چگونه خود و خدای خود را بشناسیم؟
یکی از بهترین راه‌ها برای فهم توحید و معاد در حد درک بشر، (فکر در خود) است. و از آنجا که استاد محمد شجاعی این موضوع را با بیانی شیوا و جذاب و در عین حال عمیق و تکان‌دهنده و راه‌گشا مطرح فرموده‌اند، بخشی از مطالب ایشان را با تلخیص و تصرف از جلد سوّم کتاب وزین مقالات، تقدیم می‌کنیم: فکر در (خود): قال الله تعالی: (سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی‌أنفسهم حتی یتبین لهم أنه الحق...)؛ فصلت/ 53.(خودِ) انسان از جمله مجاری فکر است که قرآن کریم به آن دعوت و بر آن تأکید می‌کند. فکر در (خود)، ابعاد زیاد و صورت‌های گوناگون دارد که همه آنها اگر درست انجام گیرد، مفید و در سفرِ الی الحق لازم است. در یک تقسیم کلی، فکر در (خود) به دو (قسم) تقسیم می‌شود: اوّل، فکر در (خود) به معنی فکر در خصوصیات وجودی صفات خود، به نحوی که به آثار وجودی بسیار عمیق خویش پی برده؛ از طریق آن، اسرار عمیق توحید و حقایق عالی هستی را بیابیم. دوّم، فکر در (خود) به معنی سفر در (خود) و سیر در آن، به نحوی که از همه چیز منقطع و منصرف شویم و به حقیقت خود برگردیم و حقیقت نوری ما تجلی کند و باب معرفت و شهود به روی ما باز شود و این فکر، همان فکر مخصوص و راه‌گشاست که از امور بسیار مهم در سلوک به شمار می‌آید. یکی ره برتر از کون و مکان شوجهان بگذار و خود در خود جهان شو گلشن راز. فکر در خصوصیات وجودی (خود): قسم اول از فکر در (خود) به طوری که گفتیم، فکر در صفات و خصوصیات وجودی خود است. این فکر در عین این که ما را با آثار وجودی بسیار عمیق خود و با اسرارآمیز بودن حقیقت خود آشنا می‌سازد، موجب معرفت و بصیرت ما درخصوص حضرت حق و صفات و افعال او و به عبارتی، موجب معرفت توحید و مراتب آن و آگاهی از هستی و حقایق آن می‌گردد. از حضرت مولی الموحدین امیرالمؤمنین(ع) روایت شده است که: (من عرف نفسه فقد انتهی الی غایة کل معرفة و علم)؛ هر کس (خود) را بشناسد، به نهایت هر معرفت و هر علمی رسیده است. غرر و درر آمُدی. پیداست هر چه فکر در (خود) عمیق‌تر و بیشتر باشد و شناخت از (خود) کامل‌تر گردد، به همان اندازه شناخت حقایق نیز کامل‌تر و عمیق‌تر خواهد بود و اصولاً باید گفت، فکر در (خود) است که می‌تواند مبدأ شناخت حقایق وجود گردد؛ و هر چه در (خود) فکر کنیم و با (خود) آشنایی بیشتر تحصیل نماییم، می‌توانیم به حقایق هستی نیز معرفت پیدا کنیم و آنها را بشناسیم؛ و به عکس، هر چه از فکر در (خود) دور باشیم و از آن بی‌خبر بمانیم، از حقایق هستی هم دور و به آنها نیز جاهل خواهیم بود. به این معنی نیز در بیانی از آن حضرت اشاره شده است؛ آنجا که می‌فرماید: (من عرف نفسه کان لغیره أعرف و من جهل نفسه کان بغیره أجهل)؛ هر کس (خود) را بشناسد، غیر خود را بهتر شناخته و به غیر خود آگاه‌تر است و هر کس به (خود) جاهل باشد، به غیر خود جاهل‌تر خواهد بود. غرر و درر آمُدی. حقیقت ما کیست و چیست؟ این اولین سؤالی است که مطرح می‌شود و جواب درست و روشن آن را پیدا کردن کار ساده و آسانی نیست. این که ما فقط این (بدن) نیستیم و در آن خلاصه نمی‌شویم، مطلبی است که احتیاج به آوردن دلیل و شرح و بسط در این مقام ندارد. در این باب اهل تحقیق دلایل بسیار و در عین حال روشن و متقن ذکر کرده و مطالب بسیار سودمندی گفته‌اند که هر کس بخواهد می‌تواند به گفته‌ها و نوشته‌های آنان مراجعه کند و بهره‌مند گردد. فقیر نیز در جلد اول کتاب معاد یا بازگشت به سوی خدا در این باب بررسی‌ها کرده و دلایل و شواهدی ذکر نموده‌ام و طالبین می‌توانند به آن کتاب مراجعه کنند. البته زیاد احتیاج به این مراجعه‌ها نیست، زیرا با تأمل خوب و تأمل پاک از هرگونه تعصب و تقلید، به وضوح خواهیم یافت که ما فقط (بدن) نیستیم؛ و نه تنها این را خواهیم یافت، بلکه، برای ما کاملاً روشن خواهد شد که حقیقت ما غیر از (بدن) است و سخت مرتبط به بدن و به نوعی متحد با آن. در هر صورت، در جواب این سؤال که حقیقت ما کیست و چیست؟ باید به آنچه همه می‌یابیم، دقت کنیم؛ یعنی باید ببینیم ما خود در این مقام چه می‌یابیم؟ در مرحله اول، همه ما به وضوح می‌یابیم که حقیقت ما عبارت از آن است که با کلمه (من) به آن اشاره می‌کنیم. ما همه با کلمه (من) به حقیقت (خود) اشاره می‌کنیم و این چیزی است برای همه مشهود و معلوم و در آن هیچ‌گونه ابهام و تردید وجود ندارد. سخن در این است که مقصود از این کلمه و مراد از آن چیست و کلمه (من) به چه چیز اشاره دارد؟ به نظر بعضی این کلمه به (روح) اشاره دارد و حقیقت ما، روح ماست و به نظر بعضی این کلمه به حقیقتی برتر از (روح) و (بدن) اشاره دارد؛ حقیقتی که این دو، یعنی روح و بدن، در مراتب مختلف، از مظاهر آن هستند؛ به این صورت که بدن، مظهر بسیار نازل آن است و روح، مظهر بسیار بالا و جامع و کامل آن. مظهر اصلی آن، روح است و بدن در عین این که از مظاهر و مراتب وجودی آن است و بسیار نازل هم هست، فقط (ابزار عمل) برای روح است. به عبارتی، ظهور کامل و جامع آن و جلوه تام آن همان روح است و آن حقیقت برتر را باید در همین جلوه تام آن دید و جمال آن را باید در همین آیینه مشاهده کرد؛ و بالاخره، روح، یعنی تجلی اصلی و اولی آن حقیقت برتر. براساس این نظر باید گفت، حقیقت اصلی ما نه تنها (بدن) نیست، بلکه (روح) هم نیست، اگر چه روح، به جای خود، ظهور بالای آن حقیقت اصلی است و به آن بسیار نزدیک است. صاحبان این نظر می‌گویند، این که می‌گویی (روح من) و (جسم من) و روح و جسم را به (من) نسبت می‌دهی، خود دلیل کاملاً روشنی است بر این که حقیقت تو، یعنی آنچه با کلمه (من) به آن اشاره می‌کنی، نه روح است و نه جسم، بلکه حقیقتی است برتر از این دو. صاحب گلشن راز می‌گوید: تو گویی لفظ (من) در هر عبارت‌به سوی روح می‌باشد اشارت‌ چو کردی پیشوای خود خرد رانمی‌دانی زجزو خویش، خود را برو ای خواجه خود را نیک بشناس‌که نبود فربهی مانند آماس‌ من و تو برتر از جان و تن آمدکه این هر دو زاجزای (من) آمد آنچه این نظر می‌گوید، مطلبی است به جای خود محفوظ؛ و در این باب به بحث و بررسی نمی‌پردازیم. هر چه هست ما در اینجا در آنچه با کلمه (من) به آن اشاره می‌کنیم به (فکر) می‌پردازیم؛ چه مقصود از آن و مشارالیه آن (روح ما) باشد و چه مقصود از آن چیزی برتر از (روح ما) باشد که جلوه تام و کامل آن و ظهور اول و جامع آن همین (روح ما) است؛ زیرا می‌خواهیم در (خود) فکر کنیم و (خود) ما همان است که هر یک از ما با کلمه (من) به آن اشاره می‌نماییم و مقصود از این کلمه هر کدام از این دو معنی باشد، فرقی نمی‌کند؛ برای این که فرق بین این دو معنی، فرق بین (متجلی) و (جلوه) یا (ظاهر) و (مظهر) است. و حال به (فکر) می‌پردازیم و در (خود) فکر می‌کنیم. قبلاً این نکته را تذکر دهیم که این (فکر) در حقیقت (سیر) است و بیشتر با (وجدان) یعنی (یافتن) پیش می‌رویم که بهترین راه نیل به حقایق می‌باشد و به عبارتی، با (علم شهودی) پیش می‌رویم، نه حصولی. حقیقت واحده در مظاهر گوناگون: وقتی در (خود) فکر می‌کنیم، به وضوح (خود) یعنی آنچه را که با کلمه (من) به آن اشاره می‌کنیم، یکی می‌یابیم و می‌بینیم یک حقیقت هستیم و نه بیش. با این همه، همین یک حقیقت، یعنی (خود) را در مظاهر گوناگون با آثار گوناگون می‌یابیم؛ یعنی در مظاهری که وقتی هر یک از آنها را مورد دقت قرار می‌دهیم، غیر بقیه می‌یابیم و اثر آن را غیر از آثار بقیه می‌بینیم. به هر یک از مظاهر مراجعه می‌کنیم، در آن به وضوح (خود) را می‌یابیم و یا آن را (خود) و (خود) را آن می‌بینیم، آن هم نه به این صورت که آن را جزئی یا قسمتی از (خود) بیابیم، بلکه، آن را تمام (خود) و (خود) را تمام آن می‌بینیم. همه حقیقت (خود) و تمام (من) را در هر یک از مظاهر می‌یابیم، آن هم در هر یک با اثر وجودی خاص. یعنی تمام (خود) را که یک حقیقت مجرد است، در تک تک این مظاهر که آنها نیز مجرد هستند می‌یابیم. به (خود) برگرد و ببین که یکی بیش نیستی. سپس به تک تک قوای ظاهری و باطنی خود برگرد و یک یک آنها را ببین. به (سامعه) خویش برگرد و ببین (سامعه) کیست؟ و آنچه به این لباس درآمده چیست و کار آن چه هست؟ ببین آن که اسم (سامعه) به خود گرفته و می‌شنود کدام حقیقت است؟ خواهی دید و خواهی یافت که (خود) تو است در این لباس درآمده و اسم (سامعه) به خود گرفته و در این مظهر به ظهور رسیده است و می‌شنود. (منِ) خویش را در (سامعه) خواهی یافت و متجلی در جلوه آن که کار (شنیدن) را انجام می‌دهد. (سامعه) را (خود) و (خود) را (سامعه) خواهی یافت، آن هم تمام (خود) را، نه قسمتی از آن را. به (باصره) خویش برگرد و ببین (باصره) کیست؟ و آنچه در این کسوت آمده چیست و کار آن در این جلوه چیست؟ ببین آن که اسم (باصره) به خود گرفته و می‌بیند کدام حقیقت است؟ باز (خود) را خواهی یافت که در این مظهر به ظهور رسیده است و کار (دیدن) را انجام می‌دهد. و بالاخره، شما (منِ) خویش را در همه این قوای ظاهری و باطنی خواهید یافت و (خود) را در جلوه‌های (سامعه)، (باصره)، (لامسه)، (ذائقه)، (شامّه)، (عاقله)، (حافظه)، (متخیله) و غیر اینها خواهید دید و در هر جلوه‌ای هم برای خود اثر وجودی خاصی مشاهده خواهید کرد. به عبارتی روشن‌تر، اگر مثلاً به هنگامی که استماع می‌کنید، به (سامعه) خویش مراجعه و دقت نمایید، به شهود عینی و به وضوح کامل، (خود) یعنی همان (من) خویش را خواهید یافت که در (سامعه) می‌شنود، نه چیز دیگر و حتی نه چیزی به عنوان (سامعه) (دقت شود). گویی اسم (سامعه) برای (سامعه) فقط اسم است و در (سامعه) چیزی جز (من) نیست و یا (سامعه) جز (من) نیست و ظهوری از ظهورات آن است؛ و همچنین است در هر کدام از قوای ادراکی دیگر، چه ظاهری و چه باطنی. به هر کدام مراجعه و در آن دقت کنید آن را به همین نحو خواهید یافت. در (باصره) همان (من) را خواهید یافت که می‌بیند و در (ذائقه) نیز (من) را که می‌چشد و هکذا. و آن وقت، به شهود عینی خواهید دید یک چیز، چیزهاست و یک چیز کارها انجام می‌دهد. خواهید دید یک حقیقت در جلوه‌ها درآمده و در هر جلوه هم اثر وجودی دیگر دارد و آن وقت هر چه بیشتر فکر کردید، بیشتر به تحیر خواهید افتاد؛ و آنگاه از همین طریق به حقایق زیادی در باب (توحید) نایل خواهید شد؛ البته با مراعات (تنزیه) و نفی (تشبیه). از این طریق، با مراعات تنزیه حق از هرگونه حدود، نقایص و عیوب؛ و با نفی تشبیه از ذات او و صفات و افعال او، می‌توان تا حدودی این حقایق را فهمید که: الف) ذات غیبی در مقام تجلی، در مظاهر اسماء و صفات تجلی می‌کند و در این مقام، هر اسم را احکام و هر صفت را آثاری هست. ب) وحدت حقه و وحدت مطلقه ذات، در تجلیات اسمائی محفوظ و کثرت اسمائی موجب کثرت در ذات نمی‌شود. ج) مصداق حقیقی همه اسماء و صفات، یکی است و آن، (ذات غیبی) است. د) حضرت حق را تجلیات است ودر هر تجلی هم شأنی. ه) و بسیاری از حقایق برای سالکان در مقام سیر، یکی پس از دیگری پیش می‌آید. فنای جلوه‌ها: دنباله فکر در (خود) را می‌گیریم، تا ببینیم در (خود) و (جلوه‌های) آن چه می‌یابیم؟ (خود) را در همه قوای ادراکی خویش که جلوه‌های (خود) است می‌یابیم. هر وقت به هر کدام از قوای ادراکی، چه ظاهری و چه باطنی مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم (خود) در آن، یا (خود) همان است. در (سامعه) حقیقتِ (خود) را با وصف شنیدن، در (باصره)، (خود) را با وصف دیدن، در (ذائقه)، (خود) را با وصف چشیدن، در (عاقله)، (خود) را با وصف تعقل، در (متخیله)، (خود) را با وصف تخیل و در بقیه هم در هر کدام (خود) را با وصفی، یا اثری از آثار وجودی می‌یابیم؛ آن هم به طریق شهود عینی، نه به طریق استدلال و حرکت عقلی. در همه این قوای ادراکی، یعنی در همه این جلوه‌ها، آنچه می‌یابیم همان (متجلی) یعنی همان (خودِ) است، نه خود این جلوه‌ها (دقت شود). نه خودِ این جلوه‌ها را می‌یابیم، نه آثار وجودی آنها را آثار وجودی آنها می‌بینیم. هم خودِ جلوه‌ها را فانی در (متجلی) یعنی در (خود) می‌بینیم، هم آثار وجودی آنها را فانی در آثار وجودی (متجلی). ذات هر جلوه‌ای را فانی در ذات (متجلی) مشاهده می‌کنیم و صفت یا فعل آن را فانی در صفت یا فعل (متجلی) و گویی بالاخره جز (متجلی) در میدان نیست و بقیه هم (إن هی إلا أسماء سمیتموها أنتم و آباؤکم)؛ نجم / 23.نه این است که همه این جلوه‌ها هیچ محض و نیستِ محض باشند؛ بلکه همه نوعی وجود دارند، اما وجودی که معنای خاص دارد. همه هستان‌اند، اما چه هستانی؟ کاشکی هستی زبانی داشتی‌تا زهستان پرده‌ها برداشتی‌ دفتر سوم مثنوی. اگر این معنی را خوب یافتی، می‌توانی از این راه تا حدودی مسأله توحید ذات، توحید صفات و توحید افعال و به عبارتی، مسأله فنای ذوات اشیاء در ذات حق و فنای صفات و افعال آنها در صفات و افعال او را بیابی و این حقایق را فهم کنی. البته نه به معنی تشبیه، که حضرت حق از شبهات به مخلوق، چه در ذات، چه در صفات و چه در افعال، پاک و منزه است. بلکه بدین معنی که از دیدن این نمونه در مخلوق، بتوانی در حدی که می‌توانی به حقیقت توحید و فنای اشیاء پی ببری و از آن تصور صحیح داشته باشی و (کل شی‌ء هالک إلا وجهه)؛ قصص / 88. را بفهمی. اصولاً اگر حضرت حق را در ذات و صفات و افعال او به چیزی تشبیه کنیم، نه تنها به ضلالت افتاده‌ایم، بلکه راه خطا در پیش گرفته و او را نشناخته‌ایم. به جمله‌ای از بیانی که امام علی‌بن‌موسی الرضا(ع) از طریق آباء بزرگوار خویش از رسول اکرم(ص) نقل می‌کند، دقت می‌کنیم. می‌فرماید: (ما عرف الله من شبهه بخلقه)؛ توحید، باب التوحید و نفی التشبیه، ص 47. خدای متعال را نشناخته است کسی که او را به خلق او تشبیه کند. فرق بین آنچه در خصوص (خود) در این باب می‌یابیم و بین آنچه در همین باب برای خدای متعال هست، همانند فرق بین مخلوق و خالق است. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟ اگر خواستی این نکته را خوب بفهمی و از تشبیه کاملاً دور باشی، به این حقیقت توجه داشته باش که (خود) ما، یعنی آنچه با کلمه (من) از آن تعبیر می‌آوریم و در این بین آن را (متجلی) در (جلوه‌ها) حساب می‌کنیم، آن نیز به جای خود جلوه‌ای است از یک حقیقت برتر و آن حقیقت برتر نیز جلوه‌ای است از حقیقت بالاتر، تا جایی که به حضرت احدیت منتهی شود که: (هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن) و (هو الحی القیوم) و (له ما فی السماوات و ما فی الأرض)و (إلی الله ترجع الأمور)و (و أن‌إلی‌ربک المنتهی ) و اوست که قائم به ذات خود است و بقیه قائم به او و تجلیات او. (متجلی) در اصل، یکی بیش نیست و فقط اوست و بقیه هر چه هست تجلیاتند و بس؛ (لیس فی الدار غیره دیار) و با این حساب، چگونه می‌شود شبیه برای او وجود داشته باشد، چه در ذات، چه در صفات و چه در افعال؛ (لیس کمثله شی‌ء). این سختی‌ها و این گفتارها، همه برای این است که بتوانیم راهی برای معرفت نسبی او پیدا کنیم و مقصود به هیچ وجه این نیست که جناب او را تشبیه کرده باشیم؛ تعالی الله عن ذلک. این قیاس ناقصان بر کار رب‌جوشش عشق است، نز ترک ادب‌ نبض عاشق بی‌ادب بر می‌جهدخویش را در کفّه شه می‌نهد بی‌ادب‌تر نیست زوکس در جهان‌با ادب‌تر نیست زوکس در نهان‌ دفتر سوم مثنوی. در هر صورت، از طریق معرفت معنی مذکور، می‌توانی تا حدودی به معرفت توحید ذات، توحید صفات و توحید افعال نایل شوی و به عبارتی، وقتی فنای جلوه‌های (خود) در (خود) را خوب یافتی، تا حدی فنای اشیاء در حضرت حق را خواهی فهمید و وقتی به معرفت توحید نایل آمدی، بسیاری از حقایق آیات برای تو روشن می‌گردد و نکات آنها برای تو تفسیر می‌شود. شؤون مختلفه: در (خود) فکری دیگر می‌کنیم. (خود) یا (من) خویش را چنین می‌یابیم: در همان حال که در جلوه (سامعه) می‌شنود، در جلوه (باصره) هم می‌بیند و در همین حال در جلوه (ذائقه) می‌چشد و در جلوه (لامسه) لمس می‌کند و نیز در همین حال در جلوه (عاقله) تعقل می‌نماید و در جلوه (متخیله) به تخیل می‌پردازد و در جلوه‌های دیگر نیز کارهای دیگر می‌کند. در یک زمان (خود) ما را شأنها، شغل‌ها و کارها هست. کاری او را از کارهای دیگر و شأنی او را از شأن‌های دیگر بازنمی‌دارد. تنها قوای ادراکی نیست. در همان حال که با قوای ادراکی با هر کدام به کاری پرداخته است، با قوای مربوط به تدبیر بدن هم به تدبیر می‌پردازد، آن هم با هر یک از آنها به تدبیر خاصی؛ و در مجموع، در هر کدام از جلوه‌هایش شأنی دارد و در یک زمان همه این شؤون مختلفه را دارا می‌باشد، بدون این که شأنی مانع از شأن دیگر شود. وقتی در (خود) به فکر پرداختی و (خود) را چنین یافتی، می‌توانی تا حدودی درخصوص حضرت پروردگار، مسأله (لایشغله شأن عن شأن) را بفهمی و نسبتاً تصور صحیح از آن داشته باشی. این، خصوصیت مخلوقی از مخلوقات پروردگار است که در عین عجز و فقر و در عین این که مخلوقی است محدود و ضعیف، در حد خود می‌تواند در یک حال و در یک زمان شؤون متعدد و مختلف داشته باشد و شأنی او را مانع از شأن دیگر نباشد. یعنی به اعطای پروردگار متعال و به مشیت جناب او از چنین کمالی برخوردار باشد. حال باید دید پروردگار که خالق اوست، کیست و کمال وجودی خالق چیست؟ و (لایشغله شأن عن شأن) در خصوص جناب او - که جمال و کمال لایتناهی است - به چه صورتی است؟ آنچه از این معنی در (خود) می‌بینیم، داده جناب اوست و متناسب با وجود محدود ما و توام با حدود و نواقص و آمیخته به عیوب و نقایص است؛ و غالب آن هم نقایص و اَعدام بوده و بهره کمی از این معنی داریم؛ به قدری که حضرت پروردگار عطا فرموده و نه بیش از آن؛ و آنچه از این معنی برای پروردگار متعال هست، از خود اوست و متناسب با وجود نامتناهی او و منزه از هرگونه حدود و نواقص و پاک از هرگونه عیوب و نقایص. در یک حال، شؤون مختلفه داشتن و شأنی از شأنی مانع نگشتن، کمالی از کمالات وجودی است که مطلق و نامحدود آن و اصیل و ذاتی آن مخصوص حضرت حق است و تابش بسیار محدود و نازلی از آن به عطای پروردگار در وجود ما نیز به چشم می‌خورد (دقت شود). احاطه و استیلاء: در احاطه و استیلای (خود) نسبت به (بدن) فکر می‌کنیم. (خود) را، یعنی (منِ) خویش را نسبت به (بدن) محیط می‌بینیم و دارای استیلای خاص که هر چه در آن و در نحوه آن به تعمق بپردازیم، تحیر ما زیاد می‌شود و بس. نه کیفیت و چگونگی این احاطه و استیلاء را می‌یابیم، نه ابعاد اسرارآمیز آن را می‌فهمیم. همین‌قدر می‌بینیم احاطه و استیلایی در این بین هست که بسیار عمیق و بسیار دقیق و حساب شده است. می‌بینیم (خود) ما، یعنی آنچه با کلمه (من) به آن اشاره می‌شود، به بدنِ ما احاطه و استیلای مرموزی دارد. هر وقت اراده می‌کند - که حقیقت این اراده را هم نمی‌یابیم - هر عضوی را بخواهد حرکت می‌دهد و هر تصرفی را بخواهد - البته در حیطه توان خود - انجام می‌دهد. شما خود به فکر بپردازید و ببینید هر وقت اراده می‌کنید، بلند می‌شوید، می‌نشینید، دست خود را حرکت می‌دهید، چشم خود را می‌بندید و در محدوده اراده خود آنچه می‌خواهید، عمل می‌کنید. سپس در یکایک همین موارد به تعمق بپردازید و مثلاً در آن حال که دست خود را بی‌حرکت نگه داشته و می‌خواهید حرکت دهید، فکر عمیق بکنید که وقتی اراده می‌نمایید و دست خود را حرکت می‌دهید، چه می‌شود؟ آن که اراده می‌کند، کیست؟ و اراده آن چیست؟ و نسبت آن با دست شما چگونه است؟ چه ارتباطی، چه احاطه و استیلایی به دست شما دارد و کیفیت آن چیست؟ و اصولاً وقتی اراده می‌کند، چه می‌شود و چه چیزی پدید می‌آید و چگونه؟ و بالاخره در این بین، چه اسراری وجود دارد؟ ببینید چه می‌یابید و عیناً و شهوداً چه درک می‌کنید و آیا می‌توانید به کنه قضیه برسید و چگونگی امر را بیابید؟ ولی هر چه هست، این احاطه و استیلاء را شما می‌یابید و به شهود عینی هم می‌یابید، گرچه از تفسیر آن عاجز و از نیل به کنه آن قاصر و از دقایق ابعاد آن محجوب هستید. وقتی به این احاطه و استیلاء فکر کردی و از آن با خبر شدی، توجه کن که این احاطه و استیلای یک مخلوق عاجز و یک موجود فقیر است و از این طریق تا حدودی که می‌توانی احاطه و استیلای مقام ربوبی را بفهم و ببین استیلاء و احاطه خالق متعال چیست و چگونه خواهد بود؟ حال که مخلوق عاجز و فقیری را چنین احاطه و استیلای مرموز و تحیرآوری هست، احاطه خالق متعال و استیلای قادر قاهر چه خواهد بود؟ (ألا إنهم فی مریة من لقاء ربهم ألا إنه بکل‌شی‌ءمحیط). فصلت / 54. در این مقام به این نیز فکر کن که (خود) یعنی (من) شما کجاست؟ داخل (بدن) است، یا خارج آن، یا نه این است و نه آن و مطلبی است فوق آن؛ و سپس با مراعات تنزیه و نفی تشبیه، به این حقیقت توجه کن که: (داخل فی الاشیاء لابالممازجة خارج عنها لابالمباینة). سفر در (خود) و سیر در آن: قسم دوم از فکر در (خود) که قبلاً به آن اشاره کردیم، سفر در (خود) و سیر در آن است که فکر مخصوص و راهگشا و طریق بسیار نزدیک یا نزدیک‌ترین راه در سلوک الی الله است. در این فکر مخصوص که به طریقه مخصوص و با کیفیت خاص انجام می‌گیرد، سالک از همه چیز منقطع و منصرف می‌شود و به حقیقت خود برمی‌گردد و حقیقت نوری وی تجلی می‌کند و آنگاه باب معرفت و شهود به روی وی باز می‌شود و سیر شروع می‌گردد و آن پیش می‌آید که در گفته نمی‌آید. این فکر یا این سفر، چه در اصل شروع به آن و چه در کیفیت و ترتیب مراحل آن، باید به اشاره و تعلیم کاملی که به معنی کلمه کامل است باشد، تا درست انجام بگیرد و نتیجه مطلوب دهد. نه خودسرانه بایدعمل شود و نه به تعلیم مدعیان کمال و منحرفانی که راهزنان و گمراه کنندگانند. قطع این مرحله بی‌همرهی خضر مکن‌ظلمات است بترس از خطر گمراهی‌ حافظ. این فکر مخصوص، در حقیقت، سیر مخصوص در (خود) است؛ سیر مخصوصی که منتهی به شهود می‌شود و به همین جهت هم لازم است سالک آمادگی خاصی داشته باشد؛ یعنی از لحاظ روحی استعداد لازم آن را کسب کرده باشد. در هر صورت اگر عنایات ربوبی دست سالک را بگیرد و در این (فکر) آنچنان که باید، موفق گردد، در سفر الی الحق نزدیک‌ترین راه به روی او باز خواهد شد و علاوه بر آن، با حقایق بی‌شمار و با اسرار عجیبی مواجه خواهد گشت. نزدیک‌ترین راه در (خودِ) انسان است و راه نزدیک‌تر را باید در (خود) جویا بود و به عبارت دیگر، نزدیک‌ترین راه به سوی حضرت مقصود، همین (خود) است وباید قدم در (خود) نهاد و سیر در آن نمود، تا بالاخره به مقصد نایل آمد. کریمه مبارکه (ی ا أیها الذین آمنوا علیکم أنفسکم ...)، مائده / 105.به همین معنی اشاره دارد. ترکیب ولحن خاصی که در این آیه وجود دارد می‌گوید، از (خود) غفلت نکنید و به سیر در آن بپردازید که نزدیک‌ترین راه وصول به مقصد است. مطلبی در این مقام: در این مقام مطلبی را به صورت فشرده و در حدی که از حوصله این نوشته خارج نباشد توضیح می‌دهیم. امید است در آنچه می‌گوییم دقت کافی به عمل آید و برای اصحاب (سیر در نفس) مفید افتد و بصیرت‌های لازم را در جای خود موجب گردد والله هوالهادی. در جای خود این مسأله بررسی شده است که علم ما به محسوسات، متخیلات و معقولات، آنچنان که بسیاری گفته و گمان کرده‌اند و آنچنان که ما گمان می‌کنیم نیست. مسأله (علم) یا (درک) به انحاء مختلف آن، مسأله بسیار پیچیده و بسیار عمیق و اسرارآمیزی است. هر چه انسان در آن تعمق کند به حقایق و عجایب آن بیشتر پی خواهد برد و تحیر او زیادتر خواهد شد. متأسفانه انسان‌ها، الاّ افراد نادر، همان‌طور که از بسیاری از حقایق وجود و مسائل هستی در غفلت هستند و در آنها تعمق نمی‌کنند، از این مسأله - یعنی مسأله (علم) یا (درک) - نیز غافلند و فکر و عقل خویش را در این باب به کار نینداخته‌اند. به عکس، فکرها، عقل‌ها و همت‌ها در جاها و چیزهایی مصروف و مستغرق گردیده است که اگر با انصاف پیش بیاییم، باید بگوییم نه تنها سقوط فکر و عقل را در بر داشته، با شأن (انسان) ناسازگار بوده است. فکر و عقل انسان در اصل، این نیست که هست و نمی‌بایست این می‌شد که می‌بینیم. اگر می‌دانستیم فکر انسان و عقل او چگونه است، به کجاها می‌تواند راه بیابد، چه عوالمی را می‌تواند سیر کند و چه راه‌ها می‌تواند به روی انسان باز نماید؛ سپس نظری به روزگار سیاه و سقوط آن و صاحب آن، یعنی انسان می‌انداختیم، خوب می‌فهمیدیم که انسان‌ها چه ظلمی به خود کرده‌اند و چگونه؟ و به همین جهت هم سخن گفتن در باب حقایق وجود و مسائل هستی با چنین وضعی، برای گوینده آن ناممکن یا بسیار مشکل خواهد بود. زرّ عقلت ریزه است ای متهم‌بر قراضه، مُهر سکه چون نهم؟ عقل تو قسمت شده بر صد مهم‌بر هزاران آرزو و طعم و رم‌ دفتر چهارم مثنوی. بسیاری از فلاسفه، محققین و صاحبان نظر نیز در باب مسأله (علم) و (درک) خیلی چیزها گفته و نوشته‌اند و تحقیقات زیادی کرده و در موارد زیاد مطالب سودمند و حقایقی را گفته و برخی از مجهولات را کشف نموده‌اند، ولیکن به حقیقت امر و به اصل مسأله، آنچنان که باید و آنچنان که هست، نرسیده‌اند. در میان این گفته‌ها و نظرها نظر بعضی از محققان از فلاسفه و عرفا تا حدودی پرده از روی حقیقت برداشته و جان مسأله را نسبتاً ارائه نموده است؛ و باید گفت این نظر را مکاشفات نیز تأیید و تکمیل کرده است. صاحبان این نظر بر آن هستند که آنچه از معلومات جزئیه ادراک می‌کنیم، یعنی محسوسات و متخیلات در اقسام مختلف آن، همه را در (خود) می‌یابیم و همه در (عالمِ مثال خودِ ما) که (مثال اصغر) و (مثال متصل به ما) می‌باشد موجود است (دقت شود). این گمان ناصحیح و باطل است که فکر می‌کنیم خارج از (خود) را می‌یابیم و به خارج از (خود) می‌رسیم. اتصال ما از طریق حواس به خارج از (خود)، در حقیقت، زمینه‌ساز این است که ما شبیه و نظیر آنچه را که در خارج هست در (عالمِ مثال خود) بیابیم. این اتصال و ارتباط، موجب این می‌شود که ما صورت مثالی آنچه را که در خارج موجود است، در (عالم خود) یعنی در (مثال خود) ابداع و ایجاد بکنیم. به تعبیر دیگر، به هنگام اتصال با خارج از طریق حواس، زمینه خلاقیت برای (روح ما) آماده می‌گردد تا بتواند شبیه و نظیر حقایقی را که از راه حواس با آنها در خارج از خود ارتباط پیدا کرده است، در (خود) که همان عالمِ مثال خویش است، خلق بکند و در (خود) بیابد، به صورت حضوری و شهود عینی (دقت کنید). این، در باب محسوسات و متخیلات، یعنی معلومات جزئیه است. و اما معلومات کلیه: ادراک معلومات کلیه، یعنی علمِ ما به معقولات وحقایق فوق ماده در انحاء گوناگون، به صورتِ نایل شدن از دور به حقایق عینی فوق ماده و حقایق نوری است. چیزی که هست این که، نایل گشتن ما به آن حقایق عالیه، به لحاظ این که از فاصله دور می‌باشد، بسیار ضعیف است و طبعاً آثار و لوازم خاصی را به دنبال خود دارد؛ از قبیل، ابهام، کلیت به معنیِ مفهومیِ آن و نظایر اینها؛ و الا آن حقایق عالیه، حقایق مشخص عینی هستند که هر کدام در مرتبه خود یک حقیقت مشخص و دارای سعه وجودی خاصی است. این تلقی کردن حقایق نوریه از دور است که در نظر من و تو چنین می‌نماید که ما یک سلسله مفاهیم کلیه و معانی مبهم را که قابل انطباق به این و آن است، درک می‌کنیم. توجه نداریم که دور بودن ما از آن حقایق نوری موجب این شده است که ما آنها را مبهم، کلی و قابل انطباق به این و آن بیابیم. اگر فاصله از میان برمی‌خاست و حجاب مرتفع می‌شد، هر کدام از آنها را یک حقیقت نوری مشخص و در عین حال دارای سعه وجودی می‌یافتیم که در مظاهر متعدد جلوه‌گر شده است و می‌فهمیدیم کلیت آن در اصل، کلیت وجودی، یعنی سعه وجودی است، نه مفهومی؛ و انطباقش به این و آن از افراد متعدد نیز در حقیقت، تجلی آن در مظاهر متعدد است. مسأله مواجه شدن با افراد یا جزئیاتِ یک حقیقت و انتزاع مفهوم کلی از آنها، که یک مطلب معروف در باب درک مفاهیم کلیه است، در اصل، مواجه شدن با مظاهر متعدد یک حقیقت مجرد می‌باشد که موجب می‌گردد ما آن حقیقت را از دور مشاهده کنیم و آن را از دور بیابیم. بنابراین، آنچه می‌یابی، همه در (خود) می‌یابی، چه محسوسات و متخیلات باشد که در (مرتبه مثالی خود) می‌یابی و چه حقایق کلیه باشد که در (مرتبه عقلانی خود) می‌یابی. از طبیعت به مثال و از مثال به تجرد: اگر در مجموع آنچه به اختصار گفته شد، خوب تأمل کرده باشی، خواهی فهمید که اتصال ما از طریق حواس به خارج از وجود خود و به عالم طبیعت، موجب این می‌شود که به عالمِ مثال خویش متوجه شویم و اشباه حقایق خارجیه را در آنجا بیابیم. این، انتقال از عالم طبیعت به مثال است. سپس، مشاهده مظاهر متعدد یک حقیقت مجرد و افراد آن در مثال خویش، موجب این می‌شودکه به عالم عقلانی، یا عالم تجرد خویش متوجه گردیم و خودِ آن حقیقت مجرد و نوری را که سعه وجودی و اطلاق دارد، در آنجا از دور بیابیم و چون از دور می‌یابیم، ضعیف و مبهم بیابیم، آن هم بسیار ضعیف و بسیار مبهم و این هم انتقال از عالم مثال به عالم تجرد یا عالم عقل است. به عالم مثال خویش بسیار نزدیک هستیم و طبعاً قرار گرفتن ما در آن نیز بسیار آسان می‌باشد و به مجرد ارتباط با خارج از طریق حواس و یا به مجرد تخیل، برای ما زمینه قرار گرفتن در مثال خویش فراهم می‌شود و در آن قرار می‌گیریم و اصولاً می‌توان گفت، همیشه در (مثال خویش) هستیم، ولیکن توجه به آن نداریم و در هر صورت به لحاظ این که در مثال خویش قرار می‌گیریم و یا همیشه در آن هستیم، هر چه در مثال خویش می‌یابیم، مانند محسوسات و متخیلات، همه را نزدیک و روشن می‌یابیم، بدون این که ابهامی درمیان باشد. ولیکن از عالمِ عقلانی و به عبارتی از عالم تجرد خویش، به لحاظ اشتغال به طبیعت و توجه به مثال، بسیار دور هستیم و طبعاً قرار گرفتن ما در آن مشکل و صعب‌الوصول است و لذا هر وقت این امر حاصل می‌شود، به صورت بسیار ضعیف و ناقص است. آنجا که مظاهر یا افراد متعدد یک حقیقت مجرد را مشاهده می‌کنیم، از طرفی جهت وحدت و از طرفی جهت افتراق در آنها می‌بینیم و این امر زمینه‌ساز این می‌گردد که ما به عالم عقلانی خویش برگشته و خود آن حقیقت متجلی در این مظاهر را به صورت مطلق بیابیم. بازگشت ما به عالم عقلانی خویش و قرار گرفتن ما در آن، به صورت کاملاً ضعیف و به صورت ناقص انجام می‌گیرد؛ و به همین جهت هم آن حقیقت متجلی را نیز بسیار ضعیف و مبهم تلقی می‌کنیم؛ نه آنچنان که هست و نه روشن و از نزدیک؛ آنچنان که در مثال خویش صور مثالی را می‌یابیم. اگر (خود) را از اشتغال به (طبیعت) و از اشتغال به (مثال خویش) آزاد کنیم، در آن صورت کاملاً در عالم عقلانی، یا عالم تجرد خویش، که عالم نوریِ بالاتر از حدود زمانی و مکانی و برتر از جهات است، قرار می‌گیریم و آن وقت، همان حقیقت متجلی در مظاهر و سایر حقایق کلیه را آنچنان که باید، می‌یابیم و از نزدیک آنها را مشاهده می‌کنیم؛ به نحوی که با آنچه قبلاً و از فاصله دور می‌یافتیم، فاصله از زمین تا آسمان را داشته باشد؛ و به نحوی که تا خود به آن مرحله نرسیده‌ایم، نمی‌توانیم بدانیم چگونه است؛ زیرا این مرحله، مرحله تجرد و موطن شهود عینی است و حقایق در آنجا هر کدام در مرتبه خود، مجلای وجه حق و مرآت جمال و جلال و مظهر اسماء و صفات اوست و آن کجا و این که از دور می‌یابیم، کجا؟ این که از دور می‌یابیم، به اندازه‌ای در نظر ما ضعیف می‌نماید که اسم آن را (مفاهیم کلی) گذاشته‌ایم و آن که آنجاست، مرائی عینی وجه حق است. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. تلخیص و نتیجه‌گیری: از مجموع آنچه گذشت، فهمیدیم که توجه ما به خارج از خود و گمان این که آنچه می‌یابیم، در خارج از خود می‌یابیم، ما را از توجه به (مثال خویش) و این که هر چه می‌یابیم در مثال خود می‌یابیم، غافل گردانیده است. این از یک سو؛ و از سوی دیگر نیز، مشغول بودن ما به خارج و به آنچه در مثال خود می‌یابیم، ما را از عالم عقلانی و مرتبه تجرد خویش غافل و دور ساخته و ما را از مرتبه نورانیت ما، که موطن شهود است، محجوب گردانیده است. طبعاً، در مقام (سیر) و در مقامِ (فکر) باید اول از خارج از خود، یعنی از عالم طبیعت، به سوی (خیال) یعنی (مثال خویش) سفر کنیم و برگردیم، سپس از (خیال) یا (مثال) به سوی (عالم عقلانی) خود سفر کنیم و به نورانیت خویش برگردیم که مرحله شروع (شهود) است و سپس با ادامه سیر و گذر از عالم عقلانی، فنا و بقا حاصل خواهد شد. حقایقی در این مقام: در این مقام به حقایقی چند نیز اشاره می‌کنیم؛ حقایقی که برای اصحاب (سیر در نفس) دانستن آنها هم مفید و بلکه ضروری است و بصیرت‌هایی را به دنبال خواهد آورد. در این حقایق که خواهیم گفت، لازم است اهل آن دقت کافی داشته باشند و تعمق کنند تا آنها را خوب بیابند و آنچه را که باید اخذ نمایند. این را هم بدانیم که آنچه ما خواهیم گفت، به اجمال و اشارت‌های اجمالی خواهد بود و خدای متعال خود با هدایت‌های مخصوص خود اهل آن را به تفاصیل همین اشارت‌های اجمالی هدایت خواهد کرد که هدایت کننده اوست و همه چیز از اوست. این حقایق را تحت عناوین مخصوص و به ترتیب ذکر می‌کنیم؛ و اینک حقایق منظور: خلوت تنهایی: وقتی به (خود) برگشتیم و در (خود) فکر کردیم، خواهیم دید که تنها هستیم و منقطع از همه آنچه خود را با آنها می‌دانستیم؛ و خواهیم دید که همیشه در یک (خلوت خاص تنهایی) قرار داریم و فقط (خود) هستیم و آنچه در (خود) داریم. اینجاست که حقایق بعضی از آیات قرآنی برای ما تا حدودی روشن می‌گردد؛ آیاتی که از (تنهاییِ) ما خبر می‌دهد و این که (تنها) هستیم ولیکن به آن توجه نداریم و به هنگام مرگ و ورود به محضر پروردگار، در قیامت خواهیم فهمید. آیاتی از قبیل: 1- آیه 80 سوره مریم که می‌فرماید: (... و یأتینا فردا)؛... (و او تنها به سوی ما بازآید). 2- آیه 95 سوره مریم که می‌فرماید: (و کلهم آتیه یوم القیامةفردا)؛ (و همه آنها که در آسمان‌ها و زمین هستند در روز قیامت تنها به محضر خدای متعال آیند). 3- آیه 94 سوره انعام که می‌فرماید: (و لقد ج ئتمونا فرادی کما خلقناکم أول مرة و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم و ما نری معکم‌شفعاءکم الذین زعم تم أنهم فیکم شرکاء لقد تقطع بینکم و ضل‌عنکم ما کنتم تزعمون)؛ ([و به هنگام مرگ گفته شود] تنها به سوی ما آمده‌اید، بدان‌گونه که شما را در اصل خلقت آفریدیم و همه آنچه را که در اختیار شما قرار داده بودیم، ترک کرده‌اید و نمی‌بینیم با شما آنهایی را که برای خود به گمان باطل خویش یار و یاور می‌دیدید و حقیقت این است که میان شما و آنها جدایی سخت افتاده و آنچه خیال می‌کردید، از میان برخاسته است). و بالاخره آیات دیگر و اشاراتی که در آنها هست و خبر از این معنی می‌دهد که انسان (تنها) است و از خارج از (خود) منقطع است و چیزی با هم نیست و این (تنهایی) برای وی به وقت مرگ و نیز در قیامت که حقیقت‌ها به ظهور می‌رسد، روشن خواهد شد و هر کسی به (تنهایی) خویش پی خواهد برد و خیال واهی وی که در حیات دنیوی داشت و خودرا با این و آن می‌دانست، از میان خواهد رفت. خلوت با حضرت حق: در خلوت تنهایی، فقط خود را با (قیّوم) خود خواهیم دید؛ یعنی با آن که (خالقِ) و (مدبّر) و (قوام بخشِ) ماست. خواهیم دید فقط با جناب او هستیم و با او سخت در ارتباط؛ و خواهیم دید همیشه در حال (خلوت) با حضرت او بوده و فقط او با ماست و نه غیر او (هو معکم أین ما کنتم). حدید/ 4. (او) را با (خود) و (خود) را با (او) خواهیم یافت و ارتباط را بسیار محکم و نسبت را بسیار نزدیک. مگر نه این است که جناب او خالق و قیوم همه چیز و هر مخلوقی است؟ و مگر نه این است که حقیقتِ من و تو، یعنی آنچه با کلمه (من) به آن اشاره می‌کنیم، نیز مخلوقی از مخلوقات اوست؛ و او قیّومِ حقیقت من و تو نیز هست و (من) از او نشأت می‌گیرد و با اوست؟ (خوب فکر کن). در این مقام، اگر در سیر فکری خود موفق باشیم، نور توحید شروع به تجلی در باطن ما می‌کند، بساط شرک متزلزل می‌گردد، احکام ایمان به میدان می‌آید، حجاب‌ها از روی حقیقت کنار می‌رود و بیدار می‌شویم. جز حضرتِ او را (ولی) و (مدبّر) خویش نمی‌بینیم. همه سود و زیان را از او دانسته، حکم را مخصوص او یافته، جمال و جلال مطلق را برای او دیده، او را معبود خود قرار خواهیم داد. در این مقام، یعنی در خلوت با حق، هر چه در سیر فکری خود تعمق کنیم، به همان اندازه ابواب حقایق شهودی به روی ما بازخواهد شد و به همان اندازه اسرار آیات برای ما مکشوف خواهد شد؛ مخصوصاً آیاتی که می‌گوید جز خدای متعال (ولی) و (نصیر) و جز او (معبود) نیست و انسان‌ها به خیال باطل خویش غیر او را برای خود (ولی) و (نصیر) شمرده و برای خود (معبود) اتخاذ کرده و راه ضلال در پیش گرفته‌اند. آیاتی از این قبیل: 1. (أ لم تعلم أن الله له ملک السماوات و الأرض و ما لکم من‌دون‌الله من ولی و لا نصیر)؛ بقره / 107. (آیا نمی‌دانی که ملک آسمان‌ها و زمین مخصوص خدای متعال است و برای شما غیر از خدا ولی و نصیر نیست؟). 2. (و یعبدون من دون الله ما لا ینفعهم و لا یضرهم)؛ فرقان / 55. (و آنان خدای متعال را گذاشته و آنچه را که هیچ سود و زیانی به آنان نمی‌رساند می‌پرستند). 3. (ما تعبدون من دونه إلا أسماء سمیتموها أنتم و آباؤکم...)؛ یوسف / 40. (آنچه غیر از خدای متعال می‌پرستید، جز یک سلسله اسماء و عناوین نیست که شما و پدرانتان ساخته‌اید). و آیاتی دیگر از این قبیل که زیاد است و در هر کدام هم نکات و اشارات خاصی وجود دارد و ناظر به حقایق و اسرار است. گمان نکن که این آیات را، مانند همه آیات قرآن، من و تو آنچنان که باید، درک می‌کنیم. البته معانی ذهنی آنها را تا حدودی می‌فهمیم و آنها را قبول داریم؛ ولیکن حقایق آنها را به شهود عینی نمی‌یابیم و میان معانی ذهنی و حقایق شهودی، فاصله بسیار هست؛ فاصله‌ای که در گفتن و نوشتن نیاید و در عبارت نگنجد و فاصله‌ای که اهل آن دانند و اگر خواستی بگو، فاصله‌ای که میان مفاهیم ذهنی و حقایق خارجی وجود دارد. آنچه در مقام (فکر) و در (خلوت با حق) می‌یابیم، حقایق عینی و شهودی آیات است، نه معانی ذهنیه‌ای که در ذهن من و تو هست (دقت شود). غربت و دوری از وطن: در مقام فکر و در خلوت تنهایی، آنجا که به (خود) برگشته، در (خود) سیر می‌کنیم؛ در عین این که (خود) را فقط با (قیّوم) خویش می‌بینیم و بس، به این معنی هم به شهود عینی پی می‌بریم که از موطن قرب و جایگاه اصلی خویش دورافتاده و چیزی یا چیزهایی از دست داده‌ایم و اگر خواستی بگو، همه چیز را؛ و به عبارتی، احساس غربت می‌کنیم، آن هم بسیار سخت و بسیار دردآور. می‌بینیم بین ما و بین جایگاه اصلی ما که موطن قرب و شهود کامل است، فاصله بسیار افتاده و حجابی یا حجاب‌ها بین ما و مقام اصلی ما پیدا شده است. هم (خود) را با معبود و مطلوب خود می‌بینیم و جناب او را (انیس) و (مونس) خویش و (رفیق) و (شفیق) خویش؛ و هم (خود) را محجوب از او. تنگنای غربت و غم فراق را به وضوح احساس می‌کنیم. احساسی که کیفیت آن را اهل آن می‌دانند و در گفته و نوشته نیاید؛ و اگر به مقتضای انبساط حال چیزی گفته شود، همانند گفته حافظ خواهد بود که می‌گوید: یاد باد آن که سرکوی توام منزل بوددیده را روشنی از خاک درت حاصل بود راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک‌بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود در دلم بود که بی‌دوست نباشم هرگزچه توان کرد که سعی من و دل باطل بود نزدیکی و هجران و قرب و حرمان: با ادامه سیر و فکر، به این نیز پی می‌بریم که در عین فراق و محجوب بودن از او، به (جناب او) بسیار نزدیک هستیم، یعنی (او) به ما نزدیک و ما نیز به (او) نزدیک بوده، این نزدیکی بسیار شدید و بسیار عمیق هم هست (و نحن أقرب إلیه من حبل الورید). ق / 16. می‌بینیم آنچه ما تا به حال می‌پنداشتیم، جز این که ما را محجوب‌تر و نیل به مقصد را مشکل‌تر کرده، چیزی نبوده است (دقت شود). آنچه حق است اقرب از حبل الوریدتو فکندی تیرِ فکرت را بعید ای کمان و تیرها بر ساخته‌صید نزدیک و تو دور انداخته‌ هر که او دور است دور از روی اوکار ناید قوّتِ بازوی او هر که دور اندازتر، او دورتروزچنین گنج است او مهجورتر دفتر ششم مثنوی. و خلاصه می‌بینیم در عین مهجوری ما، (او) از همه چیز نزدیک‌تر است، حتی از (خودِ) ما به (خودِ) ما نزدیک‌تر می‌باشد؛ (... و اعلموا أن الله یحول بین المرء و قلبه و...)؛ انفال/ 24. اینجاست که متوجه می‌شویم حایل و حجاب، یا حایل‌ها و حجاب‌هایی که در این بین هست، در (خودِ) ماست و با (خودِ) ماست و الاّ چرا در عین نزدیکی از او مهجور و از شهود او محرومیم؟ اگر اصلاً حایل و حجابی در بین نیست، این هجران و حرمان که هست، چیست و از چیست؟ و اگر حایل و حجاب در (خودِ) ما و با (خودِ) ما نیست، کجا و چه می‌تواند باشد؟ مگر نه این است که جناب او از ما به ما نزدیک‌تر، به همه جا و همه چیز محیط و در همه جا و همه چیز حاضر است؟ (فسبحانک ملأت کل شی‌ء و باینت کل شی‌ء فأنت لایفقدک شی‌ء). بحارالأنوار، ج 25، ص 28، ح 46. آیا این حجاب یا حجاب‌ها، اعمال، نیات، خلق‌ها، تعلق‌ها و سایر تیرگی‌ها و به علاوه اینها، توجه به این و آن و نیز، توجه به خود است؟ و آیا در مقام ذکر و طلب،
عنوان سوال:

چگونه خود و خدای خود را بشناسیم؟


پاسخ:

یکی از بهترین راه‌ها برای فهم توحید و معاد در حد درک بشر، (فکر در خود) است. و از آنجا که استاد محمد شجاعی این موضوع را با بیانی شیوا و جذاب و در عین حال عمیق و تکان‌دهنده و راه‌گشا مطرح فرموده‌اند، بخشی از مطالب ایشان را با تلخیص و تصرف از جلد سوّم کتاب وزین مقالات، تقدیم می‌کنیم: فکر در (خود): قال الله تعالی: (سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی‌أنفسهم حتی یتبین لهم أنه الحق...)؛ فصلت/ 53.(خودِ) انسان از جمله مجاری فکر است که قرآن کریم به آن دعوت و بر آن تأکید می‌کند. فکر در (خود)، ابعاد زیاد و صورت‌های گوناگون دارد که همه آنها اگر درست انجام گیرد، مفید و در سفرِ الی الحق لازم است. در یک تقسیم کلی، فکر در (خود) به دو (قسم) تقسیم می‌شود: اوّل، فکر در (خود) به معنی فکر در خصوصیات وجودی صفات خود، به نحوی که به آثار وجودی بسیار عمیق خویش پی برده؛ از طریق آن، اسرار عمیق توحید و حقایق عالی هستی را بیابیم. دوّم، فکر در (خود) به معنی سفر در (خود) و سیر در آن، به نحوی که از همه چیز منقطع و منصرف شویم و به حقیقت خود برگردیم و حقیقت نوری ما تجلی کند و باب معرفت و شهود به روی ما باز شود و این فکر، همان فکر مخصوص و راه‌گشاست که از امور بسیار مهم در سلوک به شمار می‌آید. یکی ره برتر از کون و مکان شوجهان بگذار و خود در خود جهان شو گلشن راز. فکر در خصوصیات وجودی (خود): قسم اول از فکر در (خود) به طوری که گفتیم، فکر در صفات و خصوصیات وجودی خود است. این فکر در عین این که ما را با آثار وجودی بسیار عمیق خود و با اسرارآمیز بودن حقیقت خود آشنا می‌سازد، موجب معرفت و بصیرت ما درخصوص حضرت حق و صفات و افعال او و به عبارتی، موجب معرفت توحید و مراتب آن و آگاهی از هستی و حقایق آن می‌گردد. از حضرت مولی الموحدین امیرالمؤمنین(ع) روایت شده است که: (من عرف نفسه فقد انتهی الی غایة کل معرفة و علم)؛ هر کس (خود) را بشناسد، به نهایت هر معرفت و هر علمی رسیده است. غرر و درر آمُدی. پیداست هر چه فکر در (خود) عمیق‌تر و بیشتر باشد و شناخت از (خود) کامل‌تر گردد، به همان اندازه شناخت حقایق نیز کامل‌تر و عمیق‌تر خواهد بود و اصولاً باید گفت، فکر در (خود) است که می‌تواند مبدأ شناخت حقایق وجود گردد؛ و هر چه در (خود) فکر کنیم و با (خود) آشنایی بیشتر تحصیل نماییم، می‌توانیم به حقایق هستی نیز معرفت پیدا کنیم و آنها را بشناسیم؛ و به عکس، هر چه از فکر در (خود) دور باشیم و از آن بی‌خبر بمانیم، از حقایق هستی هم دور و به آنها نیز جاهل خواهیم بود. به این معنی نیز در بیانی از آن حضرت اشاره شده است؛ آنجا که می‌فرماید: (من عرف نفسه کان لغیره أعرف و من جهل نفسه کان بغیره أجهل)؛ هر کس (خود) را بشناسد، غیر خود را بهتر شناخته و به غیر خود آگاه‌تر است و هر کس به (خود) جاهل باشد، به غیر خود جاهل‌تر خواهد بود. غرر و درر آمُدی. حقیقت ما کیست و چیست؟ این اولین سؤالی است که مطرح می‌شود و جواب درست و روشن آن را پیدا کردن کار ساده و آسانی نیست. این که ما فقط این (بدن) نیستیم و در آن خلاصه نمی‌شویم، مطلبی است که احتیاج به آوردن دلیل و شرح و بسط در این مقام ندارد. در این باب اهل تحقیق دلایل بسیار و در عین حال روشن و متقن ذکر کرده و مطالب بسیار سودمندی گفته‌اند که هر کس بخواهد می‌تواند به گفته‌ها و نوشته‌های آنان مراجعه کند و بهره‌مند گردد. فقیر نیز در جلد اول کتاب معاد یا بازگشت به سوی خدا در این باب بررسی‌ها کرده و دلایل و شواهدی ذکر نموده‌ام و طالبین می‌توانند به آن کتاب مراجعه کنند. البته زیاد احتیاج به این مراجعه‌ها نیست، زیرا با تأمل خوب و تأمل پاک از هرگونه تعصب و تقلید، به وضوح خواهیم یافت که ما فقط (بدن) نیستیم؛ و نه تنها این را خواهیم یافت، بلکه، برای ما کاملاً روشن خواهد شد که حقیقت ما غیر از (بدن) است و سخت مرتبط به بدن و به نوعی متحد با آن. در هر صورت، در جواب این سؤال که حقیقت ما کیست و چیست؟ باید به آنچه همه می‌یابیم، دقت کنیم؛ یعنی باید ببینیم ما خود در این مقام چه می‌یابیم؟ در مرحله اول، همه ما به وضوح می‌یابیم که حقیقت ما عبارت از آن است که با کلمه (من) به آن اشاره می‌کنیم. ما همه با کلمه (من) به حقیقت (خود) اشاره می‌کنیم و این چیزی است برای همه مشهود و معلوم و در آن هیچ‌گونه ابهام و تردید وجود ندارد. سخن در این است که مقصود از این کلمه و مراد از آن چیست و کلمه (من) به چه چیز اشاره دارد؟ به نظر بعضی این کلمه به (روح) اشاره دارد و حقیقت ما، روح ماست و به نظر بعضی این کلمه به حقیقتی برتر از (روح) و (بدن) اشاره دارد؛ حقیقتی که این دو، یعنی روح و بدن، در مراتب مختلف، از مظاهر آن هستند؛ به این صورت که بدن، مظهر بسیار نازل آن است و روح، مظهر بسیار بالا و جامع و کامل آن. مظهر اصلی آن، روح است و بدن در عین این که از مظاهر و مراتب وجودی آن است و بسیار نازل هم هست، فقط (ابزار عمل) برای روح است. به عبارتی، ظهور کامل و جامع آن و جلوه تام آن همان روح است و آن حقیقت برتر را باید در همین جلوه تام آن دید و جمال آن را باید در همین آیینه مشاهده کرد؛ و بالاخره، روح، یعنی تجلی اصلی و اولی آن حقیقت برتر. براساس این نظر باید گفت، حقیقت اصلی ما نه تنها (بدن) نیست، بلکه (روح) هم نیست، اگر چه روح، به جای خود، ظهور بالای آن حقیقت اصلی است و به آن بسیار نزدیک است. صاحبان این نظر می‌گویند، این که می‌گویی (روح من) و (جسم من) و روح و جسم را به (من) نسبت می‌دهی، خود دلیل کاملاً روشنی است بر این که حقیقت تو، یعنی آنچه با کلمه (من) به آن اشاره می‌کنی، نه روح است و نه جسم، بلکه حقیقتی است برتر از این دو. صاحب گلشن راز می‌گوید: تو گویی لفظ (من) در هر عبارت‌به سوی روح می‌باشد اشارت‌ چو کردی پیشوای خود خرد رانمی‌دانی زجزو خویش، خود را برو ای خواجه خود را نیک بشناس‌که نبود فربهی مانند آماس‌ من و تو برتر از جان و تن آمدکه این هر دو زاجزای (من) آمد آنچه این نظر می‌گوید، مطلبی است به جای خود محفوظ؛ و در این باب به بحث و بررسی نمی‌پردازیم. هر چه هست ما در اینجا در آنچه با کلمه (من) به آن اشاره می‌کنیم به (فکر) می‌پردازیم؛ چه مقصود از آن و مشارالیه آن (روح ما) باشد و چه مقصود از آن چیزی برتر از (روح ما) باشد که جلوه تام و کامل آن و ظهور اول و جامع آن همین (روح ما) است؛ زیرا می‌خواهیم در (خود) فکر کنیم و (خود) ما همان است که هر یک از ما با کلمه (من) به آن اشاره می‌نماییم و مقصود از این کلمه هر کدام از این دو معنی باشد، فرقی نمی‌کند؛ برای این که فرق بین این دو معنی، فرق بین (متجلی) و (جلوه) یا (ظاهر) و (مظهر) است. و حال به (فکر) می‌پردازیم و در (خود) فکر می‌کنیم. قبلاً این نکته را تذکر دهیم که این (فکر) در حقیقت (سیر) است و بیشتر با (وجدان) یعنی (یافتن) پیش می‌رویم که بهترین راه نیل به حقایق می‌باشد و به عبارتی، با (علم شهودی) پیش می‌رویم، نه حصولی. حقیقت واحده در مظاهر گوناگون: وقتی در (خود) فکر می‌کنیم، به وضوح (خود) یعنی آنچه را که با کلمه (من) به آن اشاره می‌کنیم، یکی می‌یابیم و می‌بینیم یک حقیقت هستیم و نه بیش. با این همه، همین یک حقیقت، یعنی (خود) را در مظاهر گوناگون با آثار گوناگون می‌یابیم؛ یعنی در مظاهری که وقتی هر یک از آنها را مورد دقت قرار می‌دهیم، غیر بقیه می‌یابیم و اثر آن را غیر از آثار بقیه می‌بینیم. به هر یک از مظاهر مراجعه می‌کنیم، در آن به وضوح (خود) را می‌یابیم و یا آن را (خود) و (خود) را آن می‌بینیم، آن هم نه به این صورت که آن را جزئی یا قسمتی از (خود) بیابیم، بلکه، آن را تمام (خود) و (خود) را تمام آن می‌بینیم. همه حقیقت (خود) و تمام (من) را در هر یک از مظاهر می‌یابیم، آن هم در هر یک با اثر وجودی خاص. یعنی تمام (خود) را که یک حقیقت مجرد است، در تک تک این مظاهر که آنها نیز مجرد هستند می‌یابیم. به (خود) برگرد و ببین که یکی بیش نیستی. سپس به تک تک قوای ظاهری و باطنی خود برگرد و یک یک آنها را ببین. به (سامعه) خویش برگرد و ببین (سامعه) کیست؟ و آنچه به این لباس درآمده چیست و کار آن چه هست؟ ببین آن که اسم (سامعه) به خود گرفته و می‌شنود کدام حقیقت است؟ خواهی دید و خواهی یافت که (خود) تو است در این لباس درآمده و اسم (سامعه) به خود گرفته و در این مظهر به ظهور رسیده است و می‌شنود. (منِ) خویش را در (سامعه) خواهی یافت و متجلی در جلوه آن که کار (شنیدن) را انجام می‌دهد. (سامعه) را (خود) و (خود) را (سامعه) خواهی یافت، آن هم تمام (خود) را، نه قسمتی از آن را. به (باصره) خویش برگرد و ببین (باصره) کیست؟ و آنچه در این کسوت آمده چیست و کار آن در این جلوه چیست؟ ببین آن که اسم (باصره) به خود گرفته و می‌بیند کدام حقیقت است؟ باز (خود) را خواهی یافت که در این مظهر به ظهور رسیده است و کار (دیدن) را انجام می‌دهد. و بالاخره، شما (منِ) خویش را در همه این قوای ظاهری و باطنی خواهید یافت و (خود) را در جلوه‌های (سامعه)، (باصره)، (لامسه)، (ذائقه)، (شامّه)، (عاقله)، (حافظه)، (متخیله) و غیر اینها خواهید دید و در هر جلوه‌ای هم برای خود اثر وجودی خاصی مشاهده خواهید کرد. به عبارتی روشن‌تر، اگر مثلاً به هنگامی که استماع می‌کنید، به (سامعه) خویش مراجعه و دقت نمایید، به شهود عینی و به وضوح کامل، (خود) یعنی همان (من) خویش را خواهید یافت که در (سامعه) می‌شنود، نه چیز دیگر و حتی نه چیزی به عنوان (سامعه) (دقت شود). گویی اسم (سامعه) برای (سامعه) فقط اسم است و در (سامعه) چیزی جز (من) نیست و یا (سامعه) جز (من) نیست و ظهوری از ظهورات آن است؛ و همچنین است در هر کدام از قوای ادراکی دیگر، چه ظاهری و چه باطنی. به هر کدام مراجعه و در آن دقت کنید آن را به همین نحو خواهید یافت. در (باصره) همان (من) را خواهید یافت که می‌بیند و در (ذائقه) نیز (من) را که می‌چشد و هکذا. و آن وقت، به شهود عینی خواهید دید یک چیز، چیزهاست و یک چیز کارها انجام می‌دهد. خواهید دید یک حقیقت در جلوه‌ها درآمده و در هر جلوه هم اثر وجودی دیگر دارد و آن وقت هر چه بیشتر فکر کردید، بیشتر به تحیر خواهید افتاد؛ و آنگاه از همین طریق به حقایق زیادی در باب (توحید) نایل خواهید شد؛ البته با مراعات (تنزیه) و نفی (تشبیه). از این طریق، با مراعات تنزیه حق از هرگونه حدود، نقایص و عیوب؛ و با نفی تشبیه از ذات او و صفات و افعال او، می‌توان تا حدودی این حقایق را فهمید که: الف) ذات غیبی در مقام تجلی، در مظاهر اسماء و صفات تجلی می‌کند و در این مقام، هر اسم را احکام و هر صفت را آثاری هست. ب) وحدت حقه و وحدت مطلقه ذات، در تجلیات اسمائی محفوظ و کثرت اسمائی موجب کثرت در ذات نمی‌شود. ج) مصداق حقیقی همه اسماء و صفات، یکی است و آن، (ذات غیبی) است. د) حضرت حق را تجلیات است ودر هر تجلی هم شأنی. ه) و بسیاری از حقایق برای سالکان در مقام سیر، یکی پس از دیگری پیش می‌آید. فنای جلوه‌ها: دنباله فکر در (خود) را می‌گیریم، تا ببینیم در (خود) و (جلوه‌های) آن چه می‌یابیم؟ (خود) را در همه قوای ادراکی خویش که جلوه‌های (خود) است می‌یابیم. هر وقت به هر کدام از قوای ادراکی، چه ظاهری و چه باطنی مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم (خود) در آن، یا (خود) همان است. در (سامعه) حقیقتِ (خود) را با وصف شنیدن، در (باصره)، (خود) را با وصف دیدن، در (ذائقه)، (خود) را با وصف چشیدن، در (عاقله)، (خود) را با وصف تعقل، در (متخیله)، (خود) را با وصف تخیل و در بقیه هم در هر کدام (خود) را با وصفی، یا اثری از آثار وجودی می‌یابیم؛ آن هم به طریق شهود عینی، نه به طریق استدلال و حرکت عقلی. در همه این قوای ادراکی، یعنی در همه این جلوه‌ها، آنچه می‌یابیم همان (متجلی) یعنی همان (خودِ) است، نه خود این جلوه‌ها (دقت شود). نه خودِ این جلوه‌ها را می‌یابیم، نه آثار وجودی آنها را آثار وجودی آنها می‌بینیم. هم خودِ جلوه‌ها را فانی در (متجلی) یعنی در (خود) می‌بینیم، هم آثار وجودی آنها را فانی در آثار وجودی (متجلی). ذات هر جلوه‌ای را فانی در ذات (متجلی) مشاهده می‌کنیم و صفت یا فعل آن را فانی در صفت یا فعل (متجلی) و گویی بالاخره جز (متجلی) در میدان نیست و بقیه هم (إن هی إلا أسماء سمیتموها أنتم و آباؤکم)؛ نجم / 23.نه این است که همه این جلوه‌ها هیچ محض و نیستِ محض باشند؛ بلکه همه نوعی وجود دارند، اما وجودی که معنای خاص دارد. همه هستان‌اند، اما چه هستانی؟ کاشکی هستی زبانی داشتی‌تا زهستان پرده‌ها برداشتی‌ دفتر سوم مثنوی. اگر این معنی را خوب یافتی، می‌توانی از این راه تا حدودی مسأله توحید ذات، توحید صفات و توحید افعال و به عبارتی، مسأله فنای ذوات اشیاء در ذات حق و فنای صفات و افعال آنها در صفات و افعال او را بیابی و این حقایق را فهم کنی. البته نه به معنی تشبیه، که حضرت حق از شبهات به مخلوق، چه در ذات، چه در صفات و چه در افعال، پاک و منزه است. بلکه بدین معنی که از دیدن این نمونه در مخلوق، بتوانی در حدی که می‌توانی به حقیقت توحید و فنای اشیاء پی ببری و از آن تصور صحیح داشته باشی و (کل شی‌ء هالک إلا وجهه)؛ قصص / 88. را بفهمی. اصولاً اگر حضرت حق را در ذات و صفات و افعال او به چیزی تشبیه کنیم، نه تنها به ضلالت افتاده‌ایم، بلکه راه خطا در پیش گرفته و او را نشناخته‌ایم. به جمله‌ای از بیانی که امام علی‌بن‌موسی الرضا(ع) از طریق آباء بزرگوار خویش از رسول اکرم(ص) نقل می‌کند، دقت می‌کنیم. می‌فرماید: (ما عرف الله من شبهه بخلقه)؛ توحید، باب التوحید و نفی التشبیه، ص 47. خدای متعال را نشناخته است کسی که او را به خلق او تشبیه کند. فرق بین آنچه در خصوص (خود) در این باب می‌یابیم و بین آنچه در همین باب برای خدای متعال هست، همانند فرق بین مخلوق و خالق است. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟ اگر خواستی این نکته را خوب بفهمی و از تشبیه کاملاً دور باشی، به این حقیقت توجه داشته باش که (خود) ما، یعنی آنچه با کلمه (من) از آن تعبیر می‌آوریم و در این بین آن را (متجلی) در (جلوه‌ها) حساب می‌کنیم، آن نیز به جای خود جلوه‌ای است از یک حقیقت برتر و آن حقیقت برتر نیز جلوه‌ای است از حقیقت بالاتر، تا جایی که به حضرت احدیت منتهی شود که: (هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن) و (هو الحی القیوم) و (له ما فی السماوات و ما فی الأرض)و (إلی الله ترجع الأمور)و (و أن‌إلی‌ربک المنتهی ) و اوست که قائم به ذات خود است و بقیه قائم به او و تجلیات او. (متجلی) در اصل، یکی بیش نیست و فقط اوست و بقیه هر چه هست تجلیاتند و بس؛ (لیس فی الدار غیره دیار) و با این حساب، چگونه می‌شود شبیه برای او وجود داشته باشد، چه در ذات، چه در صفات و چه در افعال؛ (لیس کمثله شی‌ء). این سختی‌ها و این گفتارها، همه برای این است که بتوانیم راهی برای معرفت نسبی او پیدا کنیم و مقصود به هیچ وجه این نیست که جناب او را تشبیه کرده باشیم؛ تعالی الله عن ذلک. این قیاس ناقصان بر کار رب‌جوشش عشق است، نز ترک ادب‌ نبض عاشق بی‌ادب بر می‌جهدخویش را در کفّه شه می‌نهد بی‌ادب‌تر نیست زوکس در جهان‌با ادب‌تر نیست زوکس در نهان‌ دفتر سوم مثنوی. در هر صورت، از طریق معرفت معنی مذکور، می‌توانی تا حدودی به معرفت توحید ذات، توحید صفات و توحید افعال نایل شوی و به عبارتی، وقتی فنای جلوه‌های (خود) در (خود) را خوب یافتی، تا حدی فنای اشیاء در حضرت حق را خواهی فهمید و وقتی به معرفت توحید نایل آمدی، بسیاری از حقایق آیات برای تو روشن می‌گردد و نکات آنها برای تو تفسیر می‌شود. شؤون مختلفه: در (خود) فکری دیگر می‌کنیم. (خود) یا (من) خویش را چنین می‌یابیم: در همان حال که در جلوه (سامعه) می‌شنود، در جلوه (باصره) هم می‌بیند و در همین حال در جلوه (ذائقه) می‌چشد و در جلوه (لامسه) لمس می‌کند و نیز در همین حال در جلوه (عاقله) تعقل می‌نماید و در جلوه (متخیله) به تخیل می‌پردازد و در جلوه‌های دیگر نیز کارهای دیگر می‌کند. در یک زمان (خود) ما را شأنها، شغل‌ها و کارها هست. کاری او را از کارهای دیگر و شأنی او را از شأن‌های دیگر بازنمی‌دارد. تنها قوای ادراکی نیست. در همان حال که با قوای ادراکی با هر کدام به کاری پرداخته است، با قوای مربوط به تدبیر بدن هم به تدبیر می‌پردازد، آن هم با هر یک از آنها به تدبیر خاصی؛ و در مجموع، در هر کدام از جلوه‌هایش شأنی دارد و در یک زمان همه این شؤون مختلفه را دارا می‌باشد، بدون این که شأنی مانع از شأن دیگر شود. وقتی در (خود) به فکر پرداختی و (خود) را چنین یافتی، می‌توانی تا حدودی درخصوص حضرت پروردگار، مسأله (لایشغله شأن عن شأن) را بفهمی و نسبتاً تصور صحیح از آن داشته باشی. این، خصوصیت مخلوقی از مخلوقات پروردگار است که در عین عجز و فقر و در عین این که مخلوقی است محدود و ضعیف، در حد خود می‌تواند در یک حال و در یک زمان شؤون متعدد و مختلف داشته باشد و شأنی او را مانع از شأن دیگر نباشد. یعنی به اعطای پروردگار متعال و به مشیت جناب او از چنین کمالی برخوردار باشد. حال باید دید پروردگار که خالق اوست، کیست و کمال وجودی خالق چیست؟ و (لایشغله شأن عن شأن) در خصوص جناب او - که جمال و کمال لایتناهی است - به چه صورتی است؟ آنچه از این معنی در (خود) می‌بینیم، داده جناب اوست و متناسب با وجود محدود ما و توام با حدود و نواقص و آمیخته به عیوب و نقایص است؛ و غالب آن هم نقایص و اَعدام بوده و بهره کمی از این معنی داریم؛ به قدری که حضرت پروردگار عطا فرموده و نه بیش از آن؛ و آنچه از این معنی برای پروردگار متعال هست، از خود اوست و متناسب با وجود نامتناهی او و منزه از هرگونه حدود و نواقص و پاک از هرگونه عیوب و نقایص. در یک حال، شؤون مختلفه داشتن و شأنی از شأنی مانع نگشتن، کمالی از کمالات وجودی است که مطلق و نامحدود آن و اصیل و ذاتی آن مخصوص حضرت حق است و تابش بسیار محدود و نازلی از آن به عطای پروردگار در وجود ما نیز به چشم می‌خورد (دقت شود). احاطه و استیلاء: در احاطه و استیلای (خود) نسبت به (بدن) فکر می‌کنیم. (خود) را، یعنی (منِ) خویش را نسبت به (بدن) محیط می‌بینیم و دارای استیلای خاص که هر چه در آن و در نحوه آن به تعمق بپردازیم، تحیر ما زیاد می‌شود و بس. نه کیفیت و چگونگی این احاطه و استیلاء را می‌یابیم، نه ابعاد اسرارآمیز آن را می‌فهمیم. همین‌قدر می‌بینیم احاطه و استیلایی در این بین هست که بسیار عمیق و بسیار دقیق و حساب شده است. می‌بینیم (خود) ما، یعنی آنچه با کلمه (من) به آن اشاره می‌شود، به بدنِ ما احاطه و استیلای مرموزی دارد. هر وقت اراده می‌کند - که حقیقت این اراده را هم نمی‌یابیم - هر عضوی را بخواهد حرکت می‌دهد و هر تصرفی را بخواهد - البته در حیطه توان خود - انجام می‌دهد. شما خود به فکر بپردازید و ببینید هر وقت اراده می‌کنید، بلند می‌شوید، می‌نشینید، دست خود را حرکت می‌دهید، چشم خود را می‌بندید و در محدوده اراده خود آنچه می‌خواهید، عمل می‌کنید. سپس در یکایک همین موارد به تعمق بپردازید و مثلاً در آن حال که دست خود را بی‌حرکت نگه داشته و می‌خواهید حرکت دهید، فکر عمیق بکنید که وقتی اراده می‌نمایید و دست خود را حرکت می‌دهید، چه می‌شود؟ آن که اراده می‌کند، کیست؟ و اراده آن چیست؟ و نسبت آن با دست شما چگونه است؟ چه ارتباطی، چه احاطه و استیلایی به دست شما دارد و کیفیت آن چیست؟ و اصولاً وقتی اراده می‌کند، چه می‌شود و چه چیزی پدید می‌آید و چگونه؟ و بالاخره در این بین، چه اسراری وجود دارد؟ ببینید چه می‌یابید و عیناً و شهوداً چه درک می‌کنید و آیا می‌توانید به کنه قضیه برسید و چگونگی امر را بیابید؟ ولی هر چه هست، این احاطه و استیلاء را شما می‌یابید و به شهود عینی هم می‌یابید، گرچه از تفسیر آن عاجز و از نیل به کنه آن قاصر و از دقایق ابعاد آن محجوب هستید. وقتی به این احاطه و استیلاء فکر کردی و از آن با خبر شدی، توجه کن که این احاطه و استیلای یک مخلوق عاجز و یک موجود فقیر است و از این طریق تا حدودی که می‌توانی احاطه و استیلای مقام ربوبی را بفهم و ببین استیلاء و احاطه خالق متعال چیست و چگونه خواهد بود؟ حال که مخلوق عاجز و فقیری را چنین احاطه و استیلای مرموز و تحیرآوری هست، احاطه خالق متعال و استیلای قادر قاهر چه خواهد بود؟ (ألا إنهم فی مریة من لقاء ربهم ألا إنه بکل‌شی‌ءمحیط). فصلت / 54. در این مقام به این نیز فکر کن که (خود) یعنی (من) شما کجاست؟ داخل (بدن) است، یا خارج آن، یا نه این است و نه آن و مطلبی است فوق آن؛ و سپس با مراعات تنزیه و نفی تشبیه، به این حقیقت توجه کن که: (داخل فی الاشیاء لابالممازجة خارج عنها لابالمباینة). سفر در (خود) و سیر در آن: قسم دوم از فکر در (خود) که قبلاً به آن اشاره کردیم، سفر در (خود) و سیر در آن است که فکر مخصوص و راهگشا و طریق بسیار نزدیک یا نزدیک‌ترین راه در سلوک الی الله است. در این فکر مخصوص که به طریقه مخصوص و با کیفیت خاص انجام می‌گیرد، سالک از همه چیز منقطع و منصرف می‌شود و به حقیقت خود برمی‌گردد و حقیقت نوری وی تجلی می‌کند و آنگاه باب معرفت و شهود به روی وی باز می‌شود و سیر شروع می‌گردد و آن پیش می‌آید که در گفته نمی‌آید. این فکر یا این سفر، چه در اصل شروع به آن و چه در کیفیت و ترتیب مراحل آن، باید به اشاره و تعلیم کاملی که به معنی کلمه کامل است باشد، تا درست انجام بگیرد و نتیجه مطلوب دهد. نه خودسرانه بایدعمل شود و نه به تعلیم مدعیان کمال و منحرفانی که راهزنان و گمراه کنندگانند. قطع این مرحله بی‌همرهی خضر مکن‌ظلمات است بترس از خطر گمراهی‌ حافظ. این فکر مخصوص، در حقیقت، سیر مخصوص در (خود) است؛ سیر مخصوصی که منتهی به شهود می‌شود و به همین جهت هم لازم است سالک آمادگی خاصی داشته باشد؛ یعنی از لحاظ روحی استعداد لازم آن را کسب کرده باشد. در هر صورت اگر عنایات ربوبی دست سالک را بگیرد و در این (فکر) آنچنان که باید، موفق گردد، در سفر الی الحق نزدیک‌ترین راه به روی او باز خواهد شد و علاوه بر آن، با حقایق بی‌شمار و با اسرار عجیبی مواجه خواهد گشت. نزدیک‌ترین راه در (خودِ) انسان است و راه نزدیک‌تر را باید در (خود) جویا بود و به عبارت دیگر، نزدیک‌ترین راه به سوی حضرت مقصود، همین (خود) است وباید قدم در (خود) نهاد و سیر در آن نمود، تا بالاخره به مقصد نایل آمد. کریمه مبارکه (ی ا أیها الذین آمنوا علیکم أنفسکم ...)، مائده / 105.به همین معنی اشاره دارد. ترکیب ولحن خاصی که در این آیه وجود دارد می‌گوید، از (خود) غفلت نکنید و به سیر در آن بپردازید که نزدیک‌ترین راه وصول به مقصد است. مطلبی در این مقام: در این مقام مطلبی را به صورت فشرده و در حدی که از حوصله این نوشته خارج نباشد توضیح می‌دهیم. امید است در آنچه می‌گوییم دقت کافی به عمل آید و برای اصحاب (سیر در نفس) مفید افتد و بصیرت‌های لازم را در جای خود موجب گردد والله هوالهادی. در جای خود این مسأله بررسی شده است که علم ما به محسوسات، متخیلات و معقولات، آنچنان که بسیاری گفته و گمان کرده‌اند و آنچنان که ما گمان می‌کنیم نیست. مسأله (علم) یا (درک) به انحاء مختلف آن، مسأله بسیار پیچیده و بسیار عمیق و اسرارآمیزی است. هر چه انسان در آن تعمق کند به حقایق و عجایب آن بیشتر پی خواهد برد و تحیر او زیادتر خواهد شد. متأسفانه انسان‌ها، الاّ افراد نادر، همان‌طور که از بسیاری از حقایق وجود و مسائل هستی در غفلت هستند و در آنها تعمق نمی‌کنند، از این مسأله - یعنی مسأله (علم) یا (درک) - نیز غافلند و فکر و عقل خویش را در این باب به کار نینداخته‌اند. به عکس، فکرها، عقل‌ها و همت‌ها در جاها و چیزهایی مصروف و مستغرق گردیده است که اگر با انصاف پیش بیاییم، باید بگوییم نه تنها سقوط فکر و عقل را در بر داشته، با شأن (انسان) ناسازگار بوده است. فکر و عقل انسان در اصل، این نیست که هست و نمی‌بایست این می‌شد که می‌بینیم. اگر می‌دانستیم فکر انسان و عقل او چگونه است، به کجاها می‌تواند راه بیابد، چه عوالمی را می‌تواند سیر کند و چه راه‌ها می‌تواند به روی انسان باز نماید؛ سپس نظری به روزگار سیاه و سقوط آن و صاحب آن، یعنی انسان می‌انداختیم، خوب می‌فهمیدیم که انسان‌ها چه ظلمی به خود کرده‌اند و چگونه؟ و به همین جهت هم سخن گفتن در باب حقایق وجود و مسائل هستی با چنین وضعی، برای گوینده آن ناممکن یا بسیار مشکل خواهد بود. زرّ عقلت ریزه است ای متهم‌بر قراضه، مُهر سکه چون نهم؟ عقل تو قسمت شده بر صد مهم‌بر هزاران آرزو و طعم و رم‌ دفتر چهارم مثنوی. بسیاری از فلاسفه، محققین و صاحبان نظر نیز در باب مسأله (علم) و (درک) خیلی چیزها گفته و نوشته‌اند و تحقیقات زیادی کرده و در موارد زیاد مطالب سودمند و حقایقی را گفته و برخی از مجهولات را کشف نموده‌اند، ولیکن به حقیقت امر و به اصل مسأله، آنچنان که باید و آنچنان که هست، نرسیده‌اند. در میان این گفته‌ها و نظرها نظر بعضی از محققان از فلاسفه و عرفا تا حدودی پرده از روی حقیقت برداشته و جان مسأله را نسبتاً ارائه نموده است؛ و باید گفت این نظر را مکاشفات نیز تأیید و تکمیل کرده است. صاحبان این نظر بر آن هستند که آنچه از معلومات جزئیه ادراک می‌کنیم، یعنی محسوسات و متخیلات در اقسام مختلف آن، همه را در (خود) می‌یابیم و همه در (عالمِ مثال خودِ ما) که (مثال اصغر) و (مثال متصل به ما) می‌باشد موجود است (دقت شود). این گمان ناصحیح و باطل است که فکر می‌کنیم خارج از (خود) را می‌یابیم و به خارج از (خود) می‌رسیم. اتصال ما از طریق حواس به خارج از (خود)، در حقیقت، زمینه‌ساز این است که ما شبیه و نظیر آنچه را که در خارج هست در (عالمِ مثال خود) بیابیم. این اتصال و ارتباط، موجب این می‌شود که ما صورت مثالی آنچه را که در خارج موجود است، در (عالم خود) یعنی در (مثال خود) ابداع و ایجاد بکنیم. به تعبیر دیگر، به هنگام اتصال با خارج از طریق حواس، زمینه خلاقیت برای (روح ما) آماده می‌گردد تا بتواند شبیه و نظیر حقایقی را که از راه حواس با آنها در خارج از خود ارتباط پیدا کرده است، در (خود) که همان عالمِ مثال خویش است، خلق بکند و در (خود) بیابد، به صورت حضوری و شهود عینی (دقت کنید). این، در باب محسوسات و متخیلات، یعنی معلومات جزئیه است. و اما معلومات کلیه: ادراک معلومات کلیه، یعنی علمِ ما به معقولات وحقایق فوق ماده در انحاء گوناگون، به صورتِ نایل شدن از دور به حقایق عینی فوق ماده و حقایق نوری است. چیزی که هست این که، نایل گشتن ما به آن حقایق عالیه، به لحاظ این که از فاصله دور می‌باشد، بسیار ضعیف است و طبعاً آثار و لوازم خاصی را به دنبال خود دارد؛ از قبیل، ابهام، کلیت به معنیِ مفهومیِ آن و نظایر اینها؛ و الا آن حقایق عالیه، حقایق مشخص عینی هستند که هر کدام در مرتبه خود یک حقیقت مشخص و دارای سعه وجودی خاصی است. این تلقی کردن حقایق نوریه از دور است که در نظر من و تو چنین می‌نماید که ما یک سلسله مفاهیم کلیه و معانی مبهم را که قابل انطباق به این و آن است، درک می‌کنیم. توجه نداریم که دور بودن ما از آن حقایق نوری موجب این شده است که ما آنها را مبهم، کلی و قابل انطباق به این و آن بیابیم. اگر فاصله از میان برمی‌خاست و حجاب مرتفع می‌شد، هر کدام از آنها را یک حقیقت نوری مشخص و در عین حال دارای سعه وجودی می‌یافتیم که در مظاهر متعدد جلوه‌گر شده است و می‌فهمیدیم کلیت آن در اصل، کلیت وجودی، یعنی سعه وجودی است، نه مفهومی؛ و انطباقش به این و آن از افراد متعدد نیز در حقیقت، تجلی آن در مظاهر متعدد است. مسأله مواجه شدن با افراد یا جزئیاتِ یک حقیقت و انتزاع مفهوم کلی از آنها، که یک مطلب معروف در باب درک مفاهیم کلیه است، در اصل، مواجه شدن با مظاهر متعدد یک حقیقت مجرد می‌باشد که موجب می‌گردد ما آن حقیقت را از دور مشاهده کنیم و آن را از دور بیابیم. بنابراین، آنچه می‌یابی، همه در (خود) می‌یابی، چه محسوسات و متخیلات باشد که در (مرتبه مثالی خود) می‌یابی و چه حقایق کلیه باشد که در (مرتبه عقلانی خود) می‌یابی. از طبیعت به مثال و از مثال به تجرد: اگر در مجموع آنچه به اختصار گفته شد، خوب تأمل کرده باشی، خواهی فهمید که اتصال ما از طریق حواس به خارج از وجود خود و به عالم طبیعت، موجب این می‌شود که به عالمِ مثال خویش متوجه شویم و اشباه حقایق خارجیه را در آنجا بیابیم. این، انتقال از عالم طبیعت به مثال است. سپس، مشاهده مظاهر متعدد یک حقیقت مجرد و افراد آن در مثال خویش، موجب این می‌شودکه به عالم عقلانی، یا عالم تجرد خویش متوجه گردیم و خودِ آن حقیقت مجرد و نوری را که سعه وجودی و اطلاق دارد، در آنجا از دور بیابیم و چون از دور می‌یابیم، ضعیف و مبهم بیابیم، آن هم بسیار ضعیف و بسیار مبهم و این هم انتقال از عالم مثال به عالم تجرد یا عالم عقل است. به عالم مثال خویش بسیار نزدیک هستیم و طبعاً قرار گرفتن ما در آن نیز بسیار آسان می‌باشد و به مجرد ارتباط با خارج از طریق حواس و یا به مجرد تخیل، برای ما زمینه قرار گرفتن در مثال خویش فراهم می‌شود و در آن قرار می‌گیریم و اصولاً می‌توان گفت، همیشه در (مثال خویش) هستیم، ولیکن توجه به آن نداریم و در هر صورت به لحاظ این که در مثال خویش قرار می‌گیریم و یا همیشه در آن هستیم، هر چه در مثال خویش می‌یابیم، مانند محسوسات و متخیلات، همه را نزدیک و روشن می‌یابیم، بدون این که ابهامی درمیان باشد. ولیکن از عالمِ عقلانی و به عبارتی از عالم تجرد خویش، به لحاظ اشتغال به طبیعت و توجه به مثال، بسیار دور هستیم و طبعاً قرار گرفتن ما در آن مشکل و صعب‌الوصول است و لذا هر وقت این امر حاصل می‌شود، به صورت بسیار ضعیف و ناقص است. آنجا که مظاهر یا افراد متعدد یک حقیقت مجرد را مشاهده می‌کنیم، از طرفی جهت وحدت و از طرفی جهت افتراق در آنها می‌بینیم و این امر زمینه‌ساز این می‌گردد که ما به عالم عقلانی خویش برگشته و خود آن حقیقت متجلی در این مظاهر را به صورت مطلق بیابیم. بازگشت ما به عالم عقلانی خویش و قرار گرفتن ما در آن، به صورت کاملاً ضعیف و به صورت ناقص انجام می‌گیرد؛ و به همین جهت هم آن حقیقت متجلی را نیز بسیار ضعیف و مبهم تلقی می‌کنیم؛ نه آنچنان که هست و نه روشن و از نزدیک؛ آنچنان که در مثال خویش صور مثالی را می‌یابیم. اگر (خود) را از اشتغال به (طبیعت) و از اشتغال به (مثال خویش) آزاد کنیم، در آن صورت کاملاً در عالم عقلانی، یا عالم تجرد خویش، که عالم نوریِ بالاتر از حدود زمانی و مکانی و برتر از جهات است، قرار می‌گیریم و آن وقت، همان حقیقت متجلی در مظاهر و سایر حقایق کلیه را آنچنان که باید، می‌یابیم و از نزدیک آنها را مشاهده می‌کنیم؛ به نحوی که با آنچه قبلاً و از فاصله دور می‌یافتیم، فاصله از زمین تا آسمان را داشته باشد؛ و به نحوی که تا خود به آن مرحله نرسیده‌ایم، نمی‌توانیم بدانیم چگونه است؛ زیرا این مرحله، مرحله تجرد و موطن شهود عینی است و حقایق در آنجا هر کدام در مرتبه خود، مجلای وجه حق و مرآت جمال و جلال و مظهر اسماء و صفات اوست و آن کجا و این که از دور می‌یابیم، کجا؟ این که از دور می‌یابیم، به اندازه‌ای در نظر ما ضعیف می‌نماید که اسم آن را (مفاهیم کلی) گذاشته‌ایم و آن که آنجاست، مرائی عینی وجه حق است. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. تلخیص و نتیجه‌گیری: از مجموع آنچه گذشت، فهمیدیم که توجه ما به خارج از خود و گمان این که آنچه می‌یابیم، در خارج از خود می‌یابیم، ما را از توجه به (مثال خویش) و این که هر چه می‌یابیم در مثال خود می‌یابیم، غافل گردانیده است. این از یک سو؛ و از سوی دیگر نیز، مشغول بودن ما به خارج و به آنچه در مثال خود می‌یابیم، ما را از عالم عقلانی و مرتبه تجرد خویش غافل و دور ساخته و ما را از مرتبه نورانیت ما، که موطن شهود است، محجوب گردانیده است. طبعاً، در مقام (سیر) و در مقامِ (فکر) باید اول از خارج از خود، یعنی از عالم طبیعت، به سوی (خیال) یعنی (مثال خویش) سفر کنیم و برگردیم، سپس از (خیال) یا (مثال) به سوی (عالم عقلانی) خود سفر کنیم و به نورانیت خویش برگردیم که مرحله شروع (شهود) است و سپس با ادامه سیر و گذر از عالم عقلانی، فنا و بقا حاصل خواهد شد. حقایقی در این مقام: در این مقام به حقایقی چند نیز اشاره می‌کنیم؛ حقایقی که برای اصحاب (سیر در نفس) دانستن آنها هم مفید و بلکه ضروری است و بصیرت‌هایی را به دنبال خواهد آورد. در این حقایق که خواهیم گفت، لازم است اهل آن دقت کافی داشته باشند و تعمق کنند تا آنها را خوب بیابند و آنچه را که باید اخذ نمایند. این را هم بدانیم که آنچه ما خواهیم گفت، به اجمال و اشارت‌های اجمالی خواهد بود و خدای متعال خود با هدایت‌های مخصوص خود اهل آن را به تفاصیل همین اشارت‌های اجمالی هدایت خواهد کرد که هدایت کننده اوست و همه چیز از اوست. این حقایق را تحت عناوین مخصوص و به ترتیب ذکر می‌کنیم؛ و اینک حقایق منظور: خلوت تنهایی: وقتی به (خود) برگشتیم و در (خود) فکر کردیم، خواهیم دید که تنها هستیم و منقطع از همه آنچه خود را با آنها می‌دانستیم؛ و خواهیم دید که همیشه در یک (خلوت خاص تنهایی) قرار داریم و فقط (خود) هستیم و آنچه در (خود) داریم. اینجاست که حقایق بعضی از آیات قرآنی برای ما تا حدودی روشن می‌گردد؛ آیاتی که از (تنهاییِ) ما خبر می‌دهد و این که (تنها) هستیم ولیکن به آن توجه نداریم و به هنگام مرگ و ورود به محضر پروردگار، در قیامت خواهیم فهمید. آیاتی از قبیل: 1- آیه 80 سوره مریم که می‌فرماید: (... و یأتینا فردا)؛... (و او تنها به سوی ما بازآید). 2- آیه 95 سوره مریم که می‌فرماید: (و کلهم آتیه یوم القیامةفردا)؛ (و همه آنها که در آسمان‌ها و زمین هستند در روز قیامت تنها به محضر خدای متعال آیند). 3- آیه 94 سوره انعام که می‌فرماید: (و لقد ج ئتمونا فرادی کما خلقناکم أول مرة و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم و ما نری معکم‌شفعاءکم الذین زعم تم أنهم فیکم شرکاء لقد تقطع بینکم و ضل‌عنکم ما کنتم تزعمون)؛ ([و به هنگام مرگ گفته شود] تنها به سوی ما آمده‌اید، بدان‌گونه که شما را در اصل خلقت آفریدیم و همه آنچه را که در اختیار شما قرار داده بودیم، ترک کرده‌اید و نمی‌بینیم با شما آنهایی را که برای خود به گمان باطل خویش یار و یاور می‌دیدید و حقیقت این است که میان شما و آنها جدایی سخت افتاده و آنچه خیال می‌کردید، از میان برخاسته است). و بالاخره آیات دیگر و اشاراتی که در آنها هست و خبر از این معنی می‌دهد که انسان (تنها) است و از خارج از (خود) منقطع است و چیزی با هم نیست و این (تنهایی) برای وی به وقت مرگ و نیز در قیامت که حقیقت‌ها به ظهور می‌رسد، روشن خواهد شد و هر کسی به (تنهایی) خویش پی خواهد برد و خیال واهی وی که در حیات دنیوی داشت و خودرا با این و آن می‌دانست، از میان خواهد رفت. خلوت با حضرت حق: در خلوت تنهایی، فقط خود را با (قیّوم) خود خواهیم دید؛ یعنی با آن که (خالقِ) و (مدبّر) و (قوام بخشِ) ماست. خواهیم دید فقط با جناب او هستیم و با او سخت در ارتباط؛ و خواهیم دید همیشه در حال (خلوت) با حضرت او بوده و فقط او با ماست و نه غیر او (هو معکم أین ما کنتم). حدید/ 4. (او) را با (خود) و (خود) را با (او) خواهیم یافت و ارتباط را بسیار محکم و نسبت را بسیار نزدیک. مگر نه این است که جناب او خالق و قیوم همه چیز و هر مخلوقی است؟ و مگر نه این است که حقیقتِ من و تو، یعنی آنچه با کلمه (من) به آن اشاره می‌کنیم، نیز مخلوقی از مخلوقات اوست؛ و او قیّومِ حقیقت من و تو نیز هست و (من) از او نشأت می‌گیرد و با اوست؟ (خوب فکر کن). در این مقام، اگر در سیر فکری خود موفق باشیم، نور توحید شروع به تجلی در باطن ما می‌کند، بساط شرک متزلزل می‌گردد، احکام ایمان به میدان می‌آید، حجاب‌ها از روی حقیقت کنار می‌رود و بیدار می‌شویم. جز حضرتِ او را (ولی) و (مدبّر) خویش نمی‌بینیم. همه سود و زیان را از او دانسته، حکم را مخصوص او یافته، جمال و جلال مطلق را برای او دیده، او را معبود خود قرار خواهیم داد. در این مقام، یعنی در خلوت با حق، هر چه در سیر فکری خود تعمق کنیم، به همان اندازه ابواب حقایق شهودی به روی ما بازخواهد شد و به همان اندازه اسرار آیات برای ما مکشوف خواهد شد؛ مخصوصاً آیاتی که می‌گوید جز خدای متعال (ولی) و (نصیر) و جز او (معبود) نیست و انسان‌ها به خیال باطل خویش غیر او را برای خود (ولی) و (نصیر) شمرده و برای خود (معبود) اتخاذ کرده و راه ضلال در پیش گرفته‌اند. آیاتی از این قبیل: 1. (أ لم تعلم أن الله له ملک السماوات و الأرض و ما لکم من‌دون‌الله من ولی و لا نصیر)؛ بقره / 107. (آیا نمی‌دانی که ملک آسمان‌ها و زمین مخصوص خدای متعال است و برای شما غیر از خدا ولی و نصیر نیست؟). 2. (و یعبدون من دون الله ما لا ینفعهم و لا یضرهم)؛ فرقان / 55. (و آنان خدای متعال را گذاشته و آنچه را که هیچ سود و زیانی به آنان نمی‌رساند می‌پرستند). 3. (ما تعبدون من دونه إلا أسماء سمیتموها أنتم و آباؤکم...)؛ یوسف / 40. (آنچه غیر از خدای متعال می‌پرستید، جز یک سلسله اسماء و عناوین نیست که شما و پدرانتان ساخته‌اید). و آیاتی دیگر از این قبیل که زیاد است و در هر کدام هم نکات و اشارات خاصی وجود دارد و ناظر به حقایق و اسرار است. گمان نکن که این آیات را، مانند همه آیات قرآن، من و تو آنچنان که باید، درک می‌کنیم. البته معانی ذهنی آنها را تا حدودی می‌فهمیم و آنها را قبول داریم؛ ولیکن حقایق آنها را به شهود عینی نمی‌یابیم و میان معانی ذهنی و حقایق شهودی، فاصله بسیار هست؛ فاصله‌ای که در گفتن و نوشتن نیاید و در عبارت نگنجد و فاصله‌ای که اهل آن دانند و اگر خواستی بگو، فاصله‌ای که میان مفاهیم ذهنی و حقایق خارجی وجود دارد. آنچه در مقام (فکر) و در (خلوت با حق) می‌یابیم، حقایق عینی و شهودی آیات است، نه معانی ذهنیه‌ای که در ذهن من و تو هست (دقت شود). غربت و دوری از وطن: در مقام فکر و در خلوت تنهایی، آنجا که به (خود) برگشته، در (خود) سیر می‌کنیم؛ در عین این که (خود) را فقط با (قیّوم) خویش می‌بینیم و بس، به این معنی هم به شهود عینی پی می‌بریم که از موطن قرب و جایگاه اصلی خویش دورافتاده و چیزی یا چیزهایی از دست داده‌ایم و اگر خواستی بگو، همه چیز را؛ و به عبارتی، احساس غربت می‌کنیم، آن هم بسیار سخت و بسیار دردآور. می‌بینیم بین ما و بین جایگاه اصلی ما که موطن قرب و شهود کامل است، فاصله بسیار افتاده و حجابی یا حجاب‌ها بین ما و مقام اصلی ما پیدا شده است. هم (خود) را با معبود و مطلوب خود می‌بینیم و جناب او را (انیس) و (مونس) خویش و (رفیق) و (شفیق) خویش؛ و هم (خود) را محجوب از او. تنگنای غربت و غم فراق را به وضوح احساس می‌کنیم. احساسی که کیفیت آن را اهل آن می‌دانند و در گفته و نوشته نیاید؛ و اگر به مقتضای انبساط حال چیزی گفته شود، همانند گفته حافظ خواهد بود که می‌گوید: یاد باد آن که سرکوی توام منزل بوددیده را روشنی از خاک درت حاصل بود راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک‌بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود در دلم بود که بی‌دوست نباشم هرگزچه توان کرد که سعی من و دل باطل بود نزدیکی و هجران و قرب و حرمان: با ادامه سیر و فکر، به این نیز پی می‌بریم که در عین فراق و محجوب بودن از او، به (جناب او) بسیار نزدیک هستیم، یعنی (او) به ما نزدیک و ما نیز به (او) نزدیک بوده، این نزدیکی بسیار شدید و بسیار عمیق هم هست (و نحن أقرب إلیه من حبل الورید). ق / 16. می‌بینیم آنچه ما تا به حال می‌پنداشتیم، جز این که ما را محجوب‌تر و نیل به مقصد را مشکل‌تر کرده، چیزی نبوده است (دقت شود). آنچه حق است اقرب از حبل الوریدتو فکندی تیرِ فکرت را بعید ای کمان و تیرها بر ساخته‌صید نزدیک و تو دور انداخته‌ هر که او دور است دور از روی اوکار ناید قوّتِ بازوی او هر که دور اندازتر، او دورتروزچنین گنج است او مهجورتر دفتر ششم مثنوی. و خلاصه می‌بینیم در عین مهجوری ما، (او) از همه چیز نزدیک‌تر است، حتی از (خودِ) ما به (خودِ) ما نزدیک‌تر می‌باشد؛ (... و اعلموا أن الله یحول بین المرء و قلبه و...)؛ انفال/ 24. اینجاست که متوجه می‌شویم حایل و حجاب، یا حایل‌ها و حجاب‌هایی که در این بین هست، در (خودِ) ماست و با (خودِ) ماست و الاّ چرا در عین نزدیکی از او مهجور و از شهود او محرومیم؟ اگر اصلاً حایل و حجابی در بین نیست، این هجران و حرمان که هست، چیست و از چیست؟ و اگر حایل و حجاب در (خودِ) ما و با (خودِ) ما نیست، کجا و چه می‌تواند باشد؟ مگر نه این است که جناب او از ما به ما نزدیک‌تر، به همه جا و همه چیز محیط و در همه جا و همه چیز حاضر است؟ (فسبحانک ملأت کل شی‌ء و باینت کل شی‌ء فأنت لایفقدک شی‌ء). بحارالأنوار، ج 25، ص 28، ح 46. آیا این حجاب یا حجاب‌ها، اعمال، نیات، خلق‌ها، تعلق‌ها و سایر تیرگی‌ها و به علاوه اینها، توجه به این و آن و نیز، توجه به خود است؟ و آیا در مقام ذکر و طلب،





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین