در جواب این پرسش، می توان به دو گونه عمل کرد. نخست آن که به نوگرایی مصطلح در عصر حاضر پرداخته، به استعمال و سیر آن در قرون سابق اعتنایی نکنیم؛ دوم آن که تا می توانیم به دنبال استعمال و نحوه ی به کارگیری این واژه در جریان تاریخ بشر برآییم و آن گاه بر اصطلاح رایج آن متمرکز شویم. ما راه دوم را برمی گزینیم، زیرا بررسی تاریخی و سیر در مراحل تاریخی تکوین یک پدیده، همواره در فهم آن مؤثر بوده است. (پیتر آزبورن) تاریخچه و مراحل تکوین مفهوم مدرن و مدرنیته را به عنوان یک ایده یا نظریه در غرب، از زمان سقوط امپراتوری رُم در قرن پنجم میلادی تاکنون، در پنج مرحله خلاصه کرده است.[1] 1. قبل از هر چیز، در ابتدا واژه ی لاتین Modernus (مشتق از واژه ی Modo) برای اشاره به دوره ای به کار رفت که قرون وسطا را از نیمه ی دوم قرن دوازدهم تا آغاز رنسانس مشخص ساخته بود. در این دوره، مدرن در برابر (باستان) یا (کهن) قرار داشت. 2. نخستین جابه جایی معنایی عمده با توسعه و تکامل آگاهی از عصری جدید در اروپا، در خلال قرن پانزدهم انجام یافت. این تغییر معنایی، در ابتدا اساساً در قالب تعابیر و اصطلاحاتی نظیر (رنسانس) و (رفورماسیون)، که بیانگر طلیعه ی دورانی جدید و بدون نام بودند، صورت پذیرفت. مرحله ی بعدی این جابجایی، هنگامی بود که دوره ی پیشین را تحت عنوان (قرون وسطا)، که دوران آن سپری شده بود، مشخص ساختند. در این مرحله، (مدرن) در نقطه ی مقابل وسطا یا میانه قرار داشت، نه در برابر باستان یا کهن. 3. مرحله ی سوم، از قرن شانزدهم آغاز شد و تا پایان قرن هفدهم ادامه یافت. در این مرحله، اصطلاحات (رنسانس) و (رفورماسیون) به صورت شاخصه هایی برای توصیف دوره های تاریخی ای در آمدند که مراحل تکامل خود را سپری کرده بودند. این امر، زمینه را برای ظهور واژه ی جدیدی که بیانگر دوره ای جدید بود، فراهم آورد؛ دوره ای که به طور کلی، پیامد قرون وسطا تلقی می شد. در این دوره، تضمّن مفهوم نوآوری و ابداع و ابتکار در واژه ی Modernus مجدداً احیا شد. 4. مرحله ی چهارم شامل عصر روشنگری و نتایج و پیامدهای آن است. در این مرحله، مفهوم تازگی و نو بودن کیفی درباره ی زمان ها، دوران ها و بهتر بودن آنها نسبت به آنچه که در گذشته بود، تثبیت گردید. 5. مرحله ی پنجم شامل دوران پس از جنگ جهانی دوم (45 1939) است. در این مرحله، همچنان که ریموند ویلیامز بیان داشته است، (مدرن) نقطه ی ارجاع و سکوی پرش خود را از (حال) یا (اکنون) به (همین الآن) یا حتی به (بعداً) تغییر داد.[2] پیتر آزبورن، با نوعی دقت بیش از اندازه، مرحله ی پنجم را افزوده است، اما معمولاً آخرین مرحله ی تحول در واژه ی مدرنیسم را مرحله ی پس از عصر روشنگری بیان می کنند که شامل دوران پس از جنگ جهانی نیز می شود و تا اوایل دوران پست مدرن که بحث آن خواهد آمد ادامه می یابد. از این رو، معمولا اصطلاح رایج مدرنیسم را شامل دوره ی پس از عصر روشنگری می دانند که در بسترهای مختلف به کار رفت. نقطه ی آغازین نوگرایی مصطلح امروزین را باید در اندیشه و روش تجربی و تلقی آن به عنوان شیوه ی تحصیل علم و معرفت از جانب فرانسیس بیکن (Francis Bacon 1541 _ 1626) دانست. وی این روش را در برابر روش کلاسیک و سنّتی افلاطونیوار و ارسطویی قرار داد. پس از آن بود که اروپاییان در عرصه های مختلف دیگر نیز به نوعی نوگرایی روی آوردند. برای مثال، در سیاست با محوریّت اندیشه و فلسفه ی سیاسی تحلیلی توماس هابز، تئوری های جدید و نوینی جایگزین شد. در فلسفه، اندیشه ی خردگرایی دکارت (1650 1596) تا مدت ها حاکم گشت. آن گاه دیری نپایید که فلسفه ی نوین به تجربه گرایی جان لاک ( John Locke1632 _ 1704)، جورج بارکلی (George Barkely 1685 _ 1753) و دیوید هیوم (David Hume 1711 _ 1766) رسید. مدرنیسم، در این مرحله، از اندیشه ی سودگرایانه ی جرمی بنتهام (1832 1748) و جان استوارت میل (1873 1806) روحیه ی سودگرایی را اخذ کرد و از این طریق رنگ و روی تازه ای یافت.[3] از نظر سودگرایان، (خوب) آن است که برای انسان بیشترین میزان خوشبختی را دربرداشته باشد. بنتهام که بنیانگذار سودگرایی به شمار می رود، بر آن بود که تنها اصلی که انسان بر پایه ی آن عمل می کند، انگیزه ی لذت جویی و رنج گریزی است. ملاک ارزش اخلاقی هر عمل، تأثیرگذاری آن بر شادی یا خوشبختی افراد می باشد. اگر عمل بر کلّ جامعه تأثیر مزبور را گذاشته، پس اصل (بیشترین خوبی برای بیشترین مردم) اصلی است که عمومیّت یافته است.[4] مرحله ی بعد با مفاهیم و مقولات استعلایی کانت آغاز می گردد. نظام فلسفی کانت، فلسفه ی انتقادی (Critical Philosophy) یا ذهن گرایی استعلایی خوانده می شود و هسته ی فلسفه ی نوین و منشأ بیشتر جریان های فلسفی سده ی نوزدهم محسوب می گردد.[5] با این حال، (فلسفه ی اخلاق وی و ویژگی های استعلایی و جزمی آن نتوانست در برابر نفوذ و قدرت تجربه گرایی علمی و یا علم گرایی تجربی سلف خود بر سنّت نیرومند تجربی فائق آید.)[6] از همین رو، فلسفه و تفکر اروپا به مرحله ی جدیدی گام نهاد. بدین ترتیب، در مرحله ی بعد، هگل (1831 1770) که بیشترین تأثیر را در سده ی نوزدهم میلادی بر فلسفه ی اروپا گذاشت، با اندیشه ی دیالکتیک خود ظهور یافت. اندیشه و فلسفه ی دیالکتیکی هگل، ریشه در مقولات کانت داشت.[7] اما روش و نتیجه ی آن بسیار متفاوت بود. این سیر تحول و تکامل، در مرحله ی بعد به اندیشه ی مادی گرایی دیالکتیک مارکس رسید و (تحت تأثیر فلسفه ی نوهگلی و نوکانتی نیز قرار گرفت.)[8] اما دیری نپایید که فلسفه ی عمل گرایی (Pragmatism) ظهور یافت. عمل گرایی، آن گونه که ویلیام جیمز تعریف کرده است، می گوید: حقیقت، چیزی است که از دیدگاه انسان خوب باشد. به نظر ویلیام جیمز و دیگر فیلسوفان عمل گرایی سده ی نوزدهم، چنانچه عقیده ای به نتیجه ی خوب منجر شود، باید آن را حقیقی قلمداد کرد.[9] تعریفی که ویلیام جیمز از حقیقت ارائه داد، تقریباً با تعریف همه ی فیلسوفان که حقیقت را در مطابقت آن با واقع دانسته اند، در تعارض است.[10] به هر روی فلسفه ی عمل گرایی در تاریخ فلسفه (به منزله ی پیش درآمد همه ی واکنش های فلسفی سده ی بیستم میلادی) محسوب می شود.[11] می توان همه ی آنچه را که در دوره های متمادی، به ویژه در قرن بیستم، به اشکال مختلفی چون مکتب عمل گرایی، فلسفه ی تحصلی (Positivism)، فلسفه ی وجودی (Existentialism) و مکتب انسان محوری ظهور یافت، نمودهای بارزی از تجربه گرایی غربی در دوره ی نوگرایی دانست.[12] نکته ای که نباید از آن غافل شد، این است که، همچنان که از مواضع مکاتب مزبور پیداست، تعارضات فراوانی در مبانی اندیشه ی غرب به چشم می خورد و این خود دلیل روشنی بر بی ثباتی و تزلزل اندیشه هایی است که مدّعی تبیین مبانی فکری و فلسفی مدرنیسم شده اند؛ دلیل این بی ثباتی، عدم برخورداری این اندیشه ها و مکاتب از مبانی متین و استوار فکری و فلسفی است.[13] پی نوشتها: [1] . مدرنیته و مدرنیسم (مجموعه مقالات)، مقاله ی (مدرنیته؛ گذر از گذشته به حال)، صص 67 70. [2] . همان. [3] . سید احمد رهنمایی، غرب شناسی، ص 121. [4] . ر. ج هالینگ دیل، مبانی و تاریخ فلسفه غرب، ترجمه ی عبدالحسین آذرنگ، ص 157 158. [5] . همان، ص 158. [6] . غرب شناسی، ص 121. [7] . مبانی و تاریخ فلسفه غرب، ص 168. [8] . غرب شناسی، ص 122. [9] . مبانی و تاریخ فلسفه ی غرب، ص 175. [10] . همان، ص 176. [11] . غرب شناسی، ص 122. [12] . همان. [13] . همان. منبع: پرسمان مدرنیسم و پست مدرنیسم، منصور نصیری، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1385).
در جواب این پرسش، می توان به دو گونه عمل کرد. نخست آن که به نوگرایی مصطلح در عصر حاضر پرداخته، به استعمال و سیر آن در قرون سابق اعتنایی نکنیم؛ دوم آن که تا می توانیم به دنبال استعمال و نحوه ی به کارگیری این واژه در جریان تاریخ بشر برآییم و آن گاه بر اصطلاح رایج آن متمرکز شویم. ما راه دوم را برمی گزینیم، زیرا بررسی تاریخی و سیر در مراحل تاریخی تکوین یک پدیده، همواره در فهم آن مؤثر بوده است.
(پیتر آزبورن) تاریخچه و مراحل تکوین مفهوم مدرن و مدرنیته را به عنوان یک ایده یا نظریه در غرب، از زمان سقوط امپراتوری رُم در قرن پنجم میلادی تاکنون، در پنج مرحله خلاصه کرده است.[1]
1. قبل از هر چیز، در ابتدا واژه ی لاتین Modernus (مشتق از واژه ی Modo) برای اشاره به دوره ای به کار رفت که قرون وسطا را از نیمه ی دوم قرن دوازدهم تا آغاز رنسانس مشخص ساخته بود. در این دوره، مدرن در برابر (باستان) یا (کهن) قرار داشت.
2. نخستین جابه جایی معنایی عمده با توسعه و تکامل آگاهی از عصری جدید در اروپا، در خلال قرن پانزدهم انجام یافت. این تغییر معنایی، در ابتدا اساساً در قالب تعابیر و اصطلاحاتی نظیر (رنسانس) و (رفورماسیون)، که بیانگر طلیعه ی دورانی جدید و بدون نام بودند، صورت پذیرفت. مرحله ی بعدی این جابجایی، هنگامی بود که دوره ی پیشین را تحت عنوان (قرون وسطا)، که دوران آن سپری شده بود، مشخص ساختند. در این مرحله، (مدرن) در نقطه ی مقابل وسطا یا میانه قرار داشت، نه در برابر باستان یا کهن.
3. مرحله ی سوم، از قرن شانزدهم آغاز شد و تا پایان قرن هفدهم ادامه یافت. در این مرحله، اصطلاحات (رنسانس) و (رفورماسیون) به صورت شاخصه هایی برای توصیف دوره های تاریخی ای در آمدند که مراحل تکامل خود را سپری کرده بودند. این امر، زمینه را برای ظهور واژه ی جدیدی که بیانگر دوره ای جدید بود، فراهم آورد؛ دوره ای که به طور کلی، پیامد قرون وسطا تلقی می شد. در این دوره، تضمّن مفهوم نوآوری و ابداع و ابتکار در واژه ی Modernus مجدداً احیا شد.
4. مرحله ی چهارم شامل عصر روشنگری و نتایج و پیامدهای آن است. در این مرحله، مفهوم تازگی و نو بودن کیفی درباره ی زمان ها، دوران ها و بهتر بودن آنها نسبت به آنچه که در گذشته بود، تثبیت گردید.
5. مرحله ی پنجم شامل دوران پس از جنگ جهانی دوم (45 1939) است. در این مرحله، همچنان که ریموند ویلیامز بیان داشته است، (مدرن) نقطه ی ارجاع و سکوی پرش خود را از (حال) یا (اکنون) به (همین الآن) یا حتی به (بعداً) تغییر داد.[2]
پیتر آزبورن، با نوعی دقت بیش از اندازه، مرحله ی پنجم را افزوده است، اما معمولاً آخرین مرحله ی تحول در واژه ی مدرنیسم را مرحله ی پس از عصر روشنگری بیان می کنند که شامل دوران پس از جنگ جهانی نیز می شود و تا اوایل دوران پست مدرن که بحث آن خواهد آمد ادامه می یابد. از این رو، معمولا اصطلاح رایج مدرنیسم را شامل دوره ی پس از عصر روشنگری می دانند که در بسترهای مختلف به کار رفت.
نقطه ی آغازین نوگرایی مصطلح امروزین را باید در اندیشه و روش تجربی و تلقی آن به عنوان شیوه ی تحصیل علم و معرفت از جانب فرانسیس بیکن (Francis Bacon 1541 _ 1626) دانست. وی این روش را در برابر روش کلاسیک و سنّتی افلاطونیوار و ارسطویی قرار داد. پس از آن بود که اروپاییان در عرصه های مختلف دیگر نیز به نوعی نوگرایی روی آوردند. برای مثال، در سیاست با محوریّت اندیشه و فلسفه ی سیاسی تحلیلی توماس هابز، تئوری های جدید و نوینی جایگزین شد. در فلسفه، اندیشه ی خردگرایی دکارت (1650 1596) تا مدت ها حاکم گشت. آن گاه دیری نپایید که فلسفه ی نوین به تجربه گرایی جان لاک ( John Locke1632 _ 1704)، جورج بارکلی (George Barkely 1685 _ 1753) و دیوید هیوم (David Hume 1711 _ 1766) رسید.
مدرنیسم، در این مرحله، از اندیشه ی سودگرایانه ی جرمی بنتهام (1832 1748) و جان استوارت میل (1873 1806) روحیه ی سودگرایی را اخذ کرد و از این طریق رنگ و روی تازه ای یافت.[3] از نظر سودگرایان، (خوب) آن است که برای انسان بیشترین میزان خوشبختی را دربرداشته باشد. بنتهام که بنیانگذار سودگرایی به شمار می رود، بر آن بود که تنها اصلی که انسان بر پایه ی آن عمل می کند، انگیزه ی لذت جویی و رنج گریزی است. ملاک ارزش اخلاقی هر عمل، تأثیرگذاری آن بر شادی یا خوشبختی افراد می باشد. اگر عمل بر کلّ جامعه تأثیر مزبور را گذاشته، پس اصل (بیشترین خوبی برای بیشترین مردم) اصلی است که عمومیّت یافته است.[4]
مرحله ی بعد با مفاهیم و مقولات استعلایی کانت آغاز می گردد. نظام فلسفی کانت، فلسفه ی انتقادی (Critical Philosophy) یا ذهن گرایی استعلایی خوانده می شود و هسته ی فلسفه ی نوین و منشأ بیشتر جریان های فلسفی سده ی نوزدهم محسوب می گردد.[5] با این حال، (فلسفه ی اخلاق وی و ویژگی های استعلایی و جزمی آن نتوانست در برابر نفوذ و قدرت تجربه گرایی علمی و یا علم گرایی تجربی سلف خود بر سنّت نیرومند تجربی فائق آید.)[6] از همین رو، فلسفه و تفکر اروپا به مرحله ی جدیدی گام نهاد. بدین ترتیب، در مرحله ی بعد، هگل (1831 1770) که بیشترین تأثیر را در سده ی نوزدهم میلادی بر فلسفه ی اروپا گذاشت، با اندیشه ی دیالکتیک خود ظهور یافت. اندیشه و فلسفه ی دیالکتیکی هگل، ریشه در مقولات کانت داشت.[7] اما روش و نتیجه ی آن بسیار متفاوت بود. این سیر تحول و تکامل، در مرحله ی بعد به اندیشه ی مادی گرایی دیالکتیک مارکس رسید و (تحت تأثیر فلسفه ی نوهگلی و نوکانتی نیز قرار گرفت.)[8]
اما دیری نپایید که فلسفه ی عمل گرایی (Pragmatism) ظهور یافت. عمل گرایی، آن گونه که ویلیام جیمز تعریف کرده است، می گوید: حقیقت، چیزی است که از دیدگاه انسان خوب باشد. به نظر ویلیام جیمز و دیگر فیلسوفان عمل گرایی سده ی نوزدهم، چنانچه عقیده ای به نتیجه ی خوب منجر شود، باید آن را حقیقی قلمداد کرد.[9] تعریفی که ویلیام جیمز از حقیقت ارائه داد، تقریباً با تعریف همه ی فیلسوفان که حقیقت را در مطابقت آن با واقع دانسته اند، در تعارض است.[10] به هر روی فلسفه ی عمل گرایی در تاریخ فلسفه (به منزله ی پیش درآمد همه ی واکنش های فلسفی سده ی بیستم میلادی) محسوب می شود.[11]
می توان همه ی آنچه را که در دوره های متمادی، به ویژه در قرن بیستم، به اشکال مختلفی چون مکتب عمل گرایی، فلسفه ی تحصلی (Positivism)، فلسفه ی وجودی (Existentialism) و مکتب انسان محوری ظهور یافت، نمودهای بارزی از تجربه گرایی غربی در دوره ی نوگرایی دانست.[12]
نکته ای که نباید از آن غافل شد، این است که، همچنان که از مواضع مکاتب مزبور پیداست، تعارضات فراوانی در مبانی اندیشه ی غرب به چشم می خورد و این خود دلیل روشنی بر بی ثباتی و تزلزل اندیشه هایی است که مدّعی تبیین مبانی فکری و فلسفی مدرنیسم شده اند؛ دلیل این بی ثباتی، عدم برخورداری این اندیشه ها و مکاتب از مبانی متین و استوار فکری و فلسفی است.[13]
پی نوشتها:
[1] . مدرنیته و مدرنیسم (مجموعه مقالات)، مقاله ی (مدرنیته؛ گذر از گذشته به حال)، صص 67 70.
[2] . همان.
[3] . سید احمد رهنمایی، غرب شناسی، ص 121.
[4] . ر. ج هالینگ دیل، مبانی و تاریخ فلسفه غرب، ترجمه ی عبدالحسین آذرنگ، ص 157 158.
[5] . همان، ص 158.
[6] . غرب شناسی، ص 121.
[7] . مبانی و تاریخ فلسفه غرب، ص 168.
[8] . غرب شناسی، ص 122.
[9] . مبانی و تاریخ فلسفه ی غرب، ص 175.
[10] . همان، ص 176.
[11] . غرب شناسی، ص 122.
[12] . همان.
[13] . همان.
منبع: پرسمان مدرنیسم و پست مدرنیسم، منصور نصیری، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1385).
- [سایر] عوامل دین زدایی و دین گریزی در دوره ی نوگرایی در غرب چیست؟
- [سایر] منظور از «نوگرایی اسلامی» چیست؟
- [سایر] اسلام در تکوین و پیروزی انقلاب اسلامی چه نقشی دارد؟
- [سایر] جایگاه عاشورا در تکوین انقلاب اسلامی ایران؟
- [سایر] معنی تکوین در فلسفه اسلامی و در دین اسلام چیست؟
- [سایر] فلسفه ی وجودی ولایت فقیه به نحو اختصار چیست؟
- [سایر] در نظام تکوین، بین شرور و زیبایی ها و آسایش و سختی ها چه رابطه ای وجود دارد؟
- [سایر] دوران امامت امام سجاد علیه السّلام و یاران معروف آن حضرت را به اختصار معرفی نمائید.
- [سایر] إباضیّه چه فرقه ای است، تاریخچه و عقاید آنها را به اختصار توضیح دهید؟
- [سایر] نحلههای جدید را معرفی نموده و عقاید آنان را به اختصار بیان کنید؟
- [آیت الله بهجت] جایز است اطفال را برای تمرین و عادت دادن به ترک معصیت و یا انجام دادن واجبات، تأدیب کرد، خصوصاً در مراحل آخر که به انجام واجب و ترک معصیت نزدیکتر است، که اگر تادیب نشوند، در بعضی از موارد منجر به ترک واجبات و انجام معاصی از طرف آنها میشود.
- [آیت الله جوادی آملی] .در این زمان که نظام جمهوری اسلامی ایران با کشورهای شرق و غرب و دولت های کفّار حربی , معاهده و پیمان عدم تعرّض و تجاوز بسته است، سرقت و نیرنگ و عدم وفا به تعهّد نسبت به حقوق و اموال کفّار حربی, جایز نیست.
- [آیت الله بهجت] اگر در شهری ماه دیده شد، در صورتی برای ساکنین شهر دیگر مفید است که یقین یا اطمینان بکنند اگر در آسمان یا زمین مانعی نبود در آنجا هم ماه دیده میشد، چه در شرق باشد یا در غرب، ولی اگر به این مطلب یقین نداشته باشند نمیتوانند به دیدن ماه در شهر دیگر اکتفا کنند.
- [آیت الله اردبیلی] اگر هنگام دفاع با رعایت مراتب آن به شخص تجاوزگر زیان مالی و جانی یا نقص عضو وارد شود، دفاع کننده ضامن نیست؛ ولی اگر درجات خفیف تر یا فرار میسّر باشد و دفاع کننده هم متوجّه این جهت بوده و با این حال به مراحل بالاتر و شدیدتر عمل نموده باشد، ضامن است و در هر صورت اگر از سوی مهاجم به دفاع کننده خسارتی برسد، شخص مهاجم ضامن است.
- [آیت الله جوادی آملی] .با فرارسیدن مغرب؛ یعنی برطرف شدن اثر سرخی آفتاب , بعد از غروب آن (آفتاب) در کرانه غرب، وقت نماز مغرب و عشاء با تقدّم نماز مغرب بر عشاء فرا می رسد. غایب شدن آفتاب در حجاب کوه و مانند آن، غروب نیست؛ بلکه فرو رفتن آن در افق سطح زمین و بدون حاجب، غروب بوده، سپس برطرف شدن اثر آن از بالای سر، مغرب است .
- [آیت الله سیستانی] اگر در شهری اول ماه ثابت شود ، در شهرهای دیگر که در افق با او متّحد میباشند اول ماه نیز ثابت میشود ، و مقصود از اتّحاد افق در اینجا آن است که اگر در شهر اول ماه دیده شود در شهر دوم اگر مانعی مانند ابر نباشد ، دیده میشود ، و این در موردی اطمینان آور است که شهر دوم اگر غرب شهر اول است در خط عرض نزدیک به آن باشد ، و اگر در شرق آن است به اضافه به نزدیکی در خط عرضی ، تفاوت زیادی در خط طول نداشته باشند .
- [آیت الله سیستانی] اگر مکلّف در شهر خود نماز صبح را بخواند، و سپس به سمت غرب مسافرت کند و بهجایی برسد که هنوز فجر ندمیده است و بماند تا فجر بدمد، یا آنکه نماز ظهر را در شهر خود بخواند و سپس مسافرت کند و به شهری برسد که هنوز ظهر نشده است و بماند تا وقت داخل شود، یا آنکه نماز مغرب را در شهر خود بخواند سپس مسافرت کند و به شهری برسد که هنوز خورشید غروب نکرده است و بماند تا غروب کند در همه این فرضها اعاده نماز واجب نیست گر چه احتیاط مستحب اعاده است.
- [آیت الله وحید خراسانی] اگر کسی هواپیمایی سوار شود که سرعت حرکت ان برابر سرعت حرکت زمین باشد و از طرف شرق به سوی غرب حرکت کند و مدتی به دور زمین بگردد بنابر احتیاط واجب در هر بیست و چهار ساعت نمازهای پنجگانه خود را انجام دهد و قضای ان نماز و روزه را هم به جا اورد و اگر سرعت حرکت هواپیما دو برابر سرعت حرکت زمین باشد واجب است نماز صبح را موقع طلوع فجر و ظهر و عصر را موقع زوال افتاب و مغرب و عشا را موقع غروب به جا اورد و اگر سرعت حرکت به حدی باشد که در هر سه ساعت مثلا یک بار دور زمین می گردد بنا بر احتیاط واجب نمازها را در موقع طلوع فجر و زوال افتاب و غروب بخواند و در هر بیست و چهار ساعت هم یک بار دیگر پنج نماز را به جا اورد واگر هواپیما از غرب به سوی شرق حرکت کند در صورتی که حرکت او برابر و یا کندتر از حرکت زمین باشد واجب است نمازها را در موقع طلوع فجر و زوال افتاب و غروب به جا اورد و اگر سرعت هواپیما بیشتر از حرکت زمین باشد به حدی که مثلا در هر سه ساعت یک بار دور زمین می گردد احتیاط گذشته مراعات شود
- [آیت الله خوئی] اگر کسی هواپیمایی سوار شود که سرعت حرکت آن یک برابر سرعت حرکت زمین بوده باشد مانند سفینههای فضایی و از طرف شرق به سوی غرب حرکت کند و مدتی به دور زمین بگردد، احتیاط واجب آن است که در هر بیست و چهار ساعت نمازهای پنجگانه خود را بهجا آورد و اما گرفتن روزه ظاهر این است که واجب نباشد چون اگر مسافرت در شب شروع شده باشد، واضح است که شب روزه ندارد و اگر در روز شروع شده است، دلیلی بر وجوب گرفتن روزه در چنین فرضی نداریم، و اگر سرعت حرکت هواپیما دو برابر سرعت حرکت زمین بوده باشد، یعنی در هر دوازده ساعت یک بار دور زمین میگردد، در فرض از شرق به غرب حرکت میکند، آیا واجب است در این صورت نماز صبح را موقع فجر و ظهر و عصر را موقع زوال و مغرب و عشاء را موقع غروب بهجا آورد و یا در هر بیست و چهار ساعت نمازها را بخواند؟ دو صورت دارد ولی احتیاط واجب است بلکه ظاهر آن است که نمازها را باید در موقع خود یعنی وقت فجر و زوال و غروب بهجا آورد. و اگر سرعت حرکت هواپیما خیلی زیاد بوده باشد به حدی که در هر سه ساعت یا کمتر از آن یک بار دور زمین میگردد، در این صورت مشکل است که گفته شود واجب است نمازها را در موقع فجر و زوال و غروب بهجا آورد بلکه احتیاط واجب آن است که در هر بیست و چهار ساعت نمازها را بهجا آورد و از این جا حکم حرکت هواپیما از غرب به سوی شرق نیز معلوم میگردد و درصورتی که حرکت او یک برابر و یا کمتر از یک برابر حرکت زمین بوده در این صورت واجب است نمازها را در موقع فجر و زوال و مغرب بهجا آورد و اگر سرعت هواپیما خیلی بیشتر از حرکت زمین بوده باشد به حدی که در هر سه ساعت یا کمتر از آن یک بار دور زمین میگردد حکم آن نیز از گذشته معلوم گردید که باید نمازها را در هر بیست و چهار ساعت بهجا آورد.
- [آیت الله اردبیلی] اگر چوب یا چیزی مانند آن را که به آن شاخص میگویند، به طور عمودی در زمین هموار فرو برند، هنگام صبح که خورشید طلوع میکند، سایه آن در سمت غرب میافتد و هر چه آفتاب بالا میآید، این سایه کم میشود و در بیشتر شهرها، در اوّل ظهر شرعی به کمترین حدّ خود میرسد و وقتی ظهر گذشت، سایه آن به طرف شرق برمیگردد و هر چه خورشید رو به مغرب میرود، سایه بیشتر به طرف شرق میچرخد و بلندتر میشود؛ بنابر این وقتی سایه به کمترین حدّ خود رسید و دو مرتبه رو به زیاد شدن گذاشت، معلوم میشود ظهر شرعی شده است؛ ولی در بعضی شهرها مثل مکه که گاهی هنگام ظهر سایه به کلّی از بین میرود، بعد از آن که سایه دوباره پیدا شد، معلوم میشود ظهر شده است.