از دیدگاه کانت، اخلاق از چه مقوله ای است؟
به نظر کانت، اخلاق نه از مقوله محبت است، نه از مقوله زیبایی و نه مربوط به عقل، بلکه او معتقد به یک وجدان اصیل اخلاقی است، به یک حس و به یک قوه الهام بخشی در انسان که آن قوه مستقلا بر انسان فرمان می راند. می گوید اساساً حس اخلاقی، حس جداگانه ای است که نه به نوع دوستی مربوط است، نه به زیبایی و نه به عقل و فکر، بلکه خود وجدانی است که به انسان داده شده است. پس این حس، خود مقوله مستقلی می شود غیر از این ها. از مقوله تکلیف می گردد، ولی یک تکلیف ضمیری. تکلیف ضمیری، تکلیفی است که از ضمیر انسان ناشی می شود، نه از غیر ضمیر.1 این نظریه اولاً مبتنی است بر یک نظریه دیگری که خود کانت و بعضی فیلسوفان دیگر جهان داشته و دارند، توضیح این که این مسئله در جهان مطرح است که آیا همه فکرها، اندیشه ها و احساس هایی که در انسان وجود دارد، ابتدا که او به دنیا می آید، به هیچ شکلی وجود ندارد یا [این که] یک سلسله احکام از ابتدا همراه ذهن انسان وجود دارد؟ بعضی معتقدند هم در قدیم معتقد بوده اند و هم در جدید که در ذهن انسان هیچ چیزی وجود ندارد که قبلاً در حسّ او وجود نداشته است. همه محتویات فکری و ذهنی انسان از همین دروازه های حواس وارد ذهن شده اند و غیر از این ها چیزی نیست. از نظر این افراد، ذهن انسان حکم انباری را دارد که در ابتدا خالی محض است. از پنج دریا بیشتر (اگر حواس بیشتر باشد)، اشیایی در این انبار ریخته می شود و انبار پر می گردد، ولی این انبار که پر شده است، هیچ چیزی در آن نیست. نظریه دیگر، نظریه کسانی است که می گویند آن چه در انبار ذهن انسان هست، دو بخش است. بخشی از آن ها از میان درها و روزنه های حواس: چشم و گوش و شامّه و لامسه و ذایقه و امثال این ها آمده و پاره ای از آن ها قبلی است؛ یعنی قبل از احساس در ذهن ما وجود دارد. آقای کانت این نظر دوم را انتخاب کرده و معتقد به حقایق ما قبل تجربی است.2 مطلب دیگر که قدمای ما نیز همیشه گفته اند، این است که می گویند عقل انسان دو بخش است: بخش نظری و بخش عملی. یا احکام عقل انسان دو بخش است: بخش نظری و بخش عملی. یک قسمت از کارهای عقل انسان، درک چیزهایی است که هست و این ها را عقل نظری می گویند. قسمت دیگر، درک چیزهایی است که باید بکنیم؛ درک بایدها که این ها را عقل عملی می گویند. فلسفه کانت، نقد عقل نظری و عقل عملی است که از عقل نظری چه کارها ساخته است و از عقل عملی چه کارها؟ او در پایان به این جا می رسد که از عقل نظری، کار زیادی ساخته نیست. عمده عقل عملی است که به همین مسئله وجدان می رسد...3 کانت می گوید وجدان یا عقل عملی دارای یک سلسله احکام قبلی است؛ یعنی از راه حس و تجربه به دست بشر نرسیده، بلکه جز سرشت و فطرت بشر است. مثلاً فرمان به این که راست بگو و دروغ نگو، فرمانی است که قبل از این که انسان تجربه ای درباره راست و دروغ داشته باشد و نتیجه راستی و دروغ را ببیند، وجدان به انسان می گوید راست بگو و دروغ نگو. بنابراین، دستورهایی که وجدان می دهد، همه دستورهای قبلی و فطری و به تعبیر [عامیانه،] مادرزادی است. مثلاً می گوییم: راست بگو. بعد برایش استدلال می کنیم؛ زیرا اگر انسان راست بگوید؛ مردم به او اعتماد می کنند و به گمراهی نمی افتند. خودش شخصیت پیدا می کند و نتایج راستی را ذکر می کنیم. هم چنین می گوییم: دروغ نگو و نتایج بد دروغ را ذکر می کنیم. می گوید وجدان اخلاقی به این نتایج کاری ندارد، بلکه فرمانی است مطلق. به عبارت دیگر، آن عقل است که با مصلحت سرو کار دارد و غلط است که ما بیاییم برای مسایل اخلاقی استدلال کنیم. این ها کار عقل است که دنبال مصلحت می رود... کانت می گوید: اصلاً بشر مکلف به دنیا آمده، تکلیف هایش همراه خودش هست. (البته مقصود تکلیف های غیر وجدانی نیست [، بلکه] پاره ای از تکلیفات است. او فقط تکلیف های اخلاقی را می گوید.) انسان (تکلیف سر خود) به دنیا آمده است؛ یعنی عمده ای از تکلیف ها در درون خودش گذاشته شده و نیرویی در درون خودش هست که آن فرمان ها را مرتب به او می دهد.4 پی نوشتها: 1 . آ، 6، 149. 2 . فلسفه اخلاق، صص 63 64 . 3 . همان، ص 64 . 4 . فلسفه اخلاق، صص 64 67 . www.irc.ir
عنوان سوال:

از دیدگاه کانت، اخلاق از چه مقوله ای است؟


پاسخ:

به نظر کانت، اخلاق نه از مقوله محبت است، نه از مقوله زیبایی و نه مربوط به عقل، بلکه او معتقد به یک وجدان اصیل اخلاقی است، به یک حس و به یک قوه الهام بخشی در انسان که آن قوه مستقلا بر انسان فرمان می راند. می گوید اساساً حس اخلاقی، حس جداگانه ای است که نه به نوع دوستی مربوط است، نه به زیبایی و نه به عقل و فکر، بلکه خود وجدانی است که به انسان داده شده است. پس این حس، خود مقوله مستقلی می شود غیر از این ها. از مقوله تکلیف می گردد، ولی یک تکلیف ضمیری. تکلیف ضمیری، تکلیفی است که از ضمیر انسان ناشی می شود، نه از غیر ضمیر.1
این نظریه اولاً مبتنی است بر یک نظریه دیگری که خود کانت و بعضی فیلسوفان دیگر جهان داشته و دارند، توضیح این که این مسئله در جهان مطرح است که آیا همه فکرها، اندیشه ها و احساس هایی که در انسان وجود دارد، ابتدا که او به دنیا می آید، به هیچ شکلی وجود ندارد یا [این که] یک سلسله احکام از ابتدا همراه ذهن انسان وجود دارد؟ بعضی معتقدند هم در قدیم معتقد بوده اند و هم در جدید که در ذهن انسان هیچ چیزی وجود ندارد که قبلاً در حسّ او وجود نداشته است. همه محتویات فکری و ذهنی انسان از همین دروازه های حواس وارد ذهن شده اند و غیر از این ها چیزی نیست. از نظر این افراد، ذهن انسان حکم انباری را دارد که در ابتدا خالی محض است. از پنج دریا بیشتر (اگر حواس بیشتر باشد)، اشیایی در این انبار ریخته می شود و انبار پر می گردد، ولی این انبار که پر شده است، هیچ چیزی در آن نیست. نظریه دیگر، نظریه کسانی است که می گویند آن چه در انبار ذهن انسان هست، دو بخش است. بخشی از آن ها از میان درها و روزنه های حواس: چشم و گوش و شامّه و لامسه و ذایقه و امثال این ها آمده و پاره ای از آن ها قبلی است؛ یعنی قبل از احساس در ذهن ما وجود دارد. آقای کانت این نظر دوم را انتخاب کرده و معتقد به حقایق ما قبل تجربی است.2
مطلب دیگر که قدمای ما نیز همیشه گفته اند، این است که می گویند عقل انسان دو بخش است: بخش نظری و بخش عملی. یا احکام عقل انسان دو بخش است: بخش نظری و بخش عملی. یک قسمت از کارهای عقل انسان، درک چیزهایی است که هست و این ها را عقل نظری می گویند. قسمت دیگر، درک چیزهایی است که باید بکنیم؛ درک بایدها که این ها را عقل عملی می گویند. فلسفه کانت، نقد عقل نظری و عقل عملی است که از عقل نظری چه کارها ساخته است و از عقل عملی چه کارها؟ او در پایان به این جا می رسد که از عقل نظری، کار زیادی ساخته نیست. عمده عقل عملی است که به همین مسئله وجدان می رسد...3 کانت می گوید وجدان یا عقل عملی دارای یک سلسله احکام قبلی است؛ یعنی از راه حس و تجربه به دست بشر نرسیده، بلکه جز سرشت و فطرت بشر است. مثلاً فرمان به این که راست بگو و دروغ نگو، فرمانی است که قبل از این که انسان تجربه ای درباره راست و دروغ داشته باشد و نتیجه راستی و دروغ را ببیند، وجدان به انسان می گوید راست بگو و دروغ نگو. بنابراین، دستورهایی که وجدان می دهد، همه دستورهای قبلی و فطری و به تعبیر [عامیانه،] مادرزادی است. مثلاً می گوییم: راست بگو. بعد برایش استدلال می کنیم؛ زیرا اگر انسان راست بگوید؛ مردم به او اعتماد می کنند و به گمراهی نمی افتند. خودش شخصیت پیدا می کند و نتایج راستی را ذکر می کنیم. هم چنین می گوییم: دروغ نگو و نتایج بد دروغ را ذکر می کنیم. می گوید وجدان اخلاقی به این نتایج کاری ندارد، بلکه فرمانی است مطلق. به عبارت دیگر، آن عقل است که با مصلحت سرو کار دارد و غلط است که ما بیاییم برای مسایل اخلاقی استدلال کنیم. این ها کار عقل است که دنبال مصلحت می رود... کانت می گوید: اصلاً بشر مکلف به دنیا آمده، تکلیف هایش همراه خودش هست. (البته مقصود تکلیف های غیر وجدانی نیست [، بلکه] پاره ای از تکلیفات است. او فقط تکلیف های اخلاقی را می گوید.) انسان (تکلیف سر خود) به دنیا آمده است؛ یعنی عمده ای از تکلیف ها در درون خودش گذاشته شده و نیرویی در درون خودش هست که آن فرمان ها را مرتب به او می دهد.4
پی نوشتها:
1 . آ، 6، 149.
2 . فلسفه اخلاق، صص 63 64 .
3 . همان، ص 64 .
4 . فلسفه اخلاق، صص 64 67 .
www.irc.ir





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین