با سلام.دوست خوبم این که تا بحال با هیچ پسری رابطه دوستی نداشته ای نشان از غیر عادی بودن رفتار شما نیست. بسیارند جوانانی که در این سنین این چنین هستند . عدم پیشنهاد آنها به شما هم غیر معمول نیست . کیفیت رفتار دیگران به نحوه ارتباط و رفتار ما مرتبط است . وقتی شما تمایلی به ارتباط با انها ندارید این امر را در رفتار خود منعکس می کنید .اما اینکه می خواهید رفتارهای خود را دخترانه تر کنید به مرور و با تمرین حاصل می شود . دختر ها احساسی ترند . جزیی بین ترند. آرام تر رفتار می کنند . حجب و حیای بیشتری در رفتارشان حکم فرماست . زمان بیشتری را به کارهای هنری اختصاص می دهند . ارتباط خود را با دوستان دختر و خانم های اقوام بیشتر کنید . و در جمع های زنانه بیشتر شرکت کنید .برای ایجاد رفتارهای دخترانه باید تصور درونی را نیز مورد تغییر قرار دهید . رفتارهای دخترانه در دخترانی بیشتر است که دختر بودن و هویت جنسیتی خود را بیشتر می پذیرند و آن را در ناخوداگاه خود کم تر پس می زنند . بنابراین خود را به عنوان یک زن بپذیرید در این صورت است که ناخوداگاه در رفتارهای زنانه دقیق تر شده و بیشتر تلاش می کنید که این نوع رفتاری را تکرار کنید.ارتباط خود را با مادر پررنگ تر کنید و پذیرش بیشتری را از رفتارهای او داشته باشید .و در صورت نیاز و اعتراف دیگران به پسرانه بودن رفتارهایتان با یک روان پزشک نیز در ارتباط باشید تا از هورمون درمانی و یا درمان های ضروری بهره مند شوید .
اصلا با پسرها نمیتونم رابطه برقرار کنم.تا به حال با هیچ پسری رابطه دوستی نداشتم.و حتی بهم پیشنهادی هم نشده.حس میکنم رفتارم خیلی خالی از ظرافت دخترانه است.چطور مثل دختر باید رفتار کنم؟
چرا واسه پسرا جاذبه ندارم؟
با سلام.دوست خوبم این که تا بحال با هیچ پسری رابطه دوستی نداشته ای نشان از غیر عادی بودن رفتار شما نیست. بسیارند جوانانی که در این سنین این چنین هستند . عدم پیشنهاد آنها به شما هم غیر معمول نیست . کیفیت رفتار دیگران به نحوه ارتباط و رفتار ما مرتبط است . وقتی شما تمایلی به ارتباط با انها ندارید این امر را در رفتار خود منعکس می کنید .اما اینکه می خواهید رفتارهای خود را دخترانه تر کنید به مرور و با تمرین حاصل می شود . دختر ها احساسی ترند . جزیی بین ترند. آرام تر رفتار می کنند . حجب و حیای بیشتری در رفتارشان حکم فرماست . زمان بیشتری را به کارهای هنری اختصاص می دهند . ارتباط خود را با دوستان دختر و خانم های اقوام بیشتر کنید . و در جمع های زنانه بیشتر شرکت کنید .برای ایجاد رفتارهای دخترانه باید تصور درونی را نیز مورد تغییر قرار دهید . رفتارهای دخترانه در دخترانی بیشتر است که دختر بودن و هویت جنسیتی خود را بیشتر می پذیرند و آن را در ناخوداگاه خود کم تر پس می زنند . بنابراین خود را به عنوان یک زن بپذیرید در این صورت است که ناخوداگاه در رفتارهای زنانه دقیق تر شده و بیشتر تلاش می کنید که این نوع رفتاری را تکرار کنید.ارتباط خود را با مادر پررنگ تر کنید و پذیرش بیشتری را از رفتارهای او داشته باشید .و در صورت نیاز و اعتراف دیگران به پسرانه بودن رفتارهایتان با یک روان پزشک نیز در ارتباط باشید تا از هورمون درمانی و یا درمان های ضروری بهره مند شوید .
- [سایر] با سلام و خسته نباشید.من دخترم. 19 سالمه و دانشجوی ترم 3 عمران هستم. تا الان با هیچ پسری رابطه ای نداشتم .حتی با پسرای کلاس خودمونم سلام هم نمیکنم..از نظر ظاهری هم خوب هستم ..منظورم اینه که رابطه نداشتنم با پسرا به خاطر کمبود اعتماد به نفس در این زمینه نبوده!بلکه ریشه در اعتقاداتم داشته ...حالا موضوعی که پیش اومده اینه که من در فیسبوک با پسری اشنا شدم که خیلی مودب و متشخص و متدین هستش یعنی اهل روابط دوستی با جنس مخالف به این وضع نادرست نیستش!با کلی اصرار دلم براش سوخت و شمارمو بهش دادم...منو آجی خطاب میکنه منم بهش میگم داداش . همیشه بهم میگه نمیخوام طوری باهات حرف بزنم که احساساتی بشی و میگه میخوام احساساتتو فقط واسه همسر ایندت خرج کنی...من ازین بابت خوشحالم که اینقدر بامعرفته و به فکرمه . ولی خب از یک طرفم همش اصرار میکنه که بیا ببینمت دلم برات تنگ شده.. خب من میترسم ازینکه کسی منو با ایشون ببینه و من چی جواب بدم؟ بگم داداشمه؟! بعدم من دارم بهش وابسته میشم نمیدونم چجوری تو زندگی ایندم باید به یکی دیگه بله بگم و ایشونو برای همیشه فراموش کنم!؟؟ خواهشا راهنماییم کنید چجوری باید باهاش رفتار کنم؟اصلا رابطه ای نظیر چیزی که واستون گفتم تو جامعه ی ما جا افتاده یا اشتباه کردم؟ اگه اشتباه کردم حالا چیکار کنم؟؟ (من عکس تو فیسبوک نگذاشتم و اینبار هم باز دلم کبااب شد بس ک اصرار کرد و منم باهاش در حد 10 دقیقه قرار گذاشتم و همو دیدیم)...با تشکر
- [سایر] باعرض سلام وادب از پاسخ شما متشکرم,دکتر راسیتش در پاسخ به سوالی که پرسیدین باید بگم متاسفانه مادرم نتونستن با خواهرم ارتباطی برقرار کنند که خواهرم هرچیزی رو به مامانم بگه درواقع مامانم تلاش میکنه جوری باما رفتار کنه که باهاش احساس دوستی بکنیم وهمه چیزو بهش بگیم ولی خودم فکر میکنم که در ایجاد همچین ارتباطی تاحدودی ناموفق بوده و از دور که به قضیه نگاه میکنم میبینم چون مامانم خیلی استرسی هست ما اکثرن اگه اتفاق بدی بیفته میترسیم واسش بگیم, اینجور نیست که بداخلاقی کنه ودعوای بدمون بکنه ولی خیلی غر میزنه ماهم بس که اعصابمون میریزه به هم معمولا اول واسه بابام میگیم و بعد توی دلمون نگه میداریم ولی باز چون احساس میکنیم خالی نشدیمواسه مامانمون میگیمچون ما دوست داریم از همه چیزهم باخبر باشیم اول برای بابام میگیم چون اون خیلی خونسردتر از مامانمه ولی بابام اگه کاراشتباهی بکنیم که آبرویی باشه چون واقعن ناراحت میشه و معلوم نیست چه واکنش بدی(کتک)نشون بدهماتا به حال کار بدی نکردیم واین خواهرم هم که این کارو کرده بابام نمیدونه و وقتی فهمیدیم همچین کاری کرده یکی از دلایلش که بهمون نگفته بود همین بود گفت که میترسیده که بهمون بگه و در کل خواهرام میان واسه من خیلی چیزارو که واسشون اتفاق میفته رو میگن اما اینو بگم که من وخواهر بزرگم تقریبا هر اتفاقی میفته رو واسه مامان وبابامون میگیم ولی خواهر کوچیکم نه بیشتر ممکنهبه دوستاش بگه ولی ارتباط گرمی با هیچ کدوممون برقرار نمیکنه و در کل بیشتر به من میگه و با من بیشتر ارتباط برقرار میکنه تا بقیه خانم دکتر باتوجه به اینا به نظرتون برای برقراری ارتباط بهتر با اون ما باید چی کار کنیم؟ اگه نکاتی برای هرکدام از ما بگین ممنون میشم علاوه بر اینکه لطف کنید بهم بگید از این به بعد باید چه جوری تحت نظرش داشته باشیم وآیا بهش اجازه بدیم باز رمان بخونه یا نه؟آخه شبانه روز پشت کامپیوتره و رمان میخونه
- [سایر] سلام و ممنون از اینکه مشلانت جونها را حل میکنید دختری 24 ساله هستم حدود 5-6 ماه است با پسری 28 ساله آشنا شدم فردی متشخص و دارای شغل اجتماعی بالایی است به من پیشنها دوستی داد و اینکه من زید ایشون باشم در ابتدایی آشنیی به من گفت که من دوست دختر زیاد دارم ولی فقط به عنوان دوست و همکار من چون شخصیت اجتماعی داشت قبول کردم و در همون ابتدا گفتم دوستیمون باید حد و اندازه داشته باشه ایشون هم قبول کردند ولی این اواخر طوری باهام رفتار میکرد و صحبت میکرد که باعث شد رابطمون بیشتر و بیشتر بشه طوری که با هم س ک س انجام دادیم و این تازمانی که کنارش بودم احساس خوبی داشتم ولی زمانیکه از ش دور شدم احساس گناو و عذاب وجدان داشتم به خودشم گفتم تو اولین کسی بودی که تو زندگی من بودی و بهش اجازه همچین کاری دادم ولی من به این خاطر بهش اجازه دادم که اختمال دادم به من پیشنهاد ازدواج دهد ولی تا حالا هیچ حرفی از ازدواج بین ما پیش نیومده خیلی نگرانم چطور بهش بفهمونم من از این دخترهای بد نیستم چون می دونم پسرها کسی که باهاشون س ک س کنه با احتمال کمتری سراغش میرن بهش پیشنهاد ازدواج میدن حتی چند وقت پیش فهمیدم که با دوستهای دخترش خیلی راحت و این منا خیلی آزار داد بهش گفتم و اون خودش به اشتباهش پی برد و بهم قول ذاد که فقط برای من باشه - خیلی داغونم نمیدونم چطوری و چه چیزهایی بهش بگم که این اشتباهی را کردم جبران کنم؟ به نظرتون ایشون من را به خاطر این رابطه می خواسته ؟ چطور بفهمم ایشون من را برای ازدواج می خواهد ویا چیز دیگه ای؟ خودم احساس میکنم ایشون فقط میخواهند ی رابطه دوستی و زید بین ما باشه چطور بفهمم دلم دوست ندارم خودم بحث ازدواج وسط بکشم چی بهش بگم ؟خواهش میکنم کمکم کنید خیلی خیلی ممنون خواهش می کنم توی قسمت عمومی نمایش بدین فکر کنم میلم غیر فعال ممنون
- [سایر] سلام 1. من 23سالمه.لیسانس فنی.سربازی هنوز نرفتم.کار آزاد میکنم. 2. حدود 3 سال پیش با دختری که 2 سال از من کوچکتره اشنا شدم. به قصده ازدواج.2 سال رابطمون عالی بود.ولی بعدش از یکی از اقوامشون که دوست من هم باشه شنیدم که قبلا با پسری رابطه داشته.(فقط شنیدم)از دختره پرسیدم گفت من با کسی نبودم.ولی من حس کردم که بهم دروغ میگه و ازش جدا شدم.(چون بهم گفته بود که من تا حالا بهت دروغ نگفتم ولی همه چیزو هم بهت نگفتم) 3. دلایل جدایی : الف)بی تجربگی و کارای بچه گانه خودم. ب)من تا حالا با هیچ دختری به جز اون رابطه نداشتم ولی اونطور که معلوم بود اون با پسری قبلا رابطه داشته. ج)دوستم خیلی قاطع گفت که قبلا با کسی بوده. د)یکبار به علت عصابنیت شدید.سیگار کشید.در حالی که من سیگاری نیستم و از سیگار متنفرم. 4. چون اخلاق فوق العاده عالی داشت و یه جورایی عاشقش بودم(اگه دلایل جدایی که بالا ذکر کردم رو فاکتور بگیرید.که عشق سبب شده بود که فاکتور بگیرم) بعد از 3ماه که ازش جدا شدم.دوباره به سمتش برگشتم و بهش زنگ زدم ولی گفت که دیگه منو نمیخواد.دلیلی هم نگفت.و از اون موقع هم دیگه باهاش هیچ رابطه و تماسی ندارم.(حدود 9 ماه پیش) 5. خانواده دختره به جز پدرشون از رابطه ما کاملا آگاه بودن ولی خانواده من نه.البته زمانی که ازش جدا شدم به علت افسردگی من.خانواده من هم از رابطمون خبردار شدن. 6. حالا من چه کنم؟اصلا موقعیت ازدواج دارم؟آیا اون دختر واسه ازدواج با من مناسبه که برم خواستگاریش؟یا اونو فراموش کنم و جای دیگه برم خواستگاری؟(گرچه سخته) آیا جای دیگه رفتم خواستگاری یه طرف مقابل بگم که قبلا با دختری رابطه داشتم یا لزومی نیست بدونه؟ 7. حاجی من خیلی پیام تا حالا بهتون دادم.از این خلاصه تر نمیشد.خواهشا این دفعه جوابمو بدین.من فقط از شما جواب میخوام.نظره شما واسم مهمه.پس لطفا به مشاوره منو رجوع ندید. یاعلی
- [سایر] به نام خدا سلام عرض میکنم حاج آقا من همین یک ساعت پیش پیام فرستادم اما متاسفانه فراموش کردم خواهش کنم سوالم نمایش داده نشود لطفا اگر روی سایت رفته حذفش کنید خیلی مهم است. سعی می کنم مطلبم را خیلی مختصر و فشرده عرض کنم. مدتی قبل در دانشگاه با دختری آشنا شدم. قصد من از آشنایی تنها یک دوستی معمولی بود اما از رفتار او اینطور پیدا بود که فقط به قصد ازدواج رابطه برقرار کرده، اکنون بعد از گذشت چند ماه از آشناییمان احساس می کنم نوعی علاقه به او پیدا کرده ام ولی متاسفانه مشکلاتی وجود دارد، اول اینکه او پیش از من هم با پسری رابطه داشته است البته تنها در حد گفتگوی تلفنی و این رابطه تا مدتی بعد از آشنایی با من نیز همچنان ادامه داشت. خود او معتقد است از آنجایی که از قصد ازدواج من مطمئن نبوده رابطه اش را قطع نکرده است. مورد دیگر این است که او ...[خصوصی]... لطفا اگر ممکن است بنده را راهنمایی فرمایید.
- [سایر] سلام.خسته نباشین. من چند روز پیش به طور اتفاقی به مدت 10 دقیقه برنامه شما را دیدم و خوشم اومد. نمیدونم سیستم برنامتون چطوره.اما راجع به رابطم سوالی ازتون داشتم.ممنون میشم اگر در ایمیلم بهم پاسخ بدین. با یک پسری دوست هستم به مدت تقریبا 2 سال.من 24 ساله و اون 23 سالشه. از بچگی سختی کشیده.در سن 2 سالگی مادر و پدرش از هم جدا شدند.و بعد ها پیش نامادری و بعد پیش فامیل زندگی میکرده. من تجربه سکس تا به حال نداشتم.اما به دلیل علاقه ای که توی ماه های اول دوستی برام اتفاق افتاد سکس را تجربه کردم. و الان این آقا خونه مستقل خودش رو داره و تقریبا زندگی خوبی داره. ما در طی این مدت هر روز همدیگرو میدیدیم یعنی این مساله ای بود که ایشون میخواستن که ما دوست فابریکی باشیم.تقریبا از اول دوستی ایشون زود رنج بودن.سر هر مساله ای ناراحت میشدن و برای من به عنوان یک دختر خیلی سخت بود که بخام از دلش در بیارم.تا یک سال اول آشتیه بعد از قهر شیرین بود اما بعد از مدتی دیگه کار من سخت شد.و هر دفعه که ناراحتی پیش میومد حرف تموم کردن دوستی زده میشد. تنها مشکلمون توی دوستی همین مساله بود و اینکه انقدر این قعر و سرسنگین بودن رو ادامه میداد تا سرد میشدیم. الان که یه مدتیه از دوستی گذشته نسبت به من سرد شده ولی من همچنان دوسش دارمو ناراحتیش برام زجر آوره و چطور میشه فهمید پسری سر سکس با شما دوسته؟ و در ضمن ناز کشیدن دختر رو بلد نیست .میخوام طوری رفتار کنم که هم علاقش بیشتر بشه هم اهمیت و خیلی مسائل دیگه شایذ اون سیاست رو بلد نیستم... قبلا نسبت به خرج کردن و شام بیرون رفتن خیلی آدم دست و دل بازی بود.اما الان اگر بگم بریم جای خوب غذا بخوریم بهم میگه پر توقعی و مثلا تخم مرغ تو یخچال هست بخور. یا معمولا بعد از دانشگاه که میاد دنبالم بهم میگه قبلش یه چیزی بخور که من مجبور نباشم چیزی بخرم. در صورتی که پول داره و در ضمن همیشه در حال خریدن لباس و این جور چیزا برای خودشه خانم دکتر الان 2و3 روزه دوستی رو سر این قضیه با هام تموم کرده و من واقعا طاقت ندارم . در ضمن همیشه منتظره که من برگردم.البته پند دفعه ای شده که اون برگشته بعد 2 هفته. آدم مغروریه. نمیدونم زمان ناراحتی چه طور باهاش رفتارکنم و چه کار کنم که رابطه گرمتر بشه و حتی نسبت به غذا خریدن اصلا چیزی بگم یا نه؟ ممنون میشم.
- [سایر] سلام خسته نباشید راستش اصلا نمی دونم این مشکلم و به کی بگم خوب وقتی بقیه پیام ها رو دیدم وبرنامتون تو شبکه 2 هم دیدم به نظرم رسید که شما می تونید کمکم کنید دختری 22 ساله هستم دانشجوی رشته مهندسی تک دختر و وضعیت مالی متوسط و چهره ای معمولی ولی تا حالا خواستگاری نداشتم این در حالی که دخترهای کوچکتر از من تو همسایه ها و فامیلها یا نامزد کردن یا 7-8 تا خواستگار دارن شرایطم خوبه اینم بگم که در رابطه با پسرها چون پدر سخت گیر بودن خیلی معذبم اهل آرایش نیستم و پایدار در اصول دین اما خوب جالبیش به اینه که حتی بهم پیشنهاد دوستی هم ندادن چه برسه به خواستگاری یکی از دوستام گاهی غیر مستقیم بهم می گه از بس که سر بزیری و به پسره کاری نداری نظرشون بهت جلب نمیشه یا نمی بیننت اینم میدونم که آقایون دنبال دخترهای خوشگلن به خدا وقتی یک کم آرایش میکنم از خیلی ها خوشگل تر میشم ولی درسته که ما که سالمیم عنگ ترشیدگی بگیریم و بقیه که وضعشو کمی بدتره با موقعیت های خوب مواجه باشن؟ من خیلی می ترسم که مجبور بشم مجرد بمونم شما بگین چیکار کنم؟آیا منم خودنمایی کنم تا کسی بفهمه که منم هستم؟لطفا متنم خصوصی بمونه
- [سایر] با سلام نمی دانم این قسمت را برای مشکل خودم درست انتخاب کردم یا خیر. من متولد سال 65 و دانشجوی دکترا هستم که تقریبا کارهای بورسیه هیئت علمی ام درست شده. از این جهت این موضوع رو میگم که تصور نکنید زندگی بی هدفی داشتم.در سال 85 با پسری دوست شدم و دوستی ما یکسال طول کشید و بعد به دلایلی توسط خود من تمام شد و من بعد از ایشون دیگر دوست پسر نداشتم. در یکسال دوستی ما از اینکه ایشون به من به شدت علاقه مند بودن مطمئن هستم.الان تقریبا 8 سال که از تمام شدن دوستی ما می گذره اما علاقه من هر روز از قبل بیشتر میشه هیچ فرد دیگری رو نمیتونم توی زندگیم قبول کنم. همه افراد رو با این اقا مقایسه میکنم. تمام راهایی که ممکن بود فراموش کنم رو امتحان کردم شماره تلفن رو پاک کردم،صفحات اجتماعیم رو پاک کردم. اما باز هم فایده ای نداشت. در حال حاضر سالی چندبار همدیگرو میبینیم و هر بار هم با هم به شدت سر هر موضوعی دعوامون میشه. نمی خوام بهم بگید دوستی با نامحرم از اول اشتباه بوده و اینکه بسپارید به دست خدا. این حرف ها رو خیلی مشاورها بهم گفتن اما باز هم من نتونستم ایشون رو فراموش کنم.قبلا فکر میکردم شاید اینقدر که ذهنم درگیر این فرد هست برای او هم همین حس وجود داره اما الان به این موضوع هم شک کردم میگم نکنه تمام این سال ها اشتباه کردم. خانم ابوالحسنی من دو راه جلوی خودم میبینم یکی فراموش کردن کامل و بی تفاوت شدن هست و دیگری باز گرداندن رابطه و ازدواج با ایشون. من هیچ کدوم از دو کار رو بلد نیستم و نیاز دارم یکی بهم یاد بده مثلا بگه کدوم یک از دو حالت رو انتخاب کن و مرحله به مرحله برای رسیدن به هدف اقدام کن. این موضوع به شدت داره من رو اذیت میکنه و میدونم هرچی سنم بالاتر بره بدتر پس باید زودتر جلوش رو بگیرم. نمیخوام تمام زندگی حسرت بخورم. اگر ازدواج کنه دیگه نمی تونم قد راست کنم.من به بچه های مردم درس میدم باید بتونم اول به خودم خیلی چیزها رو یاد بدم. در ضمن باید بگم من ادم زبان داری نیستم.لطفا مرا راهنمایی کنید. یک دنیا ممنون شما میشوم
- [سایر] سلام خوب هستین؟من 30 سالمه و حدود 5 ساله پیش با پسری آشنا و باهاش دوست شدم از همون اول ایشون منو واسه ازدواج می خواستن من هم وقت خواستم تا بتونم بشناسمش 6 ماه اول فقط در حد شناخت باهاش ارتباط داشتم تا اینکه اتفاقی واسشون افتاد من به خاطر آروم کردنشون دستشونو گرفتم نمی دونم چرا ولی همون دست دادن باعث شد دوستش داشته باشم بهتره اینم بگم من تا قبل اون با هیچ پسری نبودم بعد اون 6 ماه گفتم تکلیفومونو مشخص کنیم بعد چند روز اومدن گفتن خانوادم راضی نمی شن من هم تموم کردم بعد چند ماه باز برگشتن گفت به زور هم شده خانوادمو راضی میکنم منم دوستش داشتم حرفشو باور کردم و برگشتم تو این مدت که باهاش بودم باهاش،رابطه جنسی هم پیش اومد منو با این حرف مجاب کردن که تو زن منی و از اینجور حرفا که رضایت دادم به این کار علی الرغم میل باطنیم. اما هیچ چیزی تغییر نکرد اوضاع من بازم تموم کردم چون خیلی مذهبیم دیگه بعدش نتونستم ازدواج کنم.بعد 2 سال بازم برگشتن منم چون غیر اون نمی تونم با کسی ازدواج کنم دوباره حرفاشو باور کردم شاید بگین بعد سه بار باز چرا بهش اعتماد کردین بهتره بدونین چاره ای نداشتم من حتی با خواهرشونم حرف زدم خودمو کوچک کردم که شاید از طریق ایشون بتونم خانوادشو راضی کنم ایشون گفتن بابام ازتبریز دختر نمی گیره واسه برادرم. بهش گفتم خواهرت چنین حرفی زده گفت من درست می کنم اما الان یه سال گذشته هیچی درست نشده که هیچ خیلی حرفا هم شنیدم پدرشون منو سونامی خوندن که می خوام زندگیشونو ویران کنم اما نمیدونن 4 ساله پسرشون زندگیمو ویران کرده می خوام زنگ بزنم خونشون همه چی رو بگم اما از آبروم می ترسم بگین چیکار کنم دیگه حتی از زندگی هم خسته شدم دیگه نمیتونم بزارم راحت بیاد و بره چون با رفتنش نابود میشم برا همیشه
- [سایر] سلام من یه دختر 19 ساله هستم دوستی دارم که شش ساله با هم دوستیم یعنی از 13 سالگی همدیگه رو میشناسیم خونه ی اون روبرویی خونه ی ما است و به همین علت ما دو تا خیلی همدیگه رو میبینیم و خیلی با هم صمیمی هستیم اون یه برادر داره که 7 سال از ما بزرگتره من همیشه اون رو به چشم برادرم میدیدم و هیچ وقت چندان اهمیتی بهش نمیدادم ولی یه ساله بهش علاقه پیدا کردم و از این بابت خیلی ناراحتم چون میدونم این قضیه منتفیه چون هیچ وقت توجه خاصی رو از طرف اون نسبت به خودم ندیدم هر چند که اون پسر متین و تا حدی خجالتیه واسه همین فهمیدن این که واقعا چه احساسی داره برام سخته البته من هم هیچ وقت بهش نشون ندادم که ازش خوشم میاد چون نخواستم غرورم رو به خاطر کسی که از طرفش مطمئن نیستم بشکنم و فکر میکنم چون اون منو از بچگی دیده منو مثل خواهرش بدونه و چندین بار هم از دوستم شنیدم که خونواده اش با اختلاف سنی زیاد موافق نیستن و احتمالا اون هم همین نظر رو داره غیر از همه ی اینا من دوستم رو قد خواهرم دوست دارم و احساس میکنم با این کارم از اعتمادش سوء استفاده کردم من هر روز به خودم میگم که با وجود همه ی این شرایط دیگه نباید بهش فکر کنم چون فقط خودمو سر کار گذاشتم ولی برام خیلی سخته اون به خاطر کارش مدتی رو تو شهر های دیگه میگذرونه تا وقتی که اینجا نیست سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی وقتی که برمیگرده با وجود این که در ظاهر خیلی عادی و رسمی باهاش رفتار میکنم ولی باز قولی رو که به خودم دادم رو یادم میره و میدونم که هنوز دوسش دارم و چون اون واقعا پسر خوبیه باعث شده فراموش کردنش برام سخت تر هم بشه با وجود این که ظاهر خوبی دارم ولی بعضی وقتا فکر میکنم مشکلی دارم که اون بهم توجه نمیکنه و این باعث میشه اعتماد به نفسم بیاد پایین و غیر از این هم من الان دانشجوام و میخوام از پاییز شروع کنم برای کارشناسی بخونم و نمیخوام این قضیه باعث بشه نتونم روی اون چیزایی که میخوام بهشون برسم تمرکز کنم خواهش میکنم کمکم کنید بهم بگید چی کار کنم لطفا از طریق ایمیل جوابم رو بدید ممنون