به نظر می رسد که خود شما هم در این رابطه دارای ضعفهایی هستید مثلا همسرتان عنوان می کند که: چون تو با من حرف نمی زنی من هم این رفتار را انتخاب می کنم و ..لذا ایجاد تغییر دررفتار خودتان هم ضروری است ضمن اینکه من اصول کلی برخورد با مشکلات و تنشهای زناشویی را توضیح می دهم این مطالب را به اتفاق همسرتان مطالعه کنید ضمنا مطالعه در زمینه مهارتهای زناشویی به هر دوتان توصیه می شود:تغییرات را از خودتان شروع کنید تا ایشان هم کم کم در رفتار خود تغییر ایجاد کنند. توجه کنید وقتی برخی جنبه های رفتاری شما اصلاح گردد ناخودآگاه اشتباهات و رفتارهای سو همسرتان هم کاهش می ییابد:- کشمکش و تضادها را بپذیرید. دلیلی ندارد که از ان بترسید. کشمکش در رابطه زناشویی، طبیعی و حتی نشان از نوعی سلامت ارتباطی است. تفاوتهای بین زوجین یعنی اینکه چیزهایی برای یادگرفتن از همدیگر وجود دارد. گاهی تعارضات به افراد نشان می دهد که کجا می توانیم رشد کنیم و یا در کجا باید رشد داشته باشیم(در چه جنبه ای محتاج رشد هستیم)- به دنبال موضوع مورد اختلاف باشید نه یافتن نقاط ضعف یکدیگر. در کشمکش دوستانه افراد به دنبال شناخت و حل مشکل می روند فارغ از اینکه این مشکل متعلق به کدامیک از طرفین است. هیچ یک از طرفین نباید متوسل به اسم گذاشتن روی هم و یا ترور شخصیت دیگری باشند. تنها کافی است که بدون آنکه مشکل جدیدی ایجاد کنید یا به احساسات همدیگر لطمه بزنید سراغ مشکل اولیه بروید.- مودبانه گوش دهید. وقتی کسی درباره چیزی احساسات قوی و شدیدی دارد لازم است فقط به حرفهایش گوش دهید. گوش دادن مودبانه یعنی احترام گذاشتن به احساسات طرف مقابل و متمرکز شدن به صحبتهای وی و با توجه گوش دادن. یعنی عقیده و نظرمان را نگه داریم تا زمانی که به طرف مقابل اجازه دهیم بفهمد که احساساتش را عمیقا درک کنیم حتی اگر تمام حرفهایش را به درستی نفهمیم.- با نرمی و مهربانی حرف بزنیم. هر چه یک نفر بیشتر داد بزند کمتر حرفهایش شنیده می شود. حتی اگر همسرتان داد و فریاد بکند نیازی نیست که شما هم این کار را بکنید. با پایین نگهداشتن تن صدای خود این امکان را فراهم می کنید که طرف مقابل به جای اینکه به سر و صدای اطرافش واکنش نشان دهد به طور عمیق روی حرفهای شما متمرکز شود.- کنجکاو باشید نه تدافعی. دفاع کردن از خود با اعتراض شدید و تاکید بر بی گناهی و یا با به هم ریختن وسایل و ...، کشمکش و دشمنی و ستیز را بیشتر می کند. به جای اینکه شرایط را بدتر کنید به دنبال اطلاعات بیشتر، جزییات کمتر و نمونه های بهتری باشید. معمولا شکایت یک نفر بر یک پایه و اساسی استوار است. وقتی که به طور کنجکاوانه با یک شکایت و غرولند مواجه می شوید فضا را برای درک و فهم بهتر فراهم می کنید.- از موارد خاص و ویژه سوال کنید. جملاتی کلی که شامل کلماتی مثل"همیشه"،"هیچ وقت" هستند استفاده نکنید چرا که واقع گرایانه نیست و اطلاعاتی به شما نمی دهد. وقتی که همسرتان شکایت دارد از او بخواهید به جای کلی گویی سراغ موارد خاص و نمونه های مشخصی برود و به این طریق می توانید بفهمید که او دقیقا درباره چه چیزی حرف می زند.- نقاط اشتراک و مورد توافق را بیابید. تقریبا همیشه یک کشمکش و ستیزه وجود دارد که می تواند یک نقطه اشتراک باشد. پیدا کردن زمینه های مشترک حتی اگر این زمینه توافق داشتن در زمینه وجود یک مشکل باشد یک شروع خیلی مهم برای یافتن یک راه حل مشترک است.- در جستجوی گزینه ها باشید. کشمکش زمانی از بین می روند که همکاری ها شروع شوند. مودبانه پیشنهاد دادن باعث پیدایش همکاری می شود. رسیدگی با دقت به گزینه ها بیانگر احترام است. پیشنهاد گزینه های جایگزین آنچه شما گفته اید یا خواسته اید نشانگر تمایل شما برای شروع یک رابطه جدید است. ضمنا تصور می کنم مطالعه کتابهای مربوط به زندگی زناشویی و مهارتهای زندگی برای هر دو شما بسیار موثر باشد.درسهایی برای زوجهای جوان نوشته: سیندی فرانسیس ترجمه: مژگان انصاری راد انتشارات نسل نواندیشهنر رابطه نوشته: پروفسور کورت پترواین ترجمه: کلارا کرمی انتشارات نسل نواندیشبخش خانواده ایرانی سایت تبیان هم در این زمینه مقالات خوبی دارد.با تشکر از تماس شما
چند ماهه که عقد کردم. همسرم یه اخلاقی که داره به کلمات خیلی دقت میکنه و اینطوری صحبت کردن باهاش برایم خیلی سخت شده البته من هم روی کلمات دقت دارم اما وقتی از حرفی ناراحت میشم بروز میدم اما اون ناراحتی اش رو اصلا نشون نمیده و وقتی ناراحت میشه براساسش تصمیم میگیره و رفتارش رو تغییر میده.
وقتی هم باهاش صحبت میکنم که این روال درستی نیست باید باهم در موردش بیشتر صحبت کنیم اون میگه تو با من حرف نمیزنی منم اینطوری برخورد میکنم اما در رفتارش اصلا تاثیر نمیذاره. نمیدونم دیگه باید چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید.
به نظر می رسد که خود شما هم در این رابطه دارای ضعفهایی هستید مثلا همسرتان عنوان می کند که: چون تو با من حرف نمی زنی من هم این رفتار را انتخاب می کنم و ..لذا ایجاد تغییر دررفتار خودتان هم ضروری است ضمن اینکه من اصول کلی برخورد با مشکلات و تنشهای زناشویی را توضیح می دهم این مطالب را به اتفاق همسرتان مطالعه کنید ضمنا مطالعه در زمینه مهارتهای زناشویی به هر دوتان توصیه می شود:تغییرات را از خودتان شروع کنید تا ایشان هم کم کم در رفتار خود تغییر ایجاد کنند. توجه کنید وقتی برخی جنبه های رفتاری شما اصلاح گردد ناخودآگاه اشتباهات و رفتارهای سو همسرتان هم کاهش می ییابد:- کشمکش و تضادها را بپذیرید. دلیلی ندارد که از ان بترسید. کشمکش در رابطه زناشویی، طبیعی و حتی نشان از نوعی سلامت ارتباطی است. تفاوتهای بین زوجین یعنی اینکه چیزهایی برای یادگرفتن از همدیگر وجود دارد. گاهی تعارضات به افراد نشان می دهد که کجا می توانیم رشد کنیم و یا در کجا باید رشد داشته باشیم(در چه جنبه ای محتاج رشد هستیم)- به دنبال موضوع مورد اختلاف باشید نه یافتن نقاط ضعف یکدیگر. در کشمکش دوستانه افراد به دنبال شناخت و حل مشکل می روند فارغ از اینکه این مشکل متعلق به کدامیک از طرفین است. هیچ یک از طرفین نباید متوسل به اسم گذاشتن روی هم و یا ترور شخصیت دیگری باشند. تنها کافی است که بدون آنکه مشکل جدیدی ایجاد کنید یا به احساسات همدیگر لطمه بزنید سراغ مشکل اولیه بروید.- مودبانه گوش دهید. وقتی کسی درباره چیزی احساسات قوی و شدیدی دارد لازم است فقط به حرفهایش گوش دهید. گوش دادن مودبانه یعنی احترام گذاشتن به احساسات طرف مقابل و متمرکز شدن به صحبتهای وی و با توجه گوش دادن. یعنی عقیده و نظرمان را نگه داریم تا زمانی که به طرف مقابل اجازه دهیم بفهمد که احساساتش را عمیقا درک کنیم حتی اگر تمام حرفهایش را به درستی نفهمیم.- با نرمی و مهربانی حرف بزنیم. هر چه یک نفر بیشتر داد بزند کمتر حرفهایش شنیده می شود. حتی اگر همسرتان داد و فریاد بکند نیازی نیست که شما هم این کار را بکنید. با پایین نگهداشتن تن صدای خود این امکان را فراهم می کنید که طرف مقابل به جای اینکه به سر و صدای اطرافش واکنش نشان دهد به طور عمیق روی حرفهای شما متمرکز شود.- کنجکاو باشید نه تدافعی. دفاع کردن از خود با اعتراض شدید و تاکید بر بی گناهی و یا با به هم ریختن وسایل و ...، کشمکش و دشمنی و ستیز را بیشتر می کند. به جای اینکه شرایط را بدتر کنید به دنبال اطلاعات بیشتر، جزییات کمتر و نمونه های بهتری باشید. معمولا شکایت یک نفر بر یک پایه و اساسی استوار است. وقتی که به طور کنجکاوانه با یک شکایت و غرولند مواجه می شوید فضا را برای درک و فهم بهتر فراهم می کنید.- از موارد خاص و ویژه سوال کنید. جملاتی کلی که شامل کلماتی مثل"همیشه"،"هیچ وقت" هستند استفاده نکنید چرا که واقع گرایانه نیست و اطلاعاتی به شما نمی دهد. وقتی که همسرتان شکایت دارد از او بخواهید به جای کلی گویی سراغ موارد خاص و نمونه های مشخصی برود و به این طریق می توانید بفهمید که او دقیقا درباره چه چیزی حرف می زند.- نقاط اشتراک و مورد توافق را بیابید. تقریبا همیشه یک کشمکش و ستیزه وجود دارد که می تواند یک نقطه اشتراک باشد. پیدا کردن زمینه های مشترک حتی اگر این زمینه توافق داشتن در زمینه وجود یک مشکل باشد یک شروع خیلی مهم برای یافتن یک راه حل مشترک است.- در جستجوی گزینه ها باشید. کشمکش زمانی از بین می روند که همکاری ها شروع شوند. مودبانه پیشنهاد دادن باعث پیدایش همکاری می شود. رسیدگی با دقت به گزینه ها بیانگر احترام است. پیشنهاد گزینه های جایگزین آنچه شما گفته اید یا خواسته اید نشانگر تمایل شما برای شروع یک رابطه جدید است. ضمنا تصور می کنم مطالعه کتابهای مربوط به زندگی زناشویی و مهارتهای زندگی برای هر دو شما بسیار موثر باشد.درسهایی برای زوجهای جوان نوشته: سیندی فرانسیس ترجمه: مژگان انصاری راد انتشارات نسل نواندیشهنر رابطه نوشته: پروفسور کورت پترواین ترجمه: کلارا کرمی انتشارات نسل نواندیشبخش خانواده ایرانی سایت تبیان هم در این زمینه مقالات خوبی دارد.با تشکر از تماس شما
- [سایر] با سلام من مدت 4 ساله ازدواج کردم و یه بچه 3 ساله دارم یه مدته که با شوهرم دچار اختلاف زیاد شدم تقریبا ما تو هفته 5 روزش با هم قهریم و قهر ما هم نمی دونم از کجا شروع میشه شوهرم وقتی از سر کار میاد خونه بیحوصله است و با من حرف نمیزنه بعد همین حرف نزدنش با من موجب میشه که تا 3 یا 4 روز با هم حرف نزنیم و قهر کردنش مطمئنم که به خاطر مسائل کاریش نیست چون اون کارشو خیلی دوست داره و همیشه تعریفش و میده و بعد که باهاش آشتی میکنم و علتش و جویا میشم میگه تو مشکل داری و تو قهر و شروع کردی و رفتارش خیلی باهام سرد شده هر کاری که میکنم تا اونگرمای اوایل ازدواجمونو برگردونم نمیشه براش کادو میخرم هر کاری تو خونه دوست داره انجام میدم ولی بازم باهام سرد برخورد میکنه هر چی هم باهاش حرف میزنم میگه من مشکلی ندارم ولی مدام از همه چیز من و خونه ایراد میگیره من شاغل هستم و تمام سعیمو میکنم که تو خونه کم نزارم ولی باز یه جای زندگیم میلنگه دیگه خسته شدم مدت زیادیه که دارم فکر میکنم جدا بشم ولی بچمو چیکارکنم تو دو راهی بزرگی افتادم همه چیز زندگی عذابم میدهحتی یه مشاوره هم نمیشناسم که برم باهاش مشورت کنم میترسم باهاش برم مشاوره و بعدا مدام بهم بگه که تویی که مشکل داری رفتی مشاوره موندم تو دو راهی زندگیو نمیدونم چیکار کنم خواهش میکنم راههنمایی کنید
- [سایر] با سلام من یک سال و نیم هست که نامزد هستم دوران دانشگاه هم همسرم را میشناختم حدود شش سال که همدیگرو میشناسیم . الان من یک مشکلی برام پیش اومده دقیقا دو هفته مونده به عروسیم . اینکه من هر وقت طول این یکسال ونیم هر وقت از مادر شوهرم ناراحت شدم همسرم بهم اجازه حرف زدن نداده میگه تو به من نگو حرفی داری به مامانم بگو. من فقط میخوام در مورد اینکه از چه موردی از دست مامانش ناراحت شدم بهش بگم اون فقط گوش کنه اگه حق با من بود حمایتم کنه اصلا انتظار ندارم بره با مامانش حرف بزنه نه ، فقط میخوام من بهش بگم آروم شم اجازه نمیده همین باعث میشه خیلی حرفا تو دلم بمونه وقتی هم دلیل ناراحتمو میگم عصبی میشه( همسرم سر هر چی زود عصبی میشه ) همه چی بهم میریزه ترجیح میدم اصلا نگم ولی وقتی اون از دست مامان من ناراحته میگه من نباید چیزی بگم انتظار داره همیشه از همسرم دفاع کنم وقتی از مامانم دفاع میکنم یا حرفی میزنم که مربوط به چند ماهه پیشه میگم که کاره خانوادمو توجیه کنم چون میبینه حق با منه عصبی میشه تو حرف نگه میداری تودلت بهش میگم تو اجازه نمیدی حرف بزنم وقتی ناراحتم واسه همینه در ضمن هر وقتم از دست خانوادم یا من ناراحته تهدیدم میکنه که پامو خونتون نمیزارم پشت گوشتو دیدی منو دیدی من خیلی بهم میرزیم اینجور وقتا ، همسرم فرداش شاید جوری رفتار کنه که اصلا هیچی نشده یام چند روز یه جوری میشه منم سعی میکنم بیخیال شم کوتاه میام تا اینجوری پیش نره ظاهرم خوبه اونجور وقتا ولی دلم ناراحته بعضی وقتا یک هفته طول میکشه برگردم به حالت قبلی ،من میخام این مشکلو حل کنم چکار باید رفتار کنم همسرم به حرفایی که منو ناراحت کرده گوش کنه عصبی نشه راهنماییم کنین خواهش میکنم
- [سایر] سلام و عرض ادب و تبریک ماه رمضان. سوالم اینه... که بین پدر و مادرم گاهی شکرآب میشه... خب من هم مثل خیلی های دیگه که بیشتر با مادرشون تو خونه هتسن همیشه در وهله ی اول حق رو به مادرم میدم.. ولی بعد که فکر میکنم می بینم که گکاهی مادرم مقصره... البته اینو بگم که وقتی فکر میکنم میبینم برخورد هردو اشکال داره... یه جایی پدرم قلدری میخواد بکنه (البته بی ادبی نمیکنه... منظورم مثلا تک روی کردنه) و مادرم هم لج بازی میکنه... به نظرم گاهی میشه بعضی از رفتارهای بد آقایون رو خانوما با شگردهایی خیلی عادی برطرف کنن که مادر من اینا رو انجام نمیده... خب این وسط منِ فرزند خیلی ناراحت میشم... گاهی با مادرم حرف میزنم ولی به من میگه ربطی نداره بهت... با خنده هم میگه که من مثلا ناراحت نشم.. نمیدونم این حرفام روش تاثیر داره یا نه. با بابامم روم نمیشه حرف بزنم... خب اینکه فرزند بخواد به پدر نصیحت کنه اصلا خوب نیست به نظرم. حالا به نظرتون من چی کنم؟ بعضی از این دعواها میدونم حکایت همون زن وشوهر دعوا کنن ابلهان باور کنن هست:) ولی بعضی از رفتاهاشون متاسفانه رو زندگی تاثیر میذاره... به نظرتون از دست من جز دعا چه کاری برمیاد؟؟ یه چیز دیگه.. قبلاها کتاب بهشت سعادت در سراچه ی دل رو بهم معرفی کردید... بازم از این کتابایی که در خودسازی نقش دارن میشه معرفی کنین؟ :) متشکرم یاحق
- [سایر] سلام دختری هستم 20ساله؛10ماهی میشود که عقدکردم ودچاره یکسری مشکلاتی شدم 1.نسبت به همسرم خیلی بی تفاوت وبی محبت شدم شدم وزندگی با اونو بی روح و بی رنگ میبینم. 2.نسبت بهش شکاک شدم. 3.باهاش بدتخلاقی میکنم وتیکه بهش میندازم وباهاش جروبحث میکنم ومن ادمی هستم که خیلی زود عصبی میشم 4.باهاش ناسازگار شدم دوس ندارم بهم زنگ بزنه وحتی بعضی وقتا نمی خوام صداشو بشنوم 5.هروقت مشکلی پیدا میشه یاحتی قراره جایی بریم ویاتصمیمی که داریم وقراره انجامش بدیم به مامانش میگه واین منو خیلی عصبی میکنه وهرچه قدرم بهش میگم که نذار کسی بفهمه اعتنایی نمیکنه واین منو سردترمیکنه 6.اصلادوس ندارم به حرفاش گوش کنم واصلابرام مهم نیس 7.به این نتیجه رسیدم که خانوادم مهمتر هستند 8.چندماهی میشه که یه آپارتمان برداشته باهزارویک نظرونیاز قستی[قسطی]؛5تاقسایش [قسط هایش] عقب افتاده بهم پیشنهاد داد که سرویسا که سره عقدبهم دادو بره بفروشه تاقستاش کمتر بشه من به خانوادم گفتم اونا گفتند حق نداره که این کاروبکنه و منم بهش گفتم نه اونم دیگه حرفی نزد 9.خیلی باهم دعوامیکنیم؛وقتیم دعوامیکنیم یا من گوشیوبدون خداحافظی قطع میکنم یا اون 10.من درنماز خواندن کاهل شدم اما اون نه؛.اونم منوخیلی سرزنش میکنه 11 .اون وضع مالیه خوبی نداره در واقع ازصفرشروع کرده فقط یه دوچرخه داره که اونم حدود یه هفته ای میشه که دزدیدند چیکار بایدبکنم حاج آقا به خدا سردشدم نسبت به زندگی زناشوهری گفتم ازدواج میکنم که گناه نکنم اما انگاربدترشده نسبت بهش بی اعتناهستم وهمش بهش غرغرمیزنم به خدا خسته شدم
- [سایر] باسلام و خسته نباشید من دو ساله که عقد کردم و 4 ماهه که عروسی کردم موقعیت من و شوهرم به این ترتیب هست: من لیسانس و کارمند شرکت خصوصی با حقوق پایه شوهرم دیپلم و انباردار یک شرکت با حقوق پایه شوهرم از لحاظ مالی قبلا خیلی مشکل داشت و الان به خاطر عروسی و ... خرج اضافی بدهی داره و من البته خیلی کمکش کردم برای خریدن ماشینش و قسط بانک و ... ما پیش مادر شوهرم زندگی میکنیم سوال من اینه که شوهرم خیلی ساکت هست و زیاد حرف نمیزنه البته از لحاظ جنسی خیلی گرم هست و تقریبا هرروز از من میخواد که باهاش باشم اما خیلی کم حرف هست و خیلی وقتها به من میگه من عرضه ندارم شوهر خوبی نبودم انتظاراتتو برآورده نکردم و از این حرفها من هیچ چیزی ازش نمیخوام حتی روز تولدم و روز زن برای من هیچ کادویی نخرید دریغ از یک گل هزار تومنی اما من چیزی بهش نگفتم باور کنید اون خیلی وقتها از من قیافه میگیره و قهر میکنه غذاشو نمیخوره ولی هرموقع دلش میخواد رابطه داشته باشه به من محبت میکنه تو چند دقیقه کارش تموم میشه و دوباره شروع میکنه به عادت همیشگیش من ازش انتظار محبت دارم اما اون اصلا اهمیت نمیده من دندونم درد میکنه اصلا اهمیت نمیده مریض میشم عین خیالش نیست زیاد کار میکنم اما اصلا تو کار خونه کمکم نمیکنه حتی تو جمع کردن میز شام و ... اصلا بعد شام تشکر هم نمیکنه انگار وظیفه من هست که هم بیرون کار کنم هم تو خونه کلفتی اقارو بکنم احساس میکنم نسبت به من خیلی بیتفاوت شده من خیلی ناراحتم چند روز پیش باهم بحثمون شد به من گفت که تو منت درست کردن غذارو سرم میزاری خیلی شدید دعوامون شد و من رفتم سراغ قرص که خودمو بکشم من واقعا احساس بدی دارم خواهش میکنم راهنماییم کنید من بهش میگم دوست دارم اما اون میگه میدونم منم دوست دارم خیلی کم هست روزهایی که به من با محبت بگه دوست دارم اصلا بعد عروسیمون تا بحال برام یک گل هم نخریده هیچی کادو به من نداده پولش کمه اما نه اینکه نتونه حتی یه شاخه گل بخره به من میگه نمیتونم ناراحتی تورو ببینم دائما به من میگه غلط کردم ناراحتت کردم منو ببخش اما باز فرداش روز از نو من همیشه با محبت باهاش حرف میزنم اما خوب بعضی وقتها عصبانیم میکنه و من مجبورم ازش قیافه بگیرم من خیلی خسته میشم بعد اینکه از محل کارم میام خونه خواهش میکنم کمکم کنید اجرتون با خدا
- [سایر] با سلام و خسته نباشد.2 ساله ازدواج کردم.احساس میکنم سنگدل تر از شوهر من هیچ کسی تو دنیا پیدا نمیشه.اگه مثه ابر بهار جلوش گریه کنم ذره ای غصه نمیخوره..اگه 100 روز باهاش قهر باشم به خداوندی خدا یک بار نیومده از دلم در بیاره.اگه کاری کنه و من ناراحت باشم اصلا به روی خودش نمیاره.اگه جامو ازش جدا کنم نمیاد بگه بیا سرجات بخوابو خیلی راحت میخوابه.به خدا من همه زندگیمو براش گذاشته م.من کلا آدم مهربونو با محبتی هستم ولی وقتی میبینم اینجوری جواب محبتام داده میشه کفری میشم چون هیچ کسی نیست که باهاش حرف بزنم هی میریزم تو دلم هی اشک میریزم ولی اون کگشم نمیگزه و اصلا از ناراحتی من ناراحت نمیشه.وقتی عصبانیمو از شدت حرفایی که تو دلم گیر میکنه و بی اعتنایی اون جیغ میکشم بهم میگه تو موجیو روانی هستی باید بری دکتر...اینقدر خودشو جلو خونواده من خوب نشون داده که من هروقت ازش برای مامانم گفتم همیشه حقو به اون دادن...آه خدا...بعضی وقتا از محبتایی که بهش میکنمو بعد جوابمو اینجوری میگیرم از سادگی خودم بدم میاد.از من توقع داره تا سر کوچه میرم بهش خبر بدم هرکاری میکنم اون باید در جریان باشه .ولی خودش منو از هیچ چی باخبر نمیکنه و بارها شده که خیلی چیزا رو از بقیه که میشنوم باورشون نمیشه که شوهرم به من نگفته و وقتی ازش میپرسم میگه قرار نبود به کسی بگم و یعنی من براش کسی هستم نه همسرش.تا چشمش به کسی میفته میبینی تمام انرِژیو خنده هاشو میذاره واسه اونا و تا من یه کلمه باهاش صحبت کنم یا خسته است یا حوصله نداره و میبینی یکدفعه بهم میپره و با یه لحنی حرف میزنه انگار من کلفتشم. بهش میگم تو چرا به من که میرسی اینجوری میشی همیشه هم در جوابم میگه تو ناراحتم میکنی....به خدا نمیدونم چیکار کنم به هیچ کسیم نمیتونم حرفی بزنم.با خودش هم نمیشه اصلا صحبت کرد خیلی کینه ایه سر هر چیزی قهر میکنه و اگه بخوام باهاش حرف بزنم به دعوا کشیده میشه و همیشه هم که حداقل دو هفته ای یکبار با هم بحث میکنیم من کوتاه اومدمو حرفا عین یه تیکه سنگ تو دلم سنگینی میکنه.مهرش از دلم رفته و عشق اولو بهش ندارم.کمکم کنین
- [سایر] سلام محل زندگی من و همسرم شهر قم هست ولی اصلیت همسرم تبریزی هست یعنی فامیلهای ایشون تبریز زندگی میکنن تقریبا 2 ساله که من ازدواج کردم و نامزدیم و تو این دوران نامزدی چندین بار با همسرمان مشکل داشتم همسرم خیلی وابسته به مادرش هست و هرجا مادرش میره اون هم میره همین وابستگی زیاد مشکلاتمان زیاد شده مثلا هر اتفاقی هر حرفی که به او بزنم به مادرش میگه و... الان هم رفتن مسافرت تبریز، همسرم هم همراهشون رفته من هم اول اجازه نداده بودم بعدش دیدم مادرش گریه میکنه زنگ زده به پدرم میگه چرا اجازه نمیده مگه پادگانه و بحث و ناراحتی پیش اومده گفتم برو ( در ضمن تا الان هر جا خواستن گذاشتم بره ایندفعه برای امتحان همسرم اجازه ندادم این اتفاق پیش اومده )حالا الان که چهار روزه رفته فقط یکبار زنگ زدم که رسیدی به شهرتون یانه و او هم اصلا نه زنگ میزنه نه پیام میده راستی این و بگم من همیشه هر روز به همسرم سر میزنم و خیلی به او احترام میکنم ولی احساس میکنم که زیاد میرم پیشش یا زنگ یا هر روز مسیج میدم زیاده روی کردم ولی اون برعکس تا من پیام ندم همسرم هم پیام نمیده ، الان هم از وقتی که رفته مسافرت نه به من زنگ زده نه پیام داده اونجوری که من به او علاقه دارم اون اصلا به من علاقه ندارد پدر و مادرم میگن نباید زیاد محل بگزاری نباید هر روز سر بزنی همین کارهات ارزش خودتو پایین آوردی راستی همسرم تک فرزنده نه داداش داره نه خواهر ، بعضی وقتها که پدر و مادرم و مادر همسرم دخالت میکنن اوضاع ما خرابتر میشه میخواستم راهنمایی کنید که چیکار کنم چطوری با همسرم رابطه بر قرار کنم ؟ چیکار کنم وابستگی همسرم با مادرش کم بشه ؟ و هرچی میدونید راهنمایی کنید تا زندگی دو زوج بهتر بشه هر روز بدتر نشه
- [سایر] سلام عاشق پسری شدم اونم منو دوست داره و چندسال با هم اشناییم اون 30 سالشه مادرش بی هیچ دلیلی مخالفت میکنه و میگه هرکس که با نظر منه باید براازدواج انتخاب کنی نه کسی ک از قبل با هم اشناشدین.حتی به پسرش گفته اگه این دختره پیغمبر باشه من رضایت نمیدم و اگه میخوای خودت برو خواستگاری و بعداز اون من دیگه مادرت نیستم ولی ماهرگز نخواستیم بدون بزرگتر بیاد خواستگاری و زندگیمونوشروع کنیم.مادرش به حرف هیچکس گوش نمیده با وجود اینکه همه افراد خانواده باهاش صحبت کردن در این مورد.حتی حاضر نیست منو ببینه.هیچ بهونه ای هم نداره همه چیزمون کامله نه مشکل جسمانی نه پول نه هیچی فقط میگه نه نه نه چند ماهه خواستیم بیخیال هم بشیم اما نه من و نه اون نتونستیم تا حدی که همدیگرو که به هم خیره میمونیم بعضی وقتا ساعت ها میشینیم به هم نگاه میکنیم آیا من اشتباهی کردم من که همه جوره دوستش دارم چه کار کنم???? نتونستم از فکرش جدا بشم اونم نتونست خیلی به خودمون سخت گرفتیم که بشه مثلاروزه ده روزه یا نذر یا حتی از خود خدا خواستیم کمکمون کنه جفتمون مقیدیم یک ساله ک مدام با مادرش صحبت میکنه و نه میشنوه زندگیمون نابود شده نه اینوری نه اونوری !هیچ دلیلی برا مخالفت مادرش نیست فقط شاید اینکه واقعا پسرشو دوست داره و میخواد کنارش بمونه و اگه یکی براش انتخاب کنه ک با نظرخودش باشه مطمیناپسرش اون دختر رو زیاد دوست نداره وتوجه پسرش بیشتر با مامانشه تا با زنش.معلوم نیست چند سال دیگه هم اجازه ازدواج بده فقط شما مثل بقیه نگین یکی دیگه ؟نمیتونیم بیخیال هم بشیم؟ من 27سالمه و اون 30سالشه از رو بچگی نیست کارامون بگم هوسه زودگذره واقعا دوستش دارم نمیتونم کسی دیگرو جاش ببینم فکر میکنم تا وقتی دلم پیش اونه حق این کارو ندارم چون باعث بدبختی یکی دیگه میشم!میتونید راهی بهم نشون بدین ؟خوهش التماس اگه میتونین کمکم کنید؟ممنون
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. حدود یک ماهه که عقد کردم اما تو همین مدت کم سه چهار بار دعوامون شده،و علتش هم اعتماد به نفس بیخود شوهرمه. هر چی دارم مقایسه میکنم چه از لحاظ تحصیلی،شغلی خونوادگی و هر چیه دیگه اگه من بالاتر نباشم اصلا پایین تر نیستم اما شوهرم حداقل روزی یه بار بهم میگه کلاس ما حداقل 15 سال از شما جلوتره،در حالی که چون اینطور نیست کلا به هم میریزم وقتی هم بهش میگم ناراحت شدم میگه مهم نیست و واقعا هم براش مهم نیست،انقد خودخواه و خودپسند و لجبازه که حالم ازش بهم میخوره،اصلا متوجه خوبیها و امتیازات من نیست فکر میکنه خودش میتونه هر حرفی بزنه و هر کاری بکنه اما من باید مواظب تک تک کلماتی باشم که دارم میگم و الا قشغرغی راه میندازه که آخرشم من باید عذرخواهی کنم.باور کنید خانم دکتر هرچی بخواد بهم میگه ولی انتظار داره من هم کر باشم هم لال. هرچیم با محبت و زبون خوش بهش میگم بی اثره.دارم دیوونه میشم به نظرتون با یه همچین آدمی چیکار میشه کرد؟ خودم که فکر میکنم کمبود داره و به زور میخواد خودشو باکلاس نشون بده. ممنونم از راهنماییتون
- [سایر] سلام آقای دکتر من یه مدت هست که توی یه شرکت خصوصی کار میکنم و رئیس من یه آقای مجرد هستن . یه مدتی هست که از رفتارهای ایشون متوجه شدم که بهم علاقه داره چون دوست داشتن از چشاش داد میزنه . البته یه کم حجب و حیا داره . منم برای اینکه بفهمم بهم علاقه داره یه یه اس ام اس معمولی ولی یه متن قشنگ براش فرستادم که اصلا عاشقانه نبود اونم جواب اس رو فرستاد . من هرزگاهی براش اس میفرستادم و اونم گاهی جواب میداد تا اینکه چند روز پیش براش یه اس مثه همیشه فرستادم ولی اون یه اس با این مضمون فرستاد که : آدم باید خدا رو برا خودش بپرسته نه برا عیاشی در دنیا و بهشت .. من انقدر ناراحت شدم که تا صبح خوابم نبرد و فردای اون روز بهش گفتم : این چه اسی بود که برام فرستادی مگه من اس بد برا شما فرستادم و اینکه چرا شما مهربونی و کار خیر کردن رو با هرزگی اشتباه گرفتی(چون یه سری مشکل مالی داشت بهش پول قرض دادم ) و اینکه من اصلا قصد این رو ندارم که خودم رو به شما تحمیل کنم . اونم گفت من اصلا روحم از اس خبر نداره و دیشب گوشیم پیش من نبوده : یه دفعه گفت پیش خواهرم بوده و یه دفعه گفت پیش دوستم بوده بعد همون موقع شروع کرد اس رو خوندن منم از اون روز تا حالا باهاش رسمی برخورد میکنم و اصلا دیگه لبخندم نمیزنم (فقط یه نکته اینکه توی شرکت خانوادشم میان گاهی اوقات و من حس میکنم خواهرش یه لبخندای موذیانه ای از اون شب تا حالا بهم تحویل میده ) واقعا نمیدونم این اس کار کی بوده ؟؟ بعدشم بهم گفت : چیزه مهمی نگفته و منظور اس که به شما نیست و همینطوری فرستادن حالا سوالم از شما اینه که آیا من اینطوری جوابش رو دادم و اینجوری باهاش رفتارمیکنم درسته ؟؟؟ خواهش میکنم سریع جوابم رو بدید چون واقعا حالم بده و حس میکنم اونم یه کم غم تو صداشه . واقعا من چه جوری باهاش رفتار کنم ؟؟ چون ما هروز تا بعدازظهر باهم تو محل کار هستیم .ممنون