باسلامکاربر گرامی مسلما روزنامه خواندن یا تماشای تلویزیون تمرکز زیادی نمی خواهد اما درس خواندن خواهان تمرکز بسیار زیاد است پس طبیعی است که در هنگام مطالعه دچار این دست حواس پرتی ها می شوید:توجه کنید امور مخل در مطالعه و تمرکز این مواردند آیا شما در محل مطالعه تان از این مشکلات را ندارید؟:• محل مطالعهبسیاری از دانش آموزان و دانشجویان، مهم ترین عامل فقدان تمرکز خود را ناشی از شلوغ بودن و سر و صدای محیط می دانند و اغلب بخاطر سرو صدا، یا یک محیط نامناسب، در زمینه تمرکزدچار مشکل می شوند . آشنایی با این مساله که چگونه مکانی ساکت، راحت و رها از امور مخل برای مطالعه بیابیم یکی از ساده ترین و مؤثرترین شیوه های اصلاح تمرکز است.• حواسپرتی های ناشی از شرایط بدنیخواب نامنظم، فعالیت ها وعادات غذایی می تواند بدون تردید علت مشکلات تمرکز باشد .ما تمایل داریم بهعنوان بزرگسال، ارتباط میان سلامت جسمی وعملکرد هوشی را نادیده بگیریم . دستیابی به یک رژیم مناسب غذایی و رعایت آن می تواند عملکرد فیزیولوژیکی مغز شما را در بالاترین سطح حفظ کند . راهبردهای مدیریت زمان، تنظیم و برنامه ریزی وقت مانند برنامه ریزی زمان مطالعه بر مبنای اوج و افت توان جسمی، این اطمینان را به دست می دهد که توانایی بدنی شما برای تمرکز در بهترین شکل آن فراهم شده است .• با خود صحبت کردنخیلی های نمی دانند که ما به هنگام انجام تکالیف از جمله هنگام مطالعه ،به شکل خاموش با خودمان صحبتمی کنیم .صحبت با خود می تواند فعالیت ها و رفتارها را در ما برانگیزد و مورد تشویق قرار دهد، به سروسامان دادنآنچه بعدا انجام می دهیم کمک کند و همچنین از این طریق بر جریان پیشرفت خود نظارت پیدا می کنیم . ولی اگرهمین گفتگوی با خویش بیش از اندازه ارزشیابانه یا انتقاد ی صورت گیرد بر تمرکز اثر منفی می گذارد .آیا تابه حال تجربه نگارش یک مقاله را داشته اید که در همان سطر اول آن گیر کرد ه اید و ناکام شده اید ؟مقصر اصلیسخت گیری بیش از حد شما بوده است. مقایسه توانایی خود با توانایی دیگران و انتظارات غلط داشتن یک ویراستار درونی است که می تواند مسئول شکل گیری یک گفتگوی منفی با خویش باشد.. با کمی تمرین شما می توانید یاد بگیرید هر خصیصه درونی مختل کننده خود را اداره کنید و در مورد مدت و کیفیت تمرکزی که باید داشته باشید به نتیجه مطلوب برسید .• مشکلات شخصیشما یکی از محدود افراد خوش شانس خواهید بود اگر توانسته باشیدمدرسه یا دانشگاه را بدون مقابله با مشکلاتتحصیلی ناشی از مصائب شخصی بگذرانید. حتی امور معمولی چون قطع ارتباط با یک دوست می تواند یک اختلال جدی در توانایی تمرکز ایجاد کند. در بیشتر موارد این امور مخل تمرکز، کوتاه مدت هستند و توانایی تمرکز به طور طبیعی به سرعت باز می گردد .موقعیتهای جدی یا خفیف ،کمک بیرونی را گاه لازم می گردانند. برخی دانش آموزان و دانشجویان دریافته اند اختصاص دادن زمانی به فکر کردن درباره یک مشکل می تواند به کاهش مشغله ذهن ا یشان کمک کند. وقتی متوجه می شوید که نمی توانید تمرکز داشته باشید به خودتان بگوئید در مورد این موضوع، ساعت 4 فکر خواهم کرد.آنگاه راس ساعت 4 یا هر زمان دیگری که انتخاب کرد ه اید بنشیند و دربارة هرآنچه شما را ناراحت کرده فکر کنید . استفاده از راهبردهایی نظیراین به شما کمک می کند به سرزنش کردن خود بابت تمرکز نداشتن پایان دهید وسریعا به کار خود برگردید.با تشکر از تماس شما
من وقتی میخوام درس بخونم تمام مشکلات و موضوعهای ناراحت کننده که حتی چند سال پیش برام وجود داشته به ذهنم میاد و باعث خورد شدن اعصابم می شود و مانع درس خواندنم میشه بطوریکه کتابها را پرت میکنم دور ،با اینکه خیلی دوست دارم درس بخونم. در صورتی که به کاهای دیگری مشغولم مثل روزنامه خوندن یا تلوزیون دیدن یا حرف زدن با دوستان این مشکل وجود ندارد لطفا در این مورد کمکی کنید.
ممنون
باسلامکاربر گرامی مسلما روزنامه خواندن یا تماشای تلویزیون تمرکز زیادی نمی خواهد اما درس خواندن خواهان تمرکز بسیار زیاد است پس طبیعی است که در هنگام مطالعه دچار این دست حواس پرتی ها می شوید:توجه کنید امور مخل در مطالعه و تمرکز این مواردند آیا شما در محل مطالعه تان از این مشکلات را ندارید؟:• محل مطالعهبسیاری از دانش آموزان و دانشجویان، مهم ترین عامل فقدان تمرکز خود را ناشی از شلوغ بودن و سر و صدای محیط می دانند و اغلب بخاطر سرو صدا، یا یک محیط نامناسب، در زمینه تمرکزدچار مشکل می شوند . آشنایی با این مساله که چگونه مکانی ساکت، راحت و رها از امور مخل برای مطالعه بیابیم یکی از ساده ترین و مؤثرترین شیوه های اصلاح تمرکز است.• حواسپرتی های ناشی از شرایط بدنیخواب نامنظم، فعالیت ها وعادات غذایی می تواند بدون تردید علت مشکلات تمرکز باشد .ما تمایل داریم بهعنوان بزرگسال، ارتباط میان سلامت جسمی وعملکرد هوشی را نادیده بگیریم . دستیابی به یک رژیم مناسب غذایی و رعایت آن می تواند عملکرد فیزیولوژیکی مغز شما را در بالاترین سطح حفظ کند . راهبردهای مدیریت زمان، تنظیم و برنامه ریزی وقت مانند برنامه ریزی زمان مطالعه بر مبنای اوج و افت توان جسمی، این اطمینان را به دست می دهد که توانایی بدنی شما برای تمرکز در بهترین شکل آن فراهم شده است .• با خود صحبت کردنخیلی های نمی دانند که ما به هنگام انجام تکالیف از جمله هنگام مطالعه ،به شکل خاموش با خودمان صحبتمی کنیم .صحبت با خود می تواند فعالیت ها و رفتارها را در ما برانگیزد و مورد تشویق قرار دهد، به سروسامان دادنآنچه بعدا انجام می دهیم کمک کند و همچنین از این طریق بر جریان پیشرفت خود نظارت پیدا می کنیم . ولی اگرهمین گفتگوی با خویش بیش از اندازه ارزشیابانه یا انتقاد ی صورت گیرد بر تمرکز اثر منفی می گذارد .آیا تابه حال تجربه نگارش یک مقاله را داشته اید که در همان سطر اول آن گیر کرد ه اید و ناکام شده اید ؟مقصر اصلیسخت گیری بیش از حد شما بوده است. مقایسه توانایی خود با توانایی دیگران و انتظارات غلط داشتن یک ویراستار درونی است که می تواند مسئول شکل گیری یک گفتگوی منفی با خویش باشد.. با کمی تمرین شما می توانید یاد بگیرید هر خصیصه درونی مختل کننده خود را اداره کنید و در مورد مدت و کیفیت تمرکزی که باید داشته باشید به نتیجه مطلوب برسید .• مشکلات شخصیشما یکی از محدود افراد خوش شانس خواهید بود اگر توانسته باشیدمدرسه یا دانشگاه را بدون مقابله با مشکلاتتحصیلی ناشی از مصائب شخصی بگذرانید. حتی امور معمولی چون قطع ارتباط با یک دوست می تواند یک اختلال جدی در توانایی تمرکز ایجاد کند. در بیشتر موارد این امور مخل تمرکز، کوتاه مدت هستند و توانایی تمرکز به طور طبیعی به سرعت باز می گردد .موقعیتهای جدی یا خفیف ،کمک بیرونی را گاه لازم می گردانند. برخی دانش آموزان و دانشجویان دریافته اند اختصاص دادن زمانی به فکر کردن درباره یک مشکل می تواند به کاهش مشغله ذهن ا یشان کمک کند. وقتی متوجه می شوید که نمی توانید تمرکز داشته باشید به خودتان بگوئید در مورد این موضوع، ساعت 4 فکر خواهم کرد.آنگاه راس ساعت 4 یا هر زمان دیگری که انتخاب کرد ه اید بنشیند و دربارة هرآنچه شما را ناراحت کرده فکر کنید . استفاده از راهبردهایی نظیراین به شما کمک می کند به سرزنش کردن خود بابت تمرکز نداشتن پایان دهید وسریعا به کار خود برگردید.با تشکر از تماس شما
- [سایر] با سلام من دانشجوی پزشکی سال 4 هستم مدتیه که درس و کار خیلی داره بم فشار میاره حجم مطالب بی نهایت زیاد شده و اطلاعاتم خیلی ناکافیه و باید بخونم از طرفی زمان خوندنم هم خیلی کم شده و وقتی از دانشگاه میام رمقی برام نمیمونه از طرفی حافظم خیلی کمتر شده و دیگه نمیتونم مثل گذشته مطالبو تو ذهنم نگه دارم و سریع فراموش میکنم هر روز برنامه ریزیمو عوض میکنم تا شاید به درسو کلاس برسم اما بیشتر و بیشتر عقب میمونم همین باعث شده انگیزمو از دست بدم دیگه نه حال خوندن دارم و نه میشه نخوند هدفم هم فقط این نیست که این 7 سال سپری شه و حتما باید تخصص قبول شم برای مشکلات من چه توصیه ای دارین؟
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید من خیلی وقته که با خودم مشکل دارم،تقریبا از زمانی که دبیرستان می رفتم شروع کردم به ایراد گرفتن از خودم و همش دنبال عیبهام بودم تنها خصوصیت خوبی که از خودم سراغ داشتم صداقتم بود.همیشه فکر میکردم که همه از من بدشون میاد،راستش خودم هم خیلی محترمانه با خودم برخورد نمی کنم.خیلی خودمو زجر دادم تا دانشگاه قبول شدم نه اینکه از نظر ذهنی مشکلی داشته باشم نه هربار که می خواستم درس بخونم حواسم به یه چیزی پرت میشد یا دقیقا همون موقع به خودم گیر میدادم که :اگه اعتماد به نفسم بالا بود حتما بهتر درس میخوندم،یا خودمو با هم دوره ای هام مقایسه میکردم و این روند تا به امروز ادامه داشته بارها از این وضع خسته شدم و خواستم کاری کنم اما نتونستم به جای امید همیشه ناامیدی همراهم بوده کتابهای زیادی در زمینه روانشناسی دارم که حرف هیچکدوم رو گوش نمیدم هیچ امیدی به تغییرم ندارم ولی فکر میکنم اگه راهش رو پیدا کنم زندگیم از این رو به اون رو میشه. هر کاری که میخوام انجام بدم اونقدر تردید میکنم که یا انجامش نمیدم یا به اون خوبی که میخوام نمیتونم،بعضی وقتها هم همش به دنبال موانع میگردم و بهونه میارم .خیلی دوست دارم تغییر کنم اما اصلا نمیدونم چطوری فقط عیبهامو میدونم اما هیچ کاری نمی کنم.هر بار که حرف میزنم خانوادم میگن انرژی منفی میدی.حس میکنم دچار سستی و بی ارادگی شدم حس میکنم افسردگی گرفتم کمکم کنید
- [سایر] با سلام من یک سال و نیم هست که نامزد هستم دوران دانشگاه هم همسرم را میشناختم حدود شش سال که همدیگرو میشناسیم . الان من یک مشکلی برام پیش اومده دقیقا دو هفته مونده به عروسیم . اینکه من هر وقت طول این یکسال ونیم هر وقت از مادر شوهرم ناراحت شدم همسرم بهم اجازه حرف زدن نداده میگه تو به من نگو حرفی داری به مامانم بگو. من فقط میخوام در مورد اینکه از چه موردی از دست مامانش ناراحت شدم بهش بگم اون فقط گوش کنه اگه حق با من بود حمایتم کنه اصلا انتظار ندارم بره با مامانش حرف بزنه نه ، فقط میخوام من بهش بگم آروم شم اجازه نمیده همین باعث میشه خیلی حرفا تو دلم بمونه وقتی هم دلیل ناراحتمو میگم عصبی میشه( همسرم سر هر چی زود عصبی میشه ) همه چی بهم میریزه ترجیح میدم اصلا نگم ولی وقتی اون از دست مامان من ناراحته میگه من نباید چیزی بگم انتظار داره همیشه از همسرم دفاع کنم وقتی از مامانم دفاع میکنم یا حرفی میزنم که مربوط به چند ماهه پیشه میگم که کاره خانوادمو توجیه کنم چون میبینه حق با منه عصبی میشه تو حرف نگه میداری تودلت بهش میگم تو اجازه نمیدی حرف بزنم وقتی ناراحتم واسه همینه در ضمن هر وقتم از دست خانوادم یا من ناراحته تهدیدم میکنه که پامو خونتون نمیزارم پشت گوشتو دیدی منو دیدی من خیلی بهم میرزیم اینجور وقتا ، همسرم فرداش شاید جوری رفتار کنه که اصلا هیچی نشده یام چند روز یه جوری میشه منم سعی میکنم بیخیال شم کوتاه میام تا اینجوری پیش نره ظاهرم خوبه اونجور وقتا ولی دلم ناراحته بعضی وقتا یک هفته طول میکشه برگردم به حالت قبلی ،من میخام این مشکلو حل کنم چکار باید رفتار کنم همسرم به حرفایی که منو ناراحت کرده گوش کنه عصبی نشه راهنماییم کنین خواهش میکنم
- [سایر] سلام و عرض خسته نباشید ، خانوم عطاریان من یه مشکل بزرگی دارم و اون اینه که حدود یه سال دچار وسواس فکری هستم و اینجوری هست که توی نمازام یه فکرای توهین به مقدسات تو ذهنم میاد که گاهی وقتا میتونم کنترلش کنم ولی بیشتر وقتا نمیتونم ، هم به مشاوره هم به دکتر روان پزشک مراجعه کردم برام قرص فلوکستین و هالوپریدول دادن حدود سه ماهه دارم میخورم ولی خیلی فرقی تو خودم حس نکردم جز اینکه این قرصا باعث شده نتونم درس بخونم بخاطر بی حال شدن و عدم تمرکز ، البته فکرام تا حدودی کمتر شده و گاهی حس میکنم میتونم کنترلش کنم ، حالا سوال اصلی من از شما اینه که من که هم راه دارویی رو امتحان کردم هم روانشناسی رو ، و با توجه به اینکه این فکرا فقط موقع نماز برام پیش میاد خاستم بپرسم نمیشه مثلن یه مدت طولانی نماز نخونم تا اصلن این افکار رو فراموش کنم؟ البته این سوال رو با مسئولیت خودم میگم ، آخه نمازی که باید مایه ی آرامشم باشه شده جایی برای استرس و اضطراب ، مثلن اگه یکی دو ماه نخونم و بعدش قضایی اش رو بجا بیارم کم کم ، احتمال اینکه بیماریم بهبود پیدا کنه هست خودم که اینتوری فکر میکنم ، ممنون میشم راهنماییم کنید ، با تشکر
- [سایر] سلام من یک کمک از شما میخواستم من با دختری دو ماهه آشنا شدم و تو این دوماه خیلی با هم خوب بودیم ولی یک مشکل اینجاس که ما از هم خیلی دور ایم من مشهد ام و اون شیراز ولی انقدر رفتار ها و علایقمون شبیه همه که خودمون هم تعجب کردیم و واقعا عاشق هم شدیم و خیلی دوست داریم با هم ازدواج کنیم ولی من تویه ارتباطمون یک مشکل دارم و راستش نمی تونم زیاد از کلمات عاشقانه استفاده کنم نه اینکه نکنم ولی هرچی هم استفاده میکنم در مواقع ناراحتی نمیتونم آرومش کنم و واقعا در این قضیه به مشکل خوردم ولی انقدر برام ارزش داره نمیدونم واقعا چه طوری آرومش کنم و وقتی نمیتونم خودم هم اعصابم به هم میریضه که چرا نتونستم آرومش کنم حتی در مواقعی که تلفنی صحبت میکنیم همیشه موقع خداحافظی گریه اش میگیرد و من هیچ راهی رو بلد نیستم که آرومش کنم. ولی با همین شرایط ما انقدر همو دوست داریم که شاید باورتون نشه ولی وقتی یکی مون ناراحت میشه قلب جفتمون درد میگیره و اون اوایل خیلی عجیب بود برامون ولی الان دیگه هیچ راهی رو نداریم که وایستگی مون رو به هم کم کنیم خیلی ممنون میشم راهنماییم کنین در واقع مثل سوال نبود حرف هام مثل درد و دل بود .
- [سایر] سلام مشاور محترم یکی از همکلاسی های من سه سال پیش منو از مادرم خواستگاری کرد ولی والدینم هیچ به روی خودشان نیاوردن و با دلایلی مثل اینکه دخترم باید 6سال در س بخونم بعدهم میخواد تخصص بگیره جواب رد دادند. من واقعا به اون شخص علاقمند بودم و میدونستم خیلی ادم درستیه و تو این 3 سال هم کاملا اینو ثابت کرد امسال که دوباره مادرش برای خواستگاری تلفن زد بازهم رفتار والدینم مثل دفعه قبل بود و هیچی به من نگفتن و تازه از طرف منم جواب دادن که دخترمون گفته میخواد درس بخونه. این درحالی بود که چند ماه قبل که با مادرم حرف زدم گفت ما که جز پرداختن به تو و بردارت کار دیگه ای نداریم بعد عید بناییمون تموم میشه میذارم بیان.با پدرم که کلا نمیتونم حرف بزنم با مادرمم بیشتر بهش پیامک میدم ولی انها فقط میخوان من درس بخونم و اونها پز تحصیلاتمو بدن دیگه احساسات من که براشون مهم نیست مادرم همیشه زیر حرفاش میزنه و به خیال خودش با چندتا دروغ دست به سرم میکنه من میخوام ازدواج کنم ولی مادرم اگه کسی هم خواستگاری میکنه به بهونه درس خوندن من ردش میکنه و به منم چیزی نمیگه نمیدونم باید چیکار کنم دیروز به خودم میگفتم باید بگم من دیگه درس نمیخونم و نمیرم دانشگاه چون درس مانع ازدواجم شده ولی من بدبخت تر از این هستم که کار به جایی ببرم جالبه که همکلاسیم درسش بهتر از من نباشه بدتر از منم نیست مثلا ترم پیش اون شاگرد اول بوده من دوم از لحاظ خونوادگی هم واقعا هم سطح هستیم پدر اون معلمه و مادرش خیاط و پدر من سنگکاره و مادرم کارمند جالبه ماجرا اینجاست که مادر خودم همسن من بوده که ازدواج کرده هنوز دانشجو بوده و 22 سالگیش منو بدنیا اورده اما حالا چون خودش ادامه تحصیل نداده ازدواجو مانع تحصیل میدونه و مخالفت میکنه از نظر پدرمم آگاه نیستم فقط میدونم خوب برای خواستگارای ملت نسخه میپیچن و میگن پسر بیکار باشه عیب نداره بی عار نباشه یا مثلا والدینش از طبقه پایین باشن عیب نیست باید انسان باشن چه بسا دکتری که بددهن و بدخلق باشه و چه بسا ادم بیسوادی که خوش خلق و محترم باشه . ناگفته نماند که تو این 3 سال من با اون پسر ارتباط داشتم ومادرمم با تیکه هایی که هرزچندگاهی بهم میندازه نشون داده که باخبره البته من شهر دیگه ای درس میخونم ولی همیشه رفت و برگشت با همین همکلاسیم هستم و خونواده هامون هر بار تو ترمینال همدیگرو میبینن خوانواده ی اون کاملا راضی ان و مشکل خونواده ی منه. خواهش میکنم راهنماییم کنیدکه لااقل اجازه خواستگاری به خونواده ی پسر بدن . ما سه سال دیگه از درسمون مونده تا دکترای عمومی بگیریم.
- [سایر] سلام من یه دختر 19 ساله هستم دوستی دارم که شش ساله با هم دوستیم یعنی از 13 سالگی همدیگه رو میشناسیم خونه ی اون روبرویی خونه ی ما است و به همین علت ما دو تا خیلی همدیگه رو میبینیم و خیلی با هم صمیمی هستیم اون یه برادر داره که 7 سال از ما بزرگتره من همیشه اون رو به چشم برادرم میدیدم و هیچ وقت چندان اهمیتی بهش نمیدادم ولی یه ساله بهش علاقه پیدا کردم و از این بابت خیلی ناراحتم چون میدونم این قضیه منتفیه چون هیچ وقت توجه خاصی رو از طرف اون نسبت به خودم ندیدم هر چند که اون پسر متین و تا حدی خجالتیه واسه همین فهمیدن این که واقعا چه احساسی داره برام سخته البته من هم هیچ وقت بهش نشون ندادم که ازش خوشم میاد چون نخواستم غرورم رو به خاطر کسی که از طرفش مطمئن نیستم بشکنم و فکر میکنم چون اون منو از بچگی دیده منو مثل خواهرش بدونه و چندین بار هم از دوستم شنیدم که خونواده اش با اختلاف سنی زیاد موافق نیستن و احتمالا اون هم همین نظر رو داره غیر از همه ی اینا من دوستم رو قد خواهرم دوست دارم و احساس میکنم با این کارم از اعتمادش سوء استفاده کردم من هر روز به خودم میگم که با وجود همه ی این شرایط دیگه نباید بهش فکر کنم چون فقط خودمو سر کار گذاشتم ولی برام خیلی سخته اون به خاطر کارش مدتی رو تو شهر های دیگه میگذرونه تا وقتی که اینجا نیست سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی وقتی که برمیگرده با وجود این که در ظاهر خیلی عادی و رسمی باهاش رفتار میکنم ولی باز قولی رو که به خودم دادم رو یادم میره و میدونم که هنوز دوسش دارم و چون اون واقعا پسر خوبیه باعث شده فراموش کردنش برام سخت تر هم بشه با وجود این که ظاهر خوبی دارم ولی بعضی وقتا فکر میکنم مشکلی دارم که اون بهم توجه نمیکنه و این باعث میشه اعتماد به نفسم بیاد پایین و غیر از این هم من الان دانشجوام و میخوام از پاییز شروع کنم برای کارشناسی بخونم و نمیخوام این قضیه باعث بشه نتونم روی اون چیزایی که میخوام بهشون برسم تمرکز کنم خواهش میکنم کمکم کنید بهم بگید چی کار کنم لطفا از طریق ایمیل جوابم رو بدید ممنون
- [سایر] خصوصی سلام ،خسته نباشید. من یه دختر 23 سالم و دوره کارشناسی رو تموم کردم ، سال 85 برای کنکور ارشد درس می خوندم . در اکثر زمانی که می خواستم درس بخونم دائما فکرهای منفی به ذهنم می یومد نه در مورد درس، در مورد اینکه اگر اتفاق بدی تو زندگیم بیفته اگر تنها بمونم و یا پدر و مادرم تنها بمونن. به طور کل من آدمیم که زیاد فکر می کنم ( مسائل اعتقادی ( زندگی و مرگ )، شخصی،اجتماعی و ...) و همین باعث می شه همیشه ذهنم درگیر باشه. چون من تک فرزندم این مسئله هم خوب تشدید کننده است اما من جوری تربیت شدم که هیچ کس باور نمی کنه تک فرزندم ، و همه تعجب می کنن. فکر کردن به مرگ روی روحیه من تاثیر بدی داره می ذاره. یکی از دوستام خواب منو در حالتی که مویی در سر ندارم دید. حقیقتش از اون روز بیشتر به هم ریختم از جهت اینکه اگر یعنی مریضی و ... نمی دونم خواب درستیه و اینکه چه معنی می ده؟ شایدم به معنی رفع مشکلی باشه؟!نمی دونم! واقعا نمی دونم،فقط می دونم درگیرم کرده. آدمی نیستم که ناراحتیمو نشون بدم اما چون در مورد مسائل درونیم با کسی حرف نمی زنم هم اذیت می شم. ظاهرا همه فکر می کنن من خیلی شادم اما درونن به هم ریختم. از اون به بعد تنها کاری که میکنم دعا کردن و زمزمه کردن بیشتر آیه الکرسی و صلوات. میشه لطفا راهنماییم کنید. در مورد تقدیر : من تا قبل فکر می کردم اگر با صداقت از خدا بخوایم حتما بهمون عطا می کنه، اما به دلیل مسئله ای دیگه این اعتقادم کم رنگ شد آیا واقعا با دعا میشه مسیر یه زندگی رو عوض کرد .من خیلی کارا تو زندگی می خوام بکنم اما می ترسم محکوم به تقدیر خوبی نباشم . یا نتونم با دعا و عمل بهشون برسم . اعمال خیر و پر برکت، داشتن همسری خوب و همراه زندگی و ..... برام دعا کنید. ببخشید طولانی شد .
- [سایر] با سلام خدمت کارشناس محترم:1 محسن و دانشجوی کاردانی کامپیوتر هستم. 1.من 20 سالمه و بعد از شنیدن مسئله ای با این شرح که بعد از 20و19 سالگی دایره رشد یادگیری انسان متوقف میشه.و من بعد از این مسئله فکر های مزخرفی به ذهن من میاد یعنی من خیلی دوست دارم که پیشرفت کنم و وقتی تصمیم میگیرم که حرکتی یا تعقیری درخود(رفتار /منش/کردار) که باعث پیشرفتم میشه انجام بدم جلوی من رو میگره و اتشم رو سرد میکنه مثل زمان امتحانات دانشگام که درسی داشتم به نام فیزیک الکتریسیته که وقتی می خواستم درس رو بخونم همیشه این فکر تو ذهنم بود "تو نمی تونی درسهایی رو همچون فیزیک و ریاضی و نظیر اونها رو بخونی و یاد بگیری(چون من در دوره تحصیلم ریاضیم خوب نبود و به خاطر پائین بودن سطح علمی خانواده توجهی نمیشد و وقتی که بعد از 2 سال پشت کنکور بودن در یه دانشگاه دولتی که اولویت اولم بود قبول شدم تصمیم گرفتم محکم بخونم که از برنامه گزینه 2 شنیدم که... ) و همین طور هم شد و من درس رو افتادم . حال دامنه شده و در صورتی که در در دوره هنرستانم دروس تخصصی و حفظی من خوب بود ولی با این مسئله بوجود امده حتی این نوع درسها رو هم به زور نمره قبولی میگرفتم. در ادامه من رفتم و تست هوش دادم نمره حد میانئ هوش بالا رو گرفتم ولی باز هم این من رو آزار میده. ذهن من تنبل شده در زمان هر نوع یادگیری مسئله ساز میشه ویاد گیری من رو به صورت وحشتناکی پائین اورده. من هم میدانم این طرز فکر اشتباه است و از شما درخواست دارم که من را کمک کنید که هنوز هم برای یاد گیری دیر نیست هر نوع درسی رو حتی ریاضی که دوستش هم دارم رو یاد بگیرم . با سپاس فراوان
- [سایر] باسلام. من به تازگی بعد از دو سال پشت کنکور موندن در دانشگاه قبول شدم . فکر میکردم بعد از قبولی در دانشگاه خیلی از مشکلاتم حل میشه اما نه تنها مشکلات روحیم حل نشده بلکه هر روز این مشکلات در حال اضافه شدنه من قبل از دوران دبیرستانم در یه سری زمینه ها مثل درس خوندن آدم موفقی بودم درسته که مثل هر آدم دیگه ای در هر زمینه ای موفق نبودم اما به هر حال تا حدی از زندگیم راضی بودم بعد از سال دوم دبیرستان افت تحصیلی داشتم و همین باعث دو سال پشت کنکور موندنم شد فکر میکنم همین دو سال خونه نشینی و خیال پردازی باعث شد که اوضاع روحیم به شدت به هم بریزه با اینکه الان در دانشگاه خوبی قبول شدم اما نمیتونم خوب درس بخونم همین الان دوتا از واحدام و افتادم احتمالا بقیه شم بیفتم واقعا نمیدونم چطور به خانوادم بگم که احتمالا همه ی واحدام و میافتم . در ضمن اتفاق دیگه ای که به تازگی در زندگیم افتاده اینه که شخصی که فکر میکردم ازش خوشم میاومد ازدواج کرده و من احساس بدی دارم البته واقعا نمیدونم که به این آدم علاقه داشتم یا نه ولی این قضیه من و افسرده تر کرده.البته باید بگم که قبلا خانواده این شخص در مورد خواستگاری با خانواده من صحبت کرده بودند که خانواده من به خاطر خواهر بزرگترم با اومدن اونها مخالفت کرده بودند البته از این قضیه من وخواهرم اطلاعی نداشتیم و بعدا متوجه شدیم گر چه اگر من این مطلب رو میدونستم هم به خاطر خواهرم جواب مثبت نمیدادم .البته این رو بگم که خواهرم بعداز فهمیدن این قضیه گفت که با این مسئله مشکلی نداشته و بهتر بود که به اونها اجازه اومدن میدادیم.نمیدونم ایا میتونم این شخص رو فراموش کنم یانه .این مسائل زندگیم رو مختل کرده .در حال حاضر آدم بی انگیزه وبی هدفی هستم احساس سر گردونی و ناامیدی میکنم . با مسائلی که برام پیش اومده نمیدونم باید چه طور برخورد کنم .علاقه ای هم ندارم که به روانشناس مراجعه کنم .خواهش میکنم من رو راهنمایی کنید. باتشکر