با سلامخانم عزیز نگرش شما ابتدا بایست به موضوع تغییر کند . در زندگی به خصوص زندگی مشترک ، فراز ئنشیب و مشکل وجود دارد و این موضوع امری اجتناب ناپذیر هست . آنچه که دوست شما بایست مد نظر قرار بدهد فرار از مشکل نیست . بلکه یادگیری شیوه حل مسئله هست . همسر ایشان و احتمالا خود ایشان اطلاعات روانشناختیشان ضعیف هست و بایست هم این اطلاعات خودشات را ارتقاء بدهند و هم مهارتهای ارتباطیشان را تقویت کنند .حال به جای تفکر به مقوله جدایی و راه حلهای اینچنینی بایست ابتدا تغییر را از خودشان شروع کنند و سپس مشوق همسرشان برای تغییر باشند . در این رابطه اولین قدم استفاده از کتاب هست . کتاب رازهایی درباره مردان و زنان .نوشته باربارا دی انجلیس کتاب مردا مریخی و زنان ونوسی و همچنین کتاب عشق هرگز کافی نیست را با همراهی همسرشان مطالعه نمایند . درباره بخشهای مختلف آن باهم تبادل اطلاعات نمایند و سعی کنند با خودشتنداری و صبر کمک کنند تا هماهنگی در توقعات و انتظارات را ایجاد کنند . زیرا برای رسیدن به این مهم نیاز به زمان و صرف انرژی هست .مرحله بعد تقویت مثبت رفتارهای مناسب همسرشان هست . با توجه مثبت و پاداش دهی ایشان میتوانند در تکرار و تثبیت رفتار مناسب کمک کننده باشند . دوست گرامی قدر مسلم مشاوره حضوری برای این زوج بسیار مفید به فایده خواهد بود .موفق باشید
سلام خسته نباشید
دوستم یه مشکلی داره خواهش میکنم کمکش کنید
اون تو دوران عقد هست شوهرش خیلی مغرور و اصلا اهمیتی به اون نمیده وکلا تو تمام مشکلات که دو جانبه مشکلی باشه اون باید منت شوهرش وبکشه و اون همیشه باید کوتاه بیاد
از طرفی میترسه اگر بخواد ازش بخواد واسه ناراحتیش اهمیت بده اون ولش کنه و از آبروش میترسه
شما بگید اون چه کار میتونه بکنه که شوهرش کلا خوب بشه
ورابطشون 1طرفه نباشه
میترسه قبل عروسی بهم بزنه عقدشونو
مرسی.
با سلامخانم عزیز نگرش شما ابتدا بایست به موضوع تغییر کند . در زندگی به خصوص زندگی مشترک ، فراز ئنشیب و مشکل وجود دارد و این موضوع امری اجتناب ناپذیر هست . آنچه که دوست شما بایست مد نظر قرار بدهد فرار از مشکل نیست . بلکه یادگیری شیوه حل مسئله هست . همسر ایشان و احتمالا خود ایشان اطلاعات روانشناختیشان ضعیف هست و بایست هم این اطلاعات خودشات را ارتقاء بدهند و هم مهارتهای ارتباطیشان را تقویت کنند .حال به جای تفکر به مقوله جدایی و راه حلهای اینچنینی بایست ابتدا تغییر را از خودشان شروع کنند و سپس مشوق همسرشان برای تغییر باشند . در این رابطه اولین قدم استفاده از کتاب هست . کتاب رازهایی درباره مردان و زنان .نوشته باربارا دی انجلیس کتاب مردا مریخی و زنان ونوسی و همچنین کتاب عشق هرگز کافی نیست را با همراهی همسرشان مطالعه نمایند . درباره بخشهای مختلف آن باهم تبادل اطلاعات نمایند و سعی کنند با خودشتنداری و صبر کمک کنند تا هماهنگی در توقعات و انتظارات را ایجاد کنند . زیرا برای رسیدن به این مهم نیاز به زمان و صرف انرژی هست .مرحله بعد تقویت مثبت رفتارهای مناسب همسرشان هست . با توجه مثبت و پاداش دهی ایشان میتوانند در تکرار و تثبیت رفتار مناسب کمک کننده باشند . دوست گرامی قدر مسلم مشاوره حضوری برای این زوج بسیار مفید به فایده خواهد بود .موفق باشید
- [سایر] باسلام و خسته نباشید من میخواستم بپرسم که یک خانم شاغل که موقعیت کاری و تحصیلیش از شوهرش یکم بیشتر هست ( من کارمند و لیسانس و شوهرم کارگر ساده و دیپلم هستند) رفتارش با شوهرش چطور باشه که اعتدال برقرار باشه نه شوهرش ازش سو استفاده کنه که مثلا بخواد بدهی هاشو با پول خانمش بده ( اصلا به نظر شما این سو استفاده است) و نه اینکه سرکوب بشه و احساس حقارت بکنه من میخوام یه راهکار کلی در این مورد بدین من دوست دارم پولهامو جمع کنم و ولخرجی نشه البته نه برای خودم بلکه برای مثلا خرید خونه و خرجهای خیلی مهم تر از خرید مثلا یه هود برای آشپزخونه من تازه ازدواج کردم نمیخوام ارتباطم با شوهرم سر این مسائل بی احترام باشه اصلا نمیخوام اون مرزی که بین زن و شوهر باید باشه که بهم احترام بزارن از بین بره
- [سایر] با سلام و خسته نباشید خدمت خانم عطاریان در واقع من به فردی علاقه مندم و قراره با هم ازدواج کنیم اما طی روابطی که زیر نظر خانواده هامون داشتیم فردی که من بهش علاقه دارم از علاقه ی شدید خودش نسبت به خواهرش حرف میزنه و من چون علاقه ی شدیدی به این فرد دارم نمیتونم تحمل کنم که اون فردی به من جز من رو دوست داشته باشه وقتی از علاقش به خواهرش حرف میزنه قلبم درد میگیره و اشکم در میاد من یه بار این موضوع رو به خودش گفتم بهش گفتم که به خواهرش حسادت میکنم به این دلیل که اونو خیلی دوست داره و اون قسم خورد که منو بیشتر از خواهرش دوست داره اما من نمیتونم تحمل کنم که یکی دیگه رو به جز من دوست داشته باشه لطفا من رو کمک کنید و بگید باید چی کار کنم ایا این میتونه تاثیری در زندگی اینده من با فرد مورد علاقم داشته باشه و زندگیمونو خراب کنه
- [سایر] سلام من یه دختر 19 ساله هستم دوستی دارم که شش ساله با هم دوستیم یعنی از 13 سالگی همدیگه رو میشناسیم خونه ی اون روبرویی خونه ی ما است و به همین علت ما دو تا خیلی همدیگه رو میبینیم و خیلی با هم صمیمی هستیم اون یه برادر داره که 7 سال از ما بزرگتره من همیشه اون رو به چشم برادرم میدیدم و هیچ وقت چندان اهمیتی بهش نمیدادم ولی یه ساله بهش علاقه پیدا کردم و از این بابت خیلی ناراحتم چون میدونم این قضیه منتفیه چون هیچ وقت توجه خاصی رو از طرف اون نسبت به خودم ندیدم هر چند که اون پسر متین و تا حدی خجالتیه واسه همین فهمیدن این که واقعا چه احساسی داره برام سخته البته من هم هیچ وقت بهش نشون ندادم که ازش خوشم میاد چون نخواستم غرورم رو به خاطر کسی که از طرفش مطمئن نیستم بشکنم و فکر میکنم چون اون منو از بچگی دیده منو مثل خواهرش بدونه و چندین بار هم از دوستم شنیدم که خونواده اش با اختلاف سنی زیاد موافق نیستن و احتمالا اون هم همین نظر رو داره غیر از همه ی اینا من دوستم رو قد خواهرم دوست دارم و احساس میکنم با این کارم از اعتمادش سوء استفاده کردم من هر روز به خودم میگم که با وجود همه ی این شرایط دیگه نباید بهش فکر کنم چون فقط خودمو سر کار گذاشتم ولی برام خیلی سخته اون به خاطر کارش مدتی رو تو شهر های دیگه میگذرونه تا وقتی که اینجا نیست سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی وقتی که برمیگرده با وجود این که در ظاهر خیلی عادی و رسمی باهاش رفتار میکنم ولی باز قولی رو که به خودم دادم رو یادم میره و میدونم که هنوز دوسش دارم و چون اون واقعا پسر خوبیه باعث شده فراموش کردنش برام سخت تر هم بشه با وجود این که ظاهر خوبی دارم ولی بعضی وقتا فکر میکنم مشکلی دارم که اون بهم توجه نمیکنه و این باعث میشه اعتماد به نفسم بیاد پایین و غیر از این هم من الان دانشجوام و میخوام از پاییز شروع کنم برای کارشناسی بخونم و نمیخوام این قضیه باعث بشه نتونم روی اون چیزایی که میخوام بهشون برسم تمرکز کنم خواهش میکنم کمکم کنید بهم بگید چی کار کنم لطفا از طریق ایمیل جوابم رو بدید ممنون
- [سایر] با سلام و خسته نباشید حاج آقا من حدود1سال که با بسری آشنا شدم اونم تو سفر مکه بعد از برکشته با هم حرف زدیم و دوستی بینمون شکل کرفت خیلی بهم علاقمند شدیم و عاشقانه همدیکه رو دوست داریم بعد از7ماه فهمیدم که نامزد داره البته نامزدش تو ایرانه خیلی سعی کردم خیلی کارها کردم با اینکه خیلی دوس دارم ازش جدا شم ولی هیج وقت اون نکذاشت خودش کفت از نامزد کردنش جون تحت یه سی شرایط بوده خیلی بشیمونه و نمیتونه با اون ادامه بده البته تمام خانوادش میدونن از عشقمون نمیخوام بکم جون بدون هیج شکی عاشقانه همدیکه رو میخواییم خلاصه خودش با نامزدش حرف زد همه جیزو واسش توضیح داد ولی اون راضی نیست ولش کنه بخدا هر دومون دیوونه شدیم آخه دوست نداره یا دعوا و آبرو ریزی جداشه و کرنه تا الان این کارو کرده بود و ما الان کنار هم بودیم ولی حاج آقا بخدا هردمون خسته شدیم هر روز دعواست هر روز بحث هر روز کریه نمیدونیم جکار کنیم دوست داریم هر جه زودتر بهم برسیم ولی این مشکلات سر راهمونهالبته خانواده من نمیدونن میترسم اکه بیاد خواستکاری خانواده منم راضی نشن در صورتی که اون از همه جیز داره میکذره بخاطر من تو رو بخدا کمکمون کنین داریم به هر دری میزنیم که کسی کمکمون کنه ولی جوابی نمشنویم بخدا ایقد التماس خدا کردم ولی ... منتظرم واسمون دعا کنین
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. حدود یک ماهه که عقد کردم اما تو همین مدت کم سه چهار بار دعوامون شده،و علتش هم اعتماد به نفس بیخود شوهرمه. هر چی دارم مقایسه میکنم چه از لحاظ تحصیلی،شغلی خونوادگی و هر چیه دیگه اگه من بالاتر نباشم اصلا پایین تر نیستم اما شوهرم حداقل روزی یه بار بهم میگه کلاس ما حداقل 15 سال از شما جلوتره،در حالی که چون اینطور نیست کلا به هم میریزم وقتی هم بهش میگم ناراحت شدم میگه مهم نیست و واقعا هم براش مهم نیست،انقد خودخواه و خودپسند و لجبازه که حالم ازش بهم میخوره،اصلا متوجه خوبیها و امتیازات من نیست فکر میکنه خودش میتونه هر حرفی بزنه و هر کاری بکنه اما من باید مواظب تک تک کلماتی باشم که دارم میگم و الا قشغرغی راه میندازه که آخرشم من باید عذرخواهی کنم.باور کنید خانم دکتر هرچی بخواد بهم میگه ولی انتظار داره من هم کر باشم هم لال. هرچیم با محبت و زبون خوش بهش میگم بی اثره.دارم دیوونه میشم به نظرتون با یه همچین آدمی چیکار میشه کرد؟ خودم که فکر میکنم کمبود داره و به زور میخواد خودشو باکلاس نشون بده. ممنونم از راهنماییتون
- [سایر] سلام خیلی قشنگه که یکی بیاد و ازمشکلت جواناحرف بزنه همه هم دوستش داشته باشن خیلی طرفدار داشته باشه اما امید وارم مثل اوناییکه فقط یاد گرفتن حرفای قشنگ بزنن نباشه به اون حرفایی که می زنن اعتقاد داشته باشن من زیاد شخصیت های دوست داشتنی دیدم که خیلی ساده ازاعتماد مردم سواستفاده کردهو اون شخصیتیکه به مردم نشون داده نبوده معذرت می خوام که اینارو گفتم دلم خیلی پره اینا شاید به شما ربطی نداشته باشه اما من کمتر به شخصیت های روحانی اعتماد میکنم استاد احکام ما خیلی ازاحکامهارو اشتباه تدریس کرده عقاید شخصیشو به ما تحمیل میکنه می گن نظر بده اما...تا یه خرده سوال می کنی جوابتو نمی دن حوزه ی امام صادق مگه این جوری بود یکی هم پیدا شده مسلون ها رو کافر می کنه کافر هارو مسلمون که علما اونو ردش کردن اما کیه که جلوشو بگیره . خیلی حرف می زنم عذر می خوام حاج آقا وقتی یه دختره شیعه یک پسر سنی رو دوست داشته باشه و به هم علاقه مند باشن اما اعتقادات دختر اجازه فکر ازدواج رو نده چرا که اون سنیه و پسر هم با تمام علاقه اش حاضر به شیعه شدن نیست چه باید بکنه؟ اگه پسر بخواد شیعه بشه باید قید خیلی چیزهارو بزنه حاج آقا دارم دیونه می شم ای کاش می تونستم که خیلی راحت خیلی چیزارو بگم اما جامعه ی ما اینارو قبول نمی کنه و شاید باعث از بین رفتن اتحاد بشه من دوستش دارم اما راضیم به رضای خدا . من سر یه مسایلی به بیماری روحی دچار شدم واقعا دارم بدتر می شم عشق حقیقی قشنگ تر از مجازیه همه اینارو می دونم اما.. می چی کار کنم؟ التماش دعا
- [سایر] باسلام و خسته نباشید من دو ساله که عقد کردم و 4 ماهه که عروسی کردم موقعیت من و شوهرم به این ترتیب هست: من لیسانس و کارمند شرکت خصوصی با حقوق پایه شوهرم دیپلم و انباردار یک شرکت با حقوق پایه شوهرم از لحاظ مالی قبلا خیلی مشکل داشت و الان به خاطر عروسی و ... خرج اضافی بدهی داره و من البته خیلی کمکش کردم برای خریدن ماشینش و قسط بانک و ... ما پیش مادر شوهرم زندگی میکنیم سوال من اینه که شوهرم خیلی ساکت هست و زیاد حرف نمیزنه البته از لحاظ جنسی خیلی گرم هست و تقریبا هرروز از من میخواد که باهاش باشم اما خیلی کم حرف هست و خیلی وقتها به من میگه من عرضه ندارم شوهر خوبی نبودم انتظاراتتو برآورده نکردم و از این حرفها من هیچ چیزی ازش نمیخوام حتی روز تولدم و روز زن برای من هیچ کادویی نخرید دریغ از یک گل هزار تومنی اما من چیزی بهش نگفتم باور کنید اون خیلی وقتها از من قیافه میگیره و قهر میکنه غذاشو نمیخوره ولی هرموقع دلش میخواد رابطه داشته باشه به من محبت میکنه تو چند دقیقه کارش تموم میشه و دوباره شروع میکنه به عادت همیشگیش من ازش انتظار محبت دارم اما اون اصلا اهمیت نمیده من دندونم درد میکنه اصلا اهمیت نمیده مریض میشم عین خیالش نیست زیاد کار میکنم اما اصلا تو کار خونه کمکم نمیکنه حتی تو جمع کردن میز شام و ... اصلا بعد شام تشکر هم نمیکنه انگار وظیفه من هست که هم بیرون کار کنم هم تو خونه کلفتی اقارو بکنم احساس میکنم نسبت به من خیلی بیتفاوت شده من خیلی ناراحتم چند روز پیش باهم بحثمون شد به من گفت که تو منت درست کردن غذارو سرم میزاری خیلی شدید دعوامون شد و من رفتم سراغ قرص که خودمو بکشم من واقعا احساس بدی دارم خواهش میکنم راهنماییم کنید من بهش میگم دوست دارم اما اون میگه میدونم منم دوست دارم خیلی کم هست روزهایی که به من با محبت بگه دوست دارم اصلا بعد عروسیمون تا بحال برام یک گل هم نخریده هیچی کادو به من نداده پولش کمه اما نه اینکه نتونه حتی یه شاخه گل بخره به من میگه نمیتونم ناراحتی تورو ببینم دائما به من میگه غلط کردم ناراحتت کردم منو ببخش اما باز فرداش روز از نو من همیشه با محبت باهاش حرف میزنم اما خوب بعضی وقتها عصبانیم میکنه و من مجبورم ازش قیافه بگیرم من خیلی خسته میشم بعد اینکه از محل کارم میام خونه خواهش میکنم کمکم کنید اجرتون با خدا
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید. چه کمکی می تونم به همسرم بکنم که یه کم رفتاری که خودم و خودش انتظار داره بر طرف بشه و ان رفتار چیزی نیست جز بی اراده و مستقل نبودن و یه جورهایی دهن بین. چون الان دوران عقد هستیم و این مسئله واقعا ازارم میدم و دوست دارم بهش کمک کنم که اینقدر وابسته به مارش نباشه می دونم نباید به فکر تغییرش باشم اما دوست دارم که روی پای خودش بایسته . لطفا شما راهنمایی کلی بهم بکنید و اگه مشاور خوبی در اصفهان می دونید در اختیارم بذارید فقط خواهشا بگید با چه شیوه ای حتی به مشاوره ببرمشون چون صبح تا ظهر سر کار و بیش تر مواقع هم میگه خسته ام.با تشکر
- [سایر] با سلام. بدون حاشیه یه راست میروم سر موضوع: سئوال من مشکل من در انتخاب نهایی بین دانشگاه رفت نو حوزه رفتن است! من پسری 19 ساله هستم که یک سال پشت کنکور ماندم (یعنی دوبار کنکور دادم) ودر نهایت چونکه رشتم ریاضی فیزیک بود تونستم در دانشگاه سراسری ارومیه دوره روزانه در رشته فیزیک نظری قبول بشم وحالا هم حدود یک ماه ونیم است که دارم میرم دانشگاه. ولی یه دو یا سه سالی است که به دلم افتاده که برم حوزه. حالا مطمئن نیستم که این به دل افتادن ناشی از تخیلات لحظه ای است یا نه واقعا خدا میخواد( آخه شنیدم که هرچیزی که ما واقعا دلمون بهش سوق داده میشه ومیخوایم اونو خدا میگه برو طرفش! (این درسته؟))-( یهجورایی مذهبی بودن رو تو طلبه بودن میدونم!!) البته بابام مخالفت میکنه و میگه که شغل خوبی نیست واین برات شغل نمیشه ودر آینده مشکلات خیلی زیادی خواهی داشت ومنزلت اجتماعی نداره وآیندش معلوم نیست ( واگه فردا این نظام یه جوریش شد تو جونت در خطره!) و از این حرفا. این که میگم بابام مخالفه آیا میشه که با وجود ناراضی بودن پدر من باز هم به حوزه برم. البته مادرم کمی بگی نگی راضی هست. آیا این کار کار درستیه؟ولی من احساس خوبی بهش دارم (به حوزه رفتن). ولی بالاخره برا دانشگاهم خیلبی زحمت کشیدم . از طرفی این رشته من در دانشگاه خیلی سخته وبراش در آینده کارش خیلی نداره(البته اونجوری که میگن ، آیا واقعا اینجوریه). حالا شاید این زیاد مهم نباشه وبشه با یه کنکور مجدد دادن این مشکل رو برطرف کرد. ولی مشکل من در اصل قضیه هست. البته من در این مورد حوزه یا دانشگاه با خیلی ها مشاوره کردم وهرکس یه حرفایی گفته و اگه ناراحت نشین باید بگم هرکسی سعی کرده زیاد حوصله نذاره وزود خاتمه ش بده وتموم بشه. ولی اینا نمیدونن که من اینو همینجوری نمیپرسم وپای آینده من درمیونه. البته از مشکلات طلبگی هم درست وغلط خبر کمی دارم . شما ببیندی اینا درسته؟: مثل دور بودن از خانواده( چون ما در یکی از شهرستانهای آذربایجان غربی هستیم واگه خدا بخواد میخواهم از قم قبول بشم)- درسهای زیاد وفشرده- شنیدم که به هر 3نفر یه اتاق 3در 4 میدن. آخه من تو خوابیدن خیلی حساسم واگه کسی شب خروپف کنه یا حرف بزنه تو خواب یا ... اصلا نمیتونم بخوابم. به همین خاطر دیگه تو ارومیه تو خوابگاه نمیمونم وبیرون خودم تنها یه خونه شخصی کوچیک البته با همکاری پدرو مادرم گرفتم واونجا میمونم. خوب میگفتم- مشکلات موندن وتحصیل وازدواج- راستی این ازذواج چجوریه؟- آینده شغلیش چجوریه و مثلا یه طلبه که حدودا 10سال خوند آیا یه انتخاب داره؟ مثلا باید بره وتویه مسجد مثلا پیش نماز بشه؟ یا فقط بره تو یه مسجد سخنران بشه؟ البته من نمیگم که ازین کارا زیاد خوشم نمیاد(البته نمیدونم چرا؟) ولی آیا گرایش دیگه ای هم داره؟- این مورد توجه قرار گرفتن من در پوشیدن لباس روحانیت برا من یه مسئله هست. نمیدونم چرا فکر میکنم که از پوشیدن این لباس کمی خوشم نمیاد. میشه آخوند شد وبا لباس عادی بود؟ وn مشکل دیگه که شاید باشه. ببینید من ازین میترسم که یه روزی به خودم بیام وبه حوزه برم واونجا به من بگن که دیر از خواب پاشدی وسن تو زیاده!. از اون روز میترسم. از اون روز میترسم که خدا بهم بگه که من اینو به دلت انداختم وتو قبول نکردی و... . از اینا میترسم. اصلا وقتی با کسی در این مورد مشورت میکنم ، وقتی که از من میپرسه که آخه هدف اصلیت از حوزه رفتن چیه من واقعا میمونم!! یعنی واقعا اون هدف اصلی ومهم رو نیمدونم چی بگم. میگن واسه چیش میری؟ واسه پولش واسه لباسش واسه ... . واسه چی؟ ولی من جوابی ندارم. یعنی اون عشق روحانیت ور نمیتونم بیان کنم وهمیشه محکوم میوفتم. اوه!. ببخشید خیلی زیاد شد. خلاصه این ریش واین قیچی! شاید این آخرین مشاوره ای باشه که میکنم وبر اساس همین جواب شما تصمیم بگیرم. در آخر ، یا الله!
- [سایر] با سلام من یک سال و نیم هست که نامزد هستم دوران دانشگاه هم همسرم را میشناختم حدود شش سال که همدیگرو میشناسیم . الان من یک مشکلی برام پیش اومده دقیقا دو هفته مونده به عروسیم . اینکه من هر وقت طول این یکسال ونیم هر وقت از مادر شوهرم ناراحت شدم همسرم بهم اجازه حرف زدن نداده میگه تو به من نگو حرفی داری به مامانم بگو. من فقط میخوام در مورد اینکه از چه موردی از دست مامانش ناراحت شدم بهش بگم اون فقط گوش کنه اگه حق با من بود حمایتم کنه اصلا انتظار ندارم بره با مامانش حرف بزنه نه ، فقط میخوام من بهش بگم آروم شم اجازه نمیده همین باعث میشه خیلی حرفا تو دلم بمونه وقتی هم دلیل ناراحتمو میگم عصبی میشه( همسرم سر هر چی زود عصبی میشه ) همه چی بهم میریزه ترجیح میدم اصلا نگم ولی وقتی اون از دست مامان من ناراحته میگه من نباید چیزی بگم انتظار داره همیشه از همسرم دفاع کنم وقتی از مامانم دفاع میکنم یا حرفی میزنم که مربوط به چند ماهه پیشه میگم که کاره خانوادمو توجیه کنم چون میبینه حق با منه عصبی میشه تو حرف نگه میداری تودلت بهش میگم تو اجازه نمیدی حرف بزنم وقتی ناراحتم واسه همینه در ضمن هر وقتم از دست خانوادم یا من ناراحته تهدیدم میکنه که پامو خونتون نمیزارم پشت گوشتو دیدی منو دیدی من خیلی بهم میرزیم اینجور وقتا ، همسرم فرداش شاید جوری رفتار کنه که اصلا هیچی نشده یام چند روز یه جوری میشه منم سعی میکنم بیخیال شم کوتاه میام تا اینجوری پیش نره ظاهرم خوبه اونجور وقتا ولی دلم ناراحته بعضی وقتا یک هفته طول میکشه برگردم به حالت قبلی ،من میخام این مشکلو حل کنم چکار باید رفتار کنم همسرم به حرفایی که منو ناراحت کرده گوش کنه عصبی نشه راهنماییم کنین خواهش میکنم