از آنجا که هیچ شک و تردیدی در قطعی بودن سند این حدیث نبوده. لذا بهانه جویان به سراغ ایجاد شک و تردید در مفهوم و معنی حدیث، مخصوصاً واژه (مولا) رفته اند که از آن هم طرفی نبسته اند. با صراحت باید گفت که واژه مولی در این حدیث، بلکه در غالب موارد، یک معنا بیش ندارد و آن (اولویت و شایستگی) و به تعبیر دیگر (سرپرستی) است و قرآن نیز در بسیاری از آیات لفظ (مولا) را در معنی سرپرست و (أولی) به کار برده است: واژه مولا در 18 آیه قرآن به کار رفته که 10 مورد آن درباره خداوند است و بدیهی است که مولویّت خداوند به معنی اولویّت و سرپرستی اوست، و تنها در موارد بسیار کمی به معنی دوستی به کار رفته است. بنابراین نباید در این که (مولا) در درجه اوّل به معنی اولی و شایسته تر است، تردید کرد، و در حدیث غدیر نیز (مولا) به همین معناست، به علاوه، شواهد و قرائن فراوانی با آن همراه است. که به روشنی ثابت می کند که منظور اولویّت و سرپرستی است. فرض کنید (مولا) در لغت معانی متعدّدی داشته باشد; ولی قرائن و شواهد فراوانی در حدیث غدیر و این رویداد بزرگ تاریخی وجود دارد که هرگونه ابهامی را از میان بر می دارد و با همه اتمام حجت می کند: گواه اوّل: همان گونه که گفتیم در روز واقعه تاریخی غدیر، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، با کسب اجازه از پیامبر(صلی الله علیه وآله) برخاست و مضمون کلام پیامبر(صلی الله علیه وآله) را در قالب شعر ریخت، این مرد فصیح و بلیغ و آشنا به رموز زبان عرب، به جای لفظ (مولی)، کلمه امام و هادی را به کار برد و گفت: (فقال له: قُم یا علی فانّنی رضیتک من بعدی إماماً و هادیاً[1] پیامبر به علی فرمود: ای علی برخیز که من تو را بعد از خود به عنوان امام و هادی انتخاب کردم!) چنان که روشن است وی از لفظ (مولی) که در کلام پیامبر(صلی الله علیه وآله) بود، جز مقام امامت و پیشوایی و هدایت و رهبری امت، چیز دیگری استفاده نکرده است. در حالی که از اهل لغت و فصیحان عرب محسوب می شود. نه تنها حَسّان شاعر بزرگ عرب از لفظ (مولی) این معنی را استفاده نموده است، بلکه پس از وی سایر شعرای بزرگ اسلامی که بیشتر آنان از ادبا و شعرای معروف عرب بودند و برخی نیز از استادان بزرگ این زبان به شمار می آیند، از این لفظ همان معنی را فهمیدند که حسان فهمیده بود، یعنی امامت و پیشوائی امّت! گواه دوّم: امیرمؤمنان(علیه السلام) در اشعار خود که برای معاویه نوشته، درباره حدیث غدیر چنین می گوید: (وَ أَوْجَبَ لِی وِلایَتَهُ عَلَیْکُمْ *** رَسُولُ اللّهِ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ[2] پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) برای من، ولایتش را بر شما در روز غدیر واجب ساخت). چه شخصی بالاتر از امام می تواند، حدیث را برای ما تفسیر کند و بفرماید که پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) روز غدیر خم، ولایت را به چه معنی فرمود؟ آیا این تفسیر نمی رساند که به اندیشه همه حاضرانِ واقعه غدیر، جز زعامت و رهبریِ اجتماعی، مطلب دیگری خطور نکرد؟ گواه سوّم: پیامبر پیش از بیان جمله من کنت مولاه... این سؤال را مطرح فرمود: (اَلَسْتُ أَولی بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟ آیا من از خود شما به شما سزاوارتر و شایسته تر نیستم؟) در این جمله، پیامبر(صلی الله علیه وآله) لفظ (اولی به نفس) به کار برده، و از همه مردم نسبت به اولویّت خود بر آنها اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود: (مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاهُ؛ کسی که من مولای او هستم، علی مولای او است). هدف از تقارن این دو جمله چیست؟ آیا جز این است که می خواهد همان مقامی را که خود پیامبر(صلی الله علیه وآله) به نصّ قرآن دارد، برای علی(علیه السلام) نیز ثابت کند؟ با این تفاوت که او پیامبر است و علی امام، در نتیجه معنی حدیث این می شود: هر کس من نسبت به او اولی هستم، علی(علیه السلام) نیز نسبت به او اولی است)[3] و اگر مقصود پیامبر(صلی الله علیه وآله) جز این بود، جهت نداشت برای اولویّت خود از مردم اقرار بگیرد. چقدر دور از انصاف است که انسان این پیام پیامبر(صلی الله علیه وآله) را نادیده بگیرد. و از کنار قرینه ای به این روشنی به آسانی بگذرد و چشم خود را به روی آن ببندد. گواه چهارم: پیامبر(صلی الله علیه وآله) در آغاز سخن خود، از مردم سه اصل مهمّ اسلامی را اقرار گرفت و فرمود: (أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أنْ لا إِلهَ إلاّ اللّهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ وَ أَنَّ الجنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقُّ؟؛ آیا شما گواهی نمی دهید که معبودی جز خدای یکتا نیست، محمّد(صلی الله علیه وآله) بنده و رسول خدا است، و بهشت و دوزخ حق است؟) هدف از این اقرار گرفتن چه بود؟ آیا جز این است که می خواهد ذهن مردم را آماده کند، تا مقام و موقعیّتی را که بعداً برای علی(علیه السلام) ثابت خواهد کرد، به مانند اصول پیشین تلقّی نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وی، در ردیف اصول سه گانه دین است که همگی به آن اقرار و اعتراف دارند؟ اگر مقصود از (مولی) دوست و ناصر باشد، رابطه این جمله ها به هم خورده و کلام، استواری خود را از دست می دهد. و پیوند کلام به هم می خورد، آیا چنین نیست؟ گواه پنجم: پیامبر(صلی الله علیه وآله) در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خویش سخن می گوید و می فرماید: (إنّی أَوْشَکُ أَنْ اُدْعی فَاُجِیبَ؛[4] نزدیک است دعوت حق را لبیک بگویم). این جمله حاکی از آن است که پیامبر(صلی الله علیه وآله) می خواهد برای پس از رحلت خود چاره ای بیندیشد و خلئی را که از رحلت آن حضرت پدید می آید، پر کند. آنچه می تواند چنین خلئی را پر کند، تعیین جانشینی است لایق و عالم که زمام امور را پس از رحلت آن حضرت به دست بگیرد، نه چیز دیگر. هرگاه ولایت را به غیر خلافت تفسیر کنیم، رابطه منطقی کلمات پیامبر(صلی الله علیه وآله) به طور آشکار به هم می خورد، در حالی که او از فصیح ترین و بلیغ ترین سخن گویان است. چه قرینه ای از این روشن تر برای مسأله ولایت پیدا می شود؟ گواه ششم: پیامبر(صلی الله علیه وآله) پس از جمله (مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ...) چنین فرمود: (اَللّهُ أَکْبَرُ عَلی إکْمالِ الدِّینِ وَ إتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَی الرَّبِّ بِرِسالَتِی وَ الْوِلایَةِ لِعَلیٍّ مِنْ بَعْدِی؛ اللّه اکبر! بر کامل نمودن این دین و به سرحد کمال رساندن نعمت و رضایت پروردگار!) هرگاه مقصود دوستی و یاری فردی از مسلمانان است، چگونه با ایجاب مودّت و دوستی علی(علیه السلام) و نصرت او، دین خدا تکمیل گردید، و نعمت او به منتهی رسید؟ روشن تر از همه این که می گوید: خداوند به رسالت من و ولایت علی(علیه السلام) بعد از من راضی گردید.[5] آیا اینها همه گواه روشن بر معنی خلافت نیست؟ گواه هفتم: چه گواهی روشن تر از این که شیخین (عمر و ابوبکر) و گروه بی شماری از یاران رسول خدا(صلی الله علیه وآله) پس از فرود آمدن آن حضرت از منبر، همگی به علی(علیه السلام) تبریک گفته و موضوع تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شیخین از نخستین افرادی بودند که به امام با این عبارت تهینت گفتند: (هَنیئاً لَکَ یا عَلِیَّ بْنِ أبِی طالِب أَصْبَحْتَ و أَمْسَیْتَ مَوْلایَ وَ مَوْلی کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة[6] گوارا باد بر تو یا علی، صبح کردی و شام کردی در حالی که مولای من و مولای هر مرد و زن با ایمان هستی)! علی(علیه السلام) در آن روز چه مقامی به دست آورد که شایسته چنین تبریکی گردید؟ آیا جز مقام زعامت و خلافت و رهبری امّت که تا آن روز به طور رسمی ابلاغ نشده بود، شایسته چنین تهنیت می باشد؟ محبّت و دوستی چیز تازه ای نبود. گواه هشتم: هرگاه مقصود همان مراتب دوستی علی(علیه السلام) بود، دیگر لازم نبود که این مسأله در چنان هوای گرم و سوزان مطرح گردد (کاروان یکصد هزار نفری را از رفتن باز دارد و مردم را در آن هوای گرم روی ریگ و سنگ های داغ بیابان بنشاند و خطابه مفصّل بخواند)؟ مگر قرآن همه افراد جامعه با ایمان را برادر یکدیگر نخوانده بود، چنان که می فرماید: (إنّما المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ[7] افراد با ایمان برادر یکدیگرند). مگر قرآن، در آیات دیگری افراد با ایمان را دوست یکدیگر معرفی نکرده است؟ و علی(علیه السلام) نیز عضو همان جامعه با ایمان بود، دیگر چه نیازی بود، و به فرض که مصلحتی در اعلام این دوستی بود، احتیاج به این مقدّمات و این همه شرایط سخت نبود، در مدینه هم ممکن بود. به یقین مسأله بسیار مهمتری بوده که نیاز به این مقدّمات استثنایی داشت، مقدّماتی که در زندگی پیامبر(صلی الله علیه وآله) بی سابقه بود، و نظیر آن هرگز تکرار نشد. اکنون به داوری بنشینید با این قرائن روشن، اگر کسی در مقصود پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)که همان خلافت و زعامت مسلمین است شک کند شگفت آور نیست؟ آنها که تردید می کنند چگونه وجدان خود را قانع می سازند، و پاسخ پروردگار را روز رستاخیز چه خواهند داد؟ به یقین هرگاه همه مسلمانان فارغ از تعصّب ها و پیش داوری ها بررسی تازه ای را روی حدیث غدیر آغاز کنند، به نتایج مطلوبی خواهند رسید و سبب اتّحاد هرچه بیشتر صفوف مسلمین خواهد شد، و جامعه اسلامی چهره نوینی به خود خواهد گرفت.[8] پی نوشت: [1]. اشعار حسّان در منابع متعدّدی آمده است از جمله: مناقب خوارزمی، ص 135؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج 1، ص 47؛ فرائد السّمطین، ج 1، ص 73 و 74؛ النّور المشتعل، ص 56؛ المناقب کوثر، ج 1، ص 362 و 118. [2]. مرحوم علاّمه امینی، در جلد دوم الغدیر، صفحات 25-30 این شعر را به ضمیمه ابیات دیگر از 11 نفر از دانشمندان شیعه و 26 نفر از دانشمندان سنی نقل نموده است. [3]. این جمله (ألست أولی بکم من أنفسکم) را علاّمه امینی از 64 محدث و مورخ اسلامی نقل کرده است. به جلد 1، ص 371 مراجعه فرمایید. [4]. به الغدیر: 1/26، 27، 30، 32، 333، 34، 36، 47 و 176 مراجعه شود، سند این مطلب از مدارک اهل تسنن مانند: صحیح ترمذی، ج 2، ص 298؛ الفصول المهمّه ابن صباغ، ص 25؛ المناقب الثلاثه حافظ ابی الفتوح، ص 19؛ البدایة و النّهایة ابن کثیر، ج 5، ص 209 و ج 7 ص 348؛ الصواعق المحرقه، ص 25؛ مجمع الزّوائد هیتمی، ج 9، ص 165 و... [5]. مرحوم علاّمه امینی مدارک این قسمت از حدیث را در ج1،ص43، 165، 231، 232، 233، 235 آورده است. مانند: الولایة ابن جریر طبری، ص 310؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 14؛ تفسیر الدرّ المنثور، ج 2، ص 259؛ الاتقان، ج 1، ص 31؛ مفتاح النّجاح بدخشی، ص 220، ما نزل من القرآن فی علی، أبونعیم اصفهانی؛ تاریخ خطیب بغدادی، ج 4، ص 290; مناقب خوارزمی، ص 80; الخصائص العلویّه أبوالفتح نطنزی، ص 43; تذکره سبط بن جوزی، ص 18؛ فرائد السّمطین، باب 12. [6]. ماجرای تبریک عمر بن خطّاب در مدارک بی شماری از اهل تسنن آمده، از جمله در مسند ابن حنبل ج 6، ص 401، البدایة و النّهایة، ج 5 ص 209؛ الفصول المهمّه ابن صباغ، ص 40؛ فرائد السّمطین، ج 1، ص 71. و همچنین ماجرای تبریک ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر و دیگران در کتاب های متعدد آمده از جمله: در کتاب مناقب علی بن أبیطالب، تألیف احمد بن محمد طبری (الغدیر، ج 1، ص 270). [7]. سوره حجرات، آیه10. [8] . گردآوری از: حدیث غدیر سند گویای ولایت، گروه معارف و تحقیقات اسلامی قم، ص17. * برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله مکارم شیرازی.
از آنجا که هیچ شک و تردیدی در قطعی بودن سند این حدیث نبوده. لذا بهانه جویان به سراغ ایجاد شک و تردید در مفهوم و معنی حدیث، مخصوصاً واژه (مولا) رفته اند که از آن هم طرفی نبسته اند. با صراحت باید گفت که واژه مولی در این حدیث، بلکه در غالب موارد، یک معنا بیش ندارد و آن (اولویت و شایستگی) و به تعبیر دیگر (سرپرستی) است و قرآن نیز در بسیاری از آیات لفظ (مولا) را در معنی سرپرست و (أولی) به کار برده است:
واژه مولا در 18 آیه قرآن به کار رفته که 10 مورد آن درباره خداوند است و بدیهی است که مولویّت خداوند به معنی اولویّت و سرپرستی اوست، و تنها در موارد بسیار کمی به معنی دوستی به کار رفته است.
بنابراین نباید در این که (مولا) در درجه اوّل به معنی اولی و شایسته تر است، تردید کرد، و در حدیث غدیر نیز (مولا) به همین معناست، به علاوه، شواهد و قرائن فراوانی با آن همراه است. که به روشنی ثابت می کند که منظور اولویّت و سرپرستی است.
فرض کنید (مولا) در لغت معانی متعدّدی داشته باشد; ولی قرائن و شواهد فراوانی در حدیث غدیر و این رویداد بزرگ تاریخی وجود دارد که هرگونه ابهامی را از میان بر می دارد و با همه اتمام حجت می کند:
گواه اوّل:
همان گونه که گفتیم در روز واقعه تاریخی غدیر، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، با کسب اجازه از پیامبر(صلی الله علیه وآله) برخاست و مضمون کلام پیامبر(صلی الله علیه وآله) را در قالب شعر ریخت، این مرد فصیح و بلیغ و آشنا به رموز زبان عرب، به جای لفظ (مولی)، کلمه امام و هادی را به کار برد و گفت:
(فقال له: قُم یا علی فانّنی رضیتک من بعدی إماماً و هادیاً[1] پیامبر به علی فرمود: ای علی برخیز که من تو را بعد از خود به عنوان امام و هادی انتخاب کردم!)
چنان که روشن است وی از لفظ (مولی) که در کلام پیامبر(صلی الله علیه وآله) بود، جز مقام امامت و پیشوایی و هدایت و رهبری امت، چیز دیگری استفاده نکرده است. در حالی که از اهل لغت و فصیحان عرب محسوب می شود.
نه تنها حَسّان شاعر بزرگ عرب از لفظ (مولی) این معنی را استفاده نموده است، بلکه پس از وی سایر شعرای بزرگ اسلامی که بیشتر آنان از ادبا و شعرای معروف عرب بودند و برخی نیز از استادان بزرگ این زبان به شمار می آیند، از این لفظ همان معنی را فهمیدند که حسان فهمیده بود، یعنی امامت و پیشوائی امّت!
گواه دوّم:
امیرمؤمنان(علیه السلام) در اشعار خود که برای معاویه نوشته، درباره حدیث غدیر چنین می گوید:
(وَ أَوْجَبَ لِی وِلایَتَهُ عَلَیْکُمْ *** رَسُولُ اللّهِ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ[2] پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) برای من، ولایتش را بر شما در روز غدیر واجب ساخت).
چه شخصی بالاتر از امام می تواند، حدیث را برای ما تفسیر کند و بفرماید که پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) روز غدیر خم، ولایت را به چه معنی فرمود؟ آیا این تفسیر نمی رساند که به اندیشه همه حاضرانِ واقعه غدیر، جز زعامت و رهبریِ اجتماعی، مطلب دیگری خطور نکرد؟
گواه سوّم:
پیامبر پیش از بیان جمله من کنت مولاه... این سؤال را مطرح فرمود:
(اَلَسْتُ أَولی بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟ آیا من از خود شما به شما سزاوارتر و شایسته تر نیستم؟)
در این جمله، پیامبر(صلی الله علیه وآله) لفظ (اولی به نفس) به کار برده، و از همه مردم نسبت به اولویّت خود بر آنها اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود:
(مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاهُ؛ کسی که من مولای او هستم، علی مولای او است).
هدف از تقارن این دو جمله چیست؟ آیا جز این است که می خواهد همان مقامی را که خود پیامبر(صلی الله علیه وآله) به نصّ قرآن دارد، برای علی(علیه السلام) نیز ثابت کند؟ با این تفاوت که او پیامبر است و علی امام، در نتیجه معنی حدیث این می شود: هر کس من نسبت به او اولی هستم، علی(علیه السلام) نیز نسبت به او اولی است)[3] و اگر مقصود پیامبر(صلی الله علیه وآله) جز این بود، جهت نداشت برای اولویّت خود از مردم اقرار بگیرد. چقدر دور از انصاف است که انسان این پیام پیامبر(صلی الله علیه وآله) را نادیده بگیرد. و از کنار قرینه ای به این روشنی به آسانی بگذرد و چشم خود را به روی آن ببندد.
گواه چهارم:
پیامبر(صلی الله علیه وآله) در آغاز سخن خود، از مردم سه اصل مهمّ اسلامی را اقرار گرفت و فرمود:
(أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أنْ لا إِلهَ إلاّ اللّهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ وَ أَنَّ الجنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقُّ؟؛ آیا شما گواهی نمی دهید که معبودی جز خدای یکتا نیست، محمّد(صلی الله علیه وآله) بنده و رسول خدا است، و بهشت و دوزخ حق است؟)
هدف از این اقرار گرفتن چه بود؟ آیا جز این است که می خواهد ذهن مردم را آماده کند، تا مقام و موقعیّتی را که بعداً برای علی(علیه السلام) ثابت خواهد کرد، به مانند اصول پیشین تلقّی نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وی، در ردیف اصول سه گانه دین است که همگی به آن اقرار و اعتراف دارند؟ اگر مقصود از (مولی) دوست و ناصر باشد، رابطه این جمله ها به هم خورده و کلام، استواری خود را از دست می دهد. و پیوند کلام به هم می خورد، آیا چنین نیست؟
گواه پنجم:
پیامبر(صلی الله علیه وآله) در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خویش سخن می گوید و می فرماید: (إنّی أَوْشَکُ أَنْ اُدْعی فَاُجِیبَ؛[4] نزدیک است دعوت حق را لبیک بگویم).
این جمله حاکی از آن است که پیامبر(صلی الله علیه وآله) می خواهد برای پس از رحلت خود چاره ای بیندیشد و خلئی را که از رحلت آن حضرت پدید می آید، پر کند. آنچه می تواند چنین خلئی را پر کند، تعیین جانشینی است لایق و عالم که زمام امور را پس از رحلت آن حضرت به دست بگیرد، نه چیز دیگر.
هرگاه ولایت را به غیر خلافت تفسیر کنیم، رابطه منطقی کلمات پیامبر(صلی الله علیه وآله) به طور آشکار به هم می خورد، در حالی که او از فصیح ترین و بلیغ ترین سخن گویان است. چه قرینه ای از این روشن تر برای مسأله ولایت پیدا می شود؟
گواه ششم:
پیامبر(صلی الله علیه وآله) پس از جمله (مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ...) چنین فرمود:
(اَللّهُ أَکْبَرُ عَلی إکْمالِ الدِّینِ وَ إتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَی الرَّبِّ بِرِسالَتِی وَ الْوِلایَةِ لِعَلیٍّ مِنْ بَعْدِی؛ اللّه اکبر! بر کامل نمودن این دین و به سرحد کمال رساندن نعمت و رضایت پروردگار!)
هرگاه مقصود دوستی و یاری فردی از مسلمانان است، چگونه با ایجاب مودّت و دوستی علی(علیه السلام) و نصرت او، دین خدا تکمیل گردید، و نعمت او به منتهی رسید؟ روشن تر از همه این که می گوید: خداوند به رسالت من و ولایت علی(علیه السلام) بعد از من راضی گردید.[5] آیا اینها همه گواه روشن بر معنی خلافت نیست؟
گواه هفتم:
چه گواهی روشن تر از این که شیخین (عمر و ابوبکر) و گروه بی شماری از یاران رسول خدا(صلی الله علیه وآله) پس از فرود آمدن آن حضرت از منبر، همگی به علی(علیه السلام) تبریک گفته و موضوع تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شیخین از نخستین افرادی بودند که به امام با این عبارت تهینت گفتند:
(هَنیئاً لَکَ یا عَلِیَّ بْنِ أبِی طالِب أَصْبَحْتَ و أَمْسَیْتَ مَوْلایَ وَ مَوْلی کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة[6] گوارا باد بر تو یا علی، صبح کردی و شام کردی در حالی که مولای من و مولای هر مرد و زن با ایمان هستی)!
علی(علیه السلام) در آن روز چه مقامی به دست آورد که شایسته چنین تبریکی گردید؟ آیا جز مقام زعامت و خلافت و رهبری امّت که تا آن روز به طور رسمی ابلاغ نشده بود، شایسته چنین تهنیت می باشد؟ محبّت و دوستی چیز تازه ای نبود.
گواه هشتم:
هرگاه مقصود همان مراتب دوستی علی(علیه السلام) بود، دیگر لازم نبود که این مسأله در چنان هوای گرم و سوزان مطرح گردد (کاروان یکصد هزار نفری را از رفتن باز دارد و مردم را در آن هوای گرم روی ریگ و سنگ های داغ بیابان بنشاند و خطابه مفصّل بخواند)؟
مگر قرآن همه افراد جامعه با ایمان را برادر یکدیگر نخوانده بود، چنان که می فرماید:
(إنّما المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ[7] افراد با ایمان برادر یکدیگرند).
مگر قرآن، در آیات دیگری افراد با ایمان را دوست یکدیگر معرفی نکرده است؟ و علی(علیه السلام) نیز عضو همان جامعه با ایمان بود، دیگر چه نیازی بود، و به فرض که مصلحتی در اعلام این دوستی بود، احتیاج به این مقدّمات و این همه شرایط سخت نبود، در مدینه هم ممکن بود. به یقین مسأله بسیار مهمتری بوده که نیاز به این مقدّمات استثنایی داشت، مقدّماتی که در زندگی پیامبر(صلی الله علیه وآله) بی سابقه بود، و نظیر آن هرگز تکرار نشد.
اکنون به داوری بنشینید
با این قرائن روشن، اگر کسی در مقصود پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)که همان خلافت و زعامت مسلمین است شک کند شگفت آور نیست؟ آنها که تردید می کنند چگونه وجدان خود را قانع می سازند، و پاسخ پروردگار را روز رستاخیز چه خواهند داد؟
به یقین هرگاه همه مسلمانان فارغ از تعصّب ها و پیش داوری ها بررسی تازه ای را روی حدیث غدیر آغاز کنند، به نتایج مطلوبی خواهند رسید و سبب اتّحاد هرچه بیشتر صفوف مسلمین خواهد شد، و جامعه اسلامی چهره نوینی به خود خواهد گرفت.[8]
پی نوشت:
[1]. اشعار حسّان در منابع متعدّدی آمده است از جمله: مناقب خوارزمی، ص 135؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج 1، ص 47؛ فرائد السّمطین، ج 1، ص 73 و 74؛ النّور المشتعل، ص 56؛ المناقب کوثر، ج 1، ص 362 و 118.
[2]. مرحوم علاّمه امینی، در جلد دوم الغدیر، صفحات 25-30 این شعر را به ضمیمه ابیات دیگر از 11 نفر از دانشمندان شیعه و 26 نفر از دانشمندان سنی نقل نموده است.
[3]. این جمله (ألست أولی بکم من أنفسکم) را علاّمه امینی از 64 محدث و مورخ اسلامی نقل کرده است. به جلد 1، ص 371 مراجعه فرمایید.
[4]. به الغدیر: 1/26، 27، 30، 32، 333، 34، 36، 47 و 176 مراجعه شود، سند این مطلب از مدارک اهل تسنن مانند: صحیح ترمذی، ج 2، ص 298؛ الفصول المهمّه ابن صباغ، ص 25؛ المناقب الثلاثه حافظ ابی الفتوح، ص 19؛ البدایة و النّهایة ابن کثیر، ج 5، ص 209 و ج 7 ص 348؛ الصواعق المحرقه، ص 25؛ مجمع الزّوائد هیتمی، ج 9، ص 165 و...
[5]. مرحوم علاّمه امینی مدارک این قسمت از حدیث را در ج1،ص43، 165، 231، 232، 233، 235 آورده است. مانند: الولایة ابن جریر طبری، ص 310؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 14؛ تفسیر الدرّ المنثور، ج 2، ص 259؛ الاتقان، ج 1، ص 31؛ مفتاح النّجاح بدخشی، ص 220، ما نزل من القرآن فی علی، أبونعیم اصفهانی؛ تاریخ خطیب بغدادی، ج 4، ص 290; مناقب خوارزمی، ص 80; الخصائص العلویّه أبوالفتح نطنزی، ص 43; تذکره سبط بن جوزی، ص 18؛ فرائد السّمطین، باب 12.
[6]. ماجرای تبریک عمر بن خطّاب در مدارک بی شماری از اهل تسنن آمده، از جمله در مسند ابن حنبل ج 6، ص 401، البدایة و النّهایة، ج 5 ص 209؛ الفصول المهمّه ابن صباغ، ص 40؛ فرائد السّمطین، ج 1، ص 71. و همچنین ماجرای تبریک ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر و دیگران در کتاب های متعدد آمده از جمله: در کتاب مناقب علی بن أبیطالب، تألیف احمد بن محمد طبری (الغدیر، ج 1، ص 270).
[7]. سوره حجرات، آیه10.
[8] . گردآوری از: حدیث غدیر سند گویای ولایت، گروه معارف و تحقیقات اسلامی قم، ص17.
* برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله مکارم شیرازی.
- [سایر] حدیث غدیر را بیان کنید؟
- [سایر] خطبه غدیر را بیان کنید؟
- [سایر] راویان حدیث غدیر چه کسانی هستند؟
- [سایر] راویان حدیث غدیر چه کسانی هستند؟
- [سایر] آیا حضرت علی (ع) به حدیث غدیر و ماجرای غدیر خم استدلال کرده است؟
- [سایر] آیا حدیث غدیر در نهج البلاغه آمده است؟
- [سایر] آیا حدیث غدیر از طریق زنان هم نقل شده است ؟
- [سایر] آیا حدیث غدیر از طریق زنان هم نقل شده است ؟
- [سایر] آیا حدیث غدیر از طریق زنان هم نقل شده است ؟
- [سایر] آیا از دیدگاه اهل سنت حدیث غدیر متواتر است؟
- [آیت الله فاضل لنکرانی] احتیاط مستحب آن است که امام در حال خطبه سخنی غیر مربوط به خطبه ها نگوید البته در فاصله بین خطبه ها و نماز، سخن گفتن بلامانع است.
- [آیت الله نوری همدانی] واجب است امام پس از خطبة اوّل مقدار کمی بنشیند وسپس به خطبه دوّم بپردازد.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] واجب است امام پس از خطبه اول مقدار کمی بنشیند و سپس به خطبه دوم بپردازد.
- [آیت الله سبحانی] واجب است امام پس از خطبه اوّل کمی بنشیند و سپس به خطبه دوم بپردازد.
- [آیت الله علوی گرگانی] در زمان غائب بودن امام7 مستحبّ است بعد از نماز عید فطر و قربان دو خطبه بخوانند و بهتر است که در خطبه عید فطر، احکام زکاْ فطره و در خطبه عید قربان احکام قربانی را بگویند.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] در زمان غائب بودن امام (ع) مستحب است بعد از نماز عید فطر و قربان دو خطبه بخوانند. و بهتر است که در خطبه عید فطر احکام زکاه فطره و در خطبه عید قربان احکام قربانی را بگویند.
- [آیت الله بروجردی] در زمان غائب بودن امام مستحب است بعد از نماز عید فطر و قربان دو خطبه بخوانند و بهتر است که در خطبة عید فطر احکام زکات فطره و در خطبة عید قربان احکام قربانی را بگویند.
- [آیت الله شبیری زنجانی] در زمان غایب بودن امام علیهالسلام ، مستحب است بعد از نماز عید فطر و قربان، دو خطبه بخوانند و بهتر است که در خطبه عید فطر احکام زکات فطره و در خطبه عید قربان احکام قربانی را بگویند.
- [آیت الله بهجت] محل دو خطبه در نماز عید فطر و قربان بعد از نماز است و هر خطبه بنابر احوط باید مشتمل بر همان چیزهایی باشد که خطبه جمعه مشتمل بر آن است؛ یعنی: حمد و ثنای الهی و شهادتین و سفارش به تقوا و قرائت سوره کوتاه قرآن و نشستن امام بین دو خطبه.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . در زمان غایب بودن امام علیه السلام مستحب است بعد از نماز عید فطر و قربان دو خطبه بخوانند. و بهتر آن است که در خطبه عید فطر احکام زکات فطره و در خطبه عید قربان احکام قربانی را بگویند.