قدرت نفوذ شیطان بیشتر است یا خدا؟
پاسخ اجمالی: بدون شک، قدرت خداوند که خالق همه است، در تمام امور، بیشتر از شیطان است، اما این که حضرت آدم (ع) حرف شیطان را گوش کرد و از فرمان خدا سرپیچی کرد به دلیل قدرت نفوذ کلامی شیطان نبود، بلکه به جهت وسوسه کردن شیطان بوده است؛ زیرا انسان یک موجود مختار است و تحت تأثیر عوامل مختلف انتخاب خود را تغییر می دهد. و این که حضرت آدم از میوه ای که خداوند از خوردن آن نهی کرده بود، خورد لطمه ای به معصوم بودن پیامبران وارد نمی شود؛ زیرا این کار فقط یک ترک اولی بود که از آدم سرزد، و نهی هم، نهی ارشادی بود، نه نهی مولوی، بنابراین در جایی که خدا امر و نهی مولوی دارد، پیامبران به هیچ عنوان سرپیچی نمی کنند. پاسخ تفصیلی: قبل از بیان اصل پاسخ توجه به سه نکته لازم است؛ 1. شیطان در وسوسه‌های خود، چهره خیرخواهی و دوستی آدم را به خود گرفت، بنابراین نباید تصور کرد که وسوسه‌های شیطان هر چند قوی و نیرومند باشد، از انسان سلب اختیار می‌کند، بلکه باز انسان می‌تواند با نیروی ‌خرد و ایمان در مقابل آن ایستادگی کند. به تعبیر دیگر، وسوسه‌های شیطانی، انسان را مجبور به کار خلاف نمی‌کند، بلکه نیروی اختیار هم چنان باقی خواهد بود، اگر چه مقاومت در مقابل آن نیاز به پایمردی و ایستادگی بیشتر و گاهی تحمل درد و رنج دارد، به هر حال این گونه وسوسه‌ها سلب مسئولیت از کسی نمی‌کند، همان طور که در مورد حضرت آدم نکرد، لذا ملاحظه می‌کنیم، با تمام عواملی که در برابر آدم به عنوان تشویق به نافرمانی خدا از طرف شیطان وجود داشت، خداوند او را مسئول عملش دانست.[1] 2. طبق نظر شیعه هیچ پیامبری مرتکب گناه نمی‌شود، و می‌دانیم که حضرت آدم از پیامبران الاهی بود، بنابراین آن چه درباره پیامبران در قرآن آمده است که نسبت عصیان به آنها داده شده، همگی به معنای "عصیان نسبی" و "ترک اولی" است، نه گناه مطلق. گناه مطلق همان مخالفت نهی تحریمی و مخالفت با فرمان قطعی خداوند است و هر گونه ترک واجب و انجام حرام را شامل می‌شود، اما گناه نسبی آن است که عمل غیر حرامی از شخص بزرگی سرزند، که با توجه به مقام و موقعیتش شایسته او نباشد. ممکن است گاهی انجام یک عمل مباح و حتی مستحب درخور مقام افراد بزرگ نباشد، در این صورت انجام آن عمل،" گناه نسبی" محسوب می‌شود، مثلاً اگر شخص با ایمان و ثروتمندی برای نجات فقیری از چنگال فقر، کمک بسیار مختصری کند، شک نیست که این کمک هر چند ناچیز باشد، کار حرامی نیست، بلکه مستحب است، ولی هر کس آن را بشنود مذمت می‌کند آن چنان که گویی گناهی مرتکب شده است و این به خاطر آن است که از چنان انسان ثروتمند و با ایمانی انتظار بسیار بیشتری می‌رود. به همین نسبت، اعمالی که از بزرگان درگاه پروردگار سرمی‌زند، با موقعیت ممتازشان سنجیده می‌شود، و گاهی با مقایسه به آن کلمه "عصیان" و "ذنب" (گناه) بر آن اطلاق می‌گردد، فی المثل نمازی که ممکن است از یک فرد عادی، نماز ممتازی باشد برای اولیای حق، گناه محسوب شود؛ زیرا یک لحظه غفلت در حال عبادت برای آنها شایسته نیست، بلکه باید با توجه به علم و تقوا و موقعیتشان به هنگام عبادت غرق در صفات جلال و جمال خدا باشند. سایر اعمال آنها غیر از عبادات نیز چنین است، و با توجه به موقعیت آنها سنجیده می‌شود، به همین دلیل اگر یک "ترک اولی" از آنها سرزند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار می‌گیرند.[2] بنابراین، نهی آدم از "شجره ممنوعه" نیز یک نهی تحریمی نبود، بلکه یک ترک اولی بود، ولی با توجه به موقعیت حضرت آدم با اهمیت تلقی شد و ارتکاب این نهی (هر چند نهی کراهتی بود)، موجب چنان مؤاخذه و مجازاتی از طرف خدا گردید. البته این احتمال نیز وجود دارد که نهی آدم از شجره ممنوعه "نهی ارشادی" بود، نه نهی مولوی. توضیح این که: گاهی خداوند از چیزی نهی می‌کند به عنوان این که صاحب اختیار انسان و مولای او است، و اطاعت فرمانش بر هر انسانی لازم است، چنین نهی را "نهی مولوی" نامند، اما گاهی از چیزی نهی می‌کند، تنها به خاطر این که به انسان بگوید ارتکاب این عمل اثر نامطلوبی برای او دارد، درست همانند نهی طبیب از غذاهای مضر و زیانبخش، شک نیست اگر بیمار مخالفت دستور طبیب را کند، نه توهینی به او کرده و نه مخالفتی با شخص او نموده است، بلکه ارشاد و راهنمایی او را نادیده گرفته و خود را به زحمت انداخته است. در مورد داستان آدم نیز خداوند به او فرموده بود که خوردن از شجره ممنوعه نتیجه‌اش بیرون رفتن از بهشت و افتادن در زحمت و رنج است، این یک ارشاد است، نه فرمان، و به این ترتیب آدم تنها مخالفت نهی ارشادی کرد، نه عصیان و گناه واقعی.[3] 3. به علاوه در آیات دیگر شیطان گناه و ظلم را به خود بشر نسبت داده و از خود سلب کرده، و خود را به تمام معنا بی‌طرف قلمداد نموده است.[4] شیطان خطاب به انسان ها در روز قیامت می‌گوید: خداوند، به شما وعده حق داد و من به باطل وعده‌تان دادم و خلف وعده کردم و لیکن شما را در گمراهی مجبور نکردم، این شما بودید که به اختیار، دعوتم را پذیرفتید، پس مرا سرزنش مکنید، بلکه خود را ملامت کنید.[5] یا در آیه دیگر می فرماید: "به طور مسلم تو بر بندگان من تسلّطی نخواهی داشت، مگر آن گمراهانی که به میل خود تو را پیروی می‌کنند".[6] نتیجه: با دقت در آن چه ذکر شد می توان گفت: بی شک قدرت خدا از شیطان بیشتر است؛ زیرا شیطان مخلوق خدا است و قدر ت مخلوق از خالق بیشتر نیست. بنابراین، اگر می بینیم آدم از شجره ممنوعه استفاده کرد، به دلیل قدرت نفوذ کلام شیطان نبود، بلکه به خاطر وسوسه هایی بود که انجام داد و توانست در کارش موفق شود. البته همان طور که بیان شد این فقط یک ترک اولی بوده است. و در قیامت هم انسان ها به خاطر نافرمانی از روی اختیار خودشان مستحق عذاب می شوند؛ بنابراین ما نباید به دنبال مقایسه نفوذ کلام خدا و شیطان باشیم، بلکه باید بدانیم قدرت خدا بالاتر از هر قدرتی است، ولی این انسان است که با اختیار خود کاری را انجام می دهد. پی نوشتها: [1]مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‌6، ص 120،تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1374. [2]منظور از ترک اولی این است که انسان کار بهتر را رها کند و سراغ کار خوب یا مباحی برود. [3]تفسیر نمونه، ج ‌6، ص 123، 124، 125. [4]طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه، موسوی همدانی، ج ‌8، ص 48، چاپ جامعه مدرسین، قم، 1374. [5]ابراهیم، 22. [6]حجر، 24. منبع: www.islamquest.net
عنوان سوال:

قدرت نفوذ شیطان بیشتر است یا خدا؟


پاسخ:

پاسخ اجمالی:
بدون شک، قدرت خداوند که خالق همه است، در تمام امور، بیشتر از شیطان است، اما این که حضرت آدم (ع) حرف شیطان را گوش کرد و از فرمان خدا سرپیچی کرد به دلیل قدرت نفوذ کلامی شیطان نبود، بلکه به جهت وسوسه کردن شیطان بوده است؛ زیرا انسان یک موجود مختار است و تحت تأثیر عوامل مختلف انتخاب خود را تغییر می دهد.
و این که حضرت آدم از میوه ای که خداوند از خوردن آن نهی کرده بود، خورد لطمه ای به معصوم بودن پیامبران وارد نمی شود؛ زیرا این کار فقط یک ترک اولی بود که از آدم سرزد، و نهی هم، نهی ارشادی بود، نه نهی مولوی، بنابراین در جایی که خدا امر و نهی مولوی دارد، پیامبران به هیچ عنوان سرپیچی نمی کنند.

پاسخ تفصیلی:
قبل از بیان اصل پاسخ توجه به سه نکته لازم است؛
1. شیطان در وسوسه‌های خود، چهره خیرخواهی و دوستی آدم را به خود گرفت، بنابراین نباید تصور کرد که وسوسه‌های شیطان هر چند قوی و نیرومند باشد، از انسان سلب اختیار می‌کند، بلکه باز انسان می‌تواند با نیروی ‌خرد و ایمان در مقابل آن ایستادگی کند. به تعبیر دیگر، وسوسه‌های شیطانی، انسان را مجبور به کار خلاف نمی‌کند، بلکه نیروی اختیار هم چنان باقی خواهد بود، اگر چه مقاومت در مقابل آن نیاز به پایمردی و ایستادگی بیشتر و گاهی تحمل درد و رنج دارد، به هر حال این گونه وسوسه‌ها سلب مسئولیت از کسی نمی‌کند، همان طور که در مورد حضرت آدم نکرد، لذا ملاحظه می‌کنیم، با تمام عواملی که در برابر آدم به عنوان تشویق به نافرمانی خدا از طرف شیطان وجود داشت، خداوند او را مسئول عملش دانست.[1]
2. طبق نظر شیعه هیچ پیامبری مرتکب گناه نمی‌شود، و می‌دانیم که حضرت آدم از پیامبران الاهی بود، بنابراین آن چه درباره پیامبران در قرآن آمده است که نسبت عصیان به آنها داده شده، همگی به معنای "عصیان نسبی" و "ترک اولی" است، نه گناه مطلق.
گناه مطلق همان مخالفت نهی تحریمی و مخالفت با فرمان قطعی خداوند است و هر گونه ترک واجب و انجام حرام را شامل می‌شود، اما گناه نسبی آن است که عمل غیر حرامی از شخص بزرگی سرزند، که با توجه به مقام و موقعیتش شایسته او نباشد. ممکن است گاهی انجام یک عمل مباح و حتی مستحب درخور مقام افراد بزرگ نباشد، در این صورت انجام آن عمل،" گناه نسبی" محسوب می‌شود، مثلاً اگر شخص با ایمان و ثروتمندی برای نجات فقیری از چنگال فقر، کمک بسیار مختصری کند، شک نیست که این کمک هر چند ناچیز باشد، کار حرامی نیست، بلکه مستحب است، ولی هر کس آن را بشنود مذمت می‌کند آن چنان که گویی گناهی مرتکب شده است و این به خاطر آن است که از چنان انسان ثروتمند و با ایمانی انتظار بسیار بیشتری می‌رود.
به همین نسبت، اعمالی که از بزرگان درگاه پروردگار سرمی‌زند، با موقعیت ممتازشان سنجیده می‌شود، و گاهی با مقایسه به آن کلمه "عصیان" و "ذنب" (گناه) بر آن اطلاق می‌گردد، فی المثل نمازی که ممکن است از یک فرد عادی، نماز ممتازی باشد برای اولیای حق، گناه محسوب شود؛ زیرا یک لحظه غفلت در حال عبادت برای آنها شایسته نیست، بلکه باید با توجه به علم و تقوا و موقعیتشان به هنگام عبادت غرق در صفات جلال و جمال خدا باشند.
سایر اعمال آنها غیر از عبادات نیز چنین است، و با توجه به موقعیت آنها سنجیده می‌شود، به همین دلیل اگر یک "ترک اولی" از آنها سرزند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار می‌گیرند.[2]
بنابراین، نهی آدم از "شجره ممنوعه" نیز یک نهی تحریمی نبود، بلکه یک ترک اولی بود، ولی با توجه به موقعیت حضرت آدم با اهمیت تلقی شد و ارتکاب این نهی (هر چند نهی کراهتی بود)، موجب چنان مؤاخذه و مجازاتی از طرف خدا گردید. البته این احتمال نیز وجود دارد که نهی آدم از شجره ممنوعه "نهی ارشادی" بود، نه نهی مولوی.
توضیح این که: گاهی خداوند از چیزی نهی می‌کند به عنوان این که صاحب اختیار انسان و مولای او است، و اطاعت فرمانش بر هر انسانی لازم است، چنین نهی را "نهی مولوی" نامند، اما گاهی از چیزی نهی می‌کند، تنها به خاطر این که به انسان بگوید ارتکاب این عمل اثر نامطلوبی برای او دارد، درست همانند نهی طبیب از غذاهای مضر و زیانبخش، شک نیست اگر بیمار مخالفت دستور طبیب را کند، نه توهینی به او کرده و نه مخالفتی با شخص او نموده است، بلکه ارشاد و راهنمایی او را نادیده گرفته و خود را به زحمت انداخته است.
در مورد داستان آدم نیز خداوند به او فرموده بود که خوردن از شجره ممنوعه نتیجه‌اش بیرون رفتن از بهشت و افتادن در زحمت و رنج است، این یک ارشاد است، نه فرمان، و به این ترتیب آدم تنها مخالفت نهی ارشادی کرد، نه عصیان و گناه واقعی.[3]
3. به علاوه در آیات دیگر شیطان گناه و ظلم را به خود بشر نسبت داده و از خود سلب کرده، و خود را به تمام معنا بی‌طرف قلمداد نموده است.[4] شیطان خطاب به انسان ها در روز قیامت می‌گوید: خداوند، به شما وعده حق داد و من به باطل وعده‌تان دادم و خلف وعده کردم و لیکن شما را در گمراهی مجبور نکردم، این شما بودید که به اختیار، دعوتم را پذیرفتید، پس مرا سرزنش مکنید، بلکه خود را ملامت کنید.[5]
یا در آیه دیگر می فرماید: "به طور مسلم تو بر بندگان من تسلّطی نخواهی داشت، مگر آن گمراهانی که به میل خود تو را پیروی می‌کنند".[6]
نتیجه: با دقت در آن چه ذکر شد می توان گفت: بی شک قدرت خدا از شیطان بیشتر است؛ زیرا شیطان مخلوق خدا است و قدر ت مخلوق از خالق بیشتر نیست. بنابراین، اگر می بینیم آدم از شجره ممنوعه استفاده کرد، به دلیل قدرت نفوذ کلام شیطان نبود، بلکه به خاطر وسوسه هایی بود که انجام داد و توانست در کارش موفق شود. البته همان طور که بیان شد این فقط یک ترک اولی بوده است. و در قیامت هم انسان ها به خاطر نافرمانی از روی اختیار خودشان مستحق عذاب می شوند؛ بنابراین ما نباید به دنبال مقایسه نفوذ کلام خدا و شیطان باشیم، بلکه باید بدانیم قدرت خدا بالاتر از هر قدرتی است، ولی این انسان است که با اختیار خود کاری را انجام می دهد.

پی نوشتها:
[1]مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‌6، ص 120،تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1374.
[2]منظور از ترک اولی این است که انسان کار بهتر را رها کند و سراغ کار خوب یا مباحی برود.
[3]تفسیر نمونه، ج ‌6، ص 123، 124، 125.
[4]طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه، موسوی همدانی، ج ‌8، ص 48، چاپ جامعه مدرسین، قم، 1374.
[5]ابراهیم، 22.
[6]حجر، 24.
منبع: www.islamquest.net





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین