آیا می‌توان گفت دین تنها متون نقلی (قرآن و سنت) است؟
دین مجموعه ره‌آورد عقل و نقل است. اصول موضوعه، یعنی پیش‌فهمها و پیش‌فرضهای لازم برای تفسیر متن مقدس لازم نیست از خود متن نقلی استحصال شود و معنای "درون دینی"، "درون مَتْنی" نیست و اگر مبادی عقلْ مطاع و متبوع است نه برای آن است که اعتبار آن در متنِ نقلی آمده است؛ زیرا آنچه در متون نقلی راجع به سَداد و صَوابِ مبانی عقلی مشهود است همگی صبغه تأیید و امضا دارد، نه تأسیس و ابداع؛ زیرا حجیت مبادی عقلی و براهین علمیْ ذاتی است، نه جعلی و اگر قطع عقلی اعتبار خود را از متن نقلی کسب کند دور لازم می‌آید؛ زیرا حجیّت نقل به وسیله عقل ثابت می‌شود و خودِ عقل که اصل مبدأ عالَم و حکمت و عنایت او برای هدایت جوامع انسانی و در نتیجه ضرورت دین را درک می‌کند و به تَحَتّم آن حکم می‌کند، از اعتبار اصیل برخوردار است. غرض آن که، حَصْر دین در متون نقلی و خارج دانستن عقل و مبادی برهانی آن از حریم دین و انتظار تأیید آن را از متن نقلی داشتن روا نیست گرچه این مطلب چنان در اذهان رسوب دارد که به آسانی زدوده نمی‌شود. اگر مبادیِ تصدیقیِ یک قیاسْ عقلی نباشد بلکه وَهْمی یا خیالی باشد و مفسّر با آن مبادی موهوم یا متخیّل هر چند خالصانه به سراغ تفسیر متن نقلی برود، نه به قصد تحمیل و تطبیق آن بر یافته‌های خود، باز گرفتار تفسیر به رأی شده است، لیکن سوء سریرتْ این گونه تفسیر به رأی را همراهی نمی‌کند؛ یعنی مفسّر مزبور "سوء فعلی" دارد، ولی از "سوء فاعلی" مصون است. اما کسی که آگاهانه در صدد تحمیل رأی موهوم یا متخیّل خویش بر متن مقدس مانند قرآن و تطبیق محتوای قرآن بر فهمیده وَهْمی و خیالی خود باشد، گذشته از سوء فعلی مبتلای به سوء سریرت فاعلی هم هست. روشن است که عقل برهانی به منزله رسول و نبیِّ باطنی است، لیکن وهم و خیال به مثابه مُتَنَبّیِ درونی است. "نبوّتِ صادقْ" و "تَنَبّیِ کاذبْ" هم در رسول باطنی است و هم در رسول ظاهری. بنابراین، قبول قیاس خیالی و اقبال بر آن مساوی با نکول قیاس عقلی و ادبار از آن است که این ارتجاع همان ارتداد دینی است. برای تقریب به ذهن و تنزیل دامنه مطلبِ مزبورْ مثالی به عنوان تشبیه ارائه می‌شود که ممکن است این تشبیه از برخی جهات عامل تبعید مطلبْ از ذهن باشد، لیکن جنبه تقریبی آن مقصود و جنبه تبعیدی آن کاملا ً از نظر و قَصْد، دور و مُنتفی است: رسول خدا دارای دو حیثیّت است: یکی حیثیت بشری و عادی که از این جهت همتای دیگران بوده، پیام ویژه‌ای از طرف خداوند دریافت یا ابلاغ نمی‌کند و دیگری حیثیت ملکوتی و غیر عادی که از این جهت از دیگران ممتاز بوده، پیام مخصوصی را از طرف خداوند تلقّی کرده، آن را به جامعه انسانی ابلاغ می‌کند و این حیثیّت ملکوتی او حجّت خدا بر وی و دیگران است. انسانِ خردورزْ و عاقل نیز دارای همین دو حیثیتِ بشریِ مُلکی و عقلی مُلکوتی است؛ یعنی از آن جهت که دارای "طبیعتِ بَدَنی" است، دانشی را از طرف خدا دریافت نمی‌کند و همسان سایر موجودهای طبیعی است و از آن جهت که دارای "فطرت ملکوتی" است برهانی را از طرف خداوند تلقّی می‌کند که آن برهان عقلی حجّت خداوند بر او و بر همه کسانی است که چنین برهان ناب عقلی برای فطرت ملکوتی آنها ظهور کرده است و چنین برهانِ نابِ عقلی حتماً از طرف خداوند است؛ زیرا بشر طبیعی از ذات خود ضیائی ندارد تا بتواند مطالب صحیح مقبول را ادراک کند؛ چنانکه خداوند بعد از آفرینشِ انسان، به او بَیان آنچه در ضمیر اوست عطا کرد و به او چیزی را که نمی‌دانست آموخت: "خَلَق الإنسان * علّمه البیان"(1)، "علّم الإنسان ما لم یعلم"(2). پس علمِ صائبْ و استدلالِ برهانی از مواهب الهی است و چنین موهبتی حجیّت دارد؛ چنانچه قبلا ً بازگو شد. بنابراین، اگر انسانِ متفکریْ بر اثر صیانت عطیّه الهی از دخالت شیطانِ وهم و خیال و بر اثر حفظ رسالتِ خدایی از آسیب وسوسه ابلیس درون و بیرون به معارف صحیح و ناب بار یافت و با همان مبادی برهانی که سرمایه اوّلی او برای نیل به ره‌آورد وحی قرآنی بود، به تفسیر آیات الهی پرداخت می‌تواند از رسالت نهاد و از حجّت نهان خویش به دیگران چنین سخن بگوید: من همانند شما بشری عادی هستم، لیکن عنایت الهی فروغ معرفت را در مصباحْ و مشکات جان من افروخت و از این رو به معارف صحیح نائل آمدم. غرض آن که، فاصله بشرِ عادی که با برهان تامِّ عقلیْ برخی از مطالبِ وحی خدا را که از رسول او شنیده و می‌فهمد، با خود رسول خداوند، همان فاصله طولانی معصوم و غیر معصوم، و تفاوت عمیقِ پیامبر و امت است؛ لیکن در همه مواردی که متفکّری خردورزْ مطلبِ صائبی را دریافت می‌کند، حتماً باید بداند که آن علمِ نابْ اوّلا ً عطای خداوندی است و ثانیاً حجّت الهی است. از این رو چنین دانشی در قلمرو دین قرار دارد و با این علمِ برهانی هر گونه استنباطی از متون مقدّس دینی انجام یابد، باید گفت با پیش‌فهمها و پیش‌فرضهای "درون دینی" از متن مقدّسِ نقلی، چیزی استظهار شده است. آنچه تکرار آن برای حفظ از گزند مغالطه لازم است، این که، بین برهان صحیح عقلی که به منزله "نبیِّ درونی" است و بین مغالطهْ که به مثابه "مُتَنَبّیِ درونی" است فرقهاست و اگر مفسّری بر اثر ابتلای به برخی از مبانیِ فاسد و مبادی کاسِد به تفسیر متن مقدّس نقلی پرداخت، البته با پیش‌برداشت برون دینی وارد تفسیر شده است، لیکن چنان برداشتی تفسیر به رأی مذموم است و همه تفسیر به رأیهای مذموم با پیش‌فرض برون دینی است، لیکن: از خارجی هزار به یک جو نمی‌خزد گو کوه تا به کوه منافق سپاه باش(3) چنانکه همه تفسیر به رأیهای محمود و ممدوح با پیش‌فرضها، پیش‌فهمها و اصول موضوعه درون دینی است: بی‌معرفت نباش که در من یزید عشق اهل نظر معامله با آشنا کنند(4) آنچه به نصاب برهان ناب نایل آمد آشناست، نه بیگانه و درون دینی است، نه برون دینی. 1 سوره الرّحمن، آیات 3 4. 2 سوره علق، آیه 5. 3 دیوان حافظ. 4 همان. مأخذ: ( تفسیر تسنیم، ج 1، ص 204)
عنوان سوال:

آیا می‌توان گفت دین تنها متون نقلی (قرآن و سنت) است؟


پاسخ:

دین مجموعه ره‌آورد عقل و نقل است. اصول موضوعه، یعنی پیش‌فهمها و پیش‌فرضهای لازم برای تفسیر متن مقدس لازم نیست از خود متن نقلی استحصال شود و معنای "درون دینی"، "درون مَتْنی" نیست و اگر مبادی عقلْ مطاع و متبوع است نه برای آن است که اعتبار آن در متنِ نقلی آمده است؛ زیرا آنچه در متون نقلی راجع به سَداد و صَوابِ مبانی عقلی مشهود است همگی صبغه تأیید و امضا دارد، نه تأسیس و ابداع؛ زیرا حجیت مبادی عقلی و براهین علمیْ ذاتی است، نه جعلی و اگر قطع عقلی اعتبار خود را از متن نقلی کسب کند دور لازم می‌آید؛ زیرا حجیّت نقل به وسیله عقل ثابت می‌شود و خودِ عقل که اصل مبدأ عالَم و حکمت و عنایت او برای هدایت جوامع انسانی و در نتیجه ضرورت دین را درک می‌کند و به تَحَتّم آن حکم می‌کند، از اعتبار اصیل برخوردار است. غرض آن که، حَصْر دین در متون نقلی و خارج دانستن عقل و مبادی برهانی آن از حریم دین و انتظار تأیید آن را از متن نقلی داشتن روا نیست گرچه این مطلب چنان در اذهان رسوب دارد که به آسانی زدوده نمی‌شود.
اگر مبادیِ تصدیقیِ یک قیاسْ عقلی نباشد بلکه وَهْمی یا خیالی باشد و مفسّر با آن مبادی موهوم یا متخیّل هر چند خالصانه به سراغ تفسیر متن نقلی برود، نه به قصد تحمیل و تطبیق آن بر یافته‌های خود، باز گرفتار تفسیر به رأی شده است، لیکن سوء سریرتْ این گونه تفسیر به رأی را همراهی نمی‌کند؛ یعنی مفسّر مزبور "سوء فعلی" دارد، ولی از "سوء فاعلی" مصون است. اما کسی که آگاهانه در صدد تحمیل رأی موهوم یا متخیّل خویش بر متن مقدس مانند قرآن و تطبیق محتوای قرآن بر فهمیده وَهْمی و خیالی خود باشد، گذشته از سوء فعلی مبتلای به سوء سریرت فاعلی هم هست.
روشن است که عقل برهانی به منزله رسول و نبیِّ باطنی است، لیکن وهم و خیال به مثابه مُتَنَبّیِ درونی است. "نبوّتِ صادقْ" و "تَنَبّیِ کاذبْ" هم در رسول باطنی است و هم در رسول ظاهری. بنابراین، قبول قیاس خیالی و اقبال بر آن مساوی با نکول قیاس عقلی و ادبار از آن است که این ارتجاع همان ارتداد دینی است.
برای تقریب به ذهن و تنزیل دامنه مطلبِ مزبورْ مثالی به عنوان تشبیه ارائه می‌شود که ممکن است این تشبیه از برخی جهات عامل تبعید مطلبْ از ذهن باشد، لیکن جنبه تقریبی آن مقصود و جنبه تبعیدی آن کاملا ً از نظر و قَصْد، دور و مُنتفی است: رسول خدا دارای دو حیثیّت است: یکی حیثیت بشری و عادی که از این جهت همتای دیگران بوده، پیام ویژه‌ای از طرف خداوند دریافت یا ابلاغ نمی‌کند و دیگری حیثیت ملکوتی و غیر عادی که از این جهت از دیگران ممتاز بوده، پیام مخصوصی را از طرف خداوند تلقّی کرده، آن را به جامعه انسانی ابلاغ می‌کند و این حیثیّت ملکوتی او حجّت خدا بر وی و دیگران است.
انسانِ خردورزْ و عاقل نیز دارای همین دو حیثیتِ بشریِ مُلکی و عقلی مُلکوتی است؛ یعنی از آن جهت که دارای "طبیعتِ بَدَنی" است، دانشی را از طرف خدا دریافت نمی‌کند و همسان سایر موجودهای طبیعی است و از آن جهت که دارای "فطرت ملکوتی" است برهانی را از طرف خداوند تلقّی می‌کند که آن برهان عقلی حجّت خداوند بر او و بر همه کسانی است که چنین برهان ناب عقلی برای فطرت ملکوتی آنها ظهور کرده است و چنین برهانِ نابِ عقلی حتماً از طرف خداوند است؛ زیرا بشر طبیعی از ذات خود ضیائی ندارد تا بتواند مطالب صحیح مقبول را ادراک کند؛ چنانکه خداوند بعد از آفرینشِ انسان، به او بَیان آنچه در ضمیر اوست عطا کرد و به او چیزی را که نمی‌دانست آموخت: "خَلَق الإنسان * علّمه البیان"(1)، "علّم الإنسان ما لم یعلم"(2). پس علمِ صائبْ و استدلالِ برهانی از مواهب الهی است و چنین موهبتی حجیّت دارد؛ چنانچه قبلا ً بازگو شد.
بنابراین، اگر انسانِ متفکریْ بر اثر صیانت عطیّه الهی از دخالت شیطانِ وهم و خیال و بر اثر حفظ رسالتِ خدایی از آسیب وسوسه ابلیس درون و بیرون به معارف صحیح و ناب بار یافت و با همان مبادی برهانی که سرمایه اوّلی او برای نیل به ره‌آورد وحی قرآنی بود، به تفسیر آیات الهی پرداخت می‌تواند از رسالت نهاد و از حجّت نهان خویش به دیگران چنین سخن بگوید: من همانند شما بشری عادی هستم، لیکن عنایت الهی فروغ معرفت را در مصباحْ و مشکات جان من افروخت و از این رو به معارف صحیح نائل آمدم. غرض آن که، فاصله بشرِ عادی که با برهان تامِّ عقلیْ برخی از مطالبِ وحی خدا را که از رسول او شنیده و می‌فهمد، با خود رسول خداوند، همان فاصله طولانی معصوم و غیر معصوم، و تفاوت عمیقِ پیامبر و امت است؛ لیکن در همه مواردی که متفکّری خردورزْ مطلبِ صائبی را دریافت می‌کند، حتماً باید بداند که آن علمِ نابْ اوّلا ً عطای خداوندی است و ثانیاً حجّت الهی است.
از این رو چنین دانشی در قلمرو دین قرار دارد و با این علمِ برهانی هر گونه استنباطی از متون مقدّس دینی انجام یابد، باید گفت با پیش‌فهمها و پیش‌فرضهای "درون دینی" از متن مقدّسِ نقلی، چیزی استظهار شده است.
آنچه تکرار آن برای حفظ از گزند مغالطه لازم است، این که، بین برهان صحیح عقلی که به منزله "نبیِّ درونی" است و بین مغالطهْ که به مثابه "مُتَنَبّیِ درونی" است فرقهاست و اگر مفسّری بر اثر ابتلای به برخی از مبانیِ فاسد و مبادی کاسِد به تفسیر متن مقدّس نقلی پرداخت، البته با پیش‌برداشت برون دینی وارد تفسیر شده است، لیکن چنان برداشتی تفسیر به رأی مذموم است و همه تفسیر به رأیهای مذموم با پیش‌فرض برون دینی است، لیکن:
از خارجی هزار به یک جو نمی‌خزد گو کوه تا به کوه منافق سپاه باش(3)
چنانکه همه تفسیر به رأیهای محمود و ممدوح با پیش‌فرضها، پیش‌فهمها و اصول موضوعه درون دینی است:
بی‌معرفت نباش که در من یزید عشق اهل نظر معامله با آشنا کنند(4)
آنچه به نصاب برهان ناب نایل آمد آشناست، نه بیگانه و درون دینی است، نه برون دینی.

1 سوره الرّحمن، آیات 3 4.
2 سوره علق، آیه 5.
3 دیوان حافظ.
4 همان.

مأخذ: ( تفسیر تسنیم، ج 1، ص 204)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین