عوامل دین زدایی و دین گریزی در دوره ی نوگرایی در غرب چیست؟
درست است که دین گریزی در غرب، عمدتاً در اثر ظهور عناصر و پدیده های فکری در عصر نوگرایی رخ نمود، اما نمی توان همه ی عوامل را در اندیشه های نوگرایانه جستجو کرد، بلکه آنچه روشن می باشد، این است که پدیده ی دین گریزی، عوامل و زمینه های پیشینی داشته است و هیچ گاه نمی توان دین گریزی را حاصل پیشرفت علوم و فنون در عصر نوگرایی دانست. هر چند در دسته بندی و رتبه بندی علل دین گریزی در غرب، اختلاف نظر وجود دارد، اما همه به نقش منفی کلیسا و ارباب آن اذعان دارند. از نظر ما نیز مهم ترین عامل همین امر می باشد، اما چنان که بخواهیم به دسته بندی عوامل دین ستیزی بپردازیم، مهم ترین آنها عبارتند از: 1. برخورد دوگانه ی حکمرانان غیرمقیّد به دین: حکمرانان فاسد اروپا، از یک سو نمی توانستند به مخالفت آشکار با دین برخیزند و از سوی دیگر، لذات و کامجویی های مادی را عزیزتر از آن می دانستند که بتوانند از آن دست بشویند، از این رو در ظاهر تظاهر به دین و دیانت می کردند، ولی در عمل، هیچ گونه شباهتی به دین داران نداشتند. اما وضع وقتی وخیم تر می شود که همین حاکمان فاسد به عنوان نماینده ی خدا معرفی شوند. مثلاً نوع حکومت فرانسه در دوران لویی پانزدهم و شانزدهم، سلطنتی بود و اشراف (یا طبقه آریستوکرات) گرداننده ی آن بودند. بر اساس سنّت، شاه نماینده ی خداوند معرفی می شد. از این رو مردم، سلطنت را ودیعه ای الهی در دست پادشاه دانسته و حق چون و چرا کردن و هیچ گونه اعتراضی نسبت به کردار وی را نداشتند.[1] لویی شانزدهم در اکتبر 1887 در پارلمان پاریس اظهار داشت: (شاه در اعمال خود مسؤول هیچ کس نیست، جز خدای تعالی).[2] مردم از نظر اموال نیز تابع همین پادشاهان بودند. شاه و خانواده ی وی علناً به عیش و نوش پرداخته، به انواع فسادهای مالی و اخلاقی مبتلا بودند،[3] و مردم باید در برابر این اعمال و مفاسد پادشاهان و خانواده های آنان سکوت می کردند. روشن است که مردم بین این گونه رفتارهای حاکمان، که به عنوان نماینده ی خدا معرفی می شدند، و اسوه های دینی خود، هیچ گونه سنخیّتی نمی دیدند. این رفتارها کم کم زمینه ی سست شدن عقاید دینی مردم را فراهم آورد؛ و به دلیل نبود الگوی دینی مناسب و منقّح و ضعف اولیای دین، دین کم کم رنگ باخت و مردم نسبت به مسائل دینی بی تفاوت شدند. 2. عملکرد نادرست و ضعیف کلیسا: در این بحبوحه ی فکری که گریبانگیر مردم شده بود، کلیسا به جای ایفای نقش هدایتگر خود و ترویج صحیح دین، روش بسیار غلطی را در پیش گرفته بود. ارباب کلیسا به نام دین و دیانت به ترویج عقاید خرافی پرداخته، هرگونه مخالفت با افکار القا شده را بدعت و مستوجب عذاب می دانستند. از این رو، دانشمندان زیادی را صرفاً به دلیل عقیده ی علمی ای که مخالف با تعالیم القاشده ی کلیسا بود، شکنجه دادند و یا اعدام کردند. مثلاً، زبان (وافین) (Vaphin) دانشمند ایتالیایی، را بریدند و وی را سوزاندند؛ و نیز (اتین دوله) فرانسوی و (جوردانو برونو) ایتالیایی را زنده زنده سوزاندند.[4] و نمونه های فراوان دیگری که همواره لکه ی ننگی در تاریخ کلیسا بوده است. در واقع، کلیسا بر اساس عقاید قرون وسطا، نظام سلسله مراتب زمینی را آئینه ای از نظام سلسله مراتب آسمانی می دانست، که هر کس باید نقش خاص خود را، که به اعتقاد آنها پروردگار به ایشان محول کرده بود، می پذیرفت. حکمروایی، اعم از حکمروایی پادشاه یا مالک عمده، همچون حکمروایی خدا بود که همه ی افراد موظف به اطاعت از آن بودند.[5] اما عملکرد نادرست کلیسا فقط به بعد اندیشه و اعتقاد منحصر نشد، بلکه وضع هنگامی وخیم تر شد که مردم مشاهده کردند ارباب کلیسا در عمل به احکام دین سستی ورزیده، مرتکب مفاسد اخلاقی و گناه می شوند. سستی اخلاق و احکام دین در میان روحانیان کلیسا بسیار مشهود بود. از همین رو برخی، راهبان و کشیشان را خدمتگزاران شیطان لقب داده و از اعتیاد آنان به زنا، هم جنس گرایی و بی تقوایی خبر دادند.[6] و مسلماً این امور تأثیر غیرقابل انکاری بر دین گریزی در غرب نهاد. 3. ظهور لیبرالیسم: لیبرالیسم، نتیجه ی دو عامل پیشین است. چنان که برخی از اندیشمندان متذکر شده اند، لیبرالیسم از هنگامی آغاز می شود که اروپاییان احساس کردند زمان رهایی از قید کلیسا فرا رسیده است، و می توانند شاهان و ولایت مقدس دینی را کنار نهند و علیه هرگونه ولایت دینی، سلطنتی یا فکری بشورند.[7] و این چیزی است که با تعریف اصطلاحی آن نیز کاملاً سازگار است: (جریان فکری عقیدتی که خواهان ترقی از طریق آزادی و مخالفت با اقتدار کم و بیش مطلق دستگاه سلطنت و کلیسا است.)[8] از این رو، لیبرالیسم در واقع نفی قدرت های مقدس یا سلطنتی و رها شدن از قید مقدسات و شاهان با شعار آزادی بود.[9]فلاسفه ی لیبرال، سلسله جنبان و رهبران فکری این پدیده ی نوظهور بودند و می گفتند: (ما اهل تحلیلیم، نه تجلیل. این مفهوم دقیق لیبرالیسم و راسیونالیسم، همزاد آن، است.)[10] این پدیده در عرصه ی دینی به ترویج نوعی تجاهل، تساهل و اغماض مذهبی پرداخت. در این میان، نقش روشنفکر مآبان و به اصطلاح اصلاح طلبان را نباید از نظر دور داشت که باگرایش های لیبرالی، به تحلیل بردن تدریجی تعالیم دینی پرداختند. (چنین برخوردی را می توان نوعی مبارزه و ستیز مؤدبانه با دین و دین مداری دانست که روشنفکر بر مبنای آن به اسم دین و با تظاهر به دین داری به مبارزه با دین بر می خیزد.)[11] در حالی که لیبرالیسم و مکاتبی همزاد و همگون با آن، به نفوذ و رواج فوق العاده ی خود ادامه می دادند، قدرت فکری و عملی کلیسا به حدی نبود که بتواند در مقابل آن بایستد، و به دفع آن بپردازد. از همین رو، با این که پدیده و مکتب لیبرالیسم در ابتدای ظهورش به لحاظ الهیاتی و کلامی هیچ گونه معنای مثبت و مطلوبی در محافل دینی و کلیسایی نداشت و با مخالفت اندیشمندان مسیحی مواجه شد، به گونه ای که برخی از آن به آزادی دروغین اندیشه یاد کردند، اما کم کم این منظر جای خود را به دیدگاه هایی از سوی الهی دانانی داد که کم و بیش به انتقاد از اصول اعتقادی مأثور یا برداشت های سنتی از متون مقدس می پرداختند. لذا به کارگیری واژه ی (لیبرالیست) در تقابل با نگرش هایی که بدان ها به نحوی تحقیرآمیز با عناوینی چون (سنت گرا (Traditionalist)، (جزم اندیش) (Dogmatist) و یا حتی (مخالف روشنگری و اصلاحات (Obscurantist) اشاره می شد، مورد تحسین و قبول قرار گرفت.[12] نفوذ لیبرالیسم روزبه روز گسترده تر شد و به تدریج همه ی محافل دینی را تحت تأثیر خود قرار داد. صرف نظر از تعدیلاتی که بعدها در اصول لیبرالیسم داده شد، لیبرالیسم فی نفسه و به همان معنای اصلی خود که دارای اصولی چون آزادی فکر، آزادی نطق، آزادی عمل فرد تا آن جا که منافی آزادی دیگران نباشد و طرفداری از اصالت فرد[13] (به معنای خاص خود) می باشد، همواره در جهت تضعیف دین و دیانت و اخلاق جامعه گام برداشته است و هیچ گاه نمی توان آن را با حفظ اصالتش، سازگار با دین دانست. لیبرالیسم، شاخه ی برآمده از زمینه ی دیگری به نام (راسیونالیسم) است. راسیونالیسم یعنی اصالت عقل که بر پایه ی این عقیده استوار است که انسان با خرد خویش می تواند آنچه را لازم دارد بشناسد، و عقل انسان به تنهایی برای راهبری و راهنمایی او کافی است. راسیونالیسم بر این باور است که انسان دارای عقلانیّتی کامل و کافی است و با این عقلانیّت دیگر نیازی به حاکمیت دین و مذهب و یا هرگونه قانونی فراتر از قانونی که انسان با عقل خویش می یابد و وضع می کند، ندارد؛ و در نتیجه، به وجود پیامبران نیز نیازی نیست. در واقع، در مکتب راسیونالیسم، وحی به عنوان یک مبدأ و سرچشمه ی مستقل آگاهی و شناخت مورد قبول نیست.[14] از نظر ما، علل اصلی دین گریزی در غرب را باید در همین سه عنصر پیش گفته جستجو کرد و سایر علل و عناصر را در قالب همین سه علت گنجاند. از جمله ی این علت ها، عللی است که شهید مطهری به ترتیب زیر ذکر می کند: 1. نارسایی مفاهیم دینی کلیسا (و خشونت های کلیسا)؛ 2. نارسایی مفاهیم فلسفی غرب؛ 3. نارسایی مفاهیم اجتماعی و سیاسی؛ 4. اظهارنظر غیر متخصص؛ 5. انحصار غلط بشر در دو راهی خداپرستی یا زندگی؛ 6. محیط اخلاقی و اجتماعی نامساعد؛ 7. سنگر قهرمانی و پرخاشگری در جانب فلسفه ها و نحله های مادی و جاذبه ی آن برای جوانان.[15] اما عواملی نظیر اندیشه های ساخته و پرداخته روشنفکر مآبان که به طرح شبهاتی در ساحت دین می انجامد، و نیز برخورد اصلاح طلبانه و روشنفکر مآبانه با اساس دین را که برخی[16] در علل دین گریزی در غرب ذکر کرده اند، می توان در میان همان عامل سومی گنجاند که ما ذکر کردیم. به هر حال، از این بحث روشن می شود که گرایش به ابتکارات علمی و پیشرفت صنعتی، هرگز در فهرست عوامل دین گریزی نمی گنجد.[17] از این رو، باید گفت پیشرفت صنعتی، همچنان که ممکن است با بی دینی و دین ستیزی همراه باشد، می تواند با دین باوری نیز سازگار باشد.[18] علاوه بر همه ی این ها، حتی اگر بپذیریم که در غرب بین سکولاریسم و به انزوا کشاندن دین و پیشرفت علمی و صنعتی رابطه وجود دارد، هیچ گاه نمی توان در جوامع اسلامی، که بر اساس دین خود علم و علم جویی را از فرایض دینی خود می شمارند، چنین اعتقادی داشت.[19] پی نوشتها: [1] . اندیشه ی حوزه، ش 6، (لیبرالیسم اندیشه ها و تحول)، ص 34. [2] . همان، به نقل از آلبرماله، ژن ایزاک، انقلاب کبیر فرانسه، ترجمه ی رشیدقاسمی،ا ئص342. [3] . برای نمونه ر. ک: مهرین مهرداد، انقلاب فرانسه، صص 16 19. [4] . محمدعلی فروغی، سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 132. [5] . اریک فروم، گریز از آزادی، ترجمه ی عزت الله فولادوند، ص 60. [6] . ر. ک: ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 5 (رنسانس)، ترجمه ی صفدر تقی زاده و ابوطالب صارمی، ص 604. [7] . همان، ص 35. [8] . آلف بیرو، فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه ی باقر ساروخانی، ص 274. [9] . ر. ک: نگارنده، دین و لیبرالیسم (باورهای دینی). [10] . آئینه ی اندیشه، ش 1، عبدالکریم سروش، (لیبرالیسم)، ص 36. [11] . غرب شناسی، ص 118. [12]. The Encyclopedia Of Religion (Mircea Eliade), Vol.10, Bernard M.G. Reardon, (Christian Modernism), P. 7. [13] . بهاءالدین پازارگاد، مکتب های سیاسی، صص 172 173. [14] . محمدحسین بهشتی، پنج گفتار، صص 94 95. [15] . مرتضی مطهری، علل گرایش به مادیگری، صص 40 125. [16] . غرب شناسی، ص 118. [17] . همان. [18] . همان. [19] . همان، ص 119. منبع: پرسمان مدرنیسم و پست مدرنیسم، منصور نصیری، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1385).
عنوان سوال:

عوامل دین زدایی و دین گریزی در دوره ی نوگرایی در غرب چیست؟


پاسخ:

درست است که دین گریزی در غرب، عمدتاً در اثر ظهور عناصر و پدیده های فکری در عصر نوگرایی رخ نمود، اما نمی توان همه ی عوامل را در اندیشه های نوگرایانه جستجو کرد، بلکه آنچه روشن می باشد، این است که پدیده ی دین گریزی، عوامل و زمینه های پیشینی داشته است و هیچ گاه نمی توان دین گریزی را حاصل پیشرفت علوم و فنون در عصر نوگرایی دانست. هر چند در دسته بندی و رتبه بندی علل دین گریزی در غرب، اختلاف نظر وجود دارد، اما همه به نقش منفی کلیسا و ارباب آن اذعان دارند. از نظر ما نیز مهم ترین عامل همین امر می باشد، اما چنان که بخواهیم به دسته بندی عوامل دین ستیزی بپردازیم، مهم ترین آنها عبارتند از:
1. برخورد دوگانه ی حکمرانان غیرمقیّد به دین:
حکمرانان فاسد اروپا، از یک سو نمی توانستند به مخالفت آشکار با دین برخیزند و از سوی دیگر، لذات و کامجویی های مادی را عزیزتر از آن می دانستند که بتوانند از آن دست بشویند، از این رو در ظاهر تظاهر به دین و دیانت می کردند، ولی در عمل، هیچ گونه شباهتی به دین داران نداشتند. اما وضع وقتی وخیم تر می شود که همین حاکمان فاسد به عنوان نماینده ی خدا معرفی شوند. مثلاً نوع حکومت فرانسه در دوران لویی پانزدهم و شانزدهم، سلطنتی بود و اشراف (یا طبقه آریستوکرات) گرداننده ی آن بودند. بر اساس سنّت، شاه نماینده ی خداوند معرفی می شد. از این رو مردم، سلطنت را ودیعه ای الهی در دست پادشاه دانسته و حق چون و چرا کردن و هیچ گونه اعتراضی نسبت به کردار وی را نداشتند.[1] لویی شانزدهم در اکتبر 1887 در پارلمان پاریس اظهار داشت: (شاه در اعمال خود مسؤول هیچ کس نیست، جز خدای تعالی).[2] مردم از نظر اموال نیز تابع همین پادشاهان بودند. شاه و خانواده ی وی علناً به عیش و نوش پرداخته، به انواع فسادهای مالی و اخلاقی مبتلا بودند،[3] و مردم باید در برابر این اعمال و مفاسد پادشاهان و خانواده های آنان سکوت می کردند.
روشن است که مردم بین این گونه رفتارهای حاکمان، که به عنوان نماینده ی خدا معرفی می شدند، و اسوه های دینی خود، هیچ گونه سنخیّتی نمی دیدند. این رفتارها کم کم زمینه ی سست شدن عقاید دینی مردم را فراهم آورد؛ و به دلیل نبود الگوی دینی مناسب و منقّح و ضعف اولیای دین، دین کم کم رنگ باخت و مردم نسبت به مسائل دینی بی تفاوت شدند.
2. عملکرد نادرست و ضعیف کلیسا:
در این بحبوحه ی فکری که گریبانگیر مردم شده بود، کلیسا به جای ایفای نقش هدایتگر خود و ترویج صحیح دین، روش بسیار غلطی را در پیش گرفته بود. ارباب کلیسا به نام دین و دیانت به ترویج عقاید خرافی پرداخته، هرگونه مخالفت با افکار القا شده را بدعت و مستوجب عذاب می دانستند. از این رو، دانشمندان زیادی را صرفاً به دلیل عقیده ی علمی ای که مخالف با تعالیم القاشده ی کلیسا بود، شکنجه دادند و یا اعدام کردند. مثلاً، زبان (وافین) (Vaphin) دانشمند ایتالیایی، را بریدند و وی را سوزاندند؛ و نیز (اتین دوله) فرانسوی و (جوردانو برونو) ایتالیایی را زنده زنده سوزاندند.[4] و نمونه های فراوان دیگری که همواره لکه ی ننگی در تاریخ کلیسا بوده است. در واقع، کلیسا بر اساس عقاید قرون وسطا، نظام سلسله مراتب زمینی را آئینه ای از نظام سلسله مراتب آسمانی می دانست، که هر کس باید نقش خاص خود را، که به اعتقاد آنها پروردگار به ایشان محول کرده بود، می پذیرفت. حکمروایی، اعم از حکمروایی پادشاه یا مالک عمده، همچون حکمروایی خدا بود که همه ی افراد موظف به اطاعت از آن بودند.[5]
اما عملکرد نادرست کلیسا فقط به بعد اندیشه و اعتقاد منحصر نشد، بلکه وضع هنگامی وخیم تر شد که مردم مشاهده کردند ارباب کلیسا در عمل به احکام دین سستی ورزیده، مرتکب مفاسد اخلاقی و گناه می شوند. سستی اخلاق و احکام دین در میان روحانیان کلیسا بسیار مشهود بود. از همین رو برخی، راهبان و کشیشان را خدمتگزاران شیطان لقب داده و از اعتیاد آنان به زنا، هم جنس گرایی و بی تقوایی خبر دادند.[6] و مسلماً این امور تأثیر غیرقابل انکاری بر دین گریزی در غرب نهاد.
3. ظهور لیبرالیسم:
لیبرالیسم، نتیجه ی دو عامل پیشین است. چنان که برخی از اندیشمندان متذکر شده اند، لیبرالیسم از هنگامی آغاز می شود که اروپاییان احساس کردند زمان رهایی از قید کلیسا فرا رسیده است، و می توانند شاهان و ولایت مقدس دینی را کنار نهند و علیه هرگونه ولایت دینی، سلطنتی یا فکری بشورند.[7] و این چیزی است که با تعریف اصطلاحی آن نیز کاملاً سازگار است: (جریان فکری عقیدتی که خواهان ترقی از طریق آزادی و مخالفت با اقتدار کم و بیش مطلق دستگاه سلطنت و کلیسا است.)[8] از این رو، لیبرالیسم در واقع نفی قدرت های مقدس یا سلطنتی و رها شدن از قید مقدسات و شاهان با شعار آزادی بود.[9]فلاسفه ی لیبرال، سلسله جنبان و رهبران فکری این پدیده ی نوظهور بودند و می گفتند: (ما اهل تحلیلیم، نه تجلیل. این مفهوم دقیق لیبرالیسم و راسیونالیسم، همزاد آن، است.)[10]
این پدیده در عرصه ی دینی به ترویج نوعی تجاهل، تساهل و اغماض مذهبی پرداخت. در این میان، نقش روشنفکر مآبان و به اصطلاح اصلاح طلبان را نباید از نظر دور داشت که باگرایش های لیبرالی، به تحلیل بردن تدریجی تعالیم دینی پرداختند. (چنین برخوردی را می توان نوعی مبارزه و ستیز مؤدبانه با دین و دین مداری دانست که روشنفکر بر مبنای آن به اسم دین و با تظاهر به دین داری به مبارزه با دین بر می خیزد.)[11]
در حالی که لیبرالیسم و مکاتبی همزاد و همگون با آن، به نفوذ و رواج فوق العاده ی خود ادامه می دادند، قدرت فکری و عملی کلیسا به حدی نبود که بتواند در مقابل آن بایستد، و به دفع آن بپردازد. از همین رو، با این که پدیده و مکتب لیبرالیسم در ابتدای ظهورش به لحاظ الهیاتی و کلامی هیچ گونه معنای مثبت و مطلوبی در محافل دینی و کلیسایی نداشت و با مخالفت اندیشمندان مسیحی مواجه شد، به گونه ای که برخی از آن به آزادی دروغین اندیشه یاد کردند، اما کم کم این منظر جای خود را به دیدگاه هایی از سوی الهی دانانی داد که کم و بیش به انتقاد از اصول اعتقادی مأثور یا برداشت های سنتی از متون مقدس می پرداختند. لذا به کارگیری واژه ی (لیبرالیست) در تقابل با نگرش هایی که بدان ها به نحوی تحقیرآمیز با عناوینی چون (سنت گرا (Traditionalist)، (جزم اندیش) (Dogmatist) و یا حتی (مخالف روشنگری و اصلاحات (Obscurantist) اشاره می شد، مورد تحسین و قبول قرار گرفت.[12]
نفوذ لیبرالیسم روزبه روز گسترده تر شد و به تدریج همه ی محافل دینی را تحت تأثیر خود قرار داد. صرف نظر از تعدیلاتی که بعدها در اصول لیبرالیسم داده شد، لیبرالیسم فی نفسه و به همان معنای اصلی خود که دارای اصولی چون آزادی فکر، آزادی نطق، آزادی عمل فرد تا آن جا که منافی آزادی دیگران نباشد و طرفداری از اصالت فرد[13] (به معنای خاص خود) می باشد، همواره در جهت تضعیف دین و دیانت و اخلاق جامعه گام برداشته است و هیچ گاه نمی توان آن را با حفظ اصالتش، سازگار با دین دانست.
لیبرالیسم، شاخه ی برآمده از زمینه ی دیگری به نام (راسیونالیسم) است. راسیونالیسم یعنی اصالت عقل که بر پایه ی این عقیده استوار است که انسان با خرد خویش می تواند آنچه را لازم دارد بشناسد، و عقل انسان به تنهایی برای راهبری و راهنمایی او کافی است. راسیونالیسم بر این باور است که انسان دارای عقلانیّتی کامل و کافی است و با این عقلانیّت دیگر نیازی به حاکمیت دین و مذهب و یا هرگونه قانونی فراتر از قانونی که انسان با عقل خویش می یابد و وضع می کند، ندارد؛ و در نتیجه، به وجود پیامبران نیز نیازی نیست. در واقع، در مکتب راسیونالیسم، وحی به عنوان یک مبدأ و سرچشمه ی مستقل آگاهی و شناخت مورد قبول نیست.[14]
از نظر ما، علل اصلی دین گریزی در غرب را باید در همین سه عنصر پیش گفته جستجو کرد و سایر علل و عناصر را در قالب همین سه علت گنجاند. از جمله ی این علت ها، عللی است که شهید مطهری به ترتیب زیر ذکر می کند:
1. نارسایی مفاهیم دینی کلیسا (و خشونت های کلیسا)؛ 2. نارسایی مفاهیم فلسفی غرب؛ 3. نارسایی مفاهیم اجتماعی و سیاسی؛ 4. اظهارنظر غیر متخصص؛ 5. انحصار غلط بشر در دو راهی خداپرستی یا زندگی؛ 6. محیط اخلاقی و اجتماعی نامساعد؛ 7. سنگر قهرمانی و پرخاشگری در جانب فلسفه ها و نحله های مادی و جاذبه ی آن برای جوانان.[15]
اما عواملی نظیر اندیشه های ساخته و پرداخته روشنفکر مآبان که به طرح شبهاتی در ساحت دین می انجامد، و نیز برخورد اصلاح طلبانه و روشنفکر مآبانه با اساس دین را که برخی[16] در علل دین گریزی در غرب ذکر کرده اند، می توان در میان همان عامل سومی گنجاند که ما ذکر کردیم.
به هر حال، از این بحث روشن می شود که گرایش به ابتکارات علمی و پیشرفت صنعتی، هرگز در فهرست عوامل دین گریزی نمی گنجد.[17] از این رو، باید گفت پیشرفت صنعتی، همچنان که ممکن است با بی دینی و دین ستیزی همراه باشد، می تواند با دین باوری نیز سازگار باشد.[18] علاوه بر همه ی این ها، حتی اگر بپذیریم که در غرب بین سکولاریسم و به انزوا کشاندن دین و پیشرفت علمی و صنعتی رابطه وجود دارد، هیچ گاه نمی توان در جوامع اسلامی، که بر اساس دین خود علم و علم جویی را از فرایض دینی خود می شمارند، چنین اعتقادی داشت.[19]
پی نوشتها:
[1] . اندیشه ی حوزه، ش 6، (لیبرالیسم اندیشه ها و تحول)، ص 34.
[2] . همان، به نقل از آلبرماله، ژن ایزاک، انقلاب کبیر فرانسه، ترجمه ی رشیدقاسمی،ا ئص342.
[3] . برای نمونه ر. ک: مهرین مهرداد، انقلاب فرانسه، صص 16 19. [4] . محمدعلی فروغی، سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 132.
[5] . اریک فروم، گریز از آزادی، ترجمه ی عزت الله فولادوند، ص 60.
[6] . ر. ک: ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 5 (رنسانس)، ترجمه ی صفدر تقی زاده و ابوطالب صارمی، ص 604.
[7] . همان، ص 35.
[8] . آلف بیرو، فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه ی باقر ساروخانی، ص 274.
[9] . ر. ک: نگارنده، دین و لیبرالیسم (باورهای دینی).
[10] . آئینه ی اندیشه، ش 1، عبدالکریم سروش، (لیبرالیسم)، ص 36.
[11] . غرب شناسی، ص 118.
[12]. The Encyclopedia Of Religion (Mircea Eliade), Vol.10, Bernard M.G. Reardon, (Christian Modernism), P. 7.
[13] . بهاءالدین پازارگاد، مکتب های سیاسی، صص 172 173.
[14] . محمدحسین بهشتی، پنج گفتار، صص 94 95.
[15] . مرتضی مطهری، علل گرایش به مادیگری، صص 40 125.
[16] . غرب شناسی، ص 118.
[17] . همان.
[18] . همان.
[19] . همان، ص 119.
منبع: پرسمان مدرنیسم و پست مدرنیسم، منصور نصیری، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1385).





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین