آن را به شارع نسبت دهد، معمولا تعبیر به واجب می کند. و اگر الزامی بودن آن را به طریق دیگر نظیر ادلّه عقلیّه استفاده کند طوری که استناد آن به شارع میسّر نباشد، معمولا تعبیر به لازم می کند. لازم الوفا بودن: باید به آن عمل شود. لزوجت محل: لغزندگی همراه با چسبندگی که در محلی وجود دارد. لغو: بی فایده; بی معنا; بیهوده. لُقطه: پیدا شده; مال پیدا شده ای که صاحب آن معلوم نباشد. (م) ماترک: آنچه از متوفّی باقی مانده باشد. مال الاجاره: مالی که مستأجر بابت اجاره بپردازد. مال المصالحه: مالی که مورد صلح قرار گرفته است. مالیّت شرعی: چیزهایی که از نظر شارع مقدّس مال محسوب می شود مانند همه اموال مشروع (که ضوابط آن توسّط شارع مقدّس بیان گردیده است). مالیّت عرفی: چیزهایی که از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب می شود، هر چند از نظر دین اسلام مالیّت نداشته باشد، مثل خوک و مشروب. ماه هلالی: گردش ماه به دور زمین، ماه قمری که از ماه محرم شروع می شود و به ماه ذی الحجّه ختم می گردد و در مقابل ماه شمسی است که از فروردین ماه شروع و در اسفند پایان می یابد. مأموم: پیرو; کسی که در نماز به امام جماعت اقتدا نماید. مؤونه: مخارج یا هزینه. مباح: هر فعلی که از نظر شرعی نه پسندیده است و نه ناپسند (در برابر واجب و حرام و مستحب و مکروه). صفحه 542 مبتدئه: زنی که برای اولین بار عادت شود. مبطلات: اموری که باطل کننده عبادت می شود. متعه: زنی که با عقد موقّت به همسری مردی درآمده است. متنجّس: هر چیزی که ذاتاً پاک است و در اثر برخورد با شیء نجس آلوده شده است. متولّی: سرپرست. مثمن: قیمت گذاری شده; فروخته شده; کالایی که در معرض فروش قرار گرفته باشد. مجتهد: کوشا; کسی که در فهم احکام الهی به درجه رسیده و دارای قدرت علمی مناسبی است که می تواند احکام اسلام را از روی کتاب و سنّت استنباط نماید. مجتهد جامع الشرائط: مجتهدی که شرایط مرجعیّت تقلید را دارا می باشد. مجرای طبیعی: مسیر طبیعی هر چیز. مجهول المالک: مالی که معلوم نیست به چه کسی متعلّق است. مجزی است: کافی است ساقط کننده تکلیف است. محتضر: کسی که در حال جان کندن است. محتلم: کسی که در خواب منی از او خارج شده باشد. محذور: مانع; کنار گذاشته شده; آنچه از آن پرهیز گشته است. محرّم (محرّمات): چیزی که حرام است; اولین ماه از سال قمری. مَحْرَم: کسانی که ازدواج با آنها به جهت نسبی و یا سببی و یا شیر خوردن حرام ابدی است مانند: خواهر، مادر، دختر و دخترِ دختر، جدّات، عمّه و عمّات، خاله و خالات، ربائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعی، زن پسر، زن پدر و نبیره. مُحرِم: کسی که در حال احرام حج یا عمره باشد. محظور: ممنوع. محفوظ: حفظ شده; نگهداری شده. محلّ اشکال است: اشکال دارد; خلاف احتیاط واجب است (مقلّد می تواند در این مسأله به مجتهد دیگری مراجعه کند). محل تأمّل است: باید احتیاط کرد (مقلّد می تواند در این مسأله به دیگری مراجعه کند). صفحه 543 مخیّر است: فتواست، مقلّد بایستی یکی از دو طرف و یا بیشتر را انتخاب نماید. مخرج بول و غائط: مجرای طبیعی خروج ادرار و مدفوع. مخمّس: مالی که خمس آن پرداخت شده باشد. مُدّ: پیمانه ای که تقریباً ده سیر گنجایش داشته باشد (750 گرم). مدّعی: خواهان ; کسی که برای خودش حقّی قائل است. مذی: رطوبتی که پس از ملاعبه از انسان خارج گردد. مرتد: مسلمانی که منکر خدا و رسول یا حکمی از ضروریّات دین شده که انکارش به انکار خدا و رسول باز گردد. مرتدّ فطری: کسی که از پدر یا مادر مسلمان متولّد شده و خودش نیز مسلمان بوده و سپس از دین خارج شده است. مرتدّ ملّی: کسی که از پدر و مادر غیر مسلمان متولّد شده ولی خودش پس از اظهار کفر مسلمان شده و مجدّداً کافر گردیده است. مرجوح (مرجوح شرعی): چیزی که کراهت شرعی داشته باشد. مردار: حیوانی که خود به خود مرده و یا بدون شرایط لازم کشته شده باشد. مزارعه: قراردادی که بین مالک زمین و زارع منعقد می شود که براساس آن مالک درصدی از محصول زراعی را صاحب می شود. مس: لمس کردن. مسّ میت: لمس کردن انسان مرده. مساقات: آبیاری کردن; قراردادی بین صاحب باغ و باغبان که براساس آن باغبان در برابر آبیاری و تربیت درختان، حقّ استفاده از مقدار معیّنی میوه باغ را پیدا می کند. مستحاضه: زنی که در حال استحاضه باشد. مستحب: پسندیده; مطلوب; چیزی که مطلوب شارع است ولی واجب نیست; هر حکم شرعی که اطاعت آن موجب ثواب است ولی مخالفت آن عقاب ندارد. مستطیع: توانا; کسی که امکانات و شرائط سفر حج را دارا باشد. مستهلک: از میان رفته; نابود شده; نیست شده. مسح: دست کشیدن بر چیزی; دست کشیدن به فرق سر و روی پاها با رطوبت باقیمانده از شستشوی صورت و دست ها در وضو. مسکین: بیچاره; مفلوک; کسی که از فقیر هم سخت تر می گذراند. مسکرات: چیزهای مست کننده. مشقّت: سختی; رنج; دشواری. مصالحه: سازش; آشتی. مصو نیّت: آسیب ناپذیری. مضطر: ناچار; ناگزیر. مضطربه: زنی که عادت ماهیانه اش بی نظم است. مضمضه: چرخانیدن آب در دهان. مضیقه: تنگدستی; تنگنایی. مطهّرات: پاک کننده ها. مظالم: چیزهایی که در ذمّه انسان است ولی صاحب آن معلوم نیست و یا دسترسی به آن ممکن نمی باشد، مانند اینکه شخصی یقین دارد در زمان طفولیّت به صورت غیر مجاز در مال کسی تصرّف نموده و در اثر تصرّف ضرری به صاحب آن رسیده است، اکنون برای اینکه یقین به برائت ذمّه خود پیدا کند، لازم است مقداری از مال خود را از طرف صاحب مال به عنوان مظالم با اجازه مجتهد جامع الشرایط به فقیر پرداخت نماید. معامله غرری: معامله ای است که اوصاف کالای مورد معامله (مبیع) به صورت کامل مشخّص نباشد مثل اینکه شخصی خانه ای را که اصلا ندیده است و از خصوصیات آن اطلاع ندارد بخرد یا بفروشد، و این نوع معامله کلا باطل است. معرض: برای عموم نشان دادن; در دیدِ همگان قرار دادن. معهود: شناخته شده; معمول و متداول; آنچه به طور ضمنی مورد قبول باشد. مفطِر: چیزی که روزه را می شکند. مفلّس: کسی که دارائیش کمتر از بدهکاریش می باشد. و از طرف حاکم شرع از تصرف در اموالش منع شده است. مقاربت: نزدیکی کردن; آمیزش جنسی. مقرّرات شرعیه: آنچه از طرف خداوند به عنوان تکلیف شرعی معیّن گردیده است. مکروه: ناپسند; نامطلوب; آنچه انجام آن حرام نیست ولی ترکش اولی است. مکلّف: هر انسانی که بالغ و عاقل است. ملاعبه: بازی کردن; معاشقه کردن. ممیّز: خردسالی که خوب و بد را تمیز می دهد. منذورله: کسی که به نفع او نذر شده است مثل امام(رحمه الله). منعزل: خود به خود برکنار شده. موازین شرعیّه: معیارهای شرعیّه. موالات: پشت سر هم; پیاپی انجام دادن. موجر: اجاره دهنده. مورد اشکال است: خلاف احتیاط است; در این مورد می توان به مجتهددیگر مراجعه کرد. موقوفٌ علیهم: کسانی که به نفع آنها وقف شده است. موقوفه: وقف شده. موکّل: وکیل کننده. منع کردن: جلوگیری کردن; بازداشتن. میّت: مرده; جسد بی جان انسان. (ن) ناسیه: زنی که وقت عادت ماهیانه خود را از یاد برده است. نافله: نماز مستحبّی. نری: بیضه. نبش قبر: شکافتن قبر. نصاب: حدّ مشخّص; حد یا مقدار معیّن. نصاب زکات: حدّ مشخّصی که برای هر یک از موارد وجوب زکات در نظر گرفته شده است. نظر به ریبه: نگاه کردن به گونه ای که موجب تحریک شهوت شود; نگاهی که موجب فتنه شود. نجس: پلید; ناپاک. نفاس: خونی که پس از زایمان از رحم زن خارج می گردد. نکاح: ازدواج کردن; زناشویی. نماز آیات: دو رکعت نماز مخصوص که در مواردی نظیر زلزله و کسوف و خسوف واجب است. نماز احتیاط: نماز بدون سوره ای که برای جبران رکعات مورد شک بجا آورده می شود. نماز استسقاء: نمازی که با کیفیت مخصوص برای طلب باران خوانده شود. نماز جماعت: نماز واجبی که دو نفر یا بیشتر با امامت یکی از آنها بجا می آوردند (در نماز جمعه حدّاقل جماعت 5 نفر است). نماز جمعه: دو رکعت نماز مخصوص که در زوال جمعه به جای نماز ظهر و به طور جماعت برگزار می گردد و با کمتر از 5 نفر انجام پذیر نیست. نماز خوف: نماز یومیّه انسان در حال جنگ و امثال آن که با کیفیت مخصوص و به طور شکسته بجا آورده شود. نماز شب: هشت رکعت نماز مستحبّی که به صورت 4 نماز دو رکعتی در ثلث آخر شب گزارده می شود. نماز شفع: دو رکعت نماز مستحبّی که پس از هشت رکعت نافله های شب، پیش از نماز وتر گزارده می شود. نمازطواف: دورکعت نمازمخصوص که در مراسم حجوعمره پس ازطواف گزارده می شود. نماز عید: دو رکعت نماز مخصوص که روز عید فطر و قربان می خوانند. نماز غفیله: دو رکعت نماز مخصوص که پس از نماز مغرب تا وقتی که سرخی مغرب از بین نرفته مستحب است. نماز قصر: نماز کوتاه; نمازهای چهار رکعتی که در سفر دو رکعت خوانده می شود. نماز قضا: نمازی است که به جای نمازهای فوت شده گزارده می شود. نماز مسافر: نماز کوتا; نمازهای چهار رکعتی که مسافر باید در سفر دو رکعتی بجا آورد. نماز مستحب: هر نمازی که بجا آوردن آن پسندیده است ولی واجب نیست. نماز میّت: نماز مخصوصی که باید بر جنازه مسلمان خوانده شود. نماز واجب: نمازی که بجا آوردن آن بر هر مکلّفی لازم است و اقسام آن عبارت است از: 1 - نمازهای یومیّه; 2 - نماز آیات; 3 - نماز میّت; 4 - نماز طواف; 5 - نماز قضای پدر و مادر; 6 - نمازی که انسان با نذر و عهد و قسم بر خود واجب کرده است. نماز وتر: یک رکعت نماز که پس از نماز شفع خوانده می شود و آخرین رکعت از نماز شب محسوب می گردد. نماز وحشت: دو رکعت نماز که برای شب اوّل قبر متوفّی خوانده می شود. نماز یومیّه: نماز روزانه; نمازهای واجب در هر شبانه روز که مجموعاً 17 رکعت است. نوافل یومیّه: نمازهای مستحبّی روزانه که هر شبانه روز 34 رکعت و در جمعه 38 رکعت است. نهی از منکر: بازداشتن دیگری از هر عملی که به حکم شارع ناپسند است. نیّت: قصد; تصمیم به انجام عمل دینی با هدف تقرّب به خداوند. (و) واجب: هر امری که انجام آن از نظر شرع الزامی و اجباری است. واجب تعبّدی: واجبی که در انجام آن قصد قربت لازم است (عبادات) واجب تعیینی: واجبی که به طور مشخّص وجوب به آن تعلّق گرفته است مانند نماز، روزه و حج. واجب توصلی: واجبی که قصد قربت لازم ندارد، مانند ادای دین کردن و جواب سلام دادن و شستن لباس و بدن برای نماز. واجب تخییری: امری که وجوب بین آن و دیگری دوران دارد، مانند کفّاره روزه که مخیّر است بین سه امر: 1 - آزاد کردن بنده; -2 شصت روز روزه گرفتن; 3 - شصت مسکین را اطعام کردن. واجب عینی: واجبی که برهر فردی با قطع نظر از دیگران واجب است، مانند نماز و روزه. واجب کفایی: واجبی که اگر کسی آن را انجام دهد از دیگران ساقط می شود، مانند غسل و سایر تجهیزات میّت که بر همه واجب است ولی وقتی که عدّه ای اقدام کنند، از دیگران ساقط می شود. واجب معلّق: واجبی که زمان وجوب آن (حال) و زمان واجب (آینده) یعنی وجوبش فعلی است ولی واجب را باید در شرایط مشخّصی انجام داد مانند وجوب حج پس از تحقّق شرایط استطاعت یعنی کسی که مستطیع شد حج بر او واجب است ولی باید صبر کند تا ایّام مخصوص حج فرا رسد و آنگاه عمل نماید. واجب منجّز: واجبی است که زمان وجوب و واجب یکی است، مانند روزه که در همان وقتی که واجب می گردد در همان وقت هم باید آن را انجام داد. واجب مطلق: واجبی که در هر شرایطی وجوب دارد، مانند نماز. واجب مشروط: واجبی که تنها در شرایط خاصّی واجب می گردد، مانند حج که تنها با شرط استطاعت واجب می شود. واجب موسّع: واجبی است که وقت انجام آن وسیع است، مانند نماز ظهر و عصر که از ظهر تا غروب وقت دارد. واجب مضیّق: واجبی است که دارای وقت مشخّص و محدود است، مانند روزه گرفتن در ماه رمضان. وارث: کسی که ارث می برد. واقف: وقف کننده. وثیقه: سپرده; گرویی. وجه: صورت; دلیل; عنوان. ودی: رطوبتی که گاهی پس از خروج بول مشاهده می شود. ودیعه: امانت. وذی: رطوبتی که گاهی پس از خروج منی مشاهده می شود. وصل به سکون: حرکت آخر کلمه ای را انداختن وبدون وقف آن را به کلمه بعد چسباندن. وصی: کسی که مسؤول انجام وصیّتی شود. وصیّت: سفارش; توصیه هایی که انسان برای کارهای پس از مرگش به دیگری می کند. وضو: شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها برای برپا داشتن نماز. وضوی ارتماسی: وضویی که انسان به عوض آنکه آب را روی صورت و دست هایش بریزد، صورت و دست هایش را در آب فرو می برد و در حال فروبردن یا بیرون آوردن آن قصد وضو می کند. وضوی ترتیبی: وضویی که انسان با ریختن آب به قصد وضو روی صورت و دست هایش آنها را می شوید. وضوی جبیره: آن است که در محل وضو، جبیره باشد. وطن: جایی که انسان برای اقامت و زندگی دائمی خود اختیار کند. وطی: لگدمال کردن; کنایه از عمل جنسی است. وقف به حرکت: در حین ادای حرکت آخرین حرف یک کلمه بین آن و کلمه بعد فاصله انداختن. وکیل: نماینده; کسی که از طرف شخصی اختیار انجام کاری را داشته باشد. ولایت: سرپرستی; صاحب اختیار بودن. ولیّ (یا قیّم): کسی که به دستور شارع مقدّس سرپرست دیگری است مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرایط. (ه) هبه: بخشش. هدم: ویرانی. هدیه: تحفه; ارمغان. (ی) یائسه: زنی که سنّش به حدّی رسیده که دیگر عادت ماهیانه نمی شود.