کدام آیات قرآن ممکن است شبهه عدم عصمت پیامبر اکرم(ص) را به ذهن متبادر کند و این شبهه، چگونه رفع می‌شود؟
به دو نمونه از آیاتی که مُوهم این معناست، اشاره می‌شود: 1 در باره فتح آمده است: (إنّا فَتحنا لَک فَتحاً مُبیناً لِیغفر لَک الله ما تَقدّم مِن ذَنبک وَ ما تَأخّر) فتح/ 1 2: [(پیغمبر!) ما پیروزی آشکار و درخشانی نصیب تو کردیم تا گناه گذشته و آینده ات را خدا ببخشاید.] این چه گناهی است که وعده غفران آن داده شده است؟ جواب ذنبی که در اینجا آمده، ذنب اصلاحی، یعنی گناه و معصیت خدا نیست؛ زیرا گناه و معصیت خدا با توبه و استغفار عبد از یک سو و غفران الهی از سوی دیگر شستشو می‌شود، نه با پیروزی و ظفر مندی یک مجاهد نستوه و مقاوم بر دشمن عنود ستمگر. این که خدای متعالی به رسول گرامیش (ص) فرمود: ما فتح مبین و آشکار (فتح مکّه) را نصیب تو کردیم تا تمام گناهانت را ببخشد، منظور کارهایی است که به گمان باطل مردم جاهل و مشرک حجاز، گناه محسوب می‌شد؛ زیرا رسول اکرم (ص) سنّت های باطل، رسوم عاطل، آداب آفل و افکار فائل آنها را درهم شکست. نه تنها بت های جاهلیت را بر انداخت، بلکه با فکر بت پرستی در افتاد. از این رو مشرکان با تعجّب می‌گفتند: (أَجعَل الالَهه إِلهاً واحداً إِنَّ هذا لشیءٌ عجاب) ص/5، [آیا خدایان ما (را نادیده گرفته و آنها) را خدای واحد قرار داده است؟ این، چیز خیلی عجیبی است.] افزون بر این، در جنگ های بدر، احد و ... عدّه زیادی از پدران، برادران و سایر بستگان همین کفّار و سران شرک و ستم، به دست مجاهدان با اخلاص اسلام کشته شده بودند. لذا آن حضرت در پیش آنها مجرم و مذنب تلقی می‌شد. وقتی که فتح مبین (فتح مکّه) نصیب آن حضرت شد و مردم مکّه گذشت و بزرگواری او را در قالب عفو عمومی‌ دیدند و با جفاکاری و ستم پیشگی خود نسبت به او و اصحابش مقایسه کردند، فهمیدند که حقّ با آن حضرت بوده است. بدین ترتیب، آنچه را که ذنب و گناه برای آن حضرت می‌پنداشتند، در نظر آنها نیز بخشیده شد. لیکن آن قیام و اقدامها در نزد خدا اساساً گناهی نبوده، بلکه از بهترین اقسام اطاعت بوده است. کلیم حق تعالی، حضرت موسی (ع) نیز، با آن که معصوم بود، هنگامی‌که مأموریت پیدا کرد تا پیام الهی را به دربار فرعون ابلاغ کند، گفت: خدایا! پس هارون را نیز همراه من به عنوان وزیر و کمک کار بفرست تا این رسالت خطیر، به بهترین شکل امتثال شود: (... فَأَرْسِل إِلی هارون ولَهم عَلیّ ذَنبٌ ...) شعرا/13-14؛ زیرا من در نظر فرعونیان (نه پیش تو) گناهکارم. بنابراین، نه کلیم الهی (ع) مرتکب گناه شده بود و نه حبیب خدا (ص) گناهی داشت. پس گناهی که به این دو پیامبر اوالوا العزم نسبت داده شده، از دیدگاه سران شرک و ستم بوده است، نه از نظر شرع و قانون خدا. 2 در سوره توبه آمده است: (عَفا الله عَنک لِمَ أَذنت لَهم حَتّی یَتبّن لَک الَّذِین صَدقُوا و تعلمُ الکاذِبین) توبه/43 [خدایت ببخشاید، چرا پیش از آن که (وضعیت) کسانی که راست می‌گویند برای تو روشن شود و دروغ گویان را بشناسی، به آنها اجازه دادی ( و از حضور پیدا کردن در جنگ معافشان کردی)؟] اگر چه در این آیه لفظ ذنب، خطیئه، عصیان و امثال آن بکار نرفته، لیکن به دو جمله (عفا الله عنک) و (لم أذنت لهم) استدلال شده است. می‌گویند: جمله اول نشان می‌دهی که (معاذ الله) معصیتی از آن حضرت صادر شده و خدا می‌خواهد بر او ببخشد و جمله دوم گویای این معناست که اجازه دادن به منافقان، صحیح نبوده است. از این جهت او را سرزنش می‌کند که چرا چنین کردی؟ جواب: آیات بعد نشان می‌دهد که: اولاً، منافقان در صدد حاضر شدن به میدان نبرد تبوک نبودند و استجازه آنها تنها حالت صوری و ظاهر سازی داشت. از این رو حتّی اگر پیغمبر اکرم (ص) نیز به آنها اجازه عدم حضور نمی‌داد، باز هم در نبرد شرکت نمی‌کردند. شاهد این ادعای آیه 44 همین سوره است که می‌فرماید: (ولوْ أَرادوا الخُروج َلَأعدّوا له عُدّهً) اگر واقعاً اراده شرکت کردن در جنگ داشتند باید سلاح تهیه می‌کردند و خود را آماده می‌کردند، در حالی که هیچ اقدامی‌در این باره نکردند. ثانیاً،شرکت آنها در جنگ نه تنها نفعی برای مسلمانان نداشت، بلکه باعث تضعیف روحیه لشکر اسلام می‌شد: (لَو خَرجوا فیکم ما زادُوکم إِلاّ خَبالاً وَلأوَْضعوا خِلالکم یَبغونکم الفِتنه وفیکم سَمّاعون لَهم والله عَلیم بالظالمین) توبه/47 اگر همراه شما می‌آمدند و در جنگ شرکت می‌کردند جز این که مایه فساد انگیزی و فتنه جویی گردند و در صفوف شما نفوذ کنند، کار دیگری نمی‌کردند. باتوجّه به این که در میان شما کسانی حضور دارند که سمّاع آنها هستند و خداوند همه ستم پیشگان را می‌شناسد. چنان که همین افراد (عبدالله بن ابی سلول)، سرکرده منافقان همراه با یک سوم سربازان اسلام) در بین راه اُحُد برگشتند و در صدد خذلان و شکست رسول اکرم (ص) و لشکر مسلمانان بودند. (سیرة ابن هشام3/68) برای رسیدن به این هدف به جاسوسی، تشویق دیگران به بازگشت، تشویق یهود و مشرکان به جنگ با اسلام و ... دست زدند و آنگاه که سرانجام حق، پیروز و نصرت و یاری خدا آشکار شد، آنها بی میل بودند. آیه 48 این سوره اشاره به همین قضیه دارد: (لَقد ابتَغوا الفِتنه مِن قَبل وَقَلّبوا لَک الأُمور حَتّی جاء الحَق و ظَهر أمرُ اللِه وهم کارهون) و آنگاه که پای بعضی از اینها به میدان اُحد رسید، آثار شوم این حضور در آنجا نیز ظاهر شد. بنابراین، شرکت آنها در جنگ تبوک نه تنها به صلاح سربازان اسلام نبود، بلکه صلاح اسلام و مسلمانان در عدم شرکت آنها بود. بنابراین، اجازه حضرت رسول (ص) به آنها در ترک جنگ، هرگز مایه تضعیف قوای اسلام نشد. آری سبب شد که چهره نفاقشان دیرتر آشکار و شناخته شود. در مقابل، این فایده را داشت که حرمت قانون و احترام شخص رسول اکرم (ص) در جامعه شکسته نشود و هرگاه آن حضرت (به عنوان حاکم اسلام) اعلام جهاد کند، همه کسانی که توانایی دارند خود را ملزم به شرکت کردن بدانند و حتی اگر منافقی در صدد شرکت نکردن باشد خود را ملزم به اجازه گرفتن بداند، نه این که با زیر پا گذاشتن فرمان حاکم و تمرّد و سرپیچی از دستور وی تخلّف کند و جسارت روا دارد. در همین جنگ تبوک، سه نفر به نام‌های کعب بن مالک، مراره بن ربیع، هلال بن امیّه، که قرآن کریم از آنها به عنوان (ثلاثه مخلّفه یاد) می‌کند، با آن که جزو گروه منافقان نبودند ولی بر اثر بی حالی، تن پروری یا به هر دلیل دیگر، در جنگ شرکت نکردند و از سربازی در راه خدا و حاکم جامعه اسلامی، یعنی رسول اکرم (ص) سر باز زدند. اینجا بود که رسول اکرم (ص) احساس کرد این آغاز نامیمون، فرجام شومی‌دارد و اگر این بدعت، رسمیت پیدا کند و به اصطلاح، قبح آن از بین برود باعث نفوذ ضعف و فتور در جامعه اسلامی‌خواهد شد. هنگام بازگشت از تبوک، این سه نفر به انگیزه عذر خواهی خدمت حضرت رسول (ص) رفتند اما پیامبر اکرم (ص) هیچ سخنی با آنها نگفت و مسلمانان را نیز از معاشرت و صحبت با آنان بر حذر داشت و بدین ترتیب، با برخورد سرد آن حضرت و جامعه اسلامی‌ مواجه شدند. این مسئله آن قدر برای آنها سخت و شکننده بود که نه تنها زمین با آن فراخی برای آنها تنگ آمد، بلکه از خودشان نیز به تنگ آمدند و فهمیدند چاره ای جز بازگشت به خدا و توبه به درگاه او ندارند. از این رو توبه سختی کردند و در نهایت، توبه آنها پذیرفته شد. آیه 118 همین سوره درباره آنها نازل گردیده است: (وعَلی الثَلاثه الَّذین خُلّفوا حَتّی إِذا ضاقت عَلیهم الأَرض بِما رَحُبت وضاقَت عَلیهم أَنفسُهم وظَنّوا أَن لا مَلجأ مِن الله إِلاّ إِلیه ثُمّ تاب عَلیهم لِیِتوبوا إِنّ اللَه هُو التوّاب الرَحیم). بدین صورت حضرت رسول (ص) اجازه نداد که قبح قانون شکنی از بین برود و بدعت تخلّف از فرمان خدا و رسول، رسمیت پیدا کند. بنابراین، اجازه دادن حضرت رسول (ص) به آنان مبنی بر ترک حضور در جنگ نه تنها نشان سوء تدبیر و ضعف مدیریت آن حضرت نبود، بلکه حکایت از ظرافت و لطافت از مدیریت و تدبیر قوی و فوق العاده او می‌کند. در نتیجه هیچ عتابی متوجّه آن حضرت نبود، بلکه خداوند برای عتاب و سرزنش منافقان متمرّد، خطاب را این گونه متوجّه حضرت رسول (ص) کرد. گویا به آن حضرت می‌فرماید: پیغمبرم! اجازه دادن و اجازه ندادن تو فرقی برای آنها ندارد. آنان هرگز در جهاد شرکت نخواهند کرد، لیکن اگر اجازه نمی‌دادی چهره کریه و نفاقشان بهتر و زودتر روشن می‌شد، نه این که تو کار خلافی کرده باشی. امّا جمله (عفا الله عنک) جمله دعایی است که از سر شفقت، ترحّم، اظهار علاقه، ملاطفت و امثال آن صادر می‌شود. چنان که در زبان فارسی نیز متداول است که می‌گوییم: (خدا خیرت دهد، دیدی چه کردی؟) این جمله‌ دلالت بر صدور گناه از مخاطب نمی‌کند. مثلاً انسان هتاک و جسوری می‌خواهد به شخص محترمی‌اسائه ادب کند، دیگری که شاهد صحنه است با قوه قهریه، خواهش، التماس یا هر راه دیگری مانع ‌این هتاکی و جسارت می‌شود و اسائه ادب و اقع نمی‌شود. در اینجا ممکن است آن شخص محترم به این شخصی که شاهد صحنه است، بگوید: خدا رحمتت کند چرا مانع شدی؟ می‌گذاشتی کارش را بکند تا دیگران بدانند و بفهمند که او چه انسان جسور وهتاکی است. روشن است که شاهد صحنه، مرتکب خلافی نشده، بلکه کار شایسته و لازمی‌ نیز انجام داده است و آن شخص محترم، از کار او نه تنها ناراحت نشده، بلکه بسیار مسرور نیز شده است. از این رو نه آن جمله (خدایت بیامرزد) دلالت بر صدور کار ناپسند می‌کند و نه این جمله (چرا نگذاشتی کارش را بکند؟) بلکه از روی ملاطفت، مهربانی و امثال آن صادر شده است. بنابراین، نه آیه سوره فتح، دلالت بر صدور گناه از حضرت رسول (ص) می‌کند و نه آیه سوره توبه دلالت بر ارتکاب عمل ناپسند و استحقاق سرزنش و ملامت داشتن آن حضرت (ص) دارد. آیت الله جوادی آملی،تجلّی ولایت در آیة تطهیر www.payambarazam.ir
عنوان سوال:

کدام آیات قرآن ممکن است شبهه عدم عصمت پیامبر اکرم(ص) را به ذهن متبادر کند و این شبهه، چگونه رفع می‌شود؟


پاسخ:

به دو نمونه از آیاتی که مُوهم این معناست، اشاره می‌شود:
1 در باره فتح آمده است: (إنّا فَتحنا لَک فَتحاً مُبیناً لِیغفر لَک الله ما تَقدّم مِن ذَنبک وَ ما تَأخّر) فتح/ 1 2: [(پیغمبر!) ما پیروزی آشکار و درخشانی نصیب تو کردیم تا گناه گذشته و آینده ات را خدا ببخشاید.]
این چه گناهی است که وعده غفران آن داده شده است؟
جواب ذنبی که در اینجا آمده، ذنب اصلاحی، یعنی گناه و معصیت خدا نیست؛ زیرا گناه و معصیت خدا با توبه و استغفار عبد از یک سو و غفران الهی از سوی دیگر شستشو می‌شود، نه با پیروزی و ظفر مندی یک مجاهد نستوه و مقاوم بر دشمن عنود ستمگر.
این که خدای متعالی به رسول گرامیش (ص) فرمود: ما فتح مبین و آشکار (فتح مکّه) را نصیب تو کردیم تا تمام گناهانت را ببخشد، منظور کارهایی است که به گمان باطل مردم جاهل و مشرک حجاز، گناه محسوب می‌شد؛ زیرا رسول اکرم (ص) سنّت های باطل، رسوم عاطل، آداب آفل و افکار فائل آنها را درهم شکست. نه تنها بت های جاهلیت را بر انداخت، بلکه با فکر بت پرستی در افتاد. از این رو مشرکان با تعجّب می‌گفتند: (أَجعَل الالَهه إِلهاً واحداً إِنَّ هذا لشیءٌ عجاب) ص/5، [آیا خدایان ما (را نادیده گرفته و آنها) را خدای واحد قرار داده است؟ این، چیز خیلی عجیبی است.] افزون بر این، در جنگ های بدر، احد و ... عدّه زیادی از پدران، برادران و سایر بستگان همین کفّار و سران شرک و ستم، به دست مجاهدان با اخلاص اسلام کشته شده بودند. لذا آن حضرت در پیش آنها مجرم و مذنب تلقی می‌شد.
وقتی که فتح مبین (فتح مکّه) نصیب آن حضرت شد و مردم مکّه گذشت و بزرگواری او را در قالب عفو عمومی‌ دیدند و با جفاکاری و ستم پیشگی خود نسبت به او و اصحابش مقایسه کردند، فهمیدند که حقّ با آن حضرت بوده است. بدین ترتیب، آنچه را که ذنب و گناه برای آن حضرت می‌پنداشتند، در نظر آنها نیز بخشیده شد. لیکن آن قیام و اقدامها در نزد خدا اساساً گناهی نبوده، بلکه از بهترین اقسام اطاعت بوده است.
کلیم حق تعالی، حضرت موسی (ع) نیز، با آن که معصوم بود، هنگامی‌که مأموریت پیدا کرد تا پیام الهی را به دربار فرعون ابلاغ کند، گفت: خدایا! پس هارون را نیز همراه من به عنوان وزیر و کمک کار بفرست تا این رسالت خطیر، به بهترین شکل امتثال شود: (... فَأَرْسِل إِلی هارون ولَهم عَلیّ ذَنبٌ ...) شعرا/13-14؛ زیرا من در نظر فرعونیان (نه پیش تو) گناهکارم.
بنابراین، نه کلیم الهی (ع) مرتکب گناه شده بود و نه حبیب خدا (ص) گناهی داشت. پس گناهی که به این دو پیامبر اوالوا العزم نسبت داده شده، از دیدگاه سران شرک و ستم بوده است، نه از نظر شرع و قانون خدا.
2 در سوره توبه آمده است: (عَفا الله عَنک لِمَ أَذنت لَهم حَتّی یَتبّن لَک الَّذِین صَدقُوا و تعلمُ الکاذِبین) توبه/43 [خدایت ببخشاید، چرا پیش از آن که (وضعیت) کسانی که راست می‌گویند برای تو روشن شود و دروغ گویان را بشناسی، به آنها اجازه دادی ( و از حضور پیدا کردن در جنگ معافشان کردی)؟]
اگر چه در این آیه لفظ ذنب، خطیئه، عصیان و امثال آن بکار نرفته، لیکن به دو جمله (عفا الله عنک) و (لم أذنت لهم) استدلال شده است. می‌گویند: جمله اول نشان می‌دهی که (معاذ الله) معصیتی از آن حضرت صادر شده و خدا می‌خواهد بر او ببخشد و جمله دوم گویای این معناست که اجازه دادن به منافقان، صحیح نبوده است. از این جهت او را سرزنش می‌کند که چرا چنین کردی؟ جواب: آیات بعد نشان می‌دهد که:
اولاً، منافقان در صدد حاضر شدن به میدان نبرد تبوک نبودند و استجازه آنها تنها حالت صوری و ظاهر سازی داشت. از این رو حتّی اگر پیغمبر اکرم (ص) نیز به آنها اجازه عدم حضور نمی‌داد، باز هم در نبرد شرکت نمی‌کردند. شاهد این ادعای آیه 44 همین سوره است که می‌فرماید: (ولوْ أَرادوا الخُروج َلَأعدّوا له عُدّهً) اگر واقعاً اراده شرکت کردن در جنگ داشتند باید سلاح تهیه می‌کردند و خود را آماده می‌کردند، در حالی که هیچ اقدامی‌در این باره نکردند. ثانیاً،شرکت آنها در جنگ نه تنها نفعی برای مسلمانان نداشت، بلکه باعث تضعیف روحیه لشکر اسلام می‌شد: (لَو خَرجوا فیکم ما زادُوکم إِلاّ خَبالاً وَلأوَْضعوا خِلالکم یَبغونکم الفِتنه وفیکم سَمّاعون لَهم والله عَلیم بالظالمین) توبه/47 اگر همراه شما می‌آمدند و در جنگ شرکت می‌کردند جز این که مایه فساد انگیزی و فتنه جویی گردند و در صفوف شما نفوذ کنند، کار دیگری نمی‌کردند. باتوجّه به این که در میان شما کسانی حضور دارند که سمّاع آنها هستند و خداوند همه ستم پیشگان را می‌شناسد.
چنان که همین افراد (عبدالله بن ابی سلول)، سرکرده منافقان همراه با یک سوم سربازان اسلام) در بین راه اُحُد برگشتند و در صدد خذلان و شکست رسول اکرم (ص) و لشکر مسلمانان بودند. (سیرة ابن هشام3/68) برای رسیدن به این هدف به جاسوسی، تشویق دیگران به بازگشت، تشویق یهود و مشرکان به جنگ با اسلام و ... دست زدند و آنگاه که سرانجام حق، پیروز و نصرت و یاری خدا آشکار شد، آنها بی میل بودند. آیه 48 این سوره اشاره به همین قضیه دارد: (لَقد ابتَغوا الفِتنه مِن قَبل وَقَلّبوا لَک الأُمور حَتّی جاء الحَق و ظَهر أمرُ اللِه وهم کارهون) و آنگاه که پای بعضی از اینها به میدان اُحد رسید، آثار شوم این حضور در آنجا نیز ظاهر شد. بنابراین، شرکت آنها در جنگ تبوک نه تنها به صلاح سربازان اسلام نبود، بلکه صلاح اسلام و مسلمانان در عدم شرکت آنها بود.
بنابراین، اجازه حضرت رسول (ص) به آنها در ترک جنگ، هرگز مایه تضعیف قوای اسلام نشد. آری سبب شد که چهره نفاقشان دیرتر آشکار و شناخته شود.
در مقابل، این فایده را داشت که حرمت قانون و احترام شخص رسول اکرم (ص) در جامعه شکسته نشود و هرگاه آن حضرت (به عنوان حاکم اسلام) اعلام جهاد کند، همه کسانی که توانایی دارند خود را ملزم به شرکت کردن بدانند و حتی اگر منافقی در صدد شرکت نکردن باشد خود را ملزم به اجازه گرفتن بداند، نه این که با زیر پا گذاشتن فرمان حاکم و تمرّد و سرپیچی از دستور وی تخلّف کند و جسارت روا دارد.
در همین جنگ تبوک، سه نفر به نام‌های کعب بن مالک، مراره بن ربیع، هلال بن امیّه، که قرآن کریم از آنها به عنوان (ثلاثه مخلّفه یاد) می‌کند، با آن که جزو گروه منافقان نبودند ولی بر اثر بی حالی، تن پروری یا به هر دلیل دیگر، در جنگ شرکت نکردند و از سربازی در راه خدا و حاکم جامعه اسلامی، یعنی رسول اکرم (ص) سر باز زدند. اینجا بود که رسول اکرم (ص) احساس کرد این آغاز نامیمون، فرجام شومی‌دارد و اگر این بدعت، رسمیت پیدا کند و به اصطلاح، قبح آن از بین برود باعث نفوذ ضعف و فتور در جامعه اسلامی‌خواهد شد.
هنگام بازگشت از تبوک، این سه نفر به انگیزه عذر خواهی خدمت حضرت رسول (ص) رفتند اما پیامبر اکرم (ص) هیچ سخنی با آنها نگفت و مسلمانان را نیز از معاشرت و صحبت با آنان بر حذر داشت و بدین ترتیب، با برخورد سرد آن حضرت و جامعه اسلامی‌ مواجه شدند. این مسئله آن قدر برای آنها سخت و شکننده بود که نه تنها زمین با آن فراخی برای آنها تنگ آمد، بلکه از خودشان نیز به تنگ آمدند و فهمیدند چاره ای جز بازگشت به خدا و توبه به درگاه او ندارند.
از این رو توبه سختی کردند و در نهایت، توبه آنها پذیرفته شد. آیه 118 همین سوره درباره آنها نازل گردیده است: (وعَلی الثَلاثه الَّذین خُلّفوا حَتّی إِذا ضاقت عَلیهم الأَرض بِما رَحُبت وضاقَت عَلیهم أَنفسُهم وظَنّوا أَن لا مَلجأ مِن الله إِلاّ إِلیه ثُمّ تاب عَلیهم لِیِتوبوا إِنّ اللَه هُو التوّاب الرَحیم).
بدین صورت حضرت رسول (ص) اجازه نداد که قبح قانون شکنی از بین برود و بدعت تخلّف از فرمان خدا و رسول، رسمیت پیدا کند. بنابراین، اجازه دادن حضرت رسول (ص) به آنان مبنی بر ترک حضور در جنگ نه تنها نشان سوء تدبیر و ضعف مدیریت آن حضرت نبود، بلکه حکایت از ظرافت و لطافت از مدیریت و تدبیر قوی و فوق العاده او می‌کند.
در نتیجه هیچ عتابی متوجّه آن حضرت نبود، بلکه خداوند برای عتاب و سرزنش منافقان متمرّد، خطاب را این گونه متوجّه حضرت رسول (ص) کرد. گویا به آن حضرت می‌فرماید: پیغمبرم! اجازه دادن و اجازه ندادن تو فرقی برای آنها ندارد. آنان هرگز در جهاد شرکت نخواهند کرد، لیکن اگر اجازه نمی‌دادی چهره کریه و نفاقشان بهتر و زودتر روشن می‌شد، نه این که تو کار خلافی کرده باشی.
امّا جمله (عفا الله عنک) جمله دعایی است که از سر شفقت، ترحّم، اظهار علاقه، ملاطفت و امثال آن صادر می‌شود. چنان که در زبان فارسی نیز متداول است که می‌گوییم: (خدا خیرت دهد، دیدی چه کردی؟) این جمله‌ دلالت بر صدور گناه از مخاطب نمی‌کند.
مثلاً انسان هتاک و جسوری می‌خواهد به شخص محترمی‌اسائه ادب کند، دیگری که شاهد صحنه است با قوه قهریه، خواهش، التماس یا هر راه دیگری مانع ‌این هتاکی و جسارت می‌شود و اسائه ادب و اقع نمی‌شود. در اینجا ممکن است آن شخص محترم به این شخصی که شاهد صحنه است، بگوید: خدا رحمتت کند چرا مانع شدی؟ می‌گذاشتی کارش را بکند تا دیگران بدانند و بفهمند که او چه انسان جسور وهتاکی است.
روشن است که شاهد صحنه، مرتکب خلافی نشده، بلکه کار شایسته و لازمی‌ نیز انجام داده است و آن شخص محترم، از کار او نه تنها ناراحت نشده، بلکه بسیار مسرور نیز شده است. از این رو نه آن جمله (خدایت بیامرزد) دلالت بر صدور کار ناپسند می‌کند و نه این جمله (چرا نگذاشتی کارش را بکند؟) بلکه از روی ملاطفت، مهربانی و امثال آن صادر شده است.
بنابراین، نه آیه سوره فتح، دلالت بر صدور گناه از حضرت رسول (ص) می‌کند و نه آیه سوره توبه دلالت بر ارتکاب عمل ناپسند و استحقاق سرزنش و ملامت داشتن آن حضرت (ص) دارد.
آیت الله جوادی آملی،تجلّی ولایت در آیة تطهیر
www.payambarazam.ir





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین