انسان برای رشد خود و حرکت خود، به تضادها و رقابت ها و به حریف ها و دشمن هایی نیاز دارد. این تضادهای روانی و این دشمن های پنهان و آشکار، درگیری هایی دارند و این درگیری ها برای انسان آمادگی و ورزیدگی را به ارمغان می آورند و او را به جریان می اندازند. یک قهرمان، تا هنگامی که به تمرین هایی دست نزده باشد، آماده و ورزیده نیست و توانایی درگیری ندارد. و تحمل و استقامت مبارزه اش صفر است. بر اساس این اصل و به خاطر آن نیاز، انسان از تضادها و رقابت هایی برخوردار گردیده و با دشمن هایی همراه شده است. این دشمن های درونی و بیرونی می خواهند سرمایه های انسان و استعدادهای عظیم او را در راه خود و برای خود به جریان بیندازند و کامروا گردند. این ها دشمن هستند چون از ما می کاهند و از سرمایه های ما می ربایند و استعدادهای ما را می خورند. مگر یک دشمن جز این کاری دارد؟ ما با همین ملاک، دشمن خود را می شناسیم، گرچه در لباس دوست فرو رفته باشد. و با همین میزان او را می سنجیم، گرچه در ظاهر به ما چیزهایی هدیه کرده باشد. دشمن، کسی است که مرا برای خودش می خواهد و از من برداشت می کند. و دوست، آن که مرا برای خودم می خواهد و بر من می افزاید. و همین است که نفس و خلق و شیطان، دشمن ما معرفی می شوند. که: "اعدی عدوک هی نفسک التی بین جنبیک "،(1)" ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم"،(2) "ان اشیطان لکما عدو مبین"؛(3) چون این ها در برابر آنچه از ما می گیرند، چیزی نمی دهند و بر سرمایه های ما سودی نمی افزایند و بهره ای نمی آورند. و اگر دلی می سوزانند و پستانی کباب می کنند و راهی نشان می دهند مساله ای نیست. که آن خرس بیدار هم، برای زنبورهای عسل دل می سوزاند، تا از فلان گل استفاده کنند و در فلان صحرا پرواز کنند؛ چون هر چه عسل مرغوب تر می شد، خرس نیرومندتر می گردید. و هر چه عسل فراهم می آمد به روده ی خرس راه می یافت! این ها دشمن هستند و باید در برابر دشمن به پا ایستاد. این ها دشمن هستند وکارهایی دارند و نقشه هایی ساخته اند. باید این کارها را شناخت و آن نقشه ها را به باد داد. این نفس است که خواستار بازی و سرگرمی است و با این سرگرمی هاست که به عفلت می رسد و با این غفلت هاست که به اشتباه ها دچار می گردد. و این نفس است که پر از آرزوست. و برای رسیدن به آرزوها در تکاپوست. و هزار چهره می سازد و هزار نقش بازی می کند. چه لباس هایی که بر تن خواسته هایش نمی کند و چه رنگ هایی که بر آرزوهایش نمی زند.(4) آن ها که این رنگ کاری ها و تلبیس ها را می شناسند و شاهد آن بازی ها بوده اند، دریافته اند که نفس بازیگر چگونه با دست عقب می زند و با پا پیش می کشد. و دیده اند که چگونه پشت می کند و دور می شود تا به او رو کنند و نزدیک شوند. و آگاهند که چگونه توجیه می کند و چگونه لباس حق را بر تن باطل می پوشاند و چگونه خوب و بد را به هم می دوزد و چگونه فاصله ها را درز می گیرد. و این خلق است که نیازمند و آرزومند است. توقع هایی دارد و خواسته هایی. و درکنار این ها نگاه هایی دارد و جلوه هایی و کارهایی دارد و حرف هایی. چه مهربانی ها که نمی کنند و چه هدیه ها که نمی آورند و چه دل ها که نمی سوزاند و چه سلام هاکه نمی کند. اما سلامش بی طمع نیست و دلش بی غرض نیست و هدیه اش بی نیاز نیست و مهربانی اش بی جهت نیست. و این هم شیطان است که نقطه های ضعف را نشان می گیرد. نفس را تحریک می نماید و دنیا را جلوه می دهد و خلق را بزرگ می کند و کاه را کوه می سازد؛ "لیحزن الذین آمنوا"؛ (5) تا آن ها راکه راه افتاده اند محزون کند و از راه باز دارد. و در برابر این ها این خداست که کارهای شیطان را نشان می دهد و نقشه های او را بازگو می کند که: "انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن الصلوة"،(6) و تصمیم های او را گوشزد می نماید: "لاقعدن لهم صراطک المستقیم"؛(7) که بر سر راه عبودیت تو می نشینم و از هر طرف بر آن ها می تازم تا آن ها سرمایه های خود را در راه تو به جریان نیندازند و به خسارت ها دچار شوند. "و لازینن لهم".(8) برای آن ها دنیا را و باطل را زینت می دهم و آرایش می کنم تا نفس هوسباز آن ها سربلند کند ؛ " ولاغوینهم"؛(9) و آن ها را وسوسه می کنم و گمراه می کنم تا در بی راهه هلاک شوند و بی چاره بمانند. "ولاضلنهم"(10) آن ها را گم می کنم تا خود را نشناسند و از سرمایه های خود آگاه نگردند. آخر اگر من سرمایه ام حساب داشته باشد می توانم بفهمم که در فلان تجارت سود کرده ام و در کجا خسارت دیده ام. در نتیجه هیچ گاه دنبال خسارت را نمی گیرم. اما هنگامی که سرمایه ام بی حساب شد و بررسی نشد از خسارت هایم آگاه نمی شوم، تا هنگامی که سرمایه ام بسوزد و ورشکست شوم و کم بیاورم و در آن هنگام است که ناله می کنم: "یا حسترتی علی ما فرطت فی جنب الله"؛(11) ای افسوس بر آنچه که در کنار خدا کم آورده ام و کوتاهی کرده ام و از دست داده ام. "ولامنینهم"(12) آن ها را به آرزو می بندم و با آرزوها و وعده ها دلخوش می کنم و اینگونه مغرورشان می سازم. و در برابر این ها این رسول خداست و این قرآن خداست که فراموش شده ها را به یاد می آورد و با تذکر و یادآوری، نقشه های شیطان را می شکند و از دست رفته ها را بدست می آورد. مربی باید در برابر وسوسه ها وگم کردن ها و غرورها، سرمایه های انسان را بشمارد و بازارهای گرم تری را در نظر بیاورد و از دزدها و راهزن ها داستان ها بگوید. هنگامی که نفس با هوس ها و سرگرمی هایش مشغول می شود و از سرمایه های عظیم خود چشم می پوشد و غفلت می ورزد و از سودهای عظیم دل می کند، انسان به تذکرها نیازمند می شود. و این تذکرها برای کسانی که جهتی دارند و هدفی دارند و گرایشی دارند سودهایی می آورد که از سرمایه ها بهره بگیرند و به کم قانع نشوند و در راه نمانند و با راهزن ها رو به رو نکردند. تذکر برای این ها سودمند است که: "ان الذکری تنفع المومنین".(13) این قرآن خداست که تذکرهایی می دهد: 1- از سرما یه های عظیم انسان: "انی جاعل فی الارض خلیفة"(14) 2- از وسعت هستی: "فما متاع الحیوة الدنیا فی الآخرة الا قلیل"(15) 3- از عظمت الله و رحمت او : "و ذکرهم بایام الله"،(16) "و ما قدروا الله حق قدره".(17) 4- از دشمن های انسان و راهزن های او "انه عدو مضل مبین"،(18) " ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم"(19) 5- از مرگ و دردها و رنج ها. هرکدام از این تذکرها و یادآوری ها، انسان را از درنگ ها و رکودها و قناعت ها و غرورها و وسوسه ها و تحریک ها، آزاد می کنند و پیش می رانند؛ چون هنگامی که انسان سرمایه های عظیم خود را شناخت، ناچار به کارهای بزرگ رو می آورد و در بازارهای بزرگ، تجارت راه می اندازد. کسی که سرمایه ی خودش را پنجاه تومان می داند، ناچار به شلغم فروشی تن می دهد. اما هنگامی که دو میلیارد تومان سرمایه سراغ داشته باشد، دیگر نه شلغم فروشی، که به صادرات شلغم هم قانع نمی شود و از کارخانه های عظیم سر درمی آورد. و هنگامی که انسان وسعت هستی را شناخت، در تنگنای یک مرحله نمی ماند و به بهره های محدود چشم نمی اندازد. هنگامی که ما دنیا را از دنیا و در دنیا نگاه می کنیم، ناچار گرفتارش می شویم، که نفت و الماس و طلایش قدرت ها را به جان هم انداخته و گرفتار کرده است. اما اگر دنیا را از بالاتر از ماه و در منظومه ی شمسی نگاه کنیم دیگر آن را چیزی نمی بینیم و به چشم نمی گیریم. و این است که قرآن به ما این اصل را تذکر می دهد که بهره های زندگی دنیا در وسعت هستی و در کنار جهان دیگر و زندگی دیگر، چیزی نیست. و هنگامی که خدا در دل ها بزرگ شد و عظمت و جمال و کمال و دوستی و نعمت های او، دل ها را به او بست، ناچار دیگران در چشم کوچک می شوند و از چشم می افتند. راستی چه کسی زیباتر از او که زیبایی ها آفریده ی اوست؟ و چه قدرتی برتر از او که قدرت ها از اوست؟ و چه کسی مهربان تر از او که مهربانی را او در دل ها ریخته و من را با خودم او آشتی داده و حب نفس و حب ذات را او در وجودم پاشیده است؟ و چه دوستی همانند او که کمک می دهد و کمک می خواهد؟ که آنچه ما داریم از خود اوست؛ "و ما بکم من نعمة فمن الله".(20) و هنگامی که دشمن ها و دشمنی ها مشخص شدند، انسان جبهه می گیرد و مبارزه می کند و نقشه ها وکارهای دشمن را در نظر می آورد؛ که شنیده شیطان دشمن است و گم کننده است. دشمن است چون گم می کند، خسارت می آورد؛ وگم کننده است تا بتواند بچاپد و به یغما برد. و کارش را پنهان نمی کند؛ چون در درون است و احتیاج به استتار ندارد. إن الشیطان 1- عدو 2- مضل 3- مبین. و تذکر مرگ و یادآوری دردها و رنج ها، غرورها را می شکند و آرزوها را می خشکاند و انسان را به راه می اندازد و از اسارت ها آزاد می نماید و در نتیجه وعده و غرورهای شیطان کاری نمی کند، که: "یعدهم و یمنیهم و ما یعدهم الشیطان الا غروراً".(21) تصویرهایی که در قرآن از مرگ و پس از مرگ و گفت وگوی فرشته ها با تبهکاران و یا گفت وگوی تبهکاران با هم و یا گفت وگوی آن ها با خوبان آمده، همه تذکرهایی است که انسان را به آینده راه می دهد و از اسارت ها و غرورها آزاد می سازد. این تذکرها که در لحظه های حساس و در سر بزنگاه به انسان می رسد، یک نیاز اصیل و یک احتیاج عمیق است که در زمینه ی تضاد و در برابر حریف ها و رقیب ها و دشمن ها، دامنگیر انسان می شود. با این توضیح نقش تذکر در سازندگی و رشد انسان آشکار می گردد. این تذکر است و آن هم نقش سازنده ی آن. لیکن باید توجه داشت که جرقه ها مادامی که تراکمی نباشد و زمینه ای نباشد، ایجاد حرارت می کند اما حرکتی به وجود نمی آورد. یک دنیا بنزین مادامی که در زمینه ی خودش متراکم نشود، بر فرض، جرقه ها و استارت ها زیاد باشند شعله ور خواهد شد اما حرکتی بدست نخواهد آمد. در حالی که 10 قطره بنزین متراکم با یک جرقه کامیون ها را به دوش می کشد و راه می برد. تذکر، مادامی که انسان از عشق و تراکم و از زمینه ای برخوردار نباشد، سودی نخواهد داد، که: "ان الذکری تنفع المومنین".(22) بیداری و تذکر هنگامی به حرکت و عمل منتهی می شود که با طلب و عشق همراه باشد و از مقدمات برخوردار. این است که ما با آن که به آگاهی و حتی به عشق رسیده ایم حرکت نمی کنیم؛ چون باری را می خواهیم برداریم که هنوز بازویش را تهیه نکرده ایم. پی نوشتها: 1- احمد بن فهد حلی، عدة الداعی، انتشارات وجدانی، قم، ص 295 2- تغابن،14 3- اعراف، 22 4- مفاتیح الجنان، مناجات خمسة عشر 5- مجادله، 10 6- مائده، 91 7- اعراف، 16 8- حجر، 39 9- حجر، 39 10- نساء ، 119 11- زمر،56 12- نساء، 119 13- ذاریات، 55. 14- بقره ، 30. 15- توبه ، 38، 16- ابراهیم ،5 17- انعام ، 91 18- قصص، 15 19- تغابن، 14 20- نحل،53 21- نساء، 120 22- ذاریات ، 55
انسان برای رشد خود و حرکت خود، به تضادها و رقابت ها و به حریف ها و دشمن هایی نیاز دارد. این تضادهای روانی و این دشمن های پنهان و آشکار، درگیری هایی دارند و این درگیری ها برای انسان آمادگی و ورزیدگی را به ارمغان می آورند و او را به جریان می اندازند.
یک قهرمان، تا هنگامی که به تمرین هایی دست نزده باشد، آماده و ورزیده نیست و توانایی درگیری ندارد. و تحمل و استقامت مبارزه اش صفر است.
بر اساس این اصل و به خاطر آن نیاز، انسان از تضادها و رقابت هایی برخوردار گردیده و با دشمن هایی همراه شده است.
این دشمن های درونی و بیرونی می خواهند سرمایه های انسان و استعدادهای عظیم او را در راه خود و برای خود به جریان بیندازند و کامروا گردند. این ها دشمن هستند چون از ما می کاهند و از سرمایه های ما می ربایند و استعدادهای ما را می خورند.
مگر یک دشمن جز این کاری دارد؟
ما با همین ملاک، دشمن خود را می شناسیم، گرچه در لباس دوست فرو رفته باشد. و با همین میزان او را می سنجیم، گرچه در ظاهر به ما چیزهایی هدیه کرده باشد.
دشمن، کسی است که مرا برای خودش می خواهد و از من برداشت می کند.
و دوست، آن که مرا برای خودم می خواهد و بر من می افزاید.
و همین است که نفس و خلق و شیطان، دشمن ما معرفی می شوند. که: "اعدی عدوک هی نفسک التی بین جنبیک "،(1)" ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم"،(2) "ان اشیطان لکما عدو مبین"؛(3) چون این ها در برابر آنچه از ما می گیرند، چیزی نمی دهند و بر سرمایه های ما سودی نمی افزایند و بهره ای نمی آورند. و اگر دلی می سوزانند و پستانی کباب می کنند و راهی نشان می دهند مساله ای نیست. که آن خرس بیدار هم، برای زنبورهای عسل دل می سوزاند، تا از فلان گل استفاده کنند و در فلان صحرا پرواز کنند؛ چون هر چه عسل مرغوب تر می شد، خرس نیرومندتر می گردید. و هر چه عسل فراهم می آمد به روده ی خرس راه می یافت!
این ها دشمن هستند و باید در برابر دشمن به پا ایستاد. این ها دشمن هستند وکارهایی دارند و نقشه هایی ساخته اند. باید این کارها را شناخت و آن نقشه ها را به باد داد.
این نفس است که خواستار بازی و سرگرمی است و با این سرگرمی هاست که به عفلت می رسد و با این غفلت هاست که به اشتباه ها دچار می گردد.
و این نفس است که پر از آرزوست. و برای رسیدن به آرزوها در تکاپوست. و هزار چهره می سازد و هزار نقش بازی می کند. چه لباس هایی که بر تن خواسته هایش نمی کند و چه رنگ هایی که بر آرزوهایش نمی زند.(4)
آن ها که این رنگ کاری ها و تلبیس ها را می شناسند و شاهد آن بازی ها بوده اند، دریافته اند که نفس بازیگر چگونه با دست عقب می زند و با پا پیش می کشد. و دیده اند که چگونه پشت می کند و دور می شود تا به او رو کنند و نزدیک شوند. و آگاهند که چگونه توجیه می کند و چگونه لباس حق را بر تن باطل می پوشاند و چگونه خوب و بد را به هم می دوزد و چگونه فاصله ها را درز می گیرد.
و این خلق است که نیازمند و آرزومند است. توقع هایی دارد و خواسته هایی. و درکنار این ها نگاه هایی دارد و جلوه هایی و کارهایی دارد و حرف هایی. چه مهربانی ها که نمی کنند و چه هدیه ها که نمی آورند و چه دل ها که نمی سوزاند و چه سلام هاکه نمی کند. اما سلامش بی طمع نیست و دلش بی غرض نیست و هدیه اش بی نیاز نیست و مهربانی اش بی جهت نیست.
و این هم شیطان است که نقطه های ضعف را نشان می گیرد. نفس را تحریک می نماید و دنیا را جلوه می دهد و خلق را بزرگ می کند و کاه را کوه می سازد؛ "لیحزن الذین آمنوا"؛ (5) تا آن ها راکه راه افتاده اند محزون کند و از راه باز دارد.
و در برابر این ها این خداست که کارهای شیطان را نشان می دهد و نقشه های او را بازگو می کند که: "انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن الصلوة"،(6) و تصمیم های او را گوشزد می نماید: "لاقعدن لهم صراطک المستقیم"؛(7) که بر سر راه عبودیت تو می نشینم و از هر طرف بر آن ها می تازم تا آن ها سرمایه های خود را در راه تو به جریان نیندازند و به خسارت ها دچار شوند.
"و لازینن لهم".(8) برای آن ها دنیا را و باطل را زینت می دهم و آرایش می کنم تا نفس هوسباز آن ها سربلند کند ؛ " ولاغوینهم"؛(9) و آن ها را وسوسه می کنم و گمراه می کنم تا در بی راهه هلاک شوند و بی چاره بمانند.
"ولاضلنهم"(10) آن ها را گم می کنم تا خود را نشناسند و از سرمایه های خود آگاه نگردند. آخر اگر من سرمایه ام حساب داشته باشد می توانم بفهمم که در فلان تجارت سود کرده ام و در کجا خسارت دیده ام. در نتیجه هیچ گاه دنبال خسارت را نمی گیرم. اما هنگامی که سرمایه ام بی حساب شد و بررسی نشد از خسارت هایم آگاه نمی شوم، تا هنگامی که سرمایه ام بسوزد و ورشکست شوم و کم بیاورم و در آن هنگام است که ناله می کنم:
"یا حسترتی علی ما فرطت فی جنب الله"؛(11) ای افسوس بر آنچه که در کنار خدا کم آورده ام و کوتاهی کرده ام و از دست داده ام.
"ولامنینهم"(12) آن ها را به آرزو می بندم و با آرزوها و وعده ها دلخوش می کنم و اینگونه مغرورشان می سازم.
و در برابر این ها این رسول خداست و این قرآن خداست که فراموش شده ها را به یاد می آورد و با تذکر و یادآوری، نقشه های شیطان را می شکند و از دست رفته ها را بدست می آورد.
مربی باید در برابر وسوسه ها وگم کردن ها و غرورها، سرمایه های انسان را بشمارد و بازارهای گرم تری را در نظر بیاورد و از دزدها و راهزن ها داستان ها بگوید.
هنگامی که نفس با هوس ها و سرگرمی هایش مشغول می شود و از سرمایه های عظیم خود چشم می پوشد و غفلت می ورزد و از سودهای عظیم دل می کند، انسان به تذکرها نیازمند می شود.
و این تذکرها برای کسانی که جهتی دارند و هدفی دارند و گرایشی دارند سودهایی می آورد که از سرمایه ها بهره بگیرند و به کم قانع نشوند و در راه نمانند و با راهزن ها رو به رو نکردند. تذکر برای این ها سودمند است که: "ان الذکری تنفع المومنین".(13)
این قرآن خداست که تذکرهایی می دهد:
1- از سرما یه های عظیم انسان: "انی جاعل فی الارض خلیفة"(14)
2- از وسعت هستی: "فما متاع الحیوة الدنیا فی الآخرة الا قلیل"(15)
3- از عظمت الله و رحمت او : "و ذکرهم بایام الله"،(16) "و ما قدروا الله حق قدره".(17)
4- از دشمن های انسان و راهزن های او "انه عدو مضل مبین"،(18) " ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم"(19)
5- از مرگ و دردها و رنج ها.
هرکدام از این تذکرها و یادآوری ها، انسان را از درنگ ها و رکودها و قناعت ها و غرورها و وسوسه ها و تحریک ها، آزاد می کنند و پیش می رانند؛ چون هنگامی که انسان سرمایه های عظیم خود را شناخت، ناچار به کارهای بزرگ رو می آورد و در بازارهای بزرگ، تجارت راه می اندازد.
کسی که سرمایه ی خودش را پنجاه تومان می داند، ناچار به شلغم فروشی تن می دهد. اما هنگامی که دو میلیارد تومان سرمایه سراغ داشته باشد، دیگر نه شلغم فروشی، که به صادرات شلغم هم قانع نمی شود و از کارخانه های عظیم سر درمی آورد.
و هنگامی که انسان وسعت هستی را شناخت، در تنگنای یک مرحله نمی ماند و به بهره های محدود چشم نمی اندازد. هنگامی که ما دنیا را از دنیا و در دنیا نگاه می کنیم، ناچار گرفتارش می شویم، که نفت و الماس و طلایش قدرت ها را به جان هم انداخته و گرفتار کرده است. اما اگر دنیا را از بالاتر از ماه و در منظومه ی شمسی نگاه کنیم دیگر آن را چیزی نمی بینیم و به چشم نمی گیریم. و این است که قرآن به ما این اصل را تذکر می دهد که بهره های زندگی دنیا در وسعت هستی و در کنار جهان دیگر و زندگی دیگر، چیزی نیست.
و هنگامی که خدا در دل ها بزرگ شد و عظمت و جمال و کمال و دوستی و نعمت های او، دل ها را به او بست، ناچار دیگران در چشم کوچک می شوند و از چشم می افتند.
راستی چه کسی زیباتر از او که زیبایی ها آفریده ی اوست؟ و چه قدرتی برتر از او که قدرت ها از اوست؟ و چه کسی مهربان تر از او که مهربانی را او در دل ها ریخته و من را با خودم او آشتی داده و حب نفس و حب ذات را او در وجودم پاشیده است؟ و چه دوستی همانند او که کمک می دهد و کمک می خواهد؟ که آنچه ما داریم از خود اوست؛ "و ما بکم من نعمة فمن الله".(20)
و هنگامی که دشمن ها و دشمنی ها مشخص شدند، انسان جبهه می گیرد و مبارزه می کند و نقشه ها وکارهای دشمن را در نظر می آورد؛ که شنیده شیطان دشمن است و گم کننده است. دشمن است چون گم می کند، خسارت می آورد؛ وگم کننده است تا بتواند بچاپد و به یغما برد. و کارش را پنهان نمی کند؛ چون در درون است و احتیاج به استتار ندارد. إن الشیطان 1- عدو 2- مضل 3- مبین.
و تذکر مرگ و یادآوری دردها و رنج ها، غرورها را می شکند و آرزوها را می خشکاند و انسان را به راه می اندازد و از اسارت ها آزاد می نماید و در نتیجه وعده و غرورهای شیطان کاری نمی کند، که: "یعدهم و یمنیهم و ما یعدهم الشیطان الا غروراً".(21)
تصویرهایی که در قرآن از مرگ و پس از مرگ و گفت وگوی فرشته ها با تبهکاران و یا گفت وگوی تبهکاران با هم و یا گفت وگوی آن ها با خوبان آمده، همه تذکرهایی است که انسان را به آینده راه می دهد و از اسارت ها و غرورها آزاد می سازد.
این تذکرها که در لحظه های حساس و در سر بزنگاه به انسان می رسد، یک نیاز اصیل و یک احتیاج عمیق است که در زمینه ی تضاد و در برابر حریف ها و رقیب ها و دشمن ها، دامنگیر انسان می شود.
با این توضیح نقش تذکر در سازندگی و رشد انسان آشکار می گردد.
این تذکر است و آن هم نقش سازنده ی آن.
لیکن باید توجه داشت که جرقه ها مادامی که تراکمی نباشد و زمینه ای نباشد، ایجاد حرارت می کند اما حرکتی به وجود نمی آورد. یک دنیا بنزین مادامی که در زمینه ی خودش متراکم نشود، بر فرض، جرقه ها و استارت ها زیاد باشند شعله ور خواهد شد اما حرکتی بدست نخواهد آمد.
در حالی که 10 قطره بنزین متراکم با یک جرقه کامیون ها را به دوش می کشد و راه می برد.
تذکر، مادامی که انسان از عشق و تراکم و از زمینه ای برخوردار نباشد، سودی نخواهد داد، که: "ان الذکری تنفع المومنین".(22)
بیداری و تذکر هنگامی به حرکت و عمل منتهی می شود که با طلب و عشق همراه باشد و از مقدمات برخوردار.
این است که ما با آن که به آگاهی و حتی به عشق رسیده ایم حرکت نمی کنیم؛ چون باری را می خواهیم برداریم که هنوز بازویش را تهیه نکرده ایم.
پی نوشتها:
1- احمد بن فهد حلی، عدة الداعی، انتشارات وجدانی، قم، ص 295
2- تغابن،14
3- اعراف، 22
4- مفاتیح الجنان، مناجات خمسة عشر
5- مجادله، 10
6- مائده، 91
7- اعراف، 16
8- حجر، 39
9- حجر، 39
10- نساء ، 119
11- زمر،56
12- نساء، 119
13- ذاریات، 55.
14- بقره ، 30.
15- توبه ، 38،
16- ابراهیم ،5
17- انعام ، 91
18- قصص، 15
19- تغابن، 14
20- نحل،53
21- نساء، 120
22- ذاریات ، 55
- [سایر] بنده مادر پسری 5 ساله هستم برای تربیت دینی پسرم کتابهای درهمین حوزه (تربیت دینی) معرفی نماید؟
- [سایر] نقش عبادت را در تربیت توضیح دهید؟
- [سایر] نقش پدر در تربیت مذهبی فرزند چیست؟
- [سایر] نقش استاد اخلاق در تربیت چیست؟
- [سایر] شیوههای تربیت دینی چگونه است؟
- [سایر] نقش محبت و قاطعیت در تربیت فرزندان را توضیح دهید.
- [سایر] نقش محبت در تعلیم و تربیت اسلامی چیست؟
- [سایر] نقش معاشرت با صالحان را در تربیت بیان کنید؟
- [سایر] نقش کلیدی پدر در مراحل تربیت فرزند چیست؟
- [سایر] نقش الگوهای رفتاری در تربیت کودکان و نوجوانان چیست؟
- [آیت الله مظاهری] درختها در دست کسی که آنها را آبیاری و تربیت میکند امانت است و اگر تلف شود ضامن نیست، ولی اگر در تربیت و آبیاری آنها کوتاهی کند و یا به شرایطی که گفته شد عمل نکرده باشد ضامن است.
- [آیت الله علوی گرگانی] اگر کسی که تربیت درختها به او واگذار شده بمیرد، چنانچه در عقد شرط نکرده باشند که خودش آنها را تربیت کند ورثهاش به جای او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند واجیر هم نگیرند، حاکم شرع از مال میّت اجیر میگیرد، وحاصل را بین ورثه میّت ومالک قسمت میکند، و اگر شرط کرده باشند که خود او درختها را تربیت نماید، پس اگر قرار گذاشتهاند که به دیگری واگذار نکند، با مردن او معامله به هم میخورد، و اگر قرار نگذاشتهاند مالک میتواند عقد را به هم بزند یا راضی شود که ورثه او یا کسی که آنها اجیرش میکنند درختها را تربیت نمایند.
- [آیت الله مظاهری] دو نفری که مساقات کردهاند اگر بفهمند که معامله مساقات باطل است، پس اگر درختها مال صاحب زمین بوده، بعد از تربیت هم مال اوست و باید مزد کسی که آنها را تربیت کرده بدهد، و اگر مال کسی بوده که آنها را تربیت کرده بعد از تربیت هم مال اوست و میتواند آنها را بکند، ولی باید گودالهایی را که به واسطه کندن درختها پیدا شده پر کند و اجاره زمین را از روزی که درختها را کاشته به صاحب زمین بدهد، ولی صاحب زمین نمیتواند او را مجبور نماید که درختها را بکند و فقط میتواند اجاره زمین را بگیرد.
- [امام خمینی] اگر کسی که تربیت درختها به او واگذار شده بمیرد چنانچه در عقد شرط نکرده باشند که خودش آنها را تربیت کند، ورثهاش به جای او هستند، و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجیر هم نگیرند، حاکم شرع از مال میت اجیر میگیرد و حاصل را بین ورثه میت و مالک قسمت میکند و اگر شرط کرده باشند که خود او درختها را تربیت نماید، پس اگر قرار گذاشتهاند که به دیگری واگذار نکند، با مردن او معامله به هم میخورد، و اگر قرار نگذاشتهاند مالک میتواند عقد را به هم بزند، یا راضی شود که ورثه او یا کسی که آنها اجیرش میکنند، درختها را تربیت نماید.
- [آیت الله مظاهری] اگر بعد از قرارداد مساقات، مالک یا کسی که تربیت درختها به او واگذار شده بمیرد، مساقات به هم نمیخورد و به وارث منتقل میشود، ولی اگر کسی که تربیت درختها به او واگذار شده بمیرد و شرط کرده باشند که خودش آنها را تربیت کند، مساقات به هم میخورد و باید سهم او را به ورثهاش بدهند و اگر حقوق دیگری هم داشته، ورثه او ارث میبرند.
- [آیت الله وحید خراسانی] اگر کسی که تربیت درختها به او واگذار شده بمیرد چنانچه در عقد شرط نکرده باشند که خودش انها را تربیت کند ورثه اش به جای او هستند و اگر خودشان عمل را انجام ندهند و اجیر هم نگیرند حاکم شرع از مال میت اجیر می گیرد و حاصل را بین ورثه میت و مالک قسمت می کند و اگر قرارداد کرده باشند که خود او درختها را تربیت کند با مردن او معامله به هم می خورد
- [آیت الله سیستانی] اگر کسی که تربیت درختها به او واگذار شده بمیرد ، چنانچه در قرارداد قید و شرط نکرده باشند که خودش آنها را تربیت کند ، و رثهاش به جای او هستند ؛ وچنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجیر هم نگیرند ، حاکم شرع از مال میّت اجیر میگیرد ، و حاصل را بین و رثه میّت و مالک قسمت میکند ، و اگر در معامله قید کرده باشند که خود او درختها را تربیت نماید ، با مردن او معامله بهم میخورد .
- [آیت الله خوئی] اگر کسی که تربیت درختها به او واگذار شده بمیرد، چنانچه در عقد شرط نکرده باشند که خودش آنها را تربیت کند، ورثهاش بهجای او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجیر هم نگیرند حاکم شرع از مال میت اجیر میگیرد و حاصل را بین ورث میت و مالک قسمت میکند و اگر قرارداد کرده باشند که خود او درختها را تربیت نماید، با مردن او معامله به هم میخورد.
- [آیت الله بروجردی] اگر کسی که تربیت درختها به او واگذار شده بمیرد، چنانچه در عقد شرط نکرده باشند که خودش آنها را تربیت کند، ورثهاش به جای او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجیر هم نگیرند، حاکم شرع از مال میت اجیر میگیرد و حاصل را بین ورثه میت و مالک قسمت میکند و اگر شرط کرده باشند که خود او درختها را تربیت نماید، پس اگر قرار گذاشتهاند که به دیگری واگذار نکند، با مردن او معامله به هم میخورد و اگر قرار نگذاشتهاند، مالک میتواند عقد را به هم بزند، یا راضی شود که ورثهی او، یا کسی که آنها اجیرش میکنند درختها را تربیت نماید.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر کسی که تربیت درختها به او واگذار شده بمیرد چنانچه شرط نکرده باشند که خودش آنها را تربیت کند ورثهاش به جای او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجیر هم نگیرند، حاکم شرع از مال میّت اجیر میگیرد و حاصل را بین ورثه میّت و مالک قسمت میکند ولی اگر قرارداد کرده باشند که خود او درختها را تربیت نماید، به گونهای که به تربیت درختها توسّط شخص دیگر اصلاً رضایت ندارد، با مردن او معامله به هم میخورد و اگر برای کسی حقّ به هم زدن معامله را در صورت مرگ تربیتکننده درخت قرار داده باشد، وی میتواند بر طبق حقّ خود معامله را به هم بزند.