باسلام دختری28 ساله هستم که به شدت از مشکلاتی نظیر بی انگیزگی عدم اعتماد به نفس-تنهایی -بی ارادگی-انزواطلبی رنج می برم.با اینکه خانواده و دوستان بسیار خوب و کار مناسبی دارم در بیشتر مواقع احساس خوبی از زندگی ندارم از همه چیز زود خسته می شوم وهیچ مهارتی در هیچ زمینه ای ندارم.خیلی دوست دارم ادامه تحصیل بدهم اما هر سال پس از یک ماه مطالعه همه چیز را کنار می گذارم از این وضعیت واقعا" خسته شدم .رابطه ام با افراد مخصوصا"آقایان بسیار بد است واز این بابت نیز بسیار نگرانم. با سپاس
با سلام. دوست خوبم به نظر میاد همه این احساس ها و رکود ها ریشه در نوعی فکر منهدم کننده در ذهن شما داره . من می تونم حدس بزنم اما تماییل دارم خود شما علت اصلی را پیدا کنید . نوعی فکر که انگیزه را در زندگی از شما گرفته و در همه چیز ناامیدی را بریا شما به ارمغان اورده. ذهنیتی که تنها حاصل زیاد اندیشیدن و افکار غیر منصفانه در مورد اینده است . افکاری که تنها در خلوت خود در موردشون نتیجه گیری کردی و مطمئنا در صورت در میان گذاشتن ان با دیگری به غیر واقعی بودنش پی می بری. سعی کن این طرز تلقی رابشناسی. و ضمن انکه ان را اصلاح می کنی به حاشیه زندگی ببری و از مرکز ثقل خارج کنید .ما زنده ایم و باید زندگی کنیم . اگر مدام در انتظار پایان راه باشیم و هر کار و فعالیت را بی فایده بدانیم از نعمت زندگی بی بهره ایم اما اگر در طول زمان زندگی به بالا بردن کیفیت آن بیاندیشیم لذت بیشتری خواهیم برد. طول مدت زندگی به دست ما نیست که بتوانیم با بی انگیزگی ان را کوتاه کنیم پس چه بهتر که تکانی بخوریم و رنگی دیگر به ان دهیم . حال که زنده ایم چرا زندگی نکنیم؟ حیف نیست.؟من پیشنهاد می کنم با یک روان پزشک نیز در مورد مصرف دارو مشورت کنید . نظر بنده اینه که برای راست شدن باید از دارو هم کمک بگیرید. و در کنار آن بخواهید که عملکرد بیشتری داشته باشید. همه ارزوهای ما براورده شدنی نیست پس این دلیل بر ان نیست که دیگر جنبه های زندگی را نیز تخریب کنیم. چرا که هر کدام می تونه لذت کافی رو به ما بده.خواست خداوند را هم در نظر بگیر. او از پدر ومادر دلسوزتر است و مصلحت ما را بهتر از خود ما می داند .
عنوان سوال:

باسلام
دختری28 ساله هستم که به شدت از مشکلاتی نظیر بی انگیزگی عدم اعتماد به نفس-تنهایی -بی ارادگی-انزواطلبی رنج می برم.با اینکه خانواده و دوستان بسیار خوب و کار مناسبی دارم در بیشتر مواقع احساس خوبی از زندگی ندارم از همه چیز زود خسته می شوم وهیچ مهارتی در هیچ زمینه ای ندارم.خیلی دوست دارم ادامه تحصیل بدهم اما هر سال پس از یک ماه مطالعه همه چیز را کنار می گذارم از این وضعیت واقعا" خسته شدم .رابطه ام با افراد مخصوصا"آقایان بسیار بد است واز این بابت نیز بسیار نگرانم.
با سپاس


پاسخ:

با سلام. دوست خوبم به نظر میاد همه این احساس ها و رکود ها ریشه در نوعی فکر منهدم کننده در ذهن شما داره . من می تونم حدس بزنم اما تماییل دارم خود شما علت اصلی را پیدا کنید . نوعی فکر که انگیزه را در زندگی از شما گرفته و در همه چیز ناامیدی را بریا شما به ارمغان اورده. ذهنیتی که تنها حاصل زیاد اندیشیدن و افکار غیر منصفانه در مورد اینده است . افکاری که تنها در خلوت خود در موردشون نتیجه گیری کردی و مطمئنا در صورت در میان گذاشتن ان با دیگری به غیر واقعی بودنش پی می بری. سعی کن این طرز تلقی رابشناسی. و ضمن انکه ان را اصلاح می کنی به حاشیه زندگی ببری و از مرکز ثقل خارج کنید .ما زنده ایم و باید زندگی کنیم . اگر مدام در انتظار پایان راه باشیم و هر کار و فعالیت را بی فایده بدانیم از نعمت زندگی بی بهره ایم اما اگر در طول زمان زندگی به بالا بردن کیفیت آن بیاندیشیم لذت بیشتری خواهیم برد. طول مدت زندگی به دست ما نیست که بتوانیم با بی انگیزگی ان را کوتاه کنیم پس چه بهتر که تکانی بخوریم و رنگی دیگر به ان دهیم . حال که زنده ایم چرا زندگی نکنیم؟ حیف نیست.؟من پیشنهاد می کنم با یک روان پزشک نیز در مورد مصرف دارو مشورت کنید . نظر بنده اینه که برای راست شدن باید از دارو هم کمک بگیرید. و در کنار آن بخواهید که عملکرد بیشتری داشته باشید. همه ارزوهای ما براورده شدنی نیست پس این دلیل بر ان نیست که دیگر جنبه های زندگی را نیز تخریب کنیم. چرا که هر کدام می تونه لذت کافی رو به ما بده.خواست خداوند را هم در نظر بگیر. او از پدر ومادر دلسوزتر است و مصلحت ما را بهتر از خود ما می داند .





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین