آیا کراماتی از امام رضا (ع) درطول سفرش به ایران ذکر شده‌است؟
از امام رضا علیه السّلام در طول سفرش به ایران در منازل مختلف کرامات و معجزاتی مشاهده می‌شد و آثار برخی از آنها تا به امروز موجود است که به آنها اشاره می‌شود: 1- از خدیجه دختر حمدان نقل کرده‌اند که گفت: وقتی که حضرت در نیشابور در محلّة غزو وارد شد، تا آنجا که می‌گوید: چون در خانة ما آمد در کنار خانه درخت بادامی کاشت و روئید و بزرگ شد، همان سال میوه داد و مردم خبردار شدند و از میوه‌اش برای شفای مریض‌ها می‌بردند. هر که به دردی مبتلا می‌شد برای تبرک و شفا از آن می‌خورد و خوب می‌شد. هر که چشمش درد می‌گرفت، از میوة آن به چشم می‌مالید صحّت می ‌یافت و زن آبستن که زائیدنش دشوار می‌شد از آن می‌خورد به آسانی وضع حمل می‌کرد و برای قولنج حیوانات چوب آن را به شکم آنها می‌مالیدند خوب می‌شد. پس از مدتی درخت خشک شد، جدّ من حمدان آمد شاخه‌های آن را برید کور شد و پسرش عمرو آن را از بیخ برید، تمام مالش که هفتاد الی هشتاد هزار درهم بود. از بین رفت ...[1] 2- شیخ صدوق روایت کرده چون امام رضا علیه السّلام داخل نیشابور شد در محلّه‌ای فرود آمد که او را (فوزا) می‌گفتند و آنجا حمامی بنا نمود و آن حمام امروز به گرمابه رضا معروف است و آنجا چشمه‌ای بود که آبش کم شده بود، حضرت کسی را واداشت که آب آن را بیرون آورد تا بسیار شد و از بیرون دروازه حوضی ساخت که چند پله پایین می‌رفت، حضرت داخل آن حوض شد و غسل کرد و بیرون آمد و بر پشت آن نماز گزارد و مردم می‌آمدند به آن حوض و غسل می‌کردند و از آن می‌آشامیدند و در آنجا دعا می‌خواندند و حوائج خود را از خدا می‌خواستند و حوائج آنها روا می‌شد و آن چشمه راعین کهلان می‌نامند و مردم تا به امروز به آن چشمه می‌آیند.[2] 3- شیخ صدوق و ابن شهر آشوب از ابوصلت روایت کرده‌اند که چون امام رضا علیه السّلام به ده سرخ رسید، گفتند: یا ابن رسول الله ظهر شده است، نماز نمی‌خوانید؟ حضرت پیاده شد و فرمود: آب بیاورید، گفتند: آب نداریم، پس با دست مبارک خود خاک زمین را کنار زد، چشمه‌ای جوشید حضرت و همراهانش وضو گرفتند و اثرش هنوز باقی است و چون به سناباد رسید پشت مبارک خود را به کوهی گذاشت که دیگ‌ها را از آن می‌تراشند و گفت: خدایا! نفع ببخش به این کوه و برکت ده در هر چه در ظرفی گذارند که از این کوه تراشند و فرمود که برایش دیگ‌ها از سنگ تراشیدند و فرمود که غذایش را نپزند مگر در آن دیگ‌ها. پس از آن روز مردم دیگ‌ها و ظرف‌ها از آن تراشیدند و برکت یافتند.[3] 4- از ابوهاشم جعفری نقل کرده‌اند که گفت: وقتی رجاء بن ابی ضحاک، امام رضا علیه السّلام را از طریق اهواز به سمت خراسان می‌برد، چون خبر تشریف فرمایی امام به من رسید، خودم را به اهواز رساندم و خدمت حضرت شرفیاب شدم، آن موقع زمان اوج گرمای تابستان بود و ایشان نیز بیمار بودند. آن حضرت به من فرمودند: طبیبی برای ما بیاور! حرکت کرده و طبیبی حاذق را به خدمتشان آوردم، امام گیاهی را برای طبیبی توصیف کرد، طبیب از آن همه اطّلاعات امام متعجب شد و گفت: هیچ کس را جز شما سراغ ندارم که این گیاه را بشناسد، امام فرمود: پس نیشکر تهیه کن، طبیب گفت: یافتن نیشکر در این فصل از آنچه در ابتدا نام بردید دشوارتر است چرا که در این وقت سال نیشکر یافت نمی‌شود، امام فرمود: هر دو در سرزمین شما و در همین زمان موجود است، آن گاه امام به من ابوهاشم اشاره کرد و فرمود: با او همراه شو و به آن سوی آب بروید ، پس خرمنی انباشته می‌یابید به سوی آن بروید مردی سیاه را خواهید دید، از او محلّ روییدن نیشکر و آن گیاه را بپرسید. ابوهاشم می‌گوید: من با آن طبیب به همان نشانی که امام فرموده بود رفتیم، سپس آن گیاه و نیشکر را تهیه کرده و به خدمت آن حضرت آوردیم، طبیب که از آن همه اطّلاعات و علم غیب آن حضرت شگفت زده شده بود از من پرسید این مرد کیست؟ ... چون خبر این واقعه و کرامت امام به گوش رجاء بن ضحاک رسید او فوراً به یاران خود دستور داد امام را حرکت دهند.[4] 5- نیز ابوالحسن صائع از عمویش نقل می‌کند که گفت: با حضرت رضا ‌ علیه السّلام به خراسان می‌رفتیم و چون به اهواز رسیدیم، امام به مردم اهواز فرمود: نیشکری برای من تهیه کنید، بعضی از بی‌خردان آنجا گفتند: این اعرابی و بادیه نشین است، نمی‌داند که نیشکر در فصل تابستان پیدا نمی‌شود، عرض کردند: سرور ما! این فصل نیشکر پیدا نمی‌شود، حضرت فرمود: جستجو کنید، می‌یابید، اسحاق بن ابراهیم گفت: به خدا سرور من چیز غیر موجود نخواست، به همه اطراف فرستادند؛ رعایای اسحاق آمده و گفتند: ما مختصری داریم برای بذر گذاشته‌ایم که بکاریم.[5] 6- از عبدالرحمان معروف به صفوانی نقل کرده‌اند که گفت: قافله‌ای از خراسان به کرمان می‌رفت دزدان راه آنها را بستند و یکی از آنها را به ثروتمندی متهم کرده و گرفتند و مدتی شکنجه دادند تا اینکه مالی بدهد و خود را آزاد کند، او را در برف نگه داشتند و دهنش را از برف پر کردند تا اینکه یکی از زنان دزدان به وی رحم کرده و آزادش کرد او فرار کرد ولی زبان و دهانش فاسد شد به طوری که قدرت حرف زدن نداشت. به خراسان آمد و شنید که امام رضا علیه السّلام در نیشابور است، پس در خواب دید گویا کسی به او می‌گوید: پسر رسول خدا وارد خراسان شده علّت خود را از او بپرس...، پس آن مرد از خواب بیدار شد و فکر نکرد در آن خوابی که دیده بود، تا اینکه به دروازة نیشابور رسید. به او گفتند: امام رضا علیه السّلام از نیشابور کوچ کرده است و در رباط سعد است. در خاطر مرد افتاد که نزد آن حضرت رود و حکایت خود را به ایشان بگوید، شاید که نفع بخشد، پس به رباط سعد آمد و به آن حضرت داخل شد و قضیه را گفت؛ و از حضرت خواست که دوایی تعلیم دهد، که از آن سود برد، امام فرمود: آنچه در خواب گفتم، و تعلیم کردم، انجام بده ، آن مرد می گوید: به دستور حضرت عمل کردم و عافیت یافتم.[6] 7- از احمد بن محمّد ابی نصر نقل کرده‌اند که گفت: وقتی امام رضا علیه السّلام را به خراسان می‌بردند به قادسیه که رسیدند، آن حضرت را وارد کوفه نکردند، بلکه از راه بیابان به بصره بردند، حضرت قرآنی برای من فرستاد، چون باز کردم سورة بینه آمد، دیدم طولانی تر و بیشتر از سوره‌ای است که در سایر قرآن‌ها است، مقداری از آن را حفظ کردم، مسافری با دستمال و مهر و گلی وارد شد و گفت: قرآن را بیاور، آن را در دستمال گذاشت و گل بر آن نهاد و مهرش کرد و برد، بعد از آن هر چه حفظ کرده بودم از یادم رفت، و هر چه کوشیدم یک کلمه از آن هم یادم نیامد.[7] 8- از علی بن احمد وشا نقل کرده‌اند که گفت: از کوفه به خراسان می‌رفتم، دخترم به من گفت: پدر این حلّه را بگیر و بفروش و از پولش یک فیروزه برای من بخر، حله را گرفتم و داخل یکی از لباس‌ها گذاشتم، چون وارد مرو شدم در کاروانسرایی منزل کردم، دیدم غلامان علی بن موسی الرضا علیه السّلام آمدند، و گفتند: حله‌ای می‌خواهیم، غلامی مرده در آن دفن کنیم، گفتم که من حلّه ندارم، رفتند و دوباره برگشتند، گفتند که مولای ما سلام می‌رساند و می‌فرماید: در فلان چمدان و داخل لباس‌ حله‌ای داری که دخترت داده و گفته: از پولش برایم فیروزه‌ای بخر، این پول حله است. پس من حلّه را به آنها دادم.[8] 9- در خراسان زنی به نام زینب ادّعا کرد که من از نسل فاطمه زهرا سلام الله علیها هستم، وقتی گفتة این زن به امام رضا علیه السّلام رسید، حضرت فرمود: هر که به حقیقت از نسل علی علیه السّلام و فاطمه سلام الله علیها باشد گوشتش بر درندگان حرام است، تا اینکه مجلسی در حضور مأمون و مردم تشکیل شد، امام به آن زن فرمود: اگر در ادعای خود صادق هستی به میان درندگان برو، آن زن به امام علیه السّلام فرمود: تو خودت نزد آنها برو اگر راست می‌گویی آنها به تو آسیبی نمی‌رسانند. امام علی علیه السّلام دیگر با آن زن سخن نگفت و برخاست و به طرف قفس درندگان رفت تا اینکه حضرت داخل قفس شد، همة درندگان روی دم نشستند، حضرت نزدیک رفت و دست به سر و صورت آنان کشید، در این هنگام همة مردم و ناظران با تعجب به حضرت نگاه کردند. سپس حضرت از داخل قفس بیرون آمدند، و بعد آن زن را وارد قفس درندگان کردند و او طعمة درندگان شد.[9] معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1. ستارگان درخشان.محمّد جواد نجفی. 2. منتهی الامال.شیخ عباس قمی، 3. هشتمین امام، حمید قلندری برد سیری. پی نوشتها: [1] . محمد بن علی بن ابن شهر آشوب، مناقب، قم، المطبعة العلمیه، بی‌تا، ج 4، ص 344. و شیخ حرّ عاملی، اثباة الهداة، ترجمة احمد جنتی، المطبعة العلمیه، قم، ج6، ص 52. [2] . ابن شهر آشوب، پیشین، ج4، ص 348. [3] . ابن بابویه قمی، عیون اخبار رضا، تحقیق: شیخ حسن اعلمی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ج1، ص 147، علامه مجلسی، بحارالانوار، الطبعة الثانیه، بیروت لبنان، مؤسسة الوفاء، ج49، ص 125، محمد بن علی بن ابن شهر آشوب، پیشین، ج4، ص 343، و سید هاشم بحرانی، مدینة المعاجز، تحقیق: عزت الله مولای همدانی، مؤسسة المعارف الاسلامیه، ج7، ص 133. [4] . علامه مجلسی، پیشین، ج 49، ص 118، و شیخ حر عاملی، پیشین، ج6، ص 135. [5] . شیخ حرّ عاملی، پیشین، ج6، ص 61. [6] . عیسی اربلی، کشف الغمه، ترجمة حسین زوارئی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1381 ه، ج3، ص 153. محمد بن علی بن ابن شهر آشوب، پیشین، ج4، ص 344، و شیخ حر عاملی، پیشین، ج6، ص 68. [7] . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال معروف به رجال کشی، تصحیح مصطفوی، دانشکدة الهیات و معارف اسلامی، مشهد، 1348، ص 588، و شیخ حر عاملی، پیشین، ج6، ص 145. [8] . عیسی اربلی، پیشین، ج3، ص 152،محمد بن علی بن ابن شهر آشوب، پیشین، ج4، ص 341، و شیخ حر عاملی، پیشین، ج6، ص 125. [9] . شیخ حر عاملی، پیشین، ج6، ص 152. منبع: اندیشه قم
عنوان سوال:

آیا کراماتی از امام رضا (ع) درطول سفرش به ایران ذکر شده‌است؟


پاسخ:

از امام رضا علیه السّلام در طول سفرش به ایران در منازل مختلف کرامات و معجزاتی مشاهده می‌شد و آثار برخی از آنها تا به امروز موجود است که به آنها اشاره می‌شود:
1- از خدیجه دختر حمدان نقل کرده‌اند که گفت: وقتی که حضرت در نیشابور در محلّة غزو وارد شد، تا آنجا که می‌گوید: چون در خانة ما آمد در کنار خانه درخت بادامی کاشت و روئید و بزرگ شد، همان سال میوه داد و مردم خبردار شدند و از میوه‌اش برای شفای مریض‌ها می‌بردند. هر که به دردی مبتلا می‌شد برای تبرک و شفا از آن می‌خورد و خوب می‌شد. هر که چشمش درد می‌گرفت، از میوة آن به چشم می‌مالید صحّت می ‌یافت و زن آبستن که زائیدنش دشوار می‌شد از آن می‌خورد به آسانی وضع حمل می‌کرد و برای قولنج حیوانات چوب آن را به شکم آنها می‌مالیدند خوب می‌شد. پس از مدتی درخت خشک شد، جدّ من حمدان آمد شاخه‌های آن را برید کور شد و پسرش عمرو آن را از بیخ برید، تمام مالش که هفتاد الی هشتاد هزار درهم بود. از بین رفت ...[1]
2- شیخ صدوق روایت کرده چون امام رضا علیه السّلام داخل نیشابور شد در محلّه‌ای فرود آمد که او را (فوزا) می‌گفتند و آنجا حمامی بنا نمود و آن حمام امروز به گرمابه رضا معروف است و آنجا چشمه‌ای بود که آبش کم شده بود، حضرت کسی را واداشت که آب آن را بیرون آورد تا بسیار شد و از بیرون دروازه حوضی ساخت که چند پله پایین می‌رفت، حضرت داخل آن حوض شد و غسل کرد و بیرون آمد و بر پشت آن نماز گزارد و مردم می‌آمدند به آن حوض و غسل می‌کردند و از آن می‌آشامیدند و در آنجا دعا می‌خواندند و حوائج خود را از خدا می‌خواستند و حوائج آنها روا می‌شد و آن چشمه راعین کهلان می‌نامند و مردم تا به امروز به آن چشمه می‌آیند.[2]
3- شیخ صدوق و ابن شهر آشوب از ابوصلت روایت کرده‌اند که چون امام رضا علیه السّلام به ده سرخ رسید، گفتند: یا ابن رسول الله ظهر شده است، نماز نمی‌خوانید؟ حضرت پیاده شد و فرمود: آب بیاورید، گفتند: آب نداریم، پس با دست مبارک خود خاک زمین را کنار زد، چشمه‌ای جوشید حضرت و همراهانش وضو گرفتند و اثرش هنوز باقی است و چون به سناباد رسید پشت مبارک خود را به کوهی گذاشت که دیگ‌ها را از آن می‌تراشند و گفت: خدایا! نفع ببخش به این کوه و برکت ده در هر چه در ظرفی گذارند که از این کوه تراشند و فرمود که برایش دیگ‌ها از سنگ تراشیدند و فرمود که غذایش را نپزند مگر در آن دیگ‌ها. پس از آن روز مردم دیگ‌ها و ظرف‌ها از آن تراشیدند و برکت یافتند.[3]
4- از ابوهاشم جعفری نقل کرده‌اند که گفت: وقتی رجاء بن ابی ضحاک، امام رضا علیه السّلام را از طریق اهواز به سمت خراسان می‌برد، چون خبر تشریف فرمایی امام به من رسید، خودم را به اهواز رساندم و خدمت حضرت شرفیاب شدم، آن موقع زمان اوج گرمای تابستان بود و ایشان نیز بیمار بودند. آن حضرت به من فرمودند: طبیبی برای ما بیاور! حرکت کرده و طبیبی حاذق را به خدمتشان آوردم، امام گیاهی را برای طبیبی توصیف کرد، طبیب از آن همه اطّلاعات امام متعجب شد و گفت: هیچ کس را جز شما سراغ ندارم که این گیاه را بشناسد، امام فرمود: پس نیشکر تهیه کن، طبیب گفت: یافتن نیشکر در این فصل از آنچه در ابتدا نام بردید دشوارتر است چرا که در این وقت سال نیشکر یافت نمی‌شود، امام فرمود: هر دو در سرزمین شما و در همین زمان موجود است، آن گاه امام به من ابوهاشم اشاره کرد و فرمود: با او همراه شو و به آن سوی آب بروید ، پس خرمنی انباشته می‌یابید به سوی آن بروید مردی سیاه را خواهید دید، از او محلّ روییدن نیشکر و آن گیاه را بپرسید. ابوهاشم می‌گوید: من با آن طبیب به همان نشانی که امام فرموده بود رفتیم، سپس آن گیاه و نیشکر را تهیه کرده و به خدمت آن حضرت آوردیم، طبیب که از آن همه اطّلاعات و علم غیب آن حضرت شگفت زده شده بود از من پرسید این مرد کیست؟ ... چون خبر این واقعه و کرامت امام به گوش رجاء بن ضحاک رسید او فوراً به یاران خود دستور داد امام را حرکت دهند.[4]
5- نیز ابوالحسن صائع از عمویش نقل می‌کند که گفت: با حضرت رضا ‌ علیه السّلام به خراسان می‌رفتیم و چون به اهواز رسیدیم، امام به مردم اهواز فرمود: نیشکری برای من تهیه کنید، بعضی از بی‌خردان آنجا گفتند: این اعرابی و بادیه نشین است، نمی‌داند که نیشکر در فصل تابستان پیدا نمی‌شود، عرض کردند: سرور ما! این فصل نیشکر پیدا نمی‌شود، حضرت فرمود: جستجو کنید، می‌یابید، اسحاق بن ابراهیم گفت: به خدا سرور من چیز غیر موجود نخواست، به همه اطراف فرستادند؛ رعایای اسحاق آمده و گفتند: ما مختصری داریم برای بذر گذاشته‌ایم که بکاریم.[5]
6- از عبدالرحمان معروف به صفوانی نقل کرده‌اند که گفت: قافله‌ای از خراسان به کرمان می‌رفت دزدان راه آنها را بستند و یکی از آنها را به ثروتمندی متهم کرده و گرفتند و مدتی شکنجه دادند تا اینکه مالی بدهد و خود را آزاد کند، او را در برف نگه داشتند و دهنش را از برف پر کردند تا اینکه یکی از زنان دزدان به وی رحم کرده و آزادش کرد او فرار کرد ولی زبان و دهانش فاسد شد به طوری که قدرت حرف زدن نداشت. به خراسان آمد و شنید که امام رضا علیه السّلام در نیشابور است، پس در خواب دید گویا کسی به او می‌گوید: پسر رسول خدا وارد خراسان شده علّت خود را از او بپرس...، پس آن مرد از خواب بیدار شد و فکر نکرد در آن خوابی که دیده بود، تا اینکه به دروازة نیشابور رسید. به او گفتند: امام رضا علیه السّلام از نیشابور کوچ کرده است و در رباط سعد است. در خاطر مرد افتاد که نزد آن حضرت رود و حکایت خود را به ایشان بگوید، شاید که نفع بخشد، پس به رباط سعد آمد و به آن حضرت داخل شد و قضیه را گفت؛ و از حضرت خواست که دوایی تعلیم دهد، که از آن سود برد، امام فرمود: آنچه در خواب گفتم، و تعلیم کردم، انجام بده ، آن مرد می گوید: به دستور حضرت عمل کردم و عافیت یافتم.[6]
7- از احمد بن محمّد ابی نصر نقل کرده‌اند که گفت: وقتی امام رضا علیه السّلام را به خراسان می‌بردند به قادسیه که رسیدند، آن حضرت را وارد کوفه نکردند، بلکه از راه بیابان به بصره بردند، حضرت قرآنی برای من فرستاد، چون باز کردم سورة بینه آمد، دیدم طولانی تر و بیشتر از سوره‌ای است که در سایر قرآن‌ها است، مقداری از آن را حفظ کردم، مسافری با دستمال و مهر و گلی وارد شد و گفت: قرآن را بیاور، آن را در دستمال گذاشت و گل بر آن نهاد و مهرش کرد و برد، بعد از آن هر چه حفظ کرده بودم از یادم رفت، و هر چه کوشیدم یک کلمه از آن هم یادم نیامد.[7]
8- از علی بن احمد وشا نقل کرده‌اند که گفت: از کوفه به خراسان می‌رفتم، دخترم به من گفت: پدر این حلّه را بگیر و بفروش و از پولش یک فیروزه برای من بخر، حله را گرفتم و داخل یکی از لباس‌ها گذاشتم، چون وارد مرو شدم در کاروانسرایی منزل کردم، دیدم غلامان علی بن موسی الرضا علیه السّلام آمدند، و گفتند: حله‌ای می‌خواهیم، غلامی مرده در آن دفن کنیم، گفتم که من حلّه ندارم، رفتند و دوباره برگشتند، گفتند که مولای ما سلام می‌رساند و می‌فرماید: در فلان چمدان و داخل لباس‌ حله‌ای داری که دخترت داده و گفته: از پولش برایم فیروزه‌ای بخر، این پول حله است. پس من حلّه را به آنها دادم.[8]
9- در خراسان زنی به نام زینب ادّعا کرد که من از نسل فاطمه زهرا سلام الله علیها هستم، وقتی گفتة این زن به امام رضا علیه السّلام رسید، حضرت فرمود: هر که به حقیقت از نسل علی علیه السّلام و فاطمه سلام الله علیها باشد گوشتش بر درندگان حرام است، تا اینکه مجلسی در حضور مأمون و مردم تشکیل شد، امام به آن زن فرمود: اگر در ادعای خود صادق هستی به میان درندگان برو، آن زن به امام علیه السّلام فرمود: تو خودت نزد آنها برو اگر راست می‌گویی آنها به تو آسیبی نمی‌رسانند. امام علی علیه السّلام دیگر با آن زن سخن نگفت و برخاست و به طرف قفس درندگان رفت تا اینکه حضرت داخل قفس شد، همة درندگان روی دم نشستند، حضرت نزدیک رفت و دست به سر و صورت آنان کشید، در این هنگام همة مردم و ناظران با تعجب به حضرت نگاه کردند. سپس حضرت از داخل قفس بیرون آمدند، و بعد آن زن را وارد قفس درندگان کردند و او طعمة درندگان شد.[9]

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. ستارگان درخشان.محمّد جواد نجفی.
2. منتهی الامال.شیخ عباس قمی،
3. هشتمین امام، حمید قلندری برد سیری.

پی نوشتها:
[1] . محمد بن علی بن ابن شهر آشوب، مناقب، قم، المطبعة العلمیه، بی‌تا، ج 4، ص 344. و شیخ حرّ عاملی، اثباة الهداة، ترجمة احمد جنتی، المطبعة العلمیه، قم، ج6، ص 52.
[2] . ابن شهر آشوب، پیشین، ج4، ص 348.
[3] . ابن بابویه قمی، عیون اخبار رضا، تحقیق: شیخ حسن اعلمی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ج1، ص 147، علامه مجلسی، بحارالانوار، الطبعة الثانیه، بیروت لبنان، مؤسسة الوفاء، ج49، ص 125، محمد بن علی بن ابن شهر آشوب، پیشین، ج4، ص 343، و سید هاشم بحرانی، مدینة المعاجز، تحقیق: عزت الله مولای همدانی، مؤسسة المعارف الاسلامیه، ج7، ص 133.
[4] . علامه مجلسی، پیشین، ج 49، ص 118، و شیخ حر عاملی، پیشین، ج6، ص 135.
[5] . شیخ حرّ عاملی، پیشین، ج6، ص 61.
[6] . عیسی اربلی، کشف الغمه، ترجمة حسین زوارئی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1381 ه، ج3، ص 153. محمد بن علی بن ابن شهر آشوب، پیشین، ج4، ص 344، و شیخ حر عاملی، پیشین، ج6، ص 68.
[7] . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال معروف به رجال کشی، تصحیح مصطفوی، دانشکدة الهیات و معارف اسلامی، مشهد، 1348، ص 588، و شیخ حر عاملی، پیشین، ج6، ص 145.
[8] . عیسی اربلی، پیشین، ج3، ص 152،محمد بن علی بن ابن شهر آشوب، پیشین، ج4، ص 341، و شیخ حر عاملی، پیشین، ج6، ص 125.
[9] . شیخ حر عاملی، پیشین، ج6، ص 152.
منبع: اندیشه قم





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین