با سلام.دوست خوبم مسئله ای که عنوان کردید از دو آیتم منشا می گیرد . اعتماد به نفس ضعیف و برجسته نمودن نظر و قضاوت جنس مخالف.برای برطرف شدن این مسئله باید اولا راهکارهای مشاوره قبل را به کار گیرید و در بکارگیری آن مصمم باشید و دوما باید نظر دیگران را به ویژه خانم ها را برای خود کم ارزش کنید . استرس شما به دلیل این است که در نظر دیگران ناپسند و غیر مقبول باشید و یا دیگران در مورد شما قضاوت خوبی نداشته باشند در حالی که اگر خودمون به خود مطمئن باشیم و خود را بپذیریم و با همین وضعیت فعلی دوست بداریم دیگر این قدر از نظر دیگران ترسی نخواهیم داشت .مقداری خود منشی و خوددوستداری و غرور درونی نیاز است تا این قدر خود را تحت سیطره نظر دیگران نبینیم. گاهی لازم است به خود بگیم : من همینم که هستم. من خودم رو دوست دارم . به اندازه کافی جذابم . به اندازه کافی پذیرفتنی هستم . من خودم رو قبول دارم . و ...البته به همراه این القا ها می توان از دارو هم کمک گرفت تا حالت های شرطی شده در بدن شما از بین برود .ضمن این که به هیچ وجه توصیه نمی کنم به دلیل این حالت ها از صحبت کردن در جمع کناره بگیرید که این کار حالات شما را تشدید میکند .
با سلام و خسته باشید
من وقتی میخوام با کسی صحبت کنم معمولا استرس کل وجودم را میگیرد و بدن و حتی لب و لوچه ام می لرزد . مخصوصا هنگامی که با خانم ها صحبت میکنم خیلی استرس میگیرم و در کلاس درس که مختلط هستیم صحبت کردن برام خیلی مشکل است در حالی که متاهل هستم ولی از روبرو شدن با خانم ها خیلی استرس دارم لطفا راهنمایی کنید . از راهنمایی که در مورد اعتماد بنفس برای بنده انجام دادید ممنونم
با سلام.دوست خوبم مسئله ای که عنوان کردید از دو آیتم منشا می گیرد . اعتماد به نفس ضعیف و برجسته نمودن نظر و قضاوت جنس مخالف.برای برطرف شدن این مسئله باید اولا راهکارهای مشاوره قبل را به کار گیرید و در بکارگیری آن مصمم باشید و دوما باید نظر دیگران را به ویژه خانم ها را برای خود کم ارزش کنید . استرس شما به دلیل این است که در نظر دیگران ناپسند و غیر مقبول باشید و یا دیگران در مورد شما قضاوت خوبی نداشته باشند در حالی که اگر خودمون به خود مطمئن باشیم و خود را بپذیریم و با همین وضعیت فعلی دوست بداریم دیگر این قدر از نظر دیگران ترسی نخواهیم داشت .مقداری خود منشی و خوددوستداری و غرور درونی نیاز است تا این قدر خود را تحت سیطره نظر دیگران نبینیم. گاهی لازم است به خود بگیم : من همینم که هستم. من خودم رو دوست دارم . به اندازه کافی جذابم . به اندازه کافی پذیرفتنی هستم . من خودم رو قبول دارم . و ...البته به همراه این القا ها می توان از دارو هم کمک گرفت تا حالت های شرطی شده در بدن شما از بین برود .ضمن این که به هیچ وجه توصیه نمی کنم به دلیل این حالت ها از صحبت کردن در جمع کناره بگیرید که این کار حالات شما را تشدید میکند .
- [سایر] سلام خسته نباشید من دختری هستم 26 ساله ساکن قم . من از سال 1386 در یه شرکت مشغول به کار هستم من در محیط کارم خیلی اعتماد بنفس خوبی دارم برخوردم با مشتری خوب است و کاملا رییسم از من راضی هست من دانشجوی رشته نرم افزار کاردانی هستم ترم آخر هستم من مشکلی دارم این است که از پای تخته رفتن و ارائه دادن خیلی میترسم شده خیلی اطلاعات داشته ام کاملا بلد بودم ولی بخاطر اضطراب ترس نرفته ام بارها شده رفته ام ولی تمام وجودم می لرزد و بچه ها و دوستانم کاملا لرزش من را حس می کنند دست و پایم کاملا می لرزد و رنگم می پرد با این که در محیط بیرون کار کرده ام ولی باز این رفتارها از هم سر میزند ممنون میشم کمکم کنید من بچه اخر یه خونواده 6 نفره هستم البته با پدر ومادر یعنی 4تا بچه هستیم مجرد هستم خواهش می کنم راهنمایی کنید از این اوضاع خسته شدم . من از نظر درسی عالی هستم فقط همین مشکل را دارم هرترم معدلم 17 به بالا هست .
- [سایر] با سلام خدمت مشاور عزیز،من از شهر شیراز، دانشجوی سال آخر رشته کتابداری و اطلاع رسانی، مجرد، در خانواده ای 5 نفره که 2 خواهر بزرگتر دارم که اولی ازدواج کرده و دومی هم پزشک است و مجرد.از نظر وضعیت اقتصادی متوسط ، و خانواده ای مذهبی هستیم. من همیشه برای کوچکترین کاری که می خواهم انجام بدهم اضطراب و استرس دارم و همچنین از اعتماد به نفس پایینی برخوردار هستم؛ که البته شرایط خانواده بی تاثیر در این اضطراب و عدم اعتماد به نفس نبوده است؛ به طوری که پدر و مادرم به خاطر کوچکترین و ساده ترین کاری که می خواهند انجام بدهند اضطراب و استرس دارند و همیشه بدترین حالت ممکن را در هر مسئله ای در نظر می گیرند. من هر وقت که می خواهم درس بخوانم (با توجه به اینکه از استعداد خوبی برخوردارم) همیشه فکر می کنم که من این درس را یاد نمی گیرم و نمی فهمم، در نتیجه خواندن درس را رها می کنم و این موضوع باعث می شود که همیشه شب امتحان مجبور شوم که حجم سنگینی از درس ها را با استرس بالا بخوانم. مشکل دیگر من در عدم اعتماد به نفس و اضطراب این است که مواقعی که مهمان داشته باشیم یا وقتی که به مهمانی برویم موقع حرف زدن با افراد یا موقع تعارف کردن یا برداشتن چیزی ناخودآگاه دستم می لرزد و این مسئله من را خیلی اذیت می کند.همچنین وقتی که می خواهم با افراد صحبت کنم ناخودآگاه ضربان قلبم تند می شود و اضطراب پیدا می کنم.از شما خواهش می کنم که در صورت امکان من را راهنمایی کنید.متشکرم
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید. بنده از زمان نوجوانی دچار گودی و کبودی شدید دور چشم بودم،. به حدی که هرجا میرم توجه دیگران رو جلب میکنه. خیلی از افراد این مشکل رو به خود ارضایی ربط میدن. من از نوجوانی گاهی خود ارضایی میکردم. در صورتی که خیلیها رو میشناسم با اینکه این کار رو انجام میدن ولی علایمی در چهره شون وجود نداره. البته فکر میکنم غلبه ی سودا هم داشته باشم. با مصرف سردی ها مثل خیار و عدس بلافاصله حالت کرختی و بی حالی بهم دست میده. البته حالت خستگی رو خیلی مواقع دارم، مخصوصا صبح ها که بیدار میشوم. اندام لاغری ندارم و اتفاقا کمی هم اضافه وزن دارم. معمولا ذهن آشفته ای هم دارم و زیاد به مسایل بی اهمیت فکر میکنم. ممنون میشم من رو راهنمایی بفرمایید. سپاسگزارم
- [سایر] با سلام و خسته نباشید مادری هستم که یک پسر و دختر دوقلو 7 ساله دارم. پسرم فوق العاده خجالتی و در مکانهای عمومی نظیر مهمانی، عروسی، محیط مدرسه و... دچار اظطراب و استرس شده تا حدی که به اسفراغ می افتد. از سن 4 سالگی که آنها را به مهد کودک فرستادم در اثر استفراغهای مکرر و بی دلیل اش متوجه موضوع استرس و نگرانی در پسرم شدم. البته دخترم نیز شخصیت کم رویی است اما از لحاظ روانی بسیار آرام است و بدون استرس در مکانهای عمومی ظاهر می شود. مشکل پسرم همین طور ادامه داشت تا زمانیکه سال گذشته پا به مدرسه گذاشت(در مقطع پیش دبستانی) حدوداً تا یکماه این مشکل را داشت و به محض ورود به مدرسه استفراغ می کرد و خودش از این مشکل بیشتر از همه عذاب می کشید تا جائیکه به خاطر اینکه مدام جلوی بچه های دیگر این مشکل را پیدا می کردمی ترسید که به مدرسه برود در حالیکه به معلمش عشق می ورزید و تکالیف اش را با اشتیاق فراوان انجام می داد. اما هر صبح نیم ساعت قبل از رفتن به مدرسه دچار اظطراب می شد تا جائیکه دست و پایش سرد می شد و می لرزید. خوشبختانه معلمش خیلی کمک کرد و با دادن مسئولیتهای مختلف به این بچه اعتماد به نفس اش را بالا برد و بعد از یکماه مشکل این بچه برطرف شد و به راحتی با محیط مدرسه ارتباط برقرار کرد قابل ذکر است در مقطع پیش دبستانی پسرم با خواهرش در یک کلاس و کنار هم بودند.بعد از تمام شدن مدرسه به پیشنهاد معلم اش پسرم را در یک کلاس تابستانی که مورد علاقه خودش بود (ژیمناستیک) ثبت نام کردم تا محیط خارج از خانه را به تنهایی و بدون حضور خواهرش تجربه کند اما متاسفانه اولین جلسه کلاس با وجود علاقه فراوان با همان مشکل اظطراب بالا و استفراغ شروع شد تا جائیکه این بچه با ناراحتی و خجالت فراوان کلاس را به پایان رساند. در حال حاضر با تمام علاقه ای که به این ورزش دارد اما ترس از اینکه دوباره سر کلاس با چنین مشکلی روبرو شود او را برای رفتن به این کلاس دچار عذاب و سردرگمی کرده. آیا پسرم نیاز به مشاوره و مصرف داروهای ضد استرس دارد. لطفاً مرا راهنمایی کنید چون برای مدرسه این بچه بسیار نگرانم. همچنین با توجه به اینکه من در شهر بندر انزلی زندگی می کنم در صورت نیاز به مشاوره و یا روانپزشک در صورتیکه جایی را در این شهر یا شهر رشت معرفی نمائید ممنون می شوم. با سپاس فراوان.
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. حدود یک ماهه که عقد کردم اما تو همین مدت کم سه چهار بار دعوامون شده،و علتش هم اعتماد به نفس بیخود شوهرمه. هر چی دارم مقایسه میکنم چه از لحاظ تحصیلی،شغلی خونوادگی و هر چیه دیگه اگه من بالاتر نباشم اصلا پایین تر نیستم اما شوهرم حداقل روزی یه بار بهم میگه کلاس ما حداقل 15 سال از شما جلوتره،در حالی که چون اینطور نیست کلا به هم میریزم وقتی هم بهش میگم ناراحت شدم میگه مهم نیست و واقعا هم براش مهم نیست،انقد خودخواه و خودپسند و لجبازه که حالم ازش بهم میخوره،اصلا متوجه خوبیها و امتیازات من نیست فکر میکنه خودش میتونه هر حرفی بزنه و هر کاری بکنه اما من باید مواظب تک تک کلماتی باشم که دارم میگم و الا قشغرغی راه میندازه که آخرشم من باید عذرخواهی کنم.باور کنید خانم دکتر هرچی بخواد بهم میگه ولی انتظار داره من هم کر باشم هم لال. هرچیم با محبت و زبون خوش بهش میگم بی اثره.دارم دیوونه میشم به نظرتون با یه همچین آدمی چیکار میشه کرد؟ خودم که فکر میکنم کمبود داره و به زور میخواد خودشو باکلاس نشون بده. ممنونم از راهنماییتون
- [سایر] سلام. خسته نباشید. من حدودا 11 ماهه که با مردی که 14 سال از خودم بزرگتره آشنا شدم و تقریبا یک علاقه زیادی نسبت به هم پیدا کردیم.من 24 ساله و اون38سالشه. شهر محل زندگی مون هم فرق میکنه.مادر من خیلی مخالفت میکنه.فقط بخاطر سنش.اما از لحاظ انسان بودن خداشناسی شغل و درآمد خوب و خانه و ماشین همه چیز دارد و از نوع خوب هم دارد.و بسیار هم میگوید که مرا دوست دارد و عاشق من است . فشار مادرم انقدر زیاد است که نه میتونم دلش رو بشکنم نه با خواسته اش موافقت کنم . به هیچ وجه هم مادرم اخلاق و عقیده اش عوض نمیشه.میگه اون فردا پیر میشه و تو جوونتر.ولی این مسئله واسه من حل شده است . من خیلی به خانوادم وابسته هستم و اصلا یه جوری شده که میترسم ازدواج کنم مادرم و پدرم تنها بشن . یعنی مادرم بدش هم نمیاد که من تو خونه بمونم . انقدر مخالفت میکنه با همه خواستگارها که دیگه منم خسته شدم و تمایلی به ازدواج ندارم . چون مادرم واقعا رفتاری از خودش نشون میده که آدم از زندگیش سیر میشه . واسه همه خواستگارهام که بجز ایشون هستند ایرادهای زیادی میگیره و همیشه مرغ همسایه غازه . خیلی ازش خواستم که با یک روانشناس صحبت کنه ولی بد برداشت میکنه. خیلی قرآن میخونم و سعی میکنم آرامش خودمو حفظ کنم ولی نمیشه . اصلا اعتماد به نفس ندارم . همیشه استرس دارم . همیشه افسرده و غمگینم و گریه میکنم . علاقه ای هم به این دنیا و قشنگیاش ندارم یعنی یه جورایی مردم دیگه . در ضمن مادر من تقریبا با همه اعضای خونه مشکل داره . با پدرم از بدو ازدواج دچار مشکل بوده و بدون عشق و علاقه ازدواج کرده . پدرم هم از مادرم بزرگتره حدود15 سال . مادرم فکر میکنه که زندگی منم قراره اینجوری بشه . اصلا نمیتونه خوشبختی رو احساس کنه . با اینکه پدرم زیاد هم آدم بدی نیست . فقط کمی اخلاقش تنده. نمیدونم میتونید کمکم کنید یا نه فقط گفتم حرفمو بگم بلکه خالی بشم . ازتون ممنونم .
- [سایر] باسلام خانمی هستم 27 ساله که مدت 7 سال است که ازدواج کرده شکر خدا ازدواج موفقی داشته و همسر صبوری دارم. هر چند مانند بسیاری از مردها ساعات زیادی را در محل کار و بیرون از خانه می گذراتند که این مورد در ابتدای ازدواج باعث در گیری های کلامی زیادی بین من و همسرم میشد. البته این مورد یعنی کشمکش بر سر این موضوع بعد از اینکه دو سال و نیم قبل ما صاحب فرزندی شدیم بسیار کمتر شده زیرا من در منزل با داشتن بچه وقت سر خاراندن هم ندارم چه رسد به.... بله اما حال مواردی که خالصانه از شما میخواهم مرا راهنمایی بفرمایید اینست که با توجه به این مورد که من جزء رتبه های خوب دانشگاه سراسری بوده و رتبه دو هزار کنکور 82 را داشته ام و آمال و آرزوهای فراوانی برای ادامه تحصیل در ذهنم داشته ام و الان به سبب حضور بچه بیش از سه سال است که در زمینه ادامه تحصیل کاملا متوقف شده ام و کاملا اعتماد به نفسم را از دست داده ام و هر روزی که تصمیم میگیرم شروع کنم به مطالعه برای کنکور از یک طرف انجام کارهای منزل و از طرف دیگر کارهای بچه و شاید تنبلی خودم! مانع از این کار میشود. خیلی زگرفتار روزمرگی شده ام و این واقعا مرا عذاب میدهد و احساس مفید بودن را از من میگیرد . خیلی احساس بیکاری و بی ارزشی میکنم و این بر روی روابطم با همسرم نیز بی تاثیر نبوده است. خیلی زود رنج و حساس شده ام. لطفا مرا راهنمایی بفرمایید که چطور از این وضعیت نجات یابم و چگونه مجددا شور و نشاط درس و دانشگاه و تحصیل را به زندگی ام بازگردانم و بتوانم آرزوهای ذهنی ام را با کمک خداوند بزرگ عملی نمایم. 2- اما مشکل دیگری که یکسالی است دامنگیر من شده نمیدانم اسمش را وسواس فکری بگذارم! از بیان آن خودم هم خنده ام میگیرد اما همین مورد واقعا مرا عذاب میدهد و توان مرا گرفته است و آ؟ن اینست که من در هنگام گفتن نیت نماز, وضو و غسل شاید دهها بار ؟آنرا تکرار میکنم و توان عملی کردن آنرا ندارم و ساعتها زیر دوش حمام برای یک غسل و شاید چندین دقیقه برای یک وضو معطل میکنم تا بتوانم نیت کنم و حس میکنم درست نیست و مدام این کار را تکرار میکنم و استرس فراوانی بهم وارد میشه خلاصه در گیری فراوانی با این مطلب پیدا کرده ام . به طور کل برای انجام کارهای روزمره بیش از وقت معمول مورد نیاز وقت صرف میکنم اما این مورد اخیر واقعا لذت زندگی را از من سلب کرده است خودم فکر میکنم شاید استرس و خستگی های روزمره و علی الخصوص بچه داری سبب چنین مشکلی شده است نمی دانم؟؟؟؟؟!!خیلی ناراحتم میخوام از زندگیم لذت ببرم اما این وسواسهای دست و پا گیر نمیذاره اما دلم میخواد اصلاح بشم و باهاش مبارزه کنم دلم میخواد راهناییم کنید تا از دستنش خلاص بشم. با تشکر
- [سایر] سلام خانم تقدسی عزیز خسته نباشید!راستش من مجردم 19سالمه دانشجوئم 17سالگی کاراموزی بانک میرفتم اونجا یه اقایی بود که باهم اشنا شدیم کارمندبانک بود مثلا میرفتم به من گنگ نگاه میکرد منم چون اولین رابطم بود با پسرا دیگه باهاش رفتم تو رویا که مطمئن بودم که ماباهم ازدواج میکنیم خیلی خیلی دعا کردم ولی نشد الانم اون مجرده 30سالشه،اون که تموم با این همه ضربه که ازش خوردم!از اون به بعد خیلی دعا کردم و از خدا خواستم که زودتر موقعیت ازدواج منو فراهم کنه و زودی ازدواج کنم ولی هنوز مجردم....چند وقت پیشم که باز یه اقای مهندسی بود برامون کار میکرد چو افتاده بود که تو خانوادم این منو میخواد منم که ذوق زدههه ولی اونم نصبت به من نظری نداشت و رفت،من واقعا ضربه سنگینی خوردم......تا به الان هم نه با پسری تلفنی رابطه داشتم و نه دوست پسری داشتم---نمیدونم چرا انقدر زود به یه پسری وابسطه میشم و باهاش میرم تو رویا.....الانم یه پسرعمه دارم که حس میکنم بهم نظر داره ولی تا الان ازم خواستگاری نکرده حالا الان همش با اون میرم رویا ولی خودمو خیلی کنترل میکنم....خانم تقدسی من خیلی خیلی خیلی دوست دارم ازدواج کنم راستش هرجا که میرم بهم خوش نمیگذره...میرم خرید میگم الان من نامزد بودم چقدر خوب بود دست نامزدمو گرفته بودم باهم راه میرفتیم مدام به بقیه زن و شوهرا نگاه میکنم غبطه میخورم،یا میرم پارک میگم چقدر بهم بیشتر خوش میگذشت که الان نامزد داشتم و پیشم بود....شما دیگه فکر کن هرجا که میرم همینه همه ی این فکرا باهامه از دانشگاه و باشگاه گرفته تاااااامهمونی و خرید همه جا!الان دیگه باشگاه نمیرم میگم بعد نامزدی میرم،یه هر نوع کلاس سرگرمی دیگه ای یا دانشگاه یه همکلاس دارم که نامزده همش به اون نگاه میکنم غبطه میخورم میگم خوش بحالش انتخب شده چه با خیال راحت اینجا نشسته،مدام میرم حلقه های ازدواج تو خیابونا رو میبینم.....اینم بگم اصلا اهل دوست و رفیق نیستم کنارشون بهم خوش نمیگذره.....بیشتر با خالمم که اونم ازدواج کرده و یه بچه کوچیک داره وقتی شوهرش میاد دنبالش یا میره خونه مادرشوهرش خب منم خیلی دلم میخواد!خیلیم معتقدم و از خدا میخوام که زودتر ازدواج کنم ولی هنوز موقعیتش فراهم نشده...من مانتوییم موهام کاملا داخله همش فک میکنم ینی من موهام بیرون بود بیشتر پسرا رو به خودم جذب میکردم ولی ترس از خدا اجازه این کارو بهم نمیده!خودم ظاهرم خوبه قیافمم خوبه.خداروشکر جو خانوادمم ارومه یه خواهر9ساله دارم پدر ومادرمم خیلی به حرفمم همه چیز رو برام مهیا میکنن...ولی من دوست دارم مستقل باشم!شما چه راهنمایی برام دارید؟
- [سایر] سلام، لطفا سوالمو خصوصی جواب بدید. دو سال پیش با یه خانم متدین و باحجاب تو دانشگاه آشنا شدم از همونجا احساس خاصی نسبت بهش داشتم اما به احساسم اعتنا نکردم. تو این مدت سعی کردم تا حد امکان ازش دوری کنم. دلیلشم شرایط ایشون از لحاظ سنی که 4 سال از من بزرگتره (یعنی الان 27 سال داره) و نامزدش که فوت کردن، بود. چون با مخالفت خانواده روبرو میشدم تلاش کردم نبینمش. چند بار موفق شدم اما هر بار یه جوری دوباره رابطمون شروع میشد. تو مدت یک سال نیم، چهار یا پنج بار دیدمش و رابطمون نزدیک به صفر بود. بعضی وقتا خیلی کم، از طریق وبلاگهامون با هم حرف میزدیم. تا اینکه حدود ده ماه پیش، از مهر ماه که ترم جدید شروع شد تقریبا هر هفته میدیدمش و در حد یه سلام و علیک باهاش حرف میزدم. سعی میکردم احساسم رو ازش پنهان کنم و علاقم رو نسبت بهش ابراز نکنم اما کم کم از حرفا و رفتارهای همدیگه چیز هایی فهمیدیم!! یکی دو ماه همینجوری بود تا بالاخره هر دو مطمئن شدیم به هم علاقه داریمو حرفی که نباید گفته میشد، گفته شد. نزدیک دو ماه بعد این خانم بهم گفت که بعد از فوت نامزدش ازدواج کرده و بعد یه مدت متارکه کرده، اونجا ارتباطمون دوباره قطع شد. تا قبل از اون مادرم میدنست به یکی تو دانشگاه علاقه دارم و بعضی وقتا میرم دیدنش اما بیشتر از این چیزی نمیدونست. وقتی شرایط این خانمو به مادرم گفتم، باهام مخالفت کرد. نزدیک یه ماه بعد که از مادرم خواستم یه بار دیگه این خانمو ببینم قبول کرد و گفت میخواد ببینتش. قرار شد که مادرم از دور این خانمو ببینه. بعد اون ملاقات این خانم رو ندیدم و ارتباطی باهاش نداشتم تا اوایل تابستون که به مادرم گفتم میخوام برم ببینمش و مادرم به خواهرم پیشنهاد داد که اونم بیاد این خانم رو ببینه،جوری که متوجه نشه. مثل خانوادم نگران آیندم هستم. شش ماه میگذره و خانواده ام انتظار دارن فراموشش کنم و با یکی دیگه ازدواج کنم ولی نمیتونم فراموشش کنم. تازگیا خیلی کم از طریق وبلاگهامون با هم صحبت میکردیم که باز اونم منتفی شد. یعنی نباید به خانمی با این شرایط علاقه داشت؟ مهم ترین مسئله برای من تدین و بعد از اون چیزایی مثل اخلاق، رفتار، حجاب و … است که فک میکنم این خانم داره.از طرفی نظر خانوادمم برام مهمه، نمیخوام اشتباه کنم. نمی گم این خانم همه چی تمومه اما واقعا علاقه داشتن به یه اینچنین خانمی کار اشتباهیه؟ به نظر شما من باید چیکار کنم؟ با شرایطی که من دارم کار درست چیه؟ لطفا نظرتون رو در این مورد بفرمایید و من رو راهنمایی کنید.
- [سایر] با سلام خدمت استاد بزرگوار (برای بار سوم براتون پیام میذارم، لطفا جواب بدین)قبلا هم چندین بار براتون پیام گذاشته بودم ولی تو لیست پیام ها نتونستم پیداشون کنم.ازتون خواسته بودم که در صورت امکان فایل های (حداقل صوتی) گفتگوهایی که در مورد ازدواج در برنامه \"مردم ایران سلام\" با آقای شهیدی فر داشتید رو در سایتتون قرار بدین.الان هم فرصت رو غنیمت میدونم و ازتون سوالی میکنم. هر چند شاید خیلی تکراری باشه. من دختری 25 ساله و دارای مدرک کارشناسی ارشد هستم. در حال حاضر هم در چندین دانشگاه تدریس دارم و همین طور قصد ادامه تحصیل رو هم دارم. مشکل من در مورد خواستگاران و این مورده که نمیتونم براحتی کسی رو انتخاب کنم.خواستگارای زیادی هم دارم مثلا در همین یک مورد اخیر شخصی از طرف یکی از همکاران پیشنهاد شد و من یکی دو جلسه با ایشون صحبت کردم، از لحاظ موقعیت و وضعیت خانوادگی و کاری شرایط مناسبی دارند ولی در مورد مسائل اعتقادی مثل هم نیستیم. ایشون با این که به خدا عقیده دارن و از لحاظ اخلاق و رفتار قابل قبول هستن ولی در انجام واجبات منظم نیستن و به قول خودشون تق و لق انجام میدن.البته من خودم به خاطر این مسئله جواب رد بهشون دادم چون این موارد خیلی برام مهمه و خودم هم در یک خانوده مومن بزرگ شدم و حتی گاهی سعی می کنم به مستحبات هم بپردازم و سعی در پیشرفت و تقویت هرچه بیشتر اعتقاداتم دارم، از حضور در کلاس های عقیدتی گرفته تا... با توجه به این شرایط، و این که باز هم از طرف ایشون اصرار زیادی هست و حتی گفتن که حاضرن نمازهاشون رو هم مرتب بخونن،در این مورد ازتون راهنمایی می خوام.(هرچند کسی که به خاطر خدا نماز نخونه به خاطر بنده...!!!)از این که وقتتون رو گرفتم عذر می خوام و فقط می خوام بدونم استدلالم در جواب رد دادن درست بوده یا نه؟ با تشکر التماس دعا