پاسخ اجمالی با بررسی تمام مواردی که در قرآن، مفهوم قلب و معانی مشابه آن به کار رفته است، چنین به دست میآید که بیتردید مفهوم (قلب)، در برخی آیات، در مورد قلب روحانی و معنوی، یعنی (روح و نفس) انسان استعمال شده است. اما در مورد آیات دیگری که گاه از قلب به عنوان محل تعقل و تفکر و همچنین جایگاهی برای عواطف و احساسات انسانی نام برده شده است، نمیتوان با قاطعیت اثبات نمود که مقصود قرآن، قلب جسمانی است. در حقیقت، اگرچه برخی اندیشمندان و متفکران ادعا نمودهاند که بر خلاف نظر پزشکی امروزی که مغز و اعصاب را مرکز ادراکات و احساسات میشمرد، قلب مرکز تمامی آنها است؛ و برخی فلاسفه مانند ارسطو و بوعلی سینا نیز چنین نظریهای را بیان کردهاند، اما در نسبت دادن چنین نظریهای به قرآن، دلایل قطعی وجود ندارد. پاسخ تفصیلی در موارد متعددی که کلمه قلب در قرآن به کار رفته، مفاهیمی؛ نظیر تفکر، ایمان، درک عواطف و احساسات به آن نسبت داده شده است. در این موارد شاید بتوان ادعا نمود که این مفاهیم هیچ سنخیتی با قلب جسمانی یعنی (قلب صنوبری که در گوشه چپ سینه قرار گرفته است)، ندارند. یا اینکه مدعی شویم، قرآن نیز به مانند بسیاری از رومیان و یونانیان قدیم، قلب جسمانی را قرارگاه تفکر، تعقل و مرکز عواطف و احساسات میشمرد. اثبات هر یک از این دو، نیازمند تحقیقی جامع در کتابهای لغت و استعمالات مختلف در قرآن و روایات است. توجه به این نکته ضروری است که برای رسیدن به مفهوم دقیق قلب باید واژههایی؛ مانند فؤاد، نفس و صدر را نیز مورد نظر داشت. مفهوم شناسی واژهی (قلب) و (فؤاد) از این جهت به قلب انسان قلب گفته می‌شود که تقلّب و دگرگونی آن بسیار است.[1] در لغتنامههای معتبر (لسان العرب) و (المصباح المنیر) آمده است: واژه قلب همانطوری که در زبان عربی نام عضوی از بدن است، به معنای عقل نیز به کار میرود.[2] ابنمنظور در لسان العرب میگوید: فرّاء [لغت شناس معروف زبان عرب] در معنای آیهی (إِنَّ فی‌ ذلِکَ لَذِکْری‌ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْب)،[3] میگوید: قلب در این آیه به معنای عقل است؛ فراء در توضیح این معنا میگوید: در زبان عربی قلب به معنای عقل نیز به کار میرود؛ مانند (ما لک قلبٌ)، (ما قلبُک معک)، (أین ذهب قلبک؟) که در تمام این مثالها قلب به معنای عقل است؛ یعنی (برای تو عقلی نیست)، (عقل تو با تو نیست)، (عقل تو کجا رفته است؟).[4] ابن اثیر در (النهایة) و ابن فارس در (مقائیس اللغة) میگویند: به بُعد خالص و شریف هر چیزی، قلب آن چیز گفته میشود.[5] پس به نفس و روح انسان هم که بُعد خالص، شریف و حقیقت انسان است، میتوان قلب گفت. در لغتنامه (مفردات الفاظ القرآن) آمده است: واژه قلب به معنای روح نیز به کار میرود.[6] همچنین علاّمه مصطفوی نیز در (التحقیق) میگوید: هر انسانی دارای دو قلب است: 1. قلب مادّی ظاهری که همان قلب صنوبری است. 2. قلب روحانی باطنی که حقیقت انسان است.[7] در مورد واژه (فؤاد) نیز اکثر عالمان لغت شناس بر این اعتقادند که معنایی مترادف با قلب دارد، با این تفاوت که در آن نوعی از سوختگی و دلسوزی نیز جای گرفته است.[8] مفهوم شناسی واژهی (صدر) در لغتنامههای (لسان العرب)، (العین) و (تاج العروس) واژه صدر به معنای (أعلی مقدّم کل شیء) آمده است که به معنای قسمت بالا از قسمت جلوی هر چیزی است.[9] و از آنجا که سینه انسان نیز در قسمت بالای جلوی بدن است، به آن صدر گفته میشود.[10] از جمله کاربردهای دیگر واژه صدر در این معنا میتوان به این موارد اشاره نمود: (صدر القناة)؛ بالای نیزه، (صدر الأمر)؛ اوّل کار، (صدر النهار)؛ اوّل روز، (صدر المجلس)؛ قسمت بالای مجلس، و (صدر القدم) سینه پا. پس با ملاحظه این موارد به خوبی میتوان دریافت که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است؛ بنابراین صدر در مورد قلب به معنای روح بایستی متناسب با آن و به معنای صدر روحانی باشد که در (التحقیق) آمده است: همانطوری که قلب مادّی، مرکز زندگی جسمانی است و صدر(سینه) مانند صندوقی آنرا در بر میگیرد، قلب روحانی نیز، مرکز زندگی روحانی است و صدر روحانی مرتبهای است که آنرا در بر میگیرد.[11] استعمال (قلب) در قرآن و روایات واژهی قلب بیش از 100 بار در قرآن کریم ذکر شده است. در مفهوم شناسی واژهی قلب روشن شد که قلب در لغت و استعمال عرب هم به معنای قلب صنوبری و هم به معنای عقل(نفس مدرکه) و روح به کار میرود. این استعمال چه به نحو مشترک لفظی باشد و چه به نحو حقیقت و مجاز، در هر صورت مفهومی است که برای آشنایان به زبان عربی، حتی به هنگام نزول قرآن نیز شناخته شده بود و خطایی در استعمال این معانی وجود ندارد. قبل از بررسی معنای قلب در آیات و روایات، باید به این نکته بسیار مهم توجّه کرد که در آیات و روایاتی که قلب و صدر کنار هم آمدهاند، اوّل باید معنای قلب را به کمک قرینهها تشخیص داد و سپس متناسب با معنای قلب، صدر را ترجمه نمود؛ چرا که در مفهومشناسی صدر ذکر شد که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است، و اینکه صدر را قرینهای قرار داد برای اینکه قائل شد: منظور از قلب، قلب صنوبری است، کار اشتباه و نادرستی است. استعمال مفهوم قلب در قرآن را میتوان در این موارد دستهبندی نمود: 1. عضوی که در کنار اعضای دیگر؛ مانند گوش که وسیله شنیدن و چشم که وسیله دیدن و دهان که وسیله بیان است، به عنوان وسیلهای برای درک و فهم آمده است. گاه بر آن مهر زده میشود و گاه به وسیله آن تعقل میشود.[12] (آیا در زمین گردش نکرده‌اند، تا دلهایی داشته باشند که با آن بیندیشند...).[13] 2. به معنای عقل و درک، چنانکه در آیه 37 سوره (ق) میخوانیم: (إِنَّ فی‌ ذلِکَ لَذِکْری‌ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْب)؛ در این مطالب تذکر و یادآوری است برای آنانکه نیروی عقل و درک داشته باشند. 3. به معنای جان انسان، چنانکه در سوره احزاب آیه 10 آمده است: (إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِر)؛ هنگامی که چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسیده بود.[14] 4. به معنای نفس انسان که دارای قدرت عمل و آزادی انتخاب است.[15] گاه ایمان میآورد و گاه نیز از پرستش و بندگی سرباز زده، گنهکار میشود.[16] قرآن قلبی را که با ایمان و عمل صالح در نزد پروردگار خود حاضر میشود، به عنوان (قلب سلیم) و (قلب منیب) نام میبرد.[17] در این معنا قلب ظرفی است که نظر و اعتقاد انسان در آن استقرار یافته است.[18] خواه اعتقادی فاسد و انحرافی باشد و خواه اعتقادی صحیح و در راستای بندگی. در حقیقت قلب به عنوان محل اصلی استقرار ایمان و کفر شمرده شده است.[19] 5. محل نزول وحی؛ (چرا که او [جبرئیل] به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل کرده است).[20] 6. به معنای مرکز عواطف، چیزی که مریضی، قساوت، غفلت، کینه، رعب، حسرت، شک، آرامش، خضوع و خشوع و ... به آن نسبت داده میشود. در سوره آل عمران آیه 159 میخوانیم: (وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛... اگر سنگدل بودی از اطرافت پراکنده میشدند.[21] 6. به معنای رأی و نظر: (تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی)؛ آنها را متّحد می‌پنداری، در حالیکه رأی و نظرهای آنها پراکنده است.[22] با کنار هم قرار گرفتن برخی از این معانی در قرآن، در مییابیم که مقصود از قلب در تمامی موارد، قلب جسمانی نیست؛ زیرا در هر یک از مفاهیمِ (اختیار در عمل)، (بودن جایگاهی برای کفر و ایمان)، (محل نزول وحی) و (همچنین جان آدمی به هنگام مرگ)، نمیتوان معنای قابل توجیهی را برای قلب جسمانی قرار گرفته در سمت چپ سینه تصور کرد. بنابراین، تنها مفهومی که بتواند جامع آنها باشد، همان (روح) انسان است؛ یعنی بیگمان قلب در قرآن، به معنای قلب باطنی و روح نیز به کار رفته است. در سوره بقره قلب را عبارت از چیزی دانسته که میتوان گناه و ثواب را به او استناد داد؛ و معلوم است که عضو صنوبری شکل گناه نمی‌کند، پس مراد از آن همان جان و نفس آدمی است. در مورد جایگاه کفر و ایمان و آنچه که از اعتقاد و رفتار به آن تعلق میگیرد، واضح است که مقصود از قلب، نمیتواند قلب جسمانی باشد. اگر اینگونه بود چنین لازم میآمد که با پیوند قلب یک مؤمن با کافر تمامی عقاید او نیز تغییر یابد. وجود یک (من) ثابت شخصیتی در انسانها نشانگر آن است که جایگاه اصلی اعتقادات و اراده انسانی، روح انسانها است. رابطه بین بیماری و سلامت قلب جسمانی و روحانی (عموم و خصوص من وجه) است؛ زیرا ممکن است قلب جسمانی انسان در کمال سلامت باشد، ولی بر اثر کفر یا تبهکاری وی، قلب روحانی او بهره‌ای از سلامت نداشته باشد و ممکن است قلب جسمانی انسانِ مؤمن، بیمار باشد ولی قلب روحانی او سالم باشد: (هنگامی را که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد).[23] چنانکه گاهی هر دو قلب بیمار است؛ مانند کافری که به بیماری قلبی مبتلا است و یا هر دو قلب سالم؛ مانند مؤمنی که از سلامت قلب جسمی نیز بهره‌مند است.[24] در مورد محل نزول وحی نیز، نمیتوان قلب جسمانی پیامبر اکرم(ص) را محلی برای نزول وحی الهی دانست؛ زیرا قلب آنچه را که درک می‌کند، به وسیله ادوات و اعضای بدن، از چشم و گوش و غیره است. علامه طباطبایی در این مورد میگوید: (شاید وجه اینکه در جمله "نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی‌ قَلْبِکَ"،[25] پای قلب را به میان آورد و نفرمود: "روح الامین آنرا بر تو نازل کرد"، اشاره به این باشد که رسول خدا چگونه وحی و قرآن نازل را تلقی می‌کرده؟ و از آنحضرت آن چیزی که وحی را از روح می‌گرفته نفس او بوده، نه مثلاً دست او، یا سایر حواس ظاهری‌اش، که در امور جزئی به کار بسته می‌شود. پس رسول خدا(ص) در هنگامی که به وی وحی می‌شد، هم می‌دید و هم می‌شنید، اما بدون اینکه دو حس بینایی و شنوایی‌اش به کار بیفتد، همچنانکه در روایت آمده که حالتی شبیه بیهوشی به آنحضرت دست می‌داد که آنرا به (رحاء الوحی) نام نهاده بودند. پس آنحضرت همانطور که ما شخصی را می‌بینیم و صدایش را می‌شنویم، فرشته وحی را می‌دید و صدایش را می‌شنید، اما بدون اینکه حواس بینایی و شنوایی مادی خود را چون ما به کار گیرد. و اگر دیدن و شنیدنش در حال وحی عین دیدن و شنیدن ما می‌بود، بایستی آنچه می‌دیده و می‌شنیده میان او و سایر مردم مشترک باشد و اصحابش هم فرشته وحی را ببینند و صدایش را بشنوند، حال آنکه نقل قطعی، این معنا را تکذیب کرده و حالت وحی بسیاری از آنجناب سراغ داده که در بین جمعیت به وی دست داده و جمعیتی که پیرامونش بوده‌اند هیچ چیزی احساس نمی‌کردند، نه صدای پایی، نه شخصی و نه صدای سخنی که به وی القاء می‌شده است).[26] البته گاهی چنین تعبیر شده است که قرآن بر خود پیامبر نازل شده است: (او کسی است که این کتاب(آسمانی) را بر تو نازل کرد).[27] و گاه تعبیر شده است که بر قلب پیامبر انزال وحی صورت گرفته است. همانگونه که آرامش و سکینه نیز، گاه عنوان شده که بر خود انسانها قرار داده شده است.[28] و گاه بر قلب آنها؛ و همه این موارد قرائنی است که روشن میسازد مقصود از قلب، (روح و جان) آدمی است. در مورد (صدر) نیز گاه معیار محاسبه انسانها در ایمان و کفر آمده است؛ مانند: (اگر آنچه را در سینه‌های شما است، پنهان دارید یا آشکار کنید، خداوند آنرا می‌داند).[29] و گاه از این به عنوان نفس و جان آدمی تعبیر شده است: (اگر آنچه را در نفستان دارید، آشکار سازید یا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن، محاسبه می‌کند).[30] در روایات نیز از همین روش استفاده میکنیم و قلبی را که جایگاه تفکّر معرفی شده، به معنای روح در نظر میگیریم؛ علاوه بر اینکه بعضی از روایات به صراحت قلب را به معنای عقل(نفس مدرکه) گرفتهاند: در اصول کافی، کتاب العقل و الجهل از حضرت موسی بن جعفر(ع) نقل شده است: (ای هشام بهراستی خدای تعالی در کتاب خود می‌فرماید: (به راستی در این قرآن یادآوری است برای کسی که دلی دارد، یعنی عقل دارد).[31] امام باقر(ع) می‌فرمود: (همانا خدا ما را از أعلی علیین آفرید و دلهای شیعیان ما را از آنچه ما را آفریده، آفرید. و بدنهایشان را از درجه پائینش آفرید؛ از این رو دلهای شیعیان بما متوجه است؛ زیرا از آنچه ما آفریده ‌شده‌ایم، آفریده شده‌اند).[32] در این روایت قلوب در نقطه مقابل بدن و جسم انسانها قرار گرفته است. و بسیاری از احادیث مشابه دیگر که قلب کافران و مؤمنان و منافقان را متفاوت دانسته و به چند دسته مختلف تقسیم کرده است.[33] از امام علی(ع) نیز سؤال شد که آیا تو خدایت را میبینی؟! امام(ع) در جواب فرمود: آیا چیزی را که نمی‌بینم پرستش نمایم. سپس این جمله ماندگار بر زبان مبارکش جاری شد که: (لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَ لَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الایمان‌)؛[34] چشم به درک او نائل نمی‌شود؛ زیرا متعلّق ادراک بصری محسوس است و خدا چون ماده نیست به حس نمی‌آید. اما انسان راهی دیگر برای مواجه شدن با او دارد و آن راهِ دل و طریق ایمان حقیقی است. آیا امکان دارد مقصود از قلب در قرآن و روایات، قلب جسمانی باشد؟ برخی اندیشمندان اسلامی به واسطه قرائنی که در اختیار داشتهاند، چنین نتیجه گرفتهاند که مقصود از قلب، در قرآن و روایات قلب جسمانی است؛ و به مانند برخی فلاسفه یونان و روم قدیم، قلب جسمانی را مرکز تعقل و تفکر و همچنین منبع عواطف انسانی دانستهاند.[35] آنها چنین ادعا نمودهاند که طرح مغز به عنوان تعقل یا ابزار تعقل، ممکن است از طرف اندیشمندان علوم طبیعی به صحنه فرهنگ انسانی راه یافته باشد و مطرح بودن قلب به عنوان مرکزیت تعقل، از طرف ادیان الهی.[36] البته همانگونه بیان شد نمیتوان معنای قابل توجیهی را برای قلب جسمانی -در تمام مواردی که کلمه قلب در قرآن و روایات به کار رفته است- تصور نمود. بیگمان قلب در قرآن، به معنای قلب باطنی و روح نیز به کار رفته است. اما اینکه قلب با همان معنای جسمانی خود نیز به کار رفته باشد، نیازمند قرائن مختلفی است. از جمله آن قرائن میتوان چنین نام برد: 1. قلب و فؤاد در برخی آیات در کنار اعضای حسی دیگر؛ مانند گوش و چشم آمده است و با بیان جایگاه آن در صدر و داخل بدن، تصریح میکند که مقصود قلب جسمانی است.[37] البته در پاسخ میتوان چنین گفت که در این موارد نیز، مقصود از گوش و چشم و صدر نیز، مفهوم جسمانی و حسی آنها نیست، بلکه مقصود، آن حواس و ابزاری است که برای ادراک روح و نفس استفاده میشود.[38] همان‌طور که در بین اعضای ادراکی ظاهری، عنوان سمع و بصر از عناوین دیگر بیشتر مطرح است، در بین اعضای ادراکی باطنی نیز، همین دو عنوان از دیگر عناوین مطرح‌تر است.[39] 2. در آیه 9 سوره سجده آمده است: (سپس (اندام) او را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید و برای شما گوش و چشمها و دلها قرار داد، امّا کمتر شکر نعمتهای او را بجا می‌آورید). در اینجا کلمه (افئده) پس از نفخ روح آمده است، و این دو در عرض هم ذکر شدهاند، پس نمیتواند مراد از آن خود روح باشد. 3. قرار گرفتن قلب در پوشش، که کنایه از عدم از تأثیر پذیری و فهم است، از زبان غیر مؤمنان نیز بیان شده است،[40] حال آنکه اعتقاد آنها به اینکه مقصود از قلب، روح و نفس به عنوان مرکز تعقل و تفکر باشد، ثابت نیست. البته باید توجه داشت که در آیه 155 سوره نساء چنین آمده است: (...گفتارشان که دل‌های ما در غلاف است (و سخنان تو را نمی‌فهمند، لکن چنین نیست)، بلکه خداوند به خاطر کفرشان بر آن مهر (شقاوت) زده، از این رو آنها ایمان نخواهند آورد). گویا یهود عصر نزول قرآن میخواستند بگویند: ما از این‌که سخنان شما را نمی‌فهمیم، گناهی نداریم؛ زیرا از آغاز با دل‌های بسته و غلاف شده خلق شده‌ایم و خداوند به آنان پاسخ می‌دهد که قلوب آنان در اصل آفرینش چنین نبوده، بلکه کفر آنان سبب لعن و طرد آنها است: (بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ) و تکذیب‌ها و پیمان شکنی‌ها آنان را به چنین روز سیاهی نشانده که آیات الهی را نمی‌فهمند و دل‌هایشان در ستر و حجاب قرار گرفته، به قساوت و سختی گرفتار شده است.[41] 4. حضرت علی(ع) در حکمتی از نهج البلاغه میفرمایند: (به شاهرگ انسان، قطعه گوشتی آویخته شده که عجیب‌ترین چیزی است که در وجود اوست و آن قلب است...).[42] امام(ع)در این سخن جسمانی بودن قلب را به خوبی به تصویر کشیدهاند.[43] 5. در برخی احادیث بر این مطلب اشاره شده است. چنانچه در گوشههایی از حدیث معروفی که مفضل بن عمر از امام صادق(ع) روایت میکند و به نام (توحید مفضل) شناخته میشود، قلب به عنوان عضوی بیان شده است که به وسیله عقلی که در آن است تفکر میکند؛ مدبر جسم انسان و مسلط بر اعضای حسی او است.[44] نمونه مشابه آن حدیثی است که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است: (نعمان بشیر میگوید: شنیدم از رسول خدا(ص) که میفرمود: در بدن آدمی پاره گوشتی است که اگر آن صحیح و سالم باشد سائر بدن نیز سالم و اگر آن بیمار باشد سائر بدن نیز بیمار و فاسد خواهد بود و آن قلب است‌‌).[45] و ذیل آیه (أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک) نیز حدیثی در تفاسیر اهل سنت نقل شده است که حاکی از جسمانی بودن صدر و مادی جلوه دادن شرح صدر است.[46] تمام مفسران و اندیشمندانی که معتقدند، قلب در قرآن و روایات به معنای روح یا قلب روحانی به کار رفته است، این آیات و احادیث مشابه را مجاز میدانند؛ و تنها جهت تقریر بر مطلب و تأکید مجاز با قرائنی این چنینی همراه گشتهاند. در تفسیر شریف المیزان ذیل آیه 4 سوره احزاب[47] اشاره شده است، که مقصود از قلب، نفس انسانی است و اما (اینکه خداوند فرموده است (در درونش) جهت تأکید و تقریر مطلب است، چنانچه در آیه (لیکن دلهایی که در سینه‌ها است کور است).[48] و قرار دادن سینه به عنوان جایگاهی برای قلب، از باب مجاز نسبت است؛ البته در کلام مجاز دیگری نیز به کار رفته است، و آن نسبت عقل به قلب یعنی همان نفس است).[49] در مورد روایات نیز گاهی اشاراتی به جسمانی بودن شده است، حال آنکه به وضوح مقصود روح و نفس انسانی است. امام باقر(ع) فرمود: (گاهی دل در آن (هیچ یک) از ایمان و کفر نیست، مانند یک قطعه گوشت؛ آیا هیچیک از شما اینرا (که گفتم) نیافته (و درک نکرده است؟)).[50] نتیجه از آنچه بیان کردیم، روشن شد که بیگمان در برخی آیات قرآن، قلب به معنای روح و نفس انسان به کار رفته است. اما در مورد آیات دیگری که از قلب به عنوان محل تعقل و تفکر و همچنین جایگاهی برای عواطف و احساسات انسانی نام برده شده است، نمیتوان با قاطعیت اثبات نمود که مقصود کدامیک از قلب روحانی یا قلب جسمانی است؛ از اینرو، در این مورد دو دیدگاه متفاوت متصور است. 1. دیدگاه اول آن است که مدعی شویم (قلب) در تمامی قرآن به معنای قلب روحانی و نفس انسان به کار رفته است. چنانچه برخی مفسران و اندیشمندان بر این نظریه تصریح نمودهاند و قرائنی را که مخالفان اقامه کردهاند، مجاز دانسته و تأویل بردهاند.[51] آنان معتقدند: (مقصود از قلب در کلام خدای تعالی هر جا که به کار رفته، آن حقیقتی است از انسان که ادراک و شعور را به آن نسبت می‌دهند، نه قلب صنوبری شکل که در سمت چپ سینه قرار گرفته است، و یکی از اعضای رئیسه بدن آدمی است).[52] (مراد از قلب در قرآن، همان لطیفه الهی، یعنی روح است، نه عضو گرداننده خون در بدن. سلامت و بیماری قلب جسمانی انسان، در محدوده دانش پزشکی است و ارتباطی با سلامت و بیماری قلب روحانی ندارد؛ ممکن است انسانی از سلامت کامل قلب جسمانی برخودار باشد، اما نتواند نگاه خود را در برابر نامحرم مهار کند و در نتیجه قلب روحانی او بیمار باشد: (فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی‌ قَلْبِهِ مَرَض).[53]، [54] [پس به هر حال] انسان دارای دوگونه قلب است: قلب جسمانی صنوبری شکل، که یکی از اندامهای بدن است، و قلب روحانی و معنوی. قرآن کریم در همه آیاتی که سخن از (مختوم) و (مطبوع) شدن قلب دارد، یا از (رین) و چرکی که قلب را می‌پوشاند و چهره شفاف و آیینه گونه آنرا مستور می‌کند، سخن می‌گوید، یا درباره (قفل) و (غلاف) و (کنان) و (صرف) و (قساوت) آن معارفی را به بشر می‌آموزد، مراد، قلب روحانی است، نه جسمانی).[55] 2. دیدگاه دوم آن است که قلب را در مواردی که تعقل و تفکر به آن نسبت داده شده و مرکز عواطف و احساسات شمرده شده است، همین قلب جسمانی صنوبری شکل در نظر بگیریم. اگرچه پزشکی امروزه مغز و اعصاب را راهنمای کلی بدن میداند، ولی فلاسفهای؛ نظیر ارسطو و بوعلی سینا قلب را مرکز هدایت و ادراک یافتههای بیرونی دانستهاند[56] و شاید بعدها و با پیشرفت دانش، همین نتیجه مجددا به دست آید. البته حتی اگر مغز را نیز مرکز احساسات و عواطف بدانیم، بدیهی است که این مغز جز با پشتیبانی قلب، توانایی هیچ عمل و عکس العملی را نخواهد داشت و بر این اساس، قلب را حتی با دیدگاه پذیرفته شده امروز نیز به صورت غیر مستقیم میتوان مرکز تصمیم گیری های انسان به شمار آورد. پی نوشت: [1] . (ما سُمِّیَ‌ القَلْبُ‌ إِلَّا مِنْ تَقَلُّبه - و الرَّأْیُ یَصْرِفُ بالإِنْسان أَطْوارا). فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، ج 5، ص171، نشر هجرت، قم، 1409ق. [2] . ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 1، ص 687، دار الفکر، بیروت، 1404ق؛ فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ج 2، ص 512، موسسه دار الهجره، قم، 1414ق. [3] . ق، 37. [4] . لسان العرب، همان؛ زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج ‌2، ص 336، دار الفکر، بیروت، 1414ق. [5] . احمد بن فارس، معجم المقاییس اللغة، ج ‌5، ص 17، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، 1404ق؛ ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج ‌4، ص 96، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم، 1367ش. [6] . راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، ص 682، دار القلم – دار الشامیة، بیروت – دمشق، 1412ق. [7] . مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ‌9، ص 304، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1368ش. [8] . مفردات الفاظ القرآن، ص 646؛ لسان العرب، ج ‌3، ص 328؛ تاج العروس ، ج 5، ص 155. [9] . لسان العرب، ج 4، ص 445؛ کتاب العین، ج 7، ص 94؛ تاج العروس، ج 7، ص 180. [10] . البته در مفردات آمده است که صدر به معنای مقدم هر چیز را، از همین صدر به معنای سینه استعاره گرفتهاند؛ ص 477. [11] . التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ‌6، ص 20. [12] . بقره، 7؛ انعام، 46؛ اعراف، 179: (به یقین، گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم، آنها دلهایی دارند که با آن (اندیشه نمی‌کنند، و) نمی‌فهمند و چشمانی که با آن نمی‌بینند و گوشهایی که با آن نمی‌شنوند آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند)؛ کنار هم قرار گرفتن قلب و دهان در (توبه، 8)؛ و مهر بر همهی اعضا در نحل، 108؛ و به وجود پوششی بر قلب و سنگینی بر گوش و پرده و حجابی بر چشمان در (اسراء، 46 و جاثیه، 23) اشاره شده است. [13] . حج، 46. [14] . و در غافر، 18: (و آنها را از روز نزدیک بترسان، هنگامی که از شدّت وحشت دلها به گلوگاه می‌رسد و تمامی وجود آنها مملوّ از اندوه می‌گردد). [15] . بقره، 225: (ولی شما را بدانچه دلهایتان [از روی عمد] فراهم آورده است، مؤاخذه می‌کند). [16] . بقره، 283: (و شهادت را کتمان نکنید! و هر کس آن را کتمان کند، قلبش گناهکار است). [17] . شعراء، 89: (مگر کسی که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید)؛ و مشابه آن در (صافات، 84)؛ ق، 33: (آنکه در نهان از خدای بخشنده بترسد و با دلی توبه‌کار [باز] آید). چنانچه به غفلت و بیخبری در (مؤمنون، 63) و به رین و زنگار در (مطففین، 14) در مورد غیر مؤمنان اشاره شده است. [18] . بقره، 204؛ آل عمران، 7؛ توبه، 64. [19] . مجادله، 22؛ مائده، 41؛ حجرات، 14: (عربهای بادیه‌نشین گفتند: (ایمان آورده‌ایم) بگو: (شما ایمان نیاورده‌اید، ولی بگویید اسلام آورده‌ایم، امّا هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است). [20] . بقره، 97؛ شعراء، 193-194. [21] . مانند مرض در (بقره، 10 و مائده، 52)؛ قساوت در (بقره، 74)؛ آرامش و اطمینان در (رعد،28؛ بقره، 93 و 260؛ فتح، 4)؛ رعب و ترس در (آل عمران، 151؛ نازعات، 8)؛ حسرت در (آل عمران، 156)؛ قساوت و سنگ دلی در (آل عمران، 159 و مائده، 13)؛ الفت بین قلوب در (انفال، 63 و توبه، 60)؛ شک در (توبه، 45 و 110)؛ خضوع و خشوع در (حدید، 16 و حج، 54)؛ ترس و ورع از خداوند در (مومنون، 60)؛ اشمئزاز در (زمر، 45)؛ کینه در (محمد، 29). [22] . حشر، 14؛ بقره، 118. [23] . صافات، 84. [24] . جوادی آملی، عبدالله، تسنیم تفسیر قرآن کریم، ج 2، ص 227، اسراء، قم، 1389ش. [25] . شعراء، 193 و 194. [26] . طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‌15، ص 317 و 318، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1417ق. [27] . آل عمران، 7. [28] . فتح، 4؛ فتح، 26؛ توبه، 26. [29] . آل عمران، 29. [30] . بقره، 284. [31] . کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تحقیق، غفاری و آخوندی، ج ‌1، ص 16، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1407ق. [32] . کافی، ج 1، ص 390. [33] . کافی، ج 2، ص 422، ح 2، (إن القلوب اربعة ...). [34] . نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص 258، خ 179، هجرت، قم، 1414ق. [35] . آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، تحقیق، عطیه، عبدالباری، ج ‌1، ص 138، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1415ق، قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، ج ‌6، ص 30، ذیل ریشه "قلب"، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1412ق. [36] . بلاغی نجفی، محمد جواد، آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 48، بنیاد بعثت، قم، 1420ق؛ طباطبایی، سید حسن، مقاله (قلب در قرآن)، مجله بینات، بهار 1376، شماره 13. البته ناگفته نماند که برخی خواستهاند با طرح این مسئله بر قرآن خدشه وارد کنند و چنین ادعا کردهاند که امروزه میدانیم انسان با مغز درک و احساس میکند؛ و قلب وظیفه و کاربردی در این میان ندارد. اما قرآن (که در زمانی نازل شده است که آن باور اشتباه وجود داشت) نیز به همان طریق قلب را جایگاه (تعقل) میپندارد (نه مغز را). پاسخ روشن است که قرآن به هیچ وجه نه باور غلطی را به وجود میآورد و نه بر باور غلطی اصرار میورزد و از هرگونه خطا و اشتباه مصون است؛ و این مسئله در جای خود ثابت شده است. و اما اینکه امروزه تمامی درک و احساس با مغز باشد، امر ثابت شدهای در پزشکی نیز نمیباشد و نیازمند تحقیق عمیقتر و پیشرفت علوم پزشکی است. [37] . (بلکه دلهایی که در سینه‌ها است کور می‌شود)، (حج، 46)؛ (خداوند برای هیچکس دو دل در درونش نیافریده)، (احزاب، 4). [38] . چنانچه مقصود از صدر در آیه 1 سوره انشراح، سینه جسمانی پیامبر اکرم نیست: (آیا ما سینه‌ات را برایت نگشودیم؟)؛ و همچنین در زمر، 22 و شعراء، 13 و طه، 25 و مواردی دیگر. در مورد سمع و بصر نیز وقتی تعبیر به ختم و طبع (مهر زدن) بر آنها میشود، هیچ فرق ظاهری بین گوش و چشم کفار و مؤمنان وجود ندارد. مانند جاثیه، 23 و موارد مشابه آن که گذشت. در قرآن کریم از هدایت ناپذیری و بسته بودن دلهای کافران و معاندان، افزون بر (ختم) و (طبع)، تعبیرهای دیگری نیز شده است؛ (صَرْف): (صرف الله قلوبهم)، (کَنان): (إنّا جعلنا علی قلوبهم أکِنّة)، (غلاف): (وقالوا قلوبنا غلف)، (رَیْن): (کلّا بل ران علی قلوبهم)، (قفل): (أم علی قلوب أقفالها)، (تقلیب): (ونقلّب أفئدتهم وأبصارهم)، (قساوت): (ثمّ قست قلوبکم)و (مرض): (فی قلوبهم مرض). [39] . تفسیر تسنیم، ج 2، ص 242. [40] . بقره، 88؛ نساء، 153؛ فصلت، 5؛ [41] . تفسیر تسنیم، ج 5، ص 460. [42] . نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص 488، حکمت 108. [43] . البته مشابه این کلام حضرت در کتب معتبر روایی دیگر نیز آمده است و هیچ اشارهای به نیاط (رگها) و مضغه(قطعه گوشت) نشده است. کافی، ج 8، ص 21؛ ابن بابویه، علی، علل الشرائع، ج 1، ص 109، کتابفروشی داوری، قم، 1385ش؛ مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 301، کنگره شیخ مفید، قم، 1413ق. [44] . مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 3، ص 163 و 169، دار احیاء التراث، بیروت، 1403ق. [45] . ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، تصحیح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 31، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1362ش. [46] . سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ج 6، ص 363، کتابخانه آیت الله مرعشی، قم، 1404ق؛ علامه طباطبایی در مورد این روایت میگوید: (و به هر حال بدون اشکال این قصه جنبه تمثیل دارد، و دانشمندان اسلامی بحث‌هایی طولانی پیرامون مفاد این روایات کرده‌اند که همه این بحث‌ها بر اساس این پندار است که جریان یک جریان مادی و یک برخورد مادی بوده، و به همین جهت وجوهی را ذکر کرده‌اند که چون اصل و اساس بحث باطل بود از نقل آن وجوه خودداری کردیم). المیزان، ج 20، ص 317 و 318. [47] . (خداوند برای هیچ مردی دو تا دل در درونش قرار نداده است). [48] . حج، 46. [49] . المیزان، ج 16، ص 274. [50]. کافی، ج 2، ص 420. [51] . از مفسران اهل سنت نیز برخی همین نظر را اتخاذ نمودهاند؛ ر.ک: درویش، محیی الدین، إعراب القرآن و بیانه، ج ‌7، ص 598 و 599، دار الارشاد، سوریه، 1415ق. [52] . المیزان، ج 15، ص 317. [53] . احزاب، 32. [54] . تسنیم، ج 1، ص 251. [55] . همان، ج 2، ص 227. [56] . البته در تفسیر نمونه چنین آمده است که مغز مرکز ادراکات و قلب مرکز عواطف است و در نهایت چنین ادعا نمودهاند: (اگر در قرآن مسائل عاطفی به قلب (همین عضو مخصوص) مسائل عقلی به قلب (به معنای عقل یا مغز) نسبت داده شده، سخنی است که به گزاف نرفته است). مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‌1، ص 88 و 89، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1374ش. منبع: islamquest.net
پاسخ اجمالی
با بررسی تمام مواردی که در قرآن، مفهوم قلب و معانی مشابه آن به کار رفته است، چنین به دست میآید که بیتردید مفهوم (قلب)، در برخی آیات، در مورد قلب روحانی و معنوی، یعنی (روح و نفس) انسان استعمال شده است. اما در مورد آیات دیگری که گاه از قلب به عنوان محل تعقل و تفکر و همچنین جایگاهی برای عواطف و احساسات انسانی نام برده شده است، نمیتوان با قاطعیت اثبات نمود که مقصود قرآن، قلب جسمانی است.
در حقیقت، اگرچه برخی اندیشمندان و متفکران ادعا نمودهاند که بر خلاف نظر پزشکی امروزی که مغز و اعصاب را مرکز ادراکات و احساسات میشمرد، قلب مرکز تمامی آنها است؛ و برخی فلاسفه مانند ارسطو و بوعلی سینا نیز چنین نظریهای را بیان کردهاند، اما در نسبت دادن چنین نظریهای به قرآن، دلایل قطعی وجود ندارد.
پاسخ تفصیلی
در موارد متعددی که کلمه قلب در قرآن به کار رفته، مفاهیمی؛ نظیر تفکر، ایمان، درک عواطف و احساسات به آن نسبت داده شده است. در این موارد شاید بتوان ادعا نمود که این مفاهیم هیچ سنخیتی با قلب جسمانی یعنی (قلب صنوبری که در گوشه چپ سینه قرار گرفته است)، ندارند. یا اینکه مدعی شویم، قرآن نیز به مانند بسیاری از رومیان و یونانیان قدیم، قلب جسمانی را قرارگاه تفکر، تعقل و مرکز عواطف و احساسات میشمرد. اثبات هر یک از این دو، نیازمند تحقیقی جامع در کتابهای لغت و استعمالات مختلف در قرآن و روایات است.
توجه به این نکته ضروری است که برای رسیدن به مفهوم دقیق قلب باید واژههایی؛ مانند فؤاد، نفس و صدر را نیز مورد نظر داشت.
مفهوم شناسی واژهی (قلب) و (فؤاد)
از این جهت به قلب انسان قلب گفته میشود که تقلّب و دگرگونی آن بسیار است.[1] در لغتنامههای معتبر (لسان العرب) و (المصباح المنیر) آمده است: واژه قلب همانطوری که در زبان عربی نام عضوی از بدن است، به معنای عقل نیز به کار میرود.[2] ابنمنظور در لسان العرب میگوید: فرّاء [لغت شناس معروف زبان عرب] در معنای آیهی (إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْب)،[3] میگوید: قلب در این آیه به معنای عقل است؛ فراء در توضیح این معنا میگوید: در زبان عربی قلب به معنای عقل نیز به کار میرود؛ مانند (ما لک قلبٌ)، (ما قلبُک معک)، (أین ذهب قلبک؟) که در تمام این مثالها قلب به معنای عقل است؛ یعنی (برای تو عقلی نیست)، (عقل تو با تو نیست)، (عقل تو کجا رفته است؟).[4]
ابن اثیر در (النهایة) و ابن فارس در (مقائیس اللغة) میگویند: به بُعد خالص و شریف هر چیزی، قلب آن چیز گفته میشود.[5] پس به نفس و روح انسان هم که بُعد خالص، شریف و حقیقت انسان است، میتوان قلب گفت.
در لغتنامه (مفردات الفاظ القرآن) آمده است: واژه قلب به معنای روح نیز به کار میرود.[6] همچنین علاّمه مصطفوی نیز در (التحقیق) میگوید: هر انسانی دارای دو قلب است: 1. قلب مادّی ظاهری که همان قلب صنوبری است. 2. قلب روحانی باطنی که حقیقت انسان است.[7]
در مورد واژه (فؤاد) نیز اکثر عالمان لغت شناس بر این اعتقادند که معنایی مترادف با قلب دارد، با این تفاوت که در آن نوعی از سوختگی و دلسوزی نیز جای گرفته است.[8]
مفهوم شناسی واژهی (صدر)
در لغتنامههای (لسان العرب)، (العین) و (تاج العروس) واژه صدر به معنای (أعلی مقدّم کل شیء) آمده است که به معنای قسمت بالا از قسمت جلوی هر چیزی است.[9] و از آنجا که سینه انسان نیز در قسمت بالای جلوی بدن است، به آن صدر گفته میشود.[10]
از جمله کاربردهای دیگر واژه صدر در این معنا میتوان به این موارد اشاره نمود: (صدر القناة)؛ بالای نیزه، (صدر الأمر)؛ اوّل کار، (صدر النهار)؛ اوّل روز، (صدر المجلس)؛ قسمت بالای مجلس، و (صدر القدم) سینه پا.
پس با ملاحظه این موارد به خوبی میتوان دریافت که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است؛ بنابراین صدر در مورد قلب به معنای روح بایستی متناسب با آن و به معنای صدر روحانی باشد که در (التحقیق) آمده است: همانطوری که قلب مادّی، مرکز زندگی جسمانی است و صدر(سینه) مانند صندوقی آنرا در بر میگیرد، قلب روحانی نیز، مرکز زندگی روحانی است و صدر روحانی مرتبهای است که آنرا در بر میگیرد.[11]
استعمال (قلب) در قرآن و روایات
واژهی قلب بیش از 100 بار در قرآن کریم ذکر شده است. در مفهوم شناسی واژهی قلب روشن شد که قلب در لغت و استعمال عرب هم به معنای قلب صنوبری و هم به معنای عقل(نفس مدرکه) و روح به کار میرود.
این استعمال چه به نحو مشترک لفظی باشد و چه به نحو حقیقت و مجاز، در هر صورت مفهومی است که برای آشنایان به زبان عربی، حتی به هنگام نزول قرآن نیز شناخته شده بود و خطایی در استعمال این معانی وجود ندارد.
قبل از بررسی معنای قلب در آیات و روایات، باید به این نکته بسیار مهم توجّه کرد که در آیات و روایاتی که قلب و صدر کنار هم آمدهاند، اوّل باید معنای قلب را به کمک قرینهها تشخیص داد و سپس متناسب با معنای قلب، صدر را ترجمه نمود؛ چرا که در مفهومشناسی صدر ذکر شد که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است، و اینکه صدر را قرینهای قرار داد برای اینکه قائل شد: منظور از قلب، قلب صنوبری است، کار اشتباه و نادرستی است.
استعمال مفهوم قلب در قرآن را میتوان در این موارد دستهبندی نمود:
1. عضوی که در کنار اعضای دیگر؛ مانند گوش که وسیله شنیدن و چشم که وسیله دیدن و دهان که وسیله بیان است، به عنوان وسیلهای برای درک و فهم آمده است. گاه بر آن مهر زده میشود و گاه به وسیله آن تعقل میشود.[12] (آیا در زمین گردش نکردهاند، تا دلهایی داشته باشند که با آن بیندیشند...).[13]
2. به معنای عقل و درک، چنانکه در آیه 37 سوره (ق) میخوانیم: (إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْب)؛ در این مطالب تذکر و یادآوری است برای آنانکه نیروی عقل و درک داشته باشند.
3. به معنای جان انسان، چنانکه در سوره احزاب آیه 10 آمده است: (إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِر)؛ هنگامی که چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسیده بود.[14]
4. به معنای نفس انسان که دارای قدرت عمل و آزادی انتخاب است.[15] گاه ایمان میآورد و گاه نیز از پرستش و بندگی سرباز زده، گنهکار میشود.[16] قرآن قلبی را که با ایمان و عمل صالح در نزد پروردگار خود حاضر میشود، به عنوان (قلب سلیم) و (قلب منیب) نام میبرد.[17]
در این معنا قلب ظرفی است که نظر و اعتقاد انسان در آن استقرار یافته است.[18] خواه اعتقادی فاسد و انحرافی باشد و خواه اعتقادی صحیح و در راستای بندگی. در حقیقت قلب به عنوان محل اصلی استقرار ایمان و کفر شمرده شده است.[19]
5. محل نزول وحی؛ (چرا که او [جبرئیل] به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل کرده است).[20]
6. به معنای مرکز عواطف، چیزی که مریضی، قساوت، غفلت، کینه، رعب، حسرت، شک، آرامش، خضوع و خشوع و ... به آن نسبت داده میشود. در سوره آل عمران آیه 159 میخوانیم: (وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛... اگر سنگدل بودی از اطرافت پراکنده میشدند.[21]
6. به معنای رأی و نظر: (تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی)؛ آنها را متّحد میپنداری، در حالیکه رأی و نظرهای آنها پراکنده است.[22]
با کنار هم قرار گرفتن برخی از این معانی در قرآن، در مییابیم که مقصود از قلب در تمامی موارد، قلب جسمانی نیست؛ زیرا در هر یک از مفاهیمِ (اختیار در عمل)، (بودن جایگاهی برای کفر و ایمان)، (محل نزول وحی) و (همچنین جان آدمی به هنگام مرگ)، نمیتوان معنای قابل توجیهی را برای قلب جسمانی قرار گرفته در سمت چپ سینه تصور کرد. بنابراین، تنها مفهومی که بتواند جامع آنها باشد، همان (روح) انسان است؛ یعنی بیگمان قلب در قرآن، به معنای قلب باطنی و روح نیز به کار رفته است.
در سوره بقره قلب را عبارت از چیزی دانسته که میتوان گناه و ثواب را به او استناد داد؛ و معلوم است که عضو صنوبری شکل گناه نمیکند، پس مراد از آن همان جان و نفس آدمی است. در مورد جایگاه کفر و ایمان و آنچه که از اعتقاد و رفتار به آن تعلق میگیرد، واضح است که مقصود از قلب، نمیتواند قلب جسمانی باشد. اگر اینگونه بود چنین لازم میآمد که با پیوند قلب یک مؤمن با کافر تمامی عقاید او نیز تغییر یابد. وجود یک (من) ثابت شخصیتی در انسانها نشانگر آن است که جایگاه اصلی اعتقادات و اراده انسانی، روح انسانها است.
رابطه بین بیماری و سلامت قلب جسمانی و روحانی (عموم و خصوص من وجه) است؛ زیرا ممکن است قلب جسمانی انسان در کمال سلامت باشد، ولی بر اثر کفر یا تبهکاری وی، قلب روحانی او بهرهای از سلامت نداشته باشد و ممکن است قلب جسمانی انسانِ مؤمن، بیمار باشد ولی قلب روحانی او سالم باشد: (هنگامی را که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد).[23] چنانکه گاهی هر دو قلب بیمار است؛ مانند کافری که به بیماری قلبی مبتلا است و یا هر دو قلب سالم؛ مانند مؤمنی که از سلامت قلب جسمی نیز بهرهمند است.[24]
در مورد محل نزول وحی نیز، نمیتوان قلب جسمانی پیامبر اکرم(ص) را محلی برای نزول وحی الهی دانست؛ زیرا قلب آنچه را که درک میکند، به وسیله ادوات و اعضای بدن، از چشم و گوش و غیره است. علامه طباطبایی در این مورد میگوید: (شاید وجه اینکه در جمله "نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ"،[25] پای قلب را به میان آورد و نفرمود: "روح الامین آنرا بر تو نازل کرد"، اشاره به این باشد که رسول خدا چگونه وحی و قرآن نازل را تلقی میکرده؟ و از آنحضرت آن چیزی که وحی را از روح میگرفته نفس او بوده، نه مثلاً دست او، یا سایر حواس ظاهریاش، که در امور جزئی به کار بسته میشود.
پس رسول خدا(ص) در هنگامی که به وی وحی میشد، هم میدید و هم میشنید، اما بدون اینکه دو حس بینایی و شنواییاش به کار بیفتد، همچنانکه در روایت آمده که حالتی شبیه بیهوشی به آنحضرت دست میداد که آنرا به (رحاء الوحی) نام نهاده بودند. پس آنحضرت همانطور که ما شخصی را میبینیم و صدایش را میشنویم، فرشته وحی را میدید و صدایش را میشنید، اما بدون اینکه حواس بینایی و شنوایی مادی خود را چون ما به کار گیرد.
و اگر دیدن و شنیدنش در حال وحی عین دیدن و شنیدن ما میبود، بایستی آنچه میدیده و میشنیده میان او و سایر مردم مشترک باشد و اصحابش هم فرشته وحی را ببینند و صدایش را بشنوند، حال آنکه نقل قطعی، این معنا را تکذیب کرده و حالت وحی بسیاری از آنجناب سراغ داده که در بین جمعیت به وی دست داده و جمعیتی که پیرامونش بودهاند هیچ چیزی احساس نمیکردند، نه صدای پایی، نه شخصی و نه صدای سخنی که به وی القاء میشده است).[26]
البته گاهی چنین تعبیر شده است که قرآن بر خود پیامبر نازل شده است: (او کسی است که این کتاب(آسمانی) را بر تو نازل کرد).[27] و گاه تعبیر شده است که بر قلب پیامبر انزال وحی صورت گرفته است. همانگونه که آرامش و سکینه نیز، گاه عنوان شده که بر خود انسانها قرار داده شده است.[28] و گاه بر قلب آنها؛ و همه این موارد قرائنی است که روشن میسازد مقصود از قلب، (روح و جان) آدمی است. در مورد (صدر) نیز گاه معیار محاسبه انسانها در ایمان و کفر آمده است؛ مانند: (اگر آنچه را در سینههای شما است، پنهان دارید یا آشکار کنید، خداوند آنرا میداند).[29] و گاه از این به عنوان نفس و جان آدمی تعبیر شده است: (اگر آنچه را در نفستان دارید، آشکار سازید یا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن، محاسبه میکند).[30]
در روایات نیز از همین روش استفاده میکنیم و قلبی را که جایگاه تفکّر معرفی شده، به معنای روح در نظر میگیریم؛ علاوه بر اینکه بعضی از روایات به صراحت قلب را به معنای عقل(نفس مدرکه) گرفتهاند:
در اصول کافی، کتاب العقل و الجهل از حضرت موسی بن جعفر(ع) نقل شده است: (ای هشام بهراستی خدای تعالی در کتاب خود میفرماید: (به راستی در این قرآن یادآوری است برای کسی که دلی دارد، یعنی عقل دارد).[31]
امام باقر(ع) میفرمود: (همانا خدا ما را از أعلی علیین آفرید و دلهای شیعیان ما را از آنچه ما را آفریده، آفرید. و بدنهایشان را از درجه پائینش آفرید؛ از این رو دلهای شیعیان بما متوجه است؛ زیرا از آنچه ما آفریده شدهایم، آفریده شدهاند).[32] در این روایت قلوب در نقطه مقابل بدن و جسم انسانها قرار گرفته است. و بسیاری از احادیث مشابه دیگر که قلب کافران و مؤمنان و منافقان را متفاوت دانسته و به چند دسته مختلف تقسیم کرده است.[33]
از امام علی(ع) نیز سؤال شد که آیا تو خدایت را میبینی؟! امام(ع) در جواب فرمود: آیا چیزی را که نمیبینم پرستش نمایم. سپس این جمله ماندگار بر زبان مبارکش جاری شد که: (لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَ لَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الایمان)؛[34] چشم به درک او نائل نمیشود؛ زیرا متعلّق ادراک بصری محسوس است و خدا چون ماده نیست به حس نمیآید. اما انسان راهی دیگر برای مواجه شدن با او دارد و آن راهِ دل و طریق ایمان حقیقی است.
آیا امکان دارد مقصود از قلب در قرآن و روایات، قلب جسمانی باشد؟
برخی اندیشمندان اسلامی به واسطه قرائنی که در اختیار داشتهاند، چنین نتیجه گرفتهاند که مقصود از قلب، در قرآن و روایات قلب جسمانی است؛ و به مانند برخی فلاسفه یونان و روم قدیم، قلب جسمانی را مرکز تعقل و تفکر و همچنین منبع عواطف انسانی دانستهاند.[35] آنها چنین ادعا نمودهاند که طرح مغز به عنوان تعقل یا ابزار تعقل، ممکن است از طرف اندیشمندان علوم طبیعی به صحنه فرهنگ انسانی راه یافته باشد و مطرح بودن قلب به عنوان مرکزیت تعقل، از طرف ادیان الهی.[36]
البته همانگونه بیان شد نمیتوان معنای قابل توجیهی را برای قلب جسمانی -در تمام مواردی که کلمه قلب در قرآن و روایات به کار رفته است- تصور نمود. بیگمان قلب در قرآن، به معنای قلب باطنی و روح نیز به کار رفته است. اما اینکه قلب با همان معنای جسمانی خود نیز به کار رفته باشد، نیازمند قرائن مختلفی است. از جمله آن قرائن میتوان چنین نام برد:
1. قلب و فؤاد در برخی آیات در کنار اعضای حسی دیگر؛ مانند گوش و چشم آمده است و با بیان جایگاه آن در صدر و داخل بدن، تصریح میکند که مقصود قلب جسمانی است.[37]
البته در پاسخ میتوان چنین گفت که در این موارد نیز، مقصود از گوش و چشم و صدر نیز، مفهوم جسمانی و حسی آنها نیست، بلکه مقصود، آن حواس و ابزاری است که برای ادراک روح و نفس استفاده میشود.[38] همانطور که در بین اعضای ادراکی ظاهری، عنوان سمع و بصر از عناوین دیگر بیشتر مطرح است، در بین اعضای ادراکی باطنی نیز، همین دو عنوان از دیگر عناوین مطرحتر است.[39]
2. در آیه 9 سوره سجده آمده است: (سپس (اندام) او را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید و برای شما گوش و چشمها و دلها قرار داد، امّا کمتر شکر نعمتهای او را بجا میآورید). در اینجا کلمه (افئده) پس از نفخ روح آمده است، و این دو در عرض هم ذکر شدهاند، پس نمیتواند مراد از آن خود روح باشد.
3. قرار گرفتن قلب در پوشش، که کنایه از عدم از تأثیر پذیری و فهم است، از زبان غیر مؤمنان نیز بیان شده است،[40] حال آنکه اعتقاد آنها به اینکه مقصود از قلب، روح و نفس به عنوان مرکز تعقل و تفکر باشد، ثابت نیست.
البته باید توجه داشت که در آیه 155 سوره نساء چنین آمده است: (...گفتارشان که دلهای ما در غلاف است (و سخنان تو را نمیفهمند، لکن چنین نیست)، بلکه خداوند به خاطر کفرشان بر آن مهر (شقاوت) زده، از این رو آنها ایمان نخواهند آورد). گویا یهود عصر نزول قرآن میخواستند بگویند: ما از اینکه سخنان شما را نمیفهمیم، گناهی نداریم؛ زیرا از آغاز با دلهای بسته و غلاف شده خلق شدهایم و خداوند به آنان پاسخ میدهد که قلوب آنان در اصل آفرینش چنین نبوده، بلکه کفر آنان سبب لعن و طرد آنها است: (بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ) و تکذیبها و پیمان شکنیها آنان را به چنین روز سیاهی نشانده که آیات الهی را نمیفهمند و دلهایشان در ستر و حجاب قرار گرفته، به قساوت و سختی گرفتار شده است.[41]
4. حضرت علی(ع) در حکمتی از نهج البلاغه میفرمایند: (به شاهرگ انسان، قطعه گوشتی آویخته شده که عجیبترین چیزی است که در وجود اوست و آن قلب است...).[42] امام(ع)در این سخن جسمانی بودن قلب را به خوبی به تصویر کشیدهاند.[43]
5. در برخی احادیث بر این مطلب اشاره شده است. چنانچه در گوشههایی از حدیث معروفی که مفضل بن عمر از امام صادق(ع) روایت میکند و به نام (توحید مفضل) شناخته میشود، قلب به عنوان عضوی بیان شده است که به وسیله عقلی که در آن است تفکر میکند؛ مدبر جسم انسان و مسلط بر اعضای حسی او است.[44]
نمونه مشابه آن حدیثی است که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است: (نعمان بشیر میگوید: شنیدم از رسول خدا(ص) که میفرمود: در بدن آدمی پاره گوشتی است که اگر آن صحیح و سالم باشد سائر بدن نیز سالم و اگر آن بیمار باشد سائر بدن نیز بیمار و فاسد خواهد بود و آن قلب است).[45]
و ذیل آیه (أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک) نیز حدیثی در تفاسیر اهل سنت نقل شده است که حاکی از جسمانی بودن صدر و مادی جلوه دادن شرح صدر است.[46]
تمام مفسران و اندیشمندانی که معتقدند، قلب در قرآن و روایات به معنای روح یا قلب روحانی به کار رفته است، این آیات و احادیث مشابه را مجاز میدانند؛ و تنها جهت تقریر بر مطلب و تأکید مجاز با قرائنی این چنینی همراه گشتهاند. در تفسیر شریف المیزان ذیل آیه 4 سوره احزاب[47] اشاره شده است، که مقصود از قلب، نفس انسانی است و اما (اینکه خداوند فرموده است (در درونش) جهت تأکید و تقریر مطلب است، چنانچه در آیه (لیکن دلهایی که در سینهها است کور است).[48] و قرار دادن سینه به عنوان جایگاهی برای قلب، از باب مجاز نسبت است؛ البته در کلام مجاز دیگری نیز به کار رفته است، و آن نسبت عقل به قلب یعنی همان نفس است).[49]
در مورد روایات نیز گاهی اشاراتی به جسمانی بودن شده است، حال آنکه به وضوح مقصود روح و نفس انسانی است. امام باقر(ع) فرمود: (گاهی دل در آن (هیچ یک) از ایمان و کفر نیست، مانند یک قطعه گوشت؛ آیا هیچیک از شما اینرا (که گفتم) نیافته (و درک نکرده است؟)).[50]
نتیجه
از آنچه بیان کردیم، روشن شد که بیگمان در برخی آیات قرآن، قلب به معنای روح و نفس انسان به کار رفته است. اما در مورد آیات دیگری که از قلب به عنوان محل تعقل و تفکر و همچنین جایگاهی برای عواطف و احساسات انسانی نام برده شده است، نمیتوان با قاطعیت اثبات نمود که مقصود کدامیک از قلب روحانی یا قلب جسمانی است؛ از اینرو، در این مورد دو دیدگاه متفاوت متصور است.
1. دیدگاه اول آن است که مدعی شویم (قلب) در تمامی قرآن به معنای قلب روحانی و نفس انسان به کار رفته است. چنانچه برخی مفسران و اندیشمندان بر این نظریه تصریح نمودهاند و قرائنی را که مخالفان اقامه کردهاند، مجاز دانسته و تأویل بردهاند.[51] آنان معتقدند: (مقصود از قلب در کلام خدای تعالی هر جا که به کار رفته، آن حقیقتی است از انسان که ادراک و شعور را به آن نسبت میدهند، نه قلب صنوبری شکل که در سمت چپ سینه قرار گرفته است، و یکی از اعضای رئیسه بدن آدمی است).[52]
(مراد از قلب در قرآن، همان لطیفه الهی، یعنی روح است، نه عضو گرداننده خون در بدن. سلامت و بیماری قلب جسمانی انسان، در محدوده دانش پزشکی است و ارتباطی با سلامت و بیماری قلب روحانی ندارد؛ ممکن است انسانی از سلامت کامل قلب جسمانی برخودار باشد، اما نتواند نگاه خود را در برابر نامحرم مهار کند و در نتیجه قلب روحانی او بیمار باشد: (فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَض).[53]، [54]
[پس به هر حال] انسان دارای دوگونه قلب است: قلب جسمانی صنوبری شکل، که یکی از اندامهای بدن است، و قلب روحانی و معنوی. قرآن کریم در همه آیاتی که سخن از (مختوم) و (مطبوع) شدن قلب دارد، یا از (رین) و چرکی که قلب را میپوشاند و چهره شفاف و آیینه گونه آنرا مستور میکند، سخن میگوید، یا درباره (قفل) و (غلاف) و (کنان) و (صرف) و (قساوت) آن معارفی را به بشر میآموزد، مراد، قلب روحانی است، نه جسمانی).[55]
2. دیدگاه دوم آن است که قلب را در مواردی که تعقل و تفکر به آن نسبت داده شده و مرکز عواطف و احساسات شمرده شده است، همین قلب جسمانی صنوبری شکل در نظر بگیریم. اگرچه پزشکی امروزه مغز و اعصاب را راهنمای کلی بدن میداند، ولی فلاسفهای؛ نظیر ارسطو و بوعلی سینا قلب را مرکز هدایت و ادراک یافتههای بیرونی دانستهاند[56] و شاید بعدها و با پیشرفت دانش، همین نتیجه مجددا به دست آید. البته حتی اگر مغز را نیز مرکز احساسات و عواطف بدانیم، بدیهی است که این مغز جز با پشتیبانی قلب، توانایی هیچ عمل و عکس العملی را نخواهد داشت و بر این اساس، قلب را حتی با دیدگاه پذیرفته شده امروز نیز به صورت غیر مستقیم میتوان مرکز تصمیم گیری های انسان به شمار آورد.
پی نوشت:
[1] . (ما سُمِّیَ القَلْبُ إِلَّا مِنْ تَقَلُّبه - و الرَّأْیُ یَصْرِفُ بالإِنْسان أَطْوارا). فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، ج 5، ص171، نشر هجرت، قم، 1409ق.
[2] . ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 1، ص 687، دار الفکر، بیروت، 1404ق؛ فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ج 2، ص 512، موسسه دار الهجره، قم، 1414ق.
[3] . ق، 37.
[4] . لسان العرب، همان؛ زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 2، ص 336، دار الفکر، بیروت، 1414ق.
[5] . احمد بن فارس، معجم المقاییس اللغة، ج 5، ص 17، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، 1404ق؛ ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج 4، ص 96، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم، 1367ش.
[6] . راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، ص 682، دار القلم – دار الشامیة، بیروت – دمشق، 1412ق.
[7] . مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 9، ص 304، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1368ش.
[8] . مفردات الفاظ القرآن، ص 646؛ لسان العرب، ج 3، ص 328؛ تاج العروس ، ج 5، ص 155.
[9] . لسان العرب، ج 4، ص 445؛ کتاب العین، ج 7، ص 94؛ تاج العروس، ج 7، ص 180.
[10] . البته در مفردات آمده است که صدر به معنای مقدم هر چیز را، از همین صدر به معنای سینه استعاره گرفتهاند؛ ص 477.
[11] . التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 6، ص 20.
[12] . بقره، 7؛ انعام، 46؛ اعراف، 179: (به یقین، گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم، آنها دلهایی دارند که با آن (اندیشه نمیکنند، و) نمیفهمند و چشمانی که با آن نمیبینند و گوشهایی که با آن نمیشنوند آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند)؛ کنار هم قرار گرفتن قلب و دهان در (توبه، 8)؛ و مهر بر همهی اعضا در نحل، 108؛ و به وجود پوششی بر قلب و سنگینی بر گوش و پرده و حجابی بر چشمان در (اسراء، 46 و جاثیه، 23) اشاره شده است.
[13] . حج، 46.
[14] . و در غافر، 18: (و آنها را از روز نزدیک بترسان، هنگامی که از شدّت وحشت دلها به گلوگاه میرسد و تمامی وجود آنها مملوّ از اندوه میگردد).
[15] . بقره، 225: (ولی شما را بدانچه دلهایتان [از روی عمد] فراهم آورده است، مؤاخذه میکند).
[16] . بقره، 283: (و شهادت را کتمان نکنید! و هر کس آن را کتمان کند، قلبش گناهکار است).
[17] . شعراء، 89: (مگر کسی که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید)؛ و مشابه آن در (صافات، 84)؛ ق، 33: (آنکه در نهان از خدای بخشنده بترسد و با دلی توبهکار [باز] آید). چنانچه به غفلت و بیخبری در (مؤمنون، 63) و به رین و زنگار در (مطففین، 14) در مورد غیر مؤمنان اشاره شده است.
[18] . بقره، 204؛ آل عمران، 7؛ توبه، 64.
[19] . مجادله، 22؛ مائده، 41؛ حجرات، 14: (عربهای بادیهنشین گفتند: (ایمان آوردهایم) بگو: (شما ایمان نیاوردهاید، ولی بگویید اسلام آوردهایم، امّا هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است).
[20] . بقره، 97؛ شعراء، 193-194.
[21] . مانند مرض در (بقره، 10 و مائده، 52)؛ قساوت در (بقره، 74)؛ آرامش و اطمینان در (رعد،28؛ بقره، 93 و 260؛ فتح، 4)؛ رعب و ترس در (آل عمران، 151؛ نازعات، 8)؛ حسرت در (آل عمران، 156)؛ قساوت و سنگ دلی در (آل عمران، 159 و مائده، 13)؛ الفت بین قلوب در (انفال، 63 و توبه، 60)؛ شک در (توبه، 45 و 110)؛ خضوع و خشوع در (حدید، 16 و حج، 54)؛ ترس و ورع از خداوند در (مومنون، 60)؛ اشمئزاز در (زمر، 45)؛ کینه در (محمد، 29).
[22] . حشر، 14؛ بقره، 118.
[23] . صافات، 84.
[24] . جوادی آملی، عبدالله، تسنیم تفسیر قرآن کریم، ج 2، ص 227، اسراء، قم، 1389ش.
[25] . شعراء، 193 و 194.
[26] . طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 15، ص 317 و 318، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1417ق.
[27] . آل عمران، 7.
[28] . فتح، 4؛ فتح، 26؛ توبه، 26.
[29] . آل عمران، 29.
[30] . بقره، 284.
[31] . کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تحقیق، غفاری و آخوندی، ج 1، ص 16، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1407ق.
[32] . کافی، ج 1، ص 390.
[33] . کافی، ج 2، ص 422، ح 2، (إن القلوب اربعة ...).
[34] . نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص 258، خ 179، هجرت، قم، 1414ق.
[35] . آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، تحقیق، عطیه، عبدالباری، ج 1، ص 138، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1415ق، قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، ج 6، ص 30، ذیل ریشه "قلب"، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1412ق.
[36] . بلاغی نجفی، محمد جواد، آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 48، بنیاد بعثت، قم، 1420ق؛ طباطبایی، سید حسن، مقاله (قلب در قرآن)، مجله بینات، بهار 1376، شماره 13.
البته ناگفته نماند که برخی خواستهاند با طرح این مسئله بر قرآن خدشه وارد کنند و چنین ادعا کردهاند که امروزه میدانیم انسان با مغز درک و احساس میکند؛ و قلب وظیفه و کاربردی در این میان ندارد. اما قرآن (که در زمانی نازل شده است که آن باور اشتباه وجود داشت) نیز به همان طریق قلب را جایگاه (تعقل) میپندارد (نه مغز را). پاسخ روشن است که قرآن به هیچ وجه نه باور غلطی را به وجود میآورد و نه بر باور غلطی اصرار میورزد و از هرگونه خطا و اشتباه مصون است؛ و این مسئله در جای خود ثابت شده است. و اما اینکه امروزه تمامی درک و احساس با مغز باشد، امر ثابت شدهای در پزشکی نیز نمیباشد و نیازمند تحقیق عمیقتر و پیشرفت علوم پزشکی است.
[37] . (بلکه دلهایی که در سینهها است کور میشود)، (حج، 46)؛ (خداوند برای هیچکس دو دل در درونش نیافریده)، (احزاب، 4).
[38] . چنانچه مقصود از صدر در آیه 1 سوره انشراح، سینه جسمانی پیامبر اکرم نیست: (آیا ما سینهات را برایت نگشودیم؟)؛ و همچنین در زمر، 22 و شعراء، 13 و طه، 25 و مواردی دیگر. در مورد سمع و بصر نیز وقتی تعبیر به ختم و طبع (مهر زدن) بر آنها میشود، هیچ فرق ظاهری بین گوش و چشم کفار و مؤمنان وجود ندارد. مانند جاثیه، 23 و موارد مشابه آن که گذشت.
در قرآن کریم از هدایت ناپذیری و بسته بودن دلهای کافران و معاندان، افزون بر (ختم) و (طبع)، تعبیرهای دیگری نیز شده است؛ (صَرْف): (صرف الله قلوبهم)، (کَنان): (إنّا جعلنا علی قلوبهم أکِنّة)، (غلاف): (وقالوا قلوبنا غلف)، (رَیْن): (کلّا بل ران علی قلوبهم)، (قفل): (أم علی قلوب أقفالها)، (تقلیب): (ونقلّب أفئدتهم وأبصارهم)، (قساوت): (ثمّ قست قلوبکم)و (مرض): (فی قلوبهم مرض).
[39] . تفسیر تسنیم، ج 2، ص 242.
[40] . بقره، 88؛ نساء، 153؛ فصلت، 5؛
[41] . تفسیر تسنیم، ج 5، ص 460.
[42] . نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص 488، حکمت 108.
[43] . البته مشابه این کلام حضرت در کتب معتبر روایی دیگر نیز آمده است و هیچ اشارهای به نیاط (رگها) و مضغه(قطعه گوشت) نشده است. کافی، ج 8، ص 21؛ ابن بابویه، علی، علل الشرائع، ج 1، ص 109، کتابفروشی داوری، قم، 1385ش؛ مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 301، کنگره شیخ مفید، قم، 1413ق.
[44] . مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 3، ص 163 و 169، دار احیاء التراث، بیروت، 1403ق.
[45] . ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، تصحیح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 31، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1362ش.
[46] . سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ج 6، ص 363، کتابخانه آیت الله مرعشی، قم، 1404ق؛ علامه طباطبایی در مورد این روایت میگوید: (و به هر حال بدون اشکال این قصه جنبه تمثیل دارد، و دانشمندان اسلامی بحثهایی طولانی پیرامون مفاد این روایات کردهاند که همه این بحثها بر اساس این پندار است که جریان یک جریان مادی و یک برخورد مادی بوده، و به همین جهت وجوهی را ذکر کردهاند که چون اصل و اساس بحث باطل بود از نقل آن وجوه خودداری کردیم). المیزان، ج 20، ص 317 و 318.
[47] . (خداوند برای هیچ مردی دو تا دل در درونش قرار نداده است).
[48] . حج، 46.
[49] . المیزان، ج 16، ص 274.
[50]. کافی، ج 2، ص 420.
[51] . از مفسران اهل سنت نیز برخی همین نظر را اتخاذ نمودهاند؛ ر.ک: درویش، محیی الدین، إعراب القرآن و بیانه، ج 7، ص 598 و 599، دار الارشاد، سوریه، 1415ق.
[52] . المیزان، ج 15، ص 317.
[53] . احزاب، 32.
[54] . تسنیم، ج 1، ص 251.
[55] . همان، ج 2، ص 227.
[56] . البته در تفسیر نمونه چنین آمده است که مغز مرکز ادراکات و قلب مرکز عواطف است و در نهایت چنین ادعا نمودهاند: (اگر در قرآن مسائل عاطفی به قلب (همین عضو مخصوص) مسائل عقلی به قلب (به معنای عقل یا مغز) نسبت داده شده، سخنی است که به گزاف نرفته است). مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 1، ص 88 و 89، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1374ش.
منبع:
islamquest.net
- [سایر] کلمهی قلب در قرآن چند بار و در چه سورههایی آمده، و معانی آن چیست؟
- [آیت الله بهجت] اگر کسی خواندن قرآن را نذر کرده باشد، می تواند معانی قرآن را در قلب بگذراند بدون آن که به زبان تلفظ کند؟ و اگر تلفظ به زبان باشد ولی سرعت تلفظ زیاد و غیر قابل فهم باشد چه طور؟ و آیا کثرت تلاوت و ختم قرآن در مدت اندک را که از اولیا و بزرگان دین نقل شده، می توان حمل بر تلفظ زبانی کرد یا آن هم مرور دادن معانی در قلب بوده است؟
- [سایر] چگونه هم زمان با حضور قلب به معانی کلمات نماز هم بیندیشیم؟
- [سایر] چگونه هم زمان با حضور قلب به معانی کلمات نماز هم بیندیشیم؟
- [سایر] معنای «فاطر السموات و الارض» چیست؟ و تفسیر ابن عباس از کلمهی فاطر چه بوده است؟
- [سایر] معانی هادی ومضل در قرآن چیست؟
- [سایر] در چه سورههایی از قرآن در مورد وقت نماز بحث شده است؟
- [سایر] آیا تأویل قرآن از سنخ معانی است یا مصادیق؟
- [سایر] جدید ترین نظرات درباره معانی حروف مقطعه قرآن چیست ؟
- [سایر] نام و معانی سورههای قرآن را ذکر کنید؟
- [آیت الله علوی گرگانی] خواندن یکی از سورههایی که آیه سجده واجبه دارد و در )مسأله 361) اسمأ آنها را بیان نمودهایم عمدا،ً نماز را باطل میکند.
- [آیت الله علوی گرگانی] نه چیز بر جنب مکروه است: اوّل و دوم خوردن وآشامیدن، ولی اگر وضو بگیرد و یا استنشاق ومضمضه نماید یا دستها را بشوید مکروه نیست، سوم خواندن بیشتر از هفت آیه از سورههایی که سجدهواجب ندارد، بلکه بهتر ترک قرائت قرآن است، چهارم رساندن جایی از بدن به جلد وحاشیه وبین خطهای قرآن، پنجم همراه داشتن قرآن ششم خوابیدن، ولی اگر وضو بگیرد یا به واسطه نداشتن آب، بدل از غسل تیمّم کند مکروه نیست، هفتم خضاب کردن بحنا ومانند آن، هشتم مالیدن روغن به بدن، نهم جماع کردن بعد از آن که محتلم شده، یعنی در خواب منی از او بیرون آمده است.
- [آیت الله علوی گرگانی] برای کسی که بعد از مسّ میّت غسل نکرده است، توقّف در مسجد وجماع وخواندن سورههایی که سجده واجب دارد، مانعی ندارد ولی برای نماز ومانند آن باید غسل کند و بنابر احتیاط واجب وضو هم بگیرد.
- [آیت الله مظاهری] برای کسی که بعد از مسّ میّت غسل نکرده است روزه گرفتن و توقف در مسجد و جماع و خواندن سورههایی که سجده واجب دارد، مانعی ندارد ولی برای نماز و مانند آن باید غسل کند.
- [آیت الله شبیری زنجانی] در نماز واجب به احتیاط واجب نباید یکی از آیههای سجده را که در مسأله 361 گفته شد بخواند بلکه به احتیاط مستحب سورههایی را که آیه سجده دارد نیز شروع نکند.
- [آیت الله بروجردی] برای کسی که بعد از مس میت غسل نکرده است، توقف در مسجد و جماع و خواندن سورههایی که سجدهی واجب دارد مانعی ندارد، ولی برای نماز و مانند آن باید غسل کند و وضو بگیرد.
- [آیت الله مظاهری] نه چیز بر جنب مکروه است: اوّل و دوّم: خوردن و آشامیدن، ولی اگر وضو بگیرد مکروه نیست. سوّم: خواندن بیشتر از هفت آیه از سورههایی که سجده واجب ندارد. چهارم: رساندن جایی از بدن به جلد و حاشیه و بین خطهای قرآن. پنجم: همراه داشتن قرآن. ششم: خوابیدن، ولی اگر وضو بگیرد یا به واسطه نداشتن آب، به جای غسل، تیمّم کند، مکروه نیست. هفتم: خضاب کردن به حنا و مانند آن. هشتم: مالیدن روغن به بدن. نهم: جماع کردن بعد از آنکه محتلم شده، یعنی در خواب منی از او بیرون آمده.
- [آیت الله اردبیلی] نُه چیز بر جنب مکروه است: اوّل و دوم: خوردن و آشامیدن، ولی اگر وضو بگیرد یا دستهایش را بشوید، مکروه نیست. سوم: خواندن بیشتر از هفت آیه از سورههایی که سجده واجب ندارند. چهارم: رساندن جایی از بدن به جلد و حاشیه و بین خطهای قرآن. پنجم: همراه داشتن قرآن. ششم: خوابیدن، ولی اگر وضو بگیرد یا به واسطه نداشتن آب، به جای غسل تیمّم کند، مکروه نیست. هفتم: خضاب کردن به حنا و مانند آن. هشتم: مالیدن روغن به بدن. نهم: جماع کردن بعد از آن که محتلم شده، یعنی در خواب منی از او بیرون آمده است.
- [آیت الله شبیری زنجانی] نه چیز بر جنب مکروه است: اول و دوم: خوردن و آشامیدن ولی اگر وضو بگیرد یا دستها را بشوید مکروه نیست. سوم: خواندن بیشتر از هفت آیه از سورههایی که سجده واجب ندارند. چهارم: رساندن جایی از بدن به جلد و حاشیه و بین خطهای قرآن. پنجم: همراه داشتن قرآن. ششم: خوابیدن، مگر وضو بگیرد، همچنین اگر برای غسل آب نداشته باشد و بدل از غسل تیمّم کند یا برای وضو هم آب نداشته باشد و بدل از وضو تیمّم کند. هفتم: خضاب کردن به حنا و مانند آن. هشتم: مالیدن روغن به بدن. نهم: نزدیکی کردن بعد از آن که محتلم شده؛ یعنی در خواب منی از او بیرون آمده است.
- [آیت الله بهجت] چند چیز بر جنب مکروه است: 1 و 2 خوردن و آشامیدن؛ ولی اگر وضو بگیرد مکروه نیست؛ و اگر دست و صورت را بشوید و مضمضه و استنشاق کند کراهت کمتر میشود. 3 خواندن بیشتر از هفت آیه تا هفتاد آیه از سورههایی که سجده واجب ندارد، بنابر احوط؛ ولی بیشتر از هفتاد آیه کراهت شدیدتری دارد. 4 رساندن جایی از بدن به جلد و حاشیه و بین خطهای قرآن. 5 همراه داشتن قرآن. 6 خوابیدن ولی اگر وضو بگیرد یا بهواسطه اینکه نمیتواند غسل کند بدل از غسل، تیمم کند خوابیدن او مکروه نیست. 7 خضاب کردن به حنا و مانند آن.