به این امر در اصطلاح تناسخ می گویند که از نظر حکما و فلاسفه اسلامی محال است، در ابطال تناسخ به طور عام دو برهان اقامه شده است. ابن سینا در (اشارات ) به دو دلیل اشاره کرده است و در (مبدا و معاد)، (نجات ) و (شفا) در مبحث نفس نیز در ابطال آن سخن گفته است در اشارات آمده است: (فاما التناسخ فی اجسام من جنس ما کانت فیه فمستحیل و الا لاقتضی کل مزاج نفسا تفیض الیه و قارنتها النفس المستنسخة. فکان لحیوان واحد نفسان. ثم لیس یجب ان یتصل کل فناء بکون، والا یکون عدد الکائنات من الاجسام عدد مایفارقها من النفوس مفارقة یستحق بدنا واحدا فیتصل به اویتدافع عنه متمانعة. ثم ابسط هذا و استعن بما تجده فی مواضع اخرلنا) [1] . بیان فوق مشتمل بر دو دلیل است: دلیل اول: هر بدنی برای پذیرفتن نفس مستلزم افاضه آن از جوهر مفارق به آن بدن است و در صورت تحقق تناسخ، لازم می آید که یک بدن دارای دو نفس باشد: یکی نفس افاضه شده به بدن به وسیله جوهر مفارق و دیگر نفسی که به سبب تناسخ به بدن وارد شده است و این محال خواهد بود. در (نجات ) نیز آورده است ک نفس همراه تهیؤ و آمادگی بدن از سوی علل مفارق حادث می شود و این نفس نمی تواند بر سبیل اتفاق بر هر بدنی تعلق گیرد. بلکه نوعی استحقاق و تهیؤ در آن بدن خاص هست که آن نفس بدان تعلق می گیرد و به بدن دیگری تعلق نمی گیرد. پس اگر فرض کنیم نفسی در دو بدن تعلق بگیرد هر یک از ابدان مستحق نفسی است که در آن حادث شده است و دیگر نفسی که به واسطه تناسخ بدان تعلق گرفته است. در این صورت لازم می آید دو نفس با هم در بدن واحد قرار گیرند. البته علاقه بین نفس و بدن بر سبیل انطباع نیست بلکه علاقه اشتغال است. نفس اشتغال به بدن دارد و بدن از آن منفعل است. هر حیوانی نفس خود را که مصرف و مدبر بدن است به صورت واحد شعور می کند. اگر در این جا نفس دیگری می بود حیوان آن را هم احساس می کرد. پس معلوم است که نفس دومی اشتغال به بدن و علاقه به آن ندارد و علی هذا تناسخ به هیچ وجه من الوجوه صحیح نیست. [2]دکتر ملکشاهی در شرح فارسی اشارات که متضمن توضیحات خواجه است چنین آورده است: پیوستن نفس تناسخ یافته به بدن دوم، یا در حال تباهی بدن اول یا پیش از آن یا بعد از آن است. در صورت اول یا بدن دوم در همان حال حادث می شود یا آن که قبلا حادث شده است. بنابر احتمال اول یا تعداد نفوس مفارق با تعداد بدنهای حادث شده مساوی است و یا آن که تعداد نفوس بیشتر از ابدان و یا کمتر از آنهاست. در صورت اول که تعداد نفوس مفارق با تعداد بدنهای حادث شده یکی باشد لازم می آید که فنای هر بدنی با هستی یافتن بدن دیگر قرین باشد و همچنین لازم می آید به تعداد بدنهای تباه شده، بدنهای تازه ای حادث گردد. و هر دو لازم محال و ناممکن است. در صورت دوم که تعداد نفوس بیشتر از ابدان باشد، نفوسی که در یک بدن جمع می شوند یا در اتصال به آن ابدان مشابه و یا مختلف اند. در صورت اول یا باید همه با هم به بدن متصل گردند که لازمه این احتمال تحقق یافتن نفوس متعدد در یک بدن است که محال است. و یا آن که به واسطه ممانعت یکدیگر هیچ کدام به بدنی که مستعد پذیرفتن نفس است، متصل نباشند و این هم محال خواهد بود و در صورتی که در استحقاق مختلف باشند لازم می آید که بعضی ها متصل شده و بعضی دیگر متصل نشوند، و نتیجه این فرض هم خلف است. در صورت سوم که تعداد نفوس کمتر از تعداد ابدان باشد یا باید یک نفس به چند بدن متصل گردد که محال است، یا بعضی بدنهای مستعد، بدون نفس بماند که آن هم ناممکن خواهد بود و یا آن که نفس به بعضی از بدنها متصل شود و برای بعضی دیگر هم نفس دیگر حادث گردد که به واسطه ترجیح بلا مرجح این صورت هم ناممکن و محال است. و اگر نفس به بدنی متصل شود که آن بدن پیش از مفارقت این نفس حادث شده است در این صورت این بدن یا نفس دیگری دارد و یا آن که نفس دیگری ندارد. در صورت اول لازم می آید که یک بدن دارای دو نفس باشد و در صورت دوم لازم می آید بدنی که مستعد نفس است خالی از نفس بماند. چنان که بیان کردیم هر دو لازم محال و ناممکن خواهد بود. بطلان این امر به اختصار از نظر اسلام، این فرضیه ای است باطل و محال زیرا هم مخالف عقل است و هم ضد تکامل، زیرا بدنی که این روح می خواهد به آن منتقل شود یا خودش روح دارد و یا ندارد.اگر روح دارد مستلزم آن است که یک بدن دارای دو روح بشود ( روح خودش و این روحی که وارد شده است ) و این همان وحدت کثیر و کثرت واحد است که محال بودنش معلوم است . و اگر نفس و روحی ندارد مستلزم آن است که چیزی(روحی) که به فعلیت رسیده و کمال پیدا کرده، دو باره بر گردد و بالقوه شود و محال بودن این روشن است و همچنین است اگر بگوئیم که نفس تکامل یافته ی یک انسان بعد از جدایی از بدنش به بدن گیاه یا حیوانی منتقل شود، زیرا این مستلزم بالقوه شدن چیزی است که به فعلیت رسیده است . از نظر آیات و روایات هم روح انسان پس از مردن ، از بدنش جدا شده و در عالم برزخ ، داری حیات برزخی ( بدون مصاحبت با جسم و بدن خاکی ) است و روز قیامت که به فرمان الهی همه انسانها زنده می شوند این روح مجددا به بدن بر می گردد و انسان برای رسیدگی به اعمالش یا همین بدن وارد محشر می شود.[3] پی نوشتها: [1] - ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، ج 3، دفتر نشر الکتاب الطبع الثانی،1403 ه، ص 356. [2] - ابن سینا، النجاة، تهران، مرتضوی، 1364 ص 189. [3] این پاسخ با استفاده از بحث تناسخ در تفسیر المیزان – تفسیر نمونه و در کتاب مجموعه مقالات و پرسشها و پاسخ ها ج 2 نوشته استاد علامه طباطبائی (ره) تنظیم گردیده است . www.shamimm.ir
به این امر در اصطلاح تناسخ می گویند که از نظر حکما و فلاسفه اسلامی محال است، در ابطال تناسخ به طور عام دو برهان اقامه شده است. ابن سینا در (اشارات ) به دو دلیل اشاره کرده است و در (مبدا و معاد)، (نجات ) و (شفا) در مبحث نفس نیز در ابطال آن سخن گفته است در اشارات آمده است:
(فاما التناسخ فی اجسام من جنس ما کانت فیه فمستحیل و الا لاقتضی کل مزاج نفسا تفیض الیه و قارنتها النفس المستنسخة. فکان لحیوان واحد نفسان. ثم لیس یجب ان یتصل کل فناء بکون، والا یکون عدد الکائنات من الاجسام عدد مایفارقها من النفوس مفارقة یستحق بدنا واحدا فیتصل به اویتدافع عنه متمانعة. ثم ابسط هذا و استعن بما تجده فی مواضع اخرلنا) [1] .
بیان فوق مشتمل بر دو دلیل است:
دلیل اول: هر بدنی برای پذیرفتن نفس مستلزم افاضه آن از جوهر مفارق به آن بدن است و در صورت تحقق تناسخ، لازم می آید که یک بدن دارای دو نفس باشد: یکی نفس افاضه شده به بدن به وسیله جوهر مفارق و دیگر نفسی که به سبب تناسخ به بدن وارد شده است و این محال خواهد بود. در (نجات ) نیز آورده است ک نفس همراه تهیؤ و آمادگی بدن از سوی علل مفارق حادث می شود و این نفس نمی تواند بر سبیل اتفاق بر هر بدنی تعلق گیرد. بلکه نوعی استحقاق و تهیؤ در آن بدن خاص هست که آن نفس بدان تعلق می گیرد و به بدن دیگری تعلق نمی گیرد. پس اگر فرض کنیم نفسی در دو بدن تعلق بگیرد هر یک از ابدان مستحق نفسی است که در آن حادث شده است و دیگر نفسی که به واسطه تناسخ بدان تعلق گرفته است. در این صورت لازم می آید دو نفس با هم در بدن واحد قرار گیرند. البته علاقه بین نفس و بدن بر سبیل انطباع نیست بلکه علاقه اشتغال است. نفس اشتغال به بدن دارد و بدن از آن منفعل است. هر حیوانی نفس خود را که مصرف و مدبر بدن است به صورت واحد شعور می کند. اگر در این جا نفس دیگری می بود حیوان آن را هم احساس می کرد. پس معلوم است که نفس دومی اشتغال به بدن و علاقه به آن ندارد و علی هذا تناسخ به هیچ وجه من الوجوه صحیح نیست. [2]دکتر ملکشاهی در شرح فارسی اشارات که متضمن توضیحات خواجه است چنین آورده است:
پیوستن نفس تناسخ یافته به بدن دوم، یا در حال تباهی بدن اول یا پیش از آن یا بعد از آن است. در صورت اول یا بدن دوم در همان حال حادث می شود یا آن که قبلا حادث شده است. بنابر احتمال اول یا تعداد نفوس مفارق با تعداد بدنهای حادث شده مساوی است و یا آن که تعداد نفوس بیشتر از ابدان و یا کمتر از آنهاست.
در صورت اول که تعداد نفوس مفارق با تعداد بدنهای حادث شده یکی باشد لازم می آید که فنای هر بدنی با هستی یافتن بدن دیگر قرین باشد و همچنین لازم می آید به تعداد بدنهای تباه شده، بدنهای تازه ای حادث گردد. و هر دو لازم محال و ناممکن است.
در صورت دوم که تعداد نفوس بیشتر از ابدان باشد، نفوسی که در یک بدن جمع می شوند یا در اتصال به آن ابدان مشابه و یا مختلف اند. در صورت اول یا باید همه با هم به بدن متصل گردند که لازمه این احتمال تحقق یافتن نفوس متعدد در یک بدن است که محال است.
و یا آن که به واسطه ممانعت یکدیگر هیچ کدام به بدنی که مستعد پذیرفتن نفس است، متصل نباشند و این هم محال خواهد بود و در صورتی که در استحقاق مختلف باشند لازم می آید که بعضی ها متصل شده و بعضی دیگر متصل نشوند، و نتیجه این فرض هم خلف است.
در صورت سوم که تعداد نفوس کمتر از تعداد ابدان باشد یا باید یک نفس به چند بدن متصل گردد که محال است، یا بعضی بدنهای مستعد، بدون نفس بماند که آن هم ناممکن خواهد بود و یا آن که نفس به بعضی از بدنها متصل شود و برای بعضی دیگر هم نفس دیگر حادث گردد که به واسطه ترجیح بلا مرجح این صورت هم ناممکن و محال است. و اگر نفس به بدنی متصل شود که آن بدن پیش از مفارقت این نفس حادث شده است در این صورت این بدن یا نفس دیگری دارد و یا آن که نفس دیگری ندارد. در صورت اول لازم می آید که یک بدن دارای دو نفس باشد و در صورت دوم لازم می آید بدنی که مستعد نفس است خالی از نفس بماند. چنان که بیان کردیم هر دو لازم محال و ناممکن خواهد بود.
بطلان این امر به اختصار
از نظر اسلام، این فرضیه ای است باطل و محال زیرا هم مخالف عقل است و هم ضد تکامل، زیرا بدنی که این روح می خواهد به آن منتقل شود یا خودش روح دارد و یا ندارد.اگر روح دارد مستلزم آن است که یک بدن دارای دو روح بشود ( روح خودش و این روحی که وارد شده است ) و این همان وحدت کثیر و کثرت واحد است که محال بودنش معلوم است . و اگر نفس و روحی ندارد مستلزم آن است که چیزی(روحی) که به فعلیت رسیده و کمال پیدا کرده، دو باره بر گردد و بالقوه شود و محال بودن این روشن است و همچنین است اگر بگوئیم که نفس تکامل یافته ی یک انسان بعد از جدایی از بدنش به بدن گیاه یا حیوانی منتقل شود، زیرا این مستلزم بالقوه شدن چیزی است که به فعلیت رسیده است .
از نظر آیات و روایات هم روح انسان پس از مردن ، از بدنش جدا شده و در عالم برزخ ، داری حیات برزخی ( بدون مصاحبت با جسم و بدن خاکی ) است و روز قیامت که به فرمان الهی همه انسانها زنده می شوند این روح مجددا به بدن بر می گردد و انسان برای رسیدگی به اعمالش یا همین بدن وارد محشر می شود.[3]
پی نوشتها:
[1] - ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، ج 3، دفتر نشر الکتاب الطبع الثانی،1403 ه، ص 356.
[2] - ابن سینا، النجاة، تهران، مرتضوی، 1364 ص 189.
[3] این پاسخ با استفاده از بحث تناسخ در تفسیر المیزان – تفسیر نمونه و در کتاب مجموعه مقالات و پرسشها و پاسخ ها ج 2 نوشته استاد علامه طباطبائی (ره) تنظیم گردیده است .
www.shamimm.ir
- [سایر] عالم برزخ چه عالمی است؟ آیا جسم هم در عالم برزخ است یا فقط روح انسان در این عالم است؟
- [سایر] آیا انسان با همین بدن و جسم مادی وارد عالم برزخ می شود؟
- [سایر] آیا در قیامت، انسان فقط با روح خود محشور میشود، یا جسم و روح و اگر جسم و روح است، پس چه فرقی با این دنیا دارد؟
- [سایر] آیا در قیامت، انسان فقط با روح خود محشور میشود ، یا جسم و روح و اگر جسم و روح است، پس چه فرقی با این دنیا دارد؟
- [سایر] آیا در قیامت، انسان فقط با روح خود محشور میشود، یا جسم و روح و اگر جسم و روح است، پس چه فرقی با این دنیا دارد؟
- [سایر] آیا در قیامت، انسان فقط با روح خود محشور می شود، یا جسم و روح، و اگر جسم و روح است، پس چه فرقی با این دنیا دارد؟
- [سایر] با سلام. سؤالم در مورد تلقین میت هست. مگر نمیگویم همه حواس مربوط به روح است و خود جسم قدرت درک و فهم ندارد، بلکه این قدرت مال روح است؟ پس مسلماً با جدا شدن روح، بدن آدم قدرت درک و فهم را نخواهد داشت؛ پس چرا مرده را تلقین داده و بدنش را تکان میدهیم؟ این کاملاً متناقض است با چیزهایی که از روح و جسم میگویم،! اگر جسم قدرت درک و فهم ندارد، پس تکان دادن آن برای چیست؟
- [سایر] تاثیر قرآن در روح و جسم چیست؟
- [سایر] آیا همانطور که بدن انسان به شرایط دنیا عادت میکند، بعد از مردن، روح انسان نیز به برزخ خو میگیرد یا اینکه شرایط برزخ لحظه به لحظه تازگی دارد؟
- [سایر] کیفیت وجود روح در عالم برزخ چگونه است؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] اجزایی را که روح دارد اگر از بدن انسان یا حیوان زنده جدا کنند نجس است، هرچند گوشت کمی باشد.
- [آیت الله علوی گرگانی] اگر از بدن انسان یا حیوانی که خون جهنده دارد درحالی که زنده است گوشت یا چیز دیگری را که روح دارد جدا کنند نجس است.
- [آیت الله مظاهری] اگر از بدن انسان یا حیوانی که خون جهنده دارد در حالی که زنده است گوشت یا چیز دیگری را که روح دارد جدا کنند نجس است.
- [آیت الله وحید خراسانی] اگر از بدن انسان یا حیوانی که خون جهنده دارد در حالی که زنده است گوشت یا چیز دیگری را که روح دارد جدا کنند نجس است
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] اگر از بدن انسان یا حیوانی که خون جهنده دارد در حالی که زنده است گوشت یا چیز دیگری را که روح دارد جدا کنند نجس است.
- [آیت الله سبحانی] اگر از بدن انسان یا حیوانی که خون جهنده دارد در حالی که زنده است گوشت یا چیز دیگری را که روح دارد جدا کنند نجس است.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اگر از بدن انسان یا حیوانی که خون جهنده دارد در حالی که زنده است گوشت یا چیز دیگری را که روح دارد جدا کنند نجس است.
- [آیت الله خوئی] اگر از بدن انسان یا حیوانی که خون جهنده دارد و در حالی که زنده است گوشت یا چیز دیگری را که روح دارد جدا کنند نجس است.
- [آیت الله سیستانی] اگر پوستهای مختصر لب و جاهای دیگر بدن را بکنند چنانچه روح نداشته باشد و به آسانی کنده شود ، پاک است .
- [آیت الله نوری همدانی] اگر از بدن انسان یا حیوانی که خون جهنده دارد ، در حالی که زنده است گوشت یا چیز دیگری را که روح دارد جدا کنند ، نجس است .