دلایل عقلی و نقلی عصمت پیامبران را بفرمایید؟
دانشمندان شیعه، پیامبران را معصوم از گناه و مصون از خطا پیش از بعثت و پس از آن دانسته و هرگز میان کبیره وصغیره، عمد و سهو، پیش از بعثت و پس از آن، فرقی نگذارده اند. نخست به گونه ای فشرده به دلایل عقلی عصمت اشاره می کنیم آنگاه به دلایل قرآنی آن می پردازیم و از میان دلایل عقلی تنها دو دلیل را که بیش از دلایل دیگر وجدان انسان را قانع می سازند، در اینجا منعکس می کنیم. 1. عصمت و جلب اعتماد هدف از بعثت پیامبران، هدایت وتربیت مردم است و تحقق این هدف در گرو شرایطی است که مهم آن، ایمان افراد به صدق گفتار مربی است و بدون تحقق چنین شرطی سخن و برنامه ی مربی نقش بر آب می شود. هرگاه عمل مربی با گفتار او مطابق باشد، طبعاً اعتماد شنونده را به خود جلب می کند و مایه ی گرایش مردم به مکتب می گردد; ولی اگر او بر خلاف گفتار خود رفتار نماید، اعتماد مردم به صحت گفتار او از بین می رود، و هر خردمندی با خود می گوید: اگر مربی به صحت گفتار خود ایمان داشت هرگز، بر خلاف گفتار خود، کاری صورت نمی داد و در عمل به برنامه پیشگام می شد. ممکن است گفته شود: چه مانع دارد که مربی به هیچ قیمت دروغ نگوید ولی دیگرخلافها را مرتکب شود، بنابر این انجام خلاف، دلیل بر بی پایه بودن برنامه های تربیتی مربی نمی شود. ولی چنین تفکیکی میان گناهان، فرضیه ای بیش نیست و نمی تواند پایه یک تربیت عمومی گردد زیرا: اوّلاً: چنانچه در تشریح ماهیت عصمت، یادآور شدیم: مصونیت در برابر همه و یا بخشی از گناهان ، معلول یک رشته ملکات و یا حالات روانی است که انسان را از اقدام به خلاف باز می دارد، و از این ملکات می توان به (عشق به خدا وجمال و جلال او) یا ترس از (پیامد گناهان) و... تعبیر کرد، در این صورت چگونه می توان میان گناهان چنین تفکیکی قایل شد، و انسانی را فرض کرد که آماده ی انجام هر نوع گناه از قبیل: قتل نفس، هتک ناموس و اموال و... می باشد، امّا به هیچ قیمت به خدا دروغ نمی بندد واگر در انسان حالت ترس ازخدا نباشد، تفکیک بین دروغ و دیگر گناهان بی جهت و بی ملاک خواهد بود. ثانیاً: فرض کنید چنین تفکیکی از نظر ثبوت و واقع، امکان پذیر باشد ولی اثبات اینکه این فردِ مدّعی نبوت و آورنده ی برنامه از کسانی است که هرگز به خدا دروغ نمی بندد، امّا ازارتکاب دیگر گناهان پروا ندارد، کار آسانی نیست; زیرا انسان از کجا بداند که این فرد از آن نوع افرادی است که میان بستن دروغ به خدا و دیگر گناهان عملاً قایل به تفکیک است و اگر خود مدعی رسالت، چنین تفکیکی را ادعا کند بیشتر مایه ی تردید وشک می شود! خلاصه: تأمین هدف بعثت که هدایت و گرایش مردم است، جز در سایه ی (جلب اعتماد مردم) امکان پذیر نیست و یک چنین جریان عمومی بدون وارستگی مربی محقَّق نمی شود و از این جهت باید پیامبران به حکم خرد، پیراسته از گناه و معصیت باشند تا اعتقاد توده ها را نسبت به خود جلب کنند. باز گاهی تصور می شود که در جلب اعتماد مردم کافی است که پیامبران آشکارا مرتکب خلاف نشوند، ولی این نوع پیراستگی مانع از آن نیست که در خفا و پنهانی و دور از انظار، مرتکب گناه بشوند. یک چنین تصوری درباره ی پیامبران، ویرانگر اهداف بعثت آنهاست; زیراهرگاه برای پیامبران مانع و رادعی از گناه وجود نداشته باشد، و فقط به خاطر جلب مردم از گناه دوری جویند در این صورت، اعتماد به صدق گفتار آنان، از بین می رود; زیرامردم از کجا بدانند که این فرد در تبیین دستورهای خدایی راه دروغ را نمی پیماید؟ در این صورت برای تشخیص راست از دروغ، ملاکی در اختیار مردم نیست که راست را از دروغ بازشناسند و اگر آنان، دروغ هم بگویند، دروغشان از راست تمییز داده نخواهد شد. گذشته از این، یک انسان برای مدت کوتاهی می تواند، مردم را فریب دهد و منافقانه با تضادِ(درون با برون) به سر ببرد ولی دیری نمی پاید پرده از راز درون بر می افتد و حقیقت روشن می گردد. خلاصه: این نوع فرضیه ها نه با هدف بعثت سازگار است و نه در زندگی قابل پیاده شدن می باشد، راه منحصر برای جلبِ اعتماد، جز اعتقاد به پیراستگی پیامبران از گناه در درون و برون نمی باشد، و هر نوع فرضیه مانند دو فرضیه پیشین، پنداره ای بیش نیست. 2. مایه های گرایش و انزجار متکلم معروف شیعه (مرحوم مرتضی) دلیل یاد شده را به گونه ای دیگر تقریر کرده ویادآور می شود: (هدف از بعثت در صورتی تأمین می گردد که در زندگی راهنمایان آسمانی، نقطه ضعف وموجبات انزجار و تنفر وجود نداشته باشد، تا مردم پس از شنیدن سخنان آنان، به آسانی به سوی آنان گرایش پیدا کرده و از او پیروی کنند). (روی این اساس، دانشمندان معتقدند که پیامبران آسمانی باید از هر نقطه ضعف که موجب تنفر و دوری مردم باشد، پیراسته گردند، هر چند موجبات تنفر، خارج از اختیار آنان باشد. ولذا افراد مبتلا به بیماریهای جذام و برص و مانند آنها که افراد بالطبع از آنها گریزان می باشند، نمی توانند مسؤولان رسالت الهی باشند; زیرا هر قدر هم مؤمن و پاکدامن باشند نمی توانند مردم را به خود جذب کنند و در نتیجه هدف از بعثت تأمین نمی گردد). (آلودگی خانوادگی یا آلودگی فردی، چه پیش از بعثت و یا پس از بعثت، مایه ی تنفر مردم از مدعیان رسالت است و سپردن یک چنین رسالت بزرگ، به فردی که در آن مایه ی تنفر و انزجار وجود دارد کاری حکیمانه نیست; زیرا هدف از برانگیختن در این شرایط تأمین نمی گردد). آنگاه مرحوم مرتضی، به برخی از پرسشهایی که پیرامون این دلیل هست می پردازد و می گوید: (ممکن است گفته شود: بسیاری از فرقه ها، انجام گناه را بر پیامبران تجویز می کنند و یک چنین تجویزی، آنان را از گرایش باز نداشته است). وی در پاسخ این سؤال بیانی دارد که به آن اشاره می کنیم: (برای سکون خاطر و آرامش دل، درجات و مراتبی است و آرامشی که از گفتار معصوم به انسان دست می دهد، با آرامشی که از گفتار کسی که دارای چنین حالتی نیست، یکسان نمی باشد، چه بسا انسان، گفتار هر دو را تصدیق و باور نماید. ولی مسلماً آن سکون خاطری که از گفتار انسانهای پیراسته از گناه حاصل می شود، با سکون خاطری که از گفتار انسانهای عادی به دست می آید، برابری نمی کند). این جریان نه تنها در باره ی انسانهای معصوم و غیر معصوم حکم فرماست، بلکه همین وضع درباره انسانی که ارتکاب صغایر را بر او تجویز می کنیم ولی او را از ارتکاب کبایر پیراسته می دانیم با انسانی که برای او هر دو را تجویز می نماییم، حکم فرما می باشد و اعتماد و اطمینان ما به سخنِ انسان نخست، بیش از اطمینان ما به سخن انسان دوم است. از این بیان پاسخ برخی از پرسشهای دیگر روشن می گردد و آن اینکه: گاهی می گویند در زمینه های جلب وگرایش مردم کافی است که پیامبران پس از بعثت پیراسته از گناه باشند، هر چند قبل از برانگیخته شدن، پیراسته از آلودگی نباشند. و یا گاهی می گویند: کافی است که پیامبران از گناهان بزرگ بپرهیزند هر چند از گناهان صغیره دوری نجویند. پاسخ همه ی این پرسش ها یکی است و آن اینکه: مایه ی جلب و گرایش، هر چه بیشتر باشد، اعتماد و اطمینان ایمان و گرایش نیز بیشتر خواهد بود و هدف بعثت، به صورت کامل جامه ی عمل خواهد پوشید.( [1]) در اینجا سؤال دیگری است که گاهی مطرح می گردد و آن اینکه: عقلای جهان در تبلیغ برنامه های خود، مقید به اعزام مبلِّغ های دور از هرنوع کاستی نیستند و چه بسا از افرادی کمک می گیرند که در صفحه زندگی آنان نقطه و یا نقاط ضعفی وجود دارد، در این صورت چه مانعی دارد که خدا نیز در تبلیغ آیین خود بر این شیوه عمل کند؟ ولی پاسخ این پرسش روشن است و آن اینکه: اکتفای عقلای جهان بر چنین مبلّغ هایی به خاطر یکی از دو جهت است: یا افراد کامل در اختیار ندارند و یا تحقق یک هدف به حدّمعیّنی اکتفا میورزند درحالیکه هیچ یک از دو انگیزه در ساحت خدا وجود ندارد.( [2]) قرآن و عصمت پیامبران با توجه به این نوع از دلایل عقلانی باید هماهنگی قرآن را با خرد در این زمینه حدس زد، اتفاقاً مسأله ی عصمت پیامبران هر چند به صورت صریح وبه شکل دلالت مطابقی به نحوی که درباره ی فرشتگان وجود دارد، مطرح نشده است امّا در پرتو دقت در آیات قرآن می توان به آیات فراوانی در این زمینه استدلال کرد.اینک دسته هایی از آیات را در اینجا منعکس می کنیم: آیات دسته نخست آیات سه گانه ای در قرآن وارد شده که از ضمیمه کردن هر سه به هم، می توان عصمت پیامبران را به دست آورد، اینک آیات سه گانه: 1. ( أُولئِکَ الَّذینَ هَدَی اللّهُ فَبهُدیهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّذِکْری لِلْعالَمینَ ).( [3]) (آنان (اشاره به پیامبران نامبرده در آیات پیش) کسانی هستند که خدا آنان را هدایت کرده بنابر این از هدایت آنان پیروی کنید. بگو من از شما مزد نمی خواهم قرآن جز وسیله ی یادآوری برای جهانیان، چیزی بیش نیست). 2. ( ...وَمَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد * وَمَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ... ) .( [4]) (هرکس را خدا گمراه کند برای او هدایت کننده ای نیست و هرکس را خدا راهنمایی کند برای او گمراه کننده ای نیست). 3. ( أَلَمْ أَعْهَدْإِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ * وَأَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ * وَلَقَدْأَضَلَّ مِنْکُمْ جِبلاًّ کَثیراً أَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ ).( [5]) (مگر با شما ای فرزندان آدم! عهد نبستم که شیطان را پرستش نکنید چون او دشمن آشکاری برای شما است؟ مرا بپرستید! این است راه راست، و شیطان گروه زیادی ازشما را (بر اثر نافرمانی با خدا) گمراه کرده است، چرا فکر نمی کنید!). با ضمیمه کردن مفاد هر سه آیه به هم، می توان عصمت پیامبران را در مورد گناه، نتیجه گرفت; زیرا : آیه ی نخست به حکم مفاد جمله ی ( أُولئِکَ الَّذینَ هَدَی اللّهُ )می رساند که پیامبران هدایت یافتگان هستند که باید از آنان پیروی نمود. آیه ی دوم به حکم مفاد جمله( وَمَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ )می رساند: افرادی که در پوشش هدایت الهی قرار گیرند، هرگز مضل و گمراه کننده، و یا اضلال وگمراهی به آنان راه ندارد. آیه ی سوم به حکم جمله:( وَلَقَدْأَضَلَّ مِنْکُمْ جِبلاًّ کَثیراً ) می رساند: هر فردی به هر مقداری که خدا را نافرمانی می کند، از راه راست منحرف و گمراه می شود و ضلالت وگمراهی با گناه و نافرمانی توأم و همراه است و هر فردی که خدا را نافرمانی کند، گمراه نیز می باشد. با توجه به این سه مضمون، به روشنی می توان عصمت پیامبران را از آیات یاد شده استنباط کرد; زیرا: هرگاه خلاف و نافرمانی نوعی ضلالت و گمراهی باشد و از طرف دیگر، پیامبران هدایت یافتگانی هستند که ضلالت به آنها راه ندارد، در این صورت نتیجه گیری می شود که خلاف و نافرمانی به زندگی آنان راه ندارد و آنها پیراسته از گناه و خلاف می باشند و اگر بخواهیم این مطلب را به شکل منطقی در بیاوریم باید چنین بگوییم. (هر نوع معصیت وگناه، ضلالت و گمراهی است) و (ضلالت و گمراهی به ساحت پیامبران راه ندارد) نتیجه می دهد که (معصیت و گناه به ساحت پیامبران راه ندارد). دسته دوم قرآن به افرادی که خدا و پیامبر او را اطاعت می کنند، نوید می دهد که آنان با افرادی که مورد انعام خدا قرار می گیرند، همراه خواهند بود و این گروه عبارتند از: 1. پیامبران، 2. صدیقان، 3. شهیدان(بر اعمال)، 4. صالحان. چنان که می فرماید: ( وَمَنْ یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنَعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدّیقینَ وَالشُّهَداءِوَالصّالِحینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً ).( [6]) (کسانی که خدا و پیامبر او را اطاعت می کنند، آنان با کسانی خواهند بود که مورد انعام خدا قرار گرفته اند، و آنان عبارتند از پیامبران، صدیقان، شهیدان، صالحان، چه نیکو مصاحبانی هستند!). بنابر این (انبیای الهی)جزو کسانی هستند که مورد انعام الهی قرار گرفته اند، این از یک طرف. از طرف دیگر در سوره ی حمد یادآور می شود که گروه مورد انعام نه مورد خشم خدا هستند و نه ضال و گمراهند چنانکه می فرماید: ( صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِالْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلا الضّالّینَ ) .( [7]) (راه کسانی که به آنان نعمت بخشیدی نه راه کسانی که مورد خشم الهی هستند و نه راه گمراهان). از ضمیمه ی این دو آیه به روشنی به دست می آید که پیامبران از مصادیق ( غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلا الضّالّینَ ) می باشند. و با توجه به اینکه هر نوع معصیت و نافرمانی خدا،نوعی ضلالت و گمراهی است، می توان قاطعانه گفت: از آنجا که پیامبران ضالّ و گمراه نیستند، طبعاً عاصی وخلافکار نیز نمی باشند و نتیجه ی آن چیزی جز (عصمت وپیراستگی از گناه) نیست. دسته سوم قرآن در آیه ای، پیامبران را با اوصافی مانند: (هدایت) و (اجتبینا) یاد می کند و می فرماید: ( أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوح وَمِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْراهیمَ وَإِسْرائیلَ وَمِمَّنْ هَدَیْنا وَاجْتَبَیْنا إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُکِیّاً ) .( [8]) (این گروه کسانی هستند که مورد انعام خدا قرار گرفته اند و آنان عبارتند از پیامبرانی که از ذریّه ی آدم و از کسانی که با نوح بر کشتی سوار کردیم و از خاندان ابراهیم و یعقوب و از آنها که هدایت کردیم، برگزیدیم. آنان کسانی بودند که وقتی آیات خداوند رحمان بر آنها تلاوت می شد، به خاک افتاده و سجده می کردند، در حالی که گریان بودند). همان طور که ملاحظه می فرمایید پیامبران با صفات یاد شده در زیر توصیف شده اند: 1. ( أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ ) . 2. ( هَدَیْنا ) . 3. ( وَاجْتَبَیْنا ) . 4. ( خَرُّوا سُجَّداً وَبُکِیّاً ) . در حالی که قرآن پیامبران را با صفات مذکور توصیف می کند، در آیه ی بعد، گروه مقابل آنان را با اوصاف کاملاً متفاوت و متضاد، معرفی می نماید و می فرماید: ( فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَونَ غَیّاً ).( [9]) (پس از آنها، فرزندان ناشایسته ای روی کار آمدند که نماز را ضایع کردند و از خواسته های نفسانی پیروی کردند به زودی به نتیجه ی گمراهی خود خواهند رسید). در این آیه گروه دوم با جمله های یاد شده در زیر توصیف شده اند: 1. ( أَضاعُوا الصَّلاةَ ) . 2. ( وَاتَّبَعُوا الشَّهَوات ) . 3. ( یَلْقَونَ غَیّاً ) . از تقابل دوگروه در صفات، می توان چنین نتیجه گرفت که پیامبران درست نقطه مقابل گروه دوم می باشند یعنی از شهوتها وخواسته های نفسانی پیروی نکردند و گمراه نشدند تا مجازات آن را ببینند. چنین گروهی که نه از شهوات پیروی می کنند، و نه با مجازات گمراهی روبرو می شوند، گروهی جز معصوم نخواهند بود; زیرا فرد گنهکار پیوسته از نفسانیات پیروی می کند، وبا کیفر گمراهی روبرو می گردد، و افرادی که از چنین جریانی به دور باشند، طبعاً معصوم و پیراسته از گناه خواهند بود. دسته چهارم مصلحان بزرگ جهان از طریق گفتار و رفتار، جامعه را به راه راست و خوشبختی هدایت می کنند و توده های علاقمند به رهبران خود، رفتار و گفتار آنان را سرمشق خود قرار داده و از هر دو به صورت یکسان پیروی می کنند و هرگز میان این دو، از نظر عوامل تربیت فرق نمی گذارند، وهرگاه مصلحی بگوید: (شما از گفتار من سرمشق بگیرید، نه از رفتار من!) مردم سخن او را غیر منطقی تلقی کرده و کاملاً از دور او پراکنده می شوند. در یک چنین شرایطی که بر جامعه ها حاکم است قرآن می فرماید: ( وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ... ).( [10]) (هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به فرمان خدا از او اطاعت و پیروی شود). این آیه با توجه به زمینه ی یاد شده می رساند که باید از گفتار و رفتار او پیروی شود و اگر گفتار او حجت و شایسته پیروی است، رفتارش نیز باید چنین باشد. هرگاه رفتار تمام پیامبران مطابق برنامه ی الهی بوده باشد، طبعاً پیروی از آنها نه تنها اشکالی نخواهد داشت، بلکه شایسته ی پیروی خواهد بود. ولی اگر آنان را معصوم از گناه و پیراسته از نافرمانی ندانیم و معتقد شویم که آنان گاه و بیگاه مصدر گناه و خلاف می گردند; در این صورت، مردم ناآگاه به حکم این آیه، باید از رفتار آنان پیروی کنند، از طرف دیگر چون عمل آنها بر خلاف قوانین الهی است، باید از آن اجتناب ورزند در این صورت تکلیف مردم چیست؟ آیا نتیجه ی این کار جز این می شود که خدا در مورد چنین عملی، هم دستور پیروی داده و هم از آن نهی کرده است؟! از آنجا که چنین تکلیفی محال است، طبعاً باید گفت: به حکم لزوم پیروی از پیامبران در همه ی موارد، هیچ پیامبری دچار انحراف و گناه نمی شود. دسته پنجم یک رشته از آیات قرآن، دستور می دهد که از پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) بدون قید و شرط پیروی کنیم و کلیه ی دعوتهای او را بپذیریم و این نوع از آیات، گواه بر عصمت او می باشند، اینک بیان این نوع آیات و توضیح دلالت آنها: ( قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْلَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ ) .( [11]) (بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید! در این صورت خدا نیز شما را دوست دارد و گناهان شما را می بخشد، خداوند آمرزنده و مهربان است). باز می گوید: ( مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ... ).( [12]) (هرکس از پیامبر پیروی کند، ازخداوند اطاعت کرده است). باز می فرماید: ( وَمَنْ یُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَخْشَ اللّهَ وَیَتَّقهِ فَأُولئِکَ هُمُ الفائِزونَ ).( [13]) (هرکس از خدا و پیامبر او اطاعت کند و دارای خشیت باشد و از مخالفت او بپرهیزد، آنان رستگارانند). قرآن در انتقاد از تمایلات مسلمانان بر اینکه در برخی از موارد، پیامبر از آنان پیروی کند چنین می فرماید: ( وَاعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللّه لَوْ یُطیعُکُمْ فی کَثیر مِنَ الأَمْرِ لَعَنِتُّمْْ... ) .( [14]) (بدانید پیامبر خدا در میان شما است اگر در بسیاری از موارد از شما پیروی کند، همگان به زحمت می افتید). اینگونه از آیات که بدون چون و چرا پیامبر را (مطاع) معرفی می کنند وحتی در برخی از آیات، اطاعت او را شاخه ای از اطاعت خدا می دانند، از دو نظر گواه بر عصمت پیامبران می باشند. 1. کلیه دعوتهای زبانی او، لازم الاطاعه و مورد رضایت خدا است و باید از آن اطاعت کرد، اگر او از نظر گفتار، مصون از معصیت و گناه نباشد، در این صورت نمی توان کلیه دعوتهای زبانی و لفظی او را (لازم الاجرا)معرفی نمود این نوع دعوت به پیروی، حاکی است که فرمانهای او سر سوزنی از رضای خدا تخطی نکرده و پیوسته عین حقیقت است. 2. تبلیغ فعلی و عملی، در نظر مردم نافذتر از تبلیغ لفظی و گفتاری است و هر عملی که از رسولان الهی سر می زند، خود یک نوع دعوت به اطاعت و پیروی است، و موقعیت پیامبران در جامعه آنچنان حساس و باریک است که همگان در تمام گفتار و رفتار او دقت کرده و زندگی آنان را (اسوه) و (الگو) قرار می دهند، اگر آنان از نظر رفتار معصوم و پیراسته نباشند، هرگز نباید بدون قید و شرط(مطاع) معرفی گردند، بالأخص که قرآن او را (اسوه) تلقی کرده و به جامعه ی اسلامی دستور می دهد که رفتار و گفتار او نمونه ی زندگی آنان باشد، چنان که می فرماید: ( لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرجُوا اللّه وَالیَومَ الآخِرَ وَذَکَرَ اللّهَ کَثیراً ).( [15]) (رسول خدا برای شما اسوه و الگوی خوبی است، برای کسی که امید به خدا و سرای دیگر دارد و خدا را زیاد یاد می کند). (اسوه) و (الگو) بودن پیامبر خدا بر افراد، نشانه ی این است که رفتار و گفتار او کمترین خطایی نداشته، و همگی عین حقیقت ومورد رضایت خدا است. دسته ششم قرآن در برخی از آیات از قول شیطان نقل می کند که وی پس از طرد از درگاه الهی چنین گفت: ( ...فَبِعِزَّتِکَ لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ * إِلاّعِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ ).( [16]) (به عزّت تو سوگند! همه ی بندگان تو را گمراه خواهم کرد، جز بندگان مخلَص (به فتح لام) تو را ). این مضمون نیز در سوره ی حجر آیه های 3940 نیز آمده است، آنجا که می فرماید:. ( ...وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ * إِلاّعِبادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصینَ ) . (همه ی آنان را گمراه می کنم، جز گروهی از بندگان تو که مخلص هستند) . این قسمت از آیات، حاکی از پیراستگی مخلصان از اغوای شیطان می باشد و معنای پیراستگی از اغوای شیطان، جز عصمت مطلقه چیز دیگری نمی تواند باشد; زیرا هر فردی به تناسب گناهی که انجام می دهد، تحت تأثیر اغوای شیطان قرار می گیرد، و گناهی که از انسان سر می زند، شیطان در آن سهمی دارد; کار شیطان جز وسوسه در صدور، چیز دیگری نیست و پیراستگی فردی از (اغوا) ملازم با پیراستگی از معصیت و تمرد است; همچنانکه گناه وخلاف هر اندازه هم کوچک و ناچیز باشد ، از اغوای شیطان و دعوت و تحریک او جدا نیست; بنابر این هرگاه بندگان مخلص خدا از اغوای شیطان پیراسته باشند، طبعاً از گناه نیز پیراسته خواهند بود، این یک قسمت از آیات است که مخلصان را معصوم و پیراسته معرفی می کند، و در این زمینه، آیات دیگری نیز هست که از این گروه ستایش می کند.( [17]) در کنار این آیات، آیاتی است که انگشت روی مصادیق و جزئیات (مخلصان) می گذارد و برخی از آنان را معرفی می نماید: ( وَاذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَإِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ أُولی الأَیْدی وَالأَبْصارِ * إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَة ذِکْرَی الدّارِ * وَإِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الأَخْیار * وَاذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَالیَسَعَ وَذا الکِفْلِ وَکُلٌّ مِنَ الأَخْیارِ ).( [18]) (بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب صاحبان نعمت و بصیرت را به یادآور! ما آنان را به خاطر یاد سرای دیگر، خالص و پاکدل قرار دادیم، آنان نزد ما از برگزیدگان و خوبانندو یاد کن اسماعیل و الیسع و ذو الکفل را! که همه از نیکوکاران بودند). این پیامبران که اسامی آنان در این آیات آمده است به حکم جمله : ( إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَة )جزو بندگان مخلص(به فتح لام) خدا معرفی شده اند وبا ضمیمه کردن این دسته از آیات که مصادیق (مخلصان) را معرفی می کند، به آیات نخست که (مخلصان) را پیراسته از اغوای شیطان می دانند و همگی را معصوم معرفی می نماید، می توان به روشنی گفت : که این گروه از پیامبران که نامهای آنان در این آیات آمده است، قطعاً معصوم و پیراسته از گناه می باشند. وبا توجه به یک اصل مسلّم در باره ی پیامبران و آن این که: کسی درباره ی عصمت پیامبران، قایل به تفصیل نشده است وقولی دیگر مبنی بر اینکه برخی را معصوم و برخی دیگر را معصوم نداند، در کار نیست، می توان گفت: اثبات عصمت این گروه ملازم با اثبات عصمت انبیای دیگر نیز هست. با این بیان می توان، ازا یات وارد در سوره ی انعام که در باره گروهی از پیامبران بنی اسراییل سخن می گوید، عصمت پیامبران را ثابت نمود. قرآن در این آیات پیامبران را یاد می کند آنگاه همگان را چنین توصیف می کند ومی فرماید: ( ...وَاجْتَبَیْناهُمْ وَهَدَیْناهُمْ إِلی صِراط مُسْتَقیم ).( [19]) (این پیامبران را برگزیدم و همه را به راه راست هدایت کردم). می توان گفت: مقصود از ( اجْتَبَیْنا ) در این آیه همان افاضه ی عصمت بر آنان است. و وقتی گروهی از پیامبران، معصوم و پیراسته از گناه باشند، طبعاً تمام پیامبران نیز چنین هستند; زیرا قول به تفصیل درباره ی پیامبران وجود ندارد.( [20]) [1] . تنزیه الأنبیاء، ج2، ص 141. [2] . المیزان، ج2، ص 141. [3] . انعام/90. [4] . زمر/3637. [5] . یس/6062. [6] . نساء/69. [7] . حمد/7. [8] . مریم/58. [9] . مریم /59. [10] . نساء/64. [11] . آل عمران/31. [12] . نساء/80. [13] . نور /52. [14] . حجرات/7. [15] . احزاب/21. [16] . ص/8283. [17] . ر،ک: صافات/ آیات 40، 74، 128، 160و 169. [18] . ص/4548. [19] . انعام/87. [20] . منشور جاوید، ج5، ص 37 48. منبع : tohid.ir
عنوان سوال:

دلایل عقلی و نقلی عصمت پیامبران را بفرمایید؟


پاسخ:

دانشمندان شیعه، پیامبران را معصوم از گناه و مصون از خطا پیش از بعثت و پس از آن دانسته و هرگز میان کبیره وصغیره، عمد و سهو، پیش از بعثت و پس از آن، فرقی نگذارده اند.
نخست به گونه ای فشرده به دلایل عقلی عصمت اشاره می کنیم آنگاه به دلایل قرآنی آن می پردازیم و از میان دلایل عقلی تنها دو دلیل را که بیش از دلایل دیگر وجدان انسان را قانع می سازند، در اینجا منعکس می کنیم.
1. عصمت و جلب اعتماد
هدف از بعثت پیامبران، هدایت وتربیت مردم است و تحقق این هدف در گرو شرایطی است که مهم آن، ایمان افراد به صدق گفتار مربی است و بدون تحقق چنین شرطی سخن و برنامه ی مربی نقش بر آب می شود.
هرگاه عمل مربی با گفتار او مطابق باشد، طبعاً اعتماد شنونده را به خود جلب می کند و مایه ی گرایش مردم به مکتب می گردد; ولی اگر او بر خلاف گفتار خود رفتار نماید، اعتماد مردم به صحت گفتار او از بین می رود، و هر خردمندی با خود می گوید: اگر مربی به صحت گفتار خود ایمان داشت هرگز، بر خلاف گفتار خود، کاری صورت نمی داد و در عمل به برنامه پیشگام می شد.
ممکن است گفته شود: چه مانع دارد که مربی به هیچ قیمت دروغ نگوید ولی دیگرخلافها را مرتکب شود، بنابر این انجام خلاف، دلیل بر بی پایه بودن برنامه های تربیتی مربی نمی شود.
ولی چنین تفکیکی میان گناهان، فرضیه ای بیش نیست و نمی تواند پایه یک تربیت عمومی گردد زیرا:
اوّلاً: چنانچه در تشریح ماهیت عصمت، یادآور شدیم: مصونیت در برابر همه و یا بخشی از گناهان ، معلول یک رشته ملکات و یا حالات روانی است که انسان را از اقدام به خلاف باز می دارد، و از این ملکات می توان به (عشق به خدا وجمال و جلال او) یا ترس از (پیامد گناهان) و... تعبیر کرد، در این صورت چگونه می توان میان گناهان چنین تفکیکی قایل شد، و انسانی را فرض کرد که آماده ی انجام هر نوع گناه از قبیل: قتل نفس، هتک ناموس و اموال و... می باشد، امّا به هیچ قیمت به خدا دروغ نمی بندد واگر در انسان حالت ترس ازخدا نباشد، تفکیک بین دروغ و دیگر گناهان بی جهت و بی ملاک خواهد بود.
ثانیاً: فرض کنید چنین تفکیکی از نظر ثبوت و واقع، امکان پذیر باشد ولی اثبات اینکه این فردِ مدّعی نبوت و آورنده ی برنامه از کسانی است که هرگز به خدا دروغ نمی بندد، امّا ازارتکاب دیگر گناهان پروا ندارد، کار آسانی نیست; زیرا انسان از کجا بداند که این فرد از آن نوع افرادی است که میان بستن دروغ به خدا و دیگر گناهان عملاً قایل به تفکیک است و اگر خود مدعی رسالت، چنین تفکیکی را ادعا کند بیشتر مایه ی تردید وشک می شود!
خلاصه: تأمین هدف بعثت که هدایت و گرایش مردم است، جز در سایه ی (جلب اعتماد مردم) امکان پذیر نیست و یک چنین جریان عمومی بدون وارستگی مربی محقَّق نمی شود و از این جهت باید پیامبران به حکم خرد، پیراسته از گناه و معصیت باشند تا اعتقاد توده ها را نسبت به خود جلب کنند.
باز گاهی تصور می شود که در جلب اعتماد مردم کافی است که پیامبران آشکارا مرتکب خلاف نشوند، ولی این نوع پیراستگی مانع از آن نیست که در خفا و پنهانی و دور از انظار، مرتکب گناه بشوند.
یک چنین تصوری درباره ی پیامبران، ویرانگر اهداف بعثت آنهاست; زیراهرگاه برای پیامبران مانع و رادعی از گناه وجود نداشته باشد، و فقط به خاطر جلب مردم از گناه دوری جویند در این صورت، اعتماد به صدق گفتار آنان، از بین می رود; زیرامردم از کجا بدانند که این فرد در تبیین دستورهای خدایی راه دروغ را نمی پیماید؟ در این صورت برای تشخیص راست از دروغ، ملاکی در اختیار مردم نیست که راست را از دروغ بازشناسند و اگر آنان، دروغ هم بگویند، دروغشان از راست تمییز داده نخواهد شد.
گذشته از این، یک انسان برای مدت کوتاهی می تواند، مردم را فریب دهد و منافقانه با تضادِ(درون با برون) به سر ببرد ولی دیری نمی پاید پرده از راز درون بر می افتد و حقیقت روشن می گردد.
خلاصه: این نوع فرضیه ها نه با هدف بعثت سازگار است و نه در زندگی قابل پیاده شدن می باشد، راه منحصر برای جلبِ اعتماد، جز اعتقاد به پیراستگی پیامبران از گناه در درون و برون نمی باشد، و هر نوع فرضیه مانند دو فرضیه پیشین، پنداره ای بیش نیست.
2. مایه های گرایش و انزجار
متکلم معروف شیعه (مرحوم مرتضی) دلیل یاد شده را به گونه ای دیگر تقریر کرده ویادآور می شود: (هدف از بعثت در صورتی تأمین می گردد که در زندگی راهنمایان آسمانی، نقطه ضعف وموجبات انزجار و تنفر وجود نداشته باشد، تا مردم پس از شنیدن سخنان آنان، به آسانی به سوی آنان گرایش پیدا کرده و از او پیروی کنند).
(روی این اساس، دانشمندان معتقدند که پیامبران آسمانی باید از هر نقطه ضعف که موجب تنفر و دوری مردم باشد، پیراسته گردند، هر چند موجبات تنفر، خارج از اختیار آنان باشد. ولذا افراد مبتلا به بیماریهای جذام و برص و مانند آنها که افراد بالطبع از آنها گریزان می باشند، نمی توانند مسؤولان رسالت الهی باشند; زیرا هر قدر هم مؤمن و پاکدامن باشند نمی توانند مردم را به خود جذب کنند و در نتیجه هدف از بعثت تأمین نمی گردد).
(آلودگی خانوادگی یا آلودگی فردی، چه پیش از بعثت و یا پس از بعثت، مایه ی تنفر مردم از مدعیان رسالت است و سپردن یک چنین رسالت بزرگ، به فردی که در آن مایه ی تنفر و انزجار وجود دارد کاری حکیمانه نیست; زیرا هدف از برانگیختن در این شرایط تأمین نمی گردد).
آنگاه مرحوم مرتضی، به برخی از پرسشهایی که پیرامون این دلیل هست می پردازد و می گوید:
(ممکن است گفته شود: بسیاری از فرقه ها، انجام گناه را بر پیامبران تجویز می کنند و یک چنین تجویزی، آنان را از گرایش باز نداشته است).
وی در پاسخ این سؤال بیانی دارد که به آن اشاره می کنیم:
(برای سکون خاطر و آرامش دل، درجات و مراتبی است و آرامشی که از گفتار معصوم به انسان دست می دهد، با آرامشی که از گفتار کسی که دارای چنین حالتی نیست، یکسان نمی باشد، چه بسا انسان، گفتار هر دو را تصدیق و باور نماید. ولی مسلماً آن سکون خاطری که از گفتار انسانهای پیراسته از گناه حاصل می شود، با سکون خاطری که از گفتار انسانهای عادی به دست می آید، برابری نمی کند).
این جریان نه تنها در باره ی انسانهای معصوم و غیر معصوم حکم فرماست، بلکه همین وضع درباره انسانی که ارتکاب صغایر را بر او تجویز می کنیم ولی او را از ارتکاب کبایر پیراسته می دانیم با انسانی که برای او هر دو را تجویز می نماییم، حکم فرما می باشد و اعتماد و اطمینان ما به سخنِ انسان نخست، بیش از اطمینان ما به سخن انسان دوم است.
از این بیان پاسخ برخی از پرسشهای دیگر روشن می گردد و آن اینکه: گاهی می گویند در زمینه های جلب وگرایش مردم کافی است که پیامبران پس از بعثت پیراسته از گناه باشند، هر چند قبل از برانگیخته شدن، پیراسته از آلودگی نباشند.
و یا گاهی می گویند: کافی است که پیامبران از گناهان بزرگ بپرهیزند هر چند از گناهان صغیره دوری نجویند.
پاسخ همه ی این پرسش ها یکی است و آن اینکه: مایه ی جلب و گرایش، هر چه بیشتر باشد، اعتماد و اطمینان ایمان و گرایش نیز بیشتر خواهد بود و هدف بعثت، به صورت کامل جامه ی عمل خواهد پوشید.( [1])
در اینجا سؤال دیگری است که گاهی مطرح می گردد و آن اینکه:
عقلای جهان در تبلیغ برنامه های خود، مقید به اعزام مبلِّغ های دور از هرنوع کاستی نیستند و چه بسا از افرادی کمک می گیرند که در صفحه زندگی آنان نقطه و یا نقاط ضعفی وجود دارد، در این صورت چه مانعی دارد که خدا نیز در تبلیغ آیین خود بر این شیوه عمل کند؟
ولی پاسخ این پرسش روشن است و آن اینکه: اکتفای عقلای جهان بر چنین مبلّغ هایی به خاطر یکی از دو جهت است: یا افراد کامل در اختیار ندارند و یا تحقق یک هدف به حدّمعیّنی اکتفا میورزند درحالیکه هیچ یک از دو انگیزه در ساحت خدا وجود ندارد.( [2])
قرآن و عصمت پیامبران
با توجه به این نوع از دلایل عقلانی باید هماهنگی قرآن را با خرد در این زمینه حدس زد، اتفاقاً مسأله ی عصمت پیامبران هر چند به صورت صریح وبه شکل دلالت مطابقی به نحوی که درباره ی فرشتگان وجود دارد، مطرح نشده است امّا در پرتو دقت در آیات قرآن می توان به آیات فراوانی در این زمینه استدلال کرد.اینک دسته هایی از آیات را در اینجا منعکس می کنیم:
آیات دسته نخست
آیات سه گانه ای در قرآن وارد شده که از ضمیمه کردن هر سه به هم، می توان عصمت پیامبران را به دست آورد، اینک آیات سه گانه:
1. ( أُولئِکَ الَّذینَ هَدَی اللّهُ فَبهُدیهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّذِکْری لِلْعالَمینَ ).( [3])
(آنان (اشاره به پیامبران نامبرده در آیات پیش) کسانی هستند که خدا آنان را هدایت کرده بنابر این از هدایت آنان پیروی کنید. بگو من از شما مزد نمی خواهم قرآن جز وسیله ی یادآوری برای جهانیان، چیزی بیش نیست).
2. ( ...وَمَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد * وَمَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ... ) .( [4])
(هرکس را خدا گمراه کند برای او هدایت کننده ای نیست و هرکس را خدا راهنمایی کند برای او گمراه کننده ای نیست).
3. ( أَلَمْ أَعْهَدْإِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ * وَأَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ * وَلَقَدْأَضَلَّ مِنْکُمْ جِبلاًّ کَثیراً أَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ ).( [5])
(مگر با شما ای فرزندان آدم! عهد نبستم که شیطان را پرستش نکنید چون او دشمن آشکاری برای شما است؟ مرا بپرستید! این است راه راست، و شیطان گروه زیادی ازشما را (بر اثر نافرمانی با خدا) گمراه کرده است، چرا فکر نمی کنید!).
با ضمیمه کردن مفاد هر سه آیه به هم، می توان عصمت پیامبران را در مورد گناه، نتیجه گرفت; زیرا : آیه ی نخست به حکم مفاد جمله ی ( أُولئِکَ الَّذینَ هَدَی اللّهُ )می رساند که پیامبران هدایت یافتگان هستند که باید از آنان پیروی نمود.
آیه ی دوم به حکم مفاد جمله( وَمَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ )می رساند: افرادی که در پوشش هدایت الهی قرار گیرند، هرگز مضل و گمراه کننده، و یا اضلال وگمراهی به آنان راه ندارد.
آیه ی سوم به حکم جمله:( وَلَقَدْأَضَلَّ مِنْکُمْ جِبلاًّ کَثیراً ) می رساند: هر فردی به هر مقداری که خدا را نافرمانی می کند، از راه راست منحرف و گمراه می شود و ضلالت وگمراهی با گناه و نافرمانی توأم و همراه است و هر فردی که خدا را نافرمانی کند، گمراه نیز می باشد.
با توجه به این سه مضمون، به روشنی می توان عصمت پیامبران را از آیات یاد شده استنباط کرد; زیرا: هرگاه خلاف و نافرمانی نوعی ضلالت و گمراهی باشد و از طرف دیگر، پیامبران هدایت یافتگانی هستند که ضلالت به آنها راه ندارد، در این صورت نتیجه گیری می شود که خلاف و نافرمانی به زندگی آنان راه ندارد و آنها پیراسته از گناه و خلاف می باشند و اگر بخواهیم این مطلب را به شکل منطقی در بیاوریم باید چنین بگوییم.
(هر نوع معصیت وگناه، ضلالت و گمراهی است) و (ضلالت و گمراهی به ساحت پیامبران راه ندارد) نتیجه می دهد که (معصیت و گناه به ساحت پیامبران راه ندارد).
دسته دوم
قرآن به افرادی که خدا و پیامبر او را اطاعت می کنند، نوید می دهد که آنان با افرادی که مورد انعام خدا قرار می گیرند، همراه خواهند بود و این گروه عبارتند از:
1. پیامبران، 2. صدیقان، 3. شهیدان(بر اعمال)، 4. صالحان. چنان که می فرماید:
( وَمَنْ یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنَعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدّیقینَ وَالشُّهَداءِوَالصّالِحینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً ).( [6])
(کسانی که خدا و پیامبر او را اطاعت می کنند، آنان با کسانی خواهند بود که مورد انعام خدا قرار گرفته اند، و آنان عبارتند از پیامبران، صدیقان، شهیدان، صالحان، چه نیکو مصاحبانی هستند!).
بنابر این (انبیای الهی)جزو کسانی هستند که مورد انعام الهی قرار گرفته اند، این از یک طرف. از طرف دیگر در سوره ی حمد یادآور می شود که گروه مورد انعام نه مورد خشم خدا هستند و نه ضال و گمراهند چنانکه می فرماید:
( صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِالْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلا الضّالّینَ ) .( [7])
(راه کسانی که به آنان نعمت بخشیدی نه راه کسانی که مورد خشم الهی هستند و نه راه گمراهان).
از ضمیمه ی این دو آیه به روشنی به دست می آید که پیامبران از مصادیق ( غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلا الضّالّینَ ) می باشند.
و با توجه به اینکه هر نوع معصیت و نافرمانی خدا،نوعی ضلالت و گمراهی است، می توان قاطعانه گفت: از آنجا که پیامبران ضالّ و گمراه نیستند، طبعاً عاصی وخلافکار نیز نمی باشند و نتیجه ی آن چیزی جز (عصمت وپیراستگی از گناه) نیست.
دسته سوم
قرآن در آیه ای، پیامبران را با اوصافی مانند: (هدایت) و (اجتبینا) یاد می کند و می فرماید:
( أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوح وَمِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْراهیمَ وَإِسْرائیلَ وَمِمَّنْ هَدَیْنا وَاجْتَبَیْنا إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُکِیّاً ) .( [8])
(این گروه کسانی هستند که مورد انعام خدا قرار گرفته اند و آنان عبارتند از پیامبرانی که از ذریّه ی آدم و از کسانی که با نوح بر کشتی سوار کردیم و از خاندان ابراهیم و یعقوب و از آنها که هدایت کردیم، برگزیدیم. آنان کسانی بودند که وقتی آیات خداوند رحمان بر آنها تلاوت می شد، به خاک افتاده و سجده می کردند، در حالی که گریان بودند).
همان طور که ملاحظه می فرمایید پیامبران با صفات یاد شده در زیر توصیف شده اند:
1. ( أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ ) .
2. ( هَدَیْنا ) .
3. ( وَاجْتَبَیْنا ) .
4. ( خَرُّوا سُجَّداً وَبُکِیّاً ) .
در حالی که قرآن پیامبران را با صفات مذکور توصیف می کند، در آیه ی بعد، گروه مقابل آنان را با اوصاف کاملاً متفاوت و متضاد، معرفی می نماید و می فرماید:
( فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَونَ غَیّاً ).( [9])
(پس از آنها، فرزندان ناشایسته ای روی کار آمدند که نماز را ضایع کردند و از خواسته های نفسانی پیروی کردند به زودی به نتیجه ی گمراهی خود خواهند رسید).
در این آیه گروه دوم با جمله های یاد شده در زیر توصیف شده اند:
1. ( أَضاعُوا الصَّلاةَ ) .
2. ( وَاتَّبَعُوا الشَّهَوات ) .
3. ( یَلْقَونَ غَیّاً ) .
از تقابل دوگروه در صفات، می توان چنین نتیجه گرفت که پیامبران درست نقطه مقابل گروه دوم می باشند یعنی از شهوتها وخواسته های نفسانی پیروی نکردند و گمراه نشدند تا مجازات آن را ببینند.
چنین گروهی که نه از شهوات پیروی می کنند، و نه با مجازات گمراهی روبرو می شوند، گروهی جز معصوم نخواهند بود; زیرا فرد گنهکار پیوسته از نفسانیات پیروی می کند، وبا کیفر گمراهی روبرو می گردد، و افرادی که از چنین جریانی به دور باشند، طبعاً معصوم و پیراسته از گناه خواهند بود.
دسته چهارم
مصلحان بزرگ جهان از طریق گفتار و رفتار، جامعه را به راه راست و خوشبختی هدایت می کنند و توده های علاقمند به رهبران خود، رفتار و گفتار آنان را سرمشق خود قرار داده و از هر دو به صورت یکسان پیروی می کنند و هرگز میان این دو، از نظر عوامل تربیت فرق نمی گذارند، وهرگاه مصلحی بگوید: (شما از گفتار من سرمشق بگیرید، نه از رفتار من!) مردم سخن او را غیر منطقی تلقی کرده و کاملاً از دور او پراکنده می شوند.
در یک چنین شرایطی که بر جامعه ها حاکم است قرآن می فرماید:
( وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ... ).( [10])
(هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به فرمان خدا از او اطاعت و پیروی شود).
این آیه با توجه به زمینه ی یاد شده می رساند که باید از گفتار و رفتار او پیروی شود و اگر گفتار او حجت و شایسته پیروی است، رفتارش نیز باید چنین باشد.
هرگاه رفتار تمام پیامبران مطابق برنامه ی الهی بوده باشد، طبعاً پیروی از آنها نه تنها اشکالی نخواهد داشت، بلکه شایسته ی پیروی خواهد بود.
ولی اگر آنان را معصوم از گناه و پیراسته از نافرمانی ندانیم و معتقد شویم که آنان گاه و بیگاه مصدر گناه و خلاف می گردند; در این صورت، مردم ناآگاه به حکم این آیه، باید از رفتار آنان پیروی کنند، از طرف دیگر چون عمل آنها بر خلاف قوانین الهی است، باید از آن اجتناب ورزند در این صورت تکلیف مردم چیست؟ آیا نتیجه ی این کار جز این می شود که خدا در مورد چنین عملی، هم دستور پیروی داده و هم از آن نهی کرده است؟! از آنجا که چنین تکلیفی محال است، طبعاً باید گفت: به حکم لزوم پیروی از پیامبران در همه ی موارد، هیچ پیامبری دچار انحراف و گناه نمی شود.
دسته پنجم
یک رشته از آیات قرآن، دستور می دهد که از پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) بدون قید و شرط پیروی کنیم و کلیه ی دعوتهای او را بپذیریم و این نوع از آیات، گواه بر عصمت او می باشند، اینک بیان این نوع آیات و توضیح دلالت آنها:
( قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْلَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ ) .( [11]) (بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید! در این صورت خدا نیز شما را دوست دارد و گناهان شما را می بخشد، خداوند آمرزنده و مهربان است).
باز می گوید:
( مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ... ).( [12])
(هرکس از پیامبر پیروی کند، ازخداوند اطاعت کرده است).
باز می فرماید:
( وَمَنْ یُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَخْشَ اللّهَ وَیَتَّقهِ فَأُولئِکَ هُمُ الفائِزونَ ).( [13])
(هرکس از خدا و پیامبر او اطاعت کند و دارای خشیت باشد و از مخالفت او بپرهیزد، آنان رستگارانند).
قرآن در انتقاد از تمایلات مسلمانان بر اینکه در برخی از موارد، پیامبر از آنان پیروی کند چنین می فرماید:
( وَاعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللّه لَوْ یُطیعُکُمْ فی کَثیر مِنَ الأَمْرِ لَعَنِتُّمْْ... ) .( [14])
(بدانید پیامبر خدا در میان شما است اگر در بسیاری از موارد از شما پیروی کند، همگان به زحمت می افتید).
اینگونه از آیات که بدون چون و چرا پیامبر را (مطاع) معرفی می کنند وحتی در برخی از آیات، اطاعت او را شاخه ای از اطاعت خدا می دانند، از دو نظر گواه بر عصمت پیامبران می باشند.
1. کلیه دعوتهای زبانی او، لازم الاطاعه و مورد رضایت خدا است و باید از آن اطاعت کرد، اگر او از نظر گفتار، مصون از معصیت و گناه نباشد، در این صورت نمی توان کلیه دعوتهای زبانی و لفظی او را (لازم الاجرا)معرفی نمود این نوع دعوت به پیروی، حاکی است که فرمانهای او سر سوزنی از رضای خدا تخطی نکرده و پیوسته عین حقیقت است.
2. تبلیغ فعلی و عملی، در نظر مردم نافذتر از تبلیغ لفظی و گفتاری است و هر عملی که از رسولان الهی سر می زند، خود یک نوع دعوت به اطاعت و پیروی است، و موقعیت پیامبران در جامعه آنچنان حساس و باریک است که همگان در تمام گفتار و رفتار او دقت کرده و زندگی آنان را (اسوه) و (الگو) قرار می دهند، اگر آنان از نظر رفتار معصوم و پیراسته نباشند، هرگز نباید بدون قید و شرط(مطاع) معرفی گردند، بالأخص که قرآن او را (اسوه) تلقی کرده و به جامعه ی اسلامی دستور می دهد که رفتار و گفتار او نمونه ی زندگی آنان باشد، چنان که می فرماید:
( لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرجُوا اللّه وَالیَومَ الآخِرَ وَذَکَرَ اللّهَ کَثیراً ).( [15])
(رسول خدا برای شما اسوه و الگوی خوبی است، برای کسی که امید به خدا و سرای دیگر دارد و خدا را زیاد یاد می کند).
(اسوه) و (الگو) بودن پیامبر خدا بر افراد، نشانه ی این است که رفتار و گفتار او کمترین خطایی نداشته، و همگی عین حقیقت ومورد رضایت خدا است.
دسته ششم
قرآن در برخی از آیات از قول شیطان نقل می کند که وی پس از طرد از درگاه الهی چنین گفت:
( ...فَبِعِزَّتِکَ لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ * إِلاّعِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ ).( [16])
(به عزّت تو سوگند! همه ی بندگان تو را گمراه خواهم کرد، جز بندگان مخلَص (به فتح لام) تو را ).
این مضمون نیز در سوره ی حجر آیه های 3940 نیز آمده است، آنجا که می فرماید:.
( ...وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ * إِلاّعِبادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصینَ ) .
(همه ی آنان را گمراه می کنم، جز گروهی از بندگان تو که مخلص هستند) .
این قسمت از آیات، حاکی از پیراستگی مخلصان از اغوای شیطان می باشد و معنای پیراستگی از اغوای شیطان، جز عصمت مطلقه چیز دیگری نمی تواند باشد; زیرا هر فردی به تناسب گناهی که انجام می دهد، تحت تأثیر اغوای شیطان قرار می گیرد، و گناهی که از انسان سر می زند، شیطان در آن سهمی دارد; کار شیطان جز وسوسه در صدور، چیز دیگری نیست و پیراستگی فردی از (اغوا) ملازم با پیراستگی از معصیت و تمرد است; همچنانکه گناه وخلاف هر اندازه هم کوچک و ناچیز باشد ، از اغوای شیطان و دعوت و تحریک او جدا نیست; بنابر این هرگاه بندگان مخلص خدا از اغوای شیطان پیراسته باشند، طبعاً از گناه نیز پیراسته خواهند بود، این یک قسمت از آیات است که مخلصان را معصوم و پیراسته معرفی می کند، و در این زمینه، آیات دیگری نیز هست که از این گروه ستایش می کند.( [17])
در کنار این آیات، آیاتی است که انگشت روی مصادیق و جزئیات (مخلصان) می گذارد و برخی از آنان را معرفی می نماید:
( وَاذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَإِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ أُولی الأَیْدی وَالأَبْصارِ * إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَة ذِکْرَی الدّارِ * وَإِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الأَخْیار * وَاذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَالیَسَعَ وَذا الکِفْلِ وَکُلٌّ مِنَ الأَخْیارِ ).( [18])
(بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب صاحبان نعمت و بصیرت را به یادآور! ما آنان را به خاطر یاد سرای دیگر، خالص و پاکدل قرار دادیم، آنان نزد ما از برگزیدگان و خوبانندو یاد کن اسماعیل و الیسع و ذو الکفل را! که همه از نیکوکاران بودند).
این پیامبران که اسامی آنان در این آیات آمده است به حکم جمله : ( إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَة )جزو بندگان مخلص(به فتح لام) خدا معرفی شده اند وبا ضمیمه کردن این دسته از آیات که مصادیق (مخلصان) را معرفی می کند، به آیات نخست که (مخلصان) را پیراسته از اغوای شیطان می دانند و همگی را معصوم معرفی می نماید، می توان به روشنی گفت : که این گروه از پیامبران که نامهای آنان در این آیات آمده است، قطعاً معصوم و پیراسته از گناه می باشند.
وبا توجه به یک اصل مسلّم در باره ی پیامبران و آن این که: کسی درباره ی عصمت پیامبران، قایل به تفصیل نشده است وقولی دیگر مبنی بر اینکه برخی را معصوم و برخی دیگر را معصوم نداند، در کار نیست، می توان گفت: اثبات عصمت این گروه ملازم با اثبات عصمت انبیای دیگر نیز هست.
با این بیان می توان، ازا یات وارد در سوره ی انعام که در باره گروهی از پیامبران بنی اسراییل سخن می گوید، عصمت پیامبران را ثابت نمود. قرآن در این آیات پیامبران را یاد می کند آنگاه همگان را چنین توصیف می کند ومی فرماید:
( ...وَاجْتَبَیْناهُمْ وَهَدَیْناهُمْ إِلی صِراط مُسْتَقیم ).( [19])
(این پیامبران را برگزیدم و همه را به راه راست هدایت کردم).
می توان گفت: مقصود از ( اجْتَبَیْنا ) در این آیه همان افاضه ی عصمت بر آنان است. و وقتی گروهی از پیامبران، معصوم و پیراسته از گناه باشند، طبعاً تمام پیامبران نیز چنین هستند; زیرا قول به تفصیل درباره ی پیامبران وجود ندارد.( [20])
[1] . تنزیه الأنبیاء، ج2، ص 141.
[2] . المیزان، ج2، ص 141.
[3] . انعام/90.
[4] . زمر/3637.
[5] . یس/6062.
[6] . نساء/69.
[7] . حمد/7.
[8] . مریم/58.
[9] . مریم /59.
[10] . نساء/64.
[11] . آل عمران/31.
[12] . نساء/80.
[13] . نور /52.
[14] . حجرات/7.
[15] . احزاب/21.
[16] . ص/8283.
[17] . ر،ک: صافات/ آیات 40، 74، 128، 160و 169.
[18] . ص/4548.
[19] . انعام/87.
[20] . منشور جاوید، ج5، ص 37 48.

منبع : tohid.ir





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین