با سلام.دوست عزیز هر خانمی باید پیش از بارداری از میزانی سلامت نسبی برخوردار باشد لذا پیش از اقدام برای بارداری سعی کنید ابتدا اضطراب خود را برطرف کنید . جهت این کار باید علل به وجود اورنده را بشناسید . با یک مرور دقیق شخصی بر زندگی خود م تونید علل احتمالی را پیدا کنید و حتی برخی از انها را رفع کنید . گاه باید های غیر ضروری ما باعث اضظراب ما می شود . مثلا با خود میگیم : فلان موضوع باید همان طور اتفاق بیفتد که من اکنون می خواهم اگر چنین نشود اصلا نمی شود . خب این طرز فکر کردن یعنی این که شما تنها یک راه را برای قضایا در نظر می گیرید در صورتی که راه های دیگری هم وجود دارد به اندکی خلاقیت یا انعطاف شما نیاز دارد .گاه افکار مشوش و مبهم در مورد یک موضوع اضطراب زاست . لذا باید خود را عادت دهید تا به موضوع های مبهم فکر نکنید و یا با پررنگ کردن توکل به خدا افکار خود را نسبت به آن مثبت تر کنید.هر تغییر در زندگی میزانی از ناآرامی ار به وجود می اورد بنابراین با پذیرش این موضوع باید به خود زمان دهید تا آرام آرام با این تغییر روبرو شده و از میزان ثقل ان برای شما کاسته شود . از بیکاری و فکر کردن و در تنهایی ماندن بپرهیزید. از خانه خارج شوید . پیاده روی کنید . با کسی صحبت کنید . و یا به فعالیتی مشغول شوید .نیمی از افکار اضطراب زا غیر منطقی هستند پس با مطرح کردن انها برای یک همراز منطق مورد لزوم را بدست اورید .
باسلام من 27 سال سن دارم و حدود 1.5 است که ازدواج کردم و تصمیم به بارداری دارم ولی احساس میکنم جدیدا دچار اضطراب شده ام قبلا هم در دوران دانشجویی دچار این مشکل شدم چون خودم دانشجوی رشته مطالعات خوانواده بودم و از علایم این اختلال اطلاع داشتم با مراجعه به پزشک و مصرف دارو این مشکل برطرف شد اما دوباره دچار این مشکل شده ام و با توجه به اینکه میخواهم بچه دار شوم و نمی توانم دارو مصرف کنم خواهش میکنم من را راهنمایی کنید.
با سلام.دوست عزیز هر خانمی باید پیش از بارداری از میزانی سلامت نسبی برخوردار باشد لذا پیش از اقدام برای بارداری سعی کنید ابتدا اضطراب خود را برطرف کنید . جهت این کار باید علل به وجود اورنده را بشناسید . با یک مرور دقیق شخصی بر زندگی خود م تونید علل احتمالی را پیدا کنید و حتی برخی از انها را رفع کنید . گاه باید های غیر ضروری ما باعث اضظراب ما می شود . مثلا با خود میگیم : فلان موضوع باید همان طور اتفاق بیفتد که من اکنون می خواهم اگر چنین نشود اصلا نمی شود . خب این طرز فکر کردن یعنی این که شما تنها یک راه را برای قضایا در نظر می گیرید در صورتی که راه های دیگری هم وجود دارد به اندکی خلاقیت یا انعطاف شما نیاز دارد .گاه افکار مشوش و مبهم در مورد یک موضوع اضطراب زاست . لذا باید خود را عادت دهید تا به موضوع های مبهم فکر نکنید و یا با پررنگ کردن توکل به خدا افکار خود را نسبت به آن مثبت تر کنید.هر تغییر در زندگی میزانی از ناآرامی ار به وجود می اورد بنابراین با پذیرش این موضوع باید به خود زمان دهید تا آرام آرام با این تغییر روبرو شده و از میزان ثقل ان برای شما کاسته شود . از بیکاری و فکر کردن و در تنهایی ماندن بپرهیزید. از خانه خارج شوید . پیاده روی کنید . با کسی صحبت کنید . و یا به فعالیتی مشغول شوید .نیمی از افکار اضطراب زا غیر منطقی هستند پس با مطرح کردن انها برای یک همراز منطق مورد لزوم را بدست اورید .
- [سایر] سلام،امیدوارم حالتون خوب باشه.منو به خاطر میارین؟ میدونم سرتون شلوغه ولی ترجیح دادم که به شما بگم: در مورد مشکلم(افسردگی): 1-اشتهام نسبت به قبل خیلی خیلی بهتر شده 2-خوابم منظم تر شده و به ندرت در خوابیدن دچار مشکل میشم 3-به توصیه شما تابستون به دکتر کرمانی مراجعه کردم -ایشون گفتن که خلق دوگانه داری خودم هم همین رو احساس میکنم که گاهی \"بسیار\" شادم و گاهی \"بسیار\" غمگین. و به تناوب خلقم تغییر میکنه -تشخیص ایشون اینه که مشکلم بیولوژیکیه و باید دارو مصرف کنم -حالا;با وجود اینکه دانشجو شدم (رشته روانشناسی) در ضمن رانندگی هم باید بکنم،خوب مسلما نمی تونم دارو هم مصرف کنم چون عملا تا یک مدتی از کارهای زندگی و... باز میمونم(اینو تجربه قبلی دارو به من ثابت کرده)(ضمن اینکه به گفته ایشون تازه بعد از یک مدت ، مشخص نیست که دارو هایی که تجویز کردن اثر میکنه یا نه!! -در ضمن حتما شما میدونید که خانواده من با مصرف دارو کاملا مخالفن و اگر عوارض دارو در من مشخص باشه خوب طبیعتا نمیذارن که درمان رو ادامه بدم مثل دفعه پیش. .... حالا با این اوصاف به نظر شما مراجعه به روانشناس نمیتونه به من کمک کنه که من دیگه دارو مصرف نکنم؟ واقعا نمیدونم چیکارکنم راهنمایی ام کنید. ولی این بار تصمیمم برای درمان قطعیه .مرسی
- [سایر] سلام . اولین سوال من رو در زمینه اضطراب در تاریخ 10/10/90 با کد مشاور 943324 پاسخ داده اید . درباره اینکه میگید خود فرد علت اضطراب را بهتر می داند با شما موافقم بزرکترین اون اینکه بعد از چندین سال از زمانی که مشکل را فهمیدم تازه به مشاور مراجعه کردم و مشاور من اولین کسی است که من باهاش حرف می زدم اما خوب در ارتباط برقرار کردن با ایشان اصلا مشکلی نداشتم ولی بدترین عامل همین به یادآوری مشکلات و تلاش برای کنار آمدن با آن است که به شدت من را رنج می دهد البته مشاورم معتقد بود که این اضطراب با توجه به علت آن تا حدودی طبیعی است (به خصوص هنگام پایان جلسه ) اما اینکه از دو هفته قبل نگران جلسه باشم و حتی شب قبل از جلسه اصلا خوابم نمی برد می گفتند این عادی نیست و حتی پیشنهاد مصرف دارو هم به من داند ولی خوب تا شروع جلسه بعدی به قدری اضطرابم شدید بود و باعث سردرد من می شد و چون میگرن دارم و یک حمله میگرنی باعث می شد یک روز کامل رو از دست می دادم (با توجه به اینکه شاغلم ) برای همین نه به سبب تنبلی یا چیز دیگه فقط به خاطر فشار شدید و سردرد های شدید میگرنی و اختلالی که این سردرد ها در روند عادی زندگیم ایجاد کرده بود (مجبور) به توقف جلسات شدم . الان میشه پیشنهاد بدین چی کار کنم ؟ من قبلا مشکل اضطراب نداشتم اما علاوه بر مشکل قبلی اینم بهش اضافه شد این اضطراب هم ردوند زندگیمو مختل می کنه هم عامل میگرنم شده با این همه مشکل و شرایط هم برای فوق می خونم هم سر کار می رم الان این اضطراب و سردرد ها روی کیفیت کارم و درسم اختلال ایجاد کرده؟می دونم باید یه تصمیم نهایی بگیرم برای رفتن یا نرفتن پیش مشاور اما سردرد های قبل از اونو چیکار کنم ؟؟
- [سایر] من دختری 26 ساله هستم که به تازگی (تقریبا 5 ماه )عروسی کردم. قبل از آن به مدت 10 ماه دوران نامزدی داشتم که در این دوران شدیدا تحت فشار خانواده خودم بودم، اما به هر حال این دوران گذشت و الان در خانه خودم باهمسرم که واقعا مهربان و دوست داشتنی است زندگی میکنم ، تقریبا با هم مشکل خاصی نداریم ،شاید مسائل جزیی که زود هم برطرف میشود! قبل از مراسم عروسی کار میکردم ، اما بعد از آن سر کار نرفتم و 4 ماه خانه بودم ،شرایط خوب بود به جز خانواده ام که اذیتم میکردندو شاید ساعتها فکرم را مشغول میکردند یا اشک میریختم . تصمیم گرفتم دوباره برگردم سر کار تا هم سرگرم باشم و هم پس اندازی داشته باشم یک کار جدید پیدا کردم و الان یک ماهی است که کار میکنم ، محیط کار جدید اصلا صمیمی نیست ولی کم کم دارم عادت میکنم ، مشغول کار شدم، یه وقتایی خیلی ناراحت میشم ولی یه وقتایی هم توجه نمیکنم، ولی الان دقیقا یک ماهه که شبها نخوابیدم،خودم که کلافه شدم هیچ احساس میکنم شوهرم را هم کلافه کردم! نمیدونم چیم شده؟اضطراب خونمو دارم ، ولی شوهرم اصلا سختگیر نیست، از یه طرف دلم نمیخواد بی مصرف باشم از طرف دیگه دلم میخواد خونه باشم،دیگه از خوابیدن میترسم! هر شب استرس دارم و عذاب میکشم!
- [سایر] با سلام.من تو دوران کودکی دختر با اعتماد به نفسی بودم اما از نوجونی یعنی 13 سالگی در اثر مرگ یکی از اقوام هم اعتماد به نفسمو از دست دادم هم اضطراب پیدا کردم هم وسواس فکری و عملی هم خیلی ترسو شدم از نوجوونی تا الان به روانپزشک و مشاورین زیادی مراجعه کردم که وسواسم خوب شد الان تا حد کمی وسواس فکری دارم.ولی تو زمینه اضطرابیم که خیلی دل شوره داشتم همش احساس میکردم میخواد اتفاق بدی بیفته اینا برطرف شد اما نه با داروهایی که روانپزشک داده بلکه با ورزش دارو های روانپزشکو که مصرف میکنم فقط خوابم بیش تر میشه هیچ تاثیری رو اضطرابم نداره تشخیص ایشون رفتار درمانی بود گفتن که به دارو نیازی نداری اما ترس زیاد دارم که یکیش ترس از تو جمع بودنه واکنش های بدنیم هم اول طپش قلبم خیلی میره بالا دستام یخ میکنه دهنم خشک میشه همه بدنم هم میلرزه لرزشش بیرونیه وقتی از اون موقعیت بیرون بیام همه حالت هام سریع از بین میره ولی این حالت ها باعث میشه خیلی تو جمع نباشم و احساس خجالت کنم یه قرص ایندرال10 که مال طپش قلبه میخورم وقتی اونو میخورم خوبم ولی چون طولانی مدت مصرف کردم یه روز نخورم همه بدنم میلرزه حالا دارم مصرف قرصو کم میکنم مثلا از یکی در روز شده یک چهارم در روز ولی باز این حالت های لرزش و اینام برگشته الان از همه اضطرابم فقط همین مونده من باید تا آخر عمر ایندرال10 مصرف کنم؟ چون عوارضم داره..تمرینای آرمیدگی رو یه روز انجام میدم بعد ول میکنم اونو باید چند بار در روز انجام بدم؟یه مدت که این تمرینارو 1 بار در روز انجام دادم باز لرزش داشتم میشه راهنمایی کنید؟
- [سایر] بسم الله سلام حاج آقا کدوم ناز کدوم قهر من فقط حرف دلم رو نوشتم . باز هم مشکلم رو براتون مینویسم و خواهش میکنم راهنمایی ام کنید. من 21 ساله دانشجوی ترم آخر هستم. از چند سال قبل به معنویات علاقمند شدم . در دوران دانشجوئی به لطف خدا با چند نفر از بچه های باحال آشنا شدم . مشکلم اینه که تازگی ها دوباره( قبلا هم دچار این مشکل شده بودم)درباره وجود خدا و حقانیت اسلام و حضرات معصومین دچار شک شده ام . همه ی براهینی که در اثبات این موارد بلد بودم با خودم تلقین و تکرار کردم ولی بازم این فکرا آزارم میده. از کجا معلوم خدا وجود داره ؟ از کجا معلوم اسلام دین حقه از کجا معلوم اهل بیت علیهم السلام بر حقند . (اگه فکر میکنین این قسمتاش ممکنه باعث ایجاد فکرای ناجور بشه حذفش کنید)حتی بعضی وقتا سر نماز دچار پوچی میشدم . البته یه چند روزیه که بهنرم ولی این افکار دست از سرم بر نمیداره . من سعی مییکردم وقتی از لا اله الا الله دم میزنم واقعا هیچ چیزی به غیر از خدا تو دلم اهمیت نداشته باشه . اما حالا... اینو هم بگم که من یه کمی دچار وسواس هم از نوع افراط در مورد نجس و پاکی و هم وسواس فکری هستم. میترسم به مرگ کفار بمیرم . دارم فکر میکنم اگه تو قبر ازم پرسیدن برای چی این دینو انتخاب کردی چی جواب بدم. لطفا هم جواب بدین و ازتون جدا خواهش میکنم دعام کنید به جایی برسم که جز خدا و معصومین چیزی نخوام و چیزی نبینم و محبت چیز دیگری تو دلم نباشه. خدا خیرتون بده که یه همچین راهی باز کردین که مردم سوالاتشون رو بپرسن واز خدا توفیق خدمت بیشتر را برایتان خواستارم. یاعلی( دعا یادتون نره)
- [سایر] با سلام و عرض خسته نباشید خدمت شما. من مشکل وسواس فکری و اضطراب شدید و کمی هم افسردگی دارم که تا 4 سال قبل هیچ کدام از این مشکلاتو نداشتم تنها مشکلم کم رویی بود اما زمانی که خواستم این مشکلم را حل کنم دچار این مشکلات شدم الان به جایی رسیدم که احساس میکنم دیگه تحمل این مشکلاتو ندارم و تا کنون هم به دکتر مراجعه نکردم چون همیشه ترس داشتم دکتر هم نتواند به من کمکی بکنه ولی در حال حاظر دیگه به تنهایی نمی توانم با این مشکلات کنار بیام میخواستم اگه امکان داره ی روان شناس خوب در شهر اصفهان به من معرفی کنید و موضوع بعدی اینکه جایی خوندم داروی ریلوزول در درمان اضطراب و وسواس خیلی موثره میخواستم بدونم میتونم خودم این دارو رو مصرف کنم و اینکه عوارضش چیه در ضمن من خودم از قرص آلپروزلام استفاده میکنم البته فقط در شرایط خواص ولی با مصرف این قرص تمام مشکلاتم حل میشه و هر کاری که دلم بخواد میتونم انجام بدم. ممنوم از راهنماییتان
- [سایر] با سلام خدمت مشاور عزیز،من از شهر شیراز، دانشجوی سال آخر رشته کتابداری و اطلاع رسانی، مجرد، در خانواده ای 5 نفره که 2 خواهر بزرگتر دارم که اولی ازدواج کرده و دومی هم پزشک است و مجرد.از نظر وضعیت اقتصادی متوسط ، و خانواده ای مذهبی هستیم. من همیشه برای کوچکترین کاری که می خواهم انجام بدهم اضطراب و استرس دارم و همچنین از اعتماد به نفس پایینی برخوردار هستم؛ که البته شرایط خانواده بی تاثیر در این اضطراب و عدم اعتماد به نفس نبوده است؛ به طوری که پدر و مادرم به خاطر کوچکترین و ساده ترین کاری که می خواهند انجام بدهند اضطراب و استرس دارند و همیشه بدترین حالت ممکن را در هر مسئله ای در نظر می گیرند. من هر وقت که می خواهم درس بخوانم (با توجه به اینکه از استعداد خوبی برخوردارم) همیشه فکر می کنم که من این درس را یاد نمی گیرم و نمی فهمم، در نتیجه خواندن درس را رها می کنم و این موضوع باعث می شود که همیشه شب امتحان مجبور شوم که حجم سنگینی از درس ها را با استرس بالا بخوانم. مشکل دیگر من در عدم اعتماد به نفس و اضطراب این است که مواقعی که مهمان داشته باشیم یا وقتی که به مهمانی برویم موقع حرف زدن با افراد یا موقع تعارف کردن یا برداشتن چیزی ناخودآگاه دستم می لرزد و این مسئله من را خیلی اذیت می کند.همچنین وقتی که می خواهم با افراد صحبت کنم ناخودآگاه ضربان قلبم تند می شود و اضطراب پیدا می کنم.از شما خواهش می کنم که در صورت امکان من را راهنمایی کنید.متشکرم
- [سایر] سلام آقای دکتر خواهر من 23 سال سن داره که جدیداً یک پسری که قبلا در دوران دانشگاه همکلاسیش بوده اومده خواستگاریش، هر دوشون تا فوق دیپلم مدیریت خوندن و هر دو هم قصد ادامه تحصیل دارن ولی پسره میگه فعلا از نظر کاری سرم شلوغه، البته پسره با دیپلم رفته سرکار و بعد برای دانشگاه اقدام کرده که توی دانشگاه هم با خواهرم آشنا شده البته الان یکسالی است هر دو از فوق دیپلم فارغ التحصیل شدن.پسره 26-27 سال سن داره. به نظر و از حرفاش پسر خوب و کاری میاد،میزان حقوقش یک میلیون تومنه در حال حاضر و سرپرست قسمت خدمات پس از فروش یک شرکت بزرگ شیرآلات صنعتیه، یعنی ایشون هماهنک کننده و اعزام کننده نیروهاشون برای نصب و تعمیر شیرآلاتیه که به دیگران میفروشن که گویا سرشم خیلی شلوغه.خواهرم از ایشون خوشش میاد ولی با میزان حقوقش و سمتی که در محیط کارش داره مشکل داره و همین باعث دو دلی و تردید خواهرم در تصمیم گیریش شده.خواهرم تقریباً آدم خوش گذرون و ولخرجیه و زندگی خود ما در سطح خیلی معمولی و کارمندیه، و خواهرم همیشه میگه من دوست ندارم مثل مامان و بابا زندگی ساده ای داشته باشم. اما چون از اخلاق و رفتار و ظاهر پسره خوشش اومده و اینکه خانواده پسره خانواده خوب و سالمی هستن خواهرمو دچار دو دلی در تصمیم گیری کرده خواهش میکنم کمک کنید و بگید چیکار باید کرد.دنبال مشاور خوب هم برای مراجعه گشتیم ولی کسیو که از شیوه مشاوره ایشون مطمئن باشیم پیدا نکردیم.البته دو روزیه یه آقا پسر دیگه هم خواستگاری کرده از خواهرم که ایشون 9 سال از خواهرم بزرگتر و کارمند بانکه و خواهرم مونده که چیکار کنه بین این دو.البته هنوز با خواستگار دومی آشنا نشده و فقط همین مقدار اطلاعات رو داره و منتظره تکلیف اولی را روشن کنه بعد اگه منفی بود روی مورد دوم فکر کنه چون خواهرم معتقده که از نظر اخلاقی و انسانی درست نیست تکلیف اولی را روشن نکرده به دومی فکر کنه.خواهش میکنم کمک کنید.نمیخواهم موقعیتش را از دست بده و بعداً افسوس بخوره که کاش با حقوق کم خواستگارش کنار میومد و از این قبیل چیزها.اکثراً میگن زیاد به حقوقش فکر نکن زیاد میشه بعداً ولی ما اصلا نمیدونیم آیا پسره در آینده در زمینه کاریش جای رشد داره یا نه خود پسره که فقط میگه من همه تلاشمو میکنم و من چون میدونم خواهرم همیشه از بیپولی بدش میومد و همیشه دوست داره بهترین چیزارو بپوشه و بخره و خیلی اهل تنوعه میترسم که پشیمون بشه از انتخاب همچین پسری برای زندگی با این شرایط و چون کار پسره هم خصوصیه دولتی نیست نمیدونیم پیشرفت میکنه یا نه میترسیم.
- [سایر] باسلام خانمی هستم 27 ساله که مدت 7 سال است که ازدواج کرده شکر خدا ازدواج موفقی داشته و همسر صبوری دارم. هر چند مانند بسیاری از مردها ساعات زیادی را در محل کار و بیرون از خانه می گذراتند که این مورد در ابتدای ازدواج باعث در گیری های کلامی زیادی بین من و همسرم میشد. البته این مورد یعنی کشمکش بر سر این موضوع بعد از اینکه دو سال و نیم قبل ما صاحب فرزندی شدیم بسیار کمتر شده زیرا من در منزل با داشتن بچه وقت سر خاراندن هم ندارم چه رسد به.... بله اما حال مواردی که خالصانه از شما میخواهم مرا راهنمایی بفرمایید اینست که با توجه به این مورد که من جزء رتبه های خوب دانشگاه سراسری بوده و رتبه دو هزار کنکور 82 را داشته ام و آمال و آرزوهای فراوانی برای ادامه تحصیل در ذهنم داشته ام و الان به سبب حضور بچه بیش از سه سال است که در زمینه ادامه تحصیل کاملا متوقف شده ام و کاملا اعتماد به نفسم را از دست داده ام و هر روزی که تصمیم میگیرم شروع کنم به مطالعه برای کنکور از یک طرف انجام کارهای منزل و از طرف دیگر کارهای بچه و شاید تنبلی خودم! مانع از این کار میشود. خیلی زگرفتار روزمرگی شده ام و این واقعا مرا عذاب میدهد و احساس مفید بودن را از من میگیرد . خیلی احساس بیکاری و بی ارزشی میکنم و این بر روی روابطم با همسرم نیز بی تاثیر نبوده است. خیلی زود رنج و حساس شده ام. لطفا مرا راهنمایی بفرمایید که چطور از این وضعیت نجات یابم و چگونه مجددا شور و نشاط درس و دانشگاه و تحصیل را به زندگی ام بازگردانم و بتوانم آرزوهای ذهنی ام را با کمک خداوند بزرگ عملی نمایم. 2- اما مشکل دیگری که یکسالی است دامنگیر من شده نمیدانم اسمش را وسواس فکری بگذارم! از بیان آن خودم هم خنده ام میگیرد اما همین مورد واقعا مرا عذاب میدهد و توان مرا گرفته است و آ؟ن اینست که من در هنگام گفتن نیت نماز, وضو و غسل شاید دهها بار ؟آنرا تکرار میکنم و توان عملی کردن آنرا ندارم و ساعتها زیر دوش حمام برای یک غسل و شاید چندین دقیقه برای یک وضو معطل میکنم تا بتوانم نیت کنم و حس میکنم درست نیست و مدام این کار را تکرار میکنم و استرس فراوانی بهم وارد میشه خلاصه در گیری فراوانی با این مطلب پیدا کرده ام . به طور کل برای انجام کارهای روزمره بیش از وقت معمول مورد نیاز وقت صرف میکنم اما این مورد اخیر واقعا لذت زندگی را از من سلب کرده است خودم فکر میکنم شاید استرس و خستگی های روزمره و علی الخصوص بچه داری سبب چنین مشکلی شده است نمی دانم؟؟؟؟؟!!خیلی ناراحتم میخوام از زندگیم لذت ببرم اما این وسواسهای دست و پا گیر نمیذاره اما دلم میخواد اصلاح بشم و باهاش مبارزه کنم دلم میخواد راهناییم کنید تا از دستنش خلاص بشم. با تشکر
- [سایر] سلام خیلی زود میرم سر اصل مطلب . 2 سال پیش ازدواج کردم ، بک ازدواج آکاهانه و خانواده پسند . از 8 ماه پیش زندگی مشترکمون رو آغاز کردیم . اما بعد از ازدواج متوجه شدم شوهرم هیچ تمایلی به برقراری ارتباط جنسی با من نداره . البته یک مشکل بزرگ وجود داشت و آن هم بلد نبودن اینکار از ناحیه هر دو بود .من سریع به پزشک مراجعه کردم و آموزش های لازم رو فرا گرفتم اما همسرم از این کار امتناع میورزه و حاضر نیست به پزشک مراجعه کنه . الان حدود 8 ماه از ازدواج ما میگذره و من هنوز باکره هستم .خیلی با همسرم صحبت کردم ، بهش از نیازم گفتم ولی اصلا\" براش اهمیتی نداره . اگر در حضورش آرایش کنم ، لباس تنگ و یا کوتاه بپوشم و هر کاری که همه جوانان تازه عروس انجام میدن رو انجام بدم بهم میگه وقتی من نیستم این کارها رو انجام بده و زمانی هم که انجام نمیدم بهم میگه شما هیچ کاری برای تحریک من نمی کنی . به تازگی فهمیدم که قبلا\" به دختر دیگه ای علاقه داشته و خیلی وقتها در مورد اون با من صحبت میکنه ، از اینکه خانواده ها مخالف این ازدواج بودند . همیشه به من میگه دوست دارم اما به توجه به سردی رفتارش نمی تونم باور کنم . از هنگامی که ازدواج کردم فشارهایی که عدم رابطه جنسی به من وارد می کنه بیشتر شده . قبل از ازدواج خیلی خوب می تونستم خودم رو قانع کنم اماالان دچار هزاران بیماری شدم . افسردگی ، ترس از حضور در جمع ، افت تحصیلی و خیلی از مسائل دیگر از یک ازدواج اگاهانه ، خداپسند بر من وارد شده . خیلی وقتها برای خودم آرزوی مرگ میکنم . همسرم حاضر نیست به دکتر مراجعه کنه و میگه با شما به خاطر مسائل جنسی ازدواج نکردم . به هر دکتری که مراجعه می کنم پیشنهاد میدن که طلاق بگیرم اما میدونم که این راه مناسبی نیست . آقای مرادی کمکم کنید تا یکبار دیگه بتونم به زندگی برگردم روزی هزاران مرتبه حسرت میخورم و از خودم می پرسم که آیا من بو میدم ؟ من کثیفم ؟ در ضمن باید بگم که همسرم به اجبار با من ازدواج نکرده. من رو به مادرشون معرفی کرده بودند و همسرم به همراه مادرشون به خواستگاری من آمد و بعد از چند جلسه صحبت خواستگاری رسمی تر شد . آقای مرادی خواهش میکنم راهنماییم کنید . خیلی ممنونم که نامه من رو خوندید و به درد دلم گوش دادید . منتظر پاسخ زیباتون هستم .