سکوت در زمینه خیانتهای زناشویی یک اشتباه بسیار فاحش و نادرست است. منظور این نیست که داد و فریاد راه بیندازید یا همه اطرافیان را مطلع کنید بلکه باید واکنشی معقولانه و درست داشته باشید. خیانت دردی عظیم بر پیکره روانی یک زن وارد می اورد. دوست من می دانم که شرایط خیلی سختی دارید ولی نباید طوری رفتار کنید که یک زن غریبه از راه نرسیده صاحب زندگی و همسر شما شود. شما باید زندگی خود را نجات دهید و اجازه ندهید به این راحتی همسرتان و زندگی مشترکتان از دست تان برود. اولا خوب با خودتان فکر کنید ببینید زندگی مشترک شما دو نفر به اندازه کافی رضایت بخش بوده؟ چرا همسرتان چنین اقدامی کرده؟ ایا مساله فقط لغزش همسرتان است یا اینکه واقعا مشکلاتی در زندگی زناشویی تان بوده است؟ سپس برای مدتی با همسرتان سرسنگین شوید یعنی کلا طوری رفتار کنید که همسرتان متوجه ناراحتی شما بشود. اگر دلیل را جویا شد به طور کلی برای وی شرح دهید که احساس می کنید مشکلی جدی در زندگی تان ایجاد شده و وفاداری لازم در رابطه تان نیست و .. مستقیم حرفی نزنید ولی اشاره ای کلی بکنید و از همسرتان دلیل را جویا شوید. اگر این اتفاق افتاد که چه بهتر اما در صورتی که همسرتان به تغییر رفتار شما عنایی نکرد در یک فرصت مناسب با همسرتان خیلی ملایم و البته جدی صحبت کنید و دلیل این اقدام ایشان را جویا شوید. شناخت دلیل این اقدام خیلی مهم است. به همسرتان کمک کنید تا برای نجات زندگی تان هم که شده این روابط را تمام کند و به زندگی اصلی خود باز گردد. خودتان هم رابطه عاطفی تان را با ایشان بیشتر کنید و نگذارید که همسرتان جذب این دست فضا ها و روابط شود.
خانمی هستم که 10 سال است ازدواج کردهام. مدتی است که متوجه شدهام همسرم با خانمهای دیگر هم ارتباط دارد. هر چند این رابطه در حد تلفنی است اما احساس میکنم در زندگی دچار مشکل جدی خواهم شد. از اینکه بخواهم بطور مستقیم با همسرم این موضوع را مطرح کنم هم به شدت میترسم. لطفا راهنماییام کنید.
سکوت در زمینه خیانتهای زناشویی یک اشتباه بسیار فاحش و نادرست است. منظور این نیست که داد و فریاد راه بیندازید یا همه اطرافیان را مطلع کنید بلکه باید واکنشی معقولانه و درست داشته باشید. خیانت دردی عظیم بر پیکره روانی یک زن وارد می اورد. دوست من می دانم که شرایط خیلی سختی دارید ولی نباید طوری رفتار کنید که یک زن غریبه از راه نرسیده صاحب زندگی و همسر شما شود. شما باید زندگی خود را نجات دهید و اجازه ندهید به این راحتی همسرتان و زندگی مشترکتان از دست تان برود. اولا خوب با خودتان فکر کنید ببینید زندگی مشترک شما دو نفر به اندازه کافی رضایت بخش بوده؟ چرا همسرتان چنین اقدامی کرده؟ ایا مساله فقط لغزش همسرتان است یا اینکه واقعا مشکلاتی در زندگی زناشویی تان بوده است؟ سپس برای مدتی با همسرتان سرسنگین شوید یعنی کلا طوری رفتار کنید که همسرتان متوجه ناراحتی شما بشود. اگر دلیل را جویا شد به طور کلی برای وی شرح دهید که احساس می کنید مشکلی جدی در زندگی تان ایجاد شده و وفاداری لازم در رابطه تان نیست و .. مستقیم حرفی نزنید ولی اشاره ای کلی بکنید و از همسرتان دلیل را جویا شوید. اگر این اتفاق افتاد که چه بهتر اما در صورتی که همسرتان به تغییر رفتار شما عنایی نکرد در یک فرصت مناسب با همسرتان خیلی ملایم و البته جدی صحبت کنید و دلیل این اقدام ایشان را جویا شوید. شناخت دلیل این اقدام خیلی مهم است. به همسرتان کمک کنید تا برای نجات زندگی تان هم که شده این روابط را تمام کند و به زندگی اصلی خود باز گردد. خودتان هم رابطه عاطفی تان را با ایشان بیشتر کنید و نگذارید که همسرتان جذب این دست فضا ها و روابط شود.
- [سایر] دختری هستم که در مکان اینترنت دو سال پیش با پسری که از شهری بسیار دور تر از شهر خودم بود اشنا شدم و به قصد تفریح و کل کل های بچگانه باهم ارتباط وبلاگی و گاها چت داشتیم که کم کم این رابطه افزایش یافت و رابطه ی ما حالت دوستانه گرفت بعد از گذشت یک سال با تبادل شماره مبایل باهم ارتباط تلفنی برقرار کردیم در حد هفته ای یکی دو بار چند دقیقه ای و تا امروز که دو سال و اندی میگذر این ارتباط وجود دارد و هر دو ی ما به شدت به هم احساس علاقه مندی میکنیم ولی سد های زیادی برای رسیدنمان به هم وجو
- [سایر] سلام. (موضوع مزاحم تلفنی) نزدیک به یک ساله یه خانوم که فکر میکنه من با شوهرش رابطه دارم برام پیامهای توهین آمیز و فحش و تهمتهای بد میفرشته.اصلا نمی دونم کیه و این فکر غلط از کجا براش ایجاد شده.نمی دونم چه جوری بهش بفهمونم.گوشی رو که میگیرم فقط فحش میده.حاج آقا به خدا قسم با هیچ پسری ارتباط ندارم حتی در حد تماس تلفنی. دوس ندارم با دیدن پیامهاش خانوادم یا بعد ازدواج همسرم به من بد بین بشه.به نظر شما خطرناکه؟ به خانوادم بگم؟
- [آیت الله اردبیلی] زن جوانی هستم زیر 30 سال. مدّت 5 سال و 3 ماه است که از همسرم جدا زندگی میکنم و حدود 3 ماه است که طلاق گرفتهام و طلاقم نیز از نوع خلع بوده است. البته از یک سال پیش اقدام به طلاق کردهام اما به خاطر جلسههای پیدرپی دادگاه تا 3 ماه پیش طول کشید. در این مدّت 5 سال از همسرم هیچ خبری نبوده و فقط در یکی از جلسههای دادگاه او را دیدم. حدوداً از یک سال پیش با پسری آشنا شدهام که پس از شناخت کافی از هم، تصمیم به ازدواج گرفتهایم، اما در مدّت آشنایی با هم نزدیکی هم داشتهایم (هم قبل از طلاق، هم بعد از طلاق)؛ البته یادآور میشوم که از هیچ کدام از احکام شرعی اطلاعی نداشته و نداریم. حالا که طلاق صورت گرفته و عدّه نیز به پایان رسیده، تصمیم قطعی به ازدواج داریم. لطفاً ما را راهنمایی کنید که آیا میتوانیم ازدواج کنیم؟
- [سایر] سلام خدمت شما که در پی حل مشکل جوانان تلاش می کنید. از خدا می خوام هیچ مشکل لاعلاجی در زندگی نداشته باشید! من تا سال دیگه یا 2 سال دیگه لیسانس می گیرم. مشکل اصلی که دارم اینه که مجردم. یعنی به نظر خودم آمادگی ازدواج کامل همان 20 سالگی داشتم ولی می خوام شما کمکم کنید تا کار درست انجام بدم. با اینکه دیگه پسر نوجوان نیستم ولی نمی تونم بدون گناه برای ازدواج صبر کنم از طرفی الان ازدواج به این سادگی نیست! به نظر شما من چطور این موضوع به خانوادم بگم؟ هر چند غیر مستقیم گفتم ولی اصلا جدی نمی گیرند. اگه وضع همین طوری پیش بره من صدمات جدی روحی میخورم کما اینکه خودم حس کردم که طی 2 سال چه ضربات شدید روحی جبران ناپذیری به خودم زدم. خانوادم انتظار دارند من بعد از اینکه ارشد خواندم ازدواج کنم. من آدم بسیار درون ریزی هستم و اگر این مشکل اینقدر جدی نبود با هیچ کس مطرح نمی کردم. لطفا راهنماییم کنید، مساله مرگ و زندگی البته روحی!
- [سایر] راستش من دختری جوان هستم که مدتی پیش قصد جدایی از همسرم را گرفتم.حدود 1 سال و چند ماه عقد بودیم .با تمام علاقه و عشقی که به همسرم داشتم ایشون از من خواست که جدا شویم .زیرا وابستگی شدید به مادرشون داشتند. ضربه روحی شدیدی خوردم و تا ماهها از خودم و زندگی بدم می امد.تصمیم به گرفتن مهریه کردم و هنوز درگیر دادگاه هستم. چند ماه پیش یکی از پسرهای دانشگاه به طرف من امد و به من ابراز علاقه کرد ولی من رد کردم چون شرعا شوهر دارم. با این که تو این مدتی که عقد بودیم یکبار هم به سراغ من نیامد ولی من خدا را در نظر میگیرم.این اقا اصرار دارد که با هم تلفنی در ارتباط باشیم و بعد از جدایی رسمی از شوهرم به خواستگاری من می آید. به نظر شما این رابطه تا چه حد غلط و گناه است؟ من در این مدت چی کار کنم که به گناه دچار نشوم؟
- [سایر] با سلام؛ بنده طبق عادت قبلی؛ بعد از ازدواج و بعد از وقفهای اقدام به ثبت دقیق حساب و کتاب در امور مالی زندگی میکنم. در این مسیر همسرم را هم وادار به این امر کردهام. با این هدف که به خرجها واقف شویم و در صورت نیاز توانایی کنترل هزینهها و یا پس انداز کردن منابع مالی را داشته باشیم. حال درخواست بنده این است: با توجه به حدیثی که شنیدم در مذمت این امر، و تأثیر آن در کم شدن برکت مال با حساب و کتاب دقیق، در این امر دچار تردید شدهام. لطفاً در این مسیر با استفاده از توصیههای دینی(سنت نبوی و یا احادیث ائمه بزرگوار) بنده را راهنمایی فرمایید که کدام امر درست است؟ (حساب کتاب دقیق یا عدم ثبت خرج و برج زندگی)
- [سایر] سلام. پسری هستم که حدود 10 سال پیش به اختلال دو قطبی مبتلا شدم و بیشتر حالت افسرده دارم تا سرخوش بودن. الان احساس می کنم دیگران در محل کار و در ارتباطات، مرا جدی نمی گیرند و به قولی مرا سر کار می گذارند؛ همین امر باعث شده است که بسیار کم حرف و گوشه گیر و خود خور شده ام راهکار حل این موضوع چیست؟ دوم اینکه احساس می کنم زمانی که انسان مبتلا به خود ارضایی می شود، علاوه بر دچار شدن به اضطراب و افسردگی، خداوند صفت ستار العیوبی خود را از او برمی دارد و او را رسوا می کند و حالتی برایش به وجود می آید که دیگران متوجه می شوند که او این کار را انجام می داده است. نظر شما چیست؟ لطفا صراحتاً پاسخ دهید. راهکارهای مشاوره ای درمان افسردگی دوقطبی را نیز بیان کنید. از وجود همچنین سایت هایی و دست اندر کاران آن صمیمانه تشکر و تقدیر می کنم.
- [سایر] باعرض سلام و خسته نباشید شوهر من قبل از ازدواج با من به مدت یک سال با یک دختر 2سال بزرگتر از خود در عقد موقت بوده و قصد ازدواج داشتند تا اینکه خود دختر پیش قدم شده و با ادعای اینکه ما به درد هم نمیخوریم، عقد را به هم زده است. همسر من هنگام خواستگاری این موضوع را مطرح نکرد و بعد از آن، در دوران عقد که ما در اوج دلبری هم بودیم به گونه ای زیرکانه بیان کرد!به من گفت که همه چیز کاملا تمام شده و هیج کس حتی والدین من هم ازین موضوع خبر نداشتند. بعد از 4 ماه دوران عقد، عروسی کردیم و من با تصور اینکه همه چیز تمام شده، زندگی را با عشق و محبت شروع کردم اما کم کم فهمیدم که همسرم با این دختر که هنوزم ازدواج نکرده رابطه پیامکی دارند.از بس شوهرم را دوست داشتم و به حساب حرف او فکر میکردم رابطه ای وجود ندارد،حتی از من خواست که با دختر دوست شوم و به خاطر زحماتی که برای شوهرم کشیده از او تشکر کنم!!!این را هم انجام دادم. بعد از 2سال زندگی مشترک روابط اسمسی و تلفنی و حضوری به بهانه های مختلف با دختر، همچنان ادامه دارد و به دنبال آن بهانه گیری های بیجا و زیاد شوهرم از من... دیگر زندگی و شوهرم برایم غیرقابل تحمل است.از اعمال و رفتار او میفهمم که دیگر مرا نمی خواهد ولی برای طلاق هم پیش قدم نمیشود! نمیدانم با تنفر دوطرفه ای که بین ماست چگونه با او زندگی کنم... من 22 سال و همسرم 27 سال دارد،خانواده هردو در یزد زندگی میکنند ولی به دلیل ادامه تحصیل من،موقتا ما ساکن تهرانیم. لطفا مرا راهنمایی کنید.
- [سایر] سلام و عرض ادب خدمت شما عزیزان. بدون مقدمه بگم بنده با دختری که 10 سال سنش از خودم کمتره ازدواج کردم. الان توی زندگیم با مشکل جدی برخورد کردم، اینکه همسرم از همین ابتدای زندگیمون خیلی به من دروغ میگه و آنهم از ترس زیاد از حدش از منه! من رفتاری ندارم که باعث ترسش و دلیلی برای این دروغهاش بشه... ناگفته نماند که بعضی از دروغهاش رو متوجه شدم و بروش آوردم که از این رفتارش دست برداره، اما او با قسم خوردن ووو... میخواد منو قانع کنه که حرفاش دروغ نیست هرچند که من میدونم دروغه! واقعا زندگیم داره نابود میشه. آیا عاقلانه است به این زندگی پوچ ادامه بدم؟ لطفا کمکم کنید
- [سایر] سلام خسته نباشید از حدود یک هفته پیش من در زندگی دچار مشکل شده ام من زنی 33 ساله می باشم که 2 سال پیش بعد از یک رابطه عاطفی عمیق 18 ماهه با مردی که 12 سال از من بزرگتر است ازدواج کردم وضعیت مالی همسرم بد نیست و از لحاظ مالی بی نیاز می باشد هر دو دارای مدرک تحصیلی فوق لیسانس می باشیم در این دو سالی که با هم زندگی کرده ایم بیش چند بار آنهم به صورت سطحی اختلاف نداشته ایم همسرم مرد با خدایی است بطوریکه نماز شبش ترک نمی شود و همیشه از خدا می گوید ولی نمی دانم چه شده است که به برقراری رابطه تلفنی با یکی از دخترهایی که قبل از ازدواجمان دوست بوده اند زده است یعنی ماجرا به این شرح است که یک هفته پیش من به طور اتفاقی وارد ایمیل ایشان شدم و با کمال ناباوری مشاهده نمودم که در طول مدت 5 ماه گذشته از 8 دختر تقاضای دوستی نموده اند که آنطور که از ایمیلها فهمیدم با یکی از آنها تماس تلفنی نیز داشته اند ولی بحث ملاقات را انکار می کنند بعد از فهمیدن موضوع آنرا با همسرم در میان گذاشتم و دلیلش را جویا شدم و با ابراز پشیمانی و گریه او مواجه شدم و علت اینکار را فقط کنجکاوی بیان کردند الان یک هفته است از ماجرا می گذرد و من چندین بار با او در این مورد حرف زده ام و دلیل خاصی برای اینکارش ندارد و فقط علت را کنجکاوی بیان می کند شب اول که موضوع بیان شد حتی می خواست به قرآن قسم بخورد که تکرار نخواهد شد که من مانع شدم رابطه ام با او صمصمی تر شده است ولی من یک باور چند ساله را از دست داده ام و این موضوع عذابم می دهد در درونم به او اعتماد ندارم ذهنم همه اش متوجه چند ماه پیش است دست و دلم از همه چیز سرد شده است نمی دانم آیا باید به او اعتماد کنم یا نه؟ چند بار در اینتر نت استخاره کردم که آیا اعتماد کنم نهی شدم. با این اوضاع مانده ام چه باید بکنم آیا اگر اعتماد کنم ممکن است دوباره دست به این عمل بزند و اگر نکنم چگونه در این جهنم زندگی کنم؟ شما بگویید چه کنم با قضیه چگونه کنار بیایم؟ در ضمن بنده شاغل هستم و فعلا فرزندی نداریم. منتظر راهنماییهای ارزشمند شما هستم.