نقش دین در پیشرفت تمدن غرب چه بوده است؟
برخی با نادیده انگاشتن عوامل دینی مؤثر در پیشرفت های صنعتی و تکنولوژی غرب و بزرگ نمایی پاره ای از مشکلات مسیحیت، غرب را سکولاریسم، و علت انحطاط مسلمین را دخالت دادن دین در امور دنیایی ذکر می کنند؛ حال آن که دین عامل مهم در پیشرفت غرب بوده و دوری مسلمانان از آموزه های اسلام، عامل مهم انحطاط آنان بوده است. اینک با مراجعه به تاریخ، به تبیین و اثبات آنچه گفتیم می پردازیم. نقش دین در پیش رفت غرب 1. نقش کلیسا در ایجاد دانشگاه ها و مراکز آموزشی سده های 12 و 13 که از سده های آخر قرون وسطی به شمار می روند، سرآغاز پیدایش و پرورش روشن فکر و روشن فکری غربی و[1] قرن سیزدهم در غرب سرآغاز تشکل های دانشگاهی و دانشجویی بود[2]. اسقف رییس دانشگاه و مجامع علمی بود. وی شخصی را به عنوان مدیر آموزش[3] و بعدها به عنوان معاونت[4] انتخاب، و اختیاراتش را به او واگذار می کرد. اکثر استادان دانشگاه های اروپایی قرن 12 و 13 تربیت یافتگان نظام روحانیت مسیحی بودند[5]. دانشگاه های قرون وسطی را معمولا در همان مدارس دیر و کلیسا تشکیل می دادند[6]. بنابراین پدیده ی روشن فکری و دانشگاه ها نه جدای از کلیسا که از کلیسا آغاز شد[7] و بدین ترتیب، نباید از نقش کلیسا در تحولات مثبت غرب غافل بود. 2. گریز از آموزه های تحریفی مسیحیت گریز از آموزه های تحریف شده ی مسیحیت، مانند تثلیث، گناه فطری، ممنوعیّت درخت علم و نقص مسیحیّت در داشتن برنامه ی عملی برای حیات و زندگی دنیوی انسان و عبور از موانعی که مسیحیّت بر سر راه پیشرفت علمی نهاده بود، عامل دیگری در موفقیت های مثبت تمدن غرب به شمار می رود؛ ولی این به معنای گریز از هر نوع دینی نیست. دینی مانند اسلام که آموزه های تحریفی ندارد و دارای برنامه ی عملی برای زندگی دنیایی است و علم و دانش را می ستاید، نباید مورد بی مهری قرار گیرد و نباید لوازم منفی مسیحیّت را لوازم هر دینی پنداشت و بدین ترتیب گریز از دین و جداانگاری دین از دنیا یا سیاست را نتیجه گرفت. 3. دانشمندان دین دار معتقد به وفاق علم و دین جمعی از دانشمندان مشهور غربی مؤثّر در تمدن غرب، متدیّن بوده و برای دین در پیشرفت علم جایگاه مهمی قایل بوده اند. این سخن انیشتن معروف است که: علم بدون مذهب، لنگ است و مذهب بدون علم، کور است. وی در جای دیگری می گوید: نیوتن فرد مسیحیِ بسیار پارسامنشی بود. وی خداشناسی اش را حتی بیش تر از علمش جدّی می گرفت. اگر تصوّر می کرد که حاصل زندگی اش به تحلیل بردن کلی ایمان دینی می انجامد، سخت به هراس می افتاد. نظر شخصی خودش این بود که تلاش هایش دقیقاً می بایست اثری عکس این می داشت. حتی تصوّر می کرد که نظام مکانیکی فلکی اش دلیلی بر وجود خدا فراهم می آورد.[8] 4. تسلّط امپراطوری و حاکمان سیاسی بر قرون وسطی و سوء استفاده ی آنان از مسیحیّت روشن فکران غربی تلاش می کنند که تمام مشکلات و مصایب دوره ی قرون وسطی را به مسیحیّت و کلیسا نسبت دهند، به گونه ای که گویا کلیسا تنها قدرت سیاسی قرون وسطی به شمار می رفت، حال آن که تحلیل دقیق تاریخ غرب، چنان که برخی تاریخ نویسان غربی هم متذکر شده اند، نشان از این حقیقت دارد که قدرت سیاسی با پنهان کردن خود در پشت مسیحیّت و کلیسا، کوشید تا به اغراض خود دست یابد که می توان برای این جهت به ضدّیت آنان با حکما و فلاسفه که با شیوه ی سیاسی و ستمگری های آنان مخالف بودند و یا راه اندازی جنگ های دویست ساله ی صلیبی برای مقابله با مسلمانان اشاره کرد. نکات ذیل تأییدی است بر آنچه گفته شد: الف) مسیحیّت هیچ گاه مستقل و مستقیم در رأس هرم قدرت سیاسی قرار نگرفت؛ زیرا تعالیم مسیحیّت چنین اجازه ای نمی دهد. از حضرت عیسی(علیه السلام) در انجیل یوحنا نقل شده است که گفت: پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان می بود، خدّام من جنگ می کردند تا به یهود تسلیم نشوم، لکن اکنون پادشاهی من از این جهان نیست.[9] ب) پیوند مسیحیّت و امپراتوری روم بدان جهت بود که مسیحیّت، به جهت نوظهور بودن، می خواست از پشتیبانی قدرت سیاسی بهره مند شود و قدرت سیاسی هم که با نارضایتی های مردمی مواجه بود، می خواست با گرایش به مسیحیّت مردم را به اطاعت و تسلیم در برابر خود وادارد. در قرون وسطی، امپراتوری و سپس پادشاهی و در نهایت فئودال های منطقه ی روم از نقش تعیین کننده ای در تحوّلات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی برخوردار بودند و کلیسا و دین در خدمت نظام سیاسی و اقتصادی قرار گرفت و در واقع نقش مشروعیّت بخشی به نظام را ایفا می کرد.[10] نقش دیگر قدرت های غیردینی را در جنگ های دویست ساله ی صلیبی در قرون وسطی می توان مشاهده کرد. جنگ های صلیبی با طراحی پادشاهان سلطه جو و فئودال های طمّاع به منظور تصاحب و بازپس گیری سرزمین های اسپانیا و اندلس، که تا آن زمان توسط مسلمانان اداره می شد، و نیز به قصد تصرّف سرزمین قدس به وجود آمد. از آن جا که اکثر ساکنان مغرب زمین را مسیحی ها تشکیل می دادند، برای جذب آنان می بایست جنگ ها را مقدّس جلوه دهند؛ لذا با یک وفاق ضمنی میان پادشاهان و فئودال ها از یک طرف و اربابان کلیسا از طرف دیگر، جنگ ها شکل مذهبی یافت و جنگ های صلیبی نام گرفت. حال آن که فئودال ها به فکر زمین های از دست رفته و پادشاهان به فکر تضعیف خطر ثروت فئودال ها از طریق صرف آن در راه اندازی جنگ و تحکیم ارکان حکومت خود بودند[11]. بدین ترتیب، مسیحیّت دست آویز قدرت سیاسی در قرون وسطی بود و نمی توان همه ی اتفاقات را تنها به مسیحیّت نسبت داد. 5. نقش اسلام در پیشرفت غرب روشن فکران غربی می کوشند تا وام دار بودن تمدن غرب به جهان اسلام را انکار کنند. حقیقت آن است که تأثیر اسلام بر جنبه های مثبت غرب، هم چون صنعت و تکنولوژی و منزلت یافتگی علم، تمامی عوامل گذشته را تحت الشعاع قرار می دهد. به نمونه هایی از اعترافات تاریخ نویسان و تحلیل گران غربی در این باره توجه می کنیم: الف) مونتگمری وات می گوید: اگر انسان تمام جنبه های درگیری اسلام و مسیحیّت در قرون وسطی را در نظر بگیرد، روشن خواهد بود که تأثیر اسلام بر جامعه ی مسیحیّت بیش از آن است که معمولا شناسایی می شود. اسلام نه تنها در تولیدات مادی و اختراعات تکنولوژی اروپا شریک است و نه تنها اروپا را از نظر عقلانی در زمینه های علم و فلسفه برانگیخت، بلکه اروپا را واداشت تا تصویر جدیدی از خود به وجود آورد.[12] وی هم چنین می گوید: وظیفه ی ما اروپاییان غربی است که هم چنان به مدیون بودن عمیق خودمان به عرب و جهان اسلام اعتراف کنیم.[13] ب) جنگ های صلیبی به لحاظ فتح سرزمین برای غرب ارمغانی به دنبال نداشت، ولی ارتباط مسلمانان با غرب آثار فراوان دیگری به دنبال داشت. ویل دورانت در این باره می گوید: شیوه های بهتری برای بانک داری، از جهان اسلام و امپراتوری بیزانس اقتباس شد و انواع و اقسام اسناد جدید اعتباری به وجود آورد؛ رفت و آمد افراد، تبادل آرا و گردش پول فزونی گرفت. جنگ های صلیبی با فئودالیسمی کشاورزی آغاز شده بود که از بربریت آلمانی، توأم با یک رشته عواطف مذهبی الهام می گرفت. این جنگ ها با انقلابی اقتصادی به سر آمد که وسیله ی ترقی صنعت و توسعه ی بازرگانی و بالاخره منادی و مایه گذار نهضت رنسانس شد.[14] گوستاو لوبون فرانسوی می گوید: تا مدت پانصد سال، مدارس اروپا بر کتب و مصنفات مسلمین دایر بود و همان ها بودند که اروپا را از لحاظ علم و عمل و اخلاق، تربیت کرده داخل در طریق تمدن نمودند. ما وقتی به تحقیقات علمی و اکتشافات فنی آنان نظر می افکنیم، می بینیم هیچ ملّتی نیست که در این مدت کم، بیش تر از آن ها ترقّی کرده باشد ... بعضی ها عار دارند که اقرار کنند: یک قوم کافر و ملحد (مسلمانان) سبب شده اروپای مسیحی از حال توحش و جهالت خارج گردد، لذا آن را مکتوم نگاه می دارند؛ ولی این نظر به درجه ای بی اساس و تأسّف آور است که به آسانی می توان آن را رد نمود ... نفوذ اخلاقی همین اعراب زاییده ی اسلام، آن اقوام وحشی اروپا را که سلطنت روم را زیر و زبر نمودند داخل در طریق آدمیّت نمود و نیز نفوذ فکری و عقلانی آنان دروازه ی علوم و فنون و فلسفه را که از آن به کلّی بی خبر بودند، به روی آن ها باز کرد و تا ششصد سال، استاد ما (اروپاییان) بودند.[15] و اما درباره ی عامل انحطاط مسلمین، تنها می توان به دوری آنها از تعالیم اسلام اشاره کرد؛ چنان که ویل دورانت می گوید: در حالی که اسلام داشت قلب اروپا را درمی نوردید و موقعیّت خود را در جهان غرب تثبیت می نمود، خودکامگی های برخی از امرا و حکّام عرب، دنیاطلبی و رفاه زدگی آنان، هم چنین اختلافات و پیکارهای بیهوده ی آنان با یکدیگر بر سر قدرت و سلطه یابی، زمینه ی انحطاط مسلمانان در غرب را فراهم آورد و از نفوذ و انتشار اسلام در سراسر اروپا کاست. خلاصه آن که، نه دین گریزی غرب مایه ی پیشرفت صنعتی و تکنولوژی است و نه دخالت اسلام در زندگی دنیوی مایه ی انحطاط مسلمانان به شمار می رود.[16] پی نوشتها: [1]. ژاک لوگوف، روشنفکران در قرون وسطی، ترجمه ی حسن افشار، ص 16 17. [2]. همان، ص 83، پاورقی 1. [3]. همان، ص 84 85. [4]. همان، ص 85 90. [5]. همان، ص 91. [6]. محمدعلی فروغی، سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 88. [7]. هالینگ دیل، مبانی تاریخ فلسفه ی غرب، ترجمه ی عبدالحسین آذرنگ، ص 122 123. [8]. والتر ترنس، انیشتن، دین و نگرش نوین، ترجمه ی احمدرضا جلیلی، ص 121. [9]. یوحنا، باب 19، آیه ی 36. [10]. احمد رهنمایی، غرب شناسی، ص 72. [11]. رنه گروسه، تاریخ جنگ های صلیبی، ترجمه ی ولی الله شادان، ص 10 15. [12]. مونتگمری وات، تأثیر اسلام بر اروپای قرون وسطی، ترجمه ی عبدالمحمّدی، ص 143. [13]. همان. [14]. ویل دورانت، همان، ج 4، ص 821. [15]. گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ص 754 751. [16]. ویل دورانت، همان، ص 373. منبع: تبیین و تحلیل سکولاریسم، سید محمد علی داعی نژاد، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1382) .
عنوان سوال:

نقش دین در پیشرفت تمدن غرب چه بوده است؟


پاسخ:

برخی با نادیده انگاشتن عوامل دینی مؤثر در پیشرفت های صنعتی و تکنولوژی غرب و بزرگ نمایی پاره ای از مشکلات مسیحیت، غرب را سکولاریسم، و علت انحطاط مسلمین را دخالت دادن دین در امور دنیایی ذکر می کنند؛ حال آن که دین عامل مهم در پیشرفت غرب بوده و دوری مسلمانان از آموزه های اسلام، عامل مهم انحطاط آنان بوده است. اینک با مراجعه به تاریخ، به تبیین و اثبات آنچه گفتیم می پردازیم.
نقش دین در پیش رفت غرب
1. نقش کلیسا در ایجاد دانشگاه ها و مراکز آموزشی
سده های 12 و 13 که از سده های آخر قرون وسطی به شمار می روند، سرآغاز پیدایش و پرورش روشن فکر و روشن فکری غربی و[1] قرن سیزدهم در غرب سرآغاز تشکل های دانشگاهی و دانشجویی بود[2]. اسقف رییس دانشگاه و مجامع علمی بود. وی شخصی را به عنوان مدیر آموزش[3] و بعدها به عنوان معاونت[4] انتخاب، و اختیاراتش را به او واگذار می کرد. اکثر استادان دانشگاه های اروپایی قرن 12 و 13 تربیت یافتگان نظام روحانیت مسیحی بودند[5]. دانشگاه های قرون وسطی را معمولا در همان مدارس دیر و کلیسا تشکیل می دادند[6]. بنابراین پدیده ی روشن فکری و دانشگاه ها نه جدای از کلیسا که از کلیسا آغاز شد[7] و بدین ترتیب، نباید از نقش کلیسا در تحولات مثبت غرب غافل بود.
2. گریز از آموزه های تحریفی مسیحیت
گریز از آموزه های تحریف شده ی مسیحیت، مانند تثلیث، گناه فطری، ممنوعیّت درخت علم و نقص مسیحیّت در داشتن برنامه ی عملی برای حیات و زندگی دنیوی انسان و عبور از موانعی که مسیحیّت بر سر راه پیشرفت علمی نهاده بود، عامل دیگری در موفقیت های مثبت تمدن غرب به شمار می رود؛ ولی این به معنای گریز از هر نوع دینی نیست. دینی مانند اسلام که آموزه های تحریفی ندارد و دارای برنامه ی عملی برای زندگی دنیایی است و علم و دانش را می ستاید، نباید مورد بی مهری قرار گیرد و نباید لوازم منفی مسیحیّت را لوازم هر دینی پنداشت و بدین ترتیب گریز از دین و جداانگاری دین از دنیا یا سیاست را نتیجه گرفت.
3. دانشمندان دین دار معتقد به وفاق علم و دین
جمعی از دانشمندان مشهور غربی مؤثّر در تمدن غرب، متدیّن بوده و برای دین در پیشرفت علم جایگاه مهمی قایل بوده اند. این سخن انیشتن معروف است که:
علم بدون مذهب، لنگ است و مذهب بدون علم، کور است.
وی در جای دیگری می گوید:
نیوتن فرد مسیحیِ بسیار پارسامنشی بود. وی خداشناسی اش را حتی بیش تر از علمش جدّی می گرفت. اگر تصوّر می کرد که حاصل زندگی اش به تحلیل بردن کلی ایمان دینی می انجامد، سخت به هراس می افتاد. نظر شخصی خودش این بود که تلاش هایش دقیقاً می بایست اثری عکس این می داشت. حتی تصوّر می کرد که نظام مکانیکی فلکی اش دلیلی بر وجود خدا فراهم می آورد.[8]
4. تسلّط امپراطوری و حاکمان سیاسی بر قرون وسطی و سوء استفاده ی آنان از مسیحیّت
روشن فکران غربی تلاش می کنند که تمام مشکلات و مصایب دوره ی قرون وسطی را به مسیحیّت و کلیسا نسبت دهند، به گونه ای که گویا کلیسا تنها قدرت سیاسی قرون وسطی به شمار می رفت، حال آن که تحلیل دقیق تاریخ غرب، چنان که برخی تاریخ نویسان غربی هم متذکر شده اند، نشان از این حقیقت دارد که قدرت سیاسی با پنهان کردن خود در پشت مسیحیّت و کلیسا، کوشید تا به اغراض خود دست یابد که می توان برای این جهت به ضدّیت آنان با حکما و فلاسفه که با شیوه ی سیاسی و ستمگری های آنان مخالف بودند و یا راه اندازی جنگ های دویست ساله ی صلیبی برای مقابله با مسلمانان اشاره کرد. نکات ذیل تأییدی است بر آنچه گفته شد:
الف) مسیحیّت هیچ گاه مستقل و مستقیم در رأس هرم قدرت سیاسی قرار نگرفت؛ زیرا تعالیم مسیحیّت چنین اجازه ای نمی دهد. از حضرت عیسی(علیه السلام) در انجیل یوحنا نقل شده است که گفت:
پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان می بود، خدّام من جنگ می کردند تا به یهود تسلیم نشوم، لکن اکنون پادشاهی من از این جهان نیست.[9]
ب) پیوند مسیحیّت و امپراتوری روم بدان جهت بود که مسیحیّت، به جهت نوظهور بودن، می خواست از پشتیبانی قدرت سیاسی بهره مند شود و قدرت سیاسی هم که با نارضایتی های مردمی مواجه بود، می خواست با گرایش به مسیحیّت مردم را به اطاعت و تسلیم در برابر خود وادارد. در قرون وسطی، امپراتوری و سپس پادشاهی و در نهایت فئودال های منطقه ی روم از نقش تعیین کننده ای در تحوّلات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی برخوردار بودند و کلیسا و دین در خدمت نظام سیاسی و اقتصادی قرار گرفت و در واقع نقش مشروعیّت بخشی به نظام را ایفا می کرد.[10] نقش دیگر قدرت های غیردینی را در جنگ های دویست ساله ی صلیبی در قرون وسطی می توان مشاهده کرد. جنگ های صلیبی با طراحی پادشاهان سلطه جو و فئودال های طمّاع به منظور تصاحب و بازپس گیری سرزمین های اسپانیا و اندلس، که تا آن زمان توسط مسلمانان اداره می شد، و نیز به قصد تصرّف سرزمین قدس به وجود آمد. از آن جا که اکثر ساکنان مغرب زمین را مسیحی ها تشکیل می دادند، برای جذب آنان می بایست جنگ ها را مقدّس جلوه دهند؛ لذا با یک وفاق ضمنی میان پادشاهان و فئودال ها از یک طرف و اربابان کلیسا از طرف دیگر، جنگ ها شکل مذهبی یافت و جنگ های صلیبی نام گرفت. حال آن که فئودال ها به فکر زمین های از دست رفته و پادشاهان به فکر تضعیف خطر ثروت فئودال ها از طریق صرف آن در راه اندازی جنگ و تحکیم ارکان حکومت خود بودند[11]. بدین ترتیب، مسیحیّت دست آویز قدرت سیاسی در قرون وسطی بود و نمی توان همه ی اتفاقات را تنها به مسیحیّت نسبت داد.
5. نقش اسلام در پیشرفت غرب
روشن فکران غربی می کوشند تا وام دار بودن تمدن غرب به جهان اسلام را انکار کنند. حقیقت آن است که تأثیر اسلام بر جنبه های مثبت غرب، هم چون صنعت و تکنولوژی و منزلت یافتگی علم، تمامی عوامل گذشته را تحت الشعاع قرار می دهد. به نمونه هایی از اعترافات تاریخ نویسان و تحلیل گران غربی در این باره توجه می کنیم:
الف) مونتگمری وات می گوید:
اگر انسان تمام جنبه های درگیری اسلام و مسیحیّت در قرون وسطی را در نظر بگیرد، روشن خواهد بود که تأثیر اسلام بر جامعه ی مسیحیّت بیش از آن است که معمولا شناسایی می شود. اسلام نه تنها در تولیدات مادی و اختراعات تکنولوژی اروپا شریک است و نه تنها اروپا را از نظر عقلانی در زمینه های علم و فلسفه برانگیخت، بلکه اروپا را واداشت تا تصویر جدیدی از خود به وجود آورد.[12]
وی هم چنین می گوید:
وظیفه ی ما اروپاییان غربی است که هم چنان به مدیون بودن عمیق خودمان به عرب و جهان اسلام اعتراف کنیم.[13]
ب) جنگ های صلیبی به لحاظ فتح سرزمین برای غرب ارمغانی به دنبال نداشت، ولی ارتباط مسلمانان با غرب آثار فراوان دیگری به دنبال داشت. ویل دورانت در این باره می گوید:
شیوه های بهتری برای بانک داری، از جهان اسلام و امپراتوری بیزانس اقتباس شد و انواع و اقسام اسناد جدید اعتباری به وجود آورد؛ رفت و آمد افراد، تبادل آرا و گردش پول فزونی گرفت. جنگ های صلیبی با فئودالیسمی کشاورزی آغاز شده بود که از بربریت آلمانی، توأم با یک رشته عواطف مذهبی الهام می گرفت. این جنگ ها با انقلابی اقتصادی به سر آمد که وسیله ی ترقی صنعت و توسعه ی بازرگانی و بالاخره منادی و مایه گذار نهضت رنسانس شد.[14]
گوستاو لوبون فرانسوی می گوید:
تا مدت پانصد سال، مدارس اروپا بر کتب و مصنفات مسلمین دایر بود و همان ها بودند که اروپا را از لحاظ علم و عمل و اخلاق، تربیت کرده داخل در طریق تمدن نمودند. ما وقتی به تحقیقات علمی و اکتشافات فنی آنان نظر می افکنیم، می بینیم هیچ ملّتی نیست که در این مدت کم، بیش تر از آن ها ترقّی کرده باشد ... بعضی ها عار دارند که اقرار کنند: یک قوم کافر و ملحد (مسلمانان) سبب شده اروپای مسیحی از حال توحش و جهالت خارج گردد، لذا آن را مکتوم نگاه می دارند؛ ولی این نظر به درجه ای بی اساس و تأسّف آور است که به آسانی می توان آن را رد نمود ... نفوذ اخلاقی همین اعراب زاییده ی اسلام، آن اقوام وحشی اروپا را که سلطنت روم را زیر و زبر نمودند داخل در طریق آدمیّت نمود و نیز نفوذ فکری و عقلانی آنان دروازه ی علوم و فنون و فلسفه را که از آن به کلّی بی خبر بودند، به روی آن ها باز کرد و تا ششصد سال، استاد ما (اروپاییان) بودند.[15]
و اما درباره ی عامل انحطاط مسلمین، تنها می توان به دوری آنها از تعالیم اسلام اشاره کرد؛ چنان که ویل دورانت می گوید:
در حالی که اسلام داشت قلب اروپا را درمی نوردید و موقعیّت خود را در جهان غرب تثبیت می نمود، خودکامگی های برخی از امرا و حکّام عرب، دنیاطلبی و رفاه زدگی آنان، هم چنین اختلافات و پیکارهای بیهوده ی آنان با یکدیگر بر سر قدرت و سلطه یابی، زمینه ی انحطاط مسلمانان در غرب را فراهم آورد و از نفوذ و انتشار اسلام در سراسر اروپا کاست. خلاصه آن که، نه دین گریزی غرب مایه ی پیشرفت صنعتی و تکنولوژی است و نه دخالت اسلام در زندگی دنیوی مایه ی انحطاط مسلمانان به شمار می رود.[16]
پی نوشتها:
[1]. ژاک لوگوف، روشنفکران در قرون وسطی، ترجمه ی حسن افشار، ص 16 17.
[2]. همان، ص 83، پاورقی 1.
[3]. همان، ص 84 85.
[4]. همان، ص 85 90.
[5]. همان، ص 91.
[6]. محمدعلی فروغی، سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 88.
[7]. هالینگ دیل، مبانی تاریخ فلسفه ی غرب، ترجمه ی عبدالحسین آذرنگ، ص 122 123.
[8]. والتر ترنس، انیشتن، دین و نگرش نوین، ترجمه ی احمدرضا جلیلی، ص 121.
[9]. یوحنا، باب 19، آیه ی 36.
[10]. احمد رهنمایی، غرب شناسی، ص 72.
[11]. رنه گروسه، تاریخ جنگ های صلیبی، ترجمه ی ولی الله شادان، ص 10 15.
[12]. مونتگمری وات، تأثیر اسلام بر اروپای قرون وسطی، ترجمه ی عبدالمحمّدی، ص 143.
[13]. همان.
[14]. ویل دورانت، همان، ج 4، ص 821.
[15]. گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ص 754 751.
[16]. ویل دورانت، همان، ص 373.
منبع: تبیین و تحلیل سکولاریسم، سید محمد علی داعی نژاد، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1382) .





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین