دلایل گوناگونی بر اثبات ولایی بودن حاکمیت فقیه وجود دارد که برخی از آنها عبارتند از: 1. تداوم امامت سعادت انسان، به قانون الهی بستگی دارد و بشر به تنهایی نمی تواند قانونی بی نقص و کامل برای سعادت دنیا و آخرت خود تدوین کند و قانون الهی را انسان کاملی به نام پیامبر برای جامعه بشری به ارمغان آورده است. قانون، بدون اجرا اثرگذار نیست و اجرای بدون خطا و لغزش، نیازمند عصمت است. ازاین رو، خداوند، پیامبران و سپس امامان معصوم علیهم السلام را برای ولایت بر جامعه اسلامی و اجرای دین منصوب کرده است. چون از حکمت خداوند و از لطف او به دور است که در زمان غیبت امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف ، مسلمانان را بی رهبر رها سازد و دین و شریعت خاتم خویش را بی ولایت واگذارد، فقیهان جامع الشرایط را که نزدیک ترین انسان ها به امامان معصوم علیهم السلام از نظر دانش، عدالت و تدبیر و لوازم آن هستند، به نیابت از امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ، به ولایت جامعه اسلامی در عصر غیبت منصوب ساخته است و مردم مسلمان و خردمند نیز ضرورت ولایت فقیه را به خوبی می فهمند. با این سخن روشن می شود که ولایت فقیه، تداوم امامت است. بنابراین، همان گونه که امام معصوم علیه السلام، وکیل مردم نیست، جانشینان او نیز نمی توانند وکیل مردم باشند، بلکه تنها ولیّ امر جامعه اسلامی هستند. البته چون ولیّ فقیه، معصوم نیست، بیعت با او در صورت از دست دادن هر کدام از شرایط از بین می رود، ولی بیعت با پیامبر و امام معصوم علیه السلام به دلیل عصمت آنها هیچ گاه زوال نمی پذیرد. 2. جامعیت دین اسلام، کامل ترین و جامع ترین دین الهی است و در همه زمینه ها احکام و حقوقی دارد. غیر از حقوق مردم، حقوق فراوان دیگری در اسلام وجود دارد که حق الله است، نه حق الناس، درحالی که در وکالت، وظیفه وکیل فقط استیفای حقوق موکلان (مردم) است. بنابراین، رهبری فقیه هرگز نمی تواند به معنای وکالت باشد، بلکه از سنخ ولایت است. 3. احکام اختصاصی امامت و ولایت در اسلام، امور کشور اسلامی را می توان به سه دسته تقسیم کرد: دسته اول امور شخصی است، دسته دوم امور اجتماعی مربوط به جامعه است و دسته سوم اموری است که به مکتب اختصاص دارد و تصمیم گیری درباره آنها بر عهده امامت و ولایت است. افراد جامعه می توانند امور دسته اول و دوم را خود انجام دهند یا اینکه وکیل بگیرند، ولی در امور دسته سوم، مانند احکام حکومتی چون اقامه حدود، اعلام جنگ و صلح و مانند آن، وکالت جاری نمی شود؛ زیرا امور دسته سوم در محدوده حقوق موکلان (مردم) نیست تا بتوانند شخص دیگری را وکیل کنند. بنابراین، حاکم اسلامی را که عهده دار چنین اموری است، نمی توان وکیل مردم دانست، بلکه او وکیل امام معصوم علیه السلام و ولیّ امت اسلامی خواهد بود.1 پی نوشت: 1. نک: ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، صص 212 229. www.irc.ir
دلایل گوناگونی بر اثبات ولایی بودن حاکمیت فقیه وجود دارد که برخی از آنها عبارتند از:
1. تداوم امامت
سعادت انسان، به قانون الهی بستگی دارد و بشر به تنهایی نمی تواند قانونی بی نقص و کامل برای سعادت دنیا و آخرت خود تدوین کند و قانون الهی را انسان کاملی به نام پیامبر برای جامعه بشری به ارمغان آورده است. قانون، بدون اجرا اثرگذار نیست و اجرای بدون خطا و لغزش، نیازمند عصمت است. ازاین رو، خداوند، پیامبران و سپس امامان معصوم علیهم السلام را برای ولایت بر جامعه اسلامی و اجرای دین منصوب کرده است. چون از حکمت خداوند و از لطف او به دور است که در زمان غیبت امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف ، مسلمانان را بی رهبر رها سازد و دین و شریعت خاتم خویش را بی ولایت واگذارد، فقیهان جامع الشرایط را که نزدیک ترین انسان ها به امامان معصوم علیهم السلام از نظر دانش، عدالت و تدبیر و لوازم آن هستند، به نیابت از امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ، به ولایت جامعه اسلامی در عصر غیبت منصوب ساخته است و مردم مسلمان و خردمند نیز ضرورت ولایت فقیه را به خوبی می فهمند. با این سخن روشن می شود که ولایت فقیه، تداوم امامت است.
بنابراین، همان گونه که امام معصوم علیه السلام، وکیل مردم نیست، جانشینان او نیز نمی توانند وکیل مردم باشند، بلکه تنها ولیّ امر جامعه اسلامی هستند. البته چون ولیّ فقیه، معصوم نیست، بیعت با او در صورت از دست دادن هر کدام از شرایط از بین می رود، ولی بیعت با پیامبر و امام معصوم علیه السلام به دلیل عصمت آنها هیچ گاه زوال نمی پذیرد.
2. جامعیت دین
اسلام، کامل ترین و جامع ترین دین الهی است و در همه زمینه ها احکام و حقوقی دارد. غیر از حقوق مردم، حقوق فراوان دیگری در اسلام وجود دارد که حق الله است، نه حق الناس، درحالی که در وکالت، وظیفه وکیل فقط استیفای حقوق موکلان (مردم) است. بنابراین، رهبری فقیه هرگز نمی تواند به معنای وکالت باشد، بلکه از سنخ ولایت است.
3. احکام اختصاصی امامت و ولایت
در اسلام، امور کشور اسلامی را می توان به سه دسته تقسیم کرد: دسته اول امور شخصی است، دسته دوم امور اجتماعی مربوط به جامعه است و دسته سوم اموری است که به مکتب اختصاص دارد و تصمیم گیری درباره آنها بر عهده امامت و ولایت است. افراد جامعه می توانند امور دسته اول و دوم را خود انجام دهند یا اینکه وکیل بگیرند، ولی در امور دسته سوم، مانند احکام حکومتی چون اقامه حدود، اعلام جنگ و صلح و مانند آن، وکالت جاری نمی شود؛ زیرا امور دسته سوم در محدوده حقوق موکلان (مردم) نیست تا بتوانند شخص دیگری را وکیل کنند. بنابراین، حاکم اسلامی را که عهده دار چنین اموری است، نمی توان وکیل مردم دانست، بلکه او وکیل امام معصوم علیه السلام و ولیّ امت اسلامی خواهد بود.1
پی نوشت:
1. نک: ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، صص 212 229.
www.irc.ir
- [سایر] دلایل برتری حکومت ولایی بر دموکراسی سکولار؟
- [سایر] وطیفه مردم در نظام ولایی و ولایت فقیه چیست؟
- [سایر] آیا حکومت دینی، فقط با حاکمیت فقیه یا روحانیون ممکناست؟
- [سایر] آیا «جامعه ی ولایی جامعه ای مستبد»[1] و ولایت فقیه استبداد نیست؟
- [سایر] چرا به جای ولایت فقیه یک گروه چند نفری حاکمیت جامعه را به دست نمی گیرند؟
- [سایر] دلایل اثبات ولایت فقیه چیست؟
- [سایر] دلایل عقلی بر ولایت فقیه کدام است ؟
- [سایر] آیا وظیفه فقیهان در عصر غیبت، فقط «افتاء» و «قضا»ست نه حاکمیّت؟
- [سایر] با توجه به این که ولایت، همان قیمومیّت است، چگونه می توان آن را بر حاکمیّت سیاسی فقیهان تطبیق کرد؟
- [سایر] با توجه به این که ولایت، همان قیمومیّت است، چگونه آن را بر حاکمیت سیاسی فقیهان می توان تطبیق کرد؟
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر انسان به فتوای مجتهدی عمل کرد نمیتواند از مجتهد دیگر تقلید کند، مگر آنکه مجتهد دیگر اعلم از مجتهد اول شده باشد که لازم است به فتوای مجتهد دیگر عدول کند.
- [آیت الله مظاهری] به دست آوردن فتوای مجتهد سه راه دارد: اوّل: شنیدن از خود مجتهد. دوّم: شنیدن از کسی که مورد اطمینان است. سوّم: دیدن در رساله مجتهد.
- [آیت الله جوادی آملی] .تقلید مجتهد متوفّا در ابتدا جایز نیست؛ ولی بقای بر تقلید میت, اشکال ندارد و بقای بر تقلید مجتهد میت باید به فتوای مجتهد مطلق زنده باشد; خواه فرد به آن عمل کرده باشد یا نه. اگر مجتهد متوفّا اعلم باشد، بقای بر تقلید او احتیاطاً واجب است و اگر مجتهد زنده اعلم باشد، عدول از مجتهد متوفا به مرجع زنده, واجب است.
- [آیت الله اردبیلی] بنابر احتیاط عدول از مجتهد زنده به مجتهد زنده دیگر جایز نیست، مگر این که مجتهد دوم اعلم باشد که در این صورت عدول واجب است.
- [آیت الله اردبیلی] تقلید از میّت ابتداءً جایز نیست ولی باقی ماندن بر تقلید میّت چنانچه مجتهد میّت اعلم از مجتهد زنده باشد، واجب است. و در صورت تساوی مجتهد زنده و میت در علم، بین بقاء بر تقلید میت و رجوع به زنده مخیر است؛ گرچه رجوع به مجتهد زنده بهتر و مطابق با احتیاط است. و چنانچه مجتهد زنده اعلم از مجتهد میّت باشد، رجوع به مجتهد زنده واجب است و بقاء بر تقلید میّت جایز نیست. و باید بقاء بر تقلید میّت به فتوای مجتهد زنده باشد. و اگر کسی در هنگام عمل التزام و تصمیم به عمل به فتوای مجتهد داشته است، برای بقاء در آن مسأله کافی است.
- [آیت الله شبیری زنجانی] انسان نمیتواند برخی از مسائل را از یک مجتهد و برخی دیگر را از مجتهد دیگر تقلید کند، ولی اگر یکی از مجتهدین در یک باب از احکام - مثلاً در باب نماز - از دیگران اعلم باشد و مجتهد دیگر در باب دیگر - مثلاً روزه - اعلم باشد، باید در احکام نماز از مجتهد اول و در احکام روزه از مجتهد دوم تقلید کند.
- [آیت الله مکارم شیرازی] حقیقت تقلید در احکام، استنادعملی به دستور مجتهد است، یعنی انجام اعمال خود را موکول به دستور مجتهد کند.
- [آیت الله مظاهری] مجتهد و اعلم را از سه راه میتوان شناخت: اوّل: خود انسان اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد. دوّم: یک نفر عالم ثقه که میتواند مجتهد و اعلم را تشخیص دهد مجتهد بودن یا اعلم بودن کسی را تصدیق کند. سوّم: عدّهای از اهل علم که میتوانند مجتهد و اعلم را تشخیص دهند و از گفته آنان اطمینان پیدا میشود، مجتهد و اعلم بودن کسی را تصدیق کنند.
- [آیت الله اردبیلی] در صورتی که رأی مجتهد تغییر کند، مقلد نمیتواند بر رأی قبلی مجتهد باقی بماند، و اگر شک کند که رأی مجتهد تغییر کرده است یا نه، میتواند تا مشخص شدن آن بر رأی قبلی باقی بماند.
- [آیت الله علوی گرگانی] به دست آوردن فتوا یعنی دستور مجتهد چهار راه دارد: اول: شنیدن از خود مجتهد. دوم: شنیدن از دو نفر عادل که فتوای مجتهد را نقل کنند. سوم: شنیدن از کسیکه انسان به گفته او اطمینان دارد. چهارم: دیدن در رساله مجتهد، در صورتیکه انسانبه درستی آن رساله اطمینان داشته باشد.