قلعه خیبر چگونه فتح شد؟
پیامبر (ص) زیاده از بیست روز خیبر را محاصره کرد و در این مدت پرچم جنگ به دست علی علیه السّلام بود تا اینکه درد چشمی به او عارض شد که از ادامه جنگ ناتوانش کرد، در این مدت مسلمانان با یهود در گوشه و کنار قلعه جنگ و گریز داشتند، تا اینکه یکی از روزها در قلعه را باز کردند، و پیش از آن دور تا دور قلعه را خندق و گودال کنده بودند، پس مرحب با مردان خود (که با او بودند) از قلعه بیرون‌ تاخت و برای جنگ خود را آماده ساخت، رسول خدا (ص) ابا بکر را خواند و به او فرمود: پرچم جنگ را بدست گیر (و بجنگ اینان برو) ابو بکر پرچم را به دست گرفته و با گروهی از مهاجرین به میدان جنگ رفت ولی کاری از پیش نبرده بازگشت و آنان را که همراهش بودند سرزنش می‌ کرد، و آنها نیز او را سرزنش می کردند (و هر کدام گناه را به گردن دیگری می انداخت) چون فردا شد عمر پیش آمد و کار جنگ را به عهده گرفت و پرچم به دست گرفته به میدان آمد، و پس از اینکه اندکی راه رفت بازگشت و همراهان خویش را بترس از دشمن متهم می‌ ساخت، و آنها او را ترسو می خواندند، پیغمبر (ص) فرمود: این پرچم به دست آنکه باید باشد نبود، علی بن ابی طالب را پیش من آرید، عرض شد: او گرفتار درد چشم است؟ فرمود: او را به من نشان دهید تا مردی را ببینید که خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسولش او را دوست دارند، این پرچم را به سزا بگیرد و نگریزد، پس دست علی علیه السلام را (که درد چشم داشت و نمی توانست چشم خود را باز کند) بگرفتند و او را نزد آن حضرت (ص) آوردند، و پیغمبر (ص) به او فرمود: یا علی از چه چیز شکوه داری (و ناراحتیت چیست)؟ عرض کرد: به درد چشمی گرفتار شده‌ ام که جایی را نمی‌ بینم، و دردسری نیز دچار شده‌ ام، فرمود: بنشین و سرت را در دامان من بگذار، علی علیه السلام چنان کرد، پیغمبر (ص) برای او دعا کرد و با دست مبارکش کمی از آب دهان خویش برگرفت و بر چشم و سر او مالید، پس چشمان علی علیه السلام باز شد و درد سرش آرام شد، و در دعائی که برای او کرد این بود که گفت: بار خدایا او را از گرما و سرما نگهداری فرما، سپس پرچم جنگ که پرچم سفیدی بود به او داده فرمود: این پرچم را بگیر و برو که جبرئیل همراه تو است، و یاری در پیش رویت، و ترس از تو در دلهای دشمنان جای گیر شده، و ای علی بدان که اینان در کتاب خویش (تورات یا کتاب دیگری که نزد آنان بوده) دیده‌ اند که نابودکننده آنان کسی است که نامش (ایلیا) است، پس همین که تو آنان را دیدار کردی بگو: من علی هستم، که ان شاء اللَّه تعالی آنها (پس از شنیدن این نام) مخذول گردند (و از بین بروند) امیر المؤمنین‌ علیه السلام فرمود: من پرچم را بدست گرفته براه افتادم تا اینکه به پای قلعه خیبر رسیدم، پس مرحب بیرون تاخت و کُلاه خودی بر سر داشت و روی آن سنگی بشکل کله خود که پائین آن را سوراخ کرده بود نیز بر سر داشت، و رجزی هم می خواند و می گفت: مردم خیبر می دانند که منم مرحب که در اسلحه و افزار جنگم بُران، و خود پهلوانی با تجربه و آزمایش شده‌ ام. من در پاسخش گفتم: منم آن کس که مادرم مرا حیدره نامیده* و چون شیران بیشه‌ ای هستم که خشم و قهرش سخت است شما را با شمشیری می سنجم مانند سنجیدن با سندره (و سندره نام پیمانه بسیار بزرگی است که گنجایش زیادی دارد، و این فرمایش کنایه از آن است که بسیاری از شما را خواهم کشت). و دو ضربت میان ما رد و بدل شد، و من پیش دستی کرده ضربتی بر او زدم که آن سنگ و کُلاه خود و سرش را بدو نیم کرد و شمشیر به دندان های او رسید، و به رو به زمین افتاد. و در حدیث آمده که هنگامی که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: منم علی بن ابی طالب، یکی از کاهنان (و پیشوایان روحانی آنان) به آنها گفت: سوگند به آنچه بر موسی فرود آمد که شکست خوردید، پس (از این سخن) چنان ترسی در دل ایشان افتاد که دیگر نتوانستند خودداری کنند، و چون علی علیه السّلام مرحب را کشت آنان که همراه او بودند به قلعه بازگشتند و در را به روی خود بستند، پس چون علی علیه السّلام‌ بدان سو رفت به تدبیری که می دانست آن در را گشود، و بیشتر مردمان در آن سوی خندق بودند و نتوانسته بودند از آن بگذرند، پس علی علیه السّلام آن در را کند و به روی خندق گذاشته و آن را پلی ساخت که از آن بگذرند، مسلمانان گذشته و قلعه را گرفتند، و از غنیمت های آنجا بهره‌ مند شدند، و چون از قلعه بازگشتند علی علیه السّلام آن در را که بیست تن با کمک یک دیگر می‌ بستند بدست راست خود بر گرفت و چندین متر پرتاب کرد. و مورّخین از حسن بن صالح (بسندش) از أبی عبد اللَّه جدلی روایت کرده‌ اند که گفت: از امیر المؤمنین علیه السلام شنیدم که می فرمود: چون چاره در خیبر را کرده و آن را کندم، سپر خود ساخته و با آن جنگ کردم تا آنگاه که خدای تعالی آنان را شکست داد آن در را راه (آمد و شد) ساختم، و سپس آن را در میان خندق انداختم، مردی بآن حضرت عرض کرد: از برداشتن آن در سنگینی بسیاری احساس نمودی؟ فرمود: زیادتر از سنگینی سپری که در جاهای دیگر به دست می گرفتم نبود، و تاریخ نویسان یاد آور شده ‌اند که آنگاه که مسلمانان از خیبر بازگشتند خواستند آن در را بردارند و کمتر از هفتاد نفر که به یکدیگر کمک دادند نتوانستند آن در را از جای بردارند.[1] [1]. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج‌1، ص: 125.
عنوان سوال:

قلعه خیبر چگونه فتح شد؟


پاسخ:

پیامبر (ص) زیاده از بیست روز خیبر را محاصره کرد و در این مدت پرچم جنگ به دست علی علیه السّلام بود تا اینکه درد چشمی به او عارض شد که از ادامه جنگ ناتوانش کرد، در این مدت مسلمانان با یهود در گوشه و کنار قلعه جنگ و گریز داشتند، تا اینکه یکی از روزها در قلعه را باز کردند، و پیش از آن دور تا دور قلعه را خندق و گودال کنده بودند، پس مرحب با مردان خود (که با او بودند) از قلعه بیرون‌ تاخت و برای جنگ خود را آماده ساخت،
رسول خدا (ص) ابا بکر را خواند و به او فرمود: پرچم جنگ را بدست گیر (و بجنگ اینان برو) ابو بکر پرچم را به دست گرفته و با گروهی از مهاجرین به میدان جنگ رفت ولی کاری از پیش نبرده بازگشت و آنان را که همراهش بودند سرزنش می‌ کرد، و آنها نیز او را سرزنش می کردند (و هر کدام گناه را به گردن دیگری می انداخت) چون فردا شد عمر پیش آمد و کار جنگ را به عهده گرفت و پرچم به دست گرفته به میدان آمد، و پس از اینکه اندکی راه رفت بازگشت و همراهان خویش را بترس از دشمن متهم می‌ ساخت، و آنها او را ترسو می خواندند، پیغمبر (ص) فرمود: این پرچم به دست آنکه باید باشد نبود، علی بن ابی طالب را پیش من آرید، عرض شد: او گرفتار درد چشم است؟ فرمود: او را به من نشان دهید تا مردی را ببینید که خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسولش او را دوست دارند، این پرچم را به سزا بگیرد و نگریزد، پس دست علی علیه السلام را (که درد چشم داشت و نمی توانست چشم خود را باز کند) بگرفتند و او را نزد آن حضرت (ص) آوردند، و پیغمبر (ص) به او فرمود: یا علی از چه چیز شکوه داری (و ناراحتیت چیست)؟ عرض کرد: به درد چشمی گرفتار شده‌ ام که جایی را نمی‌ بینم، و دردسری نیز دچار شده‌ ام، فرمود: بنشین و سرت را در دامان من بگذار، علی علیه السلام چنان کرد، پیغمبر (ص) برای او دعا کرد و با دست مبارکش کمی از آب دهان خویش برگرفت و بر چشم و سر او مالید، پس چشمان علی علیه السلام باز شد و درد سرش آرام شد، و در دعائی که برای او کرد این بود که گفت: بار خدایا او را از گرما و سرما نگهداری فرما، سپس پرچم جنگ که پرچم سفیدی بود به او داده فرمود: این پرچم را بگیر و برو که جبرئیل همراه تو است، و یاری در پیش رویت، و ترس از تو در دلهای دشمنان جای گیر شده، و ای علی بدان که اینان در کتاب خویش (تورات یا کتاب دیگری که نزد آنان بوده) دیده‌ اند که نابودکننده آنان کسی است که نامش (ایلیا) است، پس همین که تو آنان را دیدار کردی بگو: من علی هستم، که ان شاء اللَّه تعالی آنها (پس از شنیدن این نام) مخذول گردند (و از بین بروند) امیر المؤمنین‌ علیه السلام فرمود: من پرچم را بدست گرفته براه افتادم تا اینکه به پای قلعه خیبر رسیدم، پس مرحب بیرون تاخت و کُلاه خودی بر سر داشت و روی آن سنگی بشکل کله خود که پائین آن را سوراخ کرده بود نیز بر سر داشت، و رجزی هم می خواند و می گفت: مردم خیبر می دانند که منم مرحب که در اسلحه و افزار جنگم بُران، و خود پهلوانی با تجربه و آزمایش شده‌ ام.
من در پاسخش گفتم: منم آن کس که مادرم مرا حیدره نامیده* و چون شیران بیشه‌ ای هستم که خشم و قهرش سخت است شما را با شمشیری می سنجم مانند سنجیدن با سندره (و سندره نام پیمانه بسیار بزرگی است که گنجایش زیادی دارد، و این فرمایش کنایه از آن است که بسیاری از شما را خواهم کشت).
و دو ضربت میان ما رد و بدل شد، و من پیش دستی کرده ضربتی بر او زدم که آن سنگ و کُلاه خود و سرش را بدو نیم کرد و شمشیر به دندان های او رسید، و به رو به زمین افتاد.
و در حدیث آمده که هنگامی که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: منم علی بن ابی طالب، یکی از کاهنان (و پیشوایان روحانی آنان) به آنها گفت: سوگند به آنچه بر موسی فرود آمد که شکست خوردید، پس (از این سخن) چنان ترسی در دل ایشان افتاد که دیگر نتوانستند خودداری کنند، و چون علی علیه السّلام مرحب را کشت آنان که همراه او بودند به قلعه بازگشتند و در را به روی خود بستند، پس چون علی علیه السّلام‌ بدان سو رفت به تدبیری که می دانست آن در را گشود، و بیشتر مردمان در آن سوی خندق بودند و نتوانسته بودند از آن بگذرند، پس علی علیه السّلام آن در را کند و به روی خندق گذاشته و آن را پلی ساخت که از آن بگذرند، مسلمانان گذشته و قلعه را گرفتند، و از غنیمت های آنجا بهره‌ مند شدند، و چون از قلعه بازگشتند علی علیه السّلام آن در را که بیست تن با کمک یک دیگر می‌ بستند بدست راست خود بر گرفت و چندین متر پرتاب کرد.
و مورّخین از حسن بن صالح (بسندش) از أبی عبد اللَّه جدلی روایت کرده‌ اند که گفت: از امیر المؤمنین علیه السلام شنیدم که می فرمود: چون چاره در خیبر را کرده و آن را کندم، سپر خود ساخته و با آن جنگ کردم تا آنگاه که خدای تعالی آنان را شکست داد آن در را راه (آمد و شد) ساختم، و سپس آن را در میان خندق انداختم، مردی بآن حضرت عرض کرد: از برداشتن آن در سنگینی بسیاری احساس نمودی؟
فرمود: زیادتر از سنگینی سپری که در جاهای دیگر به دست می گرفتم نبود، و تاریخ نویسان یاد آور شده ‌اند که آنگاه که مسلمانان از خیبر بازگشتند خواستند آن در را بردارند و کمتر از هفتاد نفر که به یکدیگر کمک دادند نتوانستند آن در را از جای بردارند.[1]

[1]. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج‌1، ص: 125.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین