مراحل تکوین نوگرایی را در غرب به اختصار توضیح دهید.
در جواب این پرسش، می توان به دو گونه عمل کرد. نخست آن که به نوگرایی مصطلح در عصر حاضر پرداخته، به استعمال و سیر آن در قرون سابق اعتنایی نکنیم؛ دوم آن که تا می توانیم به دنبال استعمال و نحوه ی به کارگیری این واژه در جریان تاریخ بشر برآییم و آن گاه بر اصطلاح رایج آن متمرکز شویم. ما راه دوم را برمی گزینیم، زیرا بررسی تاریخی و سیر در مراحل تاریخی تکوین یک پدیده، همواره در فهم آن مؤثر بوده است. (پیتر آزبورن) تاریخچه و مراحل تکوین مفهوم مدرن و مدرنیته را به عنوان یک ایده یا نظریه در غرب، از زمان سقوط امپراتوری رُم در قرن پنجم میلادی تاکنون، در پنج مرحله خلاصه کرده است.[1] 1. قبل از هر چیز، در ابتدا واژه ی لاتین Modernus (مشتق از واژه ی Modo) برای اشاره به دوره ای به کار رفت که قرون وسطا را از نیمه ی دوم قرن دوازدهم تا آغاز رنسانس مشخص ساخته بود. در این دوره، مدرن در برابر (باستان) یا (کهن) قرار داشت. 2. نخستین جابه جایی معنایی عمده با توسعه و تکامل آگاهی از عصری جدید در اروپا، در خلال قرن پانزدهم انجام یافت. این تغییر معنایی، در ابتدا اساساً در قالب تعابیر و اصطلاحاتی نظیر (رنسانس) و (رفورماسیون)، که بیانگر طلیعه ی دورانی جدید و بدون نام بودند، صورت پذیرفت. مرحله ی بعدی این جابجایی، هنگامی بود که دوره ی پیشین را تحت عنوان (قرون وسطا)، که دوران آن سپری شده بود، مشخص ساختند. در این مرحله، (مدرن) در نقطه ی مقابل وسطا یا میانه قرار داشت، نه در برابر باستان یا کهن. 3. مرحله ی سوم، از قرن شانزدهم آغاز شد و تا پایان قرن هفدهم ادامه یافت. در این مرحله، اصطلاحات (رنسانس) و (رفورماسیون) به صورت شاخصه هایی برای توصیف دوره های تاریخی ای در آمدند که مراحل تکامل خود را سپری کرده بودند. این امر، زمینه را برای ظهور واژه ی جدیدی که بیانگر دوره ای جدید بود، فراهم آورد؛ دوره ای که به طور کلی، پیامد قرون وسطا تلقی می شد. در این دوره، تضمّن مفهوم نوآوری و ابداع و ابتکار در واژه ی Modernus مجدداً احیا شد. 4. مرحله ی چهارم شامل عصر روشنگری و نتایج و پیامدهای آن است. در این مرحله، مفهوم تازگی و نو بودن کیفی درباره ی زمان ها، دوران ها و بهتر بودن آنها نسبت به آنچه که در گذشته بود، تثبیت گردید. 5. مرحله ی پنجم شامل دوران پس از جنگ جهانی دوم (45 1939) است. در این مرحله، همچنان که ریموند ویلیامز بیان داشته است، (مدرن) نقطه ی ارجاع و سکوی پرش خود را از (حال) یا (اکنون) به (همین الآن) یا حتی به (بعداً) تغییر داد.[2] پیتر آزبورن، با نوعی دقت بیش از اندازه، مرحله ی پنجم را افزوده است، اما معمولاً آخرین مرحله ی تحول در واژه ی مدرنیسم را مرحله ی پس از عصر روشنگری بیان می کنند که شامل دوران پس از جنگ جهانی نیز می شود و تا اوایل دوران پست مدرن که بحث آن خواهد آمد ادامه می یابد. از این رو، معمولا اصطلاح رایج مدرنیسم را شامل دوره ی پس از عصر روشنگری می دانند که در بسترهای مختلف به کار رفت. نقطه ی آغازین نوگرایی مصطلح امروزین را باید در اندیشه و روش تجربی و تلقی آن به عنوان شیوه ی تحصیل علم و معرفت از جانب فرانسیس بیکن (Francis Bacon 1541 _ 1626) دانست. وی این روش را در برابر روش کلاسیک و سنّتی افلاطونیوار و ارسطویی قرار داد. پس از آن بود که اروپاییان در عرصه های مختلف دیگر نیز به نوعی نوگرایی روی آوردند. برای مثال، در سیاست با محوریّت اندیشه و فلسفه ی سیاسی تحلیلی توماس هابز، تئوری های جدید و نوینی جایگزین شد. در فلسفه، اندیشه ی خردگرایی دکارت (1650 1596) تا مدت ها حاکم گشت. آن گاه دیری نپایید که فلسفه ی نوین به تجربه گرایی جان لاک ( John Locke1632 _ 1704)، جورج بارکلی (George Barkely 1685 _ 1753) و دیوید هیوم (David Hume 1711 _ 1766) رسید. مدرنیسم، در این مرحله، از اندیشه ی سودگرایانه ی جرمی بنتهام (1832 1748) و جان استوارت میل (1873 1806) روحیه ی سودگرایی را اخذ کرد و از این طریق رنگ و روی تازه ای یافت.[3] از نظر سودگرایان، (خوب) آن است که برای انسان بیشترین میزان خوشبختی را دربرداشته باشد. بنتهام که بنیانگذار سودگرایی به شمار می رود، بر آن بود که تنها اصلی که انسان بر پایه ی آن عمل می کند، انگیزه ی لذت جویی و رنج گریزی است. ملاک ارزش اخلاقی هر عمل، تأثیرگذاری آن بر شادی یا خوشبختی افراد می باشد. اگر عمل بر کلّ جامعه تأثیر مزبور را گذاشته، پس اصل (بیشترین خوبی برای بیشترین مردم) اصلی است که عمومیّت یافته است.[4] مرحله ی بعد با مفاهیم و مقولات استعلایی کانت آغاز می گردد. نظام فلسفی کانت، فلسفه ی انتقادی (Critical Philosophy) یا ذهن گرایی استعلایی خوانده می شود و هسته ی فلسفه ی نوین و منشأ بیشتر جریان های فلسفی سده ی نوزدهم محسوب می گردد.[5] با این حال، (فلسفه ی اخلاق وی و ویژگی های استعلایی و جزمی آن نتوانست در برابر نفوذ و قدرت تجربه گرایی علمی و یا علم گرایی تجربی سلف خود بر سنّت نیرومند تجربی فائق آید.)[6] از همین رو، فلسفه و تفکر اروپا به مرحله ی جدیدی گام نهاد. بدین ترتیب، در مرحله ی بعد، هگل (1831 1770) که بیشترین تأثیر را در سده ی نوزدهم میلادی بر فلسفه ی اروپا گذاشت، با اندیشه ی دیالکتیک خود ظهور یافت. اندیشه و فلسفه ی دیالکتیکی هگل، ریشه در مقولات کانت داشت.[7] اما روش و نتیجه ی آن بسیار متفاوت بود. این سیر تحول و تکامل، در مرحله ی بعد به اندیشه ی مادی گرایی دیالکتیک مارکس رسید و (تحت تأثیر فلسفه ی نوهگلی و نوکانتی نیز قرار گرفت.)[8] اما دیری نپایید که فلسفه ی عمل گرایی (Pragmatism) ظهور یافت. عمل گرایی، آن گونه که ویلیام جیمز تعریف کرده است، می گوید: حقیقت، چیزی است که از دیدگاه انسان خوب باشد. به نظر ویلیام جیمز و دیگر فیلسوفان عمل گرایی سده ی نوزدهم، چنانچه عقیده ای به نتیجه ی خوب منجر شود، باید آن را حقیقی قلمداد کرد.[9] تعریفی که ویلیام جیمز از حقیقت ارائه داد، تقریباً با تعریف همه ی فیلسوفان که حقیقت را در مطابقت آن با واقع دانسته اند، در تعارض است.[10] به هر روی فلسفه ی عمل گرایی در تاریخ فلسفه (به منزله ی پیش درآمد همه ی واکنش های فلسفی سده ی بیستم میلادی) محسوب می شود.[11] می توان همه ی آنچه را که در دوره های متمادی، به ویژه در قرن بیستم، به اشکال مختلفی چون مکتب عمل گرایی، فلسفه ی تحصلی (Positivism)، فلسفه ی وجودی (Existentialism) و مکتب انسان محوری ظهور یافت، نمودهای بارزی از تجربه گرایی غربی در دوره ی نوگرایی دانست.[12] نکته ای که نباید از آن غافل شد، این است که، همچنان که از مواضع مکاتب مزبور پیداست، تعارضات فراوانی در مبانی اندیشه ی غرب به چشم می خورد و این خود دلیل روشنی بر بی ثباتی و تزلزل اندیشه هایی است که مدّعی تبیین مبانی فکری و فلسفی مدرنیسم شده اند؛ دلیل این بی ثباتی، عدم برخورداری این اندیشه ها و مکاتب از مبانی متین و استوار فکری و فلسفی است.[13] پی نوشتها: [1] . مدرنیته و مدرنیسم (مجموعه مقالات)، مقاله ی (مدرنیته؛ گذر از گذشته به حال)، صص 67 70. [2] . همان. [3] . سید احمد رهنمایی، غرب شناسی، ص 121. [4] . ر. ج هالینگ دیل، مبانی و تاریخ فلسفه غرب، ترجمه ی عبدالحسین آذرنگ، ص 157 158. [5] . همان، ص 158. [6] . غرب شناسی، ص 121. [7] . مبانی و تاریخ فلسفه غرب، ص 168. [8] . غرب شناسی، ص 122. [9] . مبانی و تاریخ فلسفه ی غرب، ص 175. [10] . همان، ص 176. [11] . غرب شناسی، ص 122. [12] . همان. [13] . همان. منبع: پرسمان مدرنیسم و پست مدرنیسم، منصور نصیری، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1385).
عنوان سوال:

مراحل تکوین نوگرایی را در غرب به اختصار توضیح دهید.


پاسخ:

در جواب این پرسش، می توان به دو گونه عمل کرد. نخست آن که به نوگرایی مصطلح در عصر حاضر پرداخته، به استعمال و سیر آن در قرون سابق اعتنایی نکنیم؛ دوم آن که تا می توانیم به دنبال استعمال و نحوه ی به کارگیری این واژه در جریان تاریخ بشر برآییم و آن گاه بر اصطلاح رایج آن متمرکز شویم. ما راه دوم را برمی گزینیم، زیرا بررسی تاریخی و سیر در مراحل تاریخی تکوین یک پدیده، همواره در فهم آن مؤثر بوده است.
(پیتر آزبورن) تاریخچه و مراحل تکوین مفهوم مدرن و مدرنیته را به عنوان یک ایده یا نظریه در غرب، از زمان سقوط امپراتوری رُم در قرن پنجم میلادی تاکنون، در پنج مرحله خلاصه کرده است.[1]
1. قبل از هر چیز، در ابتدا واژه ی لاتین Modernus (مشتق از واژه ی Modo) برای اشاره به دوره ای به کار رفت که قرون وسطا را از نیمه ی دوم قرن دوازدهم تا آغاز رنسانس مشخص ساخته بود. در این دوره، مدرن در برابر (باستان) یا (کهن) قرار داشت.
2. نخستین جابه جایی معنایی عمده با توسعه و تکامل آگاهی از عصری جدید در اروپا، در خلال قرن پانزدهم انجام یافت. این تغییر معنایی، در ابتدا اساساً در قالب تعابیر و اصطلاحاتی نظیر (رنسانس) و (رفورماسیون)، که بیانگر طلیعه ی دورانی جدید و بدون نام بودند، صورت پذیرفت. مرحله ی بعدی این جابجایی، هنگامی بود که دوره ی پیشین را تحت عنوان (قرون وسطا)، که دوران آن سپری شده بود، مشخص ساختند. در این مرحله، (مدرن) در نقطه ی مقابل وسطا یا میانه قرار داشت، نه در برابر باستان یا کهن.
3. مرحله ی سوم، از قرن شانزدهم آغاز شد و تا پایان قرن هفدهم ادامه یافت. در این مرحله، اصطلاحات (رنسانس) و (رفورماسیون) به صورت شاخصه هایی برای توصیف دوره های تاریخی ای در آمدند که مراحل تکامل خود را سپری کرده بودند. این امر، زمینه را برای ظهور واژه ی جدیدی که بیانگر دوره ای جدید بود، فراهم آورد؛ دوره ای که به طور کلی، پیامد قرون وسطا تلقی می شد. در این دوره، تضمّن مفهوم نوآوری و ابداع و ابتکار در واژه ی Modernus مجدداً احیا شد.
4. مرحله ی چهارم شامل عصر روشنگری و نتایج و پیامدهای آن است. در این مرحله، مفهوم تازگی و نو بودن کیفی درباره ی زمان ها، دوران ها و بهتر بودن آنها نسبت به آنچه که در گذشته بود، تثبیت گردید.
5. مرحله ی پنجم شامل دوران پس از جنگ جهانی دوم (45 1939) است. در این مرحله، همچنان که ریموند ویلیامز بیان داشته است، (مدرن) نقطه ی ارجاع و سکوی پرش خود را از (حال) یا (اکنون) به (همین الآن) یا حتی به (بعداً) تغییر داد.[2]
پیتر آزبورن، با نوعی دقت بیش از اندازه، مرحله ی پنجم را افزوده است، اما معمولاً آخرین مرحله ی تحول در واژه ی مدرنیسم را مرحله ی پس از عصر روشنگری بیان می کنند که شامل دوران پس از جنگ جهانی نیز می شود و تا اوایل دوران پست مدرن که بحث آن خواهد آمد ادامه می یابد. از این رو، معمولا اصطلاح رایج مدرنیسم را شامل دوره ی پس از عصر روشنگری می دانند که در بسترهای مختلف به کار رفت.
نقطه ی آغازین نوگرایی مصطلح امروزین را باید در اندیشه و روش تجربی و تلقی آن به عنوان شیوه ی تحصیل علم و معرفت از جانب فرانسیس بیکن (Francis Bacon 1541 _ 1626) دانست. وی این روش را در برابر روش کلاسیک و سنّتی افلاطونیوار و ارسطویی قرار داد. پس از آن بود که اروپاییان در عرصه های مختلف دیگر نیز به نوعی نوگرایی روی آوردند. برای مثال، در سیاست با محوریّت اندیشه و فلسفه ی سیاسی تحلیلی توماس هابز، تئوری های جدید و نوینی جایگزین شد. در فلسفه، اندیشه ی خردگرایی دکارت (1650 1596) تا مدت ها حاکم گشت. آن گاه دیری نپایید که فلسفه ی نوین به تجربه گرایی جان لاک ( John Locke1632 _ 1704)، جورج بارکلی (George Barkely 1685 _ 1753) و دیوید هیوم (David Hume 1711 _ 1766) رسید.
مدرنیسم، در این مرحله، از اندیشه ی سودگرایانه ی جرمی بنتهام (1832 1748) و جان استوارت میل (1873 1806) روحیه ی سودگرایی را اخذ کرد و از این طریق رنگ و روی تازه ای یافت.[3] از نظر سودگرایان، (خوب) آن است که برای انسان بیشترین میزان خوشبختی را دربرداشته باشد. بنتهام که بنیانگذار سودگرایی به شمار می رود، بر آن بود که تنها اصلی که انسان بر پایه ی آن عمل می کند، انگیزه ی لذت جویی و رنج گریزی است. ملاک ارزش اخلاقی هر عمل، تأثیرگذاری آن بر شادی یا خوشبختی افراد می باشد. اگر عمل بر کلّ جامعه تأثیر مزبور را گذاشته، پس اصل (بیشترین خوبی برای بیشترین مردم) اصلی است که عمومیّت یافته است.[4]
مرحله ی بعد با مفاهیم و مقولات استعلایی کانت آغاز می گردد. نظام فلسفی کانت، فلسفه ی انتقادی (Critical Philosophy) یا ذهن گرایی استعلایی خوانده می شود و هسته ی فلسفه ی نوین و منشأ بیشتر جریان های فلسفی سده ی نوزدهم محسوب می گردد.[5] با این حال، (فلسفه ی اخلاق وی و ویژگی های استعلایی و جزمی آن نتوانست در برابر نفوذ و قدرت تجربه گرایی علمی و یا علم گرایی تجربی سلف خود بر سنّت نیرومند تجربی فائق آید.)[6] از همین رو، فلسفه و تفکر اروپا به مرحله ی جدیدی گام نهاد. بدین ترتیب، در مرحله ی بعد، هگل (1831 1770) که بیشترین تأثیر را در سده ی نوزدهم میلادی بر فلسفه ی اروپا گذاشت، با اندیشه ی دیالکتیک خود ظهور یافت. اندیشه و فلسفه ی دیالکتیکی هگل، ریشه در مقولات کانت داشت.[7] اما روش و نتیجه ی آن بسیار متفاوت بود. این سیر تحول و تکامل، در مرحله ی بعد به اندیشه ی مادی گرایی دیالکتیک مارکس رسید و (تحت تأثیر فلسفه ی نوهگلی و نوکانتی نیز قرار گرفت.)[8]
اما دیری نپایید که فلسفه ی عمل گرایی (Pragmatism) ظهور یافت. عمل گرایی، آن گونه که ویلیام جیمز تعریف کرده است، می گوید: حقیقت، چیزی است که از دیدگاه انسان خوب باشد. به نظر ویلیام جیمز و دیگر فیلسوفان عمل گرایی سده ی نوزدهم، چنانچه عقیده ای به نتیجه ی خوب منجر شود، باید آن را حقیقی قلمداد کرد.[9] تعریفی که ویلیام جیمز از حقیقت ارائه داد، تقریباً با تعریف همه ی فیلسوفان که حقیقت را در مطابقت آن با واقع دانسته اند، در تعارض است.[10] به هر روی فلسفه ی عمل گرایی در تاریخ فلسفه (به منزله ی پیش درآمد همه ی واکنش های فلسفی سده ی بیستم میلادی) محسوب می شود.[11]
می توان همه ی آنچه را که در دوره های متمادی، به ویژه در قرن بیستم، به اشکال مختلفی چون مکتب عمل گرایی، فلسفه ی تحصلی (Positivism)، فلسفه ی وجودی (Existentialism) و مکتب انسان محوری ظهور یافت، نمودهای بارزی از تجربه گرایی غربی در دوره ی نوگرایی دانست.[12]
نکته ای که نباید از آن غافل شد، این است که، همچنان که از مواضع مکاتب مزبور پیداست، تعارضات فراوانی در مبانی اندیشه ی غرب به چشم می خورد و این خود دلیل روشنی بر بی ثباتی و تزلزل اندیشه هایی است که مدّعی تبیین مبانی فکری و فلسفی مدرنیسم شده اند؛ دلیل این بی ثباتی، عدم برخورداری این اندیشه ها و مکاتب از مبانی متین و استوار فکری و فلسفی است.[13]
پی نوشتها:
[1] . مدرنیته و مدرنیسم (مجموعه مقالات)، مقاله ی (مدرنیته؛ گذر از گذشته به حال)، صص 67 70.
[2] . همان.
[3] . سید احمد رهنمایی، غرب شناسی، ص 121.
[4] . ر. ج هالینگ دیل، مبانی و تاریخ فلسفه غرب، ترجمه ی عبدالحسین آذرنگ، ص 157 158.
[5] . همان، ص 158.
[6] . غرب شناسی، ص 121.
[7] . مبانی و تاریخ فلسفه غرب، ص 168.
[8] . غرب شناسی، ص 122.
[9] . مبانی و تاریخ فلسفه ی غرب، ص 175.
[10] . همان، ص 176.
[11] . غرب شناسی، ص 122.
[12] . همان.
[13] . همان.
منبع: پرسمان مدرنیسم و پست مدرنیسم، منصور نصیری، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1385).





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین