آیا پیامبران ترس دارند؟
(قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا أَوْ أَنْ یَطْغی)؛ طه (20)، آیه 45.؛ (آن دو (موسی و هارون) گفتند: پروردگارا! ما می ترسیم که (-(فرعون )-)آسیبی به ما برساند یا آن که سرکشی کند). قرآن در چند جا، به حضرت موسی علیه السلام نسبت ترس داده و فرموده است: (لاتخف)؛ (نترس)! گاهی خودش نیز به ترس، اقرار کرده است؛ (انّا نخاف). هیبت سحر ساحران به حدی بود که حتی در موسی علیه السلام هم تأثیر گذاشت و در درون او ایجاد ترس کرد؛ تا جایی که خدای متعال به او دل داری داده، فرمود: (قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلی)؛ (ما به موسی گفتیم نترس؛ به تو معجزه ای می دهیم که تو پیروز شوی). در جای دیگر، وقتی حضرت موسی علیه السلام برای اولین بار عصایش را انداخت و تبدیل به مار شد؛ (وَ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسی لا تَخَفْ...)؛ نمل (27)، آیه 10.؛ (و عصایت را بیفکن. پس چون آن را همچون ماری دید که می جنبد، پشت گردانید و به عقب بازنگشت؛ ای موسی! مترس که فرستادگان پیش من، نمی ترسند). در آن جا از مارهای جادویی ترسید؛ ولی این جا از عصای خودش ترسید که به معجزه الهی، به صورت مار زنده و خطرناکی درآمده بود. از این جالب تر، داستان حضرت ابراهیم علیه السلام است. وی نه از مار و اژدها، بلکه از ملائکه ترسید! این داستان که یک بار در سوره هود و یک بار در سوره ذاریات نقل شده، به این شکل است که حضرت در پیشگاه الهی برای فرزنددار شدن، دعا کرده بود و ملائکه آمدند تا بشارت فرزند به او بدهند و او نیز به رسم میهمان نوازی، یک گوساله چاق را بریان کرد و برای آنان آورد؛ ولی وقتی دید میهمانان دست به غذا نمی زنند، احساس ترس کرد؛ (فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِیمٍ)؛ ذاریات (51)، آیه 28.؛ (و (-(در دلش )-) از آنان احساس ترسی کرد. گفتند: (مترس) و او را به پسری دانا، مژده دادند). علت ترس تفسیر نمونه، ج 22، ص 347. به خاطر این بود که در آن زمان وقتی میهمان از غذا نمی خورد، به نوعی علامت دشمنی او به حساب می آمد یا این که دست کم نشانه عدم دوستی او بود که شاید نقشه و طرحی دارد و نمی خواهد به تعبیر ما نمک گیر شود و به این جهت، حضرت ابراهیم علیه السلام احساس خطر و ناامنی کرد. در مورد حزن و اندوه نیز در ادامه داستان فوق می فرماید: آن فرشتگان بر حضرت لوط وارد شدند و مفسدین شهر نیز باخبر شده، به طمع گناه، جمع شدند و حضرت لوط هر چه با ایشان صحبت کرد، تأثیر نکرد و از حمایت میهمانان خویش درمانده شد؛ (وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سی ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلاَّ امْرَأَتَکَ کانَتْ مِنَ الْغابِرینَ)؛ عنکبوت (29)، آیه 33.؛ (و هنگامی که فرستادگان ما به سوی لوط آمدند، به علّت (-(حضور )-)ایشان، ناراحت شد و دستش از (-(حمایت )-)آنها کوتاه گردید. گفتند: (مترس و محزون نشو که ما تو و خانواده ات را جز زنت که از باقی ماندگان (-(در خاکستر آتش )-)است؛ حتماً می رهانیم). در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نیز نسبت حزن داده شده است؛ (وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُ فی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ)؛ نحل (16)، آیه 127.؛ (و صبر کن و صبر تو جز به (-(توفیق )-) خدا نیست و بر آنان اندوه مخور و از آن چه نیرنگ می کنند، دل تنگ مدار). از طرف دیگر، قرآن نفی خوف و اندوه از اولیای خدا می کند و به طور صریح می فرماید: (الا انّ أَوْلِیاءَ اللَّه لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ)؛ یونس (10)، آیه 62.؛ (آگاه باشید که بر دوستان خدا، نه ترس است و نه آنان اندوهگین می شوند). نتیجه این که یا باید بگوییم حضرت موسی علیه السلام و ابراهیم علیه السلام از اولیاء اللَّه نیستند و یا آیات با هم تعارض دارند و یا وجه جمعی پیدا کنیم. پاسخ این است: مطلب اول، ابداً قابل پذیرش نیست؛ زیرا اگر موسی با آن پرونده درخشانش که به مقام اولواالعزمی رسید و رسول با کرامت خوانده شد (وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ کَریمٌ)؛ (و به یقین، پیش از آنان، قوم فرعون را بیازمودیم و پیامبری بزرگوار برایشان آمد). (دخان (44)، آیه 17).، از اولیای خدا نباشد، پس چه کسی از اولیای خداست و یا حضرت ابراهیم که پیغمبر خاتم افتخار می کند که از نسل اوست و در قرآن، آیین و مرام حضرت ابراهیم علیه السلام، دین حنیف شمرده شده است، چگونه می تواند از اولیای الهی نباشد؟! قرآن می فرماید: (قُلْ إِنَّنی هَدانی رَبِّی إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ دیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ)؛ انعام (6)، آیه 161.؛ (بگو: آری، پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده است؛ دینی پایدار، آیین ابراهیمِ حق گرای و او از مشرکان نبود). پس در این که آنان اولیای الهی بودند، نمی توان شک کرد. همچنین قرآن کتابی نیست که در آن، تعارض و ناهمگونی راه داشته باشد؛ زیرا در کلام متعارض، دست کم یک طرف تعارض باطل است (اگر هر دو باطل نباشد) و حال آن که در هیچ جای قرآن، باطل راه ندارد؛ (لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزیلٌ مِنْ حَکیمٍ حَمیدٍ)؛ فصلت (41)، آیه 42.؛ (از پیش روی آن و از پشت سرش، باطل به سویش نمی آید؛ وحی ای است از حکیمی ستوده). برای جمع بین آیات پاسخ این است: همه ترس ها، مثل هم نیستند و باید بین آنها تفکیک قائل شویم. بعضی از ترس ها بد هستند و در شأن اولیاء اللَّه نمی باشند؛ ولی بعضی ترس ها طبیعی بوده، بد نیستند. ترس از عصای اژدها شده، مذموم نیست. شما تصور کنید بدون هیچ آمادگی قبلی، در مقابل شما، عصا تبدیل به یک موجود خطرناک شود. هر انسانی بنا بر طبیعت اولیه اش، می ترسد و جا می خورد. این ترس، نشانه ضعف ایمان نیست؛ مثل این که کسی یک باره جلوی انسان بپرد. حال اگر این انسان از اولیای خدا باشد و بترسد، آیا برای او کسر شأن و نقص است؟ بالاخره بشر است و مقتضای بشر بودن او هم این است که از چیزهایی بترسد؛ چه به خاطر سیستم عصبی باشد و چه به جهت خلقیات انسان. داستان حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام هم از همین نوع است. وی از روی صمیمیت و صفای باطن، غذای مطبوع آماده کرد و در مقابل میهمان ها گذاشت؛ ولی دید هیچ کدام دست به طرف غذا نمی برند. مسلماً هر کس باشد، احساس خوبی پیدا نمی کند و احساس ناامنی می کند. نوع دیگری از ترس که آن هم مذموم نمی باشد، ترس از به نتیجه نرسیدن تبلیغ است. این مطلب را از دو جا نقل می کنیم؛ در سوره شعراء حضرت موسی علیه السلام عرضه می دارد: (قالَ رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ)؛ شعراء (26)، آیه 12.؛ (گفت: پروردگارا! می ترسم مرا تکذیب کنند). در این جا صحبت از ترس جان نیست؛ بلکه از نتیجه کارش بیمناک است و هر مصلحی و هر پیغمبری این ترس را داشته که امتش حق را نپذیرند و این نگرانی، به جهت احساس مسئولیت و دل سوزی است و جنبه منافع شخصی ندارد. در این باره، امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: (... لَمْ یُوجِسْ مُوسَی خِیفَةً عَلَی نَفْسِهِ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلاَل
عنوان سوال:

آیا پیامبران ترس دارند؟


پاسخ:

(قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا أَوْ أَنْ یَطْغی)؛ طه (20)، آیه 45.؛ (آن دو (موسی و هارون) گفتند: پروردگارا! ما می ترسیم که (-(فرعون )-)آسیبی به ما برساند یا آن که سرکشی کند).
قرآن در چند جا، به حضرت موسی علیه السلام نسبت ترس داده و فرموده است: (لاتخف)؛ (نترس)! گاهی خودش نیز به ترس، اقرار کرده است؛ (انّا نخاف).
هیبت سحر ساحران به حدی بود که حتی در موسی علیه السلام هم تأثیر گذاشت و در درون او ایجاد ترس کرد؛ تا جایی که خدای متعال به او دل داری داده، فرمود: (قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلی)؛ (ما به موسی گفتیم نترس؛ به تو معجزه ای می دهیم که تو پیروز شوی).
در جای دیگر، وقتی حضرت موسی علیه السلام برای اولین بار عصایش را انداخت و تبدیل به مار شد؛ (وَ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسی لا تَخَفْ...)؛ نمل (27)، آیه 10.؛ (و عصایت را بیفکن. پس چون آن را همچون ماری دید که می جنبد، پشت گردانید و به عقب بازنگشت؛ ای موسی! مترس که فرستادگان پیش من، نمی ترسند). در آن جا از مارهای جادویی ترسید؛ ولی این جا از عصای خودش ترسید که به معجزه الهی، به صورت مار زنده و خطرناکی درآمده بود.
از این جالب تر، داستان حضرت ابراهیم علیه السلام است. وی نه از مار و اژدها، بلکه از ملائکه ترسید! این داستان که یک بار در سوره هود و یک بار در سوره ذاریات نقل شده، به این شکل است که حضرت در پیشگاه الهی برای فرزنددار شدن، دعا کرده بود و ملائکه آمدند تا بشارت فرزند به او بدهند و او نیز به رسم میهمان نوازی، یک گوساله چاق را بریان کرد و برای آنان آورد؛ ولی وقتی دید میهمانان دست به غذا نمی زنند، احساس ترس کرد؛ (فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِیمٍ)؛ ذاریات (51)، آیه 28.؛ (و (-(در دلش )-) از آنان احساس ترسی کرد. گفتند: (مترس) و او را به پسری دانا، مژده دادند).
علت ترس تفسیر نمونه، ج 22، ص 347. به خاطر این بود که در آن زمان وقتی میهمان از غذا نمی خورد، به نوعی علامت دشمنی او به حساب می آمد یا این که دست کم نشانه عدم دوستی او بود که شاید نقشه و طرحی دارد و نمی خواهد به تعبیر ما نمک گیر شود و به این جهت، حضرت ابراهیم علیه السلام احساس خطر و ناامنی کرد.
در مورد حزن و اندوه نیز در ادامه داستان فوق می فرماید: آن فرشتگان بر حضرت لوط وارد شدند و مفسدین شهر نیز باخبر شده، به طمع گناه، جمع شدند و حضرت لوط هر چه با ایشان صحبت کرد، تأثیر نکرد و از حمایت میهمانان خویش درمانده شد؛ (وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سی ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلاَّ امْرَأَتَکَ کانَتْ مِنَ الْغابِرینَ)؛ عنکبوت (29)، آیه 33.؛ (و هنگامی که فرستادگان ما به سوی لوط آمدند، به علّت (-(حضور )-)ایشان، ناراحت شد و دستش از (-(حمایت )-)آنها کوتاه گردید. گفتند: (مترس و محزون نشو که ما تو و خانواده ات را جز زنت که از باقی ماندگان (-(در خاکستر آتش )-)است؛ حتماً می رهانیم).
در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نیز نسبت حزن داده شده است؛ (وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُ فی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ)؛ نحل (16)، آیه 127.؛ (و صبر کن و صبر تو جز به (-(توفیق )-) خدا نیست و بر آنان اندوه مخور و از آن چه نیرنگ می کنند، دل تنگ مدار).
از طرف دیگر، قرآن نفی خوف و اندوه از اولیای خدا می کند و به طور صریح می فرماید: (الا انّ أَوْلِیاءَ اللَّه لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ)؛ یونس (10)، آیه 62.؛ (آگاه باشید که بر دوستان خدا، نه ترس است و نه آنان اندوهگین می شوند).
نتیجه این که یا باید بگوییم حضرت موسی علیه السلام و ابراهیم علیه السلام از اولیاء اللَّه نیستند و یا آیات با هم تعارض دارند و یا وجه جمعی پیدا کنیم.
پاسخ این است:
مطلب اول، ابداً قابل پذیرش نیست؛ زیرا اگر موسی با آن پرونده درخشانش که به مقام اولواالعزمی رسید و رسول با کرامت خوانده شد (وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ کَریمٌ)؛ (و به یقین، پیش از آنان، قوم فرعون را بیازمودیم و پیامبری بزرگوار برایشان آمد). (دخان (44)، آیه 17).، از اولیای خدا نباشد، پس چه کسی از اولیای خداست و یا حضرت ابراهیم که پیغمبر خاتم افتخار می کند که از نسل اوست و در قرآن، آیین و مرام حضرت ابراهیم علیه السلام، دین حنیف شمرده شده است، چگونه می تواند از اولیای الهی نباشد؟! قرآن می فرماید: (قُلْ إِنَّنی هَدانی رَبِّی إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ دیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ)؛ انعام (6)، آیه 161.؛ (بگو: آری، پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده است؛ دینی پایدار، آیین ابراهیمِ حق گرای و او از مشرکان نبود).
پس در این که آنان اولیای الهی بودند، نمی توان شک کرد.
همچنین قرآن کتابی نیست که در آن، تعارض و ناهمگونی راه داشته باشد؛ زیرا در کلام متعارض، دست کم یک طرف تعارض باطل است (اگر هر دو باطل نباشد) و حال آن که در هیچ جای قرآن، باطل راه ندارد؛ (لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزیلٌ مِنْ حَکیمٍ حَمیدٍ)؛ فصلت (41)، آیه 42.؛ (از پیش روی آن و از پشت سرش، باطل به سویش نمی آید؛ وحی ای است از حکیمی ستوده).
برای جمع بین آیات پاسخ این است:
همه ترس ها، مثل هم نیستند و باید بین آنها تفکیک قائل شویم. بعضی از ترس ها بد هستند و در شأن اولیاء اللَّه نمی باشند؛ ولی بعضی ترس ها طبیعی بوده، بد نیستند. ترس از عصای اژدها شده، مذموم نیست. شما تصور کنید بدون هیچ آمادگی قبلی، در مقابل شما، عصا تبدیل به یک موجود خطرناک شود. هر انسانی بنا بر طبیعت اولیه اش، می ترسد و جا می خورد. این ترس، نشانه ضعف ایمان نیست؛ مثل این که کسی یک باره جلوی انسان بپرد. حال اگر این انسان از اولیای خدا باشد و بترسد، آیا برای او کسر شأن و نقص است؟ بالاخره بشر است و مقتضای بشر بودن او هم این است که از چیزهایی بترسد؛ چه به خاطر سیستم عصبی باشد و چه به جهت خلقیات انسان.
داستان حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام هم از همین نوع است. وی از روی صمیمیت و صفای باطن، غذای مطبوع آماده کرد و در مقابل میهمان ها گذاشت؛ ولی دید هیچ کدام دست به طرف غذا نمی برند. مسلماً هر کس باشد، احساس خوبی پیدا نمی کند و احساس ناامنی می کند.
نوع دیگری از ترس که آن هم مذموم نمی باشد، ترس از به نتیجه نرسیدن تبلیغ است. این مطلب را از دو جا نقل می کنیم؛ در سوره شعراء حضرت موسی علیه السلام عرضه می دارد: (قالَ رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ)؛ شعراء (26)، آیه 12.؛ (گفت: پروردگارا! می ترسم مرا تکذیب کنند).
در این جا صحبت از ترس جان نیست؛ بلکه از نتیجه کارش بیمناک است و هر مصلحی و هر پیغمبری این ترس را داشته که امتش حق را نپذیرند و این نگرانی، به جهت احساس مسئولیت و دل سوزی است و جنبه منافع شخصی ندارد.
در این باره، امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: (... لَمْ یُوجِسْ مُوسَی خِیفَةً عَلَی نَفْسِهِ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلاَل





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین