اندیشمندان شیعه در اثبات عصمت انبیاء و امامان علیهم السلام دلایل عقلی و نقلی گوناگونی ارائه نمودهاند ، که تبیین آنها نیازمند فرصتی وسیع و مستلزم نگارش کتابی پرحجم و مستقل است که این کار از شئون کاری محقّقین یک مرکز پاسخگویی به سوالات ، که هر روز باید پرسشهای زیادی را پاسخ دهند ، نمی باشد. لذا در این نامه تنها به ذکر یک دلیل عقلی و شواهدی چند از آیات بسنده می شود که طالب حقیقت را همین نیز بس است و در خاتمه کتابهای مفصّلی را که در این باره وجود دارند برای مطالعه ی بیشتر معرّفی می نماییم. نخست باید دانست که اثبات نبوّت و عصمت انبیاء ، بحثی کاملاً عقلی است ؛ لذا اگر عصمت انبیاء با عقل اثبات نگردد اساساً چیزی به نام شرع و نقل معتبر شرعی نیز وجود نخواهد داشت. نقل شرعی وقتی برای ما حجّت قطعی خواهد بود که یقین داشته باشیم آنچه شخص مدّعی نبوّت بیان می کند یقیناً سخن خداست ؛ و چنین یقینی برای ما حاصل نمی شود مگر زمانی که یقین عقلی و قطعی به عصمت گوینده ی آن داشته باشیم ؛ چون گناه که سهل است اگر حتّی احتمال خطا هم در گوینده وجود داشته باشد نمی توان به سخن او یقین منطقی داشت ؛ اگر چه ممکن است به خاطر حسن سلوک آن شخص ، یقین روانشناختی در ما ایجاد شود ؛ ولی یقین روانشناختی در حقیقت ظنّ غلیظ بوده از نظر عقل منطقی ، حجّت حقیقی و قطعی محسوب نمی گردد. بر این اساس وقتی عصمت انبیاء و ائمه (ع) با دلائل عقلی اثبات گردید حتّی هزاران شاهد نقلی به ظاهر مخالف عصمت نیز قادر نخواهند بود در آن خدشه ایجاد نمایند ؛ چرا که حجّیّت نقل شرعی (سخن پیامبر یا امام ) ، خود متّکی بر حجّیّت عقل و اثبات عقلی عصمت نبی یا امام می باشد. پس آنکه بخواهد با شاهد نقلی ، عصمت انبیاء یا ائمه را مخدوش سازد ، در حقیقت خواسته یا ناخواسته گرفتار دور باطل شده است. همچنین قبل از پرداختن به دلیل عقلی عصمت انبیاء و ائمه (ع) ، ذکر این نکته هم لازم می نماید که وجود یک دلیل عقلی بر یک مدّعا ، برای رسیدن به یقین منطقی کافی است ؛ لذا به فرض ، اگر کسی از دهها دلیل عقلی عصمت سفرای الهی ، در چند مورد آن نیز بتواند ایجاد خدشه نماید باز نمی تواند عصمت آن بزرگواران را مخدوش سازد. دلیل عقلی نبوّت طبق آنچه پیشتر به آن اشاره شد ، عصمت انبیاء لازمه ی نبوّت آنهاست ؛ یعنی نسبت عصمت به نبوّت مثل نسبت زوجیّت به عدد چهار و مثل نسبت چهار گوش بودن به مربع و سه گوش بودن به مثلث است. لذا پیامبر غیر معصوم تعبیری متناقض بوده شبیه تعابیری چون عدد چهار فرد ، مربع سه گوش یا مثلث متوازی الاضلاع می باشد. توضیح مطلب اینکه: غرض خداوند متعال از ارسال انبیاء(ع) آن است که اوّلاً آن بزرگواران سخن خدا را بی هیچ اشتباهی دریافت و عیناً و بدون هیچ تغییری به مردم برسانند ثانیاً سخن خدا را به درستی تبیین نمایند ثالثاً با عمل خود ، حکم خدا را به نحو ملموس و عینی به بشر تعلیم دهند. لذا هم علمای شیعه و هم علمای اهل سنّت ، سخن و رفتار انبیاء(ع) را حجّت می شمارند. بنا بر این ، خداوند متعال باید کسانی را به نبوّت مبعوث نماید که مورد اعتماد کامل مردم باشند و مردم عقلاً نتوانند در درستی گفتار و رفتار آنها حتّی ذرّه ای شک کنند ؛ در غیر این صورت مردم در عدم اطاعت از او عقلاً معذور خواهند بود. حال اگر نبی معصوم نباشد ، در آن صورت احتمال معصیت ، خطا و سهو در مورد او وجود خواهد داشت ؛ و با وجود چنین احتمالی عقلاً نمی توان یقین داشت که هر چه نبی می گوید یا عمل می کند ، درست بوده سخن و حکم خداست. چون با فرض عدم عصمت وی ، در هر سخن و رفتار او احتمال سهو و خطا و دروغگویی وجود خواهد داشت ؛ و اگر برای انسان یقین حاصل نشود که سخن و فعل نبی سخن و حکم خداست ، اطاعت از امر و نهی او عقلاً واجب نخواهد بود. بنا بر این ، پیامبر غیر معصوم یعنی پیامبری که سخن و فعل او حجّت نبوده و اطاعت و تبعیّت او واجب نیست ؛ که این هم نقض غرض است ؛ چون خدا انبیاء را مبعوث کرده که مردم مطیع آنها باشند. این استدلال در مورد عصمت امام نیز صادق است ؛ چون غرض از جعل امام از جانب خداوند متعال این است که مورد اطاعت بی چون و چرای مردم قرار گیرد ؛ و اگر کسی معصوم نباشد اطاعت بی چون و چرا از او عقلاً جایز نیست. خداوند متعال در قرآن کریم اطاعت از پیامبر و امام را در ردیف اطاعت خود قرار داده ؛ و روشن است که اطاعت از خدا ، اطاعت بی قید و شرط است. خداوند متعال می فرماید:( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْر. ای کسانی که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را)(النساء:59) بنا بر این ، بر اساس حکم عقل ، ( نبی و امام غیر معصوم) یک تعبیر متناقض و مغلطه است. پس بنا به حکم عقل ، نبی و امام باید معصوم باشند و الّا نقض غرض بر خدای حکیم لازم می آید که امری است باطل. بر این اساس ، اگر در آیات و روایات ، مواردی یافت شد که از ظاهر آنها بوی عدم عصمت نبی یا امام استشمام می شود ، طریقه ی منطقی حلّ تعارض این نیست که برهان عقلی را فدای ظاهر آیات و روایات کنیم ؛ چون اعتبار و حجّیّت خود همین آیات و روایات نیز متّکی به برهان عقلی است. اگر عقل حکم به عصمت نبی نمی کرد نه سخن خود او حجّت بود نه کتاب آسمانی او. راه حلّ رفع چنین تعارضاتی این است که آن آیات و روایات را با آیات و روایات دیگر در کنار هم گذاشته از راه تفسیر نقل به نقل به مقصود اصلی گوینده برسیم ؛ چون بسیاری از آیات و روایات متشابه بوده و نیاز به تفسیر عالمانه دارند. خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:( هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب. او کسی است که این کتاب(آسمانی) را بر تو نازل کرد، که قسمتی از آن ، آیات(محکم)( صریح و روشن) است؛ که آنها اساس و مادر این کتاب میباشند ؛ و قسمتی از آن، (متشابه) است(آیاتی که در نگاه اول، احتمالات مختلفی در آن میرود.) اما آنها که در قلوبشان انحراف است ، به دنبال متشابهاتند، تا فتنهانگیزی کنند؛ و تفسیر(نادرستی) برای آن میطلبند؛ در حالی که تفسیر آنها را ، جز خدا و راسخان در علم، نمیدانند. (آنها که) میگویند: ما به همه ی آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست و جز صاحبان عقل، متذکّر نمیشوند.)(آلعمران :7) حال از کسی که می گوید فلان آیه یا روایت دلالت می کند بر عدم عصمت نبی یا امام ، باید پرسید که: آیا شما یقین دارید که این آیه یا روایت از محکمات می باشد و نه از متشابهات. وقتی ظاهر یک آیه یا روایت با دلیل عقلی قطعی در تعارض است یقیناً چنین آیه و روایتی متشابه بوده و نیازمند تفسیر درست است ؛ و طبق آیه ی فوق الذکر ، تفسیر درست آن را جز خدا و راسخان در علم(کسانی که تمام علمشان یقینی بوده و خطا بردار نیست) نمی دانند. بنا بر این ، برای فهم درست این گونه آیات و روایات باید آنها را به آیات محکم قرآن و سخنان محکم راسخان در علم عرضه نمود و با استفاده از آنها تفسیر درست آن را یافت. کسی که خودسرانه و بدون داشتن منطق تفسیر و با معلوماتی ابتدایی ، دست به تفسیر آیات و روایات متشابه می زند از سه حال خارج نیست: یا ادّعای خدایی می کند یا مدّعی است که از راسخان فی العلم است یا از ( الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ ) می باشد ، که با استفاده از متشابهات قصد فتنه انگیزی دارد ؛ و چون به طور قطع دو مورد اوّل منتفی است پس چنین کسی از گروه سوم خواهد بود ؛ چه عمل او خودآگاهانه باشد و چه از سر جهل و ناآگاهی. اینگونه افراد در شبهاتی که درباره ی عصمت انبیاء مطرح می کنند معمولاً دچار دو اشتباه منطقی می شوند ؛ اوّلاً با وجود دلیل عقلی بر عصمت انبیاء تمسّک می جویند به شواهد نقلی به ظاهر مخالف با عصمت انبیاء ؛ که سرّ غیر منطقی بودن این عمل پیش از این گذشت. ثانیاً در کنار این شواهد نقلی به ظاهر مخالف با عصمت ، از مشاهده و ملاحظه ی شواهد نقلی اثباتگر عصمت انبیاء غفلت نموده ، به جای تفسیر نقل به نقل و ارجاع متشابهات به محکمات ، دست به تفسیر به رأی زده ، خواسته یا ناخواسته از مصادیق ( الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ ) در آیه ی هفت آل عمران می شوند. در حالی که اگر اینان با کمی تأمّل و انصاف علمی و با رعایت اصول تفسیر متن ، به قرآن کریم و روایات می نگریستند ملاحظه می فرمودند که از این متون نه تنها نمی توان عدم عصمت انبیاء را نتیجه گرفت بلکه برعکس این متون تأکید اکید بر عصمت انبیاء دارند ؛ و مشاهده می نمودند که خداوند متعال در آیات محکم فراوانی بر عصمت انبیاء(ص) صحّه گذاشته ، که با توجّه به آنها می توان آیات و روایات متشابه را تفسیر نمود. در سطور زیر به برخی از این آیات اشاره می شود. 1 ( وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ . آن زن قصد او (یوسف) کرد؛ و او نیز اگر برهان پروردگار را نمیدید قصد وی مینمود. اینچنین کردیم تا بدی و فحشا را از او (یوسف) دور سازیم؛ چرا که او از بندگان مخلَص ما بود.)( یوسف : 24) در این آیه ی شریفه سه بار بر عصمت حضرت یوسف تاکید شده است. اوّل اینکه فرمود اگر یوسف شاهد برهان پروردگارش نبود اقدام به گناه می نمود. پس یوسف(ع) شاهد چیزی است که آن چیز مانع از گناه نمودن او می شود. دوم اینکه فرمود: اینچنین کردیم تا بدی و فحشا را از او (یوسف) دور سازیم. یعنی خدا تصریح نموده که گناه را از یوسف (ع) دور می سازد. سوم اینکه فرمود یوسف از بندگان مخلَص است. مخلَص با فتحه ی لام ، اسم مفعول بوده به معنی خالص کرده شده می باشد ؛ یعنی کسی که به دست دیگری خالص شده است. بنا بر این یوسف(ع) به دست خدا خالص شده است و هیچ امر غیر الهی در وجود او راه ندارد. یکی از شواهدی که مناقشه گران در عصمت انبیاء به آن تمسّک می جویند جریان حضرت یوسف (ع) در زندان می باشد ؛ آنجا که به هم سلولی خود سفارش نمود که شرح بی گناهی او را به گوش سلطان مصر برساند و خداوند متعال به خاطر این عمل یوسف (ع) را با هفت سال زندانی بیشتر مجازات نمود. (ر.ک:آیه 42 یوسف) در حالی که جریان یوسف (ع) با زن عزیز و دیگر زنان مصر ، قبل از این واقعه بوده و خداوند متعال در همان جریان زنان ، سه بار بر عصمت یوسف تأکید نموده و او را خالص شده ی خود خوانده است. پس چگونه می توان فعل اخیر حضرت یوسف را حمل بر گناه شرعی نمود؟!! 2 ( قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ . (ابلیس) گفت: (پروردگارا! چون مرا گمراه ساختی، من(نعمتهای مادّی را) در زمین در نظر آنها زینت میدهم، و همگی را گمراه خواهم ساخت ؛ مگر بندگان مخلَص تو را.)(احجر:39 و 40) در این آیه ی شریفه ، ابلیس که مهمترین عامل افتادن انسانها در گناه می باشد ، تصریح می کند که کاری با بندگان مخلَص خدا ندارد. اگر شیطان مردم را اغوا نکند بسیاری از افراد عادی بشر هم دست به گناه نمی زنند کجا رسد انبیاء(ع). بنا بر این ، انبیاء(ع) که بندگان مخلَص خدا هستند از گزند ابلیس در امانند. 3 (سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصین. منزّه است خداوند از آنچه توصیف میکنند ؛ مگر بندگان مخلَص خدا.)(الصافات:159 و 160) طبق این آیه ی شریفه بندگان مخلَص خدا که انبیاء و ائمه(ع) هستند هرچه در مورد اوصاف خدا بگویند درست و عین واقع بوده ، خطا در آن راه ندارد. لذا در بیان هر آنچه به خدا نسبت داده می شود از وصف و فعل معصومند. 4 ( وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا. و در این کتاب(آسمانی) از موسی یاد کن، که او مخلَص بود، و رسول و پیامبری والا مقام بود.)( مریم:51) در این آیه ی شریفه حضرت موسی(ع) به عنوان بنده مخلَص یاد شده ؛ که بنا به بیانات قبلی ، هم به دست خدا خالص شده است هم شیطان در او راه ندارد. همچنین در این آیه ابتدا از مخلص بودن او سخن گفته شده و سپس به نبوّتش اشاره گردیده که نشان می دهد مخلَص بودن (عصمت) شرط لازم نبوّت می باشد. 5 (لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون. و جز پاک کرده شده ها نمیتوانند به آن(حقیقت قرآن) دست زنند(دست یابند).)( الواقعة :79) مطهَّرون اسم مفعول است به معنی پاک شده ها ؛ یعنی کسانی که به دست خدا پاک شده ند ؛ و کسی که به دست خدا پاک شده معصوم است. 6 ( إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً . خداوند فقط میخواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.)( الأحزاب:33) این آیه ی شریفه شاهد است که اهل بیت(ع) به دست خدا از هر نوع پلیدی پاک شده اند . به قرینه ی این آیه مصداق بارز ( لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون) اهل بیت(ع) هستند. همچنین به قرینه ی این آیه و ( لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون ) معلوم می شود که در آیه هفت آل عمران نیز ، منظور از راسخان فی العلم اهل بیت(ع) می باشند. 7 ( وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمینَ . و(به یاد آورید) هنگامی را که فرشتگان گفتند: ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته ؛ و بر تمام زنان جهان، برتری داده است.)( آلعمران:42) از این آیه ی شریفه استفاده می شود که حضرت مریم نیز دارای عصمت بوده است اگرچه نبی یا امام نبود. البته اینجا گفته نشود که: پس چرا حضرت مریم (س) با اینکه معصوم بود نبی یا امام نگردید؟ چون پیش تر گفته شد که عصمت شرط لازم نبوّت است نه شرط کافی ؛ همانگونه که زوجیّت شرط لازم چهار بودن است نه شرط تامّ آن ؛ لذا هر عدد زوجی لزوماً عدد چهار نخواهد بود. 8 ( وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ. (به خاطر آورید) هنگامی را که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده ی این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد:از دودمان من(نیز امامانی قرار بده!) خداوند فرمود: پیمان من، به ستمکاران نمیرسد.)( البقرة : 124) از این آیه ی شریفه استفاده می شود که امامت اوّلاً عهد و پیمانی است الهی و ثانیاً این عهد به ظالمین نمی رسد ؛ و در فرهنگ قرآن کریم هر گناهی ظلم است ؛ بلکه هر سهو و خطایی نیز از مصادیق ظلم می باشد ؛ چرا که ظلم به معنای عامّ آن یعنی خروج از عدل و اعتدال و هر سهو و خطایی به یقین خروج از اعتدال محسوب می شود ؛ البته شکّی نیست که سهو و خطای غیر عمد ظلم شرعی محسوب نمی گردد. بنا بر این طبق این آیه امامت به اهل گناه نمی رسد. از طرف دیگر تک تک ذرّیّه ی حضرت ابراهیم (ع) ، و از جمله نبی اکرم (ص) و ائمه اطهار(ع) که همگی از ذرّیّه ی وی هستند ، از چهار حال بیرون نیستند: یا هم در اوّل عمر ظالم بودند هم در آخر عمر یا در اوّل عمر غیر ظالم ولی در آخر عمر ظالم بودند یا در اوّل عمر ظالم ولی در آخر عمر غیر ظالم بودند یا نه در اوّل عمر ظالم بودند نه در آخر عمر. از این چهار احتمال ، احتمال اوّل و دوم منتفی است ؛ چون این دو گروه اهل جهنّمند و شخصی چون حضرت ابراهیم (ع) هیچگاه از خدا نمی خواهد که اهل جهنّم را امام مردم قرار دهد. پس می ماند گروه سوم و چهارم . از این دو گروه نیز یکی را خدا ظالم نامیده خارج نمود که آن گروه ، یقیناً گروه سومند. پس امام باید کسی باشد که در تمام عمر مصون از گناه باشد. حال با وجود اینهمه آیه و دهها و صدها روایت که با صراحت از عصمت انبیاء (ع) سخن گفته اند چگونه می توان از دو ، سه آیه و روایت متشابه ، عدم عصمت انبیاء(ع) را استنباط نمود ؛ به خصوص که کلماتی چون ذنب ، عصیان ، استغفار و امثال آنها معانی نسبی و مجازی نیز دارند و در کنار آنها برخی روایات با صراحت از عصمت انبیاء سخن گفته اند. جالب اینکه برخی مخالفین عصمت انبیاء با نادیده گرفتن این همه آیات و روایات گفته اند: تا قرن چهارم کسی از عصمت انبیاء و ائمه(ع) سخن نگفته و این عقیده ، ابداعی علمای شیعه است ، در حالی که روایات پیامبر خدا و اهل بیت(ع) انباشته از چنین ادّعاهایی است. برای مثال: ( عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ: أَنَا وَ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ ابن عباس گوید: شنیدم از رسول خدا که فرمودند: من و علی و حسن و حسین و نه نفر از فرزندان حسین پاک شدگان و معصومان هستیم. ) (بحار الأنوار ،ج25 ،ص201) و امام صادق (ع) فرمودند: ( الْأَنْبِیَاءُ وَ أَوْصِیَاؤُهُمْ لَا ذُنُوبَ لَهُمْ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ. انبیاء و اوصیای آنان گناهی ندارند چون آنان معصومان و پاک شدگان هستند. )( بحار الأنوار،ج25 ،ص199 ) رسول اکرم (ص) فرمودند: ( مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی الْقَضِیبِ الْأَحْمَرِ الَّذِی غَرَسَهُ اللَّهُ بِیَدِهِ وَ یَکُونَ مُتَمَسِّکاً بِهِ فَلْیَتَوَلَّ عَلِیّاً وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ فَإِنَّهُمْ خِیَرَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ صَفْوَتُهُ وَ هُمُ الْمَعْصُومُونَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ خَطِیئَة هر که خوش دارد نظر کند به شاخه ی سرخی که خداوند متعال با دست خود آن را کاشته است و می خواهد که به آن چنگ زند ، پس پیروی کند از علی و امامانی که از نسل اویند ؛ که همانا آنان بهترین انتخاب شده های خدای عزّ وجلّ و برگزیده و صافی شده ی او می باشند ؛ و ایشانند معصوم از هر گناه و خطایی. )( أمالی الصدوق ،ص583 ،المجلس الخامس و الثمانون) این سخنان ، از زبان نبی اکرم(ص) و امام صادق صادر شده اند نه از زبان علمای متأخّر شیعه ؛ پس انسان منصف چگونه می تواند ادّعا کند که مساله ی عصمت ، اختراع علمای متأخّر شیعه است . همچنین نبی اکرم (ص) در حدیث ثقلین که متواتر و مورد قبول همه ی مسلمین اعمّ از شیعه و سنّی است ، اهل بیت را در ردیف قرآن کریم قرار داده فرمودند: ( إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ. همانا من دو چیز گران را در بین شما باقی می گذارم ؛ تا زمانی که به آن دو چنگ می زنید بعد از من هرگز گمراه نمی شوید ؛ آن دو ، کتاب خدا و عترت و اهل بیت من هستند ؛ و همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا اینکه در کنار حوض بر من وارد شوند.) اگر اهل بیت معصوم نباشند خودشان احتمال گمراهی خواهند داشت پس چگونه دیگران با تمسّک به آنها هرگز گمراه نمی شوند. کسی که خودش احتمال گمراه شدن دارد پیروان او به نحو اولی احتمال گمراه شدن دارند. همچنین کسی که احتمال معصیت یا خطا و سهو دارد نمی تواند همواره با قرآن باشد. یقیناً مراد از همراهی دائمی اهل بیت و قرآن ، همراهی ظاهری نیست بلکه مقصود این است که اهل بیت(ع) ذرّه ای از قرآن کریم تخطّی ندارند. اگر اهل بیت(ع) معصوم نباشند در موارد معصیت و خطا و سهو از قرآن جدا خواهند شد. قرآن کتابی است که هیچ انحراف و خطایی در او راه ندارد ؛ پس آنکه همواره با قرآن است تمام امورش منطبق بر قرآن خواهد بود. لذا امیر المومنین(ع) خود را زبان گویای خدا و اهل بیت را تجسّم قرآن قلمداد نموده فرمودند:( أَنَا عِلْمُ اللَّهِ وَ أَنَا قَلْبُ اللَّهِ الْوَاعِی وَ لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ ... منم علم خدا و منم آن قلب الهیِ بی کران گنجایش و منم زبان گویای خدا ... )( بحار الأنوار، ج24 ،ص 198) و فرمودند:( ... فِیهِمْ کَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ کُنُوزُ الرَّحْمَن... همه ی کرامتهای قرآن در اهل بیت است و آنان گنجهای خدای رحمان می باشند. ... )( نهج البلاغة ، خطبه 154) همچنین نبی اکرم(ص) به نقل از راویان اهل سنّت فرمودند:( علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض یوم القیامة. علی با حق است و حق با علی است ؛ از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت در کنار حوض بر من وارد شوند.)(تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج 14 ،ص322 / تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج42، ص449). و فرمودند:( علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند )(المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ،ص 124 / المعجم الصغیر ، الطبرانی ، ج1 ، ص 255 / کنزالعمال ، المتقی الهندی ، ج11 ، ص 603 ) آیا در مورد کسی که همواره با حقّ است و حقّ همواره با اوست می توان فرض گناه یا خطا نمود. اگر کسی حتّی یک گناه یا یک خطا بکند دیگر نمی توان گفت : او هرگز از حق جدا نمی شود و حقّ هرگز از او منفکّ نمی گردد. آیا برای عصمت تعریفی بهتر از این وجود دارد که گفته شود :شخص معصوم همواره با حقّ و حقّ همواره با اوست. همچنین برخی با جمع آوری آیات و روایاتی که در آنها ائمه یا انبیاء (ع) در محضر خدا اعتراف به گناه کرده ، طلب غفران نموده اند ، خواسته اند نتیجه بگیرند که پس آنان معصوم نبوده اند ؛ چون استغفار برای معصوم معنی ندارد. امّا اینها غفلت نموده اند از این حقیقت که هر توبه و طلب مغفرتی دلالت بر داشتن گناه شرعی نمی کند. انبیاء سلف از گناه شرعی و خطا در امور غیر اختصاصی انبیاء معصوم بودند ولی گاه در حیطه ی امور اختصاصی انبیاء نه امور شخصی خود رفتارهایی از آنان سر می زد که پایین تر از شأن و مرتبه ی وجودی آنها بود لذا آن رفتارها را نسبت به خود گناه فرض کرده از خدا طلب عفو و بخشش می نمودند. برای مثال: حضرت نوح فرمود:( پروردگارا! پسرم از خاندان من است؛ و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است؛ و تو از همه ی حکم کنندگان برتری. )(هود:45) حضرت نوح در مقامی بود که باید به خدا اعتماد کامل می نمود و بی اذن خاصّ خدا از او طلب نجات پسرش را نمی کرد. لذا خداوند متعال در جوابش ( فرمود: ای نوح! او از اهل تو نیست. او عمل غیر صالحی است.پس، آنچه را از آن آگاه نیستی، از من مخواه! من به تو اندرز میدهم تا از جاهلان نباشی.)( هود:46) آنگاه حضرت نوح (عرض کرد: پروردگارا! من به تو پناه میبرم که از تو چیزی بخواهم که از آن آگاهی ندارم و اگر مرا نبخشی، و بر من رحم نکنی، از زیانکاران خواهم بود.)(هود:47) روشن است که کار حضرت نوح(ع) گناه شرعی نبود چون خواستن نجات فرزند حتّی اگر کافر بوده باشد امری خیرخواهانه بوده گناه نیست ؛ ولی حضرت نوح (ع) به خاطر معرفت بالای خود و درک عظمت الهی و درک این معنا که بی اذن خاصّ او حتّی نباید از او چیزی خواست ، همان کار را هم برای خود گناه محسوب کرده از کار خود عذر تقصیر خواست. همچنین حضرت یوسف(ع) زمانی که در زندان بود خواب هم سلولی های خود را تعبیر کرده و فرمود:( ای دوستان زندانی من! امّا یکی از شما(دو نفر، آزاد میشود؛ و) ساقی شراب برای صاحب خود خواهد شد؛ و امّا دیگری به دار آویخته میشود؛ و پرندگان از سر او میخورند! و مطلبی که درباره آن(از من) نظر خواستید، قطعی و حتمی است. و به یکی از آن دو نفر، که میدانست رهایی مییابد، گفت: مرا نزد صاحبت ( سلطان مصر) یادآوری کن! ولی شیطان یادآوری او را نزد صاحبش از خاطر وی برد ؛ و به دنبال آن، (یوسف) چند سال دیگر در زندان باقی ماند. )(یوسف:41 و 42) اینکه کسی بخواهد بی گناهی خود را از راه کس دیگری به گوش حاکم برساند نه تنها شرعاً کار حرامی نیست بلکه چه بسا برای افراد عادی کاری است لازم ؛ امّا از کسی چون یوسف(ع) انتظار نبود که مانند دیگر مردمان ، بی اذن خاصّ الهی و بر اساس اذن عامّ خدا برای دریافت فیض الهی به وسائط فیض چنگ زند. او باید متوجّه می بود که آنکه او را از ته چاهی نجات داده است اگر بخواهد از زندان نیز رهایش می کند. امّا متوجّه این امر نشد لذا به مجازات این غفلت خود چندین سال دیگر نیز در زندان ماند. حضرت صادق علیه السّلام فرمودند:( خداوند متعال به یوسف فرمود. ای یوسف آیا من نبودم که تو را محبوب و مورد علاقه پدرت نمودم؟ آیا من تو را با حسن و جمالی که به تو دادم بر دیگران برتری ندادم؟ آیا من نبودم که کاروان را به طرف تو متوجّه نمودم؟ آیا من نبودم که تو را نجات داده و از چاه بیرون آوردم؟ آیا من نبودم که مکر و حیله زنان را از تو برطرف کردم؟ پس چه شد که از توجه به من اعراض نموده و برای نجات خود از زندان ، متوسل به مخلوق من شدی؟! برای همین جملهای که در زندان گفتی باید چندین سال در زندان بمانی.) باید توجّه داشت که سر زدن این گونه از کارها از انبیاء(ع) که در حیطه ی امور اختصاصی انبیاست از سنخ معصیت شرعی نیست. در هیچ جای شرع نیامده که شما حق ندارید نجات پسرتان را از خدا بخواهید ؛ یا حق ندارید برای اثبات بی گناهی خود به دیگران متوسّل شوید. امّا انبیاء (ع) به خاطر موقعیّت خاصّی که دارند به اموری مورد مواخذه قرار می گیرند که معصیت شرعی نیست ؛ بنا بر این ، حساب کار انبیاء(ع) را نباید با دیگران یکی دانست. به عبارت دیگر معصیت آنان نه از سنخ گناه شرعی بلکه از باب( حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِینَ ) است ؛ برای همین هم بود که در جریان خوردن از درخت منهیّه ، حضرت آدم(ع) مورد توبیخ واقع شد و توبه نمود ، ولی حوّا نه توبیخ شد و نه از توبه ی او سخنی به میان آمده است ؛ با اینکه امر به نخوردن از آن درخت متوجّه هر دو بود. پس معلوم می شود که کار آن دو در حدّ معصیت شرعی نبود و الّا لازم می شد که حوّا نیز به سبب آن توبیخ شود و توبه کند. حضرت آدم(ع) توبیخ شد چون پیامبر بود ولی از حوّا که پیامبر نبود انتظار خاصّی هم نبود. اگر هم اکنون ما انسانهای عادی مثل حضرت نوح ، نجات فرزند گمراه خود را از خدا بخواهیم ، یا مثل حضرت یوسف (ع) از کسی بخواهیم که صدای بی گناهی ما را به گوش حاکم جامعه برساند ، یا مثل حضرت یونس هنگام اطّلاع از وقوع عذاب آسمانی از شهر خارج شویم ، هیچ عالم و امام و پیامبر و کتاب آسمانی نیست که این کارها را برای ما گناه شرعی محسوب داشته ما را مستحقّ عذاب الهی بداند ؛ ولی انبیاء سلف همین امور را مادون شأن خود دانسته از آنها استغفار می نمودند. امّا نبی اکرم(ص) و ائمه(ع) حتّی از چنین رفتارهایی نیز معصومند. این بزرگواران گاه از حالت فناء مطلق خارج شده خدا را در وجود خود و خلق او مشاهده می کردند لذا از اینکه گاه خدا را در آیینه خلق می دیدند به خدا توبه می نمودند.دیدار خدا در آیینه ی خلق ، برای بسیاری از انبیاء(ع) مقام بود ولی برای چهارده معصوم به خاطر رتبه ی بالایشان نوعی نقص تلقی می شد. لذا گناه این بزرگواران از باب (حسنات الانبیاء سیئات اهل البیت) است نه از سنخ گناه شرعی یا ترک اولی یا امثال آن. امام صادق (ع) فرمودند:( إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَتُوبُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- کُلَّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ. همانا رسول خدا هر روز هفتاد بار توبه می نمود بدون هیچ گناهی.)( بحار الأنوار ، ج44 ،ص275) رسول خدا نیز فرمودند:( إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَی قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ بِالنَّهَارِ سَبْعِینَ مَرَّة . همانا ابری بر قلبم می نشیند و من هر روز هفتاد بار استغفار می کنم.)(بحار الأنوار ، ج25،ص 204 ) باز امام صادق (ع) فرمودند: (إن رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله کان لا یقوم من مجلس و إن خفّ حتّی یستغفر اللّه عزّ و جلّ خمسا و عشرین مرّة رسول خدا (ص) همواره چنین بود که هیچ گاه از مجلسی بر نمی خواست اگر چه مجلسی کوتاه مگر اینکه بیست و پنج بار استغفار می نمود ) (تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج4، ص: 60) یعنی حضرت خاتم الانبیاء (ص) دائماً نور وجه حضرت احدیّت را بی واسطه مشاهده می نمودند ؛ لکن گاه به هنگام مجالست با مردم و تبلیغ دین ، خلق یا وجود خود آن حضرت ، حجاب آن نور می شد و همانگونه که نور خورشید از پشت ابر دیده می شود آن حضرت نیز نور خدا را در حجاب خلق می دیدند ؛ لذا هفتاد بار استغفار می نمودند تا آن حالت برطرف شود. امام خمینی قُدّس سرّه در شرح این گونه احادیث مینویسد: (اولیای خدا همواره انقطاع به سوی خدا دارند؛ ولی به جهت مأموریت الهی خود، گاه به ناچار در مرآت عالم کثرات، توجه به حضرت حق میکنند و همین، نزد آنان کدورت محسوب شده و برای زدودنش استغفار میکنند. ) (صحیفه نور، ج 20، ص 268 - 269 ؛ نیز همان، ج 19، ص 120) افزون بر اینها توبه و استغفار و استغاثه دائمی پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امامان علیهم السلام در پیشگاه خدا ، نقش عملی در تربیت امّت نیز دارد و به دیگران میآموزد که چگونه در پیشگاه خدا به توبه ، تضرّع و انابه بپردازند و به جهت پارهای از اعمال نیک ، مغرور نگشته و به خاطر اعمالی که هیچ در خور خداوندی خدا نیست خود را از خدا طلبکار ندانند و همواره خود را در به جا آوردن حقّ بندگی خدا قاصر و مقصّر بدانند که این عالی ترین اعتراف به عظمت بی منتهای حضرت پروردگار است. آیا کسی که نالهها و گریهها و اطاعت و بندگی (امیرمؤمنان(علیه السلام)) را ببیند و بشنود، با خود نمیگوید: او که یک لحظه از عمرش برتر از عبادت ثقلین می باشد ، این چنین توبه میکند؛ پس من حقیر چگونه به خود ببالم و از خدا به خاطر کمی کوشش در بندگی عذرخواهی نکنم! معرّفی چند کتاب در باب عصمت نبی و امام : سرمایه ایمان، علامه لاهیجی راه و راهنماشناسی، محمدتقی مصباح یزدی ترجمه بدایة المعارف الالهیة ، سید محسن خرازی تنزیه الانبیاء ، سید مرتضی (علم الهدی) تلخیص الشافی، شیخ طوسی قواعدالمرام فی علم الکلام، ابن میثم البحرانی الالفین، علامه حلی کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد ، علامه حلی باب حادی عشر، علامه حلّی ، ترجمه محمدعلی حسینی شهرستانی (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 2/100118306)
اندیشمندان شیعه در اثبات عصمت انبیاء و امامان علیهم السلام دلایل عقلی و نقلی گوناگونی ارائه نمودهاند ، که تبیین آنها نیازمند فرصتی وسیع و مستلزم نگارش کتابی پرحجم و مستقل است که این کار از شئون کاری محقّقین یک مرکز پاسخگویی به سوالات ، که هر روز باید پرسشهای زیادی را پاسخ دهند ، نمی باشد. لذا در این نامه تنها به ذکر یک دلیل عقلی و شواهدی چند از آیات بسنده می شود که طالب حقیقت را همین نیز بس است و در خاتمه کتابهای مفصّلی را که در این باره وجود دارند برای مطالعه ی بیشتر معرّفی می نماییم.
نخست باید دانست که اثبات نبوّت و عصمت انبیاء ، بحثی کاملاً عقلی است ؛ لذا اگر عصمت انبیاء با عقل اثبات نگردد اساساً چیزی به نام شرع و نقل معتبر شرعی نیز وجود نخواهد داشت. نقل شرعی وقتی برای ما حجّت قطعی خواهد بود که یقین داشته باشیم آنچه شخص مدّعی نبوّت بیان می کند یقیناً سخن خداست ؛ و چنین یقینی برای ما حاصل نمی شود مگر زمانی که یقین عقلی و قطعی به عصمت گوینده ی آن داشته باشیم ؛ چون گناه که سهل است اگر حتّی احتمال خطا هم در گوینده وجود داشته باشد نمی توان به سخن او یقین منطقی داشت ؛ اگر چه ممکن است به خاطر حسن سلوک آن شخص ، یقین روانشناختی در ما ایجاد شود ؛ ولی یقین روانشناختی در حقیقت ظنّ غلیظ بوده از نظر عقل منطقی ، حجّت حقیقی و قطعی محسوب نمی گردد.
بر این اساس وقتی عصمت انبیاء و ائمه (ع) با دلائل عقلی اثبات گردید حتّی هزاران شاهد نقلی به ظاهر مخالف عصمت نیز قادر نخواهند بود در آن خدشه ایجاد نمایند ؛ چرا که حجّیّت نقل شرعی (سخن پیامبر یا امام ) ، خود متّکی بر حجّیّت عقل و اثبات عقلی عصمت نبی یا امام می باشد. پس آنکه بخواهد با شاهد نقلی ، عصمت انبیاء یا ائمه را مخدوش سازد ، در حقیقت خواسته یا ناخواسته گرفتار دور باطل شده است.
همچنین قبل از پرداختن به دلیل عقلی عصمت انبیاء و ائمه (ع) ، ذکر این نکته هم لازم می نماید که وجود یک دلیل عقلی بر یک مدّعا ، برای رسیدن به یقین منطقی کافی است ؛ لذا به فرض ، اگر کسی از دهها دلیل عقلی عصمت سفرای الهی ، در چند مورد آن نیز بتواند ایجاد خدشه نماید باز نمی تواند عصمت آن بزرگواران را مخدوش سازد.
دلیل عقلی نبوّت
طبق آنچه پیشتر به آن اشاره شد ، عصمت انبیاء لازمه ی نبوّت آنهاست ؛ یعنی نسبت عصمت به نبوّت مثل نسبت زوجیّت به عدد چهار و مثل نسبت چهار گوش بودن به مربع و سه گوش بودن به مثلث است. لذا پیامبر غیر معصوم تعبیری متناقض بوده شبیه تعابیری چون عدد چهار فرد ، مربع سه گوش یا مثلث متوازی الاضلاع می باشد.
توضیح مطلب اینکه: غرض خداوند متعال از ارسال انبیاء(ع) آن است که اوّلاً آن بزرگواران سخن خدا را بی هیچ اشتباهی دریافت و عیناً و بدون هیچ تغییری به مردم برسانند ثانیاً سخن خدا را به درستی تبیین نمایند ثالثاً با عمل خود ، حکم خدا را به نحو ملموس و عینی به بشر تعلیم دهند. لذا هم علمای شیعه و هم علمای اهل سنّت ، سخن و رفتار انبیاء(ع) را حجّت می شمارند. بنا بر این ، خداوند متعال باید کسانی را به نبوّت مبعوث نماید که مورد اعتماد کامل مردم باشند و مردم عقلاً نتوانند در درستی گفتار و رفتار آنها حتّی ذرّه ای شک کنند ؛ در غیر این صورت مردم در عدم اطاعت از او عقلاً معذور خواهند بود.
حال اگر نبی معصوم نباشد ، در آن صورت احتمال معصیت ، خطا و سهو در مورد او وجود خواهد داشت ؛ و با وجود چنین احتمالی عقلاً نمی توان یقین داشت که هر چه نبی می گوید یا عمل می کند ، درست بوده سخن و حکم خداست. چون با فرض عدم عصمت وی ، در هر سخن و رفتار او احتمال سهو و خطا و دروغگویی وجود خواهد داشت ؛ و اگر برای انسان یقین حاصل نشود که سخن و فعل نبی سخن و حکم خداست ، اطاعت از امر و نهی او عقلاً واجب نخواهد بود.
بنا بر این ، پیامبر غیر معصوم یعنی پیامبری که سخن و فعل او حجّت نبوده و اطاعت و تبعیّت او واجب نیست ؛ که این هم نقض غرض است ؛ چون خدا انبیاء را مبعوث کرده که مردم مطیع آنها باشند.
این استدلال در مورد عصمت امام نیز صادق است ؛ چون غرض از جعل امام از جانب خداوند متعال این است که مورد اطاعت بی چون و چرای مردم قرار گیرد ؛ و اگر کسی معصوم نباشد اطاعت بی چون و چرا از او عقلاً جایز نیست. خداوند متعال در قرآن کریم اطاعت از پیامبر و امام را در ردیف اطاعت خود قرار داده ؛ و روشن است که اطاعت از خدا ، اطاعت بی قید و شرط است. خداوند متعال می فرماید:( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْر. ای کسانی که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را)(النساء:59)
بنا بر این ، بر اساس حکم عقل ، ( نبی و امام غیر معصوم) یک تعبیر متناقض و مغلطه است.
پس بنا به حکم عقل ، نبی و امام باید معصوم باشند و الّا نقض غرض بر خدای حکیم لازم می آید که امری است باطل. بر این اساس ، اگر در آیات و روایات ، مواردی یافت شد که از ظاهر آنها بوی عدم عصمت نبی یا امام استشمام می شود ، طریقه ی منطقی حلّ تعارض این نیست که برهان عقلی را فدای ظاهر آیات و روایات کنیم ؛ چون اعتبار و حجّیّت خود همین آیات و روایات نیز متّکی به برهان عقلی است. اگر عقل حکم به عصمت نبی نمی کرد نه سخن خود او حجّت بود نه کتاب آسمانی او. راه حلّ رفع چنین تعارضاتی این است که آن آیات و روایات را با آیات و روایات دیگر در کنار هم گذاشته از راه تفسیر نقل به نقل به مقصود اصلی گوینده برسیم ؛ چون بسیاری از آیات و روایات متشابه بوده و نیاز به تفسیر عالمانه دارند. خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:( هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب. او کسی است که این کتاب(آسمانی) را بر تو نازل کرد، که قسمتی از آن ، آیات(محکم)( صریح و روشن) است؛ که آنها اساس و مادر این کتاب میباشند ؛ و قسمتی از آن، (متشابه) است(آیاتی که در نگاه اول، احتمالات مختلفی در آن میرود.) اما آنها که در قلوبشان انحراف است ، به دنبال متشابهاتند، تا فتنهانگیزی کنند؛ و تفسیر(نادرستی) برای آن میطلبند؛ در حالی که تفسیر آنها را ، جز خدا و راسخان در علم، نمیدانند. (آنها که) میگویند: ما به همه ی آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست و جز صاحبان عقل، متذکّر نمیشوند.)(آلعمران :7)
حال از کسی که می گوید فلان آیه یا روایت دلالت می کند بر عدم عصمت نبی یا امام ، باید پرسید که: آیا شما یقین دارید که این آیه یا روایت از محکمات می باشد و نه از متشابهات. وقتی ظاهر یک آیه یا روایت با دلیل عقلی قطعی در تعارض است یقیناً چنین آیه و روایتی متشابه بوده و نیازمند تفسیر درست است ؛ و طبق آیه ی فوق الذکر ، تفسیر درست آن را جز خدا و راسخان در علم(کسانی که تمام علمشان یقینی بوده و خطا بردار نیست) نمی دانند. بنا بر این ، برای فهم درست این گونه آیات و روایات باید آنها را به آیات محکم قرآن و سخنان محکم راسخان در علم عرضه نمود و با استفاده از آنها تفسیر درست آن را یافت. کسی که خودسرانه و بدون داشتن منطق تفسیر و با معلوماتی ابتدایی ، دست به تفسیر آیات و روایات متشابه می زند از سه حال خارج نیست: یا ادّعای خدایی می کند یا مدّعی است که از راسخان فی العلم است یا از ( الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ ) می باشد ، که با استفاده از متشابهات قصد فتنه انگیزی دارد ؛ و چون به طور قطع دو مورد اوّل منتفی است پس چنین کسی از گروه سوم خواهد بود ؛ چه عمل او خودآگاهانه باشد و چه از سر جهل و ناآگاهی.
اینگونه افراد در شبهاتی که درباره ی عصمت انبیاء مطرح می کنند معمولاً دچار دو اشتباه منطقی می شوند ؛ اوّلاً با وجود دلیل عقلی بر عصمت انبیاء تمسّک می جویند به شواهد نقلی به ظاهر مخالف با عصمت انبیاء ؛ که سرّ غیر منطقی بودن این عمل پیش از این گذشت. ثانیاً در کنار این شواهد نقلی به ظاهر مخالف با عصمت ، از مشاهده و ملاحظه ی شواهد نقلی اثباتگر عصمت انبیاء غفلت نموده ، به جای تفسیر نقل به نقل و ارجاع متشابهات به محکمات ، دست به تفسیر به رأی زده ، خواسته یا ناخواسته از مصادیق ( الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ ) در آیه ی هفت آل عمران می شوند. در حالی که اگر اینان با کمی تأمّل و انصاف علمی و با رعایت اصول تفسیر متن ، به قرآن کریم و روایات می نگریستند ملاحظه می فرمودند که از این متون نه تنها نمی توان عدم عصمت انبیاء را نتیجه گرفت بلکه برعکس این متون تأکید اکید بر عصمت انبیاء دارند ؛ و مشاهده می نمودند که خداوند متعال در آیات محکم فراوانی بر عصمت انبیاء(ص) صحّه گذاشته ، که با توجّه به آنها می توان آیات و روایات متشابه را تفسیر نمود. در سطور زیر به برخی از این آیات اشاره می شود.
1 ( وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ . آن زن قصد او (یوسف) کرد؛ و او نیز اگر برهان پروردگار را نمیدید قصد وی مینمود. اینچنین کردیم تا بدی و فحشا را از او (یوسف) دور سازیم؛ چرا که او از بندگان مخلَص ما بود.)( یوسف : 24)
در این آیه ی شریفه سه بار بر عصمت حضرت یوسف تاکید شده است. اوّل اینکه فرمود اگر یوسف شاهد برهان پروردگارش نبود اقدام به گناه می نمود. پس یوسف(ع) شاهد چیزی است که آن چیز مانع از گناه نمودن او می شود. دوم اینکه فرمود: اینچنین کردیم تا بدی و فحشا را از او (یوسف) دور سازیم. یعنی خدا تصریح نموده که گناه را از یوسف (ع) دور می سازد. سوم اینکه فرمود یوسف از بندگان مخلَص است. مخلَص با فتحه ی لام ، اسم مفعول بوده به معنی خالص کرده شده می باشد ؛ یعنی کسی که به دست دیگری خالص شده است. بنا بر این یوسف(ع) به دست خدا خالص شده است و هیچ امر غیر الهی در وجود او راه ندارد.
یکی از شواهدی که مناقشه گران در عصمت انبیاء به آن تمسّک می جویند جریان حضرت یوسف (ع) در زندان می باشد ؛ آنجا که به هم سلولی خود سفارش نمود که شرح بی گناهی او را به گوش سلطان مصر برساند و خداوند متعال به خاطر این عمل یوسف (ع) را با هفت سال زندانی بیشتر مجازات نمود. (ر.ک:آیه 42 یوسف)
در حالی که جریان یوسف (ع) با زن عزیز و دیگر زنان مصر ، قبل از این واقعه بوده و خداوند متعال در همان جریان زنان ، سه بار بر عصمت یوسف تأکید نموده و او را خالص شده ی خود خوانده است. پس چگونه می توان فعل اخیر حضرت یوسف را حمل بر گناه شرعی نمود؟!!
2 ( قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ . (ابلیس) گفت: (پروردگارا! چون مرا گمراه ساختی، من(نعمتهای مادّی را) در زمین در نظر آنها زینت میدهم، و همگی را گمراه خواهم ساخت ؛ مگر بندگان مخلَص تو را.)(احجر:39 و 40)
در این آیه ی شریفه ، ابلیس که مهمترین عامل افتادن انسانها در گناه می باشد ، تصریح می کند که کاری با بندگان مخلَص خدا ندارد. اگر شیطان مردم را اغوا نکند بسیاری از افراد عادی بشر هم دست به گناه نمی زنند کجا رسد انبیاء(ع). بنا بر این ، انبیاء(ع) که بندگان مخلَص خدا هستند از گزند ابلیس در امانند.
3 (سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصین. منزّه است خداوند از آنچه توصیف میکنند ؛ مگر بندگان مخلَص خدا.)(الصافات:159 و 160)
طبق این آیه ی شریفه بندگان مخلَص خدا که انبیاء و ائمه(ع) هستند هرچه در مورد اوصاف خدا بگویند درست و عین واقع بوده ، خطا در آن راه ندارد. لذا در بیان هر آنچه به خدا نسبت داده می شود از وصف و فعل معصومند.
4 ( وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا. و در این کتاب(آسمانی) از موسی یاد کن، که او مخلَص بود، و رسول و پیامبری والا مقام بود.)( مریم:51)
در این آیه ی شریفه حضرت موسی(ع) به عنوان بنده مخلَص یاد شده ؛ که بنا به بیانات قبلی ، هم به دست خدا خالص شده است هم شیطان در او راه ندارد. همچنین در این آیه ابتدا از مخلص بودن او سخن گفته شده و سپس به نبوّتش اشاره گردیده که نشان می دهد مخلَص بودن (عصمت) شرط لازم نبوّت می باشد.
5 (لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون. و جز پاک کرده شده ها نمیتوانند به آن(حقیقت قرآن) دست زنند(دست یابند).)( الواقعة :79)
مطهَّرون اسم مفعول است به معنی پاک شده ها ؛ یعنی کسانی که به دست خدا پاک شده ند ؛ و کسی که به دست خدا پاک شده معصوم است.
6 ( إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً . خداوند فقط میخواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.)( الأحزاب:33)
این آیه ی شریفه شاهد است که اهل بیت(ع) به دست خدا از هر نوع پلیدی پاک شده اند . به قرینه ی این آیه مصداق بارز ( لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون) اهل بیت(ع) هستند. همچنین به قرینه ی این آیه و ( لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون ) معلوم می شود که در آیه هفت آل عمران نیز ، منظور از راسخان فی العلم اهل بیت(ع) می باشند.
7 ( وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمینَ . و(به یاد آورید) هنگامی را که فرشتگان گفتند: ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته ؛ و بر تمام زنان جهان، برتری داده است.)( آلعمران:42)
از این آیه ی شریفه استفاده می شود که حضرت مریم نیز دارای عصمت بوده است اگرچه نبی یا امام نبود. البته اینجا گفته نشود که: پس چرا حضرت مریم (س) با اینکه معصوم بود نبی یا امام نگردید؟ چون پیش تر گفته شد که عصمت شرط لازم نبوّت است نه شرط کافی ؛ همانگونه که زوجیّت شرط لازم چهار بودن است نه شرط تامّ آن ؛ لذا هر عدد زوجی لزوماً عدد چهار نخواهد بود.
8 ( وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ. (به خاطر آورید) هنگامی را که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده ی این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد:از دودمان من(نیز امامانی قرار بده!) خداوند فرمود: پیمان من، به ستمکاران نمیرسد.)( البقرة : 124)
از این آیه ی شریفه استفاده می شود که امامت اوّلاً عهد و پیمانی است الهی و ثانیاً این عهد به ظالمین نمی رسد ؛ و در فرهنگ قرآن کریم هر گناهی ظلم است ؛ بلکه هر سهو و خطایی نیز از مصادیق ظلم می باشد ؛ چرا که ظلم به معنای عامّ آن یعنی خروج از عدل و اعتدال و هر سهو و خطایی به یقین خروج از اعتدال محسوب می شود ؛ البته شکّی نیست که سهو و خطای غیر عمد ظلم شرعی محسوب نمی گردد.
بنا بر این طبق این آیه امامت به اهل گناه نمی رسد. از طرف دیگر تک تک ذرّیّه ی حضرت ابراهیم (ع) ، و از جمله نبی اکرم (ص) و ائمه اطهار(ع) که همگی از ذرّیّه ی وی هستند ، از چهار حال بیرون نیستند: یا هم در اوّل عمر ظالم بودند هم در آخر عمر یا در اوّل عمر غیر ظالم ولی در آخر عمر ظالم بودند یا در اوّل عمر ظالم ولی در آخر عمر غیر ظالم بودند یا نه در اوّل عمر ظالم بودند نه در آخر عمر. از این چهار احتمال ، احتمال اوّل و دوم منتفی است ؛ چون این دو گروه اهل جهنّمند و شخصی چون حضرت ابراهیم (ع) هیچگاه از خدا نمی خواهد که اهل جهنّم را امام مردم قرار دهد. پس می ماند گروه سوم و چهارم . از این دو گروه نیز یکی را خدا ظالم نامیده خارج نمود که آن گروه ، یقیناً گروه سومند. پس امام باید کسی باشد که در تمام عمر مصون از گناه باشد.
حال با وجود اینهمه آیه و دهها و صدها روایت که با صراحت از عصمت انبیاء (ع) سخن گفته اند چگونه می توان از دو ، سه آیه و روایت متشابه ، عدم عصمت انبیاء(ع) را استنباط نمود ؛ به خصوص که کلماتی چون ذنب ، عصیان ، استغفار و امثال آنها معانی نسبی و مجازی نیز دارند و در کنار آنها برخی روایات با صراحت از عصمت انبیاء سخن گفته اند. جالب اینکه برخی مخالفین عصمت انبیاء با نادیده گرفتن این همه آیات و روایات گفته اند: تا قرن چهارم کسی از عصمت انبیاء و ائمه(ع) سخن نگفته و این عقیده ، ابداعی علمای شیعه است ، در حالی که روایات پیامبر خدا و اهل بیت(ع) انباشته از چنین ادّعاهایی است. برای مثال:
( عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ: أَنَا وَ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ ابن عباس گوید: شنیدم از رسول خدا که فرمودند: من و علی و حسن و حسین و نه نفر از فرزندان حسین پاک شدگان و معصومان هستیم. ) (بحار الأنوار ،ج25 ،ص201)
و امام صادق (ع) فرمودند: ( الْأَنْبِیَاءُ وَ أَوْصِیَاؤُهُمْ لَا ذُنُوبَ لَهُمْ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ. انبیاء و اوصیای آنان گناهی ندارند چون آنان معصومان و پاک شدگان هستند. )( بحار الأنوار،ج25 ،ص199 )
رسول اکرم (ص) فرمودند: ( مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی الْقَضِیبِ الْأَحْمَرِ الَّذِی غَرَسَهُ اللَّهُ بِیَدِهِ وَ یَکُونَ مُتَمَسِّکاً بِهِ فَلْیَتَوَلَّ عَلِیّاً وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ فَإِنَّهُمْ خِیَرَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ صَفْوَتُهُ وَ هُمُ الْمَعْصُومُونَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ خَطِیئَة هر که خوش دارد نظر کند به شاخه ی سرخی که خداوند متعال با دست خود آن را کاشته است و می خواهد که به آن چنگ زند ، پس پیروی کند از علی و امامانی که از نسل اویند ؛ که همانا آنان بهترین انتخاب شده های خدای عزّ وجلّ و برگزیده و صافی شده ی او می باشند ؛ و ایشانند معصوم از هر گناه و خطایی. )( أمالی الصدوق ،ص583 ،المجلس الخامس و الثمانون)
این سخنان ، از زبان نبی اکرم(ص) و امام صادق صادر شده اند نه از زبان علمای متأخّر شیعه ؛ پس انسان منصف چگونه می تواند ادّعا کند که مساله ی عصمت ، اختراع علمای متأخّر شیعه است . همچنین نبی اکرم (ص) در حدیث ثقلین که متواتر و مورد قبول همه ی مسلمین اعمّ از شیعه و سنّی است ، اهل بیت را در ردیف قرآن کریم قرار داده فرمودند: ( إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ. همانا من دو چیز گران را در بین شما باقی می گذارم ؛ تا زمانی که به آن دو چنگ می زنید بعد از من هرگز گمراه نمی شوید ؛ آن دو ، کتاب خدا و عترت و اهل بیت من هستند ؛ و همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا اینکه در کنار حوض بر من وارد شوند.)
اگر اهل بیت معصوم نباشند خودشان احتمال گمراهی خواهند داشت پس چگونه دیگران با تمسّک به آنها هرگز گمراه نمی شوند. کسی که خودش احتمال گمراه شدن دارد پیروان او به نحو اولی احتمال گمراه شدن دارند. همچنین کسی که احتمال معصیت یا خطا و سهو دارد نمی تواند همواره با قرآن باشد. یقیناً مراد از همراهی دائمی اهل بیت و قرآن ، همراهی ظاهری نیست بلکه مقصود این است که اهل بیت(ع) ذرّه ای از قرآن کریم تخطّی ندارند. اگر اهل بیت(ع) معصوم نباشند در موارد معصیت و خطا و سهو از قرآن جدا خواهند شد. قرآن کتابی است که هیچ انحراف و خطایی در او راه ندارد ؛ پس آنکه همواره با قرآن است تمام امورش منطبق بر قرآن خواهد بود. لذا امیر المومنین(ع) خود را زبان گویای خدا و اهل بیت را تجسّم قرآن قلمداد نموده فرمودند:( أَنَا عِلْمُ اللَّهِ وَ أَنَا قَلْبُ اللَّهِ الْوَاعِی وَ لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ ... منم علم خدا و منم آن قلب الهیِ بی کران گنجایش و منم زبان گویای خدا ... )( بحار الأنوار، ج24 ،ص 198) و فرمودند:( ... فِیهِمْ کَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ کُنُوزُ الرَّحْمَن... همه ی کرامتهای قرآن در اهل بیت است و آنان گنجهای خدای رحمان می باشند. ... )( نهج البلاغة ، خطبه 154)
همچنین نبی اکرم(ص) به نقل از راویان اهل سنّت فرمودند:( علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض یوم القیامة. علی با حق است و حق با علی است ؛ از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت در کنار حوض بر من وارد شوند.)(تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج 14 ،ص322 / تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج42، ص449). و فرمودند:( علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند )(المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ،ص 124 / المعجم الصغیر ، الطبرانی ، ج1 ، ص 255 / کنزالعمال ، المتقی الهندی ، ج11 ، ص 603 )
آیا در مورد کسی که همواره با حقّ است و حقّ همواره با اوست می توان فرض گناه یا خطا نمود. اگر کسی حتّی یک گناه یا یک خطا بکند دیگر نمی توان گفت : او هرگز از حق جدا نمی شود و حقّ هرگز از او منفکّ نمی گردد. آیا برای عصمت تعریفی بهتر از این وجود دارد که گفته شود :شخص معصوم همواره با حقّ و حقّ همواره با اوست.
همچنین برخی با جمع آوری آیات و روایاتی که در آنها ائمه یا انبیاء (ع) در محضر خدا اعتراف به گناه کرده ، طلب غفران نموده اند ، خواسته اند نتیجه بگیرند که پس آنان معصوم نبوده اند ؛ چون استغفار برای معصوم معنی ندارد. امّا اینها غفلت نموده اند از این حقیقت که هر توبه و طلب مغفرتی دلالت بر داشتن گناه شرعی نمی کند. انبیاء سلف از گناه شرعی و خطا در امور غیر اختصاصی انبیاء معصوم بودند ولی گاه در حیطه ی امور اختصاصی انبیاء نه امور شخصی خود رفتارهایی از آنان سر می زد که پایین تر از شأن و مرتبه ی وجودی آنها بود لذا آن رفتارها را نسبت به خود گناه فرض کرده از خدا طلب عفو و بخشش می نمودند. برای مثال:
حضرت نوح فرمود:( پروردگارا! پسرم از خاندان من است؛ و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است؛ و تو از همه ی حکم کنندگان برتری. )(هود:45) حضرت نوح در مقامی بود که باید به خدا اعتماد کامل می نمود و بی اذن خاصّ خدا از او طلب نجات پسرش را نمی کرد. لذا خداوند متعال در جوابش ( فرمود: ای نوح! او از اهل تو نیست. او عمل غیر صالحی است.پس، آنچه را از آن آگاه نیستی، از من مخواه! من به تو اندرز میدهم تا از جاهلان نباشی.)( هود:46) آنگاه حضرت نوح (عرض کرد: پروردگارا! من به تو پناه میبرم که از تو چیزی بخواهم که از آن آگاهی ندارم و اگر مرا نبخشی، و بر من رحم نکنی، از زیانکاران خواهم بود.)(هود:47) روشن است که کار حضرت نوح(ع) گناه شرعی نبود چون خواستن نجات فرزند حتّی اگر کافر بوده باشد امری خیرخواهانه بوده گناه نیست ؛ ولی حضرت نوح (ع) به خاطر معرفت بالای خود و درک عظمت الهی و درک این معنا که بی اذن خاصّ او حتّی نباید از او چیزی خواست ، همان کار را هم برای خود گناه محسوب کرده از کار خود عذر تقصیر خواست.
همچنین حضرت یوسف(ع) زمانی که در زندان بود خواب هم سلولی های خود را تعبیر کرده و فرمود:( ای دوستان زندانی من! امّا یکی از شما(دو نفر، آزاد میشود؛ و) ساقی شراب برای صاحب خود خواهد شد؛ و امّا دیگری به دار آویخته میشود؛ و پرندگان از سر او میخورند! و مطلبی که درباره آن(از من) نظر خواستید، قطعی و حتمی است. و به یکی از آن دو نفر، که میدانست رهایی مییابد، گفت: مرا نزد صاحبت ( سلطان مصر) یادآوری کن! ولی شیطان یادآوری او را نزد صاحبش از خاطر وی برد ؛ و به دنبال آن، (یوسف) چند سال دیگر در زندان باقی ماند. )(یوسف:41 و 42) اینکه کسی بخواهد بی گناهی خود را از راه کس دیگری به گوش حاکم برساند نه تنها شرعاً کار حرامی نیست بلکه چه بسا برای افراد عادی کاری است لازم ؛ امّا از کسی چون یوسف(ع) انتظار نبود که مانند دیگر مردمان ، بی اذن خاصّ الهی و بر اساس اذن عامّ خدا برای دریافت فیض الهی به وسائط فیض چنگ زند. او باید متوجّه می بود که آنکه او را از ته چاهی نجات داده است اگر بخواهد از زندان نیز رهایش می کند. امّا متوجّه این امر نشد لذا به مجازات این غفلت خود چندین سال دیگر نیز در زندان ماند. حضرت صادق علیه السّلام فرمودند:( خداوند متعال به یوسف فرمود. ای یوسف آیا من نبودم که تو را محبوب و مورد علاقه پدرت نمودم؟ آیا من تو را با حسن و جمالی که به تو دادم بر دیگران برتری ندادم؟ آیا من نبودم که کاروان را به طرف تو متوجّه نمودم؟ آیا من نبودم که تو را نجات داده و از چاه بیرون آوردم؟ آیا من نبودم که مکر و حیله زنان را از تو برطرف کردم؟ پس چه شد که از توجه به من اعراض نموده و برای نجات خود از زندان ، متوسل به مخلوق من شدی؟! برای همین جملهای که در زندان گفتی باید چندین سال در زندان بمانی.)
باید توجّه داشت که سر زدن این گونه از کارها از انبیاء(ع) که در حیطه ی امور اختصاصی انبیاست از سنخ معصیت شرعی نیست. در هیچ جای شرع نیامده که شما حق ندارید نجات پسرتان را از خدا بخواهید ؛ یا حق ندارید برای اثبات بی گناهی خود به دیگران متوسّل شوید. امّا انبیاء (ع) به خاطر موقعیّت خاصّی که دارند به اموری مورد مواخذه قرار می گیرند که معصیت شرعی نیست ؛ بنا بر این ، حساب کار انبیاء(ع) را نباید با دیگران یکی دانست. به عبارت دیگر معصیت آنان نه از سنخ گناه شرعی بلکه از باب( حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِینَ ) است ؛ برای همین هم بود که در جریان خوردن از درخت منهیّه ، حضرت آدم(ع) مورد توبیخ واقع شد و توبه نمود ، ولی حوّا نه توبیخ شد و نه از توبه ی او سخنی به میان آمده است ؛ با اینکه امر به نخوردن از آن درخت متوجّه هر دو بود. پس معلوم می شود که کار آن دو در حدّ معصیت شرعی نبود و الّا لازم می شد که حوّا نیز به سبب آن توبیخ شود و توبه کند. حضرت آدم(ع) توبیخ شد چون پیامبر بود ولی از حوّا که پیامبر نبود انتظار خاصّی هم نبود. اگر هم اکنون ما انسانهای عادی مثل حضرت نوح ، نجات فرزند گمراه خود را از خدا بخواهیم ، یا مثل حضرت یوسف (ع) از کسی بخواهیم که صدای بی گناهی ما را به گوش حاکم جامعه برساند ، یا مثل حضرت یونس هنگام اطّلاع از وقوع عذاب آسمانی از شهر خارج شویم ، هیچ عالم و امام و پیامبر و کتاب آسمانی نیست که این کارها را برای ما گناه شرعی محسوب داشته ما را مستحقّ عذاب الهی بداند ؛ ولی انبیاء سلف همین امور را مادون شأن خود دانسته از آنها استغفار می نمودند.
امّا نبی اکرم(ص) و ائمه(ع) حتّی از چنین رفتارهایی نیز معصومند. این بزرگواران گاه از حالت فناء مطلق خارج شده خدا را در وجود خود و خلق او مشاهده می کردند لذا از اینکه گاه خدا را در آیینه خلق می دیدند به خدا توبه می نمودند.دیدار خدا در آیینه ی خلق ، برای بسیاری از انبیاء(ع) مقام بود ولی برای چهارده معصوم به خاطر رتبه ی بالایشان نوعی نقص تلقی می شد. لذا گناه این بزرگواران از باب (حسنات الانبیاء سیئات اهل البیت) است نه از سنخ گناه شرعی یا ترک اولی یا امثال آن.
امام صادق (ع) فرمودند:( إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَتُوبُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- کُلَّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ. همانا رسول خدا هر روز هفتاد بار توبه می نمود بدون هیچ گناهی.)( بحار الأنوار ، ج44 ،ص275)
رسول خدا نیز فرمودند:( إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَی قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ بِالنَّهَارِ سَبْعِینَ مَرَّة . همانا ابری بر قلبم می نشیند و من هر روز هفتاد بار استغفار می کنم.)(بحار الأنوار ، ج25،ص 204 )
باز امام صادق (ع) فرمودند: (إن رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله کان لا یقوم من مجلس و إن خفّ حتّی یستغفر اللّه عزّ و جلّ خمسا و عشرین مرّة رسول خدا (ص) همواره چنین بود که هیچ گاه از مجلسی بر نمی خواست اگر چه مجلسی کوتاه مگر اینکه بیست و پنج بار استغفار می نمود ) (تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج4، ص: 60)
یعنی حضرت خاتم الانبیاء (ص) دائماً نور وجه حضرت احدیّت را بی واسطه مشاهده می نمودند ؛ لکن گاه به هنگام مجالست با مردم و تبلیغ دین ، خلق یا وجود خود آن حضرت ، حجاب آن نور می شد و همانگونه که نور خورشید از پشت ابر دیده می شود آن حضرت نیز نور خدا را در حجاب خلق می دیدند ؛ لذا هفتاد بار استغفار می نمودند تا آن حالت برطرف شود. امام خمینی قُدّس سرّه در شرح این گونه احادیث مینویسد: (اولیای خدا همواره انقطاع به سوی خدا دارند؛ ولی به جهت مأموریت الهی خود، گاه به ناچار در مرآت عالم کثرات، توجه به حضرت حق میکنند و همین، نزد آنان کدورت محسوب شده و برای زدودنش استغفار میکنند. ) (صحیفه نور، ج 20، ص 268 - 269 ؛ نیز همان، ج 19، ص 120)
افزون بر اینها توبه و استغفار و استغاثه دائمی پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امامان علیهم السلام در پیشگاه خدا ، نقش عملی در تربیت امّت نیز دارد و به دیگران میآموزد که چگونه در پیشگاه خدا به توبه ، تضرّع و انابه بپردازند و به جهت پارهای از اعمال نیک ، مغرور نگشته و به خاطر اعمالی که هیچ در خور خداوندی خدا نیست خود را از خدا طلبکار ندانند و همواره خود را در به جا آوردن حقّ بندگی خدا قاصر و مقصّر بدانند که این عالی ترین اعتراف به عظمت بی منتهای حضرت پروردگار است. آیا کسی که نالهها و گریهها و اطاعت و بندگی (امیرمؤمنان(علیه السلام)) را ببیند و بشنود، با خود نمیگوید: او که یک لحظه از عمرش برتر از عبادت ثقلین می باشد ، این چنین توبه میکند؛ پس من حقیر چگونه به خود ببالم و از خدا به خاطر کمی کوشش در بندگی عذرخواهی نکنم!
معرّفی چند کتاب در باب عصمت نبی و امام :
سرمایه ایمان، علامه لاهیجی
راه و راهنماشناسی، محمدتقی مصباح یزدی
ترجمه بدایة المعارف الالهیة ، سید محسن خرازی
تنزیه الانبیاء ، سید مرتضی (علم الهدی)
تلخیص الشافی، شیخ طوسی
قواعدالمرام فی علم الکلام، ابن میثم البحرانی
الالفین، علامه حلی
کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد ، علامه حلی
باب حادی عشر، علامه حلّی ، ترجمه محمدعلی حسینی شهرستانی (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 2/100118306)
- [سایر] اگر بخواهیم از نظر عقلی بررسی کنیم، چه دلیلی بر عصمت امامان علیهم السلام وجود دارد؟
- [سایر] عصمت پیامبران علیهم السلام را با دلایل قرآنی اثبات کنید؟
- [سایر] آیا اعتقاد به عصمت پیامبران و امامان(علیهم السلام) تأثیری منفی بر زندگی فردی و اجتماعی ما نمی گذارد؟
- [سایر] دلایل عقلی و نقلی عصمت پیامبران را بفرمایید؟
- [سایر] دلایل عصمت امامان چیست؟
- [سایر] آیا عصمت امامان علیهم السلام در دوری شیعیان از گناه نیز تأثیر دارد؟ آیا این درست است که امامان برای گناهان شیعه استغفار می کردند؟
- [سایر] آیا نظریه عصمت امامان علیهم السلام از سوی هشام بن حکم پیشنهاد شده است؟
- [سایر] آیا امامان(علیهم السلام)، قبل از رسیدن به امامتشان دارای مقام عصمت بوده اند؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] عصمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امامان (علیهم السلام) اکتسابی بوده یا انتصابی؟
- [سایر] با اینکه پیامبران و امامان(علیهم السلام) معصومند، پس چرا استغفار و گریه می کنند ؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] نماز در حرم امامان(علیهم السلام) مستحب است، بلکه در حدیث آمده نماز در حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) برابر با دویست هزار نماز است.
- [آیت الله نوری همدانی] نماز در حرم امامان (علیهم السلام ) مستحب ، بلکه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهر حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام ) برابر دویست هزار نماز است .
- [آیت الله فاضل لنکرانی] نماز در حرم امامان(علیهم السلام) مستحب بلکه بهتر از مسجد است. و نماز در حرم مطهّر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) برابر دویست هزار نماز است.
- [امام خمینی] نماز در حرم امامان علیهم السلام مستحب، بلکه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام برابر دویست هزار نماز است.
- [آیت الله بهجت] اگر کسی ( اعم از مسلمان و غیرمسلمان ) به یکی از دوازده امام علیهم السلام دشنام دهد، یا با آنان دشمنی نماید، نجس است.
- [آیت الله وحید خراسانی] نماز خواندن در حرم امامان علیهم السلام مستحب است بلکه از بعضی روایات استفاده می شود که نماز در حرم مطهر حضرت امیر المومنین علیه السلام و سیدالشهداء علیه السلام افضل از مسجد است
- [آیت الله مکارم شیرازی] کسانی که در حق علی(علیه السلام) و سایر امامان(علیهم السلام) غلو کنند; یعنی، آن بزرگواران را خدا بدانند یا صفات مخصوص خدایی برای آنها قائل باشند، کافرند.
- [آیت الله وحید خراسانی] شخصی که به یکی از چهارده معصوم علیهم السلام از روی دشمنی دشنام دهد نجس است
- [آیت الله فاضل لنکرانی] انسان می تواند برای بعضی از کارهای مستحبی مثل زیارت قبر پیغمبر و امامان(علیهم السلام)، از طرف زندگان اجیر شود، و نیز می تواند کار مستحبی را انجام دهد و ثواب آنر برای مردگان یا زندگان هدیه نماید.
- [آیت الله وحید خراسانی] نجس کردن حرم امامان علیهم السلام حرام است و اگر نجس شود چنانچه نجس ماندن ان بی احترامی باشد تطهیر ان واجب است بلکه احتیاط مستحب ان است که اگر بی احترامی هم نباشد ان را تطهیر کنند