آیا اعتقاد به قضا و قدر در میان مسلمانان، مانع رسیدن آنان به پیشرفت‌های مادّی نیست؟
یکی از مسائلی که همواره ذهن بشر را به خود مشغول داشته است و یکی از پیچیده‌ترین مسائل فکری و فلسفی، اعتقاد به قضا و قدر است. سؤال مهم و حساسی که در این زمینه برای انسان مطرح است، این است که، آیا انسان می‌تواند در سرنوشت و تأمین سعادت و خوش‌بختی آینده و رسیدن به اهداف مورد نظر خود دخالت داشته باشد به این معنی که، آیا اراده و اختیار انسان، نقشی تعیین کننده در زندگی و تعیین مسیر آن دارد، یا او تحت سلطه و سیطره‌ی یک قدرت نامرئی و فوق العاده مقتدر است و چون ابزاری بی‌اراده عمل می‌کند و خواسته یا ناخواسته، به آنچه سرنوشت حتمی اوست خواهد رسید؟ بدیهی است که اخلاق و رفتار کسی که خود را دست بسته و بی اختیار می‌داند، با کسی که خود را حاکم بر سرنوشت خود و تعیین کننده‌ی آن می‌داند متفاوت است؛ زیرا اوّلی به تنبلی، سستی و بی نظمی در کارها گرایش دارد و اگر مورد اعتراض قرار گیرد، بر اساس برداشت و اعتقادی که دارد، می‌گوید آنچه باید بشود می‌شود و من در ‌آن نقشی ندارم؛ ولی دومی به صورت شخصی فعال، با نشاط و امیدوار در صحنه‌ی اجتماع ظاهر می‌گردد؛ بنابراین، مسئله از آن جهت که مربوط به اختیار و اراده‌ی انسان و آزادی و حریّت اوست نقش تعیین کننده و حیاتی دارد. برخی چنین تصور می‌کنند که اعتقاد به قضا و قدر، مستلزم سلب اختیار از انسان است؛ و از طرفی وجود اختیار برای انسان‌ها از مبانی حرکت در مسیر توسعه به حساب می‌آید؛ زیرا در فرهنگ توسعه، انسان، موجودی مختار، دارای اراده، استقلال و نقش آفرین در صحنه‌ی هستی تلقی می‌شود. با توجّه به این مطلب، سؤال اساسی در بحث ما این است که آیا اعتقاد به قضا و قدر با اختیار انسان سازگاری دارد یا خیر؟ فرهنگ اصیل اسلامی که مستند به آیات الهی و سخنان معصومین(ع) است، هیچ‌گاه با برداشت‌هایی که گرایش به جبر دارند و انسان را به سستی در کارها و سلب مسؤلیت از خود سوق می‌دهند موافق نیست و راه رهایی جامعه از چنین انحرافاتی را در بالا بردن سطح دانش و آگاهی عمومی، به ویژه نگاهی جامع به همه‌ی تعالیم مذهبی می‌داند. بنابراین، رواج فرهنگ تقدیری، عمدتاً معلول پایین بودن سطح دانش دینی مردم و تمسک به بخشی از دین و رها کردن بخش‌های دیگر است. از طرف دیگر، نباید نقش حکومت‌های ستم پیشه را در ترویج فرهنگ جبرگرایی ناچیز شمرد؛ زیرا رواج چنین فرهنگی، همواره مردم را ‌آرام و مطیع حکومت، و صدای هر معترض و مبارزی را، به بهانه‌ی مخالفت با عقاید دینی، خفه می‌ساخت. شهید مطهری در این باره می‌گوید: تاریخ نشان می‌دهد که مسئله‌ی قضا و قدر در زمان بنی امیه مستمسک محکمی برای سیاست‌مداران اموی بوده است، آنها جداً از مسلک جبر طرف‌داری می‌کردند و طرف‌داران اختیار و آزادی بشر را، به عنوان مخالف با عقیده‌ی دینی، می‌کشتند یا به زندان می‌انداختند.[1] بنابراین، عامل سیاسی را می‌توان از مهم‌ترین عوامل رواج چنین افکاری دانست؛ زیرا اغراض سیاسی حکومت‌های ستمگر که می‌خواستند کردار ناشایست خود را توجیه نمایند و توده‌های ناآگاه را تحت سلطه و سیادتشان قرار داده، از هرگونه اعتراض و قیامی بازدارند، منوط به گسترش چنین افکاری بود؛ و به راستی می‌توان جبرگرایی را مهم‌ترین عامل تخدیرکننده‌ی ملّت‌ها به حساب آورد.[2] شایان ذکر است که پیامدهای منفی جبرگرایی، منحصر به امور سیاسی نیست؛ بلکه وجود چنین ایده‌ای، افراد را در مواجهه با مسائل فردی و اجتماعی، غیر مسئول و تنبل بارآورده، نشاط و سخت‌کوشی را از آنها سلب می‌نماید و به دنبال چنین وضعی، رکود فعالیت‌های اقتصادی و عقب‌ ماندگی در تمام زمینه‌ها، طبیعی و اجتناب ناپذیر خواهد بود؛ زیرا افراد، خود را مقهور و مجبور، و امور را از پیش تعیین شده و محترم می‌دانند و برای خود نقشی در تعیین و تغییر آنها قایل نیستند. مفهوم دو واژه‌ی قضا و قدر و حل اشکال واژه‌ی قدر به معنای اندازه و کلمه‌ی تقدیر به معنای سنجش و اندازه‌گیری و چیزی را با اندازه‌ی معین ساختن است؛ و واژه‌ی قضا به معانی یکسره کردن، به انجام رساندن و داوری کردن استعمال می‌شود و گاهی این دو واژه، به صورت مترادف و به معنای سرنوشت به کار می‌روند. منظور از تقدیر الهی آن است که خدای متعال برای هر پدیده‌ای، اندازه و حدود کمی، کیفی، زمانی و مکانی خاصی قرار داده است که تحت تأثیر علل و عوامل تدریجی تحقق می‌یابد؛ و منظور از قضای الهی آن است که پس از فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرایط تحقق یک پدیده، آن را به مرحله‌ی نهایی و حتمی می‌رساند. تمایز مذکور بین قضا و قدر را از روایت زیر می‌توان استفاده نمود. اصبغ بن نباته نقل کرده است: حضرت علی(ع) از زیر دیوار شکسته‌ای که مشرف به خرابی بود برخاست و به دیوار دیگری تکیه داد، شخصی پرسید: یا امیرالمؤمنین آیا از قضای خدا فرار می‌کنی؟ (یعنی اگر قضای الهی برمرگ تو در آن لحظه تعلق گرفته باشد، تغییر مکان فایده‌ای ندارد.) آن حضرت درجواب فرمود: آری از قضای خدا به قدر او می‌گریزم.[3] علامه طباطبایی در این زمینه می‌نویسد: آری، چون قدر خدا مقدورش را حتمی نکرده است امید آن هست که آنچه تقدیر کرده واقع نشود؛ امّا قضای خدا، مقتضی خود را حتمی کرده است و دیگر گریزی از آن نیست.[4] حل اشکال سابق: پیدایش اشکال مربوط به ناسازگاری اعتقاد به قضا و قدر با مختاربودن انسان، ازآنجا سرچشمه می‌گیرد که اراده و اختیار انسان ازسلسله علل و اسباب نظام عالم حذف گردد. خداوند، وجود هر چیز و تحقق هرکاری را از طریق اسباب و شرایط خاص و متناسب با آن مقرر نموده و در انجام کارهایی که مربوط به انسان است، اراده و اختیار هر فرد را آخرین جزء اسباب و شرایط تحقق آن امر قرار داده است و تعلق اراده‌ی الهی به وجود یک چیز یا انجام یک فعل، با این فرض که آن کار با اختیار فرد انجام شده و در علم خدا با این وصف گذشته باشد؛ یعنی خداوند، قبل از انجام، به آن عالم باشد، موجب سلب اختیار از انسان نمی‌گردد و این نکته‌ای است که قایلین به جبر از آن غفلت نموده و نتوانسته‌اند بین علم سابق الهی و اختیاری بودن کارجمع نمایند. بنابراین، اعتقاد به قضا و قدر عمومی و این‌که هر حادثه‌ای، از آن جمله اعمال و افعال انسان، وابسته به قضا و قدر الهی است، مستلزم سلب اختیار از انسان و جبری بودن کار نیست. اعتقاد به قضا و قدر، آنگاه مستلزم جبر است که اراده و اختیار بشر را در کار دخالت ندهیم و قضا و قدر را جانشین نیرو و اراده‌ی بشر بدانیم. در اسلام قضا و قدر جای اراده و اختیار انسان را نمی‌گیرد؛ و بشرمختار و آزاد آفریده شده و خداوند به او عقل و فکر و اراده داده است و مانند سنگی نیست که آن را از بالا رها کنند و تحت تأثیر جاذبه‌ی زمین، خواه ناخواه به طرف زمین سقوط نماید؛ بلکه او همیشه خود را بر سر دو راهی‌هایی می‌بیند و سرانجام یکی را انتخاب می‌کند.[5] با توجّه به آن‌که بحث قضا و قدر و اختیار، در دو سطح فرد و جامعه مطرح می‌گردد؛ در ارتباط با توسعه می‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد که اگر بینش دین این باشد که سرنوشت هر ملتی از قبل تعیین شده است، به طوری که جبراً به این سرنوشت می‌رسد، چنین قضا و قدری با رسیدن به توسعه سازگار نیست؛ ولی بینش دین دقیقاً بر عکس است؛ یعنی زمانی که سرنوشتی برای یک ملت در نظر گرفته می‌شود، اختیار آن ملت نیز در سلسله علل این سرنوشت قرار دارد؛[6] پس بینش دینی این است که امّت‌ها با اِعمال اختیار خود به این سرنوشتِ تعیین شده خواهند رسید. در نتیجه، این بینش هیچ‌گاه با توسعه منافات ندارد.[7] پی نوشتها: [1] . مرتضی مطهری، انسان و سرنوشت، ص 129 . [2] . محمد تقی مصباح، آموزش عقاید، ج 1، ص 122 . [3] . شیخ صدوق، التوحید، ص 369، ح 8 . [4] . علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 13، ص 72 . [5] . مرتضی مطهری، انسان و سرنوشت، ص 38 41 . [6] . (... اِنّ الله لایغیّر ما بقومٍ حتّی یغیّروا ما بانفسهم... یعنی خداوند سرنوشت هیچ قوم و ملتی را تغیر نمی‌دهد مگر آن‌که آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند.) سوره‌ی رعد، آیه‌ی 11 و هم‌چنین آیات 134 و 141 سوره‌ی بقره: (تلک امة قد خلت لها ما کسبتْ و لکم ما کسبتم ولاتسئلون عما کانوا یفعلون). [7] . حسن نظری، (میزگرد دین و توسعه)، مجله‌ی معرفت، شماره 10 ، پائیز 1373، ص 4 7 . منبع: اسلام و توسعه، محمد جمال خلیلیان، نشر: مرکز مطالعات و پژوهش‌‌های فرهنگی حوزه‌ علمیه (1381).
عنوان سوال:

آیا اعتقاد به قضا و قدر در میان مسلمانان، مانع رسیدن آنان به پیشرفت‌های مادّی نیست؟


پاسخ:

یکی از مسائلی که همواره ذهن بشر را به خود مشغول داشته است و یکی از پیچیده‌ترین مسائل فکری و فلسفی، اعتقاد به قضا و قدر است. سؤال مهم و حساسی که در این زمینه برای انسان مطرح است، این است که، آیا انسان می‌تواند در سرنوشت و تأمین سعادت و خوش‌بختی آینده و رسیدن به اهداف مورد نظر خود دخالت داشته باشد به این معنی که، آیا اراده و اختیار انسان، نقشی تعیین کننده در زندگی و تعیین مسیر آن دارد، یا او تحت سلطه و سیطره‌ی یک قدرت نامرئی و فوق العاده مقتدر است و چون ابزاری بی‌اراده عمل می‌کند و خواسته یا ناخواسته، به آنچه سرنوشت حتمی اوست خواهد رسید؟
بدیهی است که اخلاق و رفتار کسی که خود را دست بسته و بی اختیار می‌داند، با کسی که خود را حاکم بر سرنوشت خود و تعیین کننده‌ی آن می‌داند متفاوت است؛ زیرا اوّلی به تنبلی، سستی و بی نظمی در کارها گرایش دارد و اگر مورد اعتراض قرار گیرد، بر اساس برداشت و اعتقادی که دارد، می‌گوید آنچه باید بشود می‌شود و من در ‌آن نقشی ندارم؛ ولی دومی به صورت شخصی فعال، با نشاط و امیدوار در صحنه‌ی اجتماع ظاهر می‌گردد؛ بنابراین، مسئله از آن جهت که مربوط به اختیار و اراده‌ی انسان و آزادی و حریّت اوست نقش تعیین کننده و حیاتی دارد.
برخی چنین تصور می‌کنند که اعتقاد به قضا و قدر، مستلزم سلب اختیار از انسان است؛ و از طرفی وجود اختیار برای انسان‌ها از مبانی حرکت در مسیر توسعه به حساب می‌آید؛ زیرا در فرهنگ توسعه، انسان، موجودی مختار، دارای اراده، استقلال و نقش آفرین در صحنه‌ی هستی تلقی می‌شود. با توجّه به این مطلب، سؤال اساسی در بحث ما این است که آیا اعتقاد به قضا و قدر با اختیار انسان سازگاری دارد یا خیر؟
فرهنگ اصیل اسلامی که مستند به آیات الهی و سخنان معصومین(ع) است، هیچ‌گاه با برداشت‌هایی که گرایش به جبر دارند و انسان را به سستی در کارها و سلب مسؤلیت از خود سوق می‌دهند موافق نیست و راه رهایی جامعه از چنین انحرافاتی را در بالا بردن سطح دانش و آگاهی عمومی، به ویژه نگاهی جامع به همه‌ی تعالیم مذهبی می‌داند.
بنابراین، رواج فرهنگ تقدیری، عمدتاً معلول پایین بودن سطح دانش دینی مردم و تمسک به بخشی از دین و رها کردن بخش‌های دیگر است. از طرف دیگر، نباید نقش حکومت‌های ستم پیشه را در ترویج فرهنگ جبرگرایی ناچیز شمرد؛ زیرا رواج چنین فرهنگی، همواره مردم را ‌آرام و مطیع حکومت، و صدای هر معترض و مبارزی را، به بهانه‌ی مخالفت با عقاید دینی، خفه می‌ساخت. شهید مطهری در این باره می‌گوید:
تاریخ نشان می‌دهد که مسئله‌ی قضا و قدر در زمان بنی امیه مستمسک محکمی برای سیاست‌مداران اموی بوده است، آنها جداً از مسلک جبر طرف‌داری می‌کردند و طرف‌داران اختیار و آزادی بشر را، به عنوان مخالف با عقیده‌ی دینی، می‌کشتند یا به زندان می‌انداختند.[1]
بنابراین، عامل سیاسی را می‌توان از مهم‌ترین عوامل رواج چنین افکاری دانست؛ زیرا اغراض سیاسی حکومت‌های ستمگر که می‌خواستند کردار ناشایست خود را توجیه نمایند و توده‌های ناآگاه را تحت سلطه و سیادتشان قرار داده، از هرگونه اعتراض و قیامی بازدارند، منوط به گسترش چنین افکاری بود؛ و به راستی می‌توان جبرگرایی را مهم‌ترین عامل تخدیرکننده‌ی ملّت‌ها به حساب آورد.[2]
شایان ذکر است که پیامدهای منفی جبرگرایی، منحصر به امور سیاسی نیست؛ بلکه وجود چنین ایده‌ای، افراد را در مواجهه با مسائل فردی و اجتماعی، غیر مسئول و تنبل بارآورده، نشاط و سخت‌کوشی را از آنها سلب می‌نماید و به دنبال چنین وضعی، رکود فعالیت‌های اقتصادی و عقب‌ ماندگی در تمام زمینه‌ها، طبیعی و اجتناب ناپذیر خواهد بود؛ زیرا افراد، خود را مقهور و مجبور، و امور را از پیش تعیین شده و محترم می‌دانند و برای خود نقشی در تعیین و تغییر آنها قایل نیستند.
مفهوم دو واژه‌ی قضا و قدر و حل اشکال
واژه‌ی قدر به معنای اندازه و کلمه‌ی تقدیر به معنای سنجش و اندازه‌گیری و چیزی را با اندازه‌ی معین ساختن است؛ و واژه‌ی قضا به معانی یکسره کردن، به انجام رساندن و داوری کردن استعمال می‌شود و گاهی این دو واژه، به صورت مترادف و به معنای سرنوشت به کار می‌روند. منظور از تقدیر الهی آن است که خدای متعال برای هر پدیده‌ای، اندازه و حدود کمی، کیفی، زمانی و مکانی خاصی قرار داده است که تحت تأثیر علل و عوامل تدریجی تحقق می‌یابد؛ و منظور از قضای الهی آن است که پس از فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرایط تحقق یک پدیده، آن را به مرحله‌ی نهایی و حتمی می‌رساند.
تمایز مذکور بین قضا و قدر را از روایت زیر می‌توان استفاده نمود.
اصبغ بن نباته نقل کرده است:
حضرت علی(ع) از زیر دیوار شکسته‌ای که مشرف به خرابی بود برخاست و به دیوار دیگری تکیه داد، شخصی پرسید: یا امیرالمؤمنین آیا از قضای خدا فرار می‌کنی؟ (یعنی اگر قضای الهی برمرگ تو در آن لحظه تعلق گرفته باشد، تغییر مکان فایده‌ای ندارد.)
آن حضرت درجواب فرمود:
آری از قضای خدا به قدر او می‌گریزم.[3]
علامه طباطبایی در این زمینه می‌نویسد:
آری، چون قدر خدا مقدورش را حتمی نکرده است امید آن هست که آنچه تقدیر کرده واقع نشود؛ امّا قضای خدا، مقتضی خود را حتمی کرده است و دیگر گریزی از آن نیست.[4]
حل اشکال سابق:
پیدایش اشکال مربوط به ناسازگاری اعتقاد به قضا و قدر با مختاربودن انسان، ازآنجا سرچشمه می‌گیرد که اراده و اختیار انسان ازسلسله علل و اسباب نظام عالم حذف گردد. خداوند، وجود هر چیز و تحقق هرکاری را از طریق اسباب و شرایط خاص و متناسب با آن مقرر نموده و در انجام کارهایی که مربوط به انسان است، اراده و اختیار هر فرد را آخرین جزء اسباب و شرایط تحقق آن امر قرار داده است و تعلق اراده‌ی الهی به وجود یک چیز یا انجام یک فعل، با این فرض که آن کار با اختیار فرد انجام شده و در علم خدا با این وصف گذشته باشد؛ یعنی خداوند، قبل از انجام، به آن عالم باشد، موجب سلب اختیار از انسان نمی‌گردد و این نکته‌ای است که قایلین به جبر از آن غفلت نموده و نتوانسته‌اند بین علم سابق الهی و اختیاری بودن کارجمع نمایند.
بنابراین، اعتقاد به قضا و قدر عمومی و این‌که هر حادثه‌ای، از آن جمله اعمال و افعال انسان، وابسته به قضا و قدر الهی است، مستلزم سلب اختیار از انسان و جبری بودن کار نیست. اعتقاد به قضا و قدر، آنگاه مستلزم جبر است که اراده و اختیار بشر را در کار دخالت ندهیم و قضا و قدر را جانشین نیرو و اراده‌ی بشر بدانیم.
در اسلام قضا و قدر جای اراده و اختیار انسان را نمی‌گیرد؛ و بشرمختار و آزاد آفریده شده و خداوند به او عقل و فکر و اراده داده است و مانند سنگی نیست که آن را از بالا رها کنند و تحت تأثیر جاذبه‌ی زمین، خواه ناخواه به طرف زمین سقوط نماید؛ بلکه او همیشه خود را بر سر دو راهی‌هایی می‌بیند و سرانجام یکی را انتخاب می‌کند.[5]
با توجّه به آن‌که بحث قضا و قدر و اختیار، در دو سطح فرد و جامعه مطرح می‌گردد؛ در ارتباط با توسعه می‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد که اگر بینش دین این باشد که سرنوشت هر ملتی از قبل تعیین شده است، به طوری که جبراً به این سرنوشت می‌رسد، چنین قضا و قدری با رسیدن به توسعه سازگار نیست؛ ولی بینش دین دقیقاً بر عکس است؛ یعنی زمانی که سرنوشتی برای یک ملت در نظر گرفته می‌شود، اختیار آن ملت نیز در سلسله علل این سرنوشت قرار دارد؛[6] پس بینش دینی این است که امّت‌ها با اِعمال اختیار خود به این سرنوشتِ تعیین شده خواهند رسید. در نتیجه، این بینش هیچ‌گاه با توسعه منافات ندارد.[7]
پی نوشتها:
[1] . مرتضی مطهری، انسان و سرنوشت، ص 129 .
[2] . محمد تقی مصباح، آموزش عقاید، ج 1، ص 122 .
[3] . شیخ صدوق، التوحید، ص 369، ح 8 .
[4] . علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 13، ص 72 .
[5] . مرتضی مطهری، انسان و سرنوشت، ص 38 41 .
[6] . (... اِنّ الله لایغیّر ما بقومٍ حتّی یغیّروا ما بانفسهم... یعنی خداوند سرنوشت هیچ قوم و ملتی را تغیر نمی‌دهد مگر آن‌که آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند.) سوره‌ی رعد، آیه‌ی 11 و هم‌چنین آیات 134 و 141 سوره‌ی بقره: (تلک امة قد خلت لها ما کسبتْ و لکم ما کسبتم ولاتسئلون عما کانوا یفعلون).
[7] . حسن نظری، (میزگرد دین و توسعه)، مجله‌ی معرفت، شماره 10 ، پائیز 1373، ص 4 7 .
منبع: اسلام و توسعه، محمد جمال خلیلیان، نشر: مرکز مطالعات و پژوهش‌‌های فرهنگی حوزه‌ علمیه (1381).





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین