باسلامدوست گرامی ظاهر مشکل شما شاید برای بسیاری از افراد غیر قابل درک و یا بی معنی باشد اما ایجاد تغییرات برای بسیاری از افراد توام با استرس است.البته هر تغییری برای هر فردی توام با استرسهای خاص است و این تنها شما نیستید که با چنین مشکلی مواجه هستید اما برای برخی از افراد بروز تغییرات خیلی اضطراب آورتر و ناخوشایند تر بوده و لذا بسیاری از افرادی از این دست مدتهای طولانی سبکی یکنواخت از زندگی را در پیش گرفته و لذا پیشرفتی نمی کنند.در افرادی مانند شما بهترین راهبرد درمانی شناسایی آن باورهایی است که باعث بروز این مشکل شده است. البته باید توجه داشت که یافتن این باورها چندان کار راحتی نیست و احتمالا نیازمند به کمک تخصصی باشید. اما در هر حال در اولین اقدام سعی می کنم برای شما توضیح دهم که چگونه می توانید به این نتیجه برسید.یک دفتر یادداشت بردارید و ان را (موقتا) به سه ستون تقسیم کنید.ستون اول را "اتفاقی که افتاده" نام گذاری کنیدستن دوم را"احساسی که دارم" نامگذاری کنیدو ستون سوم را"فکری که از ذهنم می گذرد" نامگذاری کنید.شما باید به مدت یک الی دو هفته وقت خود را صرف پر کردن این جدول کنید. بعد از این مدت متوجه خواهید شد که چه رویدادهایی باعث چه احساساتی در شما شده و متعاقب آن چه فکری از ذهن شما عبور می کند. شناسایی این افکار بسیار مهم است. بعد شناخت این افکار نوبت به این می رسد که شما اگر افکار منفی به ذهن تان خطور می کند، این افکار را با افکار مثبت پاسخ دهید تا بر فرآیند شناختی تان کنترل بیشتری پیداکنید.تا این مرحله را اجرا کنید و سپس نتیجه را به من اطلاع دهید تا مجددا راهنمایی تان کنم.با تشکر از تماس شما
سلام
از نظر اعتقادی هم زیاد تند مذهبی نیستم ولی به نماز اول وقت و روزه و قر آن زیاد معتقد هستم مهندسی تمام کردم و مجرد هستم حال با تغییر در زندگی یاراحت تر بگم از بهتر شدن زندگی مثل خرید خانه خوب یا خیلی مسایل دیگر شدیدا دچار اضطراب می شم واز آینده می ترسم از هیچ چیز خوشحال نمی شوم چون می ترسم آینده بدی داشته باشد
باسلامدوست گرامی ظاهر مشکل شما شاید برای بسیاری از افراد غیر قابل درک و یا بی معنی باشد اما ایجاد تغییرات برای بسیاری از افراد توام با استرس است.البته هر تغییری برای هر فردی توام با استرسهای خاص است و این تنها شما نیستید که با چنین مشکلی مواجه هستید اما برای برخی از افراد بروز تغییرات خیلی اضطراب آورتر و ناخوشایند تر بوده و لذا بسیاری از افرادی از این دست مدتهای طولانی سبکی یکنواخت از زندگی را در پیش گرفته و لذا پیشرفتی نمی کنند.در افرادی مانند شما بهترین راهبرد درمانی شناسایی آن باورهایی است که باعث بروز این مشکل شده است. البته باید توجه داشت که یافتن این باورها چندان کار راحتی نیست و احتمالا نیازمند به کمک تخصصی باشید. اما در هر حال در اولین اقدام سعی می کنم برای شما توضیح دهم که چگونه می توانید به این نتیجه برسید.یک دفتر یادداشت بردارید و ان را (موقتا) به سه ستون تقسیم کنید.ستون اول را "اتفاقی که افتاده" نام گذاری کنیدستن دوم را"احساسی که دارم" نامگذاری کنیدو ستون سوم را"فکری که از ذهنم می گذرد" نامگذاری کنید.شما باید به مدت یک الی دو هفته وقت خود را صرف پر کردن این جدول کنید. بعد از این مدت متوجه خواهید شد که چه رویدادهایی باعث چه احساساتی در شما شده و متعاقب آن چه فکری از ذهن شما عبور می کند. شناسایی این افکار بسیار مهم است. بعد شناخت این افکار نوبت به این می رسد که شما اگر افکار منفی به ذهن تان خطور می کند، این افکار را با افکار مثبت پاسخ دهید تا بر فرآیند شناختی تان کنترل بیشتری پیداکنید.تا این مرحله را اجرا کنید و سپس نتیجه را به من اطلاع دهید تا مجددا راهنمایی تان کنم.با تشکر از تماس شما
- [سایر] سلام من دختری 33 ساله هستم که مدت 10سال است دچار اختلال وسواس فکری و عملی شدم و این موضوع باعث مشکلات بسیاری برای من شده است .وسواس من بیشتر فکری بوده و در مورد مسائل مذهبی است به گونه ا یکه به راحتی قادر نیستم نماز بخوانم و به اماکن مذهبی بروم تا اینکه محبورشدم برا ی مدتی دست از نمازبردارم تا این حالتهایم رفع شود.به تازگی با امدن ماه رمضان وسوا س من عودنموده و خوابم اشفته شده است و اضطراب گرفته ام.البته من در مورد دینم هرگز به قطعیت نرسیدم و پا در هوا مانده ام .با این حال این افکار انرژی بسیاری را از من می گیرد .چگونه میتوانم بر این افکار غلبه کنم ؟ ایا من در مقابل انچه به ذهنم خطور میکند فردا در برابر خدا مسئولم ؟ لطفا شیوه های کاربردی را مد نظر قرار دهید؟ متشکرم
- [سایر] سلام تا حالا چند بار پیام دادم اما در قسمت \"پیام های شما\" ندیدمش سعی هم کردم که تمام ضوابت ارسال رو رعایت کنم حاج آقا خسته نباشید دختری 21 ساله دانشجوی ترم آخر م 1.با یک پسر 19 ساله که 2 ساله معتاد شده و نمی تونه ترک کنه و تمام خانواده اش عذاب می کشن که نمی تونن ترکش بدن چه کار میشه کرد؟ اگه مادر بد اخلاق بد دهن و ناصبور و کم درک عصبی داشت چه طور باید رفتار کرد هر چه سعی می کنم مثل خودش رفتار نکنم نمیگذاره و من و خواهرم رو هم عصبی کرده می ترسم با تربیت بدی که ما رو کرده ما هم جهنمی بشیم ما که در خانه رفتار خوب نمی بینیم می تونیم در آینده زندگی موفقی داشت؟ من 2 سال پیش چند ماه با پسر خاله ام که با شناختی که ازش داشتم فکر می کردم مذهبی هست نامزد کردم اما بعدش خاله ام مادر شوهر بازی در میاورد و چون علاقه ی کافی هم بهش نداشتم تا کاراش رو نادیده بگیرم و فهمیدم اصلا مذهبی نیست وعلاقه ی زیادی بهم نداره حلقه رو پس دادم و تاحالا هم هیچ خواستگاری نداشتم به نظر شما چطور میشه بدون خواستگار و تربیتی که شدم در آینده زندگی پر از سعادتی داشت؟ ضمنا می خواهم اگر خدا قسمت کند ایام عید به حج برم چطور میشه یک آدم گناه کار حجی بره که قبول بشه؟ از زحماتتون خیلی ممنون خدا خیرتون بده
- [سایر] خصوصی سلام ،خسته نباشید. من یه دختر 23 سالم و دوره کارشناسی رو تموم کردم ، سال 85 برای کنکور ارشد درس می خوندم . در اکثر زمانی که می خواستم درس بخونم دائما فکرهای منفی به ذهنم می یومد نه در مورد درس، در مورد اینکه اگر اتفاق بدی تو زندگیم بیفته اگر تنها بمونم و یا پدر و مادرم تنها بمونن. به طور کل من آدمیم که زیاد فکر می کنم ( مسائل اعتقادی ( زندگی و مرگ )، شخصی،اجتماعی و ...) و همین باعث می شه همیشه ذهنم درگیر باشه. چون من تک فرزندم این مسئله هم خوب تشدید کننده است اما من جوری تربیت شدم که هیچ کس باور نمی کنه تک فرزندم ، و همه تعجب می کنن. فکر کردن به مرگ روی روحیه من تاثیر بدی داره می ذاره. یکی از دوستام خواب منو در حالتی که مویی در سر ندارم دید. حقیقتش از اون روز بیشتر به هم ریختم از جهت اینکه اگر یعنی مریضی و ... نمی دونم خواب درستیه و اینکه چه معنی می ده؟ شایدم به معنی رفع مشکلی باشه؟!نمی دونم! واقعا نمی دونم،فقط می دونم درگیرم کرده. آدمی نیستم که ناراحتیمو نشون بدم اما چون در مورد مسائل درونیم با کسی حرف نمی زنم هم اذیت می شم. ظاهرا همه فکر می کنن من خیلی شادم اما درونن به هم ریختم. از اون به بعد تنها کاری که میکنم دعا کردن و زمزمه کردن بیشتر آیه الکرسی و صلوات. میشه لطفا راهنماییم کنید. در مورد تقدیر : من تا قبل فکر می کردم اگر با صداقت از خدا بخوایم حتما بهمون عطا می کنه، اما به دلیل مسئله ای دیگه این اعتقادم کم رنگ شد آیا واقعا با دعا میشه مسیر یه زندگی رو عوض کرد .من خیلی کارا تو زندگی می خوام بکنم اما می ترسم محکوم به تقدیر خوبی نباشم . یا نتونم با دعا و عمل بهشون برسم . اعمال خیر و پر برکت، داشتن همسری خوب و همراه زندگی و ..... برام دعا کنید. ببخشید طولانی شد .
- [سایر] باسلام دختری هستم 28 ساله در خانواده مذهبی بزرگ شده ام ما با والدین 11 نفریم همه حتی خواهر کوچکترم ازدواج کرده اندبه جز من و برادر کوچکترم که ازدواج نکرده ایم از سن راهنمایی خواستگارها پا به خانه مان گذاشتند اوایل بدلیل اینکه کوچکترم و خواهر بزرگتر در خانه بود والدینم مخالفت میکردند چون در روحیه اوو تاثیر بد نگذارد ولی نوبت به من رسید این قانون برداشته شد خنده داره ،ناراحت نیستم به نظرم این فکر غلط است خواهر کوچکترم یک فرزند دارد که عاشقش هستم حتی خواهر کوچکترم را هم دوست دارم بیشتر از همه،بالاخره تا موقع دیپلم که فردی واقعا منو میخواست ولی بیان نمیکرد ولی از حرکاتش مطمئن بودم رفت سربازی و اومد هر موقع مرخصی داشت خبر میگرفت ازدواج نکرده باشم منم کاردانیمو خوندم تا اینکه ترم آخر بودم اومد خواستگاری خانواده ای مذهبی بودند به دلیل رفتار مادرش مادرم مخالف بود و بدون اینکه نظر منو بپرسن پدرم گفت دخترم داره درس میخونه و از سرش رد کردش داداش بزرگم وقتی ماجرا رو فهمید خیلی ناراحت شد چون میشناختش پسر بدی نبود به هر حال ان شاءالله خوشبخت باشه.حالا در سن 28 سالگی پسر عمه ام با سن 25 اومده خواستگاری همه خانوادم میگن این فرصت طلایی واقعا کجاش طلایی افکارمون به هم نمیخوره از نظر اعتقادی متفاوتیم نه اینکه نماز و روزه نگیره نه مسائل دیگه رو میگم تحصیلا اون دیپلم شاید مخالفم ولی منتظر حادثه ای تلخ برای خودم نمیدونم چیکار کنم آخه قبلا پسرعموهام پا پیش گذاشتن پدرم شدید موافق بود و من مخالف تا مدتی روم کار میکردنو و هی میگفتم اونا معتادن و کسی باور نمیکرد حالا که ازدواج کردن همه چیز بر ملا شده کمکم کنید ازدواج برای فرار از مشکل مجردی به نظرم خوب نیست.
- [سایر] با سلام. من چند سالی است که فکر می کنم دچار وسواس شده ام. هم در زمینه ی وضو گرفتن نماز خواندن و مسائل مذهبی و هم در مورد فکرکردن و تصمیم گرفتن. مثلا برای انتخاب یک راه خیلی در مورد آن فکر می کنم که آیا انجام بدهم یانه؟ یا در مورد خرید حتی چیزهای کوچک موقع انتخاب از بین 2 چیز خیلی مردد هستم. در مورد اعداد و ارقام هم وسواسی شده ام که مثلا چند بار چک می کنم که اعداد را درست نوشته ام یانه؟ موقع خروج از منزل شیرهای گاز را چک می کنم البته این مورد شاید خیلی زیاد نیست یا در مورد نماز مثل بعضی افراد وسواس شدید ندارم. اما از این که در فکر کردن هم دچار وسواس شده ام خسته شدم. مثلا اگر قرار باشد غذایی را بپزم چندین بار نمک آن را می چشم. دوست دارم برای کارها یک دستور العمل دقیق بمن بدهندکه لازم نباشد در موردش فکر کنم مثلا برای فلان غذا دقیقا 3 قاشق نمک کافی است و ... در کل در مورد همه چیز خیلی به جزئیات توجه می کنم و این هم خودم را خسته می کندو هم باعث می شود کار اصلی را در زمان خودش به اتمام نرسانم. گاهی وسیله ای را اگر جایی می گذارم می ترسم که بیفتد و یا صدمه ای به کسی بزند و چندین بار جایش را تغییر میدهم و خیلی نگرانم . خانواده ام بهم می گن که کند هستم و کارها را کند انجام می دهم. و بعد از ازدواج به مشکل می خورم. در مورد تغییر دکوراسیون محیط کار و یا آمدن همکاران جدید هم نگرانم. می خواهم بدانم چرا من اینطوری هستم؟ و راهنماییم کنید چکار کنم؟ با تشکر فراوان
- [سایر] سلام خوب هستید؟ سال نو مبارک حاج آقا انشاء الله سالی پربرکت و پر از موفقیت داشته باشید. چون برای گرفتن جواب عجله داریم و نمیدانستم این پیام به دستتان رسیده یا نه دوباره آن را مینویسیم. برای خواهرزاده ام که 22 سال داره و دانشجو و تک دختره خواستگاری اومده که خیلی مرددش کرده. آقای خواستگار 28 سال داره و لیسانسه. درآمد خوب و کار خوب و یک خانواده فرهنگی داره اما از نظر ظاهر مورد پسند دختر خواهرم نیست نمیگه بده ها، میگه به من نمیاد چون خودش قد بلنده و کمی هیکلی و خواستگارش هم قد خودشه و خیلی لاغرو ریزه میزه است! دلش میخواد شوهر آینده اش از خودش بلند ترو هیکلی تر باشه در ضمن این آقا گفته اهل نماز و روزه هست و حلال و حروم سرش میشه اما اهل نوار هم هست و گوش میکنه چه این ور آبی چه آن ور آبی!! در مقابل خواهرزاده ام دوست داره که طرف اهل دعا و مذهبی باشه ولی آقا گفته برای این چیزها وقت نداره!! در مورد حجاب هم گفته چادر یا مانتو فرقی نداره و لی حجاب کامل باشه ( ما همه چادری هستیم)این مسائل در جلسه اول مطرح شده و خواهرزاده ام با تردید بسیار قرار جلسه بعدی را گذاشته اند میخواستم نظر شما را در مورد این مسائل و پیشنهادتون برای جلسات بعدی رو بدونم و این که برای شناخت بیشتر باید چه سوالاتی رو بپرسه. ممنون خدانگهدار یاعلی
- [سایر] سلام خسته نباشید .دختری 30 ساله ساکن مشهد لیسانس و شاغل هستم 5 ساله که ازدواج کردم و 2 ساله که زیر یک سقف زندگی میکنیم .خونواده ی فرهنگی دارم ظاهرم بد نیست اما قد بلندی ندارم .شوهرم از شهرستان و 2 سال از من کوچکتر ظاهرا از من بهتر اما بسیار بی فرهنگ و بی اخلاق بی منطق و هوچی گر .در محل کارم با ایشون آشنا شدم .علاقه ی من به ایشون بیشتره و در زندگیم همه ی پول و پس اندازمو بابت خرید خونه و جشن عروسی به ایشون دادم و ایشون همه چیز رو به نام خودشون کردن چون می دونستن که اعتیاد دارند و ممکنه من روزی بفهمم و بخوام جدا شم چون بهشون گفته بودم که از اعتیاد متنفرم و هرگز حاضر به زندگی با معتاد نیستم چون پدر ایشون معتاد بود و من همیشه یه ترسی داشتم .از همون اوائل متوجه رفتارهای مشکوک ایشون شدم تا اینکه به سیگار کشیدن گهگاهی اعتراف کردن و تریاک هم هفته ای یکبار که به منزل پدرش میره .متاسفانه پدر اینقدر نفهم است که پسرش رو به بساطش دعوت میکنه .من نمیتونم با این موضوع کنار بیام و به خاطر این ترسم نتونستم به بچه دار شدن فکر کنم و 5 ساله که فکر طلاق تو سرمه اما نمیتونم اقدام کنم از آینده ام و تنهاییم می ترسم .شوهرم هرگز به طلاق تن نمیده و با التماس و چاخان همیشه می گه تو اشتباه می کنی من فقط گاهی مصرف میکنم 5 ساله ه مصرف می کنم چی شده تا آخر عمرم همین حد میمونه و بیشتر نمیشه قول می دم .اما من نمیتونم بپذیرم این مسائل تو 7 نسل ما هم پیدا نمیشه تحملش برام سخته .لازمه بگم که این 5 سال با بددلی و تهمت هاش پیرم کرد ام حالا که بهتر شده و من عادت کردم چون به اعتیادش اطمینان پیدا کردم ازش بدم اومده از اینکه این همه زجر کشیدم از خودم بدم اومده که کاش همون روزای قد که قرصهای ترامادول رو دیدم ازش جدا می شدم .کمکم کنین نمیتونم تصمیم بگیرم چون همیشه حرفای خوبش اما بدون عملش تو ذهنمه و دلم فقط به شعارهاش خوشه .تو کارش آدم موفقیه .فوق دیپلمه اما داره و اسه لیسانس تلاش میکنه و ناظر پروژه است .حقوقش ماهی 800 تومنه ومن 600 تومن .به لحاظ مالی خوبیم خونه و ماشین معمولی داریم .اما شوهرم کلا آدم افسرده و ناسپاسیه و دائم به خاط دوری از خونوادش به من غر میزنه با اینکه هفته ای یک بار میره شهرستان تنهایی و منو نمی بره .مشکلات زیادی داریم اما من با همش ساختم اما این یکی رو نمی تونم چون از آینده اش میترسم .کمکم کنین بگین چکار کنم .ممنون .منتظر جوابتون هستم .
- [سایر] با سلام و سپاس از شما بابت من بعد از حدود بیش از یک سال که به دنبال یافتن مورد مناسبی جهت امر ازدواج بودم، توانستم از طریق معرفی یکی از اعضای فامیل با یک خانواده خوب آشنا بشم. بهتره اول از شرایط خودم بگم: من ساکن زاهدانم و لیسانس حسابداریم رو از دانشگاه ملی روزانه گرفتم و پشت بندش دو سال هم سرباز امریه بودم. بعدش هم افتادم به جون آزمون دادن برای استخدام. یک آزمون رو تا مرحله مصاحبه هم پیش رفتم و مونده جوابیه گزینش و یکی دیگه هم هنوز مصاحبه شروع نشده. امید فراوان دارم تا حداکثر ظرف پایان امسال یه جای خوب برم سر کار. شخصاً آدمی هستم که مسائل مذهبی و اعتقادی برام فوق العاده مهمه. تنها یه دوست صمیمی دارم که شاخصه بارزش هم مذهبی بودنشه. برای انتخاب همسر هم مثل بعضیا رنگ چشم همسر و شبیه فلان هنرپیشه باشه و شاغل بودنش و بابای پولدار داشتنش هم واسم اصلاً اهمیتی نداره. مهمترین معیارها برای من پایبندی به مسائل دینیه. نماز، حجاب، اخلاق خوب، خانواده متدین و قس علی هذا... از لحاظ اقتصادی هم خانواده ما در یه حد متوسط هستیم شاید هم کمی رو به پایین. این موردی هم که گفتم به تازگی معرفی شدن، طی دو مرحله دیداری که به واسطه همون معرف داشتیم (به صورت خانوادگی) تقریباً میشه گفت همون ویژگیهای مد نظر من رو دارن. البته این دختر خانم هم بابای پولدار داره هم خودشون شاغل هستن. البته اونطور که خواهرم ازشون پرسیدن کارشون طوریه که با نامحرم ارتباطی ندارن و همکاراشون هم همه خانم هستن. اما در یک کلام بخوام بگم مشکل من با شاغل بودن این خانم هست. از اونجایی که مدیریت خونه و بچه ها بستگی زیادی به زن خونه داره و تو اطرافیان هم کم ندیدم خانمهای شاغلی که به دلیل شاغل بودن نمیتونن وقت کافی برای امور داخلی خونه و رسیدگی به شوهر و بچه ها بزارن. حالا به نظرتون من چطور با این قضیه برخورد کنم؟! اصرار من برای ترک شغل ایشون کار درستیه؟ مورد دیگه هم بحث فامیله. درسته که از لحاظ فرهنگی تشابه خوبی بین خانواده ها هست، اما در بحث فامیل قضیه کاملاً برعکسه. توی فامیل ما انسانهای محترم زیادی هستن اما اینکه مدیر و پزشک و کارخونه دار و سرهنگ و ... باشن نه. اما فامیل ایشون هم از لحاظ تعدادی خیلی بزرگتر (چیزی در حدود 22 تا عمه و عمو و خاله و دایی دارن) و هم از لحاظ وجهه اجتماعی و شغلی به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند و اصطلاحاً سرن. تو این مورد هم اگر ممکنه راهنمایی بفرمایید که آیا این اختلاف سطح فامیلی در آینده تأثیرات منفی خواهد داشت یا نه؟ اصولاً جایگاه فامیل تو مسئله ازدواج چیه؟
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] با سلام بنده دو فرزند دارم یک دختر که چهار سال و هفت ماه سن دارد و پسری دارم که 7 ماه سن دارد . به دلیل وضع کاری شوهرم سه سال است در واحد آپارتمانی به دور از اقوام در شهری زندگی می کنیم البته فاصله شهر مورد نظر تا محل زندگی قبلی امان زیاد نیست و بیست دقیقه راه بیشتر نیست و معمولا هفته ای یک بار به آنان سر می زنیم و به آنجا می رویم . از مدتی است که در اینجا زندگی میکنیم نمی دانم چرا رفتار دخترم کلا عوض شده است . با توجه به اینکه من و پدرش وسواس زیادی نسبت به مسائل جنسی دخترم داریم اما نمی دانم رفتارش چرا تغییر کرده است . البته نسبت به مسائل واسواس زیادی هم نداریم . دخترم آنقدر به باباش وابسته شده که شب ها در آغوش او می خوابد و خوابش می برد و اگر باباش بیدار باشد او هم نمی خوابد و نتوانسته ایم این رفتار را از او دور کنیم . وقتی می خوابد دست در گردن باباش می کند و می خوابد و تازگی ها تا حدی توانسته ایم این رفتار ها را از او دور کنیم . با وجود این شب ها وقتی می خوابد دست زیر گلویش می کند تا خوابش بگیر بارها به او گفته ایم این رفتار تو زشت است خدا دوست ندارد ولی از رفتارش دور نشده است . حتی او را تشویق کرده ایم باز هم نتوانسته ایم از طریق تشویق او را از این کار منع کنیم . در مواقعی که به منزل دوست و آشنایان می رویم با بچه ها بازی دکتری می کند . بارها از سوی من تذکر داده ام ولی باز هم به سوی این کار می رود و من از آینده اش می ترسم . و فکر می کنم خدای نا کرده در آینده مشکل اخلاقی پیدا نکند . بیشتر پسرها را دوست دارد و وقتی در جمعی بچه ها از دخترها و پسرها ی هم سن و سالش حضور دارند دور و بر پسرها می رود و با آنها بازی می کند و کاری به دخترها ندارد . پدرش کارمند است و اکثر من در خانه پیش او هستم نمی دانم چکار کنم حتی بعضی مواقع او را تبیه هم کرده ام . پدرش تا حدی هر چه او خواسته در اختیارش قرار داده است . خیلی بی نظم شده است وسایلش را پرت می کند و اصلا حرف گوش نمی کند . خیالی نازک نارنجی است و زود احساسی و گریه می کند . شب ها هم بعضی مواقع نیمه شب از توی خواب حرف می زند و گریه می کند .