سلام دوست عزیز تنها راه اینه که خیلی مستقیم باهاش صحبت کنید و بهش بگید به این دلیل که اولا آدم قابل اعتمادی نیست و دوما اینکه هیچ احترامی برای خانواده شما قائل نیست و سوماً اینکه آدم تندخویی هست، نمی تونید آینده خوب و قابل قبولی باهاش داشته باشید. اون هم احتمالا شروع می کنه به گفتن اینکه همه این ها رو درست می کنه. اگر خیلی اصرار کرد که حاضره این رفتارها رو تغییر بده و حسن نیتش رو به شما ثابت کنه، بهش بگید 6 ماه وقت داره این رفتارها رو تغییر بده. در این مدت هم باهمدیگه فقط رابطه کلامی اون هم با تلفن با ایشون داشته باشید. به هیچ عنوان گول احساسات خودتون و ایشون رو نخورید. در این مدت باید دست کم 6 بار یعنی ماهی یک بار پیش زوج درمانگر برید و هزینه این جلسات رو هم آقا باید بپردازن. در نهایت اگر زوج در مانگر تشخیص داد می تونید با ایشون ازدواج کنید. این آقا اگر واقعا شما رو بخواد این شرایط رو که بدیهی ترین شرایط ازدواج هست می پذیره. اگر شرایط رو پذیرفت ولی در طول این مدت بهبودی در رفتارش ایجاد نشد، مطمئن باشید که تا آخر عمر همین اخلاق و منش رو داره. اون وقت دیگه تصمیم با شماست که آیا می خواهید با چنین آدمی تا آخر عمر زندگی کنید یا نه. پیروز باشید
سلام وقتتون بخیر - ممنون(بابت کد 1168375) از راهنماییتون با این اوصاف من چطور میتونم این فرد را از زندگیم حذف کنم و فراموشش کنم ؟ الان خیلی برام سخت میگذره چون واقعاَ طبق گفته شما وابسته اش شدم؟
سلام دوست عزیز تنها راه اینه که خیلی مستقیم باهاش صحبت کنید و بهش بگید به این دلیل که اولا آدم قابل اعتمادی نیست و دوما اینکه هیچ احترامی برای خانواده شما قائل نیست و سوماً اینکه آدم تندخویی هست، نمی تونید آینده خوب و قابل قبولی باهاش داشته باشید. اون هم احتمالا شروع می کنه به گفتن اینکه همه این ها رو درست می کنه. اگر خیلی اصرار کرد که حاضره این رفتارها رو تغییر بده و حسن نیتش رو به شما ثابت کنه، بهش بگید 6 ماه وقت داره این رفتارها رو تغییر بده. در این مدت هم باهمدیگه فقط رابطه کلامی اون هم با تلفن با ایشون داشته باشید. به هیچ عنوان گول احساسات خودتون و ایشون رو نخورید. در این مدت باید دست کم 6 بار یعنی ماهی یک بار پیش زوج درمانگر برید و هزینه این جلسات رو هم آقا باید بپردازن. در نهایت اگر زوج در مانگر تشخیص داد می تونید با ایشون ازدواج کنید. این آقا اگر واقعا شما رو بخواد این شرایط رو که بدیهی ترین شرایط ازدواج هست می پذیره. اگر شرایط رو پذیرفت ولی در طول این مدت بهبودی در رفتارش ایجاد نشد، مطمئن باشید که تا آخر عمر همین اخلاق و منش رو داره. اون وقت دیگه تصمیم با شماست که آیا می خواهید با چنین آدمی تا آخر عمر زندگی کنید یا نه. پیروز باشید
- [سایر] سلام حاج آقا من نسبت به شما ارادت زیادی دارم.دو تا سوال دارم 1.مدت 3 یا چهار سال است که با قصد ازدواج با پسری ارتباط دارم.به شدت به هم وابسته هستیم.اما ایشون صداقت کافی رو با من نداشتند.یعنی تاحالا ازشون دروغ شنیدم.اما حقیقتا محبت زیادی داره بهم.ایاازدواج با ایشون صحیحه؟البته ملیت پدرشون هم افغان هست و ازین بابت هم نگرانم. 2.خاستگاری دارم که از لحاظ خانوادگی و فرهنگی بسیار شبیه هستیم فرد مناسبی ست اما نگرانم با توجه به وابستگیم به مورد قبل میتونم با این فرد زندگی خوب داشته باشم؟چه جور فراموشش کنم؟
- [سایر] سلام یه سوالی خیلی ذهن منو به خودش مشغول کرده اینه که اغلب خواستگارهایی که دارم موافق ادامه تحصیل من نیستند در صورتی که من علاقه زیادی به درس دارم البته پدرم هم موافق اونهاست ومعتقد که درس آنچنان اهمیتی نداره ولی من با طرز تفکرش مخالفم به همین دلیل وقتی خواستگار میاد سر این موضوع با هم بحث داریم آیا این حق من هست که بخوام شرط ادامه تحصیل روبذارم؟چون خیلی برام مهمه ومیدونم که این کار مانع این نمیشه که اززندگیم عقب بیفتم وچون خودمو میشناسم میدونم که میتونم ازپس زندگیم بر بیام.لطفا در بخش عمومی پاسخ بدید ممنون
- [سایر] بسمه تعالی سلام وقت بخیر من سعی کردم در قسمت جستجو جواب سوالم رو پیدا کنم اما نشد.مشاوره برای ازدواج می خوام و مثل بیشتر مراجعین عجله دارم (4 روز دیگه باید جواب بدم) دختری 26 ساله از خانوادهای متدین ،دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق ، کار اموز وکالت و... خصوصی... ... من از یک مشاور امین و مذهبی که فرد روشن فکری هم هستن خواستم با ایشون صحبت کنند... ...( میبینید که چقدر زیاد حرف میزنم) قلبم هیچ کمکی بهم نمی کنه و فقط دارم با عقلم تصمیم میگیرم که میگن مال خانمها ناقصه!!! میگن تو ازدواج سخت نگیرید. من دارم سخت میگیرم ؟ هیچ تضمینی نیست که ایشون حتما تعهد به ادامه تحصیل رو فراموش نکنند. من الان ایشون رو یک دیپلمه با تجربه در نظر گرفتم میشه زودتر راهنماییم کنید. لطفا همه پیام رو روی سایت نگذارید. ممنون خداحافظ
- [سایر] سلام. ممنون از وقتی که می گذارید و به این همه سوال با سعه صدر پاسخ می دید. حاج آقا لطفا سوال منو پاسخ بدین که خیلی به راهنماییتون نیاز دارم. دختری هستم 28 ساله که از 9 سال پیش به بیماری ام اس مبتلا شدم و به این دلیل محدودیت هایی از نظر ازدواج، شغل و ادامه تحصیل ( با توجه به وضعیتم ) برام پیش اومد. که شکر خدا تونستم با تمام این محدودیت ها کنار بیام. پدرم کارمندن و درآمدشون حلاله اما بیشتر از نصف حقوق و وقتمون صرف بیماری و گرفتاری میشه. من نمیدونم باید چه کار کنیم تا زندگی کمی برامون راحت تر بگذره. من دختری هستم که خداوند بهم توفیق خوندن نماز اول وقت و رعایت حجاب ووو داده اما چرا اینقدر زندگی برام سخت میگذره و تمام وقت در بیمارستان و مطب دکترم و روز به روز حالم بدتر میشه؟ مگه پولمون حرومه که صرف بیماری میشه؟ حاج آقا ازتون خواهش میکنم هر توصیه ای برای شفای این زندگی دارید بفرمایید. براتون آرزوی سلامتی میکنم.
- [سایر] سلام استاد خوبین که انشاالله؟ ای از روزگار ما اگه جویا باشید نفسی میاد و میره .... به قولی زنده ایم . به اندازه تمام 28 سال زندگیم ....به اندازه تمام 4 سال گناه مداومم .... حالا که توبه کردم .... حالا بهاندازه همش احساس خستگی میکنم خسته ام آقا ... خیلی خسته ام نمیدونم چرا .... حالا که توبه کردم باید سرحال باشم باید پر شور و خوشحال باشم که باالاخره دارم میتونم که ترک گناه کنم..... اما انگار انرژیم داره تموم میشه.... شبهای قدر ماه رمضون امشال یه جوری غیر از سالهای گذشته برام رغم حورده ... اولش فکر میکردم خیلی باحال شده اکا هر چی بیشتر میگذره گوشه نشین تر و کسل تر و بی انرژی و خسته تر میشم...... انگار یه جورایی دیگخ رمق برام نمونده.... کاش مجرد بودم .... کاش حداقل ....... کاش تنهای تنها بودم ...خودم و خودم سخته خیلی سخته که همه چی رو تو خودم بریزم و نذارم همسر و فرزندم بفهمن که چقدر کم آوردم.....که چقدر خسته ام کاش میشد مرد منم61سمانه همون مزاحم همیشگیتون
- [سایر] سلام باتوجه به اینکه گفتید دارید کم کم خسته می شید بازهم جرئت کردم که باهاتون مشورت کنم.انشاءالله که می بخشید.چه چاره؟! من یه دختر 19ساله هستم فرزند یه خانواده مذهبی با سطح مالی نرمال،دانشجوی سال اول نمی خوام وقتتون رو بگیرم بنابراین از توضیح حاشیه می گذرم و مشخصات شخصی که بعداز دقتهای زیاد خانواده ام از بین موردهای مختلف ومتفاوت بالاخره کاندید جدی برای ازدواج شده رو خدمتتون عرض می کنم. شخصی ست 23ساله،دانشجوی سال سوم و از نظر اعتقادی شبیه خودم.خانواده ی اصیلی دارن که خانواده ام با تحقیقات زیاد وپی در پی در موردشون به مورد منفی ای برخورد نکردن ولی این آقا پسر هنوز سربازی نرفته! -چون بلافاصله دانشگاه قبول شده - واینکه کار ثابت و با پشتوانه داری نداره!من مسائل مادی برام اهمیت زیادی نداره ولی استقلال مالی برام خیلی مهمه.ازاینکه طرف مقابلم دستش توی جیب پدرش باشه بیزارم چون تبعات منفی بعدیش رو دیده ام. ایشون معتقده که می تونه یه زندگی رو به تنهایی بچرخونه ولی حاج آقا من نگران روزی هستم که این عدم پشتوانه ی شغلی و خدای نکرده بیکاری کار دست زندگیم بده و پدرایشون بخوان خرج زندگی مارو بدن واین بشه زمینه ساز مشکلات! خیلی مرددم؛از همه نظر کیس مناسبیه ولی ازاین جهت ...! ممنون می شم راهنماییم کنید
- [سایر] با سلام خدمت جناب آقای مرادی راستش بخواهید من تازه حدود 2 ماه است که برنامه شما را نگاه می کنم و جدا حرف های شما مثل دیگر روحانی ها سخت و صقیل نیست و خیلی هم ملموس است برای همین شما را بهترین فرد دیدم که از او راهنمایی بخواهم . من جدیدا و به طور همزمان در دانشگاه دو تا خواستگار دارم . هردو از شرایط خوبی برخوردار هستندولی برای من تصمیم گیری سخت است من بطور اجمالی شرایط آنها را براتون می گم و خواهش میکنم زودتر جواب من را بدهید. اولی فوق لیسانسش را تمام کرده و از لحاظ شغلی مشکلی ندارد فقط خانوادهاش مذهببی است ولی در مجالسشان نوار هم دارند ولی ما نه ، و وقتی این مورد را من عنوان کردم گفت برای من نوار اصلا مهم نیست و به خاطر من میگذرد و همین طور خانواده اش گرچه باید بگویم از لحاظ اعتقادی دیگر مشکلی هم نداردو پسر نجیبی است از طرف دیگر هم اینها 4 پسرند و مادرشان خیلی به آنها وابسته مورد دوم امسال فوق قبول شده و از لحاظ شغلی مثل مورد اول نیست ولی کار میکند و آدم با عرضه ای است و لحاظ مذهبی مثل خانواده ما هستند ولی مشکلی که هست وقتی با هاش صحبت کردم خیلی از خود راضی و مغرور به نظر رسید شاید چون تک پسر است آقای مرادی خواهش می کنم کمکم کنید من ایمان و اخلاق برام خیلی مهم است . میترسم ،نمیدونم چطوری و با چه سئولاتی می توانم مطمئن شوم خواهش می کنم کمکم کنید .مثل امروز به گفته خودتون من قبل از ازدواج از شما راهنمایی می خواهم. ممنون، خدا خیرتان دهد،التماس دعا
- [سایر] سلام. باخوندن ضوابطتون متوجه شدم که واقعا توی این روزا روی هیچ کس نمیشه حساب باز کرد.البته حق دارید.زور که نیست!! حرف واسه گفتن به اندازه عمرم دارم.ولی من فقط میخاستم ادم وبنده مقرب باشم ولی اینقدر همه زدن تو ذوقم وکمکم نکردن الان یه ادم ناامید.دلشکسته.شدیدا احساس گناه دارم ولی اگه توی زندگیم نگاه کنن گناهکارنیستم.هیچ کس تاحالا حتی برخی ادمهای بزرگ به من کمک نکردن.به دلیل صبرزیاد بعد یه مدت سرخورده شدم.خشمم رو میخورم!همه ادعا میکنن دلسوزن ولی پاش که میرسه سرسری یه چیزی میگن.توی دانشگاه همه ازنظرتفکر بامن فرق میکنن این خیلی برام سخته(دانشجوی معماری تهران).حالم اصلا خوب نیست .احساس میکنم خدا توبه منو قبول نمیکنه.وقتی سربه سجده میذارم یاد حقوقی که گردنمه میفتم وازخودم متنفر میشم.من کربلا رفتم ولی ادم که نشدم بدترهم شدم.باورکنید من ادم مقیدی هستم وچون مقیدم نمیدونم چرا اینجوری شدم.من میخام خوب باشم.راه درست رو برم وحاضرم دراین راه همه زندگیمو فدا کنم.من به شدت وسواس پیدا کردم.فکرمیکنم هیچکدوم ازنمازام قبول نیست.وضوهام غلطه.بااینکه همه نمازام رو تومسجد میخونم!!همیشه احساس اشتباه کردن وتوی راه غلط بودن دارم.میترسم دیر بشه وفرصت جبران نباشه.من راه عملی میخام هرچقدرم سخت باشه میپذیرم. ممنون که کمکم میکنید.یاعلی
- [سایر] سلام . فکر کنم باید از اونحایی شروع کنم که برام یه خواستگار اومد و از نظر رفتاری و طرز تفکر فرد مورد تاییدی بود ومیتونم بگم به معیارهام برای انتخاب همسر نزدیک بود.اما تنها به یک دلیل ایشون موافقت نکردن و من مورد انتخابیش نبودم که خودم بعد از مرور کردن روز خواستگای و حرفایی که زدیم میتونم بگم حق داشته و من اشتباه کردم. به این دلیل که من در برقراری ارتباط گفتاری زیاد خوب عمل نمیکنم یعنی انچه که میخوام بگم و نمیتونم درست بیان کنم که طرف مقابلم متوجه بشه . خودمم میفهمم طرف مقابل در مورد صحبتهام اشتباه برداشت کرده ولی سکوت میکنم یعنی اون لحظه انگار مغزم کاملا پاک میشه و هیچی به ذهنم نمیاد.در این زمان احساس میکنم هیچی نمیدونم و حرفی ندارم. مثلا زمانی که از من درمود اهدافم پرسیدن هیچی به ذهنم نمیومد در حالیکه اهدافی برای خودم دارم که فقط اون زمان از ذهنم پاک شده بود و ایشون این برداشت و کردن که من فردی سطحی نگر هستم. حتی با خودم حرف میزنم که یادم بمونه در برابر سوالات چی جواب بدم اما در موقعیتش که قرار میگیرم هیچ حرفی ندارم. بعد از اون ماجرا من خیلی میترسم از اینکه باز تکرار بشه و من نتونم انچه که هستم و نظر دارم و بیان کنم و در مقابلش در انتخاب همسری مناسب اشتباه کنم و یا طرف مقابلم در مورد من اشتباه کنه. چون میتونم بگم تمام خصوصیات و نظراتی که خواستگار قبلیم داشته با نظرات من یکی بود اما ایشون به خاطر درست بیان نکردن نظراتم به اشتباه منو فردی خام و بچه تلقی کردن . اما میتونم به وضوح بگم در دنیای مجازی و در نوشتن میتونم تاحدودی نظراتم و درست بیان کنم .والان با همه ی توضیحاتی که دادم و سرتونو به درد آوردم میخوام کمکم کنید تا بدونم باید چطور این ضعفمو به نقطه قوتم تبدیل کنم؟ چون در ارتباط با دوستانم و خانواده خیلی راحت و درست عمل میکنم وفقط در زمان شرایطی مثل خواستگاری و ارتباط با کسی که بخواد در مورد خودم بدونه هست که ضعف نشون میدم. شاید باید این وهم بگم که من شاغل هستم و طراح که خب خیلی خوب با مشتری و همکارانم ارتباط برقرار میکنم . ببخشید بابت زیاد حرف زدنم و اینکه شاید موضوعم درست نبوده چون موردی مناسب برای سوالم نبود متاسفانه.
- [سایر] سلام من یه دختر 19 ساله هستم دوستی دارم که شش ساله با هم دوستیم یعنی از 13 سالگی همدیگه رو میشناسیم خونه ی اون روبرویی خونه ی ما است و به همین علت ما دو تا خیلی همدیگه رو میبینیم و خیلی با هم صمیمی هستیم اون یه برادر داره که 7 سال از ما بزرگتره من همیشه اون رو به چشم برادرم میدیدم و هیچ وقت چندان اهمیتی بهش نمیدادم ولی یه ساله بهش علاقه پیدا کردم و از این بابت خیلی ناراحتم چون میدونم این قضیه منتفیه چون هیچ وقت توجه خاصی رو از طرف اون نسبت به خودم ندیدم هر چند که اون پسر متین و تا حدی خجالتیه واسه همین فهمیدن این که واقعا چه احساسی داره برام سخته البته من هم هیچ وقت بهش نشون ندادم که ازش خوشم میاد چون نخواستم غرورم رو به خاطر کسی که از طرفش مطمئن نیستم بشکنم و فکر میکنم چون اون منو از بچگی دیده منو مثل خواهرش بدونه و چندین بار هم از دوستم شنیدم که خونواده اش با اختلاف سنی زیاد موافق نیستن و احتمالا اون هم همین نظر رو داره غیر از همه ی اینا من دوستم رو قد خواهرم دوست دارم و احساس میکنم با این کارم از اعتمادش سوء استفاده کردم من هر روز به خودم میگم که با وجود همه ی این شرایط دیگه نباید بهش فکر کنم چون فقط خودمو سر کار گذاشتم ولی برام خیلی سخته اون به خاطر کارش مدتی رو تو شهر های دیگه میگذرونه تا وقتی که اینجا نیست سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی وقتی که برمیگرده با وجود این که در ظاهر خیلی عادی و رسمی باهاش رفتار میکنم ولی باز قولی رو که به خودم دادم رو یادم میره و میدونم که هنوز دوسش دارم و چون اون واقعا پسر خوبیه باعث شده فراموش کردنش برام سخت تر هم بشه با وجود این که ظاهر خوبی دارم ولی بعضی وقتا فکر میکنم مشکلی دارم که اون بهم توجه نمیکنه و این باعث میشه اعتماد به نفسم بیاد پایین و غیر از این هم من الان دانشجوام و میخوام از پاییز شروع کنم برای کارشناسی بخونم و نمیخوام این قضیه باعث بشه نتونم روی اون چیزایی که میخوام بهشون برسم تمرکز کنم خواهش میکنم کمکم کنید بهم بگید چی کار کنم لطفا از طریق ایمیل جوابم رو بدید ممنون