بعد از رحلت نبی اکرم صلّی الله علیه و آله و جریان سقیفه بنیساعده، امام علی علیه السّلام در حالی که استخوان در گلو و خاشاک در چشم داشت و شاهد به تاراج رفتن حقّ خود بود و برای حفظ اسلام و جامعة نوپای اسلامی صبر کرد. این صبر بیش از دو دهه ادامه داشت، در این مدّت بهخصوص در زمان خلیفه سوّم، جامعه اسلامی دچار تغییر و تحوّلی عظیم شده بود، به صورتی که ارزشهای اسلامی کم رنگ شده و عدّهای به سرکار آمده بودند که در زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله و حتّی در زمان دو خلیفه پیش از عثمان اجازه نداشتند وارد مدینه شوند. سرانجام رفتارهای ناروای عثمان باعث شورش و انقلاب عدّهای از مسلمانان شد و به قتل او انجامید. در تاریخ نقل شده است که: مسلمانان بعد از این واقعه نزد امام علی علیه السّلام آمدند و گفتند: میخواهیم با تو بیعت کنیم حضرت فرمودند: (دعونی و التمسوا غیری)[1] (مرا رها کنید و شخص دیگری را طلب نمایید) و در پایان این خطبه امام میفرمایند: مرا رها کنید تا چون یکی از شما باشم ... و وزیر بودن من برای شما برای من بهتر است از اینکه امیر باشم بر شما (و بر شما حکومت کنم). این سخنان روشن میسازد که امام علی علیه السّلام هرگز مسلمین را بهخود رها نکرد و همواره در کنار آنها حضور داشته است ولی در این موقعیت زمانی مصلحت را بر این میدید که چون وزیر و مشاوری امین در خدمت اسلام و مسلمین باشد. و این امر یعنی عدم پذیرش بیعت مردم چند روز ادامه داشت. ابن اثیر میگوید: (یک هفته طول کشید تا حضرت پذیرفت. عثمان در روز هجدهم ذی الحجّه کشته شد و در تاریخ بیست و پنجم ذی الحجّه با امام علی علیه السّلام بیعت کردند).[2] بعد از بیان این مقدّمه کوتاه به سئوال مطرح شده میپردازیم که چرا حضرت در همان روز اوّل بیعت مردم را قبول نکرد؟ باید خاطر نشان کرد که برای رهبران الهی، حکومت هدف نیست بلکه وسیلهای برای هدایت و احقاق حق مردم است، و به این خاطر است که ابن عباس نقل میکند (قبل از جنگ جمل، امام علی علیه السّلام را دیدم که مشغول وصله زدن به کفش خود بود. حضرت به من گفت: ارزش این کفش چهقدر است؟ گفتم: این کفش ارزشی ندارد. حضرت فرمود: به خدا سوگند. همین کفش بیارزش، برایم از حکومت بر شما محبوبتر است، مگر اینکه، با این حکومت حقّی را به پا دارم و یا باطلی را دفع نمایم.[3] پس همواره تأکید امام علی علیه السّلام این بود که خلافت را برای اشباع حسّ خودخواهی نخواسته بلکه آن را برای احقاق حق و وصول به هدف اعلای انسانی میخواهد و بنابراین هرکجا شکوه کرده است برای این است که حقّ از دست رفته و در حقیقت ابراز رنج و درد درباره محرومیت جامعه از حقّ بوده است. امام علیه السّلام با تشبیه خود به موسی علیه السّلام در این باره میفرمایند: (موسی بر نفس خویش نترسید، بلکه از غلبه نادانان و رواج ضلالت ترسید)[4] اگر برای امام علی علیه السّلام نفس حکومت مهّم بود میتوانست در همان اوّل به طریقی آن را به چنگ آورد و پیشنهاد ابوسفیان را که پس از سقیفه حاضر به بیعت با آن حضرت، و بسیج نیرو برای قیام بود، قبول کند ولی امام علی علیه السّلام وضعیت را برای این امر مناسب ندید و اصل اسلام و جامعه اسلامی برای او از هر چیزی با ارزشتر بود و در نامهای که قبل از جنگ صفین به معاویه مینگارد بعد از بیان درخواست ابوسفیان و امتناع خود میگوید: (... و تو خود دانی که پدرت چنین گفت و چنین خواست، و این من بودم که امتناع کردم؛ زیرا مردم به روزگار کفر نزدیک بودند و من از ایجاد تفرقه بین مسلمانان بیم داشتم و ...)[5] امام علیه السّلام به خوبی آگاه بود که مردم مسلمان در زمان خلفا بهخصوص در زمان عثمان از اسلام راستین فاصله گرفتهاند و سنّت پیامبر صلّی الله علیه و آله تغییر داده شده است؛ حال اگر امام علیه السّلام بخواهد مردم را به سنّت پیامبر صلّی الله علیه و آله وا دارد با مخالفتهایی روبرو میشود. پس امام علی علیه السّلام با توجّه به چنین جوّ آشفتهای فرمود: (من به اقتضای آنچه میبینم، چنین جوابی دادم و گفتم مرا رها کرده سراغ دیگری بروید و اگر گفته شما را قبول کنم و حکومت را بپذیرم حوادثی (که آن را پیش بینی میکنم) رخ خواهد داد. بنابراین مرا وا گذارید که من نیز چون یکی از شما باشم).[6] برخی از این حوادث که حضرت بیش بینی می کردند و به خاطر آنها در بل خلافت درنگ نمودند عبارت بودند از: 1 تغییر اوضاع جامعه اسلامی و فاصله گرفتن از اسلام اصیل و سنّت نبی اکرم صلّی الله علیه و آله و خو گرفتن با سیرة حکومتی مغایر با سیرة پیامبر در طول بیش از دو دهه. 2 انحرافات دینی و بدعتهای انجام شده در اسلام (در زمان خلفاء ثلاث) امام میدانست که باید با این بدعتها مبارزه کند و این مسئله مهمی بود و با مخالفتهایی روبرو میشد. 3 ایجاد تبعیضات و مبارزه با آنها: از زمان خلیفه دوّم تبعیضاتی بنا نهاده شد و در زمان عثمان به اوج خود رسید و مسلمانان کمکم به این تبعیضات خو گرفته و با هرگونه اقدامی علیه آن، مبارزه میکردند در پرتو این سیاست که خلافت ایجاده کرده بود و مخالف صریح اسلام و سنّت نبوی بود عدّهای به ثروتهایی کلان رسیده بودند. حال اگر امام علیه السّلام قصد اجرای سنّت نبوی را داشت باید با این انحرافات مبارزه میکرد که این کار نیاز به حمایت قوی مردمی داشت و لازم بود مردم امتحان شوند و شدت رغبت آنها به حکومت حضرت سنجیده شود این عوامل و عوامل دیگری باعث شدند که آنحضرت ابتداء از قبول خلافت خودداری کند و بعداً فقط به این خاطر حکومت را پذیرفت که (... خداوند از عالمان پیمان گرفته بود که بر سیری و تنعّم ظالمان و گرسنگی و زجر مظلومان ساکت ننشیند).[7] معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1. مواضع حضرت علی در مقابل مخالفان، جلال درخشه. 2. نظریات الخلیفتین، النجاح الطایی. -------------------------------------------------------------------------------- [1] نهجالبلاغه، صبحی صالح، خطبه 91، و فیض الاسلام، خطبة 192. [2] ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار الحیاء التراث العربی، حوادث سال 35، ج2. [3] نهجالبلاغه، صبحی صالحی، خطبه 33. [4] نهجالبلاغه، فیض الاسلام خطبه 4. [5] منقوی، نصربن مزاحم، پیکار صفین، ترجمه اتابکی، انتشارات علمی و فرهنگی، ص 129. [6] تاریخ طبری، بیروت، دار الکتب العلمیه، ج2، ص 197 196، حوادث سال 35. [7] نهجالبلاغه، خطبه سوّم.
بعد از رحلت نبی اکرم صلّی الله علیه و آله و جریان سقیفه بنیساعده، امام علی علیه السّلام در حالی که استخوان در گلو و خاشاک در چشم داشت و شاهد به تاراج رفتن حقّ خود بود و برای حفظ اسلام و جامعة نوپای اسلامی صبر کرد. این صبر بیش از دو دهه ادامه داشت، در این مدّت بهخصوص در زمان خلیفه سوّم، جامعه اسلامی دچار تغییر و تحوّلی عظیم شده بود، به صورتی که ارزشهای اسلامی کم رنگ شده و عدّهای به سرکار آمده بودند که در زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله و حتّی در زمان دو خلیفه پیش از عثمان اجازه نداشتند وارد مدینه شوند.
سرانجام رفتارهای ناروای عثمان باعث شورش و انقلاب عدّهای از مسلمانان شد و به قتل او انجامید. در تاریخ نقل شده است که: مسلمانان بعد از این واقعه نزد امام علی علیه السّلام آمدند و گفتند: میخواهیم با تو بیعت کنیم حضرت فرمودند: (دعونی و التمسوا غیری)[1] (مرا رها کنید و شخص دیگری را طلب نمایید) و در پایان این خطبه امام میفرمایند: مرا رها کنید تا چون یکی از شما باشم ... و وزیر بودن من برای شما برای من بهتر است از اینکه امیر باشم بر شما (و بر شما حکومت کنم).
این سخنان روشن میسازد که امام علی علیه السّلام هرگز مسلمین را بهخود رها نکرد و همواره در کنار آنها حضور داشته است ولی در این موقعیت زمانی مصلحت را بر این میدید که چون وزیر و مشاوری امین در خدمت اسلام و مسلمین باشد. و این امر یعنی عدم پذیرش بیعت مردم چند روز ادامه داشت.
ابن اثیر میگوید: (یک هفته طول کشید تا حضرت پذیرفت. عثمان در روز هجدهم ذی الحجّه کشته شد و در تاریخ بیست و پنجم ذی الحجّه با امام علی علیه السّلام بیعت کردند).[2] بعد از بیان این مقدّمه کوتاه به سئوال مطرح شده میپردازیم که چرا حضرت در همان روز اوّل بیعت مردم را قبول نکرد؟ باید خاطر نشان کرد که برای رهبران الهی، حکومت هدف نیست بلکه وسیلهای برای هدایت و احقاق حق مردم است، و به این خاطر است که ابن عباس نقل میکند (قبل از جنگ جمل، امام علی علیه السّلام را دیدم که مشغول وصله زدن به کفش خود بود. حضرت به من گفت: ارزش این کفش چهقدر است؟ گفتم: این کفش ارزشی ندارد. حضرت فرمود: به خدا سوگند. همین کفش بیارزش، برایم از حکومت بر شما محبوبتر است، مگر اینکه، با این حکومت حقّی را به پا دارم و یا باطلی را دفع نمایم.[3]
پس همواره تأکید امام علی علیه السّلام این بود که خلافت را برای اشباع حسّ خودخواهی نخواسته بلکه آن را برای احقاق حق و وصول به هدف اعلای انسانی میخواهد و بنابراین هرکجا شکوه کرده است برای این است که حقّ از دست رفته و در حقیقت ابراز رنج و درد درباره محرومیت جامعه از حقّ بوده است. امام علیه السّلام با تشبیه خود به موسی علیه السّلام در این باره میفرمایند: (موسی بر نفس خویش نترسید، بلکه از غلبه نادانان و رواج ضلالت ترسید)[4]
اگر برای امام علی علیه السّلام نفس حکومت مهّم بود میتوانست در همان اوّل به طریقی آن را به چنگ آورد و پیشنهاد ابوسفیان را که پس از سقیفه حاضر به بیعت با آن حضرت، و بسیج نیرو برای قیام بود، قبول کند ولی امام علی علیه السّلام وضعیت را برای این امر مناسب ندید و اصل اسلام و جامعه اسلامی برای او از هر چیزی با ارزشتر بود و در نامهای که قبل از جنگ صفین به معاویه مینگارد بعد از بیان درخواست ابوسفیان و امتناع خود میگوید: (... و تو خود دانی که پدرت چنین گفت و چنین خواست، و این من بودم که امتناع کردم؛ زیرا مردم به روزگار کفر نزدیک بودند و من از ایجاد تفرقه بین مسلمانان بیم داشتم و ...)[5] امام علیه السّلام به خوبی آگاه بود که مردم مسلمان در زمان خلفا بهخصوص در زمان عثمان از اسلام راستین فاصله گرفتهاند و سنّت پیامبر صلّی الله علیه و آله تغییر داده شده است؛ حال اگر امام علیه السّلام بخواهد مردم را به سنّت پیامبر صلّی الله علیه و آله وا دارد با مخالفتهایی روبرو میشود. پس امام علی علیه السّلام با توجّه به چنین جوّ آشفتهای فرمود: (من به اقتضای آنچه میبینم، چنین جوابی دادم و گفتم مرا رها کرده سراغ دیگری بروید و اگر گفته شما را قبول کنم و حکومت را بپذیرم حوادثی (که آن را پیش بینی میکنم) رخ خواهد داد. بنابراین مرا وا گذارید که من نیز چون یکی از شما باشم).[6]
برخی از این حوادث که حضرت بیش بینی می کردند و به خاطر آنها در بل خلافت درنگ نمودند عبارت بودند از:
1 تغییر اوضاع جامعه اسلامی و فاصله گرفتن از اسلام اصیل و سنّت نبی اکرم صلّی الله علیه و آله و خو گرفتن با سیرة حکومتی مغایر با سیرة پیامبر در طول بیش از دو دهه.
2 انحرافات دینی و بدعتهای انجام شده در اسلام (در زمان خلفاء ثلاث) امام میدانست که باید با این بدعتها مبارزه کند و این مسئله مهمی بود و با مخالفتهایی روبرو میشد.
3 ایجاد تبعیضات و مبارزه با آنها: از زمان خلیفه دوّم تبعیضاتی بنا نهاده شد و در زمان عثمان به اوج خود رسید و مسلمانان کمکم به این تبعیضات خو گرفته و با هرگونه اقدامی علیه آن، مبارزه میکردند در پرتو این سیاست که خلافت ایجاده کرده بود و مخالف صریح اسلام و سنّت نبوی بود عدّهای به ثروتهایی کلان رسیده بودند. حال اگر امام علیه السّلام قصد اجرای سنّت نبوی را داشت باید با این انحرافات مبارزه میکرد که این کار نیاز به حمایت قوی مردمی داشت و لازم بود مردم امتحان شوند و شدت رغبت آنها به حکومت حضرت سنجیده شود این عوامل و عوامل دیگری باعث شدند که آنحضرت ابتداء از قبول خلافت خودداری کند و بعداً فقط به این خاطر حکومت را پذیرفت که (... خداوند از عالمان پیمان گرفته بود که بر سیری و تنعّم ظالمان و گرسنگی و زجر مظلومان ساکت ننشیند).[7]
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. مواضع حضرت علی در مقابل مخالفان، جلال درخشه.
2. نظریات الخلیفتین، النجاح الطایی.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] نهجالبلاغه، صبحی صالح، خطبه 91، و فیض الاسلام، خطبة 192.
[2] ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار الحیاء التراث العربی، حوادث سال 35، ج2.
[3] نهجالبلاغه، صبحی صالحی، خطبه 33.
[4] نهجالبلاغه، فیض الاسلام خطبه 4.
[5] منقوی، نصربن مزاحم، پیکار صفین، ترجمه اتابکی، انتشارات علمی و فرهنگی، ص 129.
[6] تاریخ طبری، بیروت، دار الکتب العلمیه، ج2، ص 197 196، حوادث سال 35.
[7] نهجالبلاغه، خطبه سوّم.
- [سایر] شبهه: چرا علی علیه السّلام در قبول خلافت درنگ کرد در حالیکه عدم قبول خلافت از ناحیه ایشان به منزله عدم حقانیت یا ... است.
- [سایر] آیا اهل سنت حدیث - من کنت مولاه فهذا علی مولاه - رو قبول دارند؟ اگر قبول دارند چرا با خلافت حضرت علی مخالفت کردند؟
- [سایر] چراحضرت علی به خلافت نرسید؟
- [سایر] آیا حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بعد از رسیدن به خلافت غاصب بودن خلفای قبلی را گوشزد نمود یا خیر؟
- [سایر] چرا حضرت امیرالمومنین، علی(علیه السلام) در زمان خلافت خلفا در نماز به آنان اقتدا می کردند؟
- [سایر] آیا حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بعد از رسیدن به خلافت غاصب بودن خلفای قبلی را گوشزد نمود یا خیر؟
- [سایر] با سلام علت جابه جایی مرکز خلافت از مدینه به کوفه توسط امام علی(ع)چیست؟ آیا در هنگام به خلافت رسیدن حضرت علی(ع) مدینه امنیت کافی برای خلافت را نداشته ؟
- [سایر] چرا امام حسن(علیه السلام) خلافت معاویه را قبول کردند؟
- [سایر] چالش ها واصلاحات فرهنگی دوران خلافت امام علی(ع)؟
- [سایر] آیا در جریان غصب خلافت حضرت علی سکوت کرد؟
- [آیت الله سبحانی] اگر صیغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگوید: (زَوَّجْتُکَ نَفْسِی عَلَی الصَّداقِ المَعْلُوم) (یعنی خود را زن تو نمودم، به مهری که معیّن شده). پس از آن بدون فاصله مرد بگوید: (قَبِلْتُ التَّزْوِیجَ علی الصَّداقِ المعلومِ) (یعنی قبول کردم ازدواج را با همان مهر معلوم) عقد صحیح است و اگر دیگری را وکیل کنند که از طرف آنها صیغه عقد را بخواند چنانچه مثلاً اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وکیل زن بگوید: (زَوَّجْتُ مُوَکِّلَتِی فاطِمَةَ مُوَکِّلِکَ اَحْمَدَ عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ). پس بدون فاصله وکیل مرد بگوید: (قَبِلْتُ التَّزویج لِمُوَکِّلِی اَحْمَدَ عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ) صحیح می باشد. دستور خواندن عقد موقت
- [آیت الله سبحانی] اگر صیغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگوید: (زَوَّجْتُکَ نَفْسِی عَلَی الصَّداقِ المَعْلُوم) (یعنی خود را زن تو نمودم، به مهری که معیّن شده). پس از آن بدون فاصله مرد بگوید: (قَبِلْتُ التَّزْوِیجَ علی الصَّداقِ المعلومِ) (یعنی قبول کردم ازدواج را با همان مهر معلوم) عقد صحیح است و اگر دیگری را وکیل کنند که از طرف آنها صیغه عقد را بخواند چنانچه مثلاً اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وکیل زن بگوید: (زَوَّجْتُ مُوَکِّلَتِی فاطِمَةَ مُوَکِّلِکَ اَحْمَدَ عَلَی الصَّداقِ المَعْلُومِ). پس بدون فاصله وکیل مرد بگوید: (قَبِلْتُ التَّزویج لِمُوَکِّلِی اَحْمَدَ عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ) صحیح می باشد.
- [آیت الله مظاهری] اگر صیغه دائم را خود زن و مرد بخوانند و اوّل زن بگوید: (زَوَّجْتُکَ نَفْسی عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ). (یعنی خود را به همسری تو درآوردم با مهریه معیّن) پس از آن مرد بگوید: (قَبِلْتُ التَّزْویجَ). (یعنی قبول کردم این ازدواج را) عقد صحیح است، و اگر دیگری را وکیل کنند که از طرف آنها صیغه عقد را بخواند، چنانچه وکیل زن بگوید: (زَوَّجْتُ مَوکِّلَتی مُوَکِّلَکَ عَلَی الصَّداقِ الْمَعْلُومِ). (یعنی وکیل خودم را به ازدواج وکیل تو درآوردم با مهریه معین) و وکیل مرد بگوید: (قَبِلْتُ لِمُوَکِّلی عَلَی الصَّداقِ). (یعنی قبول نمودم این ازدواج را برای وکیل خودم با مهریه معین) صحیح میباشد. دستور خواندن عقد غیر دائم:
- [آیت الله نوری همدانی] اذان هیجده جمله است : اللهً اکبرُ چهار مرتبه اشهدً ان لا الهَ الا اللهً ، اشهدً انّ محّمداً رسولً اللهِ ، حیّ علی الصلاهِ، حیَّ علی الفلاحِ ، حیّ علی خیرِ العملِ ، الله اکبرُ ، لا الهَ الا اللهً هر یک دو مرتبه ، و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اول اذان و یک مرتبه لا اِلَه الّا اللهً از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حیّ علی خیرِ العملِ باید دو مرتبه قد قامتِ الصلاهً اضافه نمود .
- [آیت الله جوادی آملی] .اذان, هجده جمله است : (االله اکبر ) چهار مرتبه، (أشهد أن لا إله الاّ االله )، (أشهد أنّ محمداً رسول االله )، (حیّ علی الصلاة )، (حیّ علی الفلاح)، (حیّ علی خیر العمل )، (االله اکبر )، (لا إله الاّ االله )، هر کدام دو مرتبه، و اقامه , هفده جمله است : دو مرتبه (االله اکبر )، از اول اذان و یک مرتبه (لا إله الاّ االله ) از آخر آن , کم می شود و دو مرتبه (قد قامت الصلاة ) بعد از (حیّ علی خیر العمل) افزوده میشود.
- [آیت الله سبحانی] اذان هیجده جمله است: اللّهُ أَکْبَر چهار مرتبه. أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، حَیَّ عَلَی الصَّلاَةِ، حَیَّ عَلَی الفَلاَح، حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ، اللّهُ أَکْبَر، لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه اللّهُ أَکْبَر از اول اذان و یک مرتبه لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ باید دو مرتبه قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ اضافه نمود.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اذان هیجده جمله است: "اللهُ أکْبَرُ" چهار مرتبه؛ "أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ" "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله" "حَیَّ عَلی الصّلاة" "حَیَّ عَلَی الْفَلاَح" "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل" "اللهُ أَکْبَرُ" "لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله" هر یک دو مرتبه. اقامه هفده جمله است یعنی: دو مرتبه "اللهُ أکْبَرُ" از اول اذان و یک مرتبه "لا إِلَهَ إِلاَّ الله" از آخر آن کم می شود وبعد از گفتن "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل"باید دو مرتبه "قَدْ قامَتِ الصَّلاة" اضافه نمود.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اذان هیجده جمله است: اَلله اکبرُ چهار مرتبه اَشهدُ اَنْ لا الهَ اِلاّاللهُ، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله حیَّ عَلَی الصَّلوةِ حَیَّ عَلَی الفَلاحِ حَیَّ عَلی خیرِ العملِ، الله اکبرُ لااِلَه اِلاّالله هر یک دو مرتبه و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اوّل اذان و یک مرتبه لااِلهَ اِلاّالله از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خیرِ العَمَل باید دو مرتبه قَد قامَتِ الصَّلوةُ اضافه نمود.
- [آیت الله خوئی] اذان هیجده جمله است:" الله اکبر" چهار مرتبه،" اشهد ان لا اله الا الله، أشهد ان محمداً رسول الله، حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه، و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه" الله اکبر" از اوّل اذان، و یک مرتبه" لا اله الا الله" از آخر آن کم میشود، و بعداز گفتن" حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه" قد قامت الصلاه" اضافه نمود.
- [امام خمینی] اذان هیجده جمله است: "الله اکبر" چهار مرتبه، "اشهد ان لا اله الا الله،اشهد ان محمدا رسول الله، حی علی الصلاه، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه"الله اکبر" از اول اذان، و یک مرتبه "لا اله الا الله" از آخر آن کم می شود، و بعداز گفتن "حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه "قد قامت الصلاه" اضاضه نمود.