با سلام. دوست عزیز همه انسان ها از سه لایه شخصیتی برخوردارند . کودک ، والد، بالغافراد در موقعیت های مختلف از این ابعاد شخصیتی خود استفاده می کنند و هر فردی دارای یک بعد شخصیتی غالب می باشد . عده ای کودک پررنگی دارند و عده ای بسیار بالغانه رفتار می کنند و عده ای والد هستند . بخش کودک ما شامل احساس ها ، دل خواستن ها ، قهر ها ، هیجانات و .. می باشد بخش والد شامل همه باید ها و نباید های بی دلیل و منطق است . خرافات ، سنت های بدون علت ، رفتار بر اساس عرف و بی منطق، و ... می باشد و بخش بالغ مشتمل بر رفتار های منطقی ، معقول و با دلیل است . تجزیه و تحلیل های منطقی و با پشتوانه علمی در این بخش صورت می گیره . سعی کنید بخش غالب شخصیت خود را بشناسید . و بخشی را که در هنگام اختلافات و ناراحتی ها فعال می شود کشف کنید . به نظر شما در این مواقع کدام لایه بر رفتار شما حاکم است ؟انچه مسلم است اغلب درگیری ها و اختلافات به دلیل غلبه کودک شخصیت است . اگر افرا در این مواقع بالغ خود را فعال کنند. یک تحلیل منطقی داشته باشند . واقع گرایی را تمرین کنند و دل خواستن های خود را کمتر کنند بسیاری از مسائل قابل حل است .شما هم تمرین کنید .
با سلام و روز بخیر به شما
من دختر حساس و زود رنجی هستم
همسرم هم بسیار خوبه گاهی یه چیزایی میگه که منو ناراحت میکنه و بالطبع روی رفتارم تاثیر گذاره
میخوام بدونم چکار کنم که زود رنج نباشم
جدیدا هم زود عصبانی میشم
میخوام رفتارمو عوض کنم لطفا منو راهنمایی کنید
با تشکر از شما
با سلام. دوست عزیز همه انسان ها از سه لایه شخصیتی برخوردارند . کودک ، والد، بالغافراد در موقعیت های مختلف از این ابعاد شخصیتی خود استفاده می کنند و هر فردی دارای یک بعد شخصیتی غالب می باشد . عده ای کودک پررنگی دارند و عده ای بسیار بالغانه رفتار می کنند و عده ای والد هستند . بخش کودک ما شامل احساس ها ، دل خواستن ها ، قهر ها ، هیجانات و .. می باشد بخش والد شامل همه باید ها و نباید های بی دلیل و منطق است . خرافات ، سنت های بدون علت ، رفتار بر اساس عرف و بی منطق، و ... می باشد و بخش بالغ مشتمل بر رفتار های منطقی ، معقول و با دلیل است . تجزیه و تحلیل های منطقی و با پشتوانه علمی در این بخش صورت می گیره . سعی کنید بخش غالب شخصیت خود را بشناسید . و بخشی را که در هنگام اختلافات و ناراحتی ها فعال می شود کشف کنید . به نظر شما در این مواقع کدام لایه بر رفتار شما حاکم است ؟انچه مسلم است اغلب درگیری ها و اختلافات به دلیل غلبه کودک شخصیت است . اگر افرا در این مواقع بالغ خود را فعال کنند. یک تحلیل منطقی داشته باشند . واقع گرایی را تمرین کنند و دل خواستن های خود را کمتر کنند بسیاری از مسائل قابل حل است .شما هم تمرین کنید .
- [سایر] با سلام خدمت شما مشاور گرامی من حدود 5 ماهه که عقد کردم و از ازدواجم بسیار راضی هستم و بسیار همسرم را دوست دارم تنها مشکلی که دارم اینه که من روی همسرم بسیار حساس هستم با اینکه میدانم همسرم بسیار پاک است ولی وقتی در کار یا بیرون با دختری صحبت میکنه تمام بدنم میلرزه نمیدونم چکار کنم خیلی خیلی اذیت میشم دست خودم نیست در ضمن ما با هم در یه شرکت کار میکنیم تشکر میکنم اگر راهنمایی کنید
- [سایر] باسلام من حدود یک ساله که ازدواج کردم ولی هنوز توی عقد هستیم جدیدا روی کار همسرم خیلی حساس شدم و صبح ها مجبورش میکنم زود از خواب بلند بشه حتی اگه اون روز کار نداشته باشه ازش میخوام از خونه بیرون بره همسر من مشاور حقوقی است و همیشه نیاز نیست در سر کارش باشه و کار ثابتی نداره و این خیلی منو مضطرب کرده و تازگی باعث شده که من به همسرم این حرفا رو رک بگم و بگم که خیلی تنبلی چرا صبح زودتر از خواب بلند نمیشیو اونو با کسای دیگه تو فامیل مقایسه کنم خودم هم از این بابت ناراحت میشم و بعد از اون معذرت میخوام ولی دیگه فکر میکنم یکجورایی همسرم ازحرفای من خسته شده یا براش عادی شده و این منو خیلی ناراحت میکنه اگر ممکنه منو راهنمایی کنید میدونم اشتباه از منه ولی در شرایط اقتصادی فعلی واقعا من برای آیندمون نگرانم ما حتی پول پیش کافی برای اجاره یک خونه نداریم
- [سایر] با سلام خدم شما مشاور احترام و سپاس فراوان مشکل ایجاد رابط با نامزدم هست. رابط حساس گونه من و زود رنجی من.بنده با هر مسئله کوچکی ناراحت و ازرده خاطر میشم نه تنها برای همسرم حتی برای خودم به طور مثال از هر مشاجره کوچک ناراحت و به شدت احساس تنهایی میکنم. یکی از بزرگترین مشکلاتم ناراحتی همسرم هست زمانی که ایشون ناراحت هستند من به جایی اینکه آرامشان کنم از غم اون بیشتر ناراحت میشم و نمی تونم کاری کنم آقای دکتر , به گونه ای تسلط به اعصاب و ناراحتی خودم ندارم به جای آرامش, تشویش رو به بار میارم . به طور کلی بسیار زود رنج و ناراحت هستم آقای دکتر امکان شاد کردن نامزدم رو به سختی دارم و یا در کنارش بودن هنگام درد رو.لطفا کمکم کنید بسیار بسیار دارم شکنجه روحی میشم.یکی دیگه از مشکلاتم ارتباطیم اینکه زمانی که همسرم ناراحت و عصبی از موضوعی هست هر چی اصرار به گفتن و بررسی علت ناراحتی رو دارم ایشون حرفی نمی زنه و فقط میگه حوصله ندام حرف نزدن ایشون بد جوری من رو ناراحت میکنه و حس امین و راز دار بودن و اعتماد کردن رو از من میگیره نمی دونم چطور در موقع ناراحتی ازش بخوام واسم حرف بزنه آقای دکتر خواهش خواهش کمک کنید خیلی زندگیم دچار تشویش و اضطرابه...سپاس فراوان
- [سایر] سلام من حدود 9ماه نامزد بودم و 4ماهه ازدواج کردم،25 سالمه و شاغل هستم.همسرم خوبه وکمکم هست وراضیم ولی یه اخلاقی داره که منو اذیت میکنه اونم اینکه وقتی من کل جریانات را در هر مورد تعریف میکنم ولی اون زیاد راجع به اینکه روزایی که رفته خونه مامانش و من نبودم و چی شده هیچی نمیگه و میپرسی چه خبر فقط میگه سلامتی و مادر شوهرم هم خیلی یواشکی اگه چیزی بهش بخواد بگه میگه که من اصلا متوجه نمیشم کی گفته و بنظرم این کار جالبی نیست چون مامان و بابای خودم همهچیه همو خبر دارن و قائم نمیکنن.و اذیت میشم میشه راهنمائی کنین.لطفا
- [سایر] با سلام من یک سال و نیم هست که نامزد هستم دوران دانشگاه هم همسرم را میشناختم حدود شش سال که همدیگرو میشناسیم . الان من یک مشکلی برام پیش اومده دقیقا دو هفته مونده به عروسیم . اینکه من هر وقت طول این یکسال ونیم هر وقت از مادر شوهرم ناراحت شدم همسرم بهم اجازه حرف زدن نداده میگه تو به من نگو حرفی داری به مامانم بگو. من فقط میخوام در مورد اینکه از چه موردی از دست مامانش ناراحت شدم بهش بگم اون فقط گوش کنه اگه حق با من بود حمایتم کنه اصلا انتظار ندارم بره با مامانش حرف بزنه نه ، فقط میخوام من بهش بگم آروم شم اجازه نمیده همین باعث میشه خیلی حرفا تو دلم بمونه وقتی هم دلیل ناراحتمو میگم عصبی میشه( همسرم سر هر چی زود عصبی میشه ) همه چی بهم میریزه ترجیح میدم اصلا نگم ولی وقتی اون از دست مامان من ناراحته میگه من نباید چیزی بگم انتظار داره همیشه از همسرم دفاع کنم وقتی از مامانم دفاع میکنم یا حرفی میزنم که مربوط به چند ماهه پیشه میگم که کاره خانوادمو توجیه کنم چون میبینه حق با منه عصبی میشه تو حرف نگه میداری تودلت بهش میگم تو اجازه نمیدی حرف بزنم وقتی ناراحتم واسه همینه در ضمن هر وقتم از دست خانوادم یا من ناراحته تهدیدم میکنه که پامو خونتون نمیزارم پشت گوشتو دیدی منو دیدی من خیلی بهم میرزیم اینجور وقتا ، همسرم فرداش شاید جوری رفتار کنه که اصلا هیچی نشده یام چند روز یه جوری میشه منم سعی میکنم بیخیال شم کوتاه میام تا اینجوری پیش نره ظاهرم خوبه اونجور وقتا ولی دلم ناراحته بعضی وقتا یک هفته طول میکشه برگردم به حالت قبلی ،من میخام این مشکلو حل کنم چکار باید رفتار کنم همسرم به حرفایی که منو ناراحت کرده گوش کنه عصبی نشه راهنماییم کنین خواهش میکنم
- [سایر] سلام آقای مرادی من 19 سالمه و دانشجوی مهندسی پلیمر دانشگاه علوم تحقیقاتم نمیدونم چه طور بگم بگم دارم دغ میکنم بگم دارم نابود میشم\" نمیدونم! من دارم از دست خونوادم رنج میکشم خونه که نه بهتره بگم یه ساختمون فقط برای اینکه شبمون رو توش صبح کنیم پدر مادرم اصلا به من محبت نمیکنن محبت از نظر اونا فقط ختم میشه به اینکه هیچ وقت گشنت نذاشتیم داریم شهریه دانشگاتو میدیم هفتگی انقدر بهت پول میدیم و ........... ولی هیچ وقت از خودشون نپرسیدن که ما{مخصوصا پدرم} وقتی به بچم فحش میدیم ممکنه ناراحت بشه وقتی جلوی همه تحقیرش میکنیم فکرم نمیکنم آخرین باری که منو با لفظ عزیزم خطاب کرده باشن یا منو بوسیده باشن یادشون باشه بارها شده که پدرم منو با الفاظ بسیار زشتی که بعضی از اونها رو حتی معنیشون رو نمیدونم خطاب کرده و با اینکه ما یه خونواده ی مذهبی هستیم این بی مهری ها و این بی توجهی ها باعث شده که برادرم سالهاست که نماز نمیخونه و دنباله دختر بازیه که مورد دوست دخترشو فقط من میدونم و پدر مادرم هیچ اطلاعی ازش ندارن و حالا من تنها موندم بین اینها منی که از دیدن برادرم از صداش از همه چیش متنفرم و وقتی میبینمش واقعا احساس خفگی بهم دست میده و آرزو دارم دیگه نبینمش مادرم برام خیلی کار میکنه و من ممنونشم ولی از لحاظ عاطفی اصلا به من نمیرسه و بارها بهش گفتم که محبت فقط لباس شستن و غذا درست کردن و .... اینا نیست ولی نه تنها گوش نکرده بلکه دعوامم گرده و میگه تو نمیبینی محبتای من رو و کار من شده فقط گریه و همین الانم که دارم مینویسم نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم و تنها آرامش بخش من خدا و شهدا هستند و من موندم توی یه برزخ و شما اولین نفری هستید که بهتون میگم و منتظر کمک شمام با تشکر
- [سایر] با سلام اقای مرادی از اینکار بسیار قشنگتون ممنون،از اینکه بی ریا و خالصانه پای حرفها و درد دلهای ادمهای کشورتون میشینید ممنون.اما گله ای از شما دارم،من کوچیکتر از اون هستم که بخوام به شما پیشنهاد و یا انتقادی بکنم،اما احساس کردم اگه حرف نزنم اشتباه کردم،شما دارید همه تلاشتونو میکنید که کمک کنید،خوشبختانه از منابعی که در یادداشت هاتون ازش نام میبرید میشه فهمید مطالعات روانشناسی هم دارید،اما فکر نمیکنید بعضی از امور احتیاج داره که یه متخصص راجع بهش حرف بزنه؟وقتی یه خانمی واسه شما دردل میکنه که خواستگار نداره،وقتی اونهمه رنج و ازارو توی حداقل یه پاراگراف سرهم بندی میکنه و براتون مینویسه به نظر شما اینکه شما در جواب بهش میگید فعالیت اجتماعیتونو زیاد کنید،این حرف شما یعنی اینکه شما مشکل اون شخصو جدی گرفتید،یعنی اره تو حق داری،اونوقت این دختر جوون که واسه خاطر شریک ایندش پا تو اجتماع میذاره چی جوری باید راجع به ادمای اطرافش فکر کنه؟هر کی نگاش کرد فکر میکنه طرف هدفی داره،شما دنیای پاک درون خودتون رو نگاه نکنید ،ما زنها همیشه قربانی جاه طلبی های اقایون بودیم،البته نه همه اقایون،منو میبخشید که این نقل قول زشتو بیان میکنم اما دلم میخواد ذره ای از افکار ادمهای کشورتون رو بدونید،یه اقایی میگفت پسرها عقیده دارن تا زمانی که شیر تازه هست نیازی به خریدن یه گاو نیست،یه نگاه به امار طلاق بندازید،فکر میکنید علت نا اگاهی های جوون های ما فقط خودشونن؟من توی برنامه مردم ایران سلام داستانی از امیرکبیر شنیدم که منو تحت تاثیر گذاشت،وقتی برای جلوگیری ازآبله دستور به زدن واکسن شد یه مرد امی از اینکار در مورد بچش صرف نظر کرد،و بچش مرد،امیرکبیر وقتی شنید گریه کرد و در جواب کسی که علت گریشو پرسید گفت:من در جهل این مرد مسئولم.اقای مرادی عزیز،مشکل ادمها مخصوصا دختر خانمهای دم بخت که به خاط ازدواج نکردن دنیا رو تیره میبینن 2 جمله نیست،اگه واقعا براتون مهمه لطفا برای این مساله که میدونم و دارم میبینم همه جایی هم شده یه جواب اساسی تری بدید،من به ندای درونم گوش کردم و براتون نوشتم، ،امیدو.ارم از حرفام ناراحت نشده باشید،با یه جمله از اندره ژید ازتون خداحافظی میکنم:عظمت در نگاه تو باشد نه آن چیزی که تو به ان مینگری. اگه بخوام به زبان عامیانه ازش استنباط کنم باید بگم نبین کی میگه ببین چی میگه.خداوند نگهدارتون باشه آرزوی سلامتی برای خانوادتون میکنم.
- [سایر] سلام ضمن تشکر از سایت زیبا خلاق و جامعتون من ایرانی تهرانی28ساله مهندس صنایع کارشناس کنترل پروژه متاهل هستم آقای دکتر من مدت 1سال که با دختر داییم که دیپلم داره ازدواج کردم قبل از اون هم یک سال عقد بودیم .ما ظاهرا رابطه خیلی خوبی با هم داریم فقط خانمم خیلی به خانوادش وابسته است.از صبح که من میرم شرکت اون میره خونه خواهرش ویا خونه مادرش تا نیم ساعت قبل اینکه من بیام خونه. وقتی من میرسم خونه اون خیلی خسته است حوصله منو نداره من با رفتنش مشکلی ندارم اون حق داره بره ولی به نظر من اون تحت تاثیر من نیست و به شدت به هر حرفی که اونا بزنن انگاری وحی منزل باشه، گوش میده . من بارها تلاش کردم که اون یه کلاسی بره برای روحیش،کلاس ورزشی،ایروبیک،قرآن،مشاوره زندگی و ... اما همیشه متاسفانه انگار که این کلاسا وقت رفت و اومدشو به خونه اونا کم میکنه ،باهام همکاری نمی کنه میگه دوست ندارم برم. خلاصه همش دوست داره تو خونه اونا کار یدی کنه ،از اول من حدس میزدم از لحاظ فکری خیلی با هم فاصله داشته باشیم ولی فکر می کردم تغییر میکنه اما متاسفانه یک آدم ظاهربین سطحی و ... باقی مونده و اصلاً نمی خواد تغییر کنه حتی از من میخواد با دوستای من که هم خودشون هم زناشون تحصیل کرده اند کمتر رفت و آمد کنیم یا نکنیم من احساس میکنم احساس کمبود میکنه اما من این مسائل هیچ وقت بهش سرکوفت نزدم و فقط خواستم با محبت به یه اشتراک برسیم ضمن اینکه مادر خانمم خیلی تو زندگیم دخالت می کرد یعنی تو زندگی همه خواهر برادرای خودش و دیگران دخالت می کنه اما من اوایل با تذکر و در آخر توی یه دعوای حسابی که اصلاًدلم نمی خواست اتفاق بی افته تهدیدش کردم که خداروشکر دخالتاش خیلی کمتر شده اما نفوذش رو خانمم خیلی زیاده به حدی که اعصاب منو خورد میکنه چون من دوست دارم خانمم انجوری باشه که من میخوام نه اونجوری که مادرش میگه . من به خاطره زندگیم و آبروم سعی می کنم از خیلی از مسائل بگذرم اما گذشت من باعث شده خانمم به راهی که خودش می خواد ادامه بده من بارها بهش گفتم اینجوری هیچ پیشرفت فکری نمی کنی اما اون فقط دوست داره خونه داری کنه ، اینقدر به خواهرش و مادرش و... کمک میکنه که تو سن 26 سالگی دست درد و پا درد شدید داره من اگه بهش بگم به خودت فشار نیار عصبانی میشه خلاصه خیلی دلم می خواد فاصلم با اون کم بشه ولی نمیدونم چه جوری؟ لطفا راهنماییم کنید
- [سایر] با سلام ما سه تا خواهریم. اولین خاطره ای که از کودکی یادمه دعوای پدر و مادرمه پدرم آدم بداخلاق و زرنگ و در عوض مادرم آدم خوش اخلاق و ساده ای و فامیل هم هستن .پدرم 3بار منو کتک زده و مادرمونم جلوی ما کتک زده هیچ وقت عشق و تو زندگی ندیدم همیشه تو خیالم شوهریرو تصور میکردم که عاشقانه منو بخواد ولی ازدواج موفقیم نداشتم 1 سال و 4 ماه عقد بودم و الان 6 ماهه ازدواج کردم بدون هیچ تحقیقی بله گفتم بعدم فهمیدم تو مجردیش مواد مخدر و زنا هم انجام داده من دختری بودم که آفتاب و مهتاب ندیده بود خیلی سنگین و درس خون و سرکارم میرم خلاصه دوران عقد با هر بدبختی بود تمام شد .خودمم زود عصبانی میشم استرس بعضی وقتا دارم خود ارضایی هم قبلا داشتم الانم دارم با هم اگه دعوا کنیم که اکثرا میکنیم به یکی که قبلا دوسش داشتم ولی فقط تو قلبم بوده فکر میکنم همیشه هم به طلاق فکر میکنم تو دوران عقدم یبار درخواست دادم که با وساطت فامیلاش پس گرفتم خلاصه تو زندگی پدر و مادرم اثلا با هم خوب نبودن و من همیشه شاهد دعواهاشون و تحقیر شدن مادرم و همینطور خودم بودم با بقیه هم خیلی سخت دوست میشم دوست زیادی ندارم سوال من از شما اینه خواهر دومیم تو همون خونواده بزرگ شده اما اون از من آرومتره مثل من سنگین و رنگین نبوده اخلاقشم از من بهتره کمتر نظر میده سکوت و پیشه میکنه این خصوصیاتو داره اما چرا ازدواج موفقی داره ؟همیشه بهش حسودی میکنم من خیلی بحرف پدر و مادرم بودم اما اون نه اهل رفیق بازی و بیرون رفتن و خلاصه تمام حالشو تو مجردیشم کرد الانم میکنه اما من بچه بزرگتر همیشه همه بدبدختیا رو سر من اینم از ازدواجم بعضی وقتا فکر میکنم دیگه دوستش ندارم ازش طلاق بگیرم برم یه گوشه تنها نفس بکشم چکار کنم ؟
- [سایر] سلام خسته نباشید.من یه دختر محجبه ام از یه خانواده مذهبی اما نه متعصب،توی روابطم با نامحرم خیلی محتاطم حتی توی دانشگاه با پسرها فقط درخصوص درس اگر لازم باشه صحبت میکنم.الان خواستگاری دارم که قبل از اینکه خودش منو ببینه مادرش منو دیده و پسندیده و قبل از دیدن پسر خواستم خودم کمی تحقیق کنم،این بود که توی فیسبوک پیداش کردم و متوجه دختری شدم که خیلی صمیمی با هم صحبت کرده بودند.وقتی بیشتر بررسی کردم متوجه شدم اینها یه اکیپ عکاس هستند و پارسال قبل با هم نمایشگاه عکس زده بودند ، خب طبیعیه که خیلی جا خوردم این بود که موضوع رو با خانوادم درمیون گذاشتم و پدرم تاکید کرد که باید جلسه خواستگاری که قرار بود همون روز برگزار بشه کنسل بشه و جواب منفیه، اما مادر پسره با کلی خواهش ازمون اجازه گرفت که فقط بیان ، ما قبول کردیم . این رو هم بگم که پسره چند ساعت قبل از اومدنشون اکانت فیسبوکش رو دی اکتیو کرد . وقتی از پسره پرسیدم شما فیسبوک هستین یا نه گفت بودم ولی دی اکتیو کردم "خیلی وقته". در صورتی که چند ساعت قبلش اکانتو بسته بود. سوالایی هم که این آقا میپرسید جوری بود که من حساس تر شدم . مثلا گفت اگه همسرتون نخواد شما موبایلشو چک کنین چیکار میکنید - اگه متوجه بشید یا شک کنید که همسرتون با کس دیگری در ارتباط چه عکس العملی نشون میدید - اگر همسرتون بخواد بره از یکی از هم کلاسیهای دخترش جزوه بگیره اجازه میدید - اگر خانمی با موبایل همسر شما تماس بگیره شما ازش میپرسید کی هست یا گوشی رو به همسرتون میدید !از ایشون پرسیدم واقعا شما اینجوری هستید؟گفت نه فقط میخوام با سوالام شمارو محک بزنم من اصلا اینجوری نیستم . و مادرش چند روز پیش گفته بود پسرم میگه این سوالات رو از سایت تبیان دیدم و دوستام پیشنهاد دادن برای اینکه بفهمم آستانه تحملش چقدره.وقتی ما داخل اتاق بودیم مادرم در خصوص دختری که گفتم با مادرش صحبت کرده بود و ایشون گفته بود که چندسال پیش دوستای پسرم این دختر رو بهش پیشنهاد کردن و من گفتم به خانواده ما نمیخوره و الان دختر با کس دبگه ای در ارتباط و پسرم قسم خورده بین اونها چیزی نبوده و فقط در حد تبادل اطلاعات عکاسی بوده و الان پسرم خط موبایلش رو عوض کرده و هیچ تماسی ندارند . و اصرار دارن یک جلسه دیگر هم برگزار بشه.الان نظر خانوادم منفیه ولی من چون بیشتر بعد از ازدواج برام مهم هست و همه ملاکم این نیست که پسر قبل از ازدواجش هیچ شیطنتی نکرده باشه سر دوراهی موندم . چون همه شرایط اون پسر خوبه و خانوادش به خصوص مادرش خیلی با فرهنگ و متشخصند . مادرش هم مشاور هست و قسم خورده که پسرش پسر پاکیه .به نطرتون چیکار کنم؟