روحانی نمایان عصر مشروطه چه کسانی بودند و چه خدمتی به شکل گیری مشروطه ی غربی نمودند؟
ناگفته پیداست که انسان ها در شناخت آرمان های مقدس و پای بندی به آن با یکدیگر برابر نیستند. برخی به خاطر کوته فکری نمی توانند عمق معارف الهی را درک کنند و به حقیقت دین دست یابند و بعضی دیگر در اثر ضعف نفس و دل بستگی به چرب و شیرین و جاه و جلال دنیا، در عرصه ی پایبندی به باورها و ارزش های متعالی از خود سستی نشان می دهند. در سلک روحانیت نیز همواره کسانی بوده اند که به خاطر برخی وساوس شیطانی و یا التقاط و کج اندیشی، به مذاهب و ادیان الهی لطمه زده اند. همه می دانیم که مسیحیت عاقبت، به دست کشیشان تحریف گردید و اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه وآله) در صدر اسلام به دست اصحاب خاص نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) از خط ولایت منحرف و به دشمنان اسلام سپرده شد. در انقلاب مشروطه نیز وضع بدین منوال بود. برخی از روحانی نمایان با لباس پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر منابر و مساجد جلوه می نمودند و اندیشه های ماسونی و فرامذهبی را ترویج می کردند و با الفاظ زیبا و فریبنده ای که بین کفر و اسلام مشترک بود، مانند آزادی و عدالت و مساوات، مردم را به حمایت از مشروطه ی غربی دعوت می کردند. مردم مذهبی ایران در عرصه ی مشروطه تنها به روحانیت اعتماد داشتند؛ از این رو شعارهایی چون آزادی و مساوات و عدالت و برادری را از هر کسی نمی پذیرفتند، ولی وقتی می دیدند برخی از روحانیان معروف و منبری های مشهور نیز از این شعارها دم می زنند و با زبان کنایه سخنان افرادی چون ملکم خان و طالبوف را ترویج می کنند، سوء ظنشان نسبت به اهداف شوم منورالفکران غرب زده از بین می رفت. در حقیقت روحانی نمایان غرب زده با تکرار ادبیات روشن فکران غرب گرا و ماسون های باسابقه، بر سر منابر، مؤلفه ها و شعارهای مشروطه ی غربی را در جامعه نهادینه کردند. 1. ملک المتکلمین یکی از چهره های معروف و تأثیرگذار در روند تکوین مشروطه ی غربی میرزا نصرالله بهشتی، معروف به ملک المتکلمین است. وی به سال 1277 ق. در اصفهان متولد شد و پس از گذراندن دروس مقدماتی، به مطالعه ی روایات و احادیث پرداخت و از فقه و اصول نیز توشه برداشت؛ سپس اندکی فلسفه و تاریخ ادیان خواند که به نظر برخی، به دلیل عدم استحکام پایه های اعتقاد اسلامیِ نامبرده، تماس با فلسفه و تاریخ ادیان موجب تزلزل اعتقادهای دینی گذشته اش گردید. نام برده بعد از مدتی به هند سفر نمود و در فضای باز دینی هند بر شبهات و اندیشه های التقاطی او افزوده شد و کتاب من الخلق الی الحق را نوشت. او در این کتاب روحانیت شیعه را تخطئه نمود و عقاید باطل خویش را با رنگ و لعاب تجددمآبانه مطرح نمود و در مورد عدالت، مساوات و فرهنگ سخن راند. آن گاه به ایران آمد و با فرقه ی بابیه آشنا شد و بر منابر اصفهان جلوه کرد و اندیشه های جدید خویش را در مورد عدالت و مساوات و فرهنگ بیان نمود و کم کم در اصفهان معروف شد، ولی به علت نزدیک شدن با برخی از ازلی ها،[1] روحانیت اصفهان او را طرد کردند و مجال خودنمایی از او سلب گردید؛ از این رو در سال 1311 ق. به تبریز مهاجرت کرد و مورد حمایت مظفرالدین میرزا که در آن زمان حاکم تبریز بود قرار گرفت و به ملک المتکلمین ملقب گردید. بعد از دو سال بار دیگر به اصفهان و از آن جا به تهران کوچ کرد. در تهران فعالیت سیاسی اجتماعی اش گسترده تر از گذشته شد. هم با درباریان تجدّدخواه و هم با محافل ماسونی و روحانیونی که گرایش ماسونی داشتند ارتباط برقرار کرد و در مجامع بزرگ عمومی اندیشه های التقاطی خویش را که عمدتاً مطابق دیدگاه مشروطه گران غرب گرا بود مطرح می کرد. وی خود را با امین الدوله، یکی از صدر اعظم های اصلاح طلب قاجار نزدیک کرد و به کمک او به مدرسه ی رشدیه راه یافت و مشغول تدریس شد و از این طریق با برخی از منورالفکران و ماسون ها ارتباط نزدیک برقرار کرد. در آن جا با میرزا حسن رشدیه و شیخ هادی نجم آبادی آشنا شد و تحت تأثیر عقاید ماسونی و به اصطلاح آزاداندیشانه ی شیخ هادی نجم آبادی قرار گرفت و تبلیغ تأسیس مدارس جدید را که در آن روزگار محل تربیت شاگردان عقل گرای دین گریز به شمار می آمد، وجهه ی نظر خویش قرار داد. وی در تهران شهرت یافت و در تکیه ی دولت به موعظه و مصیبت خوانی می پرداخت و در حالی که هزاران تن از مردم پایتخت به سخنانش گوش فرا می دادند، دم از عدالت و مساوات می زد و به این ترتیب زمینه ی رویش مشروطه را فراهم می ساخت؛ چرا که انقلاب مشروطه با همین شعارهای مبهم حرکت خویش را آغاز کرده بود. ملک المتکلمین پس از ورود به تهران کتاب رؤیای صادقه را نوشت و در آن به علما و روحانیت حمله کرد. طبق نقل مشکوک به غلوِّ پسرش مهدی ملک زاده این کتاب (در اندک زمانی در سرتاسر ایران و بعضی از کشورهای خارجی منتشر شد و علاقه مندان به تحولات، هزارها نسخه از آن کتاب را استنساخ کردند و به اطراف فرستادند و پس از چندی، در پطرزبورک و هندوستان به طبع رسید).[2] وی هنگام تحصن در حرم حضرت عبدالعظیم، رسماً به مشروطه خواهان پیوست و به یکی از چهره های فعّال مشروطه خواهی در تهران تبدیل شد، به گونه ای که او را یکی از رهبران انقلاب مشروطه می شمارند، ولی پیوند او با ماسون ها و انجمن های مخفی نشان داد که او به دنبال حکومت شرعی نبوده، بلکه خواهان مشروطه ای آزاد از دین بوده است. طبق نقل سناتور ملک زاده، نام ملک المتکلمین در لیست انجمن مخفی آزادی خواهان سکولار نیز وجود داشت، حتی وی و سید جمال واعظ از رؤسای انجمن سرّی سکولار سلیمان خان میکده بوده اند که هدف آنان برپایی حکومتی رها شده از مرزهای تعیین شده توسط دولت قاجار و روحانیت بوده است.[3] برخی از نویسندگان عصر مشروطه، شبهه ی ازلی بودن او را مطرح نمودند و معتقد بودند با این که او را از اصفهان و شیراز و هندوستان اخراج کرده اند، حکم قطعی در مورد ازلی بودن او کاری دشوار است؛ به علاوه هیچ یک از آثارش دلالت صریح بر ازلی بودن او ندارد.[4] به هرحال وی از چهره هایی بود که در تثبیت و ترویج اندیشه ی مشروطه ی غربی و نهادینه کردن فکر حکومت آزاد و نظام سیاسی بی مبالات نسبت به شریعت، نقش به سزایی داشته است. فرزندش مهدی ملک زاده در کتاب تاریخ مشروطیت ایران سخنان پدرش در جمع اعضای انجمن مخفی باغ سلیمان خان میکده را نقل می کند که در بخشی از آن دیدگاه خویش را نسبت به اوضاع اجتماعی عصر مشروطه چنین بیان می دارد: اختیار و زمام این مردم جاهل در دست حکومت و روحانیون است و آلتِ بدون اراده ی آن دو مقام هستند و فعلا از طبقه ی عوام برای منظوری که در پیش گرفته ایم، کاری ساخته نیست. قدرت در این مملکت به دست دو طبقه است: یکی دولتی ها و دیگری روحانیون؛ و تا حال این دو طبقه به واسطه ی سازشی که با هم دارند، در مملکت حکومت می کنند.[5] این سخنان که در تاریخ 12 ربیع الاول 1322 ق. در جمع منورالفکران سکولاری ایراد گردید که برخی از آنان از فرقه ی ضالّه و برخی دیگر ماسون بوده اند،[6] کاملا نشان دهنده ی گسل به وجود آمده میان شخص و شخصیت ملک المتکلمین است. وی به گونه ای روحانیت و علما را به عنوان عناصر مخلّ اصلاحات معرفی می نماید که گویی خود اصلا هیچ گونه نسبتی با روحانیت ندارد. به قول یکی از محققان ارجمند مشروطه: نکته ی جالب در این نقل قول ... این است که این تفکر، زمانی به محکوم کردن توأمان سلطنت و روحانیت می پردازد که علما در جبهه ی مقدم علیه استبداد قاجار در نهضت عدالت خانه قرار گرفته بودند. به هر حال، تفکر سکولاریسم و تفکر جدایی مطلق دیانت از سیاست، در اولین گام های خود، حتی زمانی قبل از مسائل اختلافی، مانند مشروطه و مشروعه، در برابر علما موضعی منفی داشته است.[7] او نیز مانند سایر منورالفکران دین گریز و فرنگی مآب، سعی می کند ملّت خویش را تحقیر کند. در نظر او مردم برای هدفی که جریان سکولار عصر مشروطه برای خویش ترسیم نموده طبقه ای عوام و کوته نظر به حساب می آید. البته ظهور این اندیشه در ذهن او امری طبیعی به نظر می رسد؛ چرا که ملّت ایران همواره به هویت ملّی و دینی خویش پای بند بوده و چندی پیش از مشروطه با تکیه بر همین هویت، در مقابل استبداد و استعمار در نهضت تحریم تنباکو ایستاده بود. این امر برای امثال ملک المتکلمین و ملکم خان مقاومتی عوامانه به حساب می آمد؛ چرا که آنان رمز موفقیت کشور را در تبعیت بی چون و چرا از مغرب زمین می دیدند؛ از این رو وقتی می دیدند مردم هماهنگی لازم را با آنها ندارند، آنان را عوام می خواندند. آنچه در این جا مهم است این است که وقتی یک روحانی با این دیدگاه های تند و منفصل از عِرق ملّی و دینی بر فراز منبر قرار می گرفت، بی شک همان چیزی را بر زبان جاری می کرد که میرزا ملکم خان ها در آرزویش نشسته بودند؛ اما با این تفاوت که ملکم خان با لباس فرنگی و در فاصله ی دور از دل های توده ی مردم این جملات را بیان می کرد، ولی وی با لباس پیامبر(صلی الله علیه وآله) و بر فراز منبر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) اندیشه های الحادی خویش را با آیات و روایات و ذکر مصیبت تضمین و به مردم القا می کرد و در حقیقت بر مشروطه ی نامشروع غربی رنگ و لعاب دینی می داد و مردم بی اطلاع را فریفته ی خویش می ساخت. 2. سید جمال واعظ اصفهانی از دیگر چهره هایی که با لباس روحانیت شیعه به ستیز با فلسفه ی سیاسی تشیع و اندیشه ی علمای شیعه برخاست، واعظی به نام سید جمال اصفهانی بود. وی از منبری های معروف تهران به شمار می آمد که حرف های منورالفکران مشروطه باز را با زبان ساده و روان برای مردم بیان می کرد. از جمله بیانات او مدح و منقبت پیشرفت غرب و تشویق به خواندن رمان های غربی است. وی در این مورد چنین می گوید: بعد از حکمای هند، اهل اروپا و فرنگستان، از آن جایی که همه چیز را به درجه ی کمال رسانیده اند، در این قسم کتب هم تألیفات زیادی دارند که آنها را (رمان) می گویند و خیلی مفید است. بگیرید بخوانید هر کدام سواد دارید. حالا من دیگر نمی دانم این اروپایی ها کارهایشان از این بالاتر هم هست یا خیر؟ مثلا ما خیال می کردیم که تلگراف فوق علوم است که انسان این جا دست بزند، پاریس صدای او شنیده شود. بعد دیدیم بلی بالاتر هم هست: تلیفون، که این جا حرف می زنی، عین حرف تو در قزوین مثلا شنیده می شود. بعد دیدیم خیر، بالاتر از این هم هست: تلگراف بی سیم، که از این جا تو حرف می زنی، لندن معلوم می شود و نه سیمی در کار است نه ستونی، نه مرغی می پرد و نه بادی می آید.[8] آن گاه پس از جلب توجه مردم به رشد شگفت انگیز غربیان و ایجاد حرص و ولع شدید در شنونده، به بیان راز این رشد فزاینده می پردازد. به عبارات وی توجه کنید: ایها الناس! این ها از کجا پیدا شد؟ ببینیم از چه می شود؟ من می دانم از علم، علم، علم، علم و او در مملکت ما نیست، نیست؛ اما یک علم در مملکت ما خیلی ترقی دارد، می دانی او چیست؟ علم حرام زادگی؛ یعنی تو که امشب در خانه ات خوابیده ای، فردا صبح که از خواب برمی خیزی، می بینی که خانه ی تو را قباله کرده اند، داده اند به یکی دیگر.[9] پیداست این سخنانِ آمیخته با مثل های عوامانه و همراه با اشاره به نابه سامانی های موجود در نظام قاجار، می توانست توجه توده ی ملت را به خود جلب کند. جمال واعظ در نطق های خویش نظام سیاسی اروپا را نیز سخت مدح می کرد و همین امر زمینه ی الگوگیری از مشروطه ی غربی را در جامعه فراهم می آورد. وی در بخشی از سخنانش چنین می گوید: اهل اروپا همه چیز را کامل کرده اند ... همین قسم در امر حکومت و سلطنت و وزارت کار را به جایی رسانیده اند ... ترتیب مأموریت و دستورالعمل وزارت و گرفتن مالیات و دادن مالیات را آنها طوری درست کرده اند که دیگر به کسی ظلم نمی شود.[10] از دیگر اموری که در لابه لای منابر و سخنان او ایراد می گردید، مدح حکومت های غیردینی ایران باستان بود و این همان تزی بود که روشن فکران دین گریز در لابه لای سخنان خویش بر آن تأکید می کردند. آنها با تکیه بر حکومت ایران باستان، تلویحاً یا تصریحاً، دین اسلام را مخلّ رشد و ترقی ایران معرفی می کردند، ولی حرف آنان، به دلیل عدم اعتماد ملّت، چندان تأثیری در توده ی مذهبی نمی گذاشت، امّا وقتی توسط یک روحانی نما بر فراز منبر و محراب گفته می شد، لااقل در قشر جوان که هنوز نطفه ی ایمان در دلش منعقد نگردیده و آشنایی اش از اسلام اندک بود، تردید ایجاد می کرد. به عبارات او توجه کنید: در زمان سلاطین بنی ساسان، ایران به اندازه ای آباد و معمور شده بود که اگر کسی از شهری به شهری حرکت می کرد، در تمام مدت حرکت خود، از هر جا که عبور می کرد، در اطراف خود تمام آبادی و دهات متصل به یکدیگر -را -مشاهده می کرد؛ مثل آن که الآن در فرنگستان آنهایی که رفته اند دیده اند، وقتی که در ماشین کسی سوار باشد و حرکت کند از محلی به محل دیگری، در طرف راست و طرف چپ غیر از شهرهای با شکوه و عمارات عالیه ی با طراوت، چیز دیگر نخواهد دید.[11] چنان که می بینیم، جمال واعظ در قالب وعظ و خطابه، سیاست های بنیادی منورالفکران غرب گرا را ترویج می نمود. باستان گرایی، تزیین اروپا در چشم ملت، بهشت شدّاد نشان دادن مغرب زمین، بدبخت و عقب افتاده خواندن ملّت خویش، و ترغیب توده ی فرهنگی به سوی کتب مبتذل غرب، از مهم ترین اهدافی بود که چهره هایی چون ملکم خان، آخوندزاده، طالبوف و آقاخان کرمانی آن را تعقیب می کردند، ولی توفیق نهادینه کردن آن را در لایه های مذهبی جامعه نیافتند. گفتنی است عقب ماندگی ما از غرب در پیشرفت علمی و صنعتی و نیاز ما به استفاده از دستاوردهای اروپا برای نیل به رشد و ترقی اقتصادی، امری انکارناپذیر است؛ از این رو بر منورالفکران غرب گرا از این جهت خرده نمی گیریم، لکن می گوییم راه رسیدن به رشد مغرب زمین این نیست که ما در برابر کلیّت تمدن غرب زانو بزنیم و از تمام زوایای زشت فرهنگ غرب دفاع کنیم و هویت دینی و دستاوردهای علمی و فرهنگی ملت خود را هیچ بینگاریم. از جملات افرادی مانند جمال واعظ، کاملاً بوی خودباختگی و تسلیم محض در برابر غرب استشمام می شود و این احساس خودکم بینی، فرجامی جز رشد روحیه ی سلطه پذیری و استحاله ی فرهنگ خودی به بار نخواهد آورد؛ و این همان چیزی بود که سرانجام، آفت جان انقلاب مشروطیت گردید. آوردن کارشناس و مستشار از دول بیگانه از دیگر محورهای تنش زا در روابط علما و منورالفکران بود که جمال واعظ علناً بر منبر از آن حمایت می کرد و اندیشه ی تکیه بر استعداد و توانمندی خودی را سخت تخطئه می نمود و می گفت: أیها الناس! من مکرر خدمت شما عرض کرده ام، حالا هم عرض می کنم: ما مردم ایران جاهلیم؛ بدون معلم و مربی و استاد، هیچ کار ما درست نمی شود. به فرمایش جناب پرنس ملکم خان، اگر ما خواسته باشیم یک کارخانه ی کبریت سازی تشکیل بدهیم، بدون معلم خارجی محال است؛ اگر خواسته باشیم یک کارخانه ی ریسمان سازی بسازیم، مسلّماً محتاجیم به یک نفر معلم خارجه؛ اگر بخواهیم یک کارخانه ی چلوار بافی تشکیل بدهیم، بدون معاونت یک نفر معلم خارجه محال است. ... چگونه ما ایرانی ها بدون معلم خارجه، نمی توانیم یک قوطی کبریت فرنگی بسازیم و یا یک عدد قوری یا استکان یا یک لامپا بسازیم.[12] وی در حالی به جملات ملکم خان استناد می کند که چندی پیش مرحوم حاج ملاعلی کنی، ملکم را به خاطر شرکت در انعقاد قرارداد رویتر، دشمن دین و دولت معرفی نموده بود،[13] با این وجود جمال واعظ از این فرد لامذهب و ماسون، به طوری یاد می کند که گویی او منجی ملّت از جهالت و حیرت ضلالت است. بی تردید استناد یک واعظ و روحانی به سخنان ملکم، به اعاده ی حیثیت و شخصیت از دست رفته ی او به عنوان پدر جریان روشن فکری ایران کمک شایانی می کرد؛ به علاوه روحانی نمایانی چون جمال واعظ با این عمل خویش ملاک خدمت و خیانت را در حافظه ی تاریخی جامعه ی ایران در عصر مشروطه عوض می کردند، به گونه ای که مصلحان واقعی جامعه به افرادی کهنه پرست و سازش کار و دمساز با استبداد معرفی می شدند و چهره های خودفروخته و طمّاع و وطن فروش، خادم و منجی ملّت تلقی می گردیدند. منورالفکران عصر مشروطه به خاطر خدمت شایانی که جمال واعظ به جریان روشن فکری سکولار می کرد، سخنان او را در روزنامه ی الجمال به طور جداگانه به چاپ می رساندند تا بر دامنه ی مخاطبان او بیفزایند. آنان با مطرح کردن روحانی مزبور، در حقیقت به آرزوی دیرینه ی خویش، یعنی نفوذ در قشر مذهبی جامعه دست می یافتند و مانع و ضعف انکارناپذیر جریان منورالفکری را برطرف می نمودند؛ از این رو در شماره ی نخست روزنامه ی الجمال در مدح و ثنای وی آمده است: کلمات دلپذیرش قلوب افسرده دلان را روان و نفس مقدسه اش ایران مرده را جان بخشید و الحق از اثر داد و فریاد اوست که همشهری های ما از خواب سیصد ساله بیدار شدند و به هیجان آمدند و او اول کسی است که به این صراحت و وضوح مسائل سیاسیه را در فراز منبر حل نمود و اصول امر به معروف و نهی از منکر را به اقتضای زمان اجرا فرمود و مردمان عامیِ درس نخوانده را از بیان کافی و بیان شافی خود دانا و به حدود انسانیت آشنا و به استرداد حقوق مغصوبه ی خود توانا ساخت و در میدان سخن دانی، بیرق افتخار برافراشت و انصاف نبود که این کلمات حکیمانه محو و نابود گردد و همه کس از آنها منتفع نشود ... مجبور شدیم که آن مواعظ را در یک ورق علی حده طبع نماییم؛ و نیز چون لازم بود که یکی از دانایان و وطن پرستان متصدی این امر گردد، لذا امتیاز طبع این ورقه را برای یکی از دوستان صدیق خود صادر نموده و ایشان هم محض وطن پرستی و خدمت به عالم انسانیت و برای انتشار و آگاهی عموم مردم از بیانات و نکات منبری جناب آقای سیّد جمال الدّین به عهده ی فتوت خود قبول کرده، که یک نفر منشی تندنویس در مساجدی که ایشان وعظ می کنند، بگمارد و عین کلمات و عبارات را نوشته و اگر لازم به توضیح باشد، جرح و تعدیل نموده، هر هفته یک ورق به طبع برسانند و محض آن که طالبین این جریده مجبور به اشتراک روزنامه ی ندای وطن نباشند، قیمت اشتراک سالیانه ی او را نیز علی حده قرار دادیم؛ از قرار سالیانه در دارالخلافه ی طهران هشت قران و سایر بلاد یک تومان و بعدها نیز ان شاءالله بر عدّه ی اوراق افزوده خواهد شد.[14] ضدیت واعظ اصفهانی با دین و روحانیت شیعه به اندازه ای عیان گردید که برخی از هم کیشان او، مانند کسروی، به این حقیقت اعتراف نمودند که سید جمال با همه ی رخت آخوندی و پیشه ی واعظی، به اسلام و بنیادگزار آن باور استواری نمی داشته.[15] شیخ فضل الله نوری رسماً در اعلامیه هایی که در ایام تحصّن در حرم عبدالعظیم صادر فرمودند، این شخص را تکفیر و از او با تعبیر (زندیق و جهنمی ملعون) یاد کردند.[16] 3. میرزا یحیی دولت آبادی این به ظاهر روحانی، از جمله چهره هایی است که در عصر مشروطه با نقاب ترقی خواهی و تجددگرایی به ستیز با اسلام خواهی می پرداختند. وی برخلاف ملک المتکلمین و سید جمال واعظ قبل از آن که یک خطیب معروف باشد یک روحانی سیاسی بود و در حوادث سیاسی مشروطیت فعالیت مرموزانه ای داشت. یک چشمه از فعالیت هایی که خود بدان اعتراف کرده، دست بردن در نامه ی درخواست علمای متحصّن در حرم عبدالعظیم در جریان مهاجرت صغری است. وی که در این ماجرا به طرز مشکوکی به عنوان رابط میان متحصّنان و سفارت عثمانی معین گردید، با ایجاد تغییر در نامه ی علما، زمینه ی درخواست تشکیل مجلس شورای ملّی و اجرای قانون مبهم و فریبنده ی مساوات را که بعدها در مجلس اول به دستاویزی برای مبارزه با قوانین اسلام در مورد زن و مرد و مسلمان و غیرمسلمان مبدل گردید فراهم آورد.[17] او در کتاب حیات یحیی که به ظاهر تاریخ انقلاب مشروطیت است، ولی در باطن نوشتاری است علیه علما و روحانیت سخت بر ماهیت و کارکرد نهاد روحانیت خرده می گیرد و تعابیر بسیار زشت و زننده ای را نثار عالمان دینی می کند. در قسمتی از آن چنین آمده است: نباید فراموش کرد حکومت روحانی نمایان را در این مملکت که به نام ریاست روحانی، خود را اَولی به تصرف در اموال و اعراض، بلکه نفوس خلق می دانستند و با همه چیز ملت بازی می کردند به حدی که بیداران ملت در اقلیت کاملی که داشتند در فشار و تهدید دائمی آنها بودند و عقب ماندن ایران از قافله ی تمدن دوران، دو قسمت از سه قسمت بار گناهش به دوش آن شیّادان از خدا بی خبر بود.[18] وی روحانیت را به دو دسته تقسیم می کند: یک دسته کسانی که در کار سیاست دخالت نمی کنند؛ دسته ی دیگر کسانی که در امور سیاسی و اجتماعی نقش می آفرینند. آن گاه دسته ی اول را تأیید و دسته ی دوم را به شدت می کوبد. به عبارت زیر از کتاب دولت آبادی توجه کنید: رؤسای روحانی هم در همه جای مملکت دو طایفه اند: یک طایفه اشخاص متدینِ بی غرضِ طالبِ آخرت و معرِض از دنیا؛ بدیهی است آنها را با شرارت و اشرار ارتباطی نمی باشد و اغلب در زوایای گمنامی به حال و کار خود مشغول اند. طایفه ی دوم متصدیان امور و مراجع امور جمهورند. این طایفه بیش تر به جمع مال و خوش گذرانی و اشتراک مساعی با دیوانیان و ستمکاران می پردازند و هر یک برای حفظ حوزه ی ریاست خویش جمعی از طلبه نمایان را موظف ساخته، اطراف خود نگاه می دارند. طلاب هم مجلس درس برای آقا تشکیل می دهند، در صورتی که قیل و قال بسیار است و تحصیل نایاب.[19] وی در عین ملبّس بودن به لباس روحانیت، به خاطر ضدیّت شدیدش با علما و دین داران، از بر تن داشتن این لباس مقدّس سخت در عذاب بود؛ از این رو تا زمانی که زمینه ی از تن بیرون کردن لباس روحانیت برایش فراهم نبود، با لباس روحانیت به خدمت به منورالفکران و مخالفان شریعت پرداخت و سرانجام، در دوران پهلوی که سیاست نظام بر سکولاریزه کردن جامعه و زدودن جلوه های روحانیت قرار گرفت، لباس روحانیت را از تن بیرون آورد. وی در این مورد چنین می نویسد: ذاتاً به دربرداشتن لباسی که در همه جای دنیا نتوان آن را پوشید، علاقه مند نبوده و نیستم و تاکنون ملاحظات مانع بوده است. اکنون که آن ملاحظات به واسطه ی این قانون -قانون متّحدالشکل بودن لباس -برطرف شده، مغتنم می شمارم که خود را از این قید خلاص نمایم. یادم دارم در سال یک هزار و سیصد و سی و دو هجری (1332) از سفر خارجی به ایران برمی گشتم و در نزدیکی سرحد می خواستم به زحمت برای خود عمامه حاضر نمایم، به همراهان می گفتم چه می شد که دولت حکم می کرد این مندیل بر سر پیچیدن موقوف می گشت. حالا آن آرزو برآورده شده است.[20] جملات فوق نهایت بی اعتقادی این شخص را به روحانیت نشان می دهد و از سوی دیگر ضرورت هوشیاری نیروهای مذهبی را آشکار می سازد؛ چرا که با نگاه سطحی نگرانه، هرگز نمی توان افرادی چون دولت آبادی را که لباس باطنشان کاملا متضاد با لباس ظاهرشان است شناسایی نمود. سرانجام وی نیز همراه کاروان مشروطه خواهان سکولار، به رغم شعار آزادی خواهی، به استبداد مطلق رضاخان تن داد و در زمره ی همکاران و مؤیدان و اعضای انجمن های مخفی سردار سپه قرار گرفت و در مجالس خصوصی هم فکران رضاخان، سیاست کشف حجاب را تأیید و ترویج می کرد و دخترش نیز جزء اولین کسانی است که به نام آزادی خواهی، حجاب و چادر را کنار نهاد و بدین سان معلوم گردید که آزادی خواهی مشروطه خواهان سکولار، رهایی از استبداد نبوده، بلکه رهایی از احکام اسلامی بوده است. دولت آبادی در کتاب خویش در این باره چنین می نویسد: در حدود سنه ی یک هزار و دویست و نود و هشت (1298) شمسی، در تهران به سعی میرزا ابوالقاسم آزاد آذربایجانی که سال ها در هندوستان اقامت داشت، انجمنی مرکب از مرد و زن در خانه ی او و یا در خانه ی دیگران منعقد می شد و این تا حدی پنهان بود. نگارنده نیز در آن انجمن گاهی حاضر می گشتم و معایب حجاب معمول را به طور خطابه بیان می کردم ... موضوع رفع حجاب قدری مخالف افکار خشک مقدس مآبان بود...، ولی بعد از مراجعت شاه پهلوی از ترکیه، لزوم اقدام در این کار را حس کرده به انجام آن پرداخت. اینک در تهران کانون بانوان تأسیس شده و زن ها روگشوده با مردان معاشرت می نمایند و روز به روز دایره ی رفع حجاب در تهران و ولایات وسعت می گیرد ... در این وقت که این سطور را می نویسم، خبردار می شوم که در تهران در جشن فارغ التحصیل ها، شاه پهلوی برای دفعه ی اول، با ملکه و دخترانش حاضر شده است. پس سد حجاب را در ایران شکسته باید دانست و آتیه ی روشنی را به زن های ایرانی باید نوید داد.[21] طبق گزارش نویسنده ی کتاب فتنه ی باب، وی و پدرش با فرقه ی ازلیه نیز ارتباط وثیقی داشته اند، به طوری که پس از فوت میرزا یحیی صبح ازل، رییس فرقه ی ازلیه به سال 1330 ق. ابتدا حاج میرزا هادی دولت آبادی (پدر میرزا یحیی) و بعد حاج میرزا یحیی دولت آبادی، در تهران وضع ریاست مانندی داشتند.[22] روحانی نمایان مزبور در مقیاس رهبران فکری و سیاسی مشروطه ی غربی شخصیت هایی کوچک به حساب می آمدند، ولی به خاطر نقش حساس و مهمی که در سکولاریزه کردن و تسریع عملیات تبدیل نهضت عدالت خانه به مشروطه ی نامشروع ایفا می کردند، بسیار حایز اهمیت بودند؛ از این رو، همواره مورد حمایت های مادی و معنوی منورالفکران و استعمار قرار می گرفتند. پی نوشتها: [1]. پیروان یحیی صبح أزل، رئیس فرقه ای از بابیّه. [2]. مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت، ج 1 3، ص 158. [3]. ر.ک: همان، ص 237 243. [4]. برای اطلاع بیش تر، ر.ک: ابراهیم صفایی، رهبران مشروطه، ص 340 - 348. [5]. مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت، ج 1 3، ص 241. [6]. ر.ک: همان، ص 237 239. [7]. موسی نجفی، اندیشه ی دینی و سکولاریسم، ص 127. [8]. روزنامه ی الجمال، دوشنبه 26 محرم الحرام 1325 ق، تهران، ص 3، به نقل از: موسی نجفی، اندیشه ی دینی و سکولاریسم، ص 137. [9]. همان. [10]. همان. [11]. همان. [12]. روزنامه ی الجمال، ش 4، ص 3، به نقل از: موسی نجفی، همان، ص 139 - 140. [13]. ر.ک: ابراهیم تیموری، عصر بی خبری، ص 125. [14]. روزنامه ی الجمال، سال اول، ش 1، ص 1، به نقل از: موسی نجفی، اندیشه ی دینی و سکولاریسم، ص 120 - 121. [15]. احمد کسروی، تاریخ مشروطه ی ایران، ص 596. [16]. ر.ک: شیخ فضل الله نوری، رساله ی تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل، به نقل از: غلامحسین زرگری نژاد، رسایل مشروطیت، ص 179. [17]. یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، ج 2، ص 22 24. [18]. همان، ج 3، ص 32. [19]. همان، ج 1، ص 346. [20]. همان، ج 4، ص 409. [21]. همان، ص 433 435. [22]. عبدالحسین نوائی، فتنه باب، ص 227 - 228. منبع: از عدالت خانه تا مشروطه ی غربی، جواد سلیمانی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1384).
عنوان سوال:

روحانی نمایان عصر مشروطه چه کسانی بودند و چه خدمتی به شکل گیری مشروطه ی غربی نمودند؟


پاسخ:

ناگفته پیداست که انسان ها در شناخت آرمان های مقدس و پای بندی به آن با یکدیگر برابر نیستند. برخی به خاطر کوته فکری نمی توانند عمق معارف الهی را درک کنند و به حقیقت دین دست یابند و بعضی دیگر در اثر ضعف نفس و دل بستگی به چرب و شیرین و جاه و جلال دنیا، در عرصه ی پایبندی به باورها و ارزش های متعالی از خود سستی نشان می دهند. در سلک روحانیت نیز همواره کسانی بوده اند که به خاطر برخی وساوس شیطانی و یا التقاط و کج اندیشی، به مذاهب و ادیان الهی لطمه زده اند. همه می دانیم که مسیحیت عاقبت، به دست کشیشان تحریف گردید و اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه وآله) در صدر اسلام به دست اصحاب خاص نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) از خط ولایت منحرف و به دشمنان اسلام سپرده شد. در انقلاب مشروطه نیز وضع بدین منوال بود. برخی از روحانی نمایان با لباس پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر منابر و مساجد جلوه می نمودند و اندیشه های ماسونی و فرامذهبی را ترویج می کردند و با الفاظ زیبا و فریبنده ای که بین کفر و اسلام مشترک بود، مانند آزادی و عدالت و مساوات، مردم را به حمایت از مشروطه ی غربی دعوت می کردند.
مردم مذهبی ایران در عرصه ی مشروطه تنها به روحانیت اعتماد داشتند؛ از این رو شعارهایی چون آزادی و مساوات و عدالت و برادری را از هر کسی نمی پذیرفتند، ولی وقتی می دیدند برخی از روحانیان معروف و منبری های مشهور نیز از این شعارها دم می زنند و با زبان کنایه سخنان افرادی چون ملکم خان و طالبوف را ترویج می کنند، سوء ظنشان نسبت به اهداف شوم منورالفکران غرب زده از بین می رفت. در حقیقت روحانی نمایان غرب زده با تکرار ادبیات روشن فکران غرب گرا و ماسون های باسابقه، بر سر منابر، مؤلفه ها و شعارهای مشروطه ی غربی را در جامعه نهادینه کردند.
1. ملک المتکلمین
یکی از چهره های معروف و تأثیرگذار در روند تکوین مشروطه ی غربی میرزا نصرالله بهشتی، معروف به ملک المتکلمین است. وی به سال 1277 ق. در اصفهان متولد شد و پس از گذراندن دروس مقدماتی، به مطالعه ی روایات و احادیث پرداخت و از فقه و اصول نیز توشه برداشت؛ سپس اندکی فلسفه و تاریخ ادیان خواند که به نظر برخی، به دلیل عدم استحکام پایه های اعتقاد اسلامیِ نامبرده، تماس با فلسفه و تاریخ ادیان موجب تزلزل اعتقادهای دینی گذشته اش گردید. نام برده بعد از مدتی به هند سفر نمود و در فضای باز دینی هند بر شبهات و اندیشه های التقاطی او افزوده شد و کتاب من الخلق الی الحق را نوشت. او در این کتاب روحانیت شیعه را تخطئه نمود و عقاید باطل خویش را با رنگ و لعاب تجددمآبانه مطرح نمود و در مورد عدالت، مساوات و فرهنگ سخن راند. آن گاه به ایران آمد و با فرقه ی بابیه آشنا شد و بر منابر اصفهان جلوه کرد و اندیشه های جدید خویش را در مورد عدالت و مساوات و فرهنگ بیان نمود و کم کم در اصفهان معروف شد، ولی به علت نزدیک شدن با برخی از ازلی ها،[1] روحانیت اصفهان او را طرد کردند و مجال خودنمایی از او سلب گردید؛ از این رو در سال 1311 ق. به تبریز مهاجرت کرد و مورد حمایت مظفرالدین میرزا که در آن زمان حاکم تبریز بود قرار گرفت و به ملک المتکلمین ملقب گردید. بعد از دو سال بار دیگر به اصفهان و از آن جا به تهران کوچ کرد. در تهران فعالیت سیاسی اجتماعی اش گسترده تر از گذشته شد. هم با درباریان تجدّدخواه و هم با محافل ماسونی و روحانیونی که گرایش ماسونی داشتند ارتباط برقرار کرد و در مجامع بزرگ عمومی اندیشه های التقاطی خویش را که عمدتاً مطابق دیدگاه مشروطه گران غرب گرا بود مطرح می کرد. وی خود را با امین الدوله، یکی از صدر اعظم های اصلاح طلب قاجار نزدیک کرد و به کمک او به مدرسه ی رشدیه راه یافت و مشغول تدریس شد و از این طریق با برخی از منورالفکران و ماسون ها ارتباط نزدیک برقرار کرد. در آن جا با میرزا حسن رشدیه و شیخ هادی نجم آبادی آشنا شد و تحت تأثیر عقاید ماسونی و به اصطلاح آزاداندیشانه ی شیخ هادی نجم آبادی قرار گرفت و تبلیغ تأسیس مدارس جدید را که در آن روزگار محل تربیت شاگردان عقل گرای دین گریز به شمار می آمد، وجهه ی نظر خویش قرار داد. وی در تهران شهرت یافت و در تکیه ی دولت به موعظه و مصیبت خوانی می پرداخت و در حالی که هزاران تن از مردم پایتخت به سخنانش گوش فرا می دادند، دم از عدالت و مساوات می زد و به این ترتیب زمینه ی رویش مشروطه را فراهم می ساخت؛ چرا که انقلاب مشروطه با همین شعارهای مبهم حرکت خویش را آغاز کرده بود.
ملک المتکلمین پس از ورود به تهران کتاب رؤیای صادقه را نوشت و در آن به علما و روحانیت حمله کرد. طبق نقل مشکوک به غلوِّ پسرش مهدی ملک زاده این کتاب (در اندک زمانی در سرتاسر ایران و بعضی از کشورهای خارجی منتشر شد و علاقه مندان به تحولات، هزارها نسخه از آن کتاب را استنساخ کردند و به اطراف فرستادند و پس از چندی، در پطرزبورک و هندوستان به طبع رسید).[2]
وی هنگام تحصن در حرم حضرت عبدالعظیم، رسماً به مشروطه خواهان پیوست و به یکی از چهره های فعّال مشروطه خواهی در تهران تبدیل شد، به گونه ای که او را یکی از رهبران انقلاب مشروطه می شمارند، ولی پیوند او با ماسون ها و انجمن های مخفی نشان داد که او به دنبال حکومت شرعی نبوده، بلکه خواهان مشروطه ای آزاد از دین بوده است.
طبق نقل سناتور ملک زاده، نام ملک المتکلمین در لیست انجمن مخفی آزادی خواهان سکولار نیز وجود داشت، حتی وی و سید جمال واعظ از رؤسای انجمن سرّی سکولار سلیمان خان میکده بوده اند که هدف آنان برپایی حکومتی رها شده از مرزهای تعیین شده توسط دولت قاجار و روحانیت بوده است.[3]
برخی از نویسندگان عصر مشروطه، شبهه ی ازلی بودن او را مطرح نمودند و معتقد بودند با این که او را از اصفهان و شیراز و هندوستان اخراج کرده اند، حکم قطعی در مورد ازلی بودن او کاری دشوار است؛ به علاوه هیچ یک از آثارش دلالت صریح بر ازلی بودن او ندارد.[4]
به هرحال وی از چهره هایی بود که در تثبیت و ترویج اندیشه ی مشروطه ی غربی و نهادینه کردن فکر حکومت آزاد و نظام سیاسی بی مبالات نسبت به شریعت، نقش به سزایی داشته است. فرزندش مهدی ملک زاده در کتاب تاریخ مشروطیت ایران سخنان پدرش در جمع اعضای انجمن مخفی باغ سلیمان خان میکده را نقل می کند که در بخشی از آن دیدگاه خویش را نسبت به اوضاع اجتماعی عصر مشروطه چنین بیان می دارد:
اختیار و زمام این مردم جاهل در دست حکومت و روحانیون است و آلتِ بدون اراده ی آن دو مقام هستند و فعلا از طبقه ی عوام برای منظوری که در پیش گرفته ایم، کاری ساخته نیست. قدرت در این مملکت به دست دو طبقه است: یکی دولتی ها و دیگری روحانیون؛ و تا حال این دو طبقه به واسطه ی سازشی که با هم دارند، در مملکت حکومت می کنند.[5]
این سخنان که در تاریخ 12 ربیع الاول 1322 ق. در جمع منورالفکران سکولاری ایراد گردید که برخی از آنان از فرقه ی ضالّه و برخی دیگر ماسون بوده اند،[6] کاملا نشان دهنده ی گسل به وجود آمده میان شخص و شخصیت ملک المتکلمین است. وی به گونه ای روحانیت و علما را به عنوان عناصر مخلّ اصلاحات معرفی می نماید که گویی خود اصلا هیچ گونه نسبتی با روحانیت ندارد. به قول یکی از محققان ارجمند مشروطه:
نکته ی جالب در این نقل قول ... این است که این تفکر، زمانی به محکوم کردن توأمان سلطنت و روحانیت می پردازد که علما در جبهه ی مقدم علیه استبداد قاجار در نهضت عدالت خانه قرار گرفته بودند. به هر حال، تفکر سکولاریسم و تفکر جدایی مطلق دیانت از سیاست، در اولین گام های خود، حتی زمانی قبل از مسائل اختلافی، مانند مشروطه و مشروعه، در برابر علما موضعی منفی داشته است.[7]
او نیز مانند سایر منورالفکران دین گریز و فرنگی مآب، سعی می کند ملّت خویش را تحقیر کند. در نظر او مردم برای هدفی که جریان سکولار عصر مشروطه برای خویش ترسیم نموده طبقه ای عوام و کوته نظر به حساب می آید. البته ظهور این اندیشه در ذهن او امری طبیعی به نظر می رسد؛ چرا که ملّت ایران همواره به هویت ملّی و دینی خویش پای بند بوده و چندی پیش از مشروطه با تکیه بر همین هویت، در مقابل استبداد و استعمار در نهضت تحریم تنباکو ایستاده بود. این امر برای امثال ملک المتکلمین و ملکم خان مقاومتی عوامانه به حساب می آمد؛ چرا که آنان رمز موفقیت کشور را در تبعیت بی چون و چرا از مغرب زمین می دیدند؛ از این رو وقتی می دیدند مردم هماهنگی لازم را با آنها ندارند، آنان را عوام می خواندند.
آنچه در این جا مهم است این است که وقتی یک روحانی با این دیدگاه های تند و منفصل از عِرق ملّی و دینی بر فراز منبر قرار می گرفت، بی شک همان چیزی را بر زبان جاری می کرد که میرزا ملکم خان ها در آرزویش نشسته بودند؛ اما با این تفاوت که ملکم خان با لباس فرنگی و در فاصله ی دور از دل های توده ی مردم این جملات را بیان می کرد، ولی وی با لباس پیامبر(صلی الله علیه وآله) و بر فراز منبر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) اندیشه های الحادی خویش را با آیات و روایات و ذکر مصیبت تضمین و به مردم القا می کرد و در حقیقت بر مشروطه ی نامشروع غربی رنگ و لعاب دینی می داد و مردم بی اطلاع را فریفته ی خویش می ساخت.
2. سید جمال واعظ اصفهانی
از دیگر چهره هایی که با لباس روحانیت شیعه به ستیز با فلسفه ی سیاسی تشیع و اندیشه ی علمای شیعه برخاست، واعظی به نام سید جمال اصفهانی بود. وی از منبری های معروف تهران به شمار می آمد که حرف های منورالفکران مشروطه باز را با زبان ساده و روان برای مردم بیان می کرد. از جمله بیانات او مدح و منقبت پیشرفت غرب و تشویق به خواندن رمان های غربی است. وی در این مورد چنین می گوید:
بعد از حکمای هند، اهل اروپا و فرنگستان، از آن جایی که همه چیز را به درجه ی کمال رسانیده اند، در این قسم کتب هم تألیفات زیادی دارند که آنها را (رمان) می گویند و خیلی مفید است. بگیرید بخوانید هر کدام سواد دارید. حالا من دیگر نمی دانم این اروپایی ها کارهایشان از این بالاتر هم هست یا خیر؟ مثلا ما خیال می کردیم که تلگراف فوق علوم است که انسان این جا دست بزند، پاریس صدای او شنیده شود. بعد دیدیم بلی بالاتر هم هست: تلیفون، که این جا حرف می زنی، عین حرف تو در قزوین مثلا شنیده می شود. بعد دیدیم خیر، بالاتر از این هم هست: تلگراف بی سیم، که از این جا تو حرف می زنی، لندن معلوم می شود و نه سیمی در کار است نه ستونی، نه مرغی می پرد و نه بادی می آید.[8]
آن گاه پس از جلب توجه مردم به رشد شگفت انگیز غربیان و ایجاد حرص و ولع شدید در شنونده، به بیان راز این رشد فزاینده می پردازد. به عبارات وی توجه کنید:
ایها الناس! این ها از کجا پیدا شد؟ ببینیم از چه می شود؟ من می دانم از علم، علم، علم، علم و او در مملکت ما نیست، نیست؛ اما یک علم در مملکت ما خیلی ترقی دارد، می دانی او چیست؟ علم حرام زادگی؛ یعنی تو که امشب در خانه ات خوابیده ای، فردا صبح که از خواب برمی خیزی، می بینی که خانه ی تو را قباله کرده اند، داده اند به یکی دیگر.[9]
پیداست این سخنانِ آمیخته با مثل های عوامانه و همراه با اشاره به نابه سامانی های موجود در نظام قاجار، می توانست توجه توده ی ملت را به خود جلب کند.
جمال واعظ در نطق های خویش نظام سیاسی اروپا را نیز سخت مدح می کرد و همین امر زمینه ی الگوگیری از مشروطه ی غربی را در جامعه فراهم می آورد. وی در بخشی از سخنانش چنین می گوید:
اهل اروپا همه چیز را کامل کرده اند ... همین قسم در امر حکومت و سلطنت و وزارت کار را به جایی رسانیده اند ... ترتیب مأموریت و دستورالعمل وزارت و گرفتن مالیات و دادن مالیات را آنها طوری درست کرده اند که دیگر به کسی ظلم نمی شود.[10]
از دیگر اموری که در لابه لای منابر و سخنان او ایراد می گردید، مدح حکومت های غیردینی ایران باستان بود و این همان تزی بود که روشن فکران دین گریز در لابه لای سخنان خویش بر آن تأکید می کردند. آنها با تکیه بر حکومت ایران باستان، تلویحاً یا تصریحاً، دین اسلام را مخلّ رشد و ترقی ایران معرفی می کردند، ولی حرف آنان، به دلیل عدم اعتماد ملّت، چندان تأثیری در توده ی مذهبی نمی گذاشت، امّا وقتی توسط یک روحانی نما بر فراز منبر و محراب گفته می شد، لااقل در قشر جوان که هنوز نطفه ی ایمان در دلش منعقد نگردیده و آشنایی اش از اسلام اندک بود، تردید ایجاد می کرد. به عبارات او توجه کنید:
در زمان سلاطین بنی ساسان، ایران به اندازه ای آباد و معمور شده بود که اگر کسی از شهری به شهری حرکت می کرد، در تمام مدت حرکت خود، از هر جا که عبور می کرد، در اطراف خود تمام آبادی و دهات متصل به یکدیگر -را -مشاهده می کرد؛ مثل آن که الآن در فرنگستان آنهایی که رفته اند دیده اند، وقتی که در ماشین کسی سوار باشد و حرکت کند از محلی به محل دیگری، در طرف راست و طرف چپ غیر از شهرهای با شکوه و عمارات عالیه ی با طراوت، چیز دیگر نخواهد دید.[11]
چنان که می بینیم، جمال واعظ در قالب وعظ و خطابه، سیاست های بنیادی منورالفکران غرب گرا را ترویج می نمود. باستان گرایی، تزیین اروپا در چشم ملت، بهشت شدّاد نشان دادن مغرب زمین، بدبخت و عقب افتاده خواندن ملّت خویش، و ترغیب توده ی فرهنگی به سوی کتب مبتذل غرب، از مهم ترین اهدافی بود که چهره هایی چون ملکم خان، آخوندزاده، طالبوف و آقاخان کرمانی آن را تعقیب می کردند، ولی توفیق نهادینه کردن آن را در لایه های مذهبی جامعه نیافتند.
گفتنی است عقب ماندگی ما از غرب در پیشرفت علمی و صنعتی و نیاز ما به استفاده از دستاوردهای اروپا برای نیل به رشد و ترقی اقتصادی، امری انکارناپذیر است؛ از این رو بر منورالفکران غرب گرا از این جهت خرده نمی گیریم، لکن می گوییم راه رسیدن به رشد مغرب زمین این نیست که ما در برابر کلیّت تمدن غرب زانو بزنیم و از تمام زوایای زشت فرهنگ غرب دفاع کنیم و هویت دینی و دستاوردهای علمی و فرهنگی ملت خود را هیچ بینگاریم. از جملات افرادی مانند جمال واعظ، کاملاً بوی خودباختگی و تسلیم محض در برابر غرب استشمام می شود و این احساس خودکم بینی، فرجامی جز رشد روحیه ی سلطه پذیری و استحاله ی فرهنگ خودی به بار نخواهد آورد؛ و این همان چیزی بود که سرانجام، آفت جان انقلاب مشروطیت گردید.
آوردن کارشناس و مستشار از دول بیگانه از دیگر محورهای تنش زا در روابط علما و منورالفکران بود که جمال واعظ علناً بر منبر از آن حمایت می کرد و اندیشه ی تکیه بر استعداد و توانمندی خودی را سخت تخطئه می نمود و می گفت:
أیها الناس! من مکرر خدمت شما عرض کرده ام، حالا هم عرض می کنم: ما مردم ایران جاهلیم؛ بدون معلم و مربی و استاد، هیچ کار ما درست نمی شود. به فرمایش جناب پرنس ملکم خان، اگر ما خواسته باشیم یک کارخانه ی کبریت سازی تشکیل بدهیم، بدون معلم خارجی محال است؛ اگر خواسته باشیم یک کارخانه ی ریسمان سازی بسازیم، مسلّماً محتاجیم به یک نفر معلم خارجه؛ اگر بخواهیم یک کارخانه ی چلوار بافی تشکیل بدهیم، بدون معاونت یک نفر معلم خارجه محال است. ... چگونه ما ایرانی ها بدون معلم خارجه، نمی توانیم یک قوطی کبریت فرنگی بسازیم و یا یک عدد قوری یا استکان یا یک لامپا بسازیم.[12]
وی در حالی به جملات ملکم خان استناد می کند که چندی پیش مرحوم حاج ملاعلی کنی، ملکم را به خاطر شرکت در انعقاد قرارداد رویتر، دشمن دین و دولت معرفی نموده بود،[13] با این وجود جمال واعظ از این فرد لامذهب و ماسون، به طوری یاد می کند که گویی او منجی ملّت از جهالت و حیرت ضلالت است. بی تردید استناد یک واعظ و روحانی به سخنان ملکم، به اعاده ی حیثیت و شخصیت از دست رفته ی او به عنوان پدر جریان روشن فکری ایران کمک شایانی می کرد؛ به علاوه روحانی نمایانی چون جمال واعظ با این عمل خویش ملاک خدمت و خیانت را در حافظه ی تاریخی جامعه ی ایران در عصر مشروطه عوض می کردند، به گونه ای که مصلحان واقعی جامعه به افرادی کهنه پرست و سازش کار و دمساز با استبداد معرفی می شدند و چهره های خودفروخته و طمّاع و وطن فروش، خادم و منجی ملّت تلقی می گردیدند.
منورالفکران عصر مشروطه به خاطر خدمت شایانی که جمال واعظ به جریان روشن فکری سکولار می کرد، سخنان او را در روزنامه ی الجمال به طور جداگانه به چاپ می رساندند تا بر دامنه ی مخاطبان او بیفزایند. آنان با مطرح کردن روحانی مزبور، در حقیقت به آرزوی دیرینه ی خویش، یعنی نفوذ در قشر مذهبی جامعه دست می یافتند و مانع و ضعف انکارناپذیر جریان منورالفکری را برطرف می نمودند؛ از این رو در شماره ی نخست روزنامه ی الجمال در مدح و ثنای وی آمده است:
کلمات دلپذیرش قلوب افسرده دلان را روان و نفس مقدسه اش ایران مرده را جان بخشید و الحق از اثر داد و فریاد اوست که همشهری های ما از خواب سیصد ساله بیدار شدند و به هیجان آمدند و او اول کسی است که به این صراحت و وضوح مسائل سیاسیه را در فراز منبر حل نمود و اصول امر به معروف و نهی از منکر را به اقتضای زمان اجرا فرمود و مردمان عامیِ درس نخوانده را از بیان کافی و بیان شافی خود دانا و به حدود انسانیت آشنا و به استرداد حقوق مغصوبه ی خود توانا ساخت و در میدان سخن دانی، بیرق افتخار برافراشت و انصاف نبود که این کلمات حکیمانه محو و نابود گردد و همه کس از آنها منتفع نشود ... مجبور شدیم که آن مواعظ را در یک ورق علی حده طبع نماییم؛ و نیز چون لازم بود که یکی از دانایان و وطن پرستان متصدی این امر گردد، لذا امتیاز طبع این ورقه را برای یکی از دوستان صدیق خود صادر نموده و ایشان هم محض وطن پرستی و خدمت به عالم انسانیت و برای انتشار و آگاهی عموم مردم از بیانات و نکات منبری جناب آقای سیّد جمال الدّین به عهده ی فتوت خود قبول کرده، که یک نفر منشی تندنویس در مساجدی که ایشان وعظ می کنند، بگمارد و عین کلمات و عبارات را نوشته و اگر لازم به توضیح باشد، جرح و تعدیل نموده، هر هفته یک ورق به طبع برسانند و محض آن که طالبین این جریده مجبور به اشتراک روزنامه ی ندای وطن نباشند، قیمت اشتراک سالیانه ی او را نیز علی حده قرار دادیم؛ از قرار سالیانه در دارالخلافه ی طهران هشت قران و سایر بلاد یک تومان و بعدها نیز ان شاءالله بر عدّه ی اوراق افزوده خواهد شد.[14]
ضدیت واعظ اصفهانی با دین و روحانیت شیعه به اندازه ای عیان گردید که برخی از هم کیشان او، مانند کسروی، به این حقیقت اعتراف نمودند که
سید جمال با همه ی رخت آخوندی و پیشه ی واعظی، به اسلام و بنیادگزار آن باور استواری نمی داشته.[15]
شیخ فضل الله نوری رسماً در اعلامیه هایی که در ایام تحصّن در حرم عبدالعظیم صادر فرمودند، این شخص را تکفیر و از او با تعبیر (زندیق و جهنمی ملعون) یاد کردند.[16]
3. میرزا یحیی دولت آبادی
این به ظاهر روحانی، از جمله چهره هایی است که در عصر مشروطه با نقاب ترقی خواهی و تجددگرایی به ستیز با اسلام خواهی می پرداختند. وی برخلاف ملک المتکلمین و سید جمال واعظ قبل از آن که یک خطیب معروف باشد یک روحانی سیاسی بود و در حوادث سیاسی مشروطیت فعالیت مرموزانه ای داشت.
یک چشمه از فعالیت هایی که خود بدان اعتراف کرده، دست بردن در نامه ی درخواست علمای متحصّن در حرم عبدالعظیم در جریان مهاجرت صغری است. وی که در این ماجرا به طرز مشکوکی به عنوان رابط میان متحصّنان و سفارت عثمانی معین گردید، با ایجاد تغییر در نامه ی علما، زمینه ی درخواست تشکیل مجلس شورای ملّی و اجرای قانون مبهم و فریبنده ی مساوات را که بعدها در مجلس اول به دستاویزی برای مبارزه با قوانین اسلام در مورد زن و مرد و مسلمان و غیرمسلمان مبدل گردید فراهم آورد.[17]
او در کتاب حیات یحیی که به ظاهر تاریخ انقلاب مشروطیت است، ولی در باطن نوشتاری است علیه علما و روحانیت سخت بر ماهیت و کارکرد نهاد روحانیت خرده می گیرد و تعابیر بسیار زشت و زننده ای را نثار عالمان دینی می کند. در قسمتی از آن چنین آمده است:
نباید فراموش کرد حکومت روحانی نمایان را در این مملکت که به نام ریاست روحانی، خود را اَولی به تصرف در اموال و اعراض، بلکه نفوس خلق می دانستند و با همه چیز ملت بازی می کردند به حدی که بیداران ملت در اقلیت کاملی که داشتند در فشار و تهدید دائمی آنها بودند و عقب ماندن ایران از قافله ی تمدن دوران، دو قسمت از سه قسمت بار گناهش به دوش آن شیّادان از خدا بی خبر بود.[18]
وی روحانیت را به دو دسته تقسیم می کند: یک دسته کسانی که در کار سیاست دخالت نمی کنند؛ دسته ی دیگر کسانی که در امور سیاسی و اجتماعی نقش می آفرینند. آن گاه دسته ی اول را تأیید و دسته ی دوم را به شدت می کوبد. به عبارت زیر از کتاب دولت آبادی توجه کنید:
رؤسای روحانی هم در همه جای مملکت دو طایفه اند: یک طایفه اشخاص متدینِ بی غرضِ طالبِ آخرت و معرِض از دنیا؛ بدیهی است آنها را با شرارت و اشرار ارتباطی نمی باشد و اغلب در زوایای گمنامی به حال و کار خود مشغول اند. طایفه ی دوم متصدیان امور و مراجع امور جمهورند. این طایفه بیش تر به جمع مال و خوش گذرانی و اشتراک مساعی با دیوانیان و ستمکاران می پردازند و هر یک برای حفظ حوزه ی ریاست خویش جمعی از طلبه نمایان را موظف ساخته، اطراف خود نگاه می دارند. طلاب هم مجلس درس برای آقا تشکیل می دهند، در صورتی که قیل و قال بسیار است و تحصیل نایاب.[19]
وی در عین ملبّس بودن به لباس روحانیت، به خاطر ضدیّت شدیدش با علما و دین داران، از بر تن داشتن این لباس مقدّس سخت در عذاب بود؛ از این رو تا زمانی که زمینه ی از تن بیرون کردن لباس روحانیت برایش فراهم نبود، با لباس روحانیت به خدمت به منورالفکران و مخالفان شریعت پرداخت و سرانجام، در دوران پهلوی که سیاست نظام بر سکولاریزه کردن جامعه و زدودن جلوه های روحانیت قرار گرفت، لباس روحانیت را از تن بیرون آورد. وی در این مورد چنین می نویسد:
ذاتاً به دربرداشتن لباسی که در همه جای دنیا نتوان آن را پوشید، علاقه مند نبوده و نیستم و تاکنون ملاحظات مانع بوده است. اکنون که آن ملاحظات به واسطه ی این قانون -قانون متّحدالشکل بودن لباس -برطرف شده، مغتنم می شمارم که خود را از این قید خلاص نمایم. یادم دارم در سال یک هزار و سیصد و سی و دو هجری (1332) از سفر خارجی به ایران برمی گشتم و در نزدیکی سرحد می خواستم به زحمت برای خود عمامه حاضر نمایم، به همراهان می گفتم چه می شد که دولت حکم می کرد این مندیل بر سر پیچیدن موقوف می گشت. حالا آن آرزو برآورده شده است.[20]
جملات فوق نهایت بی اعتقادی این شخص را به روحانیت نشان می دهد و از سوی دیگر ضرورت هوشیاری نیروهای مذهبی را آشکار می سازد؛ چرا که با نگاه سطحی نگرانه، هرگز نمی توان افرادی چون دولت آبادی را که لباس باطنشان کاملا متضاد با لباس ظاهرشان است شناسایی نمود.
سرانجام وی نیز همراه کاروان مشروطه خواهان سکولار، به رغم شعار آزادی خواهی، به استبداد مطلق رضاخان تن داد و در زمره ی همکاران و مؤیدان و اعضای انجمن های مخفی سردار سپه قرار گرفت و در مجالس خصوصی هم فکران رضاخان، سیاست کشف حجاب را تأیید و ترویج می کرد و دخترش نیز جزء اولین کسانی است که به نام آزادی خواهی، حجاب و چادر را کنار نهاد و بدین سان معلوم گردید که آزادی خواهی مشروطه خواهان سکولار، رهایی از استبداد نبوده، بلکه رهایی از احکام اسلامی بوده است.
دولت آبادی در کتاب خویش در این باره چنین می نویسد:
در حدود سنه ی یک هزار و دویست و نود و هشت (1298) شمسی، در تهران به سعی میرزا ابوالقاسم آزاد آذربایجانی که سال ها در هندوستان اقامت داشت، انجمنی مرکب از مرد و زن در خانه ی او و یا در خانه ی دیگران منعقد می شد و این تا حدی پنهان بود. نگارنده نیز در آن انجمن گاهی حاضر می گشتم و معایب حجاب معمول را به طور خطابه بیان می کردم ... موضوع رفع حجاب قدری مخالف افکار خشک مقدس مآبان بود...، ولی بعد از مراجعت شاه پهلوی از ترکیه، لزوم اقدام در این کار را حس کرده به انجام آن پرداخت. اینک در تهران کانون بانوان تأسیس شده و زن ها روگشوده با مردان معاشرت می نمایند و روز به روز دایره ی رفع حجاب در تهران و ولایات وسعت می گیرد ... در این وقت که این سطور را می نویسم، خبردار می شوم که در تهران در جشن فارغ التحصیل ها، شاه پهلوی برای دفعه ی اول، با ملکه و دخترانش حاضر شده است. پس سد حجاب را در ایران شکسته باید دانست و آتیه ی روشنی را به زن های ایرانی باید نوید داد.[21]
طبق گزارش نویسنده ی کتاب فتنه ی باب، وی و پدرش با فرقه ی ازلیه نیز ارتباط وثیقی داشته اند، به طوری که پس از فوت میرزا یحیی صبح ازل، رییس فرقه ی ازلیه به سال 1330 ق. ابتدا حاج میرزا هادی دولت آبادی (پدر میرزا یحیی) و بعد حاج میرزا یحیی دولت آبادی، در تهران وضع ریاست مانندی داشتند.[22]
روحانی نمایان مزبور در مقیاس رهبران فکری و سیاسی مشروطه ی غربی شخصیت هایی کوچک به حساب می آمدند، ولی به خاطر نقش حساس و مهمی که در سکولاریزه کردن و تسریع عملیات تبدیل نهضت عدالت خانه به مشروطه ی نامشروع ایفا می کردند، بسیار حایز اهمیت بودند؛ از این رو، همواره مورد حمایت های مادی و معنوی منورالفکران و استعمار قرار می گرفتند.
پی نوشتها:
[1]. پیروان یحیی صبح أزل، رئیس فرقه ای از بابیّه.
[2]. مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت، ج 1 3، ص 158.
[3]. ر.ک: همان، ص 237 243.
[4]. برای اطلاع بیش تر، ر.ک: ابراهیم صفایی، رهبران مشروطه، ص 340 - 348.
[5]. مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت، ج 1 3، ص 241.
[6]. ر.ک: همان، ص 237 239.
[7]. موسی نجفی، اندیشه ی دینی و سکولاریسم، ص 127.
[8]. روزنامه ی الجمال، دوشنبه 26 محرم الحرام 1325 ق، تهران، ص 3، به نقل از: موسی نجفی، اندیشه ی دینی و سکولاریسم، ص 137.
[9]. همان.
[10]. همان.
[11]. همان.
[12]. روزنامه ی الجمال، ش 4، ص 3، به نقل از: موسی نجفی، همان، ص 139 - 140.
[13]. ر.ک: ابراهیم تیموری، عصر بی خبری، ص 125.
[14]. روزنامه ی الجمال، سال اول، ش 1، ص 1، به نقل از: موسی نجفی، اندیشه ی دینی و سکولاریسم، ص 120 - 121.
[15]. احمد کسروی، تاریخ مشروطه ی ایران، ص 596.
[16]. ر.ک: شیخ فضل الله نوری، رساله ی تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل، به نقل از: غلامحسین زرگری نژاد، رسایل مشروطیت، ص 179.
[17]. یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، ج 2، ص 22 24.
[18]. همان، ج 3، ص 32.
[19]. همان، ج 1، ص 346.
[20]. همان، ج 4، ص 409.
[21]. همان، ص 433 435.
[22]. عبدالحسین نوائی، فتنه باب، ص 227 - 228.
منبع: از عدالت خانه تا مشروطه ی غربی، جواد سلیمانی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1384).





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین