اهمیت اخلاق در قرآن چقدر است؟
تقریباً همه ی مکاتب دنیا وجود اخلاق را در جامعه ی بشری مسلّم دانسته اند. چون بدون اخلاق زندگی اجتماعی غیر ممکن خواهد بود و امنیّتی برای بشر وجود نخواهد داشت. لذا همه ی مکاتب خواسته اند برای اخلاق پایه های موجّهی را تعریف نمایند. امّا حقیقت مطلب این است که هیچکدام از مکاتب الحادی نتوانسته اند پایه ی درستی برای اخلاق پیدا کنند. در سطور زیر به مکاتب اخلاقی به اجمال معرّفی شده اند که برخی از آنها مکاتب الحادی و برخی دیگر الهی اند. مکاتب اخلاقی مکتب اخلاقی سقراط و افلاطون: مکتب اخلاقی اول : سقراط دانشمند معروف یونانی ، عقیده دارد که رهبری صحیح عواطف و غرائز در به ثمر رساندن درخت فضیلت و اخلاق ، در پرتو علم و دانش است و انسان در سایه علم و دانش خوبیها و بدیها را درک می کند و به فضائل اخلاقی گرایش و از رذائل اخلاقی دوری می جوید و در نتیجه بر اساس علم و دانش ، شخص با فضیلت و متخلق به اخلاق حسنه می گردد و اخلاق را در سایه علم و دانش می توان پیدا نمود و هر اندازه علم و دانش بیشتر و بالاتر رود و شناخت فضائل و رذائل بیشتر گردد ، قهرا از رذائل اجتناب نماید و به فضائل می گراید . و نظریه افلاطون در اخلاق آن است که در پرتو پرورش عقل و خرد ، آدمی می تواند جلوی طغیان و سرکشی عواطف و احساسات را بگیرد و فضائل نفسانی را در وجود خود ایجاد کند و هر اندازه انسان عقل و خردش کاملتر گردد ، بینش او بیشتر و به فضائل اخلاقی گرایش بیشتری پیدا خواهد نمود . البته نمی توان انکار کرد که علم و دانش ( به عقیده سقراط ) و عقل و خرد ( به عقیده افلاطون ) یکی از عوامل مهم فضائل اخلاقی در انسان است ، ولی هرگز نمی توان به طور کلی پذیرفت که علم و عقل در همه وقت و در همه افراد مهار کننده غرائز سرکش باشد و افراد بد اجتماع کسانی باشند که دارای علم و عقل نیستند و در مقابل ، افراد با فضیلت اجتماع از کسانی تشکیل می شوند که دارای تحصیلات عالی هستند ، زیرا بسیار مشاهده می کنیم و آمارهائی که در جهان انتشار پیدا می کند نیز گواهند که افراد درس خوانده بسیاری که دارای علم و عقل و خردند و حتی درباره زیانها و مفاسد اخلاق فردی و اجتماعی کتابها نوشته اند و یا درباره ی مضرات نوشابه های الکلی ، قمار ، رشوه خواری ، روابط نامشروع جنسی و عدالت و آزادی خواهی مقالات و سمینارها تشکیل داده اند ، اما زندگی آنها توأم با همان مفاسد اخلاقی و بی عدالتی و تجاوز به حقوق دیگران است . آیا این همه جنایات و مفاسد اخلاقی و اجتماعی را افراد بی علم و عقل در جهان به راه انداخته اند و آیا علم و عقل قدرت جلوگیری از حرص و آز و بی عدالتی و تجاوز به حقوق دیگران و یا جاه طلبی و خودخواهی و شهوت رانی و هزاران مفاسد اخلاقی دیگر را دارد و می تواند آنها را مهار کند ؟ پس نتیجه می گیریم که علم و دانش و یا عقل و خرد به تنهائی نمی تواند کنترل کننده غرائز و تبدیل کننده عواطف و احساسات باشد و اخلاق را تنها به واسطه علم و دانش و خرد تنها بنا به گفته ی ( سقراط و افلاطون ) نمی توان تحصیل نمود و ضامن اجرایی برای آن وجود ندارد ولی اسلام ضامن اجرای آن را یک امر عقیدتی درونی و عاطفی ، که همان ایمان به خدا و عمل صالح است ، تعیین نموده است . و قرآن کریم چنین می فرماید : و العصر ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات قسم به هنگام ظهور امام عصر ( عج ) که همه انسانها در زیانند مگر کسانی که ایمان به خدای یکتا آوردند و عمل صالح و نیکو به جا آورند . زیرا خدا را حاضر و ناظر می دانند و خود را در محضر حق می پندارند و یقین دارند آن که از اوامر الهی و یا نواهی خداوند سر پیچد جزای خود را در این سرا و آن سرا خواهد دید . قرآن کریم می فرماید : فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال دره شرا یره هر کس هر گونه عملی بنماید ولو یک ذره ، اگر نیکو باشد ، سزایش را نیکو خواهد دید و اگر پلید باشد ، سزایش را پلید خواهد دید ، پس ضامن اجرا ، عمل صالح ایمان به خدا و روز قیامت است و آن ضمانت فقط در عقیده اسلامی است و بس . مکتب اخلاقی از نظر عاطفی و محبت یکی از قدیمی ترین نظریات ملاک اخلاقی کارها از نظر عاطفی و محبت است که ادیان هم با آن موافقند و آن را تأیید می کنند ولی این مکتب اخلاقی هم کامل نیست و طرفداران این مکتب اخلاقی عبارتند از هندیها ، بودائیها و مسیحیان و با شرائطی اسلام ، زیرا این اخلاق در محور عاطفه و محبت دور می زند ولی اسلام این اخلاق را از جنبه ی عاطفی و محبت تنها ، یک بعدی می داند و نمی پذیرد زیرا مکتب اخلاقی از نظر عاطفه و محبت آن است که هر کاری که از عاطفه و محبت انسان سر زند آن کار اخلاقی است و آن شخص متخلق به فضائل اخلاقی انسانی است چون کارهای عادی و معمولی انسان کاری است که از انگیزه های خودخواهانه و میلهای طبیعی انسان سرچشمه می گیرد و هدف از آن رسیدن به سود و لذت شخصی است ، هر کاری منشأ آن چنین باشد ، اخلاق نیست . مثلا یک کارگر و کاسب و بازرگان و کشاورز که به دنبال کار می رود ، چون هدفش جلب منفعت و یا دفع ضرر است ، کار اخلاقی انجام نداده است ، بلکه کار اخلاقی آن است که از یک عاطفه عالی تر از تمایلات فردی سرچشمه بگیرد . چنان چه حضرت علی ( ع ) می فرماید : اجعل نفسک میزانا بینک و بین غیرک (نهج البلاغه کلمات قصار ) یعنی آنچه برای خودت می پسندی برای دیگران نیز بپسند و آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند . البته این عاطفه و محبت ( دیگر دوستی ) در بعضی از انسانها آنچنان اوج می گیرد . از سود رساندن به دیگران و دفع ضرر از ایشان بیش از خود لذت می برند و علت آن این است که هر کاری را که انسان انجام می دهد مبدأ و هدفی دارد و نیز مبدأ هر کاری در انسان احساس و میل و عاطفه اوست که اگر در انسان پیدا نشود ، محال است که کاری را انجام دهد . در کار اخلاقی مبدأ آن میلی است که مربوط به شخص خودش نیست بلکه مربوط به دیگران است و نام این میل را ( عاطفه و محبت ) می گذارند . و هدف از آن نیز سود رساندن به خود نیست بلکه هدف ، رسیدن خیر به دیگران است . طبق این نظریه ، کار انسان اگر در دایره ( من ) خلاصه شود و فرد در پی آن باشد که همه سودها به او برسد ، شبیه حیوانات خواهد بود . اما اگر از دایره من خارج شده و به دایره ( ما ) و دیگران رسید هم از نظر مبدأ از دایره خود خارج شده و هم از نظر هدف این کار از روی عاطفه انسانی و اخلاقی است . میل برای دیگران و هدف خیر رساندن به دیگران ، که انسان از دایره خود و من پا بیرون گذارد و با یک عاطفه عالی تر از تمایلات فردی به غیر خود برسد ، همان اخلاق است که محبت را تبلیغ می کند . این نظریه یک نظریه مشترک میان تمام ادیان و بیشتر مکاتب فلسفی عالم است و هیچ دین آسمانی نداریم که توصیه به این گونه محبت نکرده باشد و در اخبار و احادیث اسلامی سفارش درباره عاطفه و محبت دیگران بسیار شده است ، چنان که علی ( ع ) می فرماید : ( فاحب لغیرک ما تحب لنفسک و اکره له ماتکره لها ) (هج البلاغه فیض ص 921 ) دوست بدار برای دیگران آنچه برای خود دوست می داری و نپسند برای دیگران آنچه برای خود نمی پسندی. در اخلاق هندی محور اخلاق را عاطفه و محبت قرار داده اند و در اخلاق مسیحیت هم محور اخلاق را عاطفه و محبت قرار داده اند، چنانچه گاندی می گوید : مجموعه کتب مذهبی هندوئی سه اصل بیشتر نیست : 1 - این که در همه دنیا یک معرفت و شناخت وجود دارد و آن شناخت نفس است . خودشناسی . 2 - این که هر کس خود ر ا بشناسد ، خدا را شناخته است و جهان را هم شناخته است ، این دو اصل در کلمات پیامبر اکرم ( ص ) و امیرالمؤمنین ( ع ) است که پیغمبر ( ص) می فرماید : ( من عرف نفسه فقد عرف ربه ) (بحار الأنوار للمجلسی : 2/32 ) و از علی ( ع ) است : معرفه النفس انفع المعارف . (میزان الحکمة : حدیث : 11903) 3 - در همه دنیا یک نیرو وجود دارد و آن نیروی تسلط بر خویشتن است هر کس بر خود مسلط شود ، بر جهان مسط شده است و در همه جهان یک نیکی وجود دارد و آن دوست دشتن دیگران مانند دوست داشتن خود است که اسلام هم به هر دو این اصل دستور داده است پس اخلاق هندی فقط بر پایه دوست داشتن و محبت به دیگران است . سخن مبشران و مبلغان مسیحی نیز این است که ما پیام آور محبت هستیم و مسیح پیام آور محبت بوده است تا آنجا که می گوید اگر یک نفر سیلی به طرف راست صورتت زد طرف چپ را هم بیاور تا بزند و اگر جیب راستت را خالی کرد جیب چپت را هم در اختیار او بگذار که بردارد البته اسلام تا این حد اجازه نداده که به متجاوز و متعدی محبت شود ، بلکه فرمان داده است که از ظلم و ستم جلوگیری شود و همان طوری که فردای قیامت از ظالم سؤال می شود که چرا ظلم کردی ، از مظلوم سؤال می شود چرا دفاع از ظلم به خود ننمودی تا این که از ظلم جلوگیری شود چنان که در قرآن کریم خداوند هم می فرماید : لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم (سوره نساء آیه 148 ) خداوند دوست ندارد صدای کسی را به بدی نسبت به دیگران بلند شود مگر هنگامی که به او ظلم و تعدی شده باشد و بخواهد جلوی تجاوز دیگران را بگیرد . مکتب اخلاق از نظر وجدان : در روانشناسی بحثی است راجع به وجدانهای انسان یا به تعبیر دیگر امور فطری است که چه چیزهائی در فطرت انسان هست و این بحث بر چهار اصل بنا شده است . 1 - وجدان پرسش یا وجدان دینی و مذهبی به این معنی که هر انسان به حسب خلقت و فطرتش اگر به ندای فطرتش گوش دهد خدا خواه و خداجو و خدا دوست آفریده شده است . 2 - وجدان حقیقت جوئی و وجدان علم ، یعنی انسان علم را به خاطر خود خود علم دوست دارد و بر حسب فطرت و غریزه انسانی کاوشگر و کنجکاو آفریده شده است . 3 - وجدان اخلاقی یا فضیلت دوستی یعنی انسان به حسب فطرت نیکوکار و فضیلت خواه آفریده شده است و به او وجدانی داده شده است که او را دعوت به خیر و فضیلت و نیکوکاری می کند . 4 - وجدان زیبائی خواهی یعنی انسان به حسب فطرت و وجدان خودش زیبا شناس و زیبائی خواه آفریده شده است . گانت که یکی از فلاسفه مهم قرن هیجدهم است می گوید وجدان اخلاقی دستورهای صریح و قاطعی است که وجدان انسان به انسان الهام می کند ، اگر از آنها بپرسیم چرا انسانها درباره دیگران محبت و ایثار می کنند و چرا به دیگران احسان می نمایند و یا چرا حق شناسند و چرا از عفو لذت می برند و امثال اینها ، می گویند همه اینها را وجدان اخلاقی امر می کند و جز فرمان وجدان چیز دیگری نیست که مبتنی بر این نظریه است که کانت و بعضی از فیلسوفان جهان معتقدند که انسان حقایقی را پیش از تجربه ، دارا بوده است در مقابل ( اگوست کنت ) قرن نوزدهم و بعضی فلاسفه دیگر که می گویند همه سرمایه های فکری و وجدانی انسان از احساس و تجربیات انسان است چیزی از قبل در وجود انسان نبوده است و انسان همه چیز را از راه حواس یا تجربه به دست می آورد. اسلام می گوید : خداوند متعال نیرویی در درون انسان قرار داده است که تکلیف را به انسان الهام می کند و در کارهای خوب و اخلاقی از درون انسان به او فرمان می دهد این نیرو نه عاطفه و محبت تنها است ( آنچنان که اخلاق هندی و مسیحی می گوید ) و نه عقل و اراده است ( آنچنان که فیلسوفانی مانند سقراط می گویند ) و کارهایی طبیعی هم مثل غذا خوردن و آب نوشیدن به وجدان ارتباطی ندارد . قرآن کریم انسان را مجهز به سلسله الهاماتی می داند که وجدانش به او الهام می کند چنان چه در سوره ی شمس خداوند بعد از ده قسم می فرماید : ( و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها )( سوره شمس آیه 7) آخرین سوگند ، سوگند به نفس و روح و اعتدال بشر است که کارهای فجور و زشت و همچنین تقوی و پاکی را الهام کرده قسم یاد نموده که آن کس رستگار و سعادتمند است که به وجدان پاک خود جواب دهد و الهام وجدان خود را در راهنمائی کارهای خیر و پاکیزه بپذیرد و آن کس زیانکار است که عمل به دستور وجدان خود ننماید و راه فجور و ناپاکی را بپیماید و همچنین در آیه شریفه و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات ) (سوره انبیاء آیه 73) در تفسیر المیزان علامه طباطبائی قدس سره می فرماید : خداوند نفرموده و اوحینا لهم ان افعلوا الخیرات ) ما به آنها وحی کردیم که کارهای خیر به جا آورید بلکه خود کار خیر را به آنها وحی نمودیم یعنی کار خوب را به آنها الهام کردیم . کانت که در ردیف ارسطو افلاطون است می گوید فعل اخلاقی یعنی فعلی که انسان آن را به عنوان یک تکلیف از وجدان خودش گرفته است انجام دهد و صرفا برای اطاعت امر وجدان است او وصیت کرده است که بر لوح قبرش درباره ی وجدان چنین بنویسند : دو چیز است که انسان را همیشه به اعجاب در می آورد و هر چه انسان بیشتر مطالعه کند اعجابش بیشتر می شود . 1 - آسمان پر ستاره ای که بالای سر ماست 2 - وجدانی که در ضمیر ما قرار گرفته است . بررسی پایه‌های اخلاق و فلسفه(کانت) (درسهایی ازمکتب اسلام- سال 77 -شماره 1 ) کانت از فلاسفه بزرگ غرب، بنای اساسی اخلاق را قضایای اخلاقی پیشینی می‌داندکه زائیده عقل انسانی می‌باشد و به هیچ وجه از تجربه و آزمایش نشات نگرفته است‌و به‌طور کلی از نظر (کانت‌) وظیفه اولیه فیلسوف اخلاقی باید این باشد که عناصرپیشینی از معرفت اخلاقی را شناسائی و منشا آنها را پیدا کرده، نشان دهد.مثلا معانی تعهد را نباید در طبیعت انسان یا در اوضاع و شرائط عالمی که در آن‌قرار دارد جستجو کرد، بلکه باید آن را به نحو پیشینی در مفاهیم عقل(عملی)محض جست. (مقدمه اساس مابعدالطبیعه اخلاق به نقل کاپلتون، ص 170. ) پس (کانت‌) اصالت تجربه را در اخلاق رد می‌کند، کانت در بخش اول کتاب خود:(اساس ما بعدالطبیعه اخلاق‌) می‌نویسد: (در میان تمام آنچه که تصور آن ممکن است، در عالم و بلکه در خارج عالم به‌طورکلی چیزی وجود ندارد که بتوان آن را بدون قید و شرط خیر و خوب شمرد مگر اراده‌خیر (اسس متافیزیقا الاخلاق، ترجمه به زبان عربی از محمد فتحی الشنطیطی، ص 51) خود (کانت‌) عبارت بالا را در همان کتاب چنین توضیح می‌ دهد که مثلا هوشمندی وشجاعت و استقامت در کارها اموری هستند که از جهات مختلف می‌توان آنها را خوب‌شمرد ولی همین مواهب طبیعی ممکن است مبدل به نهایت‌شر و بدی شوند در صورتی که‌اراده‌ای که آنها را به کار می‌گیرد، اراده خوبی نباشد حتی اعتدال در عواطف وانفعالات که متقدمین آن را بدون شرط خیر می‌دانستند، نمی‌توان آن را بدون شرط خیرشمرد. زیرا بدون اراده خیر همین امور گاهی به عنوان اشیاء بد تلقی می‌شود. مثلاخونسردی و تسلط بر نفس مجرم، نه تنها او را خطرناک‌تر می‌کند، بلکه در چشم ما نیزشریرتر از مجرم عادی جلوه می‌نماید. و به تعبیر دیگر می‌توان کلام کانت را چنین‌بیان کرد: (هر چیزی که متصف به خوبی و خیر می‌شود، در رابطه با چیز دیگری خیر است ونمی‌توان آن را نسبت‌به هر چیز و در هر حال خیر دانست. مثلا لیوان آب سرد برای‌فرد تشنه‌ای در هوای گرم خوب است اما همان لیوان آب سرد برای شخص سرماخورده‌ای درهوای سرد نه تنها خوب نیست، بلکه احیانا بد و شریر می‌باشد اما اراده خیر تنهاچیزی است که بدون هیچ شرطی مطلقا خوب است‌). سپس کانت اضافه می‌کند: (آنچه موجب می‌شود که اراده خیر بدینگونه باشد، اعمال اراده و موفقیت‌های آن‌در صحنه و یا قدرت آن بر رسیدن به این مقصود و یا آن هدف نیست، بلکه کار در خوداراده است‌یعنی اراده خود ذاتا خیر می‌باشد، اراده از جهت ذات خودش مورد اعتبارو ملاحظه بوده، لازم است‌به تنهائی ارزشیابی شود و مقصود از اراده فقط آرزوی ساده‌نیست، بلکه تلاش برای استخدام تمام ابزارهائی است که قدرت بر آن داریم‌). سوال از (کانت‌) حال در اینجا این سوال مطرح است که مراد از این که اراده‌خیر همیشه خیر است چیست؟ آیا مقصود ایشان از این عبارت این است که ما خیر بودن‌را همراه اراده ملحوظ داشته و جزو موضوع قرار داده‌ایم؟ اگر مراد این باشد، درپاسخ او می‌گوئیم که اراده در این صورت بالضروره خیر است و این ضرورت و بداهت‌به‌اصطلاح علماء علم منطق ضرورت به شرط محمول است، زیرا اگر محمولی در موضوع یک‌قضیه اخذ شود، در این صورت محمول به‌طور قطع بر موضوع خود حمل می‌شود و این دو ازیکدیگر قابل انفکاک نیستند. مثلا اگر بگوئیم (سیب، قرمز است‌) قرمز بودن سیب درچنین موردی ممکن است در متن واقع محقق باشد و ممکن است محقق نباشد و در حقیقت‌ماده قضیه در این صورت از دیدگاه منطقی امکان است اما اگر گفته شود (سیب قرمزقرمز است‌) در اینجا به بداهت محمول در این قضیه که قرمز بودن است، برای موضوع‌خود یعنی سیب قرمز ثابت است و ماده قضیه ضرورت بوده، به شرط محمول می‌باشد زیراممکن نیست‌سیب قرمز، قرمز نباشد. بنابر این اگر این جمله (کانت‌) که تنها اراده خیر، خیر است‌به ظاهرش رها شود، مطلب جدید و نوئی را دربر ندارد، زیرا مفاهیمی از قبیل خوب و نیک و... ازجمله مفاهیمی هستند که متعلق آنها باید ذکر شود مثلا وقتی گفته می‌شود: (هوا خوب‌است‌) باید معلوم شود هوا نسبت‌به چه چیز خوب است آیا برای تبخیر خوب است‌یابرای انجماد و یا هیچ‌کدام؟ حال این سوال از ایشان مطرح است که در جمله: تنها اراده خیر خیر است، متعلق‌خیر چیست؟ آیا مراد آن است که اراده خیر نسبت‌به شی خاصی، خیر برای آن شی خاص‌است‌یا آن که اراده خیر به‌طور مطلق و نسبت‌به هر شی‌ای خیر است؟ ظاهرا مقصود(کانت‌) احتمال دوم باشد یعنی اراده‌ای که از هر نظر و نسبت‌به هر چیز خیر است،چنین اراده‌ای بدون قید و شرط خیر است. پس در این صورت این قضیه به بداهت وضرورت صادق است و ضرورت در این قضیه به اصطلاح علمای علم منطق در باب قضایا ازقبیل ضرورت به شرط محمول است. مثل این که این قضیه که ملکات و صفات خوب همواره‌خوب است ضروری بوده، قابل بحث و بررسی نمی‌باشد از اینجا روشن می‌شود: انحصاری که کانت در خیریت مطلقه برای اراده خیر معتقد است، درست و صحیح نیست،بلکه غیر اراده خیر، چیزهای دیگری را نیز به روش اخذ محمول در موضوع می‌توان خیرمطلق دانست و این نظر و بیان، مطلب جدیدی نبوده و به معلومات انسان‌ها نمی‌افزایدو چیزی جز به اصطلاح یک توتوژی(افسانه‌ای) نیست. وانگهی آنچه را که کانت معتقد است که: (اراده خیر ارزش آن ذاتی است‌) یعنی‌چه؟ زیرا هنگامی، وصفی برای چیزی ذاتی است اگر از هر چیز غیر از خودش صرف شود،باز آن وصف برای او محقق باشد، اما در مورد اراده خیر معقول نیست‌خیر که وصف‌اراده خیر است‌خیر نباشد چون سلب شی از خودش عقلا محال است‌بنابراین اراده خیربالضروره خیر است ولی این مورد درصورتی است که خیر به عنوان محمول در جمله قرارگرفته باشد اما سخن این است که خیر در موضوعی که صفت‌برای اراده می‌شود، چه‌نسبتی با اراده دارد آیا ذاتی اراده است‌یا عرضی؟ اگر عرضی است‌به تعبیر علماءعلم منطق آیا از قبیل محمول به ضمیمه است‌یا نه؟ بدیهی است که خیر بودن، جزء ماهیت اراده نیست زیرا گاهی اراده هست و دارای‌خوبی نیست و می‌دانیم اگر چیزی همیشه همراه ماهیت نباشد نمی‌توان آن را برای‌ماهیت، ذاتی دانست. پس در حقیقت می‌توان گفت که اراده به ملاحظه اراده بودن وقتی خوب است که مرادبر آن اراده مترتب گردد و چون مفروض این است که اراده در افعال اختیاری انسانهاجزء اخیر علت تامه می‌باشد. بنابراین از این جهت آن مقدار که مربوط به جنبه‌های‌اختیاری افعال می‌شود اراده، همیشه خوب است زیرا مراد ما آن اندازه که وابسته به‌اراده است، همیشه بر اراده مترتب می‌شود اما این خوبی یک خوبی اخلاقی نیست زیراخوبی اخلاقی فقط آنجا متصور است که چیزی در تحقق کمالات و به فعلیت رسیدن‌استعدادهای انسان موثر باشد وا ین در خوبی اراده نسبت‌به مرادش از جهت این که‌مراد بر اراده مترتب است، موجود نمی‌باشد پس از اینجا نمی‌توان اراده را خیرپنداشت زیرا بر این اساس می‌توان حتی اراده متعلق به شر را نیز خوب نامید درحالی که چنین نیست پس اراده را از نظر اخلاقی تنها هنگامی می‌توان خیر دانست که‌مراد و متعلق آن خیر و برای تحقق کمالات و به فعلیت رسیدن استعدادهای انسانی‌ملائم باشد و دلیل بر این مطلب این که گاهی با وجود آن که عملی در خارج محقق شده‌است‌شر بوده و لکن ما اراده فاعل را خیر می‌دانیم، این است که مراد بالذات یعنی‌صورت علمیه که اراده آن تعلق پیدا کرده و به عنوان دیدن فعل خارجی به کار رفته‌است، خیر می‌باشد و شخص نیز برای تحقق مراد خوب تلاش کرده است. نهایت در مقام‌تطبیق، خطائی رخ داده و فردی که اراده تادیب ظالم را داشته، مظلومی را مثلامورد ضرب قرار داده است. پس اراده خوب یعنی اراده‌ای که مراد آن در صورت تحقق، خوب است ولی فرض این است‌که در موارد خطا مراد بالذات در خارج متحقق نشده است پس در خارج خوبی بالفعل رخ‌نداده بنابراین باز در این که اراده خوب، بالفعل است تشکیک راه می‌یابد ونمی‌توان تا آن اندازه پیش رفت که حتی در صورت عدم تحقق عمل خوب، اراده متعلق به‌آن را نیز نیک بالفعل دانست‌بر این اساس ما با قطع نظر از شرع نمی‌توانیم اراده‌متعلق به خیری را که به تحقق پیوسته است، واقعا و حقیقتا خیر بدانیم. (البته دراین مورد حسن فاعلی موجود است). آری در صورتی که شرع را بپذیریم و اراده قرب به خداوند را در عمل خاصی داشته‌باشیم و خطائی در تطبیق آن متحقق شود شرع می‌پذیرد که این اراده خیر می‌باشد زیرااثر بر آن مترتب می‌گردد و منشا ترتب چنین فایده‌ای بر اراده قرب خداوند این است‌که تنها افعال خارجی دارای اثر مثبت نسبت‌به کمال انسانی نمی‌باشد، بلکه اعمال‌درونی و افعال جوانحی نیز چنین ویژگی را دارا هستند و در حقیقت می‌توان گفت‌بزرگترین موثر و مهمترین خیر در اعمال قلبی موجود است و آن توجه به حضرت حق‌تعالی و بریدن از غیر او می‌باشد (ولذکر الله اکبر) و این در اعمالی که به قصدقربت انجام می‌گیرد، همیشه موجود است و خطابردار نیست و لکن بدون در نظر گرفتن‌این جهت ما دلیلی نداریم که اراده خیر را در همه حال خیر بدانیم. مکتب اخلاق انتفاعی مادی درغرب یا اصالت لذت مکتب اخلاق انتفاعی غرب ، امروز در دنیای غرب معمول است و این همان اخلاق مادی است که اساس آن را روانشناسان امریکائی تشکیل داده اند و مانند ( دیل کارنگی ) پیرو آنها بوده و کتابهای اخلاقی خود را بر اساس این مبنا نوشته اند و ماهیت تعریف این اخلاق آن است که چه بکنیم که درآمد بیشتر داشته و نفع شخصی و لذت بیشتر داشته باشیم تا موقعیت و شخصیت ما در اجتماع افزایش پیداکند . اگر ملت غرب به بسیاری از اصول اخلاقی آراسته اند مثلا دروغ نمی گویند نیرنگ و خیانت در داد و ستد ندارند برای این است که این صفات به صورت ابزار انتفاعی تلقی شده و موجب رونق بازار آنها گردیده است و باعث به گردش در آمدن چرخ های اقتصادی آنان است و اگر روزی نفع مادی خود را در ضد آن ببیند که به دروغ گفتن و خیانت کردن سود بیشتری می توان برد ، چون اصالت اخلاقی ندارند دروغ می گویند و خیانت می کنند و از این رو برای اخلاق ذاتا حسن و قبحی قائل نیستند بلکه حسن و قبح اخلاقی را از دریچه منافع مادی می پندارند ، هر کجا منافع مادی آنهاتأمین شود ولو در مفاسد و رذائل اخلاقی باشد ، مانند خود فروشی ، دروغ ، تزویر ، ستمگری ، قمار ، میگساری ، شهوترانی در غرائز جنسی و امثال آن ، هیچگونه زشتی و پستی برای آن قائل نمی باشند و فورا قیافه خود را عوض می کنند و دروغ سازی و حیله گری و دیگر مفاسد اخلاقی را شعار خود می سازند این خود یکی موضوع انحراف از کمال اخلاقی است که فضائل اخلاقی اصالت ندارند تا به آن عمل شود بلکه فضائل اخلاقی هر کجا که منافع مادی ما را تأمین کند و ابزار زندگی و وسیله ی رونق بازار اقتصاد گردد ، به آن عمل می شود و گرنه خود یک مطلوب اصیل و و اقعی نیست لذا برای خوبی و فضیلت اخلاق اصالت ذاتی قائل نیستند و در هر موقع و زمان و مکان ممکن است تغییر و تبدیل پیدا کند از این جهت با این اخلاق متزلزل نمی توان جلوی بسیاری از مفاسد اخلاق فردی و اجتماعی را گرفت و کنترل نمود زیرا خودخواهی و جاه طلبی و یا غرور و تکبر که لازمه حب ذات است ، این مکتب اخلاقی چگونه می تواند از آن جلوگیری کند ، بلکه به توسعه آن کمک می کند . مهر و محبت و عفو و اغماض و احسان که از فضائل برجسته ی انسانی است کجا در قاموس این اخلاق جا دارد و آلودگی به قمار و شراب و زنا و التذاذهای نفسانی دیگر ، این اخلاق کجا می تواند آنها را مهار کند . راسل در کتاب جهانی که من می شناسم در بحث اخلاقش ، به هیچ معیار اخلاقی معتقد نیست ، نه اخلاق افلاطونی و ارسطوئی ، نه اخلاق وجدانی و احساس تکلیف ( کانت ) و نه دیگر مکاتب اخلاقی ، بلکه مکتب او همان اخلاق انتفاعی و غرب است زیرا معتقد است بشر موجودی منفعت خواه آفریده شده است و جز در پی سود خویش نیست ، از سوی دیگر ما در جامعه نیاز به یک سلسله روابط حسنه داریم که نام آنها را اخلاق گذاشته ایم و می گوئیم حقوق یکدیگر را باید رعایت کنیم ، نسبت به یکدیگر احترام کنیم ، وظائف اجتماعی خودمان را انجام دهیم و آنچه بشر در زندگی اجتماعی به نام اخلاق به آنها نیازمند است ، باید انجام دهیم . می گوئیم ما باید کاری کنیم که همین اصول در جامعه حکمفرما بشود اگر بگوئید این حقوق فضیلت است و تکلیف و مسئولیت اخلاقی ایجاب می کند که به جا آورند ، درست نیست این حرفها اساس و پایه ای ندارد و رذیلت اخلاقی اساسی ندارد و مورد قبول نیست . حقیقت این است که منافع انسان در همین است که به یکدیگر نیکی کنند تا در مقابل نیکی ببینند ، به این معنی باید گفت که تو بایستی به دنبال منافع و خوشی خودت باشی و منافع خوشی تو در همین است که راست بگوئی تا دیگران به تو راست بگویند خیانت نکنی تا به تو خیانت نکنند. اگر می خواهی که دیگران به تو دروغ نگویند ، خیانت نکنند، مالت را نبرند و احترام بگذارند ، باید به آنها دروغ نگویی ، خیانت نکنی ، مالشان را نبری ، اما در جایی که زور تو می رسد که قدرت داشته باشی و کسی نتواند مالت را ببرد و خیانت کند ، ضرورتی ندارد و فضیلتی نیست که دروغ نگویی و خیانت نکنی . حرف راسل در واقع انکار اخلاق به عنوان یک ارزش اخلاقی است . چون اخلاق را در سود شخصی پیاده کرده است و اخلاق را فاقد ارزش متعالی و قداست می داند و می گوید اخلاق یک چیزی مافوق منفعت شخصی نیست و خود منفعت است و این اخلاق در جایی پیاده می شود که قدرتهای مساوی باشند و نیروی متساوی در برابر هم ، اما آنجایی که یک نیروی فوق العاده قوی تری موجود است ، این اخلاق برای شخصی قوی چنین اقتضائی ندارد که به جهت منافع شخصی خود راست بگوید ، تجاوز نکند و احترام بگذارد ، زیرا نیازش را با قدرت اعمال می کند و موضوعی برای راست گوئی و عدالت باقی نمی ماند در این موقع راستگویی و دروغگوئی یکسان و عدالت و ظلم مساوی است ، چقدر در اشتباه است ! مکتب اخلاق کمونیستی یا مارکسیستی : یا اصالت اقتصاد این مکتب هم برای خود یک سیستم اخلاقی دارد زیرا هر مکتبی باید یک معیارهائی برای اخلاق وضع کند که پاسخگوی سؤالات باشد تا روشن شود که آن مکتب برای چه چیزهائی ارزش انسانی قائل است و چه نوع صفاتی را فضائل و اخلاق و چه نوع صفاتی را رذائل و ضد اخلاق می داند در این مکتب چه چیز معیار اخلاق است ؟ آن تکامل اجتماع است که بر اساس تکامل ابزار و تولید می باشد و این مکتب منطقی دارد به نام منطق دیالکتیک که همان منطق معروف هگل و فلسفه و جهان بینی مادی است اساس این نظریه اصالت اقتصاد است می گویند ماهیت اصلی تاریخ را اقتصاد تشکیل می دهد و تاریخ ماهیت مادی دارد و اصطلاح ماتریالیسم را هم انگلس وضع کرده است پس یگانه معیار اخلاقی در این مکتب تکامل است یعنی هر کاری که به هر شکل و صورتی که جامعه را به پیش ببرد و به کمال برساند ، اخلاق است و هر چیز به هر کیفیتی مانع تکامل جامعه شود ضد اخلاق است در زیر این ماسک عالی که همه آن را از جهت کلی تکامل جامعه قبول دارند نظر فاسد خود را پیاده می کنند به این نحو که می گویند اولین اصل تضاد است یعنی هر چیزی ضد خود را در درون دارد و به همین دلیل پویا و در حا ل حرکت است . اصل دوم حرکت است و حرکت هم ناشی از تضاد است این حرکت منجر به یک سلسله تغییرات تدریجی می شود بلکه حرکت عین تغییر تدریجی است مثال معروف هگل در این قسمت می گوید اگر به آب حرارت بدهیم تدریجا گرم می شود و از درجه صفر به تدریج به 99 درجه بالا می رود و لکن وقتی که 100 درجه رسید تغییر دفعی پیدا می کند و آب بخار می شود و تغییر کمی به کیفی تبدیل می شود عین این جریان در جامعه هم وجود دارد جامعه در هر مرحله که باشد ضد خودش را در درون خودش می پروراند و همان منجر به حرکت و کشمکش می شود و در نهایت به انقلاب در جامعه منتهی می شود که همان تغییر کیفی است یعنی نظام اجتماعی یک جامعه به یک نظام دیگر که طبعا آن نظام جدید کامل تر است و باز آن نظام ضد خودش را در درون پرورش می دهد و باز کشمکش ادامه دارد تا در نهایت یک انقلاب کیفی حاصل شود و جامعه عالیتر و کاملتری به وجود آید . ریشه ی همه اینها در واقع ابزار تولید و روابط تولیدی است و جامعه هم راه تکاملش را جز از طریق انقلاب نمی تواند طی کند . در این مکتب معیار اخلاق ، انقلاب است نه تکامل جامعه و اگر تکامل می گوئیم بدین جهت است که مکتب تکامل به عقیده آنها جز از طریق انقلاب عملی نمی شود اینجاست که همه معیارهای اخلاقی عوض می شود و فضائل و رذائل اخلاقی اصالت ذاتی ندارند بلکه فضائل و رذائل اخلاقی عرضی و تغییر پذیر است و به جای یکدیگر در راه بدست آوردن انقلاب عوضش می شوند . هر اخلاقی که برای به دست آوردن انقلاب به جا آورده شود فضائل است وهر چه نشود ضد اخلاق ، لذا در این صورت دروغگوئی به جای راستگوئی ، و خیانت به جای امانت ، حیله و تزویر به جای صداقت و درستی و ظلم وستم به جای عدالت، و جنگ به جای صلح و خرابکاری و آشوبگری به جای آرامش و امنیت جزء فضائل اخلاقی کمونیسم و مارکسیسم است زیرا هر چیزی که در سرعت یافتن چرخ انقلاب مؤثر باشد ، آن اخلاق است و هر چیزی که نباشد ، ضد اخلاق است و لذا ممکن است صداقت ، درستی ، امانت ، عدالت و احساس ، و محبت و فضائل دیگر ضد اخلاق شناخته شود . پس این مکتب هم مانند مکتب انتفاعی غربی ها برای فضائل و رذائل اخلاقی اصالت ذاتی قائل نبوده و محور و معیار اخلاقی را هر صفتی می داند که در راه انقلاب به کار آید . (کتاب فلسفه اخلاق استاد شهید مطهری ص 141) مکتب اخلاق از دیدگاه اسلام این مکتب امتیازات و برتری زیادی بر مکاتب اخلاقی دیگر داشته و بهترین و کاملترین و عملی ترین مکاتب اخلاقی است به چند دلیل: 1- اسلام اولا به حسن و قبح ذاتی فضائل و رذائل اخلاقی معتقد است برخلاف مکتبهای غربی و کمونیستی که برای اخلاق حسن و قبح ذاتی قائل نیستند ، بلکه حسن و قبح اخلاقی را عارضی و در زمان و مکان و موقعیت خاصی معتقدند که تغییر می کند . ولی اسلام تمام افعال و رفتار و کردار و پندار انسان را از دو حالت خارج نمی داند یا ذاتا نیکو و پسندیده است و یا زشت و ناپسند است ، به این معنی که فضیلت در انسان که از رفتار و کردار او سر میزند یا جزء فضائل است و همیشه و در هر زمان و مکان ممدوح و تغییر ناپذیر است ، مانند راستی و درستی و صداقت و امانت و عدالت ، محبت و امثال آنها و در مقابل رذالت اخلاقی ذاتا پلید و مذموم است مانند دروغ ، خیانت ، ظلم ، بی عدالتی ، بی عاطفگی و امثال آنها و مفهوم و معنی هیچ کدام از آنها تغییر پذیر نیست و ثابت و لا یتغیر است هیچگاه دروغ و خیانت و ظلم پسندیده و هیچگاه راستگوئی امانت و عدالت ناپسند نمی گردد چنان که مکاتب غربی مادی و کمونیستی معتقدند . اخلاق در اسلام متکی به ایمان به خداست 2 - اخلاق در اسلام متکی به ایمان به خدا است زیرا انسان معتقد است که خداوند متعال در همه احوال حاضر و ناظر اعمال او بوده و همیشه در خلوت ، جلوت ، ظاهر و باطن یک پلیس مخفی مراقب اعمال و رفتار و کردار و حتی پندار او است که او خداوند متعال است ، چنان که در قرآن کریم می فرماید : ان ربک لبالمرصاد (سوره فجر آیه 14) خداوند در کمینگاه حاضر و ناظر اعمال بندگانست و یعلم خائنه الا عین و ما تخفی الصدور (سوره غافر آیه 19) آگاه است خداوند آنچه با گوشه چشم خیانت بکنید و یا در ضمیر و نهان دلتان بگذرد علاوه بر نظارت خداوند ، طبق آیات قرآنی ، دو ملک رقیب و عتید تمام اعمال و رفتار و کردار و پندار ما را می نویسد ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید (سوره ق آیه 16) هیچ گفتار و کردار و پنداری از انسان سر نمی زند جز آن که فرشته تند نویس رقیب کارهای خوب و عتید کارهای زشت ما را می نویسد . 3 - اسلام معتقد به پاداش کیفر اعمال است هم در دنیا و هم در عقبی اسلام معتقد به پاداش و کیفر اعمال است و اعمال ما در این جهان اثر وضعی دارد و هم در آخرت اثر خیر و شر خود را نشان می دهد چنانچه پیامبر اکرم ( ص ) فرموده : ان خیرا فخیر و ان شرا فشر اگر خیر باشد اثر وضعی خوب و شایسته خواهد داشت و اگر شر باشد اثر وضعی آتش که گرمی و زندگی است زیرا نظام این عالم بر اساس حق و عدالت خلق شده و دارای یک سرشت حق و حقیقی است هر کس برخلاف عدالت و حقیقت قدم بر دارد . اثر وضعی آن مانند دودی است که اول به چشم خودش می رود ( للحق دوله و للباطل جوله ) برای حق دوام و دولتی است و باطل جولان دهنده و موقتی است . پس در همین دنیا شخص مسلمان معتقد است اثر وضعی عملش را فی الجمله می بیند گذشته از آن که معتقد است ، چندین برابر پاداش عمل خیر و کیفر عمل بد را در نشئه آخرت خواهد دید آن هم نه در یک مدت محدود بلکه الی الابد و همیشگی تا خدا خدا است پاداش کیفر اعمالش را خواهد دید برخلاف مادی گراها که اصلا معتقد به مبدأ و معاد نیستند . خداوند در قرآن کریم می فرماید : ( من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیوه طیبه و لنجزینهم اجرهم باحسن ماکانوا یعملون ) (سوره نحل آیه 97) هر کس ایمان به خدا و عمل صالح و فضیلت اخلاقی داشته باشد خواه مرد یا زن در همین دنیا یک زندگی لذت بخش و خرم و خوش به او عنایت می کنیم و در آخرت هم به چندین برابر دنیا پاداش و جزا و خیر به او خواهیم داد علاوه بر آن که در آخرت به کوچکترین عمل خیر و شر انسان پاداش و کیفر دائمی و همیشگی خواهد داد به مصداق آیه ( فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره ) (سوره زلزله آیه 4) هر کس به اندازه یک ذره کوچک کار خوبی کند در آن سرای پاداشش را خواهد دید و هر کس ذره ای کار شر از او صادر شد ، کیفرش را خواهد دید . 4 - اسلام معتقد است که انسان فطرتا فضیلت دوست و از رذایل متنفر و کسی که به خدا ایمان داشته و به عمل صالح و فضائل اخلاقی عمل کند خداوند محبت او را به دل دیگران انداخته و او را محبوب و عزیزش می نماید و این محبوبیت و عزت در اجتماع و بین مردم بزرگترین آرزو و آمال هر فردی است چنان چه در قرآن کریم است ( ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا ) (سوره مریم آیه 69) هر کس ایمان به خدا آورده و دارار عمل صالح و فضائل اخلاقی عمل کند خداوند محبت او ر ا به دل دیگران می اندازیم تا در جامعه محبوبیت و مجد عظمت پیدا کند و همچنین به او عزت و آبرو و شرافت می دهیم به مصداق قرآن کریم ( و لله العزه و لرسوله و للمؤمنین ) (سوره منافقین آیه 8 ) عزت و شرافت و آبروی حقیقی فقط برای خدا و پیامبران خدا و مؤمنین است . پس در چهارده قرن گذشته اخلاق اسلامی برتر و درخشنده تر و جامعترین مکاتب اخلاقی بوده و ضامن اجراء هم داشته برخلاف مکتب های اخلاقی دیگر که ضامن اجراء ندارد زیرا اسلام مسلمین را دارای پلیس مخفی دانسته و همیشه خدا را حاضر و ناظر بر اعمال و رفتار آنها معرفی می کند به مصداق قرآن کریم ( و نحن اقرب الیه من حبل الورید (سوره ق آیه 16 ) خدا از رگ گردن به انسان نزدیک تر است و به تمام ظاهر ، باطن سر و ضمیر انسان آگاه است . یعلم خائنه الاعین و ما تخفی الصدور ) (سوره غافر آیه 19 ) آگاه است خدا به خیانت چشمها و آنچه در دلها مخفی است و هر عملی که به جا آورد ، تندنویسان الهی می نویسند ( ان علیکم لحافظین ، کراما کاتبین ) (سوره انفطار آیه 9 ) زیرا آنچه از کردار و رفتار و گفتار از انسان سر بزند کرام الکاتبین می نویسد و فردای قیامت همه اعمال انسان در مقابل او تجسم پیدا می کند و انسان نمی تواند آنها را انکار کند چنان چه می فرماید : ( یوم تجد کل نفس من خیر محضرا و ما عملت من سوء ) (سوره آل عمران آیه 30) روز قیامت تمام اعمال و گفتار انسان خیر و شر تجسم پیدا می کند و حاضر در مقابل انسان می شوند و به نص قرآن کریم : ( یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم وارجلهم بما کانوا یعملون ) (سوره نور آیه 24) روز قیامت تمام اعضاء و جوارح انسان زبان ، دست و پا و غیره شهادت می دهند که ما در دنیا چه کردیم هر کس پاداش و کیفر اعمال خود را در آنجا می بیند ونیکوکاران به بهشت و دار النعیم ابدی می روند و گنهکاران به جهنم و عذاب الهی الی الابد خواهد رفت این است امتیاز مکتب اسلام و ضامن اجراء بودن آن بر دیگر مکاتب اخلاقی .
عنوان سوال:

اهمیت اخلاق در قرآن چقدر است؟


پاسخ:

تقریباً همه ی مکاتب دنیا وجود اخلاق را در جامعه ی بشری مسلّم دانسته اند. چون بدون اخلاق زندگی اجتماعی غیر ممکن خواهد بود و امنیّتی برای بشر وجود نخواهد داشت. لذا همه ی مکاتب خواسته اند برای اخلاق پایه های موجّهی را تعریف نمایند. امّا حقیقت مطلب این است که هیچکدام از مکاتب الحادی نتوانسته اند پایه ی درستی برای اخلاق پیدا کنند. در سطور زیر به مکاتب اخلاقی به اجمال معرّفی شده اند که برخی از آنها مکاتب الحادی و برخی دیگر الهی اند.

مکاتب اخلاقی

مکتب اخلاقی سقراط و افلاطون:
مکتب اخلاقی اول : سقراط دانشمند معروف یونانی ، عقیده دارد که رهبری صحیح عواطف و غرائز در به ثمر رساندن درخت فضیلت و اخلاق ، در پرتو علم و دانش است و انسان در سایه علم و دانش خوبیها و بدیها را درک می کند و به فضائل اخلاقی گرایش و از رذائل اخلاقی دوری می جوید و در نتیجه بر اساس علم و دانش ، شخص با فضیلت و متخلق به اخلاق حسنه می گردد و اخلاق را در سایه علم و دانش می توان پیدا نمود و هر اندازه علم و دانش بیشتر و بالاتر رود و شناخت فضائل و رذائل بیشتر گردد ، قهرا از رذائل اجتناب نماید و به فضائل می گراید .
و نظریه افلاطون در اخلاق آن است که در پرتو پرورش عقل و خرد ، آدمی می تواند جلوی طغیان و سرکشی عواطف و احساسات را بگیرد و فضائل نفسانی را در وجود خود ایجاد کند و هر اندازه انسان عقل و خردش کاملتر گردد ، بینش او بیشتر و به فضائل اخلاقی گرایش بیشتری پیدا خواهد نمود .
البته نمی توان انکار کرد که علم و دانش ( به عقیده سقراط ) و عقل و خرد ( به عقیده افلاطون ) یکی از عوامل مهم فضائل اخلاقی در انسان است ، ولی هرگز نمی توان به طور کلی پذیرفت که علم و عقل در همه وقت و در همه افراد مهار کننده غرائز سرکش باشد و افراد بد اجتماع کسانی باشند که دارای علم و عقل نیستند و در مقابل ، افراد با فضیلت اجتماع از کسانی تشکیل می شوند که دارای تحصیلات عالی هستند ، زیرا بسیار مشاهده می کنیم و آمارهائی که در جهان انتشار پیدا می کند نیز گواهند که افراد درس خوانده بسیاری که دارای علم و عقل و خردند و حتی درباره زیانها و مفاسد اخلاق فردی و اجتماعی کتابها نوشته اند و یا درباره ی مضرات نوشابه های الکلی ، قمار ، رشوه خواری ، روابط نامشروع جنسی و عدالت و آزادی خواهی مقالات و سمینارها تشکیل داده اند ، اما زندگی آنها توأم با همان مفاسد اخلاقی و بی عدالتی و تجاوز به حقوق دیگران است . آیا این همه جنایات و مفاسد اخلاقی و اجتماعی را افراد بی علم و عقل در جهان به راه انداخته اند و آیا علم و عقل قدرت جلوگیری از حرص و آز و بی عدالتی و تجاوز به حقوق دیگران و یا جاه طلبی و خودخواهی و شهوت رانی و هزاران مفاسد اخلاقی دیگر را دارد و می تواند آنها را مهار کند ؟ پس نتیجه می گیریم که علم و دانش و یا عقل و خرد به تنهائی نمی تواند کنترل کننده غرائز و تبدیل کننده عواطف و احساسات باشد و اخلاق را تنها به واسطه علم و دانش و خرد تنها بنا به گفته ی ( سقراط و افلاطون ) نمی توان تحصیل نمود و ضامن اجرایی برای آن وجود ندارد ولی اسلام ضامن اجرای آن را یک امر عقیدتی درونی و عاطفی ، که همان ایمان به خدا و عمل صالح است ، تعیین نموده است . و قرآن کریم چنین می فرماید : و العصر ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات قسم به هنگام ظهور امام عصر ( عج ) که همه انسانها در زیانند مگر کسانی که ایمان به خدای یکتا آوردند و عمل صالح و نیکو به جا آورند . زیرا خدا را حاضر و ناظر می دانند و خود را در محضر حق می پندارند و یقین دارند آن که از اوامر الهی و یا نواهی خداوند سر پیچد جزای خود را در این سرا و آن سرا خواهد دید . قرآن کریم می فرماید : فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال دره شرا یره هر کس هر گونه عملی بنماید ولو یک ذره ، اگر نیکو باشد ، سزایش را نیکو خواهد دید و اگر پلید باشد ، سزایش را پلید خواهد دید ، پس ضامن اجرا ، عمل صالح ایمان به خدا و روز قیامت است و آن ضمانت فقط در عقیده اسلامی است و بس .

مکتب اخلاقی از نظر عاطفی و محبت
یکی از قدیمی ترین نظریات ملاک اخلاقی کارها از نظر عاطفی و محبت است که ادیان هم با آن موافقند و آن را تأیید می کنند ولی این مکتب اخلاقی هم کامل نیست و طرفداران این مکتب اخلاقی عبارتند از هندیها ، بودائیها و مسیحیان و با شرائطی اسلام ، زیرا این اخلاق در محور عاطفه و محبت دور می زند ولی اسلام این اخلاق را از جنبه ی عاطفی و محبت تنها ، یک بعدی می داند و نمی پذیرد زیرا مکتب اخلاقی از نظر عاطفه و محبت آن است که هر کاری که از عاطفه و محبت انسان سر زند آن کار اخلاقی است و آن شخص متخلق به فضائل اخلاقی انسانی است چون کارهای عادی و معمولی انسان کاری است که از انگیزه های خودخواهانه و میلهای طبیعی انسان سرچشمه می گیرد و هدف از آن رسیدن به سود و لذت شخصی است ، هر کاری منشأ آن چنین باشد ، اخلاق نیست . مثلا یک کارگر و کاسب و بازرگان و کشاورز که به دنبال کار می رود ، چون هدفش جلب منفعت و یا دفع ضرر است ، کار اخلاقی انجام نداده است ، بلکه کار اخلاقی آن است که از یک عاطفه عالی تر از تمایلات فردی سرچشمه بگیرد . چنان چه حضرت علی ( ع ) می فرماید : اجعل نفسک میزانا بینک و بین غیرک (نهج البلاغه کلمات قصار ) یعنی آنچه برای خودت می پسندی برای دیگران نیز بپسند و آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند .
البته این عاطفه و محبت ( دیگر دوستی ) در بعضی از انسانها آنچنان اوج می گیرد . از سود رساندن به دیگران و دفع ضرر از ایشان بیش از خود لذت می برند و علت آن این است که هر کاری را که انسان انجام می دهد مبدأ و هدفی دارد و نیز مبدأ هر کاری در انسان احساس و میل و عاطفه اوست که اگر در انسان پیدا نشود ، محال است که کاری را انجام دهد . در کار اخلاقی مبدأ آن میلی است که مربوط به شخص خودش نیست بلکه مربوط به دیگران است و نام این میل را ( عاطفه و محبت ) می گذارند . و هدف از آن نیز سود رساندن به خود نیست بلکه هدف ، رسیدن خیر به دیگران است . طبق این نظریه ، کار انسان اگر در دایره ( من ) خلاصه شود و فرد در پی آن باشد که همه سودها به او برسد ، شبیه حیوانات خواهد بود . اما اگر از دایره من خارج شده و به دایره ( ما ) و دیگران رسید هم از نظر مبدأ از دایره خود خارج شده و هم از نظر هدف این کار از روی عاطفه انسانی و اخلاقی است . میل برای دیگران و هدف خیر رساندن به دیگران ، که انسان از دایره خود و من پا بیرون گذارد و با یک عاطفه عالی تر از تمایلات فردی به غیر خود برسد ، همان اخلاق است که محبت را تبلیغ می کند . این نظریه یک نظریه مشترک میان تمام ادیان و بیشتر مکاتب فلسفی عالم است و هیچ دین آسمانی نداریم که توصیه به این گونه محبت نکرده باشد و در اخبار و احادیث اسلامی سفارش درباره عاطفه و محبت دیگران بسیار شده است ، چنان که علی ( ع ) می فرماید : ( فاحب لغیرک ما تحب لنفسک و اکره له ماتکره لها ) (هج البلاغه فیض ص 921 ) دوست بدار برای دیگران آنچه برای خود دوست می داری و نپسند برای دیگران آنچه برای خود نمی پسندی. در اخلاق هندی محور اخلاق را عاطفه و محبت قرار داده اند و در اخلاق مسیحیت هم محور اخلاق را عاطفه و محبت قرار داده اند، چنانچه گاندی می گوید : مجموعه کتب مذهبی هندوئی سه اصل بیشتر نیست :
1 - این که در همه دنیا یک معرفت و شناخت وجود دارد و آن شناخت نفس است . خودشناسی .
2 - این که هر کس خود ر ا بشناسد ، خدا را شناخته است و جهان را هم شناخته است ، این دو اصل در کلمات پیامبر اکرم ( ص ) و امیرالمؤمنین ( ع ) است که پیغمبر ( ص) می فرماید : ( من عرف نفسه فقد عرف ربه ) (بحار الأنوار للمجلسی : 2/32 ) و از علی ( ع ) است : معرفه النفس انفع المعارف . (میزان الحکمة : حدیث : 11903)
3 - در همه دنیا یک نیرو وجود دارد و آن نیروی تسلط بر خویشتن است هر کس بر خود مسلط شود ، بر جهان مسط شده است و در همه جهان یک نیکی وجود دارد و آن دوست دشتن دیگران مانند دوست داشتن خود است که اسلام هم به هر دو این اصل دستور داده است پس اخلاق هندی فقط بر پایه دوست داشتن و محبت به دیگران است .
سخن مبشران و مبلغان مسیحی نیز این است که ما پیام آور محبت هستیم و مسیح پیام آور محبت بوده است تا آنجا که می گوید اگر یک نفر سیلی به طرف راست صورتت زد طرف چپ را هم بیاور تا بزند و اگر جیب راستت را خالی کرد جیب چپت را هم در اختیار او بگذار که بردارد البته اسلام تا این حد اجازه نداده که به متجاوز و متعدی محبت شود ، بلکه فرمان داده است که از ظلم و ستم جلوگیری شود و همان طوری که فردای قیامت از ظالم سؤال می شود که چرا ظلم کردی ، از مظلوم سؤال می شود چرا دفاع از ظلم به خود ننمودی تا این که از ظلم جلوگیری شود چنان که در قرآن کریم خداوند هم می فرماید : لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم (سوره نساء آیه 148 ) خداوند دوست ندارد صدای کسی را به بدی نسبت به دیگران بلند شود مگر هنگامی که به او ظلم و تعدی شده باشد و بخواهد جلوی تجاوز دیگران را بگیرد .
مکتب اخلاق از نظر وجدان : در روانشناسی بحثی است راجع به وجدانهای انسان یا به تعبیر دیگر امور فطری است که چه چیزهائی در فطرت انسان هست و این بحث بر چهار اصل بنا شده است .
1 - وجدان پرسش یا وجدان دینی و مذهبی به این معنی که هر انسان به حسب خلقت و فطرتش اگر به ندای فطرتش گوش دهد خدا خواه و خداجو و خدا دوست آفریده شده است .
2 - وجدان حقیقت جوئی و وجدان علم ، یعنی انسان علم را به خاطر خود خود علم دوست دارد و بر حسب فطرت و غریزه انسانی کاوشگر و کنجکاو آفریده شده است .
3 - وجدان اخلاقی یا فضیلت دوستی یعنی انسان به حسب فطرت نیکوکار و فضیلت خواه آفریده شده است و به او وجدانی داده شده است که او را دعوت به خیر و فضیلت و نیکوکاری می کند .
4 - وجدان زیبائی خواهی یعنی انسان به حسب فطرت و وجدان خودش زیبا شناس و زیبائی خواه آفریده شده است .
گانت که یکی از فلاسفه مهم قرن هیجدهم است می گوید وجدان اخلاقی دستورهای صریح و قاطعی است که وجدان انسان به انسان الهام می کند ، اگر از آنها بپرسیم چرا انسانها درباره دیگران محبت و ایثار می کنند و چرا به دیگران احسان می نمایند و یا چرا حق شناسند و چرا از عفو لذت می برند و امثال اینها ، می گویند همه اینها را وجدان اخلاقی امر می کند و جز فرمان وجدان چیز دیگری نیست که مبتنی بر این نظریه است که کانت و بعضی از فیلسوفان جهان معتقدند که انسان حقایقی را پیش از تجربه ، دارا بوده است در مقابل ( اگوست کنت ) قرن نوزدهم و بعضی فلاسفه دیگر که می گویند همه سرمایه های فکری و وجدانی انسان از احساس و تجربیات انسان است چیزی از قبل در وجود انسان نبوده است و انسان همه چیز را از راه حواس یا تجربه به دست می آورد.
اسلام می گوید : خداوند متعال نیرویی در درون انسان قرار داده است که تکلیف را به انسان الهام می کند و در کارهای خوب و اخلاقی از درون انسان به او فرمان می دهد این نیرو نه عاطفه و محبت تنها است ( آنچنان که اخلاق هندی و مسیحی می گوید ) و نه عقل و اراده است ( آنچنان که فیلسوفانی مانند سقراط می گویند ) و کارهایی طبیعی هم مثل غذا خوردن و آب نوشیدن به وجدان ارتباطی ندارد .
قرآن کریم انسان را مجهز به سلسله الهاماتی می داند که وجدانش به او الهام می کند چنان چه در سوره ی شمس خداوند بعد از ده قسم می فرماید : ( و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها )( سوره شمس آیه 7) آخرین سوگند ، سوگند به نفس و روح و اعتدال بشر است که کارهای فجور و زشت و همچنین تقوی و پاکی را الهام کرده قسم یاد نموده که آن کس رستگار و سعادتمند است که به وجدان پاک خود جواب دهد و الهام وجدان خود را در راهنمائی کارهای خیر و پاکیزه بپذیرد و آن کس زیانکار است که عمل به دستور وجدان خود ننماید و راه فجور و ناپاکی را بپیماید و همچنین در آیه شریفه و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات ) (سوره انبیاء آیه 73) در تفسیر المیزان علامه طباطبائی قدس سره می فرماید : خداوند نفرموده و اوحینا لهم ان افعلوا الخیرات ) ما به آنها وحی کردیم که کارهای خیر به جا آورید بلکه خود کار خیر را به آنها وحی نمودیم یعنی کار خوب را به آنها الهام کردیم .
کانت که در ردیف ارسطو افلاطون است می گوید فعل اخلاقی یعنی فعلی که انسان آن را به عنوان یک تکلیف از وجدان خودش گرفته است انجام دهد و صرفا برای اطاعت امر وجدان است او وصیت کرده است که بر لوح قبرش درباره ی وجدان چنین بنویسند : دو چیز است که انسان را همیشه به اعجاب در می آورد و هر چه انسان بیشتر مطالعه کند اعجابش بیشتر می شود .
1 - آسمان پر ستاره ای که بالای سر ماست 2 - وجدانی که در ضمیر ما قرار گرفته است .

بررسی پایه‌های اخلاق و فلسفه(کانت) (درسهایی ازمکتب اسلام- سال 77 -شماره 1 )

کانت از فلاسفه بزرگ غرب، بنای اساسی اخلاق را قضایای اخلاقی پیشینی می‌داندکه زائیده عقل انسانی می‌باشد و به هیچ وجه از تجربه و آزمایش نشات نگرفته است‌و به‌طور کلی از نظر (کانت‌) وظیفه اولیه فیلسوف اخلاقی باید این باشد که عناصرپیشینی از معرفت اخلاقی را شناسائی و منشا آنها را پیدا کرده، نشان دهد.مثلا معانی تعهد را نباید در طبیعت انسان یا در اوضاع و شرائط عالمی که در آن‌قرار دارد جستجو کرد، بلکه باید آن را به نحو پیشینی در مفاهیم عقل(عملی)محض جست. (مقدمه اساس مابعدالطبیعه اخلاق به نقل کاپلتون، ص 170. )
پس (کانت‌) اصالت تجربه را در اخلاق رد می‌کند، کانت در بخش اول کتاب خود:(اساس ما بعدالطبیعه اخلاق‌) می‌نویسد:
(در میان تمام آنچه که تصور آن ممکن است، در عالم و بلکه در خارج عالم به‌طورکلی چیزی وجود ندارد که بتوان آن را بدون قید و شرط خیر و خوب شمرد مگر اراده‌خیر (اسس متافیزیقا الاخلاق، ترجمه به زبان عربی از محمد فتحی الشنطیطی، ص 51)
خود (کانت‌) عبارت بالا را در همان کتاب چنین توضیح می‌ دهد که مثلا هوشمندی وشجاعت و استقامت در کارها اموری هستند که از جهات مختلف می‌توان آنها را خوب‌شمرد ولی همین مواهب طبیعی ممکن است مبدل به نهایت‌شر و بدی شوند در صورتی که‌اراده‌ای که آنها را به کار می‌گیرد، اراده خوبی نباشد حتی اعتدال در عواطف وانفعالات که متقدمین آن را بدون شرط خیر می‌دانستند، نمی‌توان آن را بدون شرط خیرشمرد. زیرا بدون اراده خیر همین امور گاهی به عنوان اشیاء بد تلقی می‌شود. مثلاخونسردی و تسلط بر نفس مجرم، نه تنها او را خطرناک‌تر می‌کند، بلکه در چشم ما نیزشریرتر از مجرم عادی جلوه می‌نماید. و به تعبیر دیگر می‌توان کلام کانت را چنین‌بیان کرد:
(هر چیزی که متصف به خوبی و خیر می‌شود، در رابطه با چیز دیگری خیر است ونمی‌توان آن را نسبت‌به هر چیز و در هر حال خیر دانست. مثلا لیوان آب سرد برای‌فرد تشنه‌ای در هوای گرم خوب است اما همان لیوان آب سرد برای شخص سرماخورده‌ای درهوای سرد نه تنها خوب نیست، بلکه احیانا بد و شریر می‌باشد اما اراده خیر تنهاچیزی است که بدون هیچ شرطی مطلقا خوب است‌). سپس کانت اضافه می‌کند:
(آنچه موجب می‌شود که اراده خیر بدینگونه باشد، اعمال اراده و موفقیت‌های آن‌در صحنه و یا قدرت آن بر رسیدن به این مقصود و یا آن هدف نیست، بلکه کار در خوداراده است‌یعنی اراده خود ذاتا خیر می‌باشد، اراده از جهت ذات خودش مورد اعتبارو ملاحظه بوده، لازم است‌به تنهائی ارزشیابی شود و مقصود از اراده فقط آرزوی ساده‌نیست، بلکه تلاش برای استخدام تمام ابزارهائی است که قدرت بر آن داریم‌).
سوال از (کانت‌)
حال در اینجا این سوال مطرح است که مراد از این که اراده‌خیر همیشه خیر است چیست؟ آیا مقصود ایشان از این عبارت این است که ما خیر بودن‌را همراه اراده ملحوظ داشته و جزو موضوع قرار داده‌ایم؟ اگر مراد این باشد، درپاسخ او می‌گوئیم که اراده در این صورت بالضروره خیر است و این ضرورت و بداهت‌به‌اصطلاح علماء علم منطق ضرورت به شرط محمول است، زیرا اگر محمولی در موضوع یک‌قضیه اخذ شود، در این صورت محمول به‌طور قطع بر موضوع خود حمل می‌شود و این دو ازیکدیگر قابل انفکاک نیستند. مثلا اگر بگوئیم (سیب، قرمز است‌) قرمز بودن سیب درچنین موردی ممکن است در متن واقع محقق باشد و ممکن است محقق نباشد و در حقیقت‌ماده قضیه در این صورت از دیدگاه منطقی امکان است اما اگر گفته شود (سیب قرمزقرمز است‌) در اینجا به بداهت محمول در این قضیه که قرمز بودن است، برای موضوع‌خود یعنی سیب قرمز ثابت است و ماده قضیه ضرورت بوده، به شرط محمول می‌باشد زیراممکن نیست‌سیب قرمز، قرمز نباشد.
بنابر این اگر این جمله (کانت‌) که تنها اراده خیر، خیر است‌به ظاهرش رها شود، مطلب جدید و نوئی را دربر ندارد، زیرا مفاهیمی از قبیل خوب و نیک و... ازجمله مفاهیمی هستند که متعلق آنها باید ذکر شود مثلا وقتی گفته می‌شود: (هوا خوب‌است‌) باید معلوم شود هوا نسبت‌به چه چیز خوب است آیا برای تبخیر خوب است‌یابرای انجماد و یا هیچ‌کدام؟
حال این سوال از ایشان مطرح است که در جمله: تنها اراده خیر خیر است، متعلق‌خیر چیست؟ آیا مراد آن است که اراده خیر نسبت‌به شی خاصی، خیر برای آن شی خاص‌است‌یا آن که اراده خیر به‌طور مطلق و نسبت‌به هر شی‌ای خیر است؟ ظاهرا مقصود(کانت‌) احتمال دوم باشد یعنی اراده‌ای که از هر نظر و نسبت‌به هر چیز خیر است،چنین اراده‌ای بدون قید و شرط خیر است. پس در این صورت این قضیه به بداهت وضرورت صادق است و ضرورت در این قضیه به اصطلاح علمای علم منطق در باب قضایا ازقبیل ضرورت به شرط محمول است. مثل این که این قضیه که ملکات و صفات خوب همواره‌خوب است ضروری بوده، قابل بحث و بررسی نمی‌باشد از اینجا روشن می‌شود:
انحصاری که کانت در خیریت مطلقه برای اراده خیر معتقد است، درست و صحیح نیست،بلکه غیر اراده خیر، چیزهای دیگری را نیز به روش اخذ محمول در موضوع می‌توان خیرمطلق دانست و این نظر و بیان، مطلب جدیدی نبوده و به معلومات انسان‌ها نمی‌افزایدو چیزی جز به اصطلاح یک توتوژی(افسانه‌ای) نیست.
وانگهی آنچه را که کانت معتقد است که: (اراده خیر ارزش آن ذاتی است‌) یعنی‌چه؟ زیرا هنگامی، وصفی برای چیزی ذاتی است اگر از هر چیز غیر از خودش صرف شود،باز آن وصف برای او محقق باشد، اما در مورد اراده خیر معقول نیست‌خیر که وصف‌اراده خیر است‌خیر نباشد چون سلب شی از خودش عقلا محال است‌بنابراین اراده خیربالضروره خیر است ولی این مورد درصورتی است که خیر به عنوان محمول در جمله قرارگرفته باشد اما سخن این است که خیر در موضوعی که صفت‌برای اراده می‌شود، چه‌نسبتی با اراده دارد آیا ذاتی اراده است‌یا عرضی؟ اگر عرضی است‌به تعبیر علماءعلم منطق آیا از قبیل محمول به ضمیمه است‌یا نه؟
بدیهی است که خیر بودن، جزء ماهیت اراده نیست زیرا گاهی اراده هست و دارای‌خوبی نیست و می‌دانیم اگر چیزی همیشه همراه ماهیت نباشد نمی‌توان آن را برای‌ماهیت، ذاتی دانست.
پس در حقیقت می‌توان گفت که اراده به ملاحظه اراده بودن وقتی خوب است که مرادبر آن اراده مترتب گردد و چون مفروض این است که اراده در افعال اختیاری انسانهاجزء اخیر علت تامه می‌باشد. بنابراین از این جهت آن مقدار که مربوط به جنبه‌های‌اختیاری افعال می‌شود اراده، همیشه خوب است زیرا مراد ما آن اندازه که وابسته به‌اراده است، همیشه بر اراده مترتب می‌شود اما این خوبی یک خوبی اخلاقی نیست زیراخوبی اخلاقی فقط آنجا متصور است که چیزی در تحقق کمالات و به فعلیت رسیدن‌استعدادهای انسان موثر باشد وا ین در خوبی اراده نسبت‌به مرادش از جهت این که‌مراد بر اراده مترتب است، موجود نمی‌باشد پس از اینجا نمی‌توان اراده را خیرپنداشت زیرا بر این اساس می‌توان حتی اراده متعلق به شر را نیز خوب نامید درحالی که چنین نیست پس اراده را از نظر اخلاقی تنها هنگامی می‌توان خیر دانست که‌مراد و متعلق آن خیر و برای تحقق کمالات و به فعلیت رسیدن استعدادهای انسانی‌ملائم باشد و دلیل بر این مطلب این که گاهی با وجود آن که عملی در خارج محقق شده‌است‌شر بوده و لکن ما اراده فاعل را خیر می‌دانیم، این است که مراد بالذات یعنی‌صورت علمیه که اراده آن تعلق پیدا کرده و به عنوان دیدن فعل خارجی به کار رفته‌است، خیر می‌باشد و شخص نیز برای تحقق مراد خوب تلاش کرده است. نهایت در مقام‌تطبیق، خطائی رخ داده و فردی که اراده تادیب ظالم را داشته، مظلومی را مثلامورد ضرب قرار داده است.
پس اراده خوب یعنی اراده‌ای که مراد آن در صورت تحقق، خوب است ولی فرض این است‌که در موارد خطا مراد بالذات در خارج متحقق نشده است پس در خارج خوبی بالفعل رخ‌نداده بنابراین باز در این که اراده خوب، بالفعل است تشکیک راه می‌یابد ونمی‌توان تا آن اندازه پیش رفت که حتی در صورت عدم تحقق عمل خوب، اراده متعلق به‌آن را نیز نیک بالفعل دانست‌بر این اساس ما با قطع نظر از شرع نمی‌توانیم اراده‌متعلق به خیری را که به تحقق پیوسته است، واقعا و حقیقتا خیر بدانیم. (البته دراین مورد حسن فاعلی موجود است).
آری در صورتی که شرع را بپذیریم و اراده قرب به خداوند را در عمل خاصی داشته‌باشیم و خطائی در تطبیق آن متحقق شود شرع می‌پذیرد که این اراده خیر می‌باشد زیرااثر بر آن مترتب می‌گردد و منشا ترتب چنین فایده‌ای بر اراده قرب خداوند این است‌که تنها افعال خارجی دارای اثر مثبت نسبت‌به کمال انسانی نمی‌باشد، بلکه اعمال‌درونی و افعال جوانحی نیز چنین ویژگی را دارا هستند و در حقیقت می‌توان گفت‌بزرگترین موثر و مهمترین خیر در اعمال قلبی موجود است و آن توجه به حضرت حق‌تعالی و بریدن از غیر او می‌باشد (ولذکر الله اکبر) و این در اعمالی که به قصدقربت انجام می‌گیرد، همیشه موجود است و خطابردار نیست و لکن بدون در نظر گرفتن‌این جهت ما دلیلی نداریم که اراده خیر را در همه حال خیر بدانیم.

مکتب اخلاق انتفاعی مادی درغرب یا اصالت لذت
مکتب اخلاق انتفاعی غرب ، امروز در دنیای غرب معمول است و این همان اخلاق مادی است که اساس آن را روانشناسان امریکائی تشکیل داده اند و مانند ( دیل کارنگی ) پیرو آنها بوده و کتابهای اخلاقی خود را بر اساس این مبنا نوشته اند و ماهیت تعریف این اخلاق آن است که چه بکنیم که درآمد بیشتر داشته و نفع شخصی و لذت بیشتر داشته باشیم تا موقعیت و شخصیت ما در اجتماع افزایش پیداکند . اگر ملت غرب به بسیاری از اصول اخلاقی آراسته اند مثلا دروغ نمی گویند نیرنگ و خیانت در داد و ستد ندارند برای این است که این صفات به صورت ابزار انتفاعی تلقی شده و موجب رونق بازار آنها گردیده است و باعث به گردش در آمدن چرخ های اقتصادی آنان است و اگر روزی نفع مادی خود را در ضد آن ببیند که به دروغ گفتن و خیانت کردن سود بیشتری می توان برد ، چون اصالت اخلاقی ندارند دروغ می گویند و خیانت می کنند و از این رو برای اخلاق ذاتا حسن و قبحی قائل نیستند بلکه حسن و قبح اخلاقی را از دریچه منافع مادی می پندارند ، هر کجا منافع مادی آنهاتأمین شود ولو در مفاسد و رذائل اخلاقی باشد ، مانند خود فروشی ، دروغ ، تزویر ، ستمگری ، قمار ، میگساری ، شهوترانی در غرائز جنسی و امثال آن ، هیچگونه زشتی و پستی برای آن قائل نمی باشند و فورا قیافه خود را عوض می کنند و دروغ سازی و حیله گری و دیگر مفاسد اخلاقی را شعار خود می سازند این خود یکی موضوع انحراف از کمال اخلاقی است که فضائل اخلاقی اصالت ندارند تا به آن عمل شود بلکه فضائل اخلاقی هر کجا که منافع مادی ما را تأمین کند و ابزار زندگی و وسیله ی رونق بازار اقتصاد گردد ، به آن عمل می شود و گرنه خود یک مطلوب اصیل و و اقعی نیست لذا برای خوبی و فضیلت اخلاق اصالت ذاتی قائل نیستند و در هر موقع و زمان و مکان ممکن است تغییر و تبدیل پیدا کند از این جهت با این اخلاق متزلزل نمی توان جلوی بسیاری از مفاسد اخلاق فردی و اجتماعی را گرفت و کنترل نمود زیرا خودخواهی و جاه طلبی و یا غرور و تکبر که لازمه حب ذات است ، این مکتب اخلاقی چگونه می تواند از آن جلوگیری کند ، بلکه به توسعه آن کمک می کند . مهر و محبت و عفو و اغماض و احسان که از فضائل برجسته ی انسانی است کجا در قاموس این اخلاق جا دارد و آلودگی به قمار و شراب و زنا و التذاذهای نفسانی دیگر ، این اخلاق کجا می تواند آنها را مهار کند .
راسل در کتاب جهانی که من می شناسم در بحث اخلاقش ، به هیچ معیار اخلاقی معتقد نیست ، نه اخلاق افلاطونی و ارسطوئی ، نه اخلاق وجدانی و احساس تکلیف ( کانت ) و نه دیگر مکاتب اخلاقی ، بلکه مکتب او همان اخلاق انتفاعی و غرب است زیرا معتقد است بشر موجودی منفعت خواه آفریده شده است و جز در پی سود خویش نیست ، از سوی دیگر ما در جامعه نیاز به یک سلسله روابط حسنه داریم که نام آنها را اخلاق گذاشته ایم و می گوئیم حقوق یکدیگر را باید رعایت کنیم ، نسبت به یکدیگر احترام کنیم ، وظائف اجتماعی خودمان را انجام دهیم و آنچه بشر در زندگی اجتماعی به نام اخلاق به آنها نیازمند است ، باید انجام دهیم . می گوئیم ما باید کاری کنیم که همین اصول در جامعه حکمفرما بشود اگر بگوئید این حقوق فضیلت است و تکلیف و مسئولیت اخلاقی ایجاب می کند که به جا آورند ، درست نیست این حرفها اساس و پایه ای ندارد و رذیلت اخلاقی اساسی ندارد و مورد قبول نیست . حقیقت این است که منافع انسان در همین است که به یکدیگر نیکی کنند تا در مقابل نیکی ببینند ، به این معنی باید گفت که تو بایستی به دنبال منافع و خوشی خودت باشی و منافع خوشی تو در همین است که راست بگوئی تا دیگران به تو راست بگویند خیانت نکنی تا به تو خیانت نکنند. اگر می خواهی که دیگران به تو دروغ نگویند ، خیانت نکنند، مالت را نبرند و احترام بگذارند ، باید به آنها دروغ نگویی ، خیانت نکنی ، مالشان را نبری ، اما در جایی که زور تو می رسد که قدرت داشته باشی و کسی نتواند مالت را ببرد و خیانت کند ، ضرورتی ندارد و فضیلتی نیست که دروغ نگویی و خیانت نکنی . حرف راسل در واقع انکار اخلاق به عنوان یک ارزش اخلاقی است . چون اخلاق را در سود شخصی پیاده کرده است و اخلاق را فاقد ارزش متعالی و قداست می داند و می گوید اخلاق یک چیزی مافوق منفعت شخصی نیست و خود منفعت است و این اخلاق در جایی پیاده می شود که قدرتهای مساوی باشند و نیروی متساوی در برابر هم ، اما آنجایی که یک نیروی فوق العاده قوی تری موجود است ، این اخلاق برای شخصی قوی چنین اقتضائی ندارد که به جهت منافع شخصی خود راست بگوید ، تجاوز نکند و احترام بگذارد ، زیرا نیازش را با قدرت اعمال می کند و موضوعی برای راست گوئی و عدالت باقی نمی ماند در این موقع راستگویی و دروغگوئی یکسان و عدالت و ظلم مساوی است ، چقدر در اشتباه است !

مکتب اخلاق کمونیستی یا مارکسیستی : یا اصالت اقتصاد
این مکتب هم برای خود یک سیستم اخلاقی دارد زیرا هر مکتبی باید یک معیارهائی برای اخلاق وضع کند که پاسخگوی سؤالات باشد تا روشن شود که آن مکتب برای چه چیزهائی ارزش انسانی قائل است و چه نوع صفاتی را فضائل و اخلاق و چه نوع صفاتی را رذائل و ضد اخلاق می داند در این مکتب چه چیز معیار اخلاق است ؟ آن تکامل اجتماع است که بر اساس تکامل ابزار و تولید می باشد و این مکتب منطقی دارد به نام منطق دیالکتیک که همان منطق معروف هگل و فلسفه و جهان بینی مادی است اساس این نظریه اصالت اقتصاد است می گویند ماهیت اصلی تاریخ را اقتصاد تشکیل می دهد و تاریخ ماهیت مادی دارد و اصطلاح ماتریالیسم را هم انگلس وضع کرده است پس یگانه معیار اخلاقی در این مکتب تکامل است یعنی هر کاری که به هر شکل و صورتی که جامعه را به پیش ببرد و به کمال برساند ، اخلاق است و هر چیز به هر کیفیتی مانع تکامل جامعه شود ضد اخلاق است در زیر این ماسک عالی که همه آن را از جهت کلی تکامل جامعه قبول دارند نظر فاسد خود را پیاده می کنند به این نحو که می گویند اولین اصل تضاد است یعنی هر چیزی ضد خود را در درون دارد و به همین دلیل پویا و در حا ل حرکت است . اصل دوم حرکت است و حرکت هم ناشی از تضاد است این حرکت منجر به یک سلسله تغییرات تدریجی می شود بلکه حرکت عین تغییر تدریجی است مثال معروف هگل در این قسمت می گوید اگر به آب حرارت بدهیم تدریجا گرم می شود و از درجه صفر به تدریج به 99 درجه بالا می رود و لکن وقتی که 100 درجه رسید تغییر دفعی پیدا می کند و آب بخار می شود و تغییر کمی به کیفی تبدیل می شود عین این جریان در جامعه هم وجود دارد جامعه در هر مرحله که باشد ضد خودش را در درون خودش می پروراند و همان منجر به حرکت و کشمکش می شود و در نهایت به انقلاب در جامعه منتهی می شود که همان تغییر کیفی است یعنی نظام اجتماعی یک جامعه به یک نظام دیگر که طبعا آن نظام جدید کامل تر است و باز آن نظام ضد خودش را در درون پرورش می دهد و باز کشمکش ادامه دارد تا در نهایت یک انقلاب کیفی حاصل شود و جامعه عالیتر و کاملتری به وجود آید . ریشه ی همه اینها در واقع ابزار تولید و روابط تولیدی است و جامعه هم راه تکاملش را جز از طریق انقلاب نمی تواند طی کند . در این مکتب معیار اخلاق ، انقلاب است نه تکامل جامعه و اگر تکامل می گوئیم بدین جهت است که مکتب تکامل به عقیده آنها جز از طریق انقلاب عملی نمی شود اینجاست که همه معیارهای اخلاقی عوض می شود و فضائل و رذائل اخلاقی اصالت ذاتی ندارند بلکه فضائل و رذائل اخلاقی عرضی و تغییر پذیر است و به جای یکدیگر در راه بدست آوردن انقلاب عوضش می شوند . هر اخلاقی که برای به دست آوردن انقلاب به جا آورده شود فضائل است وهر چه نشود ضد اخلاق ، لذا در این صورت دروغگوئی به جای راستگوئی ، و خیانت به جای امانت ، حیله و تزویر به جای صداقت و درستی و ظلم وستم به جای عدالت، و جنگ به جای صلح و خرابکاری و آشوبگری به جای آرامش و امنیت جزء فضائل اخلاقی کمونیسم و مارکسیسم است زیرا هر چیزی که در سرعت یافتن چرخ انقلاب مؤثر باشد ، آن اخلاق است و هر چیزی که نباشد ، ضد اخلاق است و لذا ممکن است صداقت ، درستی ، امانت ، عدالت و احساس ، و محبت و فضائل دیگر ضد اخلاق شناخته شود . پس این مکتب هم مانند مکتب انتفاعی غربی ها برای فضائل و رذائل اخلاقی اصالت ذاتی قائل نبوده و محور و معیار اخلاقی را هر صفتی می داند که در راه انقلاب به کار آید . (کتاب فلسفه اخلاق استاد شهید مطهری ص 141)

مکتب اخلاق از دیدگاه اسلام
این مکتب امتیازات و برتری زیادی بر مکاتب اخلاقی دیگر داشته و بهترین و کاملترین و عملی ترین مکاتب اخلاقی است به چند دلیل:
1- اسلام اولا به حسن و قبح ذاتی فضائل و رذائل اخلاقی معتقد است برخلاف مکتبهای غربی و کمونیستی که برای اخلاق حسن و قبح ذاتی قائل نیستند ، بلکه حسن و قبح اخلاقی را عارضی و در زمان و مکان و موقعیت خاصی معتقدند که تغییر می کند . ولی اسلام تمام افعال و رفتار و کردار و پندار انسان را از دو حالت خارج نمی داند یا ذاتا نیکو و پسندیده است و یا زشت و ناپسند است ، به این معنی که فضیلت در انسان که از رفتار و کردار او سر میزند یا جزء فضائل است و همیشه و در هر زمان و مکان ممدوح و تغییر ناپذیر است ، مانند راستی و درستی و صداقت و امانت و عدالت ، محبت و امثال آنها و در مقابل رذالت اخلاقی ذاتا پلید و مذموم است مانند دروغ ، خیانت ، ظلم ، بی عدالتی ، بی عاطفگی و امثال آنها و مفهوم و معنی هیچ کدام از آنها تغییر پذیر نیست و ثابت و لا یتغیر است هیچگاه دروغ و خیانت و ظلم پسندیده و هیچگاه راستگوئی امانت و عدالت ناپسند نمی گردد چنان که مکاتب غربی مادی و کمونیستی معتقدند .
اخلاق در اسلام متکی به ایمان به خداست
2 - اخلاق در اسلام متکی به ایمان به خدا است زیرا انسان معتقد است که خداوند متعال در همه احوال حاضر و ناظر اعمال او بوده و همیشه در خلوت ، جلوت ، ظاهر و باطن یک پلیس مخفی مراقب اعمال و رفتار و کردار و حتی پندار او است که او خداوند متعال است ، چنان که در قرآن کریم می فرماید : ان ربک لبالمرصاد (سوره فجر آیه 14) خداوند در کمینگاه حاضر و ناظر اعمال بندگانست و یعلم خائنه الا عین و ما تخفی الصدور (سوره غافر آیه 19) آگاه است خداوند آنچه با گوشه چشم خیانت بکنید و یا در ضمیر و نهان دلتان بگذرد علاوه بر نظارت خداوند ، طبق آیات قرآنی ، دو ملک رقیب و عتید تمام اعمال و رفتار و کردار و پندار ما را می نویسد ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید (سوره ق آیه 16) هیچ گفتار و کردار و پنداری از انسان سر نمی زند جز آن که فرشته تند نویس رقیب کارهای خوب و عتید کارهای زشت ما را می نویسد .
3 - اسلام معتقد به پاداش کیفر اعمال است هم در دنیا و هم در عقبی
اسلام معتقد به پاداش و کیفر اعمال است و اعمال ما در این جهان اثر وضعی دارد و هم در آخرت اثر خیر و شر خود را نشان می دهد چنانچه پیامبر اکرم ( ص ) فرموده : ان خیرا فخیر و ان شرا فشر اگر خیر باشد اثر وضعی خوب و شایسته خواهد داشت و اگر شر باشد اثر وضعی آتش که گرمی و زندگی است زیرا نظام این عالم بر اساس حق و عدالت خلق شده و دارای یک سرشت حق و حقیقی است هر کس برخلاف عدالت و حقیقت قدم بر دارد . اثر وضعی آن مانند دودی است که اول به چشم خودش می رود ( للحق دوله و للباطل جوله ) برای حق دوام و دولتی است و باطل جولان دهنده و موقتی است . پس در همین دنیا شخص مسلمان معتقد است اثر وضعی عملش را فی الجمله می بیند گذشته از آن که معتقد است ، چندین برابر پاداش عمل خیر و کیفر عمل بد را در نشئه آخرت خواهد دید آن هم نه در یک مدت محدود بلکه الی الابد و همیشگی تا خدا خدا است پاداش کیفر اعمالش را خواهد دید برخلاف مادی گراها که اصلا معتقد به مبدأ و معاد نیستند . خداوند در قرآن کریم می فرماید : ( من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیوه طیبه و لنجزینهم اجرهم باحسن ماکانوا یعملون ) (سوره نحل آیه 97) هر کس ایمان به خدا و عمل صالح و فضیلت اخلاقی داشته باشد خواه مرد یا زن در همین دنیا یک زندگی لذت بخش و خرم و خوش به او عنایت می کنیم و در آخرت هم به چندین برابر دنیا پاداش و جزا و خیر به او خواهیم داد علاوه بر آن که در آخرت به کوچکترین عمل خیر و شر انسان پاداش و کیفر دائمی و همیشگی خواهد داد به مصداق آیه ( فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره ) (سوره زلزله آیه 4) هر کس به اندازه یک ذره کوچک کار خوبی کند در آن سرای پاداشش را خواهد دید و هر کس ذره ای کار شر از او صادر شد ، کیفرش را خواهد دید .
4 - اسلام معتقد است که انسان فطرتا فضیلت دوست و از رذایل متنفر و کسی که به خدا ایمان داشته و به عمل صالح و فضائل اخلاقی عمل کند خداوند محبت او را به دل دیگران انداخته و او را محبوب و عزیزش می نماید و این محبوبیت و عزت در اجتماع و بین مردم بزرگترین آرزو و آمال هر فردی است چنان چه در قرآن کریم است ( ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا ) (سوره مریم آیه 69) هر کس ایمان به خدا آورده و دارار عمل صالح و فضائل اخلاقی عمل کند خداوند محبت او ر ا به دل دیگران می اندازیم تا در جامعه محبوبیت و مجد عظمت پیدا کند و همچنین به او عزت و آبرو و شرافت می دهیم به مصداق قرآن کریم ( و لله العزه و لرسوله و للمؤمنین ) (سوره منافقین آیه 8 ) عزت و شرافت و آبروی حقیقی فقط برای خدا و پیامبران خدا و مؤمنین است .
پس در چهارده قرن گذشته اخلاق اسلامی برتر و درخشنده تر و جامعترین مکاتب اخلاقی بوده و ضامن اجراء هم داشته برخلاف مکتب های اخلاقی دیگر که ضامن اجراء ندارد زیرا اسلام مسلمین را دارای پلیس مخفی دانسته و همیشه خدا را حاضر و ناظر بر اعمال و رفتار آنها معرفی می کند به مصداق قرآن کریم ( و نحن اقرب الیه من حبل الورید (سوره ق آیه 16 ) خدا از رگ گردن به انسان نزدیک تر است و به تمام ظاهر ، باطن سر و ضمیر انسان آگاه است . یعلم خائنه الاعین و ما تخفی الصدور ) (سوره غافر آیه 19 ) آگاه است خدا به خیانت چشمها و آنچه در دلها مخفی است و هر عملی که به جا آورد ، تندنویسان الهی می نویسند ( ان علیکم لحافظین ، کراما کاتبین ) (سوره انفطار آیه 9 ) زیرا آنچه از کردار و رفتار و گفتار از انسان سر بزند کرام الکاتبین می نویسد و فردای قیامت همه اعمال انسان در مقابل او تجسم پیدا می کند و انسان نمی تواند آنها را انکار کند چنان چه می فرماید : ( یوم تجد کل نفس من خیر محضرا و ما عملت من سوء ) (سوره آل عمران آیه 30)
روز قیامت تمام اعمال و گفتار انسان خیر و شر تجسم پیدا می کند و حاضر در مقابل انسان می شوند و به نص قرآن کریم : ( یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم وارجلهم بما کانوا یعملون ) (سوره نور آیه 24)
روز قیامت تمام اعضاء و جوارح انسان زبان ، دست و پا و غیره شهادت می دهند که ما در دنیا چه کردیم هر کس پاداش و کیفر اعمال خود را در آنجا می بیند ونیکوکاران به بهشت و دار النعیم ابدی می روند و گنهکاران به جهنم و عذاب الهی الی الابد خواهد رفت این است امتیاز مکتب اسلام و ضامن اجراء بودن آن بر دیگر مکاتب اخلاقی .





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین