چگونه ممکن است مهاجرین صدر اسلام، امثال ابوبکر و عمر، به اسلام خیانت کنند و چرا پیامبر از ابتدا آن ها را طرد نکرد؟
استاد مطهری در ذیل بحث نفاق و تفسیر سوره‌ی منافقون ( )حزب جمهوری اسلامی( کل این مباحث را در سال 1359 در کتابچه‌ای تحت عنوان مسأله نفاق منتشر کرد؛ اما متأسفانه دیگر تجدید چاپ نشد تا سرانجام حدود یک سوم آن در کتاب آشنایی با قرآن، ج 7، در ضمن تفسیر سوره‌ی منافقون توسط )انتشارات صدرا( منتشر شد) بحثی دارند که می‌توان از آن در پاسخ این سؤال استفاده کرد) خلاصه بحث ایشان این است که: ما شاهدیم در اسلام درباره‌ی منافقین بحث‌های فراوانی شده و نه تنها در قرآن کریم - به ویژه سوره‌های مدنی - بلکه در احادیث متواتر پیامبر )ص( مسأله منافقین بسیار مهم و حتی شاید مهم‌تر از مسأله کفار مطرح شده؛ چنان که مثلا از پیامبر اکرم )ص( روایت شده است که: من برای امتم بیش‌تر نگران منافقین هستم تا مشرکان؛ زیرا مردم نمی‌توانند چهره‌ی واقعی آنان را تشخیص دهند) ( بحارالأنوار، ج 2، ص 110: لا أتخوف علی أمتی مؤمنا و لا مشرکا، فان المؤمن فیحجزه ایمانه و أما المشرک فیقمعه کفره و لکن أتخوف علیکم منافقا الیم اللسان، یقول ما تعرفون و یعمل ما تفکرون) در این جا نوعی اختلاف نظر میان شیعه و سنی هست) اهل سنت معمولا عموم منافقین در دوره‌ی اسلام را منحصر به منافقین مدنی می‌دانند؛ یعنی منافقینی که از انصار هستند) آن‌ها معتقدند که این‌ها در اوائل ورود پیامبر )ص( به مدینه پیدا شدند و در سال‌های آخر حیات پیامبر )ص( هم ریشه‌شان کنده شد) این طور هم تعلیل می‌کنند - که تا این مقدار هم حرف درستی است - که: در مدینه، گروهی بودند که در رأسشان عبدالله بن ابی بود) این گروه از ابتدا از آمدن پیامبر )ص( ناراضی بودند؛ زیرا منافع آن‌ها به خطر افتاده بود؛ ولی چون چاره‌ای نداشتند، به ظاهر اسلام آوردند و هر چند گاه و بی‌گاه از پشت خنجر می‌زدند)ولی آیا منافقین منحصر در این‌ها بودند؟ اولا: عین همین جریان در زمان فتح مکه نیز تکرار شد؛ یعنی عده‌ای از مردم مکه مانند ابوسفیان - که تا می‌توانستند با پیامبر )ص( جنگیده بودند - پس از فتح مکه چاره‌ای جز اسلام آوردن ندیدند و واضح است که این تظاهر به اسلام است و نه اسلام واقعی؛ لذا عمار یاسر در مورد این‌ها گفت: )ما اسلموا ولکن استسلموا( ( بحارالأنوار، ج 32، ص 325) ثانیا: علامه طباطبایی )ره( نکته‌ی مهمی ذکر می‌کند و آن، این است که: چه طور می‌شود منافقین تا وقتی پیامبر اکرم )ص( زنده است، تحریکات می‌کنند؛ ولی پیامبر )ص( که از دنیا می‌رود، دیگر نامی از این منافقین نیست؟ آیا با رحلت پیامبر )ص(، این‌ها یک مرتبه مؤمن واقعی می‌شوند و یا چون در دوره‌ی خلافت، منافع خودشان را تأمین یافته دیدند، صدایشان خوابید؟ این نشان می‌دهد که با رحلت پیامبر )ص( و برقراری خلافت، جریان شکلی پیدا کرد که آن‌ها منافع خود را تأمین یافته دیدند و این مطلب نه تنها در مورد منافقین مکه، بلکه در مورد منافقین مدینه هم صادق است) مسأله‌ی دیگر این که، آیا منافقین منحصر در همین دو گروهند؟ یعنی کسانی که چون نمی‌توانند مقاومت کنند، به ظاهر اسلام را می‌پذیرند و از پشت خنجر می‌زنند؟ یا ممکن است افرادی ابتدا مؤمن باشند و بعد منافق شوند؟ باید گفت: بله! چنین احتمالی هست و حتی قرآن تعبیر می‌کند که عده‌ای ابتدا مؤمن بودند و بعد کافر شدند: ذلک بأنهم أمنوا ثم کفروا ( منافقون 3/63: )این بدان سبب است که آنان ایمان آورده و سپس کافر شده‌اند)( تعبیر کافر شدن بعد از ایمان در آیات متعددی از قرآن کریم آمده است) از جمله: بقره 108 - 109/2؛ آل عمران 86/3 و 90 و 106؛ توبه 66/9؛ و نحل 106/16) این‌ها چرا کافر شده‌اند؟ زیرا انسان بعد از این که ایمان آورد و واقعا چیزی را انتخاب کرد، همیشه در معرض امتحان است و امکان دارد در امتحانات لغزش پیدا کند و کافر شود) به طریق اولی، ممکن است منافق شود و حتی احتمال این که منافق شود، بیش‌تر است؛ یعنی پس از این که لغزید و از اسلام واقعی برگشت، این بازگشت خود را صریحا اعلام نکند و از آن ظاهر مسلمانی خود سوء استفاده کند) شاید اسلام از منافقینی که در یک دوره مؤمن راستین بوده‌اند و بعد منافق شده‌اند، بیش‌تر ضرر دیده تا از منافقینی که از ابتدا منافق بوده‌اند، زیرا آن‌ها ابتدا توانسته بودند اعتمادها را به خود جلب کنند و بعد منافق شده‌اند) پس اشتباه است که بگوییم: )همین که کسی اسلام آورد، اگر از ابتدا اسلامش، اسلام حقیقی بود و از روی نفاق نبود، این دیگر تا ابد اسلامش از روی نفاق نیست)( این کاملا امر مردودی است) به هر حال، مسأله‌ای که فوق العاده توجه انسان را به خود جلب می‌کند، این است که در قرآن کریم بیش از هر کتاب دیگری بر )حذر از منافقین( تأکید شده است) یعنی در هر کتاب مذهبی دیگری، صحبت از مؤمن و کافر است؛ ولی قرآن در مقابل مؤمن، دو گروه را قرار می‌دهد: کافر و منافق) کافر، بی‌ایمان یک چهره است؛ اما منافق، بی‌ایمان دو چهره است که چهره‌ی درونش بی ایمانی و چهره‌ی بیرونش ایمان است) این اگر مسأله‌ای بود که به همان گروه منافقین مدینه اختصاص داشت، این همه آیه در مورد منافقین نازل نمی‌شد)( ( مرتضی مطهری، آشنایی با قرآن، ج 7، ص 104 - 108، با تلخیص) پس این گروه آخر، یعنی کسانی که ابتدا واقعا مؤمن بوده و تدریجا منافق شده‌اند، خطرناک‌ترین گروه هستند که تشخیص آن‌ها حتی برای خواص نیز دشوار است) مثال بارز چنین کسانی، طلحه و زبیرند که در زمان پیامبر )ص( خوش درخشیدند و به لقب‌های طلحة الخیر و سیف الاسلام از جانب پیامبر )ص( ملقب شدند؛ اما به تدریج کارشان به جایی رسید که رو در روی حضرت علی )ع( لشکر کشیدند و در این جا بود که برخی به تردید افتادند و به حضرت علی )ع( گفتند: چگونه ممکن است صحابی بزرگی مثل طلحه و زبیر بر خطا باشند؟ ( نهج‌البلاغه، حکمت 254) حضرت علی )ع( هم به آن‌ها پاسخ می‌دهد که: )حق را با حق بشناس و نه بر اساس اشخاص)()شاید کسی بپرسد: چرا پیامبر اکرم )ص( این‌ها را از ابتدا طرد نکرد تا بعدها فرصت چنین سوء استفاده‌ای نداشته باشند؟ در پاسخ باید به دو نکته توجه کنیم: یکی، نحوه‌ی برخورد پیامبر )ص( با منافقین به طور کلی؛ و دیگر، نحوه‌ی برخورد با این‌ها) در مورد نحوه‌ی برخورد پیامبر با منافقین، استاد مطهری به نکته‌ی بسیار مهمی اشاره می‌کند و آن این است که: )سیاست پیامبر اکرم )ص( در مورد منافقین، سیاست حذر و احتیاط بود) یعنی این‌ها که به اسلام تظاهر می‌کردند، تا زمانی که عملی بر ضد اسلام انجام نداده بودند، پیامبر )ص( با آن‌ها کاری نداشت)( ( آشنایی با قرآن، ج 7، ص 105) دلیل این مطلب واضح است) اگر پیامبر )ص( می‌خواست مسلمانی را به بهانه‌ی نفاق طرد کند و یا به قتل برساند، بهانه‌ای می‌شد در دست حکام بعدی که هر مخالفی را تحت عنوان منافق بکشند و نه تنها حکام، بلکه در میان خود مسلمانان نیز اگر کسی کوچک‌ترین ایرادی در دیگری می‌دید، چه بسا به بهانه‌ی نفاق به او تعرض می‌کرد و نظام اسلامی از هم می‌پاشید) اما نکته‌ی دوم، برخورد پیامبر )ص( با خود ابوبکر، عمر و عثمان بود) شاید کسی بگوید: )پذیرفتیم که پیامبر )ص( نباید آن‌ها را طرد می‌کرد؛ اما چرا این قدر آن‌ها را به خود نزدیک کرد تا حدی که دختران آن‌ها را به همسری گرفت و یا دخترانش را به همسری آنان داد؟( باید گفت: اولا: به نظر می‌آید که این‌ها در ابتدا اسلام را واقعا پذیرفته باشند و بسیاری از این امور، مربوط به آن دوره است) ثانیا: بسیاری از کارهای پیامبر )ص( جنبه‌ی استراتژیک داشت؛ یعنی برای جلب قلوب مردم با آن‌ها به نحوی رفتار می‌کرد تا بیش‌تر جذب اسلام شوند) مهم‌ترین شاهد این قضیه، مسأله )مؤلفة قلوبهم( است که در قرآن کریم نیز به آن تصریح شده است ( یکی از موارد استفاده‌ی زکات که در قرآن کریم نیز بیان شده، در جایی است که حاکم شرع تشخیص دهد: عده‌ی سست ایمانی هستند که اگر به لحاظ مالی تأمین شوند، بیش‌تر به اسلام متمایل خواهند شد )این مطلب در سوره‌ی توبه آیه‌ی 60 آمده است() و می‌توان این نوع برخوردهای پیامبر )ص( با این اشخاص را هم از این باب دانست) البته پیامبر هر از گاهی کارهایی می‌کرد تا نشان دهد که حضرت علی )ع( واقعا بر آن‌ها برتری دارد و از مهم‌ترین مواردش که شیعه و سنی روایت کرده‌اند، داستان )اعلام برائت( است که آیات برائت از مشرکین را ابتدا به ابوبکر داد تا برود و برای مردم مکه بخواند؛ اما وی را از میانه‌ی راه برگرداند و به علی )ع( داد و در پاسخ اعتراض ابوبکر فرمود: این را یا من یا )رجل من اهل بیتی( باید ببرد ( محمد ابراهیم آیتی، تاریخ اسلام، صص 608 - 609) این حدیث را با اختلاف روایت از کتب متعددی نقل کرده است) و عملا نشان داد که وی با این که با ابوبکر خویشاوند شده است، ولی وی را از اهل بیت خود نمی‌داند و علی )ع( است که از اهل بیت وی است)
عنوان سوال:

چگونه ممکن است مهاجرین صدر اسلام، امثال ابوبکر و عمر، به اسلام خیانت کنند و چرا پیامبر از ابتدا آن ها را طرد نکرد؟


پاسخ:

استاد مطهری در ذیل بحث نفاق و تفسیر سوره‌ی منافقون ( )حزب جمهوری اسلامی( کل این مباحث را در سال 1359 در کتابچه‌ای تحت عنوان مسأله نفاق منتشر کرد؛ اما متأسفانه دیگر تجدید چاپ نشد تا سرانجام حدود یک سوم آن در کتاب آشنایی با قرآن، ج 7، در ضمن تفسیر سوره‌ی منافقون توسط )انتشارات صدرا( منتشر شد) بحثی دارند که می‌توان از آن در پاسخ این سؤال استفاده کرد) خلاصه بحث ایشان این است که: ما شاهدیم در اسلام درباره‌ی منافقین بحث‌های فراوانی شده و نه تنها در قرآن کریم - به ویژه سوره‌های مدنی - بلکه در احادیث متواتر پیامبر )ص( مسأله منافقین بسیار مهم و حتی شاید مهم‌تر از مسأله کفار مطرح شده؛ چنان که مثلا از پیامبر اکرم )ص( روایت شده است که: من برای امتم بیش‌تر نگران منافقین هستم تا مشرکان؛ زیرا مردم نمی‌توانند چهره‌ی واقعی آنان را تشخیص دهند) ( بحارالأنوار، ج 2، ص 110: لا أتخوف علی أمتی مؤمنا و لا مشرکا، فان المؤمن فیحجزه ایمانه و أما المشرک فیقمعه کفره و لکن أتخوف علیکم منافقا الیم اللسان، یقول ما تعرفون و یعمل ما تفکرون) در این جا نوعی اختلاف نظر میان شیعه و سنی هست) اهل سنت معمولا عموم منافقین در دوره‌ی اسلام را منحصر به منافقین مدنی می‌دانند؛ یعنی منافقینی که از انصار هستند) آن‌ها معتقدند که این‌ها در اوائل ورود پیامبر )ص( به مدینه پیدا شدند و در سال‌های آخر حیات پیامبر )ص( هم ریشه‌شان کنده شد) این طور هم تعلیل می‌کنند - که تا این مقدار هم حرف درستی است - که: در مدینه، گروهی بودند که در رأسشان عبدالله بن ابی بود) این گروه از ابتدا از آمدن پیامبر )ص( ناراضی بودند؛ زیرا منافع آن‌ها به خطر افتاده بود؛ ولی چون چاره‌ای نداشتند، به ظاهر اسلام آوردند و هر چند گاه و بی‌گاه از پشت خنجر می‌زدند)ولی آیا منافقین منحصر در این‌ها بودند؟
اولا: عین همین جریان در زمان فتح مکه نیز تکرار شد؛ یعنی عده‌ای از مردم مکه مانند ابوسفیان - که تا می‌توانستند با پیامبر )ص( جنگیده بودند - پس از فتح مکه چاره‌ای جز اسلام آوردن ندیدند و واضح است که این تظاهر به اسلام است و نه اسلام واقعی؛ لذا عمار یاسر در مورد این‌ها گفت: )ما اسلموا ولکن استسلموا( ( بحارالأنوار، ج 32، ص 325)
ثانیا: علامه طباطبایی )ره( نکته‌ی مهمی ذکر می‌کند و آن، این است که: چه طور می‌شود منافقین تا وقتی پیامبر اکرم )ص( زنده است، تحریکات می‌کنند؛ ولی پیامبر )ص( که از دنیا می‌رود، دیگر نامی از این منافقین نیست؟ آیا با رحلت پیامبر )ص(، این‌ها یک مرتبه مؤمن واقعی می‌شوند و یا چون در دوره‌ی خلافت، منافع خودشان را تأمین یافته دیدند، صدایشان خوابید؟ این نشان می‌دهد که با رحلت پیامبر )ص( و برقراری خلافت، جریان شکلی پیدا کرد که آن‌ها منافع خود را تأمین یافته دیدند و این مطلب نه تنها در مورد منافقین مکه، بلکه در مورد منافقین مدینه هم صادق است)
مسأله‌ی دیگر این که، آیا منافقین منحصر در همین دو گروهند؟ یعنی کسانی که چون نمی‌توانند مقاومت کنند، به ظاهر اسلام را می‌پذیرند و از پشت خنجر می‌زنند؟ یا ممکن است افرادی ابتدا مؤمن باشند و بعد منافق شوند؟ باید گفت: بله! چنین احتمالی هست و حتی قرآن تعبیر می‌کند که عده‌ای ابتدا مؤمن بودند و بعد کافر شدند: ذلک بأنهم أمنوا ثم کفروا ( منافقون 3/63: )این بدان سبب است که آنان ایمان آورده و سپس کافر شده‌اند)( تعبیر کافر شدن بعد از ایمان در آیات متعددی از قرآن کریم آمده است) از جمله: بقره 108 - 109/2؛ آل عمران 86/3 و 90 و 106؛ توبه 66/9؛ و نحل 106/16) این‌ها چرا کافر شده‌اند؟ زیرا انسان بعد از این که ایمان آورد و واقعا چیزی را انتخاب کرد، همیشه در معرض امتحان است و امکان دارد در امتحانات لغزش پیدا کند و کافر شود) به طریق اولی، ممکن است منافق شود و حتی احتمال این که منافق شود، بیش‌تر است؛ یعنی پس از این که لغزید و از اسلام واقعی برگشت، این بازگشت خود را صریحا اعلام نکند و از آن ظاهر مسلمانی خود سوء استفاده کند) شاید اسلام از منافقینی که در یک دوره مؤمن راستین بوده‌اند و بعد منافق شده‌اند، بیش‌تر ضرر دیده تا از منافقینی که از ابتدا منافق بوده‌اند، زیرا آن‌ها ابتدا توانسته بودند اعتمادها را به خود جلب کنند و بعد منافق شده‌اند) پس اشتباه است که بگوییم: )همین که کسی اسلام آورد، اگر از ابتدا اسلامش، اسلام حقیقی بود و از روی نفاق نبود، این دیگر تا ابد اسلامش از روی نفاق نیست)(
این کاملا امر مردودی است) به هر حال، مسأله‌ای که فوق العاده توجه انسان را به خود جلب می‌کند، این است که در قرآن کریم بیش از هر کتاب دیگری بر )حذر از منافقین( تأکید شده است) یعنی در هر کتاب مذهبی دیگری، صحبت از مؤمن و کافر است؛ ولی قرآن در مقابل مؤمن، دو گروه را قرار می‌دهد: کافر و منافق) کافر، بی‌ایمان یک چهره است؛ اما منافق، بی‌ایمان دو چهره است که چهره‌ی درونش بی ایمانی و چهره‌ی بیرونش ایمان است) این اگر مسأله‌ای بود که به همان گروه منافقین مدینه اختصاص داشت، این همه آیه در مورد منافقین نازل نمی‌شد)( ( مرتضی مطهری، آشنایی با قرآن، ج 7، ص 104 - 108، با تلخیص)
پس این گروه آخر، یعنی کسانی که ابتدا واقعا مؤمن بوده و تدریجا منافق شده‌اند، خطرناک‌ترین گروه هستند که تشخیص آن‌ها حتی برای خواص نیز دشوار است) مثال بارز چنین کسانی، طلحه و زبیرند که در زمان پیامبر )ص( خوش درخشیدند و به لقب‌های طلحة الخیر و سیف الاسلام از جانب پیامبر )ص( ملقب شدند؛ اما به تدریج کارشان به جایی رسید که رو در روی حضرت علی )ع( لشکر کشیدند و در این جا بود که برخی به تردید افتادند و به حضرت علی )ع( گفتند: چگونه ممکن است صحابی بزرگی مثل طلحه و زبیر بر خطا باشند؟ ( نهج‌البلاغه، حکمت 254) حضرت علی )ع( هم به آن‌ها پاسخ می‌دهد که: )حق را با حق بشناس و نه بر اساس اشخاص)()شاید کسی بپرسد: چرا پیامبر اکرم )ص( این‌ها را از ابتدا طرد نکرد تا بعدها
فرصت چنین سوء استفاده‌ای نداشته باشند؟ در پاسخ باید به دو نکته توجه کنیم: یکی، نحوه‌ی برخورد پیامبر )ص( با منافقین به طور کلی؛ و دیگر، نحوه‌ی برخورد با این‌ها)
در مورد نحوه‌ی برخورد پیامبر با منافقین، استاد مطهری به نکته‌ی بسیار مهمی اشاره می‌کند و آن این است که: )سیاست پیامبر اکرم )ص( در مورد منافقین، سیاست حذر و احتیاط بود) یعنی این‌ها که به اسلام تظاهر می‌کردند، تا زمانی که عملی بر ضد اسلام انجام نداده بودند، پیامبر )ص( با آن‌ها کاری نداشت)( ( آشنایی با قرآن، ج 7، ص 105) دلیل این مطلب واضح است) اگر پیامبر )ص( می‌خواست مسلمانی را به بهانه‌ی نفاق طرد کند و یا به قتل برساند، بهانه‌ای می‌شد در دست حکام بعدی که هر مخالفی را تحت عنوان منافق بکشند و نه تنها حکام، بلکه در میان خود مسلمانان نیز اگر کسی کوچک‌ترین ایرادی در دیگری می‌دید، چه بسا به بهانه‌ی نفاق به او تعرض می‌کرد و نظام اسلامی از هم می‌پاشید)
اما نکته‌ی دوم، برخورد پیامبر )ص( با خود ابوبکر، عمر و عثمان بود) شاید کسی بگوید: )پذیرفتیم که پیامبر )ص( نباید آن‌ها را طرد می‌کرد؛ اما چرا این قدر آن‌ها را به خود نزدیک کرد تا حدی که دختران آن‌ها را به همسری گرفت و یا دخترانش را به همسری آنان داد؟( باید گفت:
اولا: به نظر می‌آید که این‌ها در ابتدا اسلام را واقعا پذیرفته باشند و بسیاری از این امور، مربوط به آن دوره است)
ثانیا: بسیاری از کارهای پیامبر )ص( جنبه‌ی استراتژیک داشت؛ یعنی برای جلب قلوب مردم با آن‌ها به نحوی رفتار می‌کرد تا بیش‌تر جذب اسلام شوند) مهم‌ترین شاهد این قضیه، مسأله )مؤلفة قلوبهم( است که در قرآن کریم نیز به آن تصریح شده است ( یکی از موارد استفاده‌ی زکات که در قرآن کریم نیز بیان شده، در جایی است که حاکم شرع تشخیص دهد: عده‌ی سست ایمانی هستند که اگر به لحاظ مالی تأمین شوند، بیش‌تر به اسلام متمایل خواهند شد )این مطلب در سوره‌ی توبه آیه‌ی 60 آمده است() و می‌توان این نوع برخوردهای پیامبر )ص( با این اشخاص را هم از این باب دانست) البته پیامبر هر از گاهی کارهایی می‌کرد تا نشان دهد که حضرت علی )ع( واقعا بر آن‌ها برتری دارد و از مهم‌ترین مواردش که شیعه و سنی روایت کرده‌اند، داستان )اعلام برائت( است که آیات برائت از مشرکین را ابتدا به ابوبکر داد تا برود و برای مردم مکه بخواند؛ اما وی را از میانه‌ی راه برگرداند و به علی )ع( داد و در پاسخ اعتراض ابوبکر فرمود: این را یا من یا )رجل من اهل بیتی( باید ببرد ( محمد ابراهیم آیتی، تاریخ اسلام، صص 608 - 609) این حدیث را با اختلاف روایت از کتب متعددی نقل کرده است) و عملا نشان داد که وی با این که با ابوبکر خویشاوند شده است، ولی وی را از اهل بیت خود نمی‌داند و علی )ع( است که از اهل بیت وی است)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین