خلاصه ای از زندگی عمر را بنویسید؟
عمربن خطاب بن نفیل قرشی، دومین خلیفه مسلمانان است، در روزگار جاهلیت زندگی می کرد که چندان قابل ذکر نیست.[1] او مردی دراز بالا و سیاه چرده و تندخو بود،[2] روزی نبود که بر رسول خدا برنیاشوبد و بر کردار و گفتار آن حضرت خرده نگیرد. وی در زندگی خود هشت زن به نکاح خود درآورده و دارای نه پسر بود. وی سیزده سال بعد از عام الفیل بدنیا آمد، و وقتی که به خلافت رسید پنجاه و دو سال داشت.[3] و موافق تواریخ، قتل او در چهارشنبه 26 ذی الحجة سال 23 هجری به دست فیروز غلام مغیرة ابن شعبه معروف به ابولؤلؤ واقع شد.[4] عمر در دوران مدینه، در حوادث و جنگ ها حضور داشت گرچه تاریخ خاطره ویژه ای از وی به یادگار ندارد، چون چندان شجاعتی نداشت که نامی از خود در جنگ ها به یادگار بگذارد، زمانیکه دختر او حفصه به عقد رسول خدا صلی الله علیه و آله در آمد، رفت و شد وی با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیشتر شد. در این زمینه، وی با ابوبکر موقعیت مشابهی داشت.[5]و عمر و ابوبکر از کسانی بودند که رسول خدا صلی الله علیه و آله میان آنان پیوند برادری بست.[6] شخصیت روحی عمر که درکار فکری سیاسی و اجرائی او نیز تأثیر شدیدی داشت، از نظر فکری افراطی بود[7]، او مدیریت را عبارت از نوعی سختگیری می دید و می کوشید تا با این سختگیری اعراب بدوی را تحت کنترل در آورد، عمر در همان روز نخستِ خلافت گفت: خدایا من تندخو هستم، مرا نرم گردان![8]او گمان می کرد که بدون شلاق نمی توان با این مردم بسر برد، لذا گفته اند: او نخستین کسی بود که شلاق (دره) در دست گرفت.[9] و این خود بهترین دلیل بر خشونت ذاتی او می باشد. به گزارش عبدالرزاق صنعانی، ابراهیم نخعی می گوید: عمر در صفوف زنان می گشت، ناگهان بوی عطری از آنان به مشامش رسید، در آن حال گفت: اگر می دانستم این بو از کیست با او چه و چه می کردم، زنان باید برای شوهرانشان خود را معطر کنند، ابراهیم می افزاید: زنی که در آنجا خود را معطر کرده بود از ترس بول کرد.[10] خلق سختگیرانه عمر، از نظر اقتصادی نیز نمود خاص خود را داشت. او زندگی ساده را برای خود و کارگزاران و خانواده خود می پسندید، در این باره الگوی زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله هنوز در میان مردم جاری بود گرچه به مرور کسانی از حاکمان، راه و رسم دیگری را پیشه کرده بودند،‌عمر علاوه بر آنکه به هرروی تحت تأثیر آن الگو قرار داشت شخصاً نیز برداشتِ زهدگرایانة افراطی از دین داشت. نشانة آن برداشت وی از آیة ( أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا[11]) است که آن را درباره مسلمانان روا می شمرد. البته در این باره مورد اعتراض قرار گرفت و زمانی کمه معلوم شد آیة مزبور درباره کفار است آن را قبول کرد.[12] عمر برای ادارة امور، مدیران سختگیر را می پسندید حتی اگر از لحاظ تقوا چندان پایبند نبودند، منجمله مغیرة ابن شعبه که به فسق خود نیز در نزد عمر اعتراف کرد.[13] ولی او یکی از نزدیکان و مدیران عمر بود. او معاویة ابن ابی سفیان را در طی شش سال آخر خلافت در سمت حاکم دمشق منصوب کرد[14]، دروقت مرگ نیز به شورای شش نفره گفت: با یکدیگر اختلاف نکنید که معاویه در شام است![15]یعنی از حکومت معاویه در شام حمایت نمود و جای او را محکم کرد. عمر به همان اندازه که در عمل قوی به نظر می آمد از لحاظ فکری ضعیف بود. او خود بارها به این امر اعتراف کرده و برای حل مسائل زیادی از دیگران استمداد کرده بود. علامه امینی در حدود نیمی از جلد ششم الغدیر را تحت عنوان (نوادر الاثرنی علم عمر) به این مسائل اختصاص داده است. به دلیل همین ضعف بینة علمی بود که چندان از بحث و جدل دینی خشنود نبود و یکبار که کسی معنای (و الذاریات زروا) را از وی پرسید او به کتک زدن وی پرداخت.[16]یکی از ویژگی های فکری عمر آن است که او اختیارات خود را به عنوان یک حاکم، بسیار گسترده می دانست. او نه تنها در محدوده امور سیاسی و اجرائی، بلکه دربارة تشریع و قانونگذاری حق خاصی برای خود قایل بود. حتی اینکه خود را (زمیل) (هم ردیف) محمد صلی الله علیه و آله می دانست.[17] و خود دارای اجتهادات شخصی بود که نوعاً بر اساس (مصالح) مورد نظر او صورت می گرفت؛ منجمله اینکه عمر سهم (مؤلفة قلوبهم) را که رسول خدا صلی الله علیه و آله از زکات می پرداخت قطع کرد و گفت: اسلام دیگر هراسی از آنان ندارد.[18] او معتقد بود فرد جنبی که نیاز به آب دارد، اگر آب پیدا نکند نباید نماز نخواند؛ زمانی که عمار یاسر برای او سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله را در تیمم یاد کرد، عمر به او گفت: اتق الله یا عمار؛ منظور عمر از این کلمه این بود که مرا تعلیم سنت پیامبر نکن این اخلاق از غرور عمر حکایت می کرد. و عمار پاسخ داد: اگر میل تو چنین است، حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل نخواهم کرد![19] متعة حج و متعة سناء نیز از مشهورترین امور شرعی اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله حلال می شمردند و عمر آنها را نامشروع اعلام کرد.[20] در دورة او، نخستین بار عنوان (امیرالمؤمنین) اصطلاحی برای خلیفه شد. تا پیش از آن او را (خلیفة خلیفة رسول الله) خطاب می کردند. اما بنابر آنچه نقل شده، از سال 17 هجری او عنوان امیرالمومنین را از طرف مغیرة بن شعبه یا ابو موسی اشعری و یا عدی بن حاتم به دست آورد.[21]و از اقدامات اداری عمر که در جهت سازماندهی حکومت و ایجاد دولت نقش مهمی داشته، تدوین (دوا دین) و تشکیل دیوان در سال 20 هجری بوده است.[22] و نیز در روزگار او دیوان هائی به سبک دیوان های ایران تاسیس گشت. دو شهر بصره و کوفه به امر او ساخته شد، درهم ها در عهد او نقش کسری داشت و او در بعضی از آنها جمله (الحمدالله) و در برخی (لااله الاّ الله وحده) و در بعضی (محمد رسول الله) را افزود، نقش مهر او (کفی بالموت و اعظاً یا عمر) بوده است.[23] عمر ابن خطاب اول کسی بود که، در منطقه غدیر خم وقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را بعنوان امام و خلیفه به مسلمانان معرفی کرد، اظهار شادی و بشاشت نمود و با جمله (بخٍّ بخٍّ لک یا علی) امامت و خلافت آنحضرت را به او تبریک گفت.[24]و نیز عمر بن خطاب اولین کسی است که نسبت هذیان گوئی را به رسول اکرم صلی الله علیه و آله در اواخر عمر شریفشان داد.[25]تا بدین وسیله اسباب خلافت خود و ابابکر را حاصل کند. برای مطالعه بیشتر به کتاب های زیر مراجعه نمایید: 1. تاریخ خلفاء، رسول جعفریان، صفحة 67. 2. ناسخ التواریخ، جلد 1، صفحة 1، جلد 2، صفحة 54. امیر مؤمنان علی علیه السلام : (إنّه لیس لأنفسکم ثمن إلاّ الجنّة فلا تبیعوها الاّبها) (آگاه باشید) برای وجود شما بها و قیمتی جز سعادت جاویدان و بهشت نیست و به غیر این بها آن را نفروشید. (نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 456) -------------------------------------------------------------------------------- [1] . علی اکبر دهخدا، لغت نامة، دانشگاه تهران، شماره حرف ع، بخش دوم عمادیة عینینة، صفحة 332. [2] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دار احیاء الکتب العربیة، 1387 ق، ج 1، صفحة 183، و ناسخ التواریخ محمد تقی لسان الملک سپهر، انتشارات اسلامیه، ج 2، صفحة 4. [3] . محمد تقی لسان الملک سپهر، ناسخ التواریخ، انتشارات الاسلامیه، ج 1، صفحة 1. [4] . شیخ عباس قمی، تتمة المتنهی فی وقایع ایام الخلفا، کتابخانه مرکزی، چاپخانه آفتاب، صفحة 5. [5] . رسول جعفریان، تاریخ خلفاء، چاپ دوم، قم، دلیل ما چاپ نگارش، تابستان 1382، صفحة 67. [6] . السهمی، تاریخ جرحان، بیروت، عالم الکتب، الطبعة الرابعه، 1407 ق، صفحة 96. [7] . محمد بن حبیب بغدادی، المحبّر، بیروت، دارالافاق الجدیده، چاپ حیرآباد، 1361 ق، صفحة 303. [8] . محمد بن سعد، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1405 ق، ج3، صفحة 274. [9] . محمد بن جریر الطبری، تاریخ طبری، قاهرهظ. دارالمعارف، ج4،‌صفحة 274، تاریخ خلفاء، جلال الدین سیوطی، مصر، 1371 ق، صفحة 137. [10] . عبدالرزاق بن همام الصنعانی، تخقیق: حبیب الدرحمن الاعظمی، بیروت، 1392 ق، ج4، صفحة 374 - 373. [11] . سوره احقاف، آیه 19. [12] . ابن ابی الحدید،‌شرح نهج البلاغه،‌ تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دار احیاء الکتب العربیه، 1387 ق، ج1، صفحة 182. [13] . احمد واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، بیروت، دارصادر، افست قم، 1373، ج2، صفحة 155؛ ابوسعد عالی، نثرالدبر، قاهره، الهیئة العامة المصریة للکتب، 1981 م، ج2، صفحة 80. [14] . رسول جعفریان، تاریخ خلفاء، چاپ دوم، نگارش، قم، 1382، صفحة 81. [15] . الو سعد عالی، نثر الدر، قاهره، الهیئة العامة المصریة للکتب، 1981 م، ج4، صفحة 37. [16] . ابو عثمان اسماعیل عبدالرحمن الصابوبی، عقیدة السلف اصحاب الحدیث، تحقیق: بدر عبدالله البدر، مدینه منوره، مکتبة الغرباء الاثریه، 1415 ق، ج1، صفحة 415؛ رسول جعفریان، ناریخ خلفاء،‌نگارش، 1382، چاپ دوم، صفحة 84. [17] . محمد بن جریر الطبری، تاریخ طبری، عمر فروخ، بیروت، دارالعلم للمدابین، ج4، صفحة 225؛ ابن ابی الحدید،‌شرح نهج البلاغه، مصر، داراحیاء الکبت العربیه، 1387 ق، ج12، صفحة 122 - 121. [18] . فضل ابن شاذان النیشابوری، الایضاح، بیروت، الاعلمی محدث ارموی، تهران، دانشگاه تهران، 1363 ش، صفحة 97. [19] . عبدالحسین امینی، الغدیر، بیروت، درارالکتاب العربی، 1397 ق، ج6، صفحة 85 - 83 از سنن ابی داوود. [20] . همان مأخذ، صفحة 213 - 198. [21] . احمد بن محمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ یعقوبی، بیروت، دارصادر، افست قم، 1373، ج2، صفحة 150؛ ابو الحسن علی بن الحسین المسعودی، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، الطبقة الاولی، 1358 ق، ج2، صفحة 305؛ ابو محمد احمد ابن اعثم الکوفی، حیدرآباد، 1393 ق، ج1، صفحة 157. [22] . احمد محمد بن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، بیروت،‌دارصادر، افست قم، 1373، ج2، صفحة 153. [23] . علی اکبر دهخدا،‌ لغت نامه، دانشگاه تهران، صفحة 271. [24] . محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، الطبقه الثانیه، موسسة الوفاء، بیروت، ج95، صفحة 321؛ الحافظ یحیی بن الحسن الاسدی الحلی، التحقیق: جامعة المدرسین، قم،‌ مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، صفحة 344؛ ابی عبدالله محمد بن یغمان العکبری البغدادی الشیخ المفید، التحقیق: الشیخ مهدی نجف، دارالمفید، بیروت، لبنان، صفحة 20؛ شیخ عباس قمی، منتهی الامال، قم، هجرت، چاپ پانزدهم 1382، ج1، صفحة 180. [25] . علامة مجلسی، حیاة القلوب، شیخ عباس قمی،‌منتهی الامال، هجرت، قم، چاپ پانزدهم، 1382، ج1، صفحة 186.
عنوان سوال:

خلاصه ای از زندگی عمر را بنویسید؟


پاسخ:

عمربن خطاب بن نفیل قرشی، دومین خلیفه مسلمانان است، در روزگار جاهلیت زندگی می کرد که چندان قابل ذکر نیست.[1]
او مردی دراز بالا و سیاه چرده و تندخو بود،[2] روزی نبود که بر رسول خدا برنیاشوبد و بر کردار و گفتار آن حضرت خرده نگیرد. وی در زندگی خود هشت زن به نکاح خود درآورده و دارای نه پسر بود. وی سیزده سال بعد از عام الفیل بدنیا آمد، و وقتی که به خلافت رسید پنجاه و دو سال داشت.[3]
و موافق تواریخ، قتل او در چهارشنبه 26 ذی الحجة سال 23 هجری به دست فیروز غلام مغیرة ابن شعبه معروف به ابولؤلؤ واقع شد.[4]
عمر در دوران مدینه، در حوادث و جنگ ها حضور داشت گرچه تاریخ خاطره ویژه ای از وی به یادگار ندارد، چون چندان شجاعتی نداشت که نامی از خود در جنگ ها به یادگار بگذارد، زمانیکه دختر او حفصه به عقد رسول خدا صلی الله علیه و آله در آمد، رفت و شد وی با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیشتر شد. در این زمینه، وی با ابوبکر موقعیت مشابهی داشت.[5]و عمر و ابوبکر از کسانی بودند که رسول خدا صلی الله علیه و آله میان آنان پیوند برادری بست.[6]
شخصیت روحی عمر که درکار فکری سیاسی و اجرائی او نیز تأثیر شدیدی داشت، از نظر فکری افراطی بود[7]، او مدیریت را عبارت از نوعی سختگیری می دید و می کوشید تا با این سختگیری اعراب بدوی را تحت کنترل در آورد، عمر در همان روز نخستِ خلافت گفت: خدایا من تندخو هستم، مرا نرم گردان![8]او گمان می کرد که بدون شلاق نمی توان با این مردم بسر برد، لذا گفته اند: او نخستین کسی بود که شلاق (دره) در دست گرفت.[9] و این خود بهترین دلیل بر خشونت ذاتی او می باشد.
به گزارش عبدالرزاق صنعانی، ابراهیم نخعی می گوید: عمر در صفوف زنان می گشت، ناگهان بوی عطری از آنان به مشامش رسید، در آن حال گفت: اگر می دانستم این بو از کیست با او چه و چه می کردم، زنان باید برای شوهرانشان خود را معطر کنند، ابراهیم می افزاید: زنی که در آنجا خود را معطر کرده بود از ترس بول کرد.[10]
خلق سختگیرانه عمر، از نظر اقتصادی نیز نمود خاص خود را داشت. او زندگی ساده را برای خود و کارگزاران و خانواده خود می پسندید، در این باره الگوی زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله هنوز در میان مردم جاری بود گرچه به مرور کسانی از حاکمان، راه و رسم دیگری را پیشه کرده بودند،‌عمر علاوه بر آنکه به هرروی تحت تأثیر آن الگو قرار داشت شخصاً نیز برداشتِ زهدگرایانة افراطی از دین داشت. نشانة آن برداشت وی از آیة ( أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا[11]) است که آن را درباره مسلمانان روا می شمرد. البته در این باره مورد اعتراض قرار گرفت و زمانی کمه معلوم شد آیة مزبور درباره کفار است آن را قبول کرد.[12]
عمر برای ادارة امور، مدیران سختگیر را می پسندید حتی اگر از لحاظ تقوا چندان پایبند نبودند، منجمله مغیرة ابن شعبه که به فسق خود نیز در نزد عمر اعتراف کرد.[13] ولی او یکی از نزدیکان و مدیران عمر بود.
او معاویة ابن ابی سفیان را در طی شش سال آخر خلافت در سمت حاکم دمشق منصوب کرد[14]، دروقت مرگ نیز به شورای شش نفره گفت: با یکدیگر اختلاف نکنید که معاویه در شام است![15]یعنی از حکومت معاویه در شام حمایت نمود و جای او را محکم کرد.
عمر به همان اندازه که در عمل قوی به نظر می آمد از لحاظ فکری ضعیف بود. او خود بارها به این امر اعتراف کرده و برای حل مسائل زیادی از دیگران استمداد کرده بود. علامه امینی در حدود نیمی از جلد ششم الغدیر را تحت عنوان (نوادر الاثرنی علم عمر) به این مسائل اختصاص داده است. به دلیل همین ضعف بینة علمی بود که چندان از بحث و جدل دینی خشنود نبود و یکبار که کسی معنای (و الذاریات زروا) را از وی پرسید او به کتک زدن وی پرداخت.[16]یکی از ویژگی های فکری عمر آن است که او اختیارات خود را به عنوان یک حاکم، بسیار گسترده می دانست. او نه تنها در محدوده امور سیاسی و اجرائی، بلکه دربارة تشریع و قانونگذاری حق خاصی برای خود قایل بود. حتی اینکه خود را (زمیل) (هم ردیف) محمد صلی الله علیه و آله می دانست.[17]
و خود دارای اجتهادات شخصی بود که نوعاً بر اساس (مصالح) مورد نظر او صورت می گرفت؛ منجمله اینکه عمر سهم (مؤلفة قلوبهم) را که رسول خدا صلی الله علیه و آله از زکات می پرداخت قطع کرد و گفت: اسلام دیگر هراسی از آنان ندارد.[18]
او معتقد بود فرد جنبی که نیاز به آب دارد، اگر آب پیدا نکند نباید نماز نخواند؛ زمانی که عمار یاسر برای او سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله را در تیمم یاد کرد، عمر به او گفت: اتق الله یا عمار؛ منظور عمر از این کلمه این بود که مرا تعلیم سنت پیامبر نکن این اخلاق از غرور عمر حکایت می کرد. و عمار پاسخ داد: اگر میل تو چنین است، حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل نخواهم کرد![19]
متعة حج و متعة سناء نیز از مشهورترین امور شرعی اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله حلال می شمردند و عمر آنها را نامشروع اعلام کرد.[20]
در دورة او، نخستین بار عنوان (امیرالمؤمنین) اصطلاحی برای خلیفه شد. تا پیش از آن او را (خلیفة خلیفة رسول الله) خطاب می کردند. اما بنابر آنچه نقل شده، از سال 17 هجری او عنوان امیرالمومنین را از طرف مغیرة بن شعبه یا ابو موسی اشعری و یا عدی بن حاتم به دست آورد.[21]و از اقدامات اداری عمر که در جهت سازماندهی حکومت و ایجاد دولت نقش مهمی داشته، تدوین (دوا دین) و تشکیل دیوان در سال 20 هجری بوده است.[22] و نیز در روزگار او دیوان هائی به سبک دیوان های ایران تاسیس گشت. دو شهر بصره و کوفه به امر او ساخته شد، درهم ها در عهد او نقش کسری داشت و او در بعضی از آنها جمله (الحمدالله) و در برخی (لااله الاّ الله وحده) و در بعضی (محمد رسول الله) را افزود، نقش مهر او (کفی بالموت و اعظاً یا عمر) بوده است.[23] عمر ابن خطاب اول کسی بود که، در منطقه غدیر خم وقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را بعنوان امام و خلیفه به مسلمانان معرفی کرد، اظهار شادی و بشاشت نمود و با جمله (بخٍّ بخٍّ لک یا علی) امامت و خلافت آنحضرت را به او تبریک گفت.[24]و نیز عمر بن خطاب اولین کسی است که نسبت هذیان گوئی را به رسول اکرم صلی الله علیه و آله در اواخر عمر شریفشان داد.[25]تا بدین وسیله اسباب خلافت خود و ابابکر را حاصل کند.
برای مطالعه بیشتر به کتاب های زیر مراجعه نمایید:
1. تاریخ خلفاء، رسول جعفریان، صفحة 67.
2. ناسخ التواریخ، جلد 1، صفحة 1، جلد 2، صفحة 54.
امیر مؤمنان علی علیه السلام :
(إنّه لیس لأنفسکم ثمن إلاّ الجنّة فلا تبیعوها الاّبها)
(آگاه باشید) برای وجود شما بها و قیمتی جز سعادت جاویدان و بهشت نیست و به غیر این بها آن را نفروشید.
(نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 456)
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . علی اکبر دهخدا، لغت نامة، دانشگاه تهران، شماره حرف ع، بخش دوم عمادیة عینینة، صفحة 332.
[2] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دار احیاء الکتب العربیة، 1387 ق، ج 1، صفحة 183، و ناسخ التواریخ محمد تقی لسان الملک سپهر، انتشارات اسلامیه، ج 2، صفحة 4.
[3] . محمد تقی لسان الملک سپهر، ناسخ التواریخ، انتشارات الاسلامیه، ج 1، صفحة 1.
[4] . شیخ عباس قمی، تتمة المتنهی فی وقایع ایام الخلفا، کتابخانه مرکزی، چاپخانه آفتاب، صفحة 5.
[5] . رسول جعفریان، تاریخ خلفاء، چاپ دوم، قم، دلیل ما چاپ نگارش، تابستان 1382، صفحة 67.
[6] . السهمی، تاریخ جرحان، بیروت، عالم الکتب، الطبعة الرابعه، 1407 ق، صفحة 96.
[7] . محمد بن حبیب بغدادی، المحبّر، بیروت، دارالافاق الجدیده، چاپ حیرآباد، 1361 ق، صفحة 303.
[8] . محمد بن سعد، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1405 ق، ج3، صفحة 274.
[9] . محمد بن جریر الطبری، تاریخ طبری، قاهرهظ. دارالمعارف، ج4،‌صفحة 274، تاریخ خلفاء، جلال الدین سیوطی، مصر، 1371 ق، صفحة 137.
[10] . عبدالرزاق بن همام الصنعانی، تخقیق: حبیب الدرحمن الاعظمی، بیروت، 1392 ق، ج4، صفحة 374 - 373.
[11] . سوره احقاف، آیه 19.
[12] . ابن ابی الحدید،‌شرح نهج البلاغه،‌ تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دار احیاء الکتب العربیه، 1387 ق، ج1، صفحة 182.
[13] . احمد واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، بیروت، دارصادر، افست قم، 1373، ج2، صفحة 155؛ ابوسعد عالی، نثرالدبر، قاهره، الهیئة العامة المصریة للکتب، 1981 م، ج2، صفحة 80.
[14] . رسول جعفریان، تاریخ خلفاء، چاپ دوم، نگارش، قم، 1382، صفحة 81.
[15] . الو سعد عالی، نثر الدر، قاهره، الهیئة العامة المصریة للکتب، 1981 م، ج4، صفحة 37.
[16] . ابو عثمان اسماعیل عبدالرحمن الصابوبی، عقیدة السلف اصحاب الحدیث، تحقیق: بدر عبدالله البدر، مدینه منوره، مکتبة الغرباء الاثریه، 1415 ق، ج1، صفحة 415؛ رسول جعفریان، ناریخ خلفاء،‌نگارش، 1382، چاپ دوم، صفحة 84.
[17] . محمد بن جریر الطبری، تاریخ طبری، عمر فروخ، بیروت، دارالعلم للمدابین، ج4، صفحة 225؛ ابن ابی الحدید،‌شرح نهج البلاغه، مصر، داراحیاء الکبت العربیه، 1387 ق، ج12، صفحة 122 - 121.
[18] . فضل ابن شاذان النیشابوری، الایضاح، بیروت، الاعلمی محدث ارموی، تهران، دانشگاه تهران، 1363 ش، صفحة 97.
[19] . عبدالحسین امینی، الغدیر، بیروت، درارالکتاب العربی، 1397 ق، ج6، صفحة 85 - 83 از سنن ابی داوود.
[20] . همان مأخذ، صفحة 213 - 198.
[21] . احمد بن محمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ یعقوبی، بیروت، دارصادر، افست قم، 1373، ج2، صفحة 150؛ ابو الحسن علی بن الحسین المسعودی، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، الطبقة الاولی، 1358 ق، ج2، صفحة 305؛ ابو محمد احمد ابن اعثم الکوفی، حیدرآباد، 1393 ق، ج1، صفحة 157.
[22] . احمد محمد بن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، بیروت،‌دارصادر، افست قم، 1373، ج2، صفحة 153.
[23] . علی اکبر دهخدا،‌ لغت نامه، دانشگاه تهران، صفحة 271.
[24] . محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، الطبقه الثانیه، موسسة الوفاء، بیروت، ج95، صفحة 321؛ الحافظ یحیی بن الحسن الاسدی الحلی، التحقیق: جامعة المدرسین، قم،‌ مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، صفحة 344؛ ابی عبدالله محمد بن یغمان العکبری البغدادی الشیخ المفید، التحقیق: الشیخ مهدی نجف، دارالمفید، بیروت، لبنان، صفحة 20؛ شیخ عباس قمی، منتهی الامال، قم، هجرت، چاپ پانزدهم 1382، ج1، صفحة 180.
[25] . علامة مجلسی، حیاة القلوب، شیخ عباس قمی،‌منتهی الامال، هجرت، قم، چاپ پانزدهم، 1382، ج1، صفحة 186.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین