منورالفکران برای رسیدن به اهداف خویش ابتدا سعی کردند با مبهم گویی و یا دروغ پردازی و مکّاری بین مبانی نظام مشروطه و اسلام پیوند ایجاد کنند. آنها برای نزدیک جلوه دادن اهداف خود به علما دو شیوه را در پیش گرفتند: شیوه ی اول آنان این بود که می گفتند مقصودشان از مشروطه و قانون، همان قانون اسلام است. شیوه ی دوم آنها این بود که برای علما در اداره ی نظام سهمی قایل می شدند و می کوشیدند از این طریق خاطر آنها را آرام کنند. ولی پس از پیروزی انقلاب معلوم شد ادعای آنان در مورد تطابق قوانین مشروطه ی غربی با اسلام دروغ بوده و به علاوه، با تهدید و تبلیغات منفی، اندک اندک حضور علما در مجلس و نظام مشروطه کم رنگ گردید و صبغه ی دینی نظام به شدت تضعیف شد. برای نمونه، به شیوه ی برخورد تاکتیکی یکی از چهره های مشهور مشروطه خواه غرب گرا، یعنی میرزا ملکم خان، برای به صحنه کشاندن علما و روحانیت توجه کنید. ملکم خان در میان روشن فکران غرب گرا تلاش فراوانی در برقراری اتحاد تاکتیکی و یا به تعبیر روشن تر، خدعه گرانه با روحانیت نمود. وی در شماره ی نخست روزنامه ی قانون به علما وعده داد قانونی که او خواهان نوشته شدن و اجرای آن در کشور است چیزی جز قانون اسلام نیست، تا از این رهگذر احتمال سوء نیّت مشروطه گران غربی را از ذهن علما بیرون کند و اساساً به طرح های خود رنگ مذهبی بدهد. متن عبارت او چنین است: ما نمی گوییم قانون پاریس یا قانون روس یا قانون هند را می خواهیم. اصول قانون خوب همه جا یکی است و اصول بهترین قوانین همان است که شریعت خدا به ما یاد می دهد.[1] وی در حالی که هیچ اعتقادی به هیچ دینی نداشت، به دروغ می گفت: برخی چنین تصور می کنند که ما می خواهیم به واسطه ی این جریده در ایران قانون تازه نشر دهیم. این تصور به طور کلی غلط است. آن قوانین و اصولی که خدا و پیامبر(صلی الله علیه وآله) به علمای اسلام یاد داده اند، همه را خیلی صحیح و کافی می دانیم.[2] وی به علما وعده می داد مجلسی که او و اقرانش دنبال آن هستند مملوّ از علما و مجتهدان است و در یکی از نوشته هایش می نویسد: باید اقلّاً صد نفر مجتهدین نامی و عقلای معروف ایران را در پایتخت دولت در یک مجلس شورای ملی جمع کرد و به آنها مأموریت و قدرت کامل داد که اولا آن قوانین و آن اصولی که از برای تنظیم ایران لازم است تعیین و تدوین و رسماً اعلام نمایند و ثانیاً موافق با یک قرار مضبوط، خود را، یعنی این مجلس شورای ملی را مواظب و مراقب و موکل اجرای قانون قرار بدهند.[3] و در جای دیگر می گوید: می خواهیم در ایران یک مجلس شورای کبرای ملی ترتیب بدهیم که در آن مجلس، اعاظم علما و مشاهیر عقلای ملک حقوق دولت و ملت موافق اصول شریعت خدا مستقل معین و حفظ حقوق مقرره را دائماً مراقبت نمایند.[4] ملکم برای نشان دادن حسن نیت خویش به روحانیت و اظهار صداقت در اتحاد با روحانیت، (هنگامی که واعظی به نام سید فاضل دربندی به علت تقبیح حکومت از تهران اخراج شد، از این موضوع اظهار تأسف کرد و از پیروان خود خواست که به وی به هر طریقی که ممکن است کمک کنند).[5] آن گاه در شماره ی 9 روزنامه ی قانون با لحنی اهانت آمیز از علما دعوت کرد آشکارتر علیه فساد و استبداد قاجار سخن بگویند و امکانات سیاسی خود را به کار گیرند. متن عبارت ملکم چنین است: در حالتی که پیرزنان کفار بر شداید روزگار ما به رقت ترحّم می کنند، شما که ائمه ی خدا و مظهر رحمت الهی واقع شده اید، شما که مشعل طریقت آدمیت و بهترین امید عالمیان هستید، چگونه می توانید در میان این طوفان بلا که ملت را احاطه کرده است بی طرف بنشینید؟.[6] ملکم در یکی از مصاحبه هایش رسماً از سیاست همکاری مصلحتی خود با علما برای شیوع تمدن غربی در ایران پرده برداشت و خدعه ی مکّارانه ی خویش را فاش کرد و گفت: من مایل بودم اصول تمدن غربی را در ایران شیوع دهم و برای این کار از جامعه ی دیانت استفاده نمودم.[7] او هم چنین می گوید: در اروپا که بودم، سیستم های اجتماعی و سیاسی و مذهبی مغرب را مطالعه کردم، با اصول مذاهب گوناگون دنیای نصرانی و هم چنین تشکیلات جمعیت های سرّی و فرماسونری آشنا گردیدم، طرحی ریختم که عقل سیاست مغرب را با خرد دیانت مشرق به هم آمیزم؛ چنین دانستم که تغییر ایران به صورت اروپا کوشش بی فایده ای است؛ از این رو، فکر ترقی مادی را در لفاف دین عرضه داشتم تا هموطنانم آن معانی را نیک دریابند.[8] گر چه علمای شیعه در عصر مشروطه و قبل و بعد از آن، هوشیارتر از آن بودند که تمام حرف های فرد معلوم الحالی چون میرزا ملکم خان را دربست بپذیرند و چشم بسته وارد صحنه ی مبارزه شوند، ولی بدون شک سخنان منورالفکرانی چون ملکم خان، برخی از علما را به این نتیجه رساند که جریان غرب گرای کشور فهمیده است که بدون تأمین خواسته های دین و علما نمی توان به اصلاحات و ترقّی دست یافت. این امر موجب از بین رفتن حساسیّت برخی از علما نسبت به منورالفکران شد. آنان تمام همّ و غمّ خویش را به مبارزه با استبداد معطوف کردند و خیالشان از توطئه گری منورالفکران تا حد زیادی آسوده بود و گمان می کردند فردای پیروزی، شاهد چیزی جز برپایی عدالت خانه در شهرهای ایران نخواهند بود، در حالی که منورالفکران در پی فرصت مناسبی بودند تا به اهداف خویش که برپایی حکومتی سکولار و مطابق با نظام های غربی بود دست یابند؛ از این رو در دقایق حساس پیروزی، وقتی علما از تهران بیرون رفتند و در قم به تحصن نشستند، عناصر خودباخته ی فرهنگ غرب فعّالانه وارد صحنه شدند و با همکاری انگلیس، هدف نهضت را از برپایی عدالت خانه به مجلس شورای ملی و حکومت مشروطه تغییر دادند. مردم مؤمن نیز با توجه به عدم حساسیت علما نسبت به روشن فکران و شاگردان مدارس جدید و شاگردان میرزا ملکم خان، به آنها اعتماد کردند و بر اساس نظر آنان شعار مشروطه خواهی را جای گزین عدالت خواهی کردند. البته در میان علما برخی چون شیخ فضل الله نوری از آغاز نسبت به مقاصد تحصیل کرده های خارج و ترقی خواهان آزاداندیش مشکوک بود و زودتر از سایران به اهدافشان پی برد و برای خنثی کردن توطئه ی آنها گام های مؤثری برداشت، ولی به خاطر تردید و بی خبری بسیاری از مردم و برخی دیگر از ارکان نهضت، علما به هدف اصلی خویش دست نیافتند. بهره گیری از روحانی نمایان خودباخته پی نوشتها: [1]. نقل از: محمدعلی سفری، مشروطه سازان، ص 71. [2]. همان، ص 72. [3]. اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج 1، ص 612. [4]. همان. [5]. حامد الگار، ملکم خان، ص 218. [6]. همان. [7]. میس لمبتن، رساله ی مجامع مخفی در انقلاب مشروطیت، به نقل از: اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج 2، ص 168. [8]. فریدون آدمیت، اندیشه ترقی و حکومت قانون در عصر سپهسالار، ص 64 - 65. منبع: از عدالت خانه تا مشروطه ی غربی، جواد سلیمانی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1384).
منورالفکران برای رسیدن به اهداف خویش ابتدا سعی کردند با مبهم گویی و یا دروغ پردازی و مکّاری بین مبانی نظام مشروطه و اسلام پیوند ایجاد کنند. آنها برای نزدیک جلوه دادن اهداف خود به علما دو شیوه را در پیش گرفتند: شیوه ی اول آنان این بود که می گفتند مقصودشان از مشروطه و قانون، همان قانون اسلام است. شیوه ی دوم آنها این بود که برای علما در اداره ی نظام سهمی قایل می شدند و می کوشیدند از این طریق خاطر آنها را آرام کنند. ولی پس از پیروزی انقلاب معلوم شد ادعای آنان در مورد تطابق قوانین مشروطه ی غربی با اسلام دروغ بوده و به علاوه، با تهدید و تبلیغات منفی، اندک اندک حضور علما در مجلس و نظام مشروطه کم رنگ گردید و صبغه ی دینی نظام به شدت تضعیف شد.
برای نمونه، به شیوه ی برخورد تاکتیکی یکی از چهره های مشهور مشروطه خواه غرب گرا، یعنی میرزا ملکم خان، برای به صحنه کشاندن علما و روحانیت توجه کنید.
ملکم خان در میان روشن فکران غرب گرا تلاش فراوانی در برقراری اتحاد تاکتیکی و یا به تعبیر روشن تر، خدعه گرانه با روحانیت نمود. وی در شماره ی نخست روزنامه ی قانون به علما وعده داد قانونی که او خواهان نوشته شدن و اجرای آن در کشور است چیزی جز قانون اسلام نیست، تا از این رهگذر احتمال سوء نیّت مشروطه گران غربی را از ذهن علما بیرون کند و اساساً به طرح های خود رنگ مذهبی بدهد. متن عبارت او چنین است:
ما نمی گوییم قانون پاریس یا قانون روس یا قانون هند را می خواهیم. اصول قانون خوب همه جا یکی است و اصول بهترین قوانین همان است که شریعت خدا به ما یاد می دهد.[1]
وی در حالی که هیچ اعتقادی به هیچ دینی نداشت، به دروغ می گفت:
برخی چنین تصور می کنند که ما می خواهیم به واسطه ی این جریده در ایران قانون تازه نشر دهیم. این تصور به طور کلی غلط است. آن قوانین و اصولی که خدا و پیامبر(صلی الله علیه وآله) به علمای اسلام یاد داده اند، همه را خیلی صحیح و کافی می دانیم.[2]
وی به علما وعده می داد مجلسی که او و اقرانش دنبال آن هستند مملوّ از علما و مجتهدان است و در یکی از نوشته هایش می نویسد:
باید اقلّاً صد نفر مجتهدین نامی و عقلای معروف ایران را در پایتخت دولت در یک مجلس شورای ملی جمع کرد و به آنها مأموریت و قدرت کامل داد که اولا آن قوانین و آن اصولی که از برای تنظیم ایران لازم است تعیین و تدوین و رسماً اعلام نمایند و ثانیاً موافق با یک قرار مضبوط، خود را، یعنی این مجلس شورای ملی را مواظب و مراقب و موکل اجرای قانون قرار بدهند.[3]
و در جای دیگر می گوید:
می خواهیم در ایران یک مجلس شورای کبرای ملی ترتیب بدهیم که در آن مجلس، اعاظم علما و مشاهیر عقلای ملک حقوق دولت و ملت موافق اصول شریعت خدا مستقل معین و حفظ حقوق مقرره را دائماً مراقبت نمایند.[4]
ملکم برای نشان دادن حسن نیت خویش به روحانیت و اظهار صداقت در اتحاد با روحانیت، (هنگامی که واعظی به نام سید فاضل دربندی به علت تقبیح حکومت از تهران اخراج شد، از این موضوع اظهار تأسف کرد و از پیروان خود خواست که به وی به هر طریقی که ممکن است کمک کنند).[5]
آن گاه در شماره ی 9 روزنامه ی قانون با لحنی اهانت آمیز از علما دعوت کرد آشکارتر علیه فساد و استبداد قاجار سخن بگویند و امکانات سیاسی خود را به کار گیرند. متن عبارت ملکم چنین است:
در حالتی که پیرزنان کفار بر شداید روزگار ما به رقت ترحّم می کنند، شما که ائمه ی خدا و مظهر رحمت الهی واقع شده اید، شما که مشعل طریقت آدمیت و بهترین امید عالمیان هستید، چگونه می توانید در میان این طوفان بلا که ملت را احاطه کرده است بی طرف بنشینید؟.[6]
ملکم در یکی از مصاحبه هایش رسماً از سیاست همکاری مصلحتی خود با علما برای شیوع تمدن غربی در ایران پرده برداشت و خدعه ی مکّارانه ی خویش را فاش کرد و گفت:
من مایل بودم اصول تمدن غربی را در ایران شیوع دهم و برای این کار از جامعه ی دیانت استفاده نمودم.[7]
او هم چنین می گوید:
در اروپا که بودم، سیستم های اجتماعی و سیاسی و مذهبی مغرب را مطالعه کردم، با اصول مذاهب گوناگون دنیای نصرانی و هم چنین تشکیلات جمعیت های سرّی و فرماسونری آشنا گردیدم، طرحی ریختم که عقل سیاست مغرب را با خرد دیانت مشرق به هم آمیزم؛ چنین دانستم که تغییر ایران به صورت اروپا کوشش بی فایده ای است؛ از این رو، فکر ترقی مادی را در لفاف دین عرضه داشتم تا هموطنانم آن معانی را نیک دریابند.[8]
گر چه علمای شیعه در عصر مشروطه و قبل و بعد از آن، هوشیارتر از آن بودند که تمام حرف های فرد معلوم الحالی چون میرزا ملکم خان را دربست بپذیرند و چشم بسته وارد صحنه ی مبارزه شوند، ولی بدون شک سخنان منورالفکرانی چون ملکم خان، برخی از علما را به این نتیجه رساند که جریان غرب گرای کشور فهمیده است که بدون تأمین خواسته های دین و علما نمی توان به اصلاحات و ترقّی دست یافت. این امر موجب از بین رفتن حساسیّت برخی از علما نسبت به منورالفکران شد.
آنان تمام همّ و غمّ خویش را به مبارزه با استبداد معطوف کردند و خیالشان از توطئه گری منورالفکران تا حد زیادی آسوده بود و گمان می کردند فردای پیروزی، شاهد چیزی جز برپایی عدالت خانه در شهرهای ایران نخواهند بود، در حالی که منورالفکران در پی فرصت مناسبی بودند تا به اهداف خویش که برپایی حکومتی سکولار و مطابق با نظام های غربی بود دست یابند؛ از این رو در دقایق حساس پیروزی، وقتی علما از تهران بیرون رفتند و در قم به تحصن نشستند، عناصر خودباخته ی فرهنگ غرب فعّالانه وارد صحنه شدند و با همکاری انگلیس، هدف نهضت را از برپایی عدالت خانه به مجلس شورای ملی و حکومت مشروطه تغییر دادند. مردم مؤمن نیز با توجه به عدم حساسیت علما نسبت به روشن فکران و شاگردان مدارس جدید و شاگردان میرزا ملکم خان، به آنها اعتماد کردند و بر اساس نظر آنان شعار مشروطه خواهی را جای گزین عدالت خواهی کردند. البته در میان علما برخی چون شیخ فضل الله نوری از آغاز نسبت به مقاصد تحصیل کرده های خارج و ترقی خواهان آزاداندیش مشکوک بود و زودتر از سایران به اهدافشان پی برد و برای خنثی کردن توطئه ی آنها گام های مؤثری برداشت، ولی به خاطر تردید و بی خبری بسیاری از مردم و برخی دیگر از ارکان نهضت، علما به هدف اصلی خویش دست نیافتند.
بهره گیری از روحانی نمایان خودباخته
پی نوشتها:
[1]. نقل از: محمدعلی سفری، مشروطه سازان، ص 71.
[2]. همان، ص 72.
[3]. اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج 1، ص 612.
[4]. همان.
[5]. حامد الگار، ملکم خان، ص 218.
[6]. همان.
[7]. میس لمبتن، رساله ی مجامع مخفی در انقلاب مشروطیت، به نقل از: اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج 2، ص 168.
[8]. فریدون آدمیت، اندیشه ترقی و حکومت قانون در عصر سپهسالار، ص 64 - 65.
منبع: از عدالت خانه تا مشروطه ی غربی، جواد سلیمانی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1384).
- [سایر] منورالفکران غرب گرا با چه هدفی به استفاده ابزاری از دین و علما در دوره قاجار پرداختند؟
- [سایر] چیستی وگستره بیداری اسلامی؟ امواج بیداری اسلامی و غرب در گذر زمان؟راهبردهای اسلام گرایان در موج سوم؟
- [سایر] آیا ناباوران بخشیده خواهند شد یا مجازات خواهند شد؟ سوره 23 آیه 117 و سوره 98 آیه 6 میگوید: ناباوران رستگار نمیشوند و بدترین مخلوقاتند! همچنین سوره 9 آیه 29 از معتقدان به الله میخواهد با کسانی که به الله، حقانیت دین الله و روز قیامت ایمان نمیآورند بجنگند. اما سوره 45 آیه 14 سخن کاملاً متفاوتی میزند. همچنین به سوره 16 آیه 128 مراجعه کنید. سوره 9 آیه 29 با کسانی از اهل کتاب که به الله و روز قیامت ایمان نمیآورند و چیزهایی که الله و پیامبرش حرام کردهاند بر خود حرام نمیکنند و دین حق را نمیپذیرند جنگ کنید، تا به دست خود و در عین ذلت جزیه بدهند. سوره 45 آیه 14: به کسانی که ایمان آوردهاند، بگو: از خطای کسانی که به روزهای الله باور ندارند در گذرید، تا خود، آن مردم را به جزای اعمالی که مرتکب شدهاند پاداش دهد. اسلام گرایان ممکن است جواب دهند که سوره 9 آیه 29 در هنگام جنگ آمده است و سوره 45 آیه 14 در پایان جنگ. واقعیت این است که قرآن مشخص نمیکند که چه آیههایی مربوط به زمان جنگ هستند و چه آیههایی مربوط به دوران پس از جنگ. یا اینکه کدام حکم قرآن برای گذشته است، یا برای حال است یا برای آینده. متأسفانه الله همه چیز را در دست انسانها قرار داده و دست اسلام گرایان را برای انتخاب باز گذاشته است. اسلام گرایان ادعا میکنند که قرآن برای مشکلات گذشته و حال و آینده بهترین راه حلها را ارائه میدهد و به نظر میرسد که این ادعای آنها بیشتر احساسی و از روی تعصّب است تا حقیقی.
- [سایر] در مواجهه با متون حدیثی در بسیاری مواقع در ابواب و موضوعات مختلف حدیثی، به احادیثی برمیخوریم که هیچ فهمی از حدیث نداریم؛ یعنی هر چقدر در مورد حدیث فکر میکنیم و به قول معروف حدیث را بالا و پایین میکنیم؛ هیچ فهمی از حدیث برایمان حاصل نمیشود که منظور امام معصوم(ع) از این مطالب چیست؟ در بسیاری موارد وقتی به اینگونه از احادیث برمیخورم با خودم میگویم اگر من زمان امام معصوم(ع) بودم یا امام معصوم(ع) الآن بود و این مطالب را میفرمود؛ قطعاً میرفتم پیش امام(ع) تا خود ایشان برایم توضیح دهند که منظورشان از فلان مطلب چیست؟ چون من هیچ فهم و درکی از این مطالب پیدا نکردم. حال سؤالم این است که آیا راویان حدیث که این احادیث را از ائمه(ع) نقل کردهاند؛ خودشان فهمیدهاند که مثلاً فلان حدیث یعنی چه یا نفهمیدهاند؟! اگر نفهمیدهاند جا داشت از خود امام معصوم(ع) منظور امام(ع) را بپرسند. اما اگر فهمیدهاند چرا آنها آن زمان فهمیدهاند اما الآن ما نمیفهمیم؟! حتی برخی مواقع میشود که علمای بزرگ ما در شرح برخی احادیث مینویسند عقول در فهم این حدیث حیران میشود؛ یا مثلاً مینویسند این حدیث از اسرار اهل البیت(ع) است که باید علمش را به خودشان واگذار کنیم. فلان حدیث را نه تنها من نوعی بیسواد یا یک طلبه مبتدی نفهمیدهام، بلکه علمای بزرگ ما نیز نفهمیدهاند. حال یعنی راویان حدیث حتی از علمای بزرگ ما نیز سوادشان بیشتر بوده؟! یعنی حدیثی را فرضاً ابان بن تغلب فهمیده یا أبوبصیر فهمیده یا زراره فهمیده اما علامه مجلسی(ره) نفهمیده یا مثلاً ملاصالح مازندرانی(ره) نفهمیده و قس علی هذا. سؤال بعد آنکه اصلاً چرا ائمه(ع) اینطور مطالب را فرمودهاند؟! مطالبی که الان پس از 1400 سال حتی علما و بزرگان ما نیز از فهم آن عاجز هستند؛ به چه مناسبت باید بیان شود؟! آیا نعوذبالله بیان این مطالب که حتی بزرگان و علما پس از 1400 سال از فهم آن عاجز هستند؛ لغو و بیهوده نبوده؟!
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید.برنامه ی دیشبتونو دیدم زیاد برا جالب نبودچون نقدهای جدی هم دارم براتون.شما ادم خوبی هستید اما غرق در روحانیت وسطحی نگری شدید.ما هم احتلاج به روحانی داریم در بعضی موارد هم نه.ادم تازه به دوران رسیده ای نیستم که این حرفارو بهتون بزنم برنامه های زیادی ازتون دیدم کاملا هم میشناسمتون دانشجو هم هستم تمام دغدغه هایی هم که دیشب گفتین جواباش مشخصه ومن جواب دارم براش.مشکله ما جوونها اینه که مطالعه نداریم و روحیه انتقادپذیری هم نداریم رو این حساب چون شماها مطالعه دارین هرچی میگین دیگران قبول میکنن غافل از اینکه تو حرفاتون خیلی ایرادها هست اما ماهادوست داریم یه نفر قشنگ حرف بزنه تا اینکه راهه دقیقو نشونمون بده.برای اینکه فکر نکنید همینجوری میگم میتونید یه سر به میلتون بزنید فقط تعریف تمجیده این خوبه اما با عرض پوزش این از کم اگاهی بقیس.اگه دوست داشتین دعوتتون میکنم تو دانشگامون بره مناظره و کرسیهای ازاد اندیشی بهم اطلاع بدید از اعضای بسیج فعالم.یا علی مدد خداحافظ.
- [آیت الله بهجت] با توجه به این که اگر بخواهیم طبابت پزشک را با توجه به مشکلات متعدد و در صورت مواجهه با این مشکلات، تنها در صورتی مجاز بدانیم که وی در این زمینه دارای تخصّص و تجربه ی کافی باشد، عملاً مسایل درمان با اختلال کامل روبرو خواهد شد زیرا: اولاً هر پزشکی تا رسیدن به این تخصص و تجربه ی کافی باید همان مراحل اولیّه را طی کند (که همان دوران بدون تجربه و تخصّص است). ثانیا به علت جمعیّت زیاد، امکانات کم، فرصت های ناکافی و ده ها علل دیگر (حداقلّ در کشور ایران) نمی توان انتظار داشت پزشکانی که از ابتدا کاملاً مسلّط باشند به طبابت بپردازند. 1) در مواردی پزشک داروی مؤثّر بر بیماری یا عوارض خطرناک آن را فراموش نموده و فرصت و امکانات کافی جهت دسترسی به اطلاعات کافی یا پزشک متخصص دیگری نیز ندارد. 2) یا مطمئن است که داروی خاصی برای بیماری مفید است. اما هم چنین مطمئن است و یا احتمال می دهد که در صورت تجویز آن دارو عوارضی خفیف یا شدیدتر از خود بیماری و حتی مرگ در اثر این دارو، گریبان گیر این بیمار خواهد شد. (که البته 1 و 2 شامل مسایل تشخیصی نیز می باشد). آیا پزشک در این حالات می تواند مریض را به حال خود بگذارد و چنین فرض کند که: گویا پزشکی موجود نبوده است و قضا و قدر الهی هر چه باشد بر او جاری خواهد شد و بدین ترتیب خود را در معرض مؤاخذه مادی و معنوی حاصل از عوارض احتمالی و هزینه های نابه جای آن قرار ندهد و کار وی را به خدا واگذارد که یا خود بهبودی نسبی یابد و فرصت تحقیقات بعدی فراهم گردد و یا به تدریج دچار عوارض و مرگ گردد. اصولاً در چنین مواردی که پزشک نمی داند برای نجات جان یا رفع و تسکین آلام یک بیمار چه کاری انجام دهد وظیفه ی او چیست؟ درمان های بدون اطمینان و غیر قابل اعتماد (که ممکن است خود آن ها باعث مرگ یا عوارض شدیدتر شوند) یا عدم هر گونه اقدام درمانی؟ اگر پزشک با اقدام به درمان نامطمئن، موجب خسارت و مرگ مریض گردد، آیا مسؤول است؟ آیا اگر اقدام به هیچ درمانی نکند (با توجه به علل و توضیحات فوق)، مسؤولّیتی متوجّه اوست؟ این موضوع با توجه به این نکته باید در نظر گرفته شود که گاهی، فرصت هیچ مشورت و ارجاع بیمار به پزشکان متخصّص و آگاه دیگری وجود ندارد (مثلاً گاهی پزشکی که دارای تجربه ی کافی نباشد، با بیماری در حالت بی هوشی مواجه می شود که نمی داند به طور مثال این بیمار در اثر کمبود یا ازدیاد قند در بدنش دچار بی هوشی شده و در این حالت طبیعی است که درمان کاملاً متناقض است و باعث اشتباه پزشک می شود).
- [سایر] با سلام و خسته نباشید حدیثی را به روایت زیر در چند سایت به نقل از کتاب "أنوار المشعشعین"دیدم. به شدت علاقه مند به دانستن کل متن آن از آغاز تا پایان هستم در صورتی که هیچ دسترسی به کتاب مورد اشاره ندارم. لطفا در صورت امکان اصل کامل آن را در اختیار بنده قرار دهید. این حدیث از امیر مؤمنان (ع) بوده، که فرازهایی از آن عبارت است از: در کتاب خلاصة البلدان از کتاب مونس الحزین - از تصنیفات شیخ صدوق - با سند صحیح و معتبر، از امیر مؤمنان(ع) روایت کرده که خطاب به حذیفه فرمود: ای پسر یمانی! در اوّل ظهور، خروج نماید قائم آل محمّد (ع) از شهری که آن را قم گویند و مردم را دعوت به حق میکند، همه خلائق از شرق و غرب، به آن شهر روی آورند و اسلام، تازه شود. ای پسر یمانی! این زمین، مقدّس است، از همهی لوثها، پاک است. عمارت آن، هفت فرسنگ در هشت فرسنگ باشد. رایت وی بر این کوه سفید بزنند(اخیرا مشاهده می شود که برخی "کوه خضر" واقع در شهر قم را مصداق این کوه سفید می پندارند)، به نزد دهی کهن، که در جنب مسجد است، و قصری کهن - که قصر مجوس است - و آن را جمکران خوانند. از زیر یک مناره آن مسجد بیرون آید، نزدیک آن جا که آتشخانه گبران بوده ... از این حدیث شریف، استفاده میشود به طوری که مسجد سهله در دوران ظهور حضرت بقیّةاللَّه(عج)، پایگاه آن حضرت خواهد بود، مسجد مقدّس جمکران نیز در عصر ظهور، جایگاه خاصّی دارد و پایگاه دیگری برای آن حضرت است. مرحوم کاتوزیان، پس از نقل متن کامل حدیث، به شرح و تفسیر آن پرداخته، در باره کوه سفید و قصر مجوس و دیگر تعبیرهایی که در حدیث شریف آمده و ما به جهت اختصار نیاوردیم، به تفصیل، سخن گفته است. خوانندگان گرامی، توجّه دارند که احادیث ملاحم، چندان نیازی به تحقیق در سند ندارند؛ زیرا، جز معصومان علیهم السلام که با سرچشمه وحی مربوط بودند، شخص دیگری نمیتوانست خبری بگوید که صدها سال بعد تحقّق پیدا کند. روزی که امیرمؤمنان(ع) به حذیفه از مسجد جمکران خبر میداد، در سرزمین حجاز و عراق، کمتر کسی نام قم را شنیده بود، لذا میبینیم که در احادیث فراوانی، به هنگام بحث از قم، به "در نزدیکی ری" تعبیر شده تا به این وسیله، موقعیّت جغرافیایی شهر قم، برای اصحاب ائمّه (ع) روشن گردد. از این رهگذر، احتمال نمیرود که احدی از مردم حجاز، نام جمکران را به عنوان یکی از دهات قم شنیده باشد. سپاس مهدی
- [آیت الله فاضل لنکرانی] با توجه به اینکه اگر بخواهیم طبابت پزشک را با توجه به مشکلات فوق، و در صورت مواجهه، با این مشکلات، تنها در صورتی مجاز بدانیم که وی در این زمینه ها دارای تخصص و تجربه کافی باشد; عملا مسائل درمان با اختلال کامل روبرو خواهد شد. زیرا اولا: هر پزشکی تا رسیدن به این تخصص و تجربه کافی; باید همان مراحل اولیه را طی کند (که همان دوران بدون تجربه و تخصص است) و ثانیاً: به علت جمعیت زیاد، امکانات کم، فرصتهای ناکافی و دهها علل دیگر (حداقل در کشور ایران) نمی توان انتظار داشت; پزشکانی که از ابتدا کاملا مسلط باشند به طبابت بپردازند. با توجه به مقدمه فوق و موضوعات مطرح شده در کلیه سؤالهای قبل، مسائل مهم ذیل مطرح می شود: الف در مواردی که پزشک داروی مؤثر بر بیماری یا عوارض خطرناک آن را فراموش کرده، و فرصت و امکانات کافی جهت دسترسی به اطلاعات کافی یا پزشک متخصص دیگری نیز ندارد. ب مطمئن است که داروی خاصی برای بیماری مفید است، و همچنین مطمئن است و یا احتمال می دهد که در صورت تجویز آن دارو عوارضی خفیف و یا شدیدتر از خود بیماری و حتی مرگ در اثر این دارو، گریبانگیر این بیمار خواهد شد. (که البته موارد الف و ب شامل مسائل تشخیصی نیز می باشد). آیا پزشک در این حالات می تواند مریض را به حال خود بگذارد و چنین فرض کند که: گویا پزشکی موجود نبوده و قضا و قدر الهی هرچه باشد بر او جاری خواهد شد. و بدین ترتیب خود را در معرض خطر مؤاخذه مادی و معنوی حاصل از عوارض احتمالی و هزینه های نابجای آن قرار ندهد، و کار وی را به خداوند واگذارد که یا خود بهبودی نسبی یابد و فرصت تحقیقات بعدی فراهم گردد، و یا به تدریج دچار عوارض شدید و مرگ گردد؟ اصولا در چنین مواردی که پزشک واقعاً نمی داند که برای نجات جان یا رفع و تسکین آلام یک بیمار چه کاری انجام دهد; وظیفه او چیست؟ درمانهای بدون اطمینان و غیر قابل اعتماد؟ (که ممکن است خود آنها باعث مرگ یا عوارض شدیدتر شوند) و یا عدم هرگونه اقدام درمانی؟ آیا اگر پزشک با اقدام به درمان نامطمئن، موجب خسارت و مرگ مریض گردد; مسؤول است؟ آیا اگر اقدام به هیچ درمانی نکند (با توجه به علل و توضیحات فوق)، مسؤولیتی متوجه اوست؟ این موضوع با توجه به این نکته که گاهی، فرصت هیچ گونه مشورت یا ارجاع بیمار به پزشکان متخصص و آگاه دیگری وجود ندارد، مطرح است. (در خاتمه جهت روشن شدن موضوع، مثالی ذکر می شود: گاهی پزشکی که دارای تجربه کافی نیست با بیماری در حالت بیهوشی، مواجه می شود که نمی داند این بیمار در اثر کمبود یا ازدیاد قند بدنش، دچار بیهوشی شده است، در این حالت طبیعی است که درمان کاملا متناقض است و باعث اشتباه پزشک می شود.
- [سایر] سلام! مزاحمت منو ببخشید . چند وقت پیش هم2بار براتون پیغامگذاشتم ولی خوب ماشالله با این حجم ورودی حدس میزدم که پیامم دیده نشه. موضوع مورد سوالم رو سرچ کردم و چندتا نمونه ی تقریبا مشابه دیدم ولی یه جاهایی ابهام داشتم پس با اجازه ی صاحب سایت : پسر عموم 5 سال بود که با سماجت خواستگاری میکرد ( از 21 سالگیش) ، اون اوایل همه مخالف این ازداج بودیم به جز خودش ، تا اینکه آذر 87 اومدن خونمون تا پرونده ی این خواستگاری لعنتی دوباره به جریان بیفته ! جواب من ( که الان 22 سالمه) مثل همیشه یه چیز بود ؛ نه ! اما این دفه همه راضی بودن ! تقریبا 6 ماه از اون موقع میگذره و چون شغل پسر عموم هنوز تثبیت نشده اجازه ی عقد ندادم و شکر خدا هی سنگ میافته جلوی قضیه و ماجرا عقب میفته ! من دلم میخواد که یک سرش کنم ولی مادرم نمیذاره و مدام این جمله ی عجیشو تکرار میکنه که : از این بهتر برای تو نمیاد و مطمئنم اینو به خاطر وضعیت خوب مادیشون میگه اما اینکه چرا این آقا به دل من نمیشینه به خاطر یه سری رفتاراشه که میخواستم چندتاشو براتون بشمرم تا نظر شمارم بدونم و ببینم که باید ازشون بترسم یا نه : ( اگرچه خانوادم میگن این حرفا چرنده ) 1) خیلی ضد نظام حرف میزنه که از اونجایی که من واقعا نظام کشورمو دوست دارم حرفاش برام سنگینه 2) هیچ اعتقادی به ... و روحانیت و مجالس اهل بیت نداره ، مثلا شما که اومده بودین همدان و سخنرانی داشتین ،هرچی سعی کردم بیاد باهم بریم قبول نکرد و با یه بهانه ایی به قول خودش پیچوندم یامثلا الان که آقای پناهیان اینجا سخنرانی دارن ، محض امتحان بهش گفتم بیا ، گفت : روضه موضه که ندارن ؟ حالم از روضه بهم میخوره !!!که البته اونم پیچوند . 3 ) توی گوشیش کلیپ های تصویری از خواننده های طاغوتی زن فراوونه که نسبت به یکیشون ارادت خاصی داره ! 4) 26 سالشه اما از زمانی که به سن قانونی رسیده تا الان هرگز و هرگز و هرگز دنبال کار ، حرفه ، هنر ،علم و... نبوده ، کارشو باباش میخواد براش جور کنه ، خونشو باباش براش خریده ، جورابشو باباش میخره خلاصه یه صد تومنی از خودش تو جیبش نداره . ( خانواده ی خوبی داره اما نمیدونم چرا بین خواهرو برادرش این یکی اینجوریه) 5) خیلی لوس بار اومده ، من بارها بهش گفتم این دوران قبل از عقد فقط برای شناخت بیشتره نه برای اینکه بهم محبت کنیم اما عملا به من فهمونده من وظیفمه از الان به آقا محبت کنم!( ... ) 6) من چادریم و به حجاب معتقد ومقیدم ، حتی عطر و آرایش هم بیرون از منزل ندارم، میگه \\\" آرایش کن بیا برون ببینم چه شکلی میشی ؟ \\\" یا \\\" نکنه مثه این بسیجی ها چادر بپوشی \\\" ینی کیپ چادر نپوش ! 7) یکی از آشناها بهم میگه نکنه نه بگی دلشو بشکنی ، پاشو میخوری اونوقت ! من با این بشر جه کنم آخه ؟ مادرمم اینجور موقع ها باز از اون جمله های شاهکارش میگه که : تو برو و اصلاحش کن ! ولی من نه توانش رو دارم ونه حوصله شو ، خانواده ی من مذهبی هستن باورم نمیشه موافقن ! شما بگید حاج آقا این آدم ترسناک نیست ؟ اصلا جوجوئه !میدونم طولانی شد .اگه تونستین سریع جوابمو بدین وقتم داره تموم میشه دیگه، حلالم کنید به قولی یک در دنیا صد در آخرت ! یا علی