دوره کامل خلافت و حکومت حضرت علی (ع) را شرح دهید؟ پاسخ: وقتی امیرالمؤمنین (ع)، با بیعت عمومی به خلافت رسید، حوادث آینده نشان داد که به تقریب،هیچ یک از ارکان خلافت در 35 سال گذشته، با آن حضرت توافق ندارند. نخست باید از بنیامیه نام برد که در واقع خلافت آنها در دورۀ عثمان آغاز شده بود و نه فقط قصد نداشتند دست از امتیازات پیشین دست بردارند، بلکه معاویة بن ابیسفیان، والی شام از زمان عمر و عثمان، خود را به تخت خلافت نزدیک میدید. افزون بر اینها، باید عداوت آنان را با آن حضرت، از دورۀ ظهور اسلام و حیات پیامبر (ص) در یاد داشت. بنیامیه، چنانکه ملاحظه خواهد شد، با زیرکی تمام توانستند، خونخواهی عثمان را تنها اندکی پس از قتل او، موضوع اتحاد سیاسی خود با دیگر مخالفان امیرالمؤمنین علی (ع)، یعنی طلحه و زبیر و عایشه قرار دهند، که ایشان خود، به همدستی یا دست کم رضایت به قتل آن خلیفه متهم بودند. دشواریهای سختی که در دورۀ خلافت امام علی (ع) پدید آمد و به 3 جنگ بزرگ در حوزۀ داخلی مسلمانان منجر گردید، همگی از دورۀ خلافت عمر و عثمان و گسترش دامنۀ فتوحات و افزایش هنگفت درآمدهای بزرگان اصحاب پیامبر (ص) سرچشمه میگرفت و سر در انواع مطامع مخالفان داشت. البته می باید این نکته را نیز در نظر داشت که افزایش ثروت در شماری از اصحاب،مانند طلحه و زبیر،آتش اشتیاق آنان را برای رفاه مطلوب در جاهایی جز حجاز،با وجود شرایط نامناسب آن، فرو ننشانده بود و به همین سبب،آنها سودای ولایت بر مناطقی چون عراق و یمن را در سر داشتند؛به ویژه که در دوره عثمان نیز به سبب تسلط بنی امیه،همچنان ناکام مانده بودند. از سوی دیگر، امیرالمؤمنین علی (ع) سخت در پی احیای سنتهای پیامبر (ص) و کاهش و حذف امتیازات بود (مثلاً نک : نهجالبلاغه، خ16) و چنانکه در گفت و گویی با ابنعباس تصریح کرد (طبری، 4/440)، دلیلی برای نرمخویی و مماشات با هیچ یک از مخالفان نمیدید. چنانکه ملاحظه خواهد شد، مخالفان عمدۀ آن حضرت، گذشته از مُحَکِّمه یا خوارج، خلافت امام (ع) را با منافع خویش در تضاد کامل میدیدند و حوادث دورۀ خلافت امام (ع) به خوبی نشان داد که هیچ یک از آنان، در ادعای تشکیل (شورا) برای تعیین خلیفه از این طریق، صادق نبودند و تنها برای القاء شبهه در مشروعیت خلافت آن حضرت، از (شورا) سخن به میان میآوردند. روایات موجود، که تمایلات عقیدتی گوناگون، از همان سدههای نخست ق بدین سو، بر آنها سایه افکنده است، تصویر دقیق و روشنی از شرایط مدینه، پس از قتل عثمان در ذیحجۀ 36 ق تا بیعت با امام علی (ع) به دست نمیدهند و به ویژه از حیث ترتیب و توالی حوادث، بسیار آشفتهاند. بنا بر روایتی، امام علی (ع) هنگام قتل عثمان در بیرون مدینه بسر میبرد (بلاذری، 3/7؛ طبری، 4/423) و بزرگان از هواداران آن حضرت، مانند عمّار یاسر و مالک اشتر، همراه شمار دیگری از مردم، در بیرون شهر،خواستار بیعت با آن حضرت شدند (بلاذری، 3/7-8؛ طبری، همانجا). در این میان و شرایط آشفتۀ مدینه، طلحة بن عبیدالله که کلیدهای بیتالمال را هم به دست آورده بود، توانست نظر گروهی از مردم را برای کسب خلافت جلب کند (بلاذری، همانجا)، اما امام علی (ع) با آنکه سخت مورد اقبال عمومی بود، از پذیرش خلافت خودداری میکرد و میفرمود: اگر (وزیر) باشم، بهتر از (امیر) بودن است و سرانجام چون اصرارها فزونی گرفت، شاید در تعریض به ماجرای سقیفه و بیعت ابوبکر، گفت: بیعت با من (سری) نخواهد بود و همگان را به مسجد مدینه فراخواند (همو، 3/11). طلحه که اکثریت بسیار ضعیفی با او همراه بودند، چون شرایط را چنین دید، نخستین کسی بود که در مسجد با آن حضرت دست بیعت داد (همو، 3/8). از گروه انصار، همگی با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کردند (طبری، 4/421)، اما در میان سرشناسان از اصحاب، چند تن مانند عبدالله بن عمر و سعد بن ابی وقاص و اسامة بن زید (ه م)، هر یک به بهانههایی از بیعت خودداری کردند، اما امام کار ایشان را به خدا واگذار کرد (مفید، الأرشاد، 1/243-244). نخستین مسأله مهمی که امیر المؤمنین (ع) از آغاز خلافت بدان پرداخت،تغییر والیان و حاکمان منصوب از دوره خلافت عمر و به ویژه عثمان بود. از نظر امام (ع)،تغییر والیان،که عثمان در واقع تاوان اعمال ایشان را پرداخت،بی اندازه اهمیت داشت. امام (ع) در برابر توصیه های اشخاصی مانند مغیرة بن شُعبه و ابن عباس که البته آراء آن دو در زمینه ایقاء یا عزل والیان پیشین یکسان نبود بر عزم خود مبنی بر عزل والیان و حاکمان ادوار پیشین تأکید کرد که آنها هرگز والیان من نخواهند بود (نک: طبری،4/438- 441). گر چه طلحه و زبیر، جزو نخستین بیعت کنندگان با امام علی بودند (نک : ابنسعد، 3/31؛ بلاذری، 3/7، 16؛ طبری، 3/427-428)، اما بعدها بارها تصریح کردند که بیعت آنها اختیاری یا قلبی نبوده است (بلاذری، 3/22؛ نیز نک : ابنابی الحدید، 1/232؛ برای کلام امام دربارۀ بیعت زبیر، نک : نهجالبلاغة، خ 8). روایتهایی نیز که در تأیید ادعادی بیعت غیر اختیاری آنها نقل شده (مثلاً نک : بلاذری، 3/19؛ طبری، 4/429)، در مجموع نشان میدهد که آنها راهی برای انکار اصل بیعت نداشتهاند. نخستین حرکت علیه امیرالمؤمنین علی (ع)، از سوی طلحه و زبیر و با همراهی و پشتیبانی مؤثر، عایشه همسر مشهور حضرت رسول (ص) ترتیب داده شد. طلحه و زبیر آشکارا خواهان امتیازاتی بودند که به نحوی مشارکت در خلافت تلقی میشد، مانند ولایت بر دو شهر مهم و حاصلخیز عراق، یعنی بصره و کوفه یا منطقۀ یمن،که البته تا حدی مطامع آنها را تأمین میکرد. با اینکه مغیرة بن شعبة به امیرالمؤمنین (ع) توصیه کرد تا این خواستهها را بپذیرد، امام نپذیرفت (بلاذری، 3/10، 18؛ طبری، 4/429). بسیار محتمل است که طلحه و زبیر به تحریک معاویه، موضوع ولایت بر کوفه و بصره را با امام (ع) مطرح کرده باشند، زیرا گفتهاند مدت کوتاهی پس از خلافت امام علی (ع)، معاویه که در برابر بیعت با آن حضرت، وضعیت صبر وانتظار را تا زمان مناسب در نظر گرفته بود (نک : دنبالۀ مقاله) نامهیی به زبیر نوشت و او را (امیرالمؤمنین) خواند و بر اهمیت دستیابی به بصره و کوفه تأکید کرد و هم در این نامه، آن دو را به طرح خونخواهی عثمان خواند (ابنابی الحدید، 1/231)، آن دو برای کسب اجازه از امام (ع) به بهانۀ حج عمره، نزد آن حضرت رفتند، اما امام در گفت و گو با ایشان از قصد آنها برای رفتن به بصره و کوفه سخن به میان آورد، ولی آن دو تأکید کردند که تنها قصد عمره دارند (بلاذری، 3/22؛ نیز نک : یعقوبی، 2/209؛ الأمامة و السیاسة، 1/52). از آن سوی عایشه نیز از مدتی پیش از قتل عثمان، در مکه اقامت داشت و پس از شنیدن خبر بیعت مردم با امام علی (ع)، از بازگشت به مدینه خودداری کرده بود (بلاذری، 3/18؛ مفید،الجمل، 162-163). رجال سرشناس بنیامیه، مانند مروان بن حکم و سعید بن عاص هم در مکه گردآمده بودند (بلاذری، 3/22-23) و همۀ مخالفان، در اقامتگاه عایشه در مکه جمع شدند تا برای آینده تصمیمگیری کنند (همانجا؛ نیز نک : طبری، 4/452). بعید به نظر میرسد که تجمّع مخالفان در مکه، اتفاقی و بدون برنامهریزی قبلی صورت گرفته باشد. چنین به نظر میرسد که مخالفان قصد داشتند، شهری را تصرف کنند و سپس اندک اندک بر دایرۀ متصرفات خویش بیفزایند. در جلسه مکه، مناطق گوناگون برای عزیمت مخالفان بررسی شد، اما آنها سرانجام بصره را انتخاب کردند. گزینش جایی برای آغاز مرحلۀ تصرف، نمیتوانست از شعار اصلی مخالفان برای ابراز مخالفت جدا باشد، زیرا،گر چه طلحه و زبیر خود از متهمان به همدستی در قتل عثمان بودند و این موضوع آشکارا و بارها بیان شد، بر اثر القاء و تحریک بنیامیه، آنها هدف اصلی خود را از مخالفت با امیرالمؤمنین علی (ع)، خونخواهی عثمان اعلام کردند. چنانکه مجموع روایات نشان میدهند، طلحه و زبیر و عایشه، در خطوط کلی مخالفت با امام علی (ع)، از همان مراحل آغاز، عوامل رجال بنیامیه بودهاند و خود برای آینده، برنامۀ روشنی نداشتند، به ویژه که روابط طلحه و زبیر به عنوان دو رهبر اصلی جریان مخالفت، بسیار متزلزل بود (نک : دنبالۀ مقاله). حضور عایشه، همسر مشهور رسول خدا (ص) و دختر ابوبکر نخستین خلیفه، در جمع مخالفان بر موقعیت ایشان میافزود. البته او تنها به حضور در جمع ایشان اکتفا نکرد و بعدها در حوادث منتهی به جنگ جمل نقش مؤثری داشت. سرچشمۀ مخالفت او با امیرالمؤمنین (ع) تا حدی مبهم است و از سدههای نخست، سبب دشمنی وی را با آن حضرت، پیشنهاد امام علی (ع) به پیامبر (ص) مبنی بر طلاق عایشه در ماجرای (افک) دانستهاند (ابنهشام، 3/345-346؛ واقدی، 2/430؛ مفید،همان، 426؛ برای تفصیل نک : ه د عایشه)، اما در هیچ یک از جزئیات مربوط به سیر حوادث تاریخی جمل، کوچکترین اشارهیی به ماجرای افک دیده نمیشود و وانگهی، صحت روایات (افک) جای پرسش بسیار دارد. مخالفان پیش از حرکت به سمت بصره، کوشیدند کسان دیگری را نیز با خود همراه کند، مانند امسلمه همسر دیگر رسول خدا (ص) که او نیز در مکه اقامت داشت، اما پاسخ امسلمه نومید کننده بود (بلاذری، 3/22؛ یعقوبی، 2/209-210). مخالفان سرانجام توانستند با یاری مالی بنیامیه، لشکری از مکه به سمت بصره حرکت دهند (بلاذری، 3/22-23؛ طبری، 4/452-454؛ مسعودی، 3/102) و از همان هنگام ورود این شهر، کما بیش معلوم شد که بصره به آسانی به دست نخواهد آمد: خطابههای طلحه و زبیر و عایشه برای مردم بصره، اعتراض سخت اهالی را برانگیخت، به ویژه ادعای مخالفان مبنی بر خونخواهی عثمان، بر اهالی شهر،که کسانی از ایشان نامههای طلحه را در تشویق به قتل خلیفه دیده بودند، سخت گران آمد و پس از سخنان عایشه، میان شماری از اهالی بر سر حقانیت طرفین نزاع درگرفت و چند تنی کشته شدند (بلاذری، 3/25؛ طبری، 4/469-470). عایشه در خطابۀ خود، از بازگشت به (شورا) برای تعیین خلیفه هم سخن به میان آورد (بلاذری، همانجا)، اما طرح موضوع (شورا) برای القاء شبهه در مشروعیت خلافت امام علی (ع) بود و اصالتی نداشت، وگرنه بیعت اکثریت ضعیفی از مردم مدینه با طلحه پس از قتل عثمان، که عایشه از شنیدن خبر آن در مکه شادمان شد (بلاذری، 3/18؛ ابناعثم، 1/79؛ مفید،همان، 162-163)، از طریق (شورا) صورت نگرفته بود. باری، مخالفان در شهر بصره با والی منصوب امیرالمؤمنین علی (ع) و دیگر هواداران آن حضرت، به توافق رسیدند که دارالأماره و مسجد و بیتالمال همچنان در دست او باشد و آنها نیز هر کجا خواستند اقامت کنند (خلیفه، 1/201؛ بلاذری، 3/26؛ طبری، همانجا)، اما این توافق با هدف تصرف شهر همخوانی نداشت و به همین سبب، اندکی بعد، والی را به غفلت گرفتند و پس از شکنجه به زندان افکندند (بلاذری، همانجا؛ طبری، 4/468-469)، سپس بیتالمال را در اختیار گرفتند (بلاذری، همانجا؛ یعقوبی، 3/103). بنا بر شماری از روایات، پس از تصرف بیتالمال، میان طلحه و زبیر بر سر امامت صلات که نمادی سیاسی نیز شمرده میشد اختلاف پیش آمد (ابنسعد، 5/54؛ بلاذری، 3/26-27؛ یعقوبی، 2/210-211). اختلاف بر سر این موضوع، هنگام عزیمت به بصره هم پیش آمده بود که به تدبیر عایشه، سرانجام عبدالله بن زبیر عهدهدار نماز شد (طبری، 4/454-455، 474). اختلاف بر سر مهر نهادن بر بیتالمال نیز (مفید،همان، 284)، نشانۀ دیگری از تزلزل روابط میان مخالفان بود. شاید برای رفع این اختلافات، مخالفان با زبیر به عنوان (امارت) بیعت کردند و عایشه تأکید کرد که بیعت با زبیر نباید بر اساس (خلافت) باشد (بلاذری، 3/28، 59، 60). عایشه در بصره نقش بیشتری بر عهده گرفت، از جمله به ابوموسی اشعری، عامل وقت کوفه، نامه نوشت تا مردم کوفه را از همراهی امیرالمؤمنین (ع) بر حذر دارد (مفید،همان، 257)، در نامه به مردم مدینه، ضمن اشاره به حوادث پیش آمده، خواهان اطاعت ایشان شد (همان، 299-300) و در نامهای کوتاه، حفصه دختر عمر و همسر پیامبر (ص) را به همراهی با مخالفان خواند، اما حفصه به اشارۀ برادرش از پیوستن به ایشان خودداری کرد (همان، 276-277؛ طبری، 4/451) از آن سوی، امام علی (ع) پس از خروج مخالفان به سوی بصره، در اواخر ربیع الآخر 36 ق / اکتبر 656م همراه مردانی از اهل مدینه، از شهر خارج شد (خلیفه، 1/203؛ طبری، 4/478). سپس در ربذه،پس از دیدار با عثمان بن حُنیف، والی شکنجه شدۀ بصره، هاشم بن عتبة را راهی کوفه کرد تا سپاهی گردآورد (بلاذری، 3./30؛ دینوری، 144). آنگاه خود به سوی کوفه به راه افتاد و در میانۀ راه، فرزندش امام حسن (ع) یا یارانش مانند عمار یاسر، عبدالله بن عباس و محمد بن ابیبکر را برای گردآوری سپاه به سوی کوفه گسیل میکرد (خلیفه، 1/202؛ دینوری، 144-145؛ طبری، 4/499؛ نیز نک : ابنسعد، 3/23؛ بلاذری، 3/29؛ یعقوبی، 2/211). در کوفه به ابوموسی اشعری،گر چه مردم را از (فتنه) بر حذر میداشت (بلاذری، 3/14، 29، 31) اما با کوشش امام حسن (ع) و فرستادگان امیرالمؤمنین (ع)، سپاه عظیمی از همۀ قبایل و تیرههای کوفه، گردآمد (خلیفه، 2/203؛ بلاذری، 3/29؛ طبری، 4/500، 506؛ برای فهرستی از قبایل شرکت کننده در سپاه امام (ع) از کوفه، نک : بلاذری، 3/32؛ طبری، 4/500). امام (ع) پس از رسیدن به بصره، چند روزی در ناحیۀ زاویه در شمال شهر درنگ کرد و بارها از طریق فرستاده و پیغام کوشید مخالفان را به ترک مخاصمه بخواند، اما این اقدامات بیفایده بود، به ویژه که رهبران مخالفان، درک درستی از شرایط نداشتند. مثلاً عایشه در گفت و گویی با ابن عباس، مدعی شد که سرزمینهای تحت تصرف ایشان، بسی بیشتر از امام علی (ع) است (مفید،همان، ). هنگامی که ابن عباس از سابقۀ امام علی (ع) در اسلام سخن گفت، عایشه در پاسخ، از رنج و کوشش طلحه در نبرد احد سخن به میان آورد و سرانجام افزود: (با علی چیزهای بسیار هست) (همانجا). امام نیز بارها و به مناسبتهای گوناگون تا هنگام جنگ، نظر خویش را در باب آنچه مخالفان در سبب مخالفت خویش بر زبان میآوردند، آشکار کرده بود (مثلاً نک : نهجالبلاغه، خطبههای 137، 169، 172). سرانجام امام (ع) سپاه بیاراست و کسانی از یارانش را بر جناحهای سپاه و پیادگان و سواران گماشت (بلاذری، 3/35) از آن سوی مخالفان نیز سپاه آراسته بودند و بنا بر توافق پیشین، فرماندهی با زبیر بود و فرزندش عبدالله و مروان بن الحکم و طلحه و فرزندش نیز جناحهای سپاه را در اختیار داشتند (مفید،همان، 324-325). عایشه نیز سوار بر شتری که کجاوۀ آن را برای محافظت از او سخت پوشانده بودند، در میدان نبرد حاضر شد (زهری، 154؛ بلاذری، 3/36؛ مفید،همان، 376-377). امام حتی هنگام صفآرایی دو سپاه کوشید مخالفان را از نبرد بر حذر دارد و پیغامهای بسیاری میان دو طرف رد و بدل شد ( الأمامة و السیاسة، 1/74-75؛ نیز نک : مسعودی، 3/109). آن حضرت در گفت و گو با زبیر، از جمله سخنی از حضرت رسول (ص) را به او یادآوری فرمود، حاکی از اِخبار آن حضرت به نبرد ناحق زبیر با امام علی (ع) که زبیر را سخت متأثر کرد (بلاذری، 3/49؛ 50؛ طبری، 4/501)، وگر چه آثار پشیمانی در او ظاهر شد، اما عایشه و عبدالله فرزندش، او را به ادامۀ جنگ تشویق کردند (طبری، 4/501، 508-509). زبیر برخلاف برخی روایات تأمل برانگیز (بلاذری، 3/49؛ دینوری، 147؛ یعقوبی، 2/212) نه فقط میدان را رها نکرد، بلکه در لحظات نخست جنگ حضور داشت و از نبرد تن به تن او با عمار یاسر سخن به میان آمده است (طبری، 4/512). امام (ع) به سپاهیان خویش فرموده بود که در آغاز جنگ پیشدستی نکنند و ایشان را از حمله بر زخمیان و مثله کردن اجساد و ورود بیاجازه به خانهها و دستاندازی بر اموال و هراساندن زنان سخت بر حذر داشته بود (بلاذری، 3/36)، اما سپاهیان مقابل، مردی را که به فرمان امام (ع) مصحفی در دست گرفت و همگان را به کتاب خدا دعوت کرد، تیرباران کردند (همو، 3/36-37؛ طبری، 4/509، 511). گویا نبرد سخت به صورت تن به تن آغاز شد (مفید،همان، 344، 350-351؛ نیز نک : بلاذری، 3/41). طلحه یکی از نخستین کسانی بود که بر اثر اصابت تیرناشناسی از پای درآمد (خلیفه، 1/204؛ بلاذری، 3/30؛ طبری، 4/498). مروان بن الحکم، بعدها تیراندازی به طلحه را به خود نسبت داد (خلیفه، 1/205؛ طبری، 4/509)، اما کاملاً محتمل است که مروان برای توجیه همراهی خود با متهمان به قتل عثمان و برای خوشامد هواداران بنیامیه، قتل طلحه را به خود نسبت داده باشد. زبیر پس از آغاز نبرد (ابنسعد، 3/111) و به احتمال بسیار، پس از کشتهشدن طلحه رو به گریز نهاد (بلاذری، 3/30)، اما در وادی اسباع نزدیک بصره و بر سر راه حجاز به دست عمرو بن جرموز مجاشعی کشته شد (ابنسعد، 3/110-111؛ بلاذری، 3/30؛ طبری، 4/498-499، 510). با کشته شدن طلحه و فرار زبیر، آثار شکست در سپاه بصره نمایان شد، گر چه نگهبانان شتر عایشه، همچنان پایداری بسیاری نشان میدادند (بلاذری، 3/38-45؛ مفید،همان، 348-350). سرانجام به فرمان امام (ع)، که خود سخت سرگرم نبرد بود (همان، 379)، شتر عایشه پی و سرنگون شد (خلیفه، 1/213-214؛ طبری، 4/519؛ مفید،همان، 374-375). امام (ع) بیدرنگ پس از پایان نبرد، دستور داد تا از تعقیب گریختگان خودداری شود و هر کس سلاح بیفکند و در خانه بماند در امنیت باشد (بلاذری، 3/57؛ یعقوبی، 2/213؛ دینوری، 151). عایشه نیز پس از مدتی اقامت در بصره، به دستور امیرالمؤمنین (ع) با احترام و با گروهی محافظ به مدینه باز گردانده شد (بلاذری، 3/45؛ یعقوبی، همانجا؛ مفید، 378 بب ) امیرالمؤمنین علی (ع) از نخستین روزهای خلافت، به مسألۀ معاویه اهمیت خاصی میداد، به همین سبب، ابنعباس را مأمور کرد تا به شام رود و به جای معاویه، والی آن دیار باشد، ولی ابنعباس که از عکسالعمل معاویه بیمناک بود، نپذیرفت و رفتن به شام را به زمان استقرار کامل خلافت بر امام (ع) موکول کرد (بلاذری، 3/10). مغیرة بن شعبه در توصیههای خود به امیرالمؤمنین (ع) در آغاز خلافت، خواستار ابقای معاویه بر شام شد (بلاذری، همانجا؛ طبری، 4/439)، اما امام (ع) در پاسخ، سوگند یاد کرد که حتی دو روز هم معاویه را بر منصب پیشین خود تحمل نخواهد کرد و جز شمشیر چیزی به او نخواهد بخشید (همو، 4/440-441). امام (ع) نخست یکی از یاران خویش را همراه نامهیی، مبنی بر موضوع قتل عثمان و بیت مردم با آن حضرت، نزد معاویه گسیل داشت و به او دستور داد همراه اشراف شام نزد ایشان درآید، اما معاویه که به هیچ روی قصد بیعت نداشت، در حرکتی نمادین، نامهیی تنها حاوی نام خود و امام علی (ع) برای آن حضرت فرستاد (بلاذری، 3/12-13). موضوع مخالفت طلحه و زبیر و عایشه با امام علی (ع) و تصرف بصره که ملاحظه شد، معاویه و دیگر رجال بنیامیه نقش مؤثری در اشتعال آن داشتند به معاویه فرصت داد تا همچنان به عنوان والی در شام بماند و برای آینده، برنامهریزی کند. پس از شکست اصحاب جمل، امیرالمؤمنین (ع) از بصره به کوفه درآمد و قصد داشت برای بیعت ستاندن از معاویة بن ابی سفیان، فرستادهیی گسیل کند. جریر بن عبدالله بجلی،والی همدان از اواخر عهد عثمان، داوطلب چنین مأموریتی شد (نصر بن مزاحم، 27؛ یعقوبی، 2/214). گر چه مالک اشتر، جریر را مأمور مناسبی نمیدانست، اما سرانجام وی با نامه یی از امام (ع) خطاب به معاویه به شام رفت (زبیر بن بکار، 620-622؛ ابنعساکر، 72/71). روشن نیست که جریر تا چه اندازه برای انجام مأموریت خویش کوشش میکرد، اما معاویه آشکارا وقت میگذرانید و سرانجام امام در نامهیی بر جریر، فرمان داد تا در اجرای مأموریت خویش شتاب کند (نصر بن مزاحم، 55؛ نیز نک : نهج البلاغه، نامۀ 8). جریر پس از بازگشت از این مأموریت بیحاصل، اقدامات معاویه را به امام گزارش داد (طبری، 4/562). بدین گونه، چارهیی جز نبرد با معاویه نماند و به همین سبب، امام (ع) با بزرگان اصحاب خویش در این خصوص رایزنی کرد. گروهی را نظر بر این بود که امام در کوفه بماند و سپاه گسیل کند و به نظر برخی دیگر، امام میباید خود فرماندهی سپاه را برعهده میگرفت و امام نظر اخیر را پذیرفت (همو، 4/563). از آن سوی، معاویه که خود را در این مبارزه، از نظرات سیاستمدار ماهری مانند عمرو بن عاص بینیاز نمیدید، او را برای مشورت، نزد خود خواند (نصر بن مزاحم، 34؛ بلاذری، 3/72) و او به معاویه پیوست (طبری، 4/560-561). چنانکه محققان به درستی گفتهاند، اتّحاد معاویه و عمرو عاص، نیروی سیاسی قابل توجّهی علیه خلافت امام علی(ع) پدید آورد (مادلونگ، ). معاویه، با راهنماییهای مؤثر عمروعاص، توانست اندک اندک برنامۀ خود را از یک والی سرکش در برابر امیرالمؤمنین علی (ع) به فردی خونخواه عثمان و سپس مدّعی خلافت تبدیل کند. به هر حال، امام علی با سپاهی عظیم، از کوفه به سوی شام به راه افتاد؛ از مدائن گذشت و قصد داشت در رقّه با عبور از پل فرات به سمت شام راه بسپرد (طبری، 4/565). در آنجا بود که مشخص شد، معاویه و سپاهیان او در راه هستند (همو، 4/566)، زیرا معاویه نیز پس از دریافت حرکت سپاه امام علی (ع) به سوی شام، به اشارۀ عمروعاص و اهتمام او در گردآوری سپاه، به سمت مسیر سپاه امام به راه افتاد و همۀ کسانی که از امام (ع) به نحوی در هراس بودند، از همه بیشتر رجال بنی امیه را نزد خود خواند (همو، 4/563). امیرالمؤمنین علی (ع) در اواخر ذیحجۀ 36ق به ناحیۀ صفین، بر ساحل غربی شمال فرات و نزدیک رقّه رسید (بلاذری، 3/82؛ طبری، 4/572)، اما سپاهیان معاویه زودتر رسیده بودند و چون شریعه را در اختیار داشتند، از دسترسی سپاه امام (ع) به آب جلوگیری کردند. نخستین نبرد بر سر دسترسی به شریعۀ آب روی داد و سپاهیان امام توانستند، شریعۀ فرات را از چنگ سپاه شام بدر آورند، اما امام علی (ع) به سپاه معاویه اجازه داد تا از آب استفاده کند (نصر بن مزاحم، 161، 162، 186؛ طبری، 4/572). امام (ع) پیش از هر اقدام نظامی، نخست فرستادگانی نزد معاویه گسیل داشت (بلاذری، 3/84) و معاویه در پاسخ فرستادگان آن حضرت، از تحویل قاتلان عثمان سخن گفت و اینکه میباید گزینش خلیفه با (شورا) باشد (طبری، 5/5-6)، اما امام (ع) در پاسخ فرستادگان معاویه، ضمن اشاره به سوابق ناپسند ابوسفیان و معاویه در دوران دعوت اسلام، فرمود: ما شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر (ص) میخوانیم و عثمان، نه (مظلوم) بود و نه (ظالم) (طبری، 5/8). دو سپاه، همۀ محرم 37ق را به آمادگی پرداختند (همو، 5/10) و چون ماه صفر فرا رسید (بلاذری، همانجا)، امام (ع) آمادۀ نبرد شد، امّا همچنان از پیشدستی در آغاز نبرد خودداری داشت (همو، 5/10-11). سرانجام امام علی (ع) لشکر بیاراست (همو، 5/12) و در چند روز نبردهای بیحاصل به صورت تن به تن ادامه داشت (همو، 5/12-13). حتّی یکبار امام (ع)، معاویه را به نبرد تن به تن فراخواند، اما معاویه نپذیرفت (بلاذری، 3/85؛ طبری، 5/42). عمروعاص یکی از فرماندهان اصلی بود (نصر، 213، 226-227) و به امور سپاه میپرداخت (همو، 203؛ طبری، 5/10). گفته شده است که گروه کثیری از شامیان، با معاویه، تا پای جان بیعت کرده بودند و به ویژه، شماری از اهالی دمشق، حفاظت از مقرّ خاصّ او را در میدان جنگ بر عهده داشتند (همو، 5/15-16). در صفّین، گذشته از درگیریهای نظامی، نزاعهای عقیدتی میان اعضای دو سپاه آشکار بود. مثلاً عمروعاص درفش سیاهی برافراشت و آن را به رسول خدا (ص) نسبت داد (نصر بن مزاحم، 215) و در مقابل در سپاه امام (ع) بر سابقۀ سوء او در دوران پیامبر (ص) تأکید میشد (همو، 321، 340). یا یکی از اصحاب امام (ع)، نبرد با معاویه را با جنگ با مشرکان در دورۀ پیامبر مقایسه میکرد و این جنگ را، نبرد دوباره با همان مشرکان سابق میدانست (طبری، 5/16). با شهادت عمّار یاسر صحابی مشهور پیامبر و امام علی (ع) در میدان نبرد، سپاه شام در وضعیّت دشواری قرار گرفت، زیرا به سرعت حدیثی از پیامبر (ص) نقل شد مبنی بر اینکه قاتلان عمّار، (فئۀ باغیه) هستند (همو، 5/41؛ نیز نک : نصر بن مزاحم،341- 342؛ بلاذری، 3/ 92 بب )، اما از تأثیر انتشار این حدیث بر سپاه معاویه به طور دقیق اطّلاعی در دست نیست، به ویژه به سبب تبلیغات گستردۀ معاویه در شام، به نحوی که یک مرد شامی در صفّین در گفتوگو با یکی از اصحاب امام (ع)، به صراحت نماز گزاردن آن حضرت را انکار کرد (طبری، 5/44). به هر حال، در شب 12 صفر سال 37ق که بعدها به (لیلة الهریر) شهرت یافت، نبرد به سختی ادامه داشت و به نظر میرسید، کار معاویه رو به پایان باشد (بلاذری، 3/95، 98؛ طبری، 5/47). عمرو عاص که پیروزی سپاه امام (ع) را نزدیک میدید، در اقدامی شگفتانگیز و چنانکه بعدها خود گفت، در وقت مناسب، به معاویه پیشنهاد داد تا مصاحف را به عنوان (حکم) میان دو سپاه برافرازند (نصر بن مزاحم، 476-477؛ بلاذری، 3/98، 103؛ طبری، 5/48). او بیگمان، از پیامدهای چنین اقدامی در دو سپاه،که شمار بسیاری از ایشان را طبقۀ (قُرّاء) تشکیل میدادند (مثلاً نک : همو، 5/44) آگاهی داشت. هم چنین،معاویه، پیش از برافراشتن مصاحف و هنگامی که شکست را نزدیک میدید، برادرش عُتبة بن ابی سفیان را با پیشنهاد ترک مخاصمه،نزد اشعث بن قیس کندی،از بزرگان سپاه عراق،که روابط چندان مناسبی هم با امام (ع) نداشت (برای تفصیل،نک: ه د اشعث بن قیس)، فرستاد (نصر بن مزاحم، 408-409). اکنون جزئیات چندانی از گفتوگوی اشعث با برادر معاویه در دست نیست، امّا حاصل این دیدار، احتمالاً در همان (لیلة الهریر) که نزدیک بود کار بر معاویه یکسره شود، پدیدار گردید، چه اینکه اشعث در میان یاران خود از قبیلۀ پرنفوذ کِنده بپا خاست و ضمن خطابهیی، خواستار ترک جنگ و خونریزی شد و با رسیدن خبر خطابۀ او، معاویه دستور داد تا قرآنها را فراز نیزه کنند (همو، 480-481؛ دینوری، 188-189). البته حمل و طرح مصحف، کاملاً بیسابقه نبود، چنانکه در جنگ جمل هم پیش از آغاز نبرد، مردی به فرمان امام علی (ع) مصحفی به دست گرفت و همگان را بدان خواند (بلاذری، 3/36-37؛ طبری، 4/509، 511). امیرالمؤمنین در صفّین، خود در پاسخ به اعتراض (قرّاء) تصریح کرد که معاویه و عمروعاص، در برافراشتن مصاحف، رفتار مشابه آن حضرت را در برابر اصحاب جمل تقلید کردهاند، جز آنکه هدف آنها، حیلهگری است (بلاذری، 3/98)؛ در نمونۀ دیگری، در همان نبرد جمل، قاضی بصره، کعب بن سور ازدی، که به اصرار عایشه به صف مخالفان پیوست (مفید،همان 322)، مصحفی به دست گرفت یا بر گردن آویخت و در میدان نبرد حاضر شد و مردم را با سوگند، از ریختن خون یکدیگر برحذر میداشت (خلیفه،1/204 ؛ ابن سعد، 7/64؛ بسوی، 3/312؛ طبری، 4/498) به هر حال، این اقدام نتیجۀ مورد نظر معاویه و عمروعاص را در پی آورد و کسانی که بسیاری از ایشان بعدها در شمار (محکمّه) یا خوارج درآمدند، خواستار ترک جنگ شدند و هر چند امیرالمؤمنین (ع) تأکید کرد که معاویه و عمروعاص اهل قرآن و دین نیستند، نپذیرفتند و با زبان تهدید، به امام (ع) اصرار کردند تا هر چه زودتر فرمان بازگشت مالک اشتر را در نزدیکی مقرّ معاویه صادر کند (بلاذری، 3/98؛ طبری، 5/48-49). مالک اشتر در گفت و گو با (قُرّاء) تأکید کرد که تا پیروزی فاصلۀ چندانی نمانده است، ولی آنها نپذیرفتند (همو، 5/51). البته جالب است که موافقان ترک مخاصمه، فقط (قُرّاء) نبودند، بلکه اشعث بن قیس و شماری از کِنْدیان نیز با ایشان همراهی میکردند (نصر بن مزاحم، 482-484)، سرانجام هنگامی که بسیاری از سپاهیان امام (ع) از ادامۀ جنگ خودداری کردند، امام (ع) اشعث بن قیس را نزد معاویه گسیل داشت تا از هدف برافراشتن مصاحف پرسوجو کند. معاویه در پاسخ گفت: باید مردی از سوی شما و مردی از جانب ما (حَکَم) باشند و آنچه را که رأی ایشان بر آن قرار گرفت، اجرا کنیم (بلاذری، 3/98؛ نیز نک : طبری، 5/51). هنگام انتخاب (حَکَم)، اشعث بن قیس و کِنْدیها، همراه (قُرّاء) با گزینش مالک اشتر یا ابن عباس به عنوان (حکم) اهل عراق سخت مخالفت کردند و بر انتخاب ابوموسی اشعری که اساس از همراهی با امام علی (ع) سرباز زده بود پای فشردند (نصر بن مزاحم، 499-500؛ طبری، 5/51-52). (قرّاء) اهل شام نیز عمروعاص را به عنوان (حکم) برگزیدند (همانجا). هنگام نگارش معاهدۀ حکمیّت، عمروعاص با ثبت نام امام (ع) به عنوان (امیرالمؤمنین) مخالفت کرد (نصر بن مزاحم، 508-509؛ طبری، همانجا) و موافقت امام با حذف این لقب، در تأسی به سیرۀ پیامبر (ص) هنگام نگارش معاهده با مشرکان در ماجرای صلح حُدیبیّه، آزردگی شماری از اصحاب آن حضرت را در پی آورد (دینوری، 194؛ طبری، 5/52-53؛ نیز نک: دنباله مقاله). عبارات متن معاهدۀ حکمیّت (نک : بلاذری، 3/108؛ طبری، همانجا)، بسیار کلّی است و تنها تأکید شده است که دو طرف، میباید به حُکم خداوند که دو نفر حَکَم آن را در کتاب خدا و سنّت رسول (ص) جستجو خواهند کرد گردن نهند. آنگاه شماری از بزرگان دو سپاه بر این معاهده گواهی نهادند (بلاذری، 3/109). در معاهده، اعلام رأی دو حکم، پایان ماه رمضان همان سال تعیین شد، امّا آن دو برای اعلام رأی خود، میتوانستند بر سر تاریخ زودتر یا دیرتری توافق کنند (بلاذری، همانجا؛ طبری، 5/54). وقتی اشعث بن قیس متن معاهدۀ حکمیّت را بر حاضران از سپاه امام (ع) عرضه کرد، مردی از بنی تمیم، عروة بن ادیّه که بعدها از سران (محکمّه) شد با شمشیر بر او هجوم آورد و به (حکمیّت) در دین خدا اعتراض کرد. این عبارت او که: (لا حُکْمَ الّا للّه) بعدها، شعار مشهور محکمه شد (بلاذری، 3/110؛ دینوری، 197؛ طبری، 5/55). بدین گونه، نبرد صفّین پایان یافت و امام اندکی بعد، از آنجا به سوی کوفه به راه افتاد (بلاذری، 3/111؛ طبری، 5/60)، امّا اعتراضهای جماعت محکمّه از همان صفیّن فزونی گرفت، تا آنجا که شمار کثیری از ایشان در سپاه امام علی (ع)، حدود 12 هزار نفر، به کوفه نیامدند و در جایی به نام (حروراء) در نواحی کوفه،اقامت گُزیدند (بلاذری، 3/ 112- 114، 129؛ طبری، 5/ 63). در برابر شماری از (حَروریّه) که پذیرش تحکیم را موجب شرک میدانستند و خواهان توبۀ امام (ع) بودند (بلاذری، 3/115)، بسیاری از شیعیان امیرالمؤمنین (ع)، بر استواری در بیعت با آن حضرت در همه احوال تأکید میکردند (طبری، 5/64). از آن سوی، در رمضان 38ق معاویه با گروهی، از دمشق به دومة الجَندل آمد، امام علی (ع)، ابن عباس را گسیل داشت (بلاذری، 3/120-121). نتیجۀ جلسۀ حکمیّت تا حدّی روشن بود، زیرا ابوموسی اشعری دل با امام علی (ع) نداشت و عمروعاص تا حدّ ممکن در این جلسه،در جلب نظر او کوشید (نصر بن مزاحم، 554؛ بلاذری، 3/124). در جلسۀ حکمیت در ناحیۀ اَذرح (ه م)، در شعبان یا ربیعالاول 38ق، عمرو از ابوموسی تأیید گرفت که عثمان به ناحق کشته شده و معاویه خونخواه به حقّ اوست، سپس آن دو به تعیین آیندۀ خلافت پرداختند: ابوموسی از عبداللّه بن عمر برای منصب خلافت نام بُرد و عمرو از عبداللّه فرزند خویش (نصر بن مزاحم، 542؛ بلاذری، همانجا؛ طبری، 5/68)،اما هنگام اعلام رأی،عمرو عاص، معاویه را به خلافت برگُزید و چون ابوموسی دانست که فریب خورده، کار میان آن دو به ناسزاگویی کشید (نصر بن مزاحم، 546؛ بلاذری، 2/124-125؛ طبری، 5/71). بدین گونه، معاویه از فردی خوانخواه عثمان، به مدّعی خلافت تبدیل شد؛ چنانکه پس از ماجرای حکمیّت در شام با او به عنوان خلافت بیعت کردند (بلاذری، 3/126). در عراق، روز به روز مشکل محکمّه یا حروریّه بیشتر میشد: امام (ع) در چند نوبت، برخی از اصحاب خود، مانند ابن عبّاس و صعصعة بن صوحان را به نزد ایشان گسیل داشت، تا به طور مسالمت جویانه دست از مخالفت بردارند (طبری، 5/64-65، 73). حتّی یکبار خود به نزد آنها رفت و کوشید در باب برافراشته شدن قرآن و هشدارهای خود در این زمینه و نیز موضوع حکمیّت و حذف عنوان (امیرالمؤمنین) توضیح دهد، امّا محکمه خواهان توبۀ امام بودند و از بازگشت به جنگ با معاویه سخن میگفتند،و امام (ع) معاهده حکمیت را به ایشان یادآوری کرد (بلاذری، 3/122-123، 127-128، 131، 133؛ طبری، 5/65، 72). سرانجام شماری از آنان، به دعوت امام (ع) به کوفه بازگشتند و با آنکه امام (ع) با آنان همچون دیگر مسلمانان رفتار میکرد و میفرمود تا زمانی که دست به شمشیر نبردهاند، با آنان کاری نخواهد داشت، ولی برخی از محکمّه در مسجد و حتّی در میانۀ خطابۀ امیرالمؤمنین (ع)، به آن حضرت تعریض میکردند (بلاذری، همانجا؛ طبری، 5/72-73). سرانجام، شماری از تندروترین ایشان، به ناحیۀ نهروان عراق،نزدیک مدائن رفتند و در شوال 37ق با عبداللّه بن وهب راسبی بیعت کردند (بلاذری، 3/134، 137؛ طبری، 5/75). پس از ماجرای حکمیّت، امام (ع) در خطابهیی در کوفه، رأی دو حکم را ردّ کرد و همگان را بار دیگر به جهاد خواند. سپس در کنار کوفه، در نُخیله اردو زد و شمار کثیری از مناطق گوناگون،بار دیگر به آن حضرت پیوستند (بلاذری، 3/140-142؛ طبری، 5/78-79). امام حتّی در نامهیی به محکمّه، از ردّ رأی دو حَکم سخن گفت و آنها را به قتال با معاویه دعوت کرد، امّا آنها بار دیگر نپذیرفتند و شرکت خود را در این سپاه، به گواهی امام (ع) به کُفر خود و سپس توبه، منوط کردند (بلاذری، 3/135؛ طبری، 5/78). اقدام محکمه در نهروان در قتل ابن خَبّاب و خانوادۀ او، نشان داد که آنها تنها به ابراز عقیدۀ مخالف بسنده نخواهند کرد (بلاذری، 3/141، 142، 144؛ طبری، 5/81). چون امام (ع) با سپاه انبوهی، از کوفه به عزم شام، به سوی مدائن راه افتاد، کسانی از اعضاء سپاه، به آن حضرت اصرار کردند تا پیش از عزیمت به شام، کار را بر محکمّه در نهروان یکسره کند (همو، 5/82). بنابراین، امام (ع) به سوی نهروان رفت و در آنجا بار دیگر ایشان را نصیحت کرد و امان داد و به طاعت خویش خواند (بلاذری، 3/145-146؛ طبری، 5/85). با جُدایی شماری از محکمّه از دیگران، البته بدون اینکه نظرات امام (ع) را بپذیرند، عبداللّه بن وهب راسبی،با شمار کمتری باقی ماند (بلاذری، همانجا؛ طبری، 5/86). امام (ع) بنابر سنّت معهود خود، به یاران خویش سپرد تا آنها دست به سلاح نبردهاند، نبرد را آغاز نکنند، امّا آنان یکباره بر سپاه امام (ع) هجوم آوردند و سپاه عراق، تیغ در میانشان نهاد (بلاذری، 3/146-147؛ طبری، همانجا). سپس امام (ع) همگان را از همان نهروان به جهاد با شامیان خواند، ولی اشعث بن قیس کندی، خستگی سپاه را بهانه کرد و دیگر مردمان را نیز از همراهی امام (ع) باز داشت (بلاذری، 3/153؛ طبری، 5/89). گفتنی است که معاویه پس از ماجرای حکمیّت و قتال سپاه امام (ع) با محکمّه، با برخی بزرگان و سرشناسان عراق، مانند اشعث بن قیس مکاتبه داشت و آنها را به بخشش مالهای هنگفت فریفته بود (بلاذری، 3/156). با این همه، معاویه خود، با رسیدن خبر عزیمت امام (ع) به سوی شام، بار دیگر با سپاهی به صفّین رفت و مدّتی در آنجا ماند (همو، 3/157). امیرالمؤمنین (ع) خود به نُخَیله بازگشت، امّا سپاه عراق در کوفه ماند و از دعوتهای مکرّر امام (ع) برای شرکت در جهاد، استقبال نشد (همو، 3/154). از آن سوی، معاویه که نیک میدانست امام (ع) از تصمیم به نبرد با او دست برنخواهد داشت، کوشید با ایجاد درگیریهای پراکنده در نواحی عراق، از تشکیل سپاه منسجمی برای مقابله با خود،جلوگیری کند، به همین سبب، دورهیی از نبردهای غالباً بیحاصل و پراکنده آغاز شد که در روایتهای تاریخی از آنها، با عنوان عمومی (غارات) یاد میشود (مثلاً نک : ابراهیم بن محمد ثقفی، سراسر کتاب). کسانی چون ضحّاک بن قیس فهری (بلاذری، 3/197؛ طبری، 5/135)، سفیان بن عوف (همو، 134)، نعمان بن بشیر انصاری (بلاذری، 31/205-207؛ طبری، 5/133)، عبداللّه بن مَسعدۀ فزاری (همو، 5/134-135)، بُسر بن ابی ارطاة (بلاذری، 31/211؛ طبری، 5/138 به بعد؛ نیز نک: ه د بسر بن ابی ارطاة)، زهیر بن مکحول (بلاذری، 3/223)، مسلم بن عقبۀ مُرّی (3/225)، حارث بن نمر تنوخی (همو، 3/227)، از سوی معاویه مأموریت یافتند تا پی در پی، مناطق گوناگون شمال و جنوب عراق، مانند انبار و مدائن و تیماء و دومة الجندل و سواحل فرات را تا حدّ ممکن ناامن کنند؛ و گرچه سپاهیان اعزامی امام (ع) در جنگ و گریز با این فرماندهان و سپاهشان موفق بودند، امّا معاویه از این راه، نخست سپاه امام (ع) را در نواحی گوناگون مشغول میکرد و از سوی دیگر، با ایجاد ناامنیهای مکرّر، خلافت را از هم گسیخته جلوه میداد. معاویه حتّی، یزید بن شجرۀ رهاوی را برای اقامۀ حج به مکّه فرستاد و یکی از اصحاب امام (ع) خود داوطلب مقابله با او شد، ولی یزید بدون درگیری از مکّه گریخت (همو، 3/219-221). معاویه هم چنین، ابن حضرمی (ه م) را برای جلب نظر قبایل، به ویژه ازدیها به بصره فرستاد. در این زمان، والی بصره ابن عباس در شهر حضور نداشت و زیاد بن ابیه جانشین او، ناچار شد از بیم کینهتوزیهای قبیلگی به خانۀ صبرة بن شیمان، بزرگ قبیلۀ ازد پناه ببرد (ابراهیم بن محمد ثقفی، 259، 267). سرانجام، امام (ع) جاریة بن قدامۀ سعدی (ه م) را به بصره گسیل فرمود و با حمایت قبیلۀ ازد، زیاد دوباره به دارالأماره بازگشت (همو، 280-281). از دیگر مناطق اسلامی،مصر بود که در دورۀ خلافت امام علی (ع)، جز مدّت کوتاهی، در اختیار آن حضرت در نیامد. امیرالمؤمنین (ع) اندکی پس از خلافت، یکی از یاران خود، قیس بن سعد بن عباده را که مردی زیرک و کاروان بود، بر ولایت مصر گماشت (بلاذری، 3/ 161). قیس به مصر آمد و مردم را به بیعت با امام (ع) خواند و همگی پذیرفتند، جز ناحیۀ نه چندان مهمّی که عثمانی بودند و از بیعت خودداری کردند و قیس با هوشمندی تمام،با آنان مدارا کرد (طبری، 4/547؛ نیز نک : بلاذری، 3/ 162). در مدّت نبرد جمل، قیس همچنان در مصر بود، امّا پس از آنکه امام (ع) عزم کرد تا با معاویه پیکار کند، معاویه از جانب مصر، آسوده خاطر نبود و احتمال میداد که قیس بن سعد از آن سوی بر وی هجوم بَرَد (طبری، 4/550). به همین سبب، نخست بنابر روشی که معمولاً داشت، باب مکاتبه با قیس را به منظور فریفتن او گشود، امّا چون کاری از پیش نبرد (همو، 4/550-551)، در حیلهیی که با عمروعاص درچید، توانست قیس بن سعد را از منصب ولایت بر مصر براند و امام (ع) محمّد بن ابیبکر را به جای او به آن سامان گسیل داشت (همو، 4/552-553؛ نیز نک: بلاذری،3/ 163). با آنکه قیس بن سعد، در باب اوضاع مصر، محمّد بن ابیبکر را به خوبی راهنمایی کرد، امّا محمّد بلافاصله با اهالی جایی که از بیعت با امام (ع) خودداری کرده بودند، در جنگ شد و شکست خورد (همو، 5/94). امام (ع) که محمّد بن ابی بکر را جوانی کم تجربه میدانست، مالک بن اشتر نخعی را خواست و امارت مصر بدو سپرد و محمّد بن ابیبکر با وجود اینکه آشکارا آزرده خاطر شده بود، در پاسخ به نامۀ امام (ع) در همین باب، بر مراتب اطاعت خویش تأکید کرد (همو، 5/96-97). از آن سوی، به معاویه خبر رسید که امام (ع)، مالک اشتر را بر مصر گماشته است و چون نیک میدانست که مقابله با مالک بسی دشوارتر از محمّد بن ابیبکر است، یکی از بزرگان مصر را فریفت و او مالک را در راه مصر، زهر کُشنده خورانید (همو، 5/95-96؛ نیز نک: بلاذری،3/ 168). پس از ماجرای حکمیّت،معاویه سخت در پی تصرف مصر بود (همو، 3/169؛ طبری، 5/97)، به همین سبب، عمروعاص را که نه فقط مصر در دورۀ عمر به دست او فتح شد، بلکه سالیانی بر آن دیار حکم رانده بود (نک : ه د، عمرو بن عاص)، به مصر گسیل داشت. معاویه و عمروعاص، نخست در نامههایی به محمّد بن ابیبکر، با زبان تهدید از او خواستند تا کار مصر را بدیشان وانهد (طبری، 5/101-102؛ نیز نک : بلاذری، همانجا)، اما محمّد نامههای معاویه و عمروعاص را همراه نامهیی از خود برای امام (ع) فرستاد و امام او را به مقابله با سپاه عمروعاص تشویق کرد (همانجاها)، اما محمّد سرانجام در برابر عمروعاص به سختی شکست خورد و به دست یکی از هواداران سر سخت عثمان و معاویه، به صورت شکنجه آمیزی به قتل رسید و امام بر فقدان او بسی غمگین شد (بلاذری، 3/171-172؛ طبری، 5/103-105). به سبب تمرکز روایات تاریخی بر حوادث عراق و شام و مصر در دورۀ خلافت امام علی (ع) از نواحی ایران آگاهیهای بسیار اندکی در دست است. میدانیم که در 36ق مرزبان مرو به نزد امام (ع) آمد و آن حضرت در نامهیی، صلح با دهقانها و بزرگان مرو را پذیرفت، اما احتمالاً با وقوع اختلافات در مرکز خلافت، برای مخالفان در آن نواحی مجالی پیش آمد و آنان توانستند اختیار ابر شهر (= نیشابور) را در دست بگیرند. بعید نیست که خیزش در تخت گاه خراسان، در این دوره در یکی دو نوبت صورت گرفته باشد، زیرا از دو 3 تن به عنوان مأموران امام (ع) برای توافق با اهالی در مآخذ یاد شده است (همو، 4/557، 5/64، 92؛ نیز نک : خلیفه، 1/200). هم چنین در سال 39ق اهالی فارس و کرمان والیان خود را از شهر راندند و از پرداخت خراج خودداری کردند. امام (ع) ولایت بر فارس را به زیاد بن ابیه سپرد و او آن نواحی را آرام کرد (بلاذری، 5/ 199؛ طبری، 5/137). امیرالمؤمنین علی (ع) پس از بازگشت از نهروان،نخست در نُخَیله درنگ کرد،اما سپاهیان آن حضرت به شهر بازگشتند و شمار اصحاب باقی مانده با ایشان،به سیصد تن نیز نمی رسید؛ بنابراین، ایشان نیز به کوفه درآمد و اصرارهای امام (ع) برای ادامه جهاد علیه شامیان،بی پاسخ ماند ( بلاذری،3/ 153- 155)،تا آنکه در بامداد چند شب گذشته از نیمه سال 40ق/ ژانویه 661 م،در مسجد کوفه،شخصی به نام عبدالرحمن بن مُلجم مرادی،با شمشیر زهرآلود،بر سر امام (ع) ضربت زد و آن حضرت دو روز بعد بر اثر آن،به شهادت رسید. ماجرایی که به شهادت امام علی (ع) انجامید و راه را برای معاویه برای اشغال کرسی خلافت،بسیار هموارتر کرد،یکی از مرموزترین توطئه ها بود و همچنان رازهای بسیاری از آن در پس پرده مانده است. آنچه در روایات مشهور در باب توطئه قتل امام (ع)،در باب تعهد 3 تن از بازماندگان محکمه نهروان،در مکه برای قتل همزمان امام علی (ع) و معاویه و عمرو عاص آمده است (بلاذری،3/ 249؛ طبری، 5/143- 144 ) ،به هیچ روی تاب نقد علمی ندارد و روایات حاکی از اقدام مشابه دو تن دیگر در سوء قصد ناکام به جان معاویه در شام و عمرو عاص در مصر نیز،به داستان بیشتر شباهت دارد (برای تفصیل،نک: ه د بُرَک). بنابر آگاهی هایی،ابن ملجم مرادی،که نسب او به تیره های تُجیب و مراد از قبیله بزرگ مذحج می رسید (نک: کلبی، 1/ 366)،با قبیله کِنده هم به نحوی نسبت قبیلگی داشت (مثلاً نک:طبری،5/144) و پس از ورود به کوفه،در خانه اشعث بن قیس کندی منزل گُزید (ابن فقیه همدانی،252؛ نیز نک: یعقوبی،2/ 251 ). از سوی دیگر، مجموعه روایاتی،اشعث بن قیس را با این توطئه مربوط می کند،از آن جمله، گفته اند که اشعث یکبار امام را به قتل ناگهانی،تهدید کرده (ابوالفرج اصفهانی، 34؛ ابن عدیم، 4/ 1914؛ ذهبی، 2/ 40- 41)؛ یا از قصد ابن ملجم با آن حضرت سخن گفته بود (مبرد،3/ 1117 )؛ یا اندک زمانی پیش از ورود امام (ع) به مسجد کوفه،به ابن ملجم هشدار داد تا پیش از دمیدن صبح، در مقصود خویش شتاب کند (ابن سعد، 3/ 36؛ بلاذری، 3/254 ؛ ابوالفرج،همانجا؛ مسعودی،3/ 165- 166). پس از ضربت خوردن امام (ع) نیز،اشعث فرزند خود را گسیل داشت تا از احوال امام (ع) آگاهی کسب کند و از گفته او به فرزندش پیداست که می دانست آن حضرت بر اثر ضربت به سر،زنده نخواهد ماند (بلاذری،3/256). حضور چند همدست با ابن ملجم در این اقدام (نک: همو،3/ 254؛ طبری،5/ 145)،نشان می دهد که توطئه کنندگان و مجریان،می خواسته اند کاملاً به هدف خود در قتل امام (ع) برسند. جالب است که بیش از یک سده بعد،منصور عباسی هم در خطابه یی،توطئه قتل امام (ع) را به اصحاب آن حضرت نسبت داد (همو، 8/93). بنابر روایات موجود،ابن ملجم با شعار محکمه (لا حکم الا لله) تیغ بر سر امام (ع) فرود آورد (بلاذری، 3/ 253؛ طبری، 5/ 145 به نقل از محمد حنفیه) و با آنکه یکی از اباضیان معاصر،تعلق ابن ملجم به خوارج را با گردآوری استنادهایی انکار کرده است (سلیمان بن داود، 193 به بعد)،اما دست کم یکی از بازماندگان محکمه نهروان،که با استفاده از بخشش امام (ع)،در آن واقعه،جان به در بُرد و بعدها از سران ایشان شد،اندک زمانی پس از قتل امام (ع)،نه فقط ابن ملجم را (برادر مرادی) خواند و دیگر همراهان او نیز به لب به حمد و ستایش گشودند (نک: طبری، 5/ 173)، بلکه در آثار نظم و نثر گروههای خوارج در طول سده های نخست هجری نیز، مدح و ستایش ابن ملجم دیده می شود (ابوقحطان، 1/ 114؛ سالم بن حمد حارثی، 41- 42؛ نیز نک: عباس، 35،قطعه 5، 38،قطعه 7 و 8، 147،قطعه 163). منبع: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی
دوره کامل خلافت و حکومت حضرت علی (ع) را شرح دهید؟
پاسخ: وقتی امیرالمؤمنین (ع)، با بیعت عمومی به خلافت رسید، حوادث آینده نشان داد که به تقریب،هیچ یک از ارکان خلافت در 35 سال گذشته، با آن حضرت توافق ندارند. نخست باید از بنیامیه نام برد که در واقع خلافت آنها در دورۀ عثمان آغاز شده بود و نه فقط قصد نداشتند دست از امتیازات پیشین دست بردارند، بلکه معاویة بن ابیسفیان، والی شام از زمان عمر و عثمان، خود را به تخت خلافت نزدیک میدید. افزون بر اینها، باید عداوت آنان را با آن حضرت، از دورۀ ظهور اسلام و حیات پیامبر (ص) در یاد داشت. بنیامیه، چنانکه ملاحظه خواهد شد، با زیرکی تمام توانستند، خونخواهی عثمان را تنها اندکی پس از قتل او، موضوع اتحاد سیاسی خود با دیگر مخالفان امیرالمؤمنین علی (ع)، یعنی طلحه و زبیر و عایشه قرار دهند، که ایشان خود، به همدستی یا دست کم رضایت به قتل آن خلیفه متهم بودند. دشواریهای سختی که در دورۀ خلافت امام علی (ع) پدید آمد و به 3 جنگ بزرگ در حوزۀ داخلی مسلمانان منجر گردید، همگی از دورۀ خلافت عمر و عثمان و گسترش دامنۀ فتوحات و افزایش هنگفت درآمدهای بزرگان اصحاب پیامبر (ص) سرچشمه میگرفت و سر در انواع مطامع مخالفان داشت. البته می باید این نکته را نیز در نظر داشت که افزایش ثروت در شماری از اصحاب،مانند طلحه و زبیر،آتش اشتیاق آنان را برای رفاه مطلوب در جاهایی جز حجاز،با وجود شرایط نامناسب آن، فرو ننشانده بود و به همین سبب،آنها سودای ولایت بر مناطقی چون عراق و یمن را در سر داشتند؛به ویژه که در دوره عثمان نیز به سبب تسلط بنی امیه،همچنان ناکام مانده بودند. از سوی دیگر، امیرالمؤمنین علی (ع) سخت در پی احیای سنتهای پیامبر (ص) و کاهش و حذف امتیازات بود (مثلاً نک : نهجالبلاغه، خ16) و چنانکه در گفت و گویی با ابنعباس تصریح کرد (طبری، 4/440)، دلیلی برای نرمخویی و مماشات با هیچ یک از مخالفان نمیدید. چنانکه ملاحظه خواهد شد، مخالفان عمدۀ آن حضرت، گذشته از مُحَکِّمه یا خوارج، خلافت امام (ع) را با منافع خویش در تضاد کامل میدیدند و حوادث دورۀ خلافت امام (ع) به خوبی نشان داد که هیچ یک از آنان، در ادعای تشکیل (شورا) برای تعیین خلیفه از این طریق، صادق نبودند و تنها برای القاء شبهه در مشروعیت خلافت آن حضرت، از (شورا) سخن به میان میآوردند.
روایات موجود، که تمایلات عقیدتی گوناگون، از همان سدههای نخست ق بدین سو، بر آنها سایه افکنده است، تصویر دقیق و روشنی از شرایط مدینه، پس از قتل عثمان در ذیحجۀ 36 ق تا بیعت با امام علی (ع) به دست نمیدهند و به ویژه از حیث ترتیب و توالی حوادث، بسیار آشفتهاند. بنا بر روایتی، امام علی (ع) هنگام قتل عثمان در بیرون مدینه بسر میبرد (بلاذری، 3/7؛ طبری، 4/423) و بزرگان از هواداران آن حضرت، مانند عمّار یاسر و مالک اشتر، همراه شمار دیگری از مردم، در بیرون شهر،خواستار بیعت با آن حضرت شدند (بلاذری، 3/7-8؛ طبری، همانجا). در این میان و شرایط آشفتۀ مدینه، طلحة بن عبیدالله که کلیدهای بیتالمال را هم به دست آورده بود، توانست نظر گروهی از مردم را برای کسب خلافت جلب کند (بلاذری، همانجا)، اما امام علی (ع) با آنکه سخت مورد اقبال عمومی بود، از پذیرش خلافت خودداری میکرد و میفرمود: اگر (وزیر) باشم، بهتر از (امیر) بودن است و سرانجام چون اصرارها فزونی گرفت، شاید در تعریض به ماجرای سقیفه و بیعت ابوبکر، گفت: بیعت با من (سری) نخواهد بود و همگان را به مسجد مدینه فراخواند (همو، 3/11). طلحه که اکثریت بسیار ضعیفی با او همراه بودند، چون شرایط را چنین دید، نخستین کسی بود که در مسجد با آن حضرت دست بیعت داد (همو، 3/8). از گروه انصار، همگی با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کردند (طبری، 4/421)، اما در میان سرشناسان از اصحاب، چند تن مانند عبدالله بن عمر و سعد بن ابی وقاص و اسامة بن زید (ه م)، هر یک به بهانههایی از بیعت خودداری کردند، اما امام کار ایشان را به خدا واگذار کرد (مفید، الأرشاد، 1/243-244).
نخستین مسأله مهمی که امیر المؤمنین (ع) از آغاز خلافت بدان پرداخت،تغییر والیان و حاکمان منصوب از دوره خلافت عمر و به ویژه عثمان بود. از نظر امام (ع)،تغییر والیان،که عثمان در واقع تاوان اعمال ایشان را پرداخت،بی اندازه اهمیت داشت. امام (ع) در برابر توصیه های اشخاصی مانند مغیرة بن شُعبه و ابن عباس که البته آراء آن دو در زمینه ایقاء یا عزل والیان پیشین یکسان نبود بر عزم خود مبنی بر عزل والیان و حاکمان ادوار پیشین تأکید کرد که آنها هرگز والیان من نخواهند بود (نک: طبری،4/438- 441).
گر چه طلحه و زبیر، جزو نخستین بیعت کنندگان با امام علی بودند (نک : ابنسعد، 3/31؛ بلاذری، 3/7، 16؛ طبری، 3/427-428)، اما بعدها بارها تصریح کردند که بیعت آنها اختیاری یا قلبی نبوده است (بلاذری، 3/22؛ نیز نک : ابنابی الحدید، 1/232؛ برای کلام امام دربارۀ بیعت زبیر، نک : نهجالبلاغة، خ 8). روایتهایی نیز که در تأیید ادعادی بیعت غیر اختیاری آنها نقل شده (مثلاً نک : بلاذری، 3/19؛ طبری، 4/429)، در مجموع نشان میدهد که آنها راهی برای انکار اصل بیعت نداشتهاند.
نخستین حرکت علیه امیرالمؤمنین علی (ع)، از سوی طلحه و زبیر و با همراهی و پشتیبانی مؤثر، عایشه همسر مشهور حضرت رسول (ص) ترتیب داده شد. طلحه و زبیر آشکارا خواهان امتیازاتی بودند که به نحوی مشارکت در خلافت تلقی میشد، مانند ولایت بر دو شهر مهم و حاصلخیز عراق، یعنی بصره و کوفه یا منطقۀ یمن،که البته تا حدی مطامع آنها را تأمین میکرد. با اینکه مغیرة بن شعبة به امیرالمؤمنین (ع) توصیه کرد تا این خواستهها را بپذیرد، امام نپذیرفت (بلاذری، 3/10، 18؛ طبری، 4/429). بسیار محتمل است که طلحه و زبیر به تحریک معاویه، موضوع ولایت بر کوفه و بصره را با امام (ع) مطرح کرده باشند، زیرا گفتهاند مدت کوتاهی پس از خلافت امام علی (ع)، معاویه که در برابر بیعت با آن حضرت، وضعیت صبر وانتظار را تا زمان مناسب در نظر گرفته بود (نک : دنبالۀ مقاله) نامهیی به زبیر نوشت و او را (امیرالمؤمنین) خواند و بر اهمیت دستیابی به بصره و کوفه تأکید کرد و هم در این نامه، آن دو را به طرح خونخواهی عثمان خواند (ابنابی الحدید، 1/231)، آن دو برای کسب اجازه از امام (ع) به بهانۀ حج عمره، نزد آن حضرت رفتند، اما امام در گفت و گو با ایشان از قصد آنها برای رفتن به بصره و کوفه سخن به میان آورد، ولی آن دو تأکید کردند که تنها قصد عمره دارند (بلاذری، 3/22؛ نیز نک : یعقوبی، 2/209؛ الأمامة و السیاسة، 1/52). از آن سوی عایشه نیز از مدتی پیش از قتل عثمان، در مکه اقامت داشت و پس از شنیدن خبر بیعت مردم با امام علی (ع)، از بازگشت به مدینه خودداری کرده بود (بلاذری، 3/18؛ مفید،الجمل، 162-163). رجال سرشناس بنیامیه، مانند مروان بن حکم و سعید بن عاص هم در مکه گردآمده بودند (بلاذری، 3/22-23) و همۀ مخالفان، در اقامتگاه عایشه در مکه جمع شدند تا برای آینده تصمیمگیری کنند (همانجا؛ نیز نک : طبری، 4/452). بعید به نظر میرسد که تجمّع مخالفان در مکه، اتفاقی و بدون برنامهریزی قبلی صورت گرفته باشد. چنین به نظر میرسد که مخالفان قصد داشتند، شهری را تصرف کنند و سپس اندک اندک بر دایرۀ متصرفات خویش بیفزایند. در جلسه مکه، مناطق گوناگون برای عزیمت مخالفان بررسی شد، اما آنها سرانجام بصره را انتخاب کردند. گزینش جایی برای آغاز مرحلۀ تصرف، نمیتوانست از شعار اصلی مخالفان برای ابراز مخالفت جدا باشد، زیرا،گر چه طلحه و زبیر خود از متهمان به همدستی در قتل عثمان بودند و این موضوع آشکارا و بارها بیان شد، بر اثر القاء و تحریک بنیامیه، آنها هدف اصلی خود را از مخالفت با امیرالمؤمنین علی (ع)، خونخواهی عثمان اعلام کردند.
چنانکه مجموع روایات نشان میدهند، طلحه و زبیر و عایشه، در خطوط کلی مخالفت با امام علی (ع)، از همان مراحل آغاز، عوامل رجال بنیامیه بودهاند و خود برای آینده، برنامۀ روشنی نداشتند، به ویژه که روابط طلحه و زبیر به عنوان دو رهبر اصلی جریان مخالفت، بسیار متزلزل بود (نک : دنبالۀ مقاله). حضور عایشه، همسر مشهور رسول خدا (ص) و دختر ابوبکر نخستین خلیفه، در جمع مخالفان بر موقعیت ایشان میافزود. البته او تنها به حضور در جمع ایشان اکتفا نکرد و بعدها در حوادث منتهی به جنگ جمل نقش مؤثری داشت. سرچشمۀ مخالفت او با امیرالمؤمنین (ع) تا حدی مبهم است و از سدههای نخست، سبب دشمنی وی را با آن حضرت، پیشنهاد امام علی (ع) به پیامبر (ص) مبنی بر طلاق عایشه در ماجرای (افک) دانستهاند (ابنهشام، 3/345-346؛ واقدی، 2/430؛ مفید،همان، 426؛ برای تفصیل نک : ه د عایشه)، اما در هیچ یک از جزئیات مربوط به سیر حوادث تاریخی جمل، کوچکترین اشارهیی به ماجرای افک دیده نمیشود و وانگهی، صحت روایات (افک) جای پرسش بسیار دارد. مخالفان پیش از حرکت به سمت بصره، کوشیدند کسان دیگری را نیز با خود همراه کند، مانند امسلمه همسر دیگر رسول خدا (ص) که او نیز در مکه اقامت داشت، اما پاسخ امسلمه نومید کننده بود (بلاذری، 3/22؛ یعقوبی، 2/209-210). مخالفان سرانجام توانستند با یاری مالی بنیامیه، لشکری از مکه به سمت بصره حرکت دهند (بلاذری، 3/22-23؛ طبری، 4/452-454؛ مسعودی، 3/102) و از همان هنگام ورود این شهر، کما بیش معلوم شد که بصره به آسانی به دست نخواهد آمد: خطابههای طلحه و زبیر و عایشه برای مردم بصره، اعتراض سخت اهالی را برانگیخت، به ویژه ادعای مخالفان مبنی بر خونخواهی عثمان، بر اهالی شهر،که کسانی از ایشان نامههای طلحه را در تشویق به قتل خلیفه دیده بودند، سخت گران آمد و پس از سخنان عایشه، میان شماری از اهالی بر سر حقانیت طرفین نزاع درگرفت و چند تنی کشته شدند (بلاذری، 3/25؛ طبری، 4/469-470). عایشه در خطابۀ خود، از بازگشت به (شورا) برای تعیین خلیفه هم سخن به میان آورد (بلاذری، همانجا)، اما طرح موضوع (شورا) برای القاء شبهه در مشروعیت خلافت امام علی (ع) بود و اصالتی نداشت، وگرنه بیعت اکثریت ضعیفی از مردم مدینه با طلحه پس از قتل عثمان، که عایشه از شنیدن خبر آن در مکه شادمان شد (بلاذری، 3/18؛ ابناعثم، 1/79؛ مفید،همان، 162-163)، از طریق (شورا) صورت نگرفته بود. باری، مخالفان در شهر بصره با والی منصوب امیرالمؤمنین علی (ع) و دیگر هواداران آن حضرت، به توافق رسیدند که دارالأماره و مسجد و بیتالمال همچنان در دست او باشد و آنها نیز هر کجا خواستند اقامت کنند (خلیفه، 1/201؛ بلاذری، 3/26؛ طبری، همانجا)، اما این توافق با هدف تصرف شهر همخوانی نداشت و به همین سبب، اندکی بعد، والی را به غفلت گرفتند و پس از شکنجه به زندان افکندند (بلاذری، همانجا؛ طبری، 4/468-469)، سپس بیتالمال را در اختیار گرفتند (بلاذری، همانجا؛ یعقوبی، 3/103). بنا بر شماری از روایات، پس از تصرف بیتالمال، میان طلحه و زبیر بر سر امامت صلات که نمادی سیاسی نیز شمرده میشد اختلاف پیش آمد (ابنسعد، 5/54؛ بلاذری، 3/26-27؛ یعقوبی، 2/210-211). اختلاف بر سر این موضوع، هنگام عزیمت به بصره هم پیش آمده بود که به تدبیر عایشه، سرانجام عبدالله بن زبیر عهدهدار نماز شد (طبری، 4/454-455، 474). اختلاف بر سر مهر نهادن بر بیتالمال نیز (مفید،همان، 284)، نشانۀ دیگری از تزلزل روابط میان مخالفان بود. شاید برای رفع این اختلافات، مخالفان با زبیر به عنوان (امارت) بیعت کردند و عایشه تأکید کرد که بیعت با زبیر نباید بر اساس (خلافت) باشد (بلاذری، 3/28، 59، 60). عایشه در بصره نقش بیشتری بر عهده گرفت، از جمله به ابوموسی اشعری، عامل وقت کوفه، نامه نوشت تا مردم کوفه را از همراهی امیرالمؤمنین (ع) بر حذر دارد (مفید،همان، 257)، در نامه به مردم مدینه، ضمن اشاره به حوادث پیش آمده، خواهان اطاعت ایشان شد (همان، 299-300) و در نامهای کوتاه، حفصه دختر عمر و همسر پیامبر (ص) را به همراهی با مخالفان خواند، اما حفصه به اشارۀ برادرش از پیوستن به ایشان خودداری کرد (همان، 276-277؛ طبری، 4/451)
از آن سوی، امام علی (ع) پس از خروج مخالفان به سوی بصره، در اواخر ربیع الآخر 36 ق / اکتبر 656م همراه مردانی از اهل مدینه، از شهر خارج شد (خلیفه، 1/203؛ طبری، 4/478). سپس در ربذه،پس از دیدار با عثمان بن حُنیف، والی شکنجه شدۀ بصره، هاشم بن عتبة را راهی کوفه کرد تا سپاهی گردآورد (بلاذری، 3./30؛ دینوری، 144). آنگاه خود به سوی کوفه به راه افتاد و در میانۀ راه، فرزندش امام حسن (ع) یا یارانش مانند عمار یاسر، عبدالله بن عباس و محمد بن ابیبکر را برای گردآوری سپاه به سوی کوفه گسیل میکرد (خلیفه، 1/202؛ دینوری، 144-145؛ طبری، 4/499؛ نیز نک : ابنسعد، 3/23؛ بلاذری، 3/29؛ یعقوبی، 2/211). در کوفه به ابوموسی اشعری،گر چه مردم را از (فتنه) بر حذر میداشت (بلاذری، 3/14، 29، 31) اما با کوشش امام حسن (ع) و فرستادگان امیرالمؤمنین (ع)، سپاه عظیمی از همۀ قبایل و تیرههای کوفه، گردآمد (خلیفه، 2/203؛ بلاذری، 3/29؛ طبری، 4/500، 506؛ برای فهرستی از قبایل شرکت کننده در سپاه امام (ع) از کوفه، نک : بلاذری، 3/32؛ طبری، 4/500). امام (ع) پس از رسیدن به بصره، چند روزی در ناحیۀ زاویه در شمال شهر درنگ کرد و بارها از طریق فرستاده و پیغام کوشید مخالفان را به ترک مخاصمه بخواند، اما این اقدامات بیفایده بود، به ویژه که رهبران مخالفان، درک درستی از شرایط نداشتند. مثلاً عایشه در گفت و گویی با ابن عباس، مدعی شد که سرزمینهای تحت تصرف ایشان، بسی بیشتر از امام علی (ع) است (مفید،همان، ). هنگامی که ابن عباس از سابقۀ امام علی (ع) در اسلام سخن گفت، عایشه در پاسخ، از رنج و کوشش طلحه در نبرد احد سخن به میان آورد و سرانجام افزود: (با علی چیزهای بسیار هست) (همانجا). امام نیز بارها و به مناسبتهای گوناگون تا هنگام جنگ، نظر خویش را در باب آنچه مخالفان در سبب مخالفت خویش بر زبان میآوردند، آشکار کرده بود (مثلاً نک : نهجالبلاغه، خطبههای 137، 169، 172).
سرانجام امام (ع) سپاه بیاراست و کسانی از یارانش را بر جناحهای سپاه و پیادگان و سواران گماشت (بلاذری، 3/35) از آن سوی مخالفان نیز سپاه آراسته بودند و بنا بر توافق پیشین، فرماندهی با زبیر بود و فرزندش عبدالله و مروان بن الحکم و طلحه و فرزندش نیز جناحهای سپاه را در اختیار داشتند (مفید،همان، 324-325). عایشه نیز سوار بر شتری که کجاوۀ آن را برای محافظت از او سخت پوشانده بودند، در میدان نبرد حاضر شد (زهری، 154؛ بلاذری، 3/36؛ مفید،همان، 376-377).
امام حتی هنگام صفآرایی دو سپاه کوشید مخالفان را از نبرد بر حذر دارد و پیغامهای بسیاری میان دو طرف رد و بدل شد ( الأمامة و السیاسة، 1/74-75؛ نیز نک : مسعودی، 3/109). آن حضرت در گفت و گو با زبیر، از جمله سخنی از حضرت رسول (ص) را به او یادآوری فرمود، حاکی از اِخبار آن حضرت به نبرد ناحق زبیر با امام علی (ع) که زبیر را سخت متأثر کرد (بلاذری، 3/49؛ 50؛ طبری، 4/501)، وگر چه آثار پشیمانی در او ظاهر شد، اما عایشه و عبدالله فرزندش، او را به ادامۀ جنگ تشویق کردند (طبری، 4/501، 508-509). زبیر برخلاف برخی روایات تأمل برانگیز (بلاذری، 3/49؛ دینوری، 147؛ یعقوبی، 2/212) نه فقط میدان را رها نکرد، بلکه در لحظات نخست جنگ حضور داشت و از نبرد تن به تن او با عمار یاسر سخن به میان آمده است (طبری، 4/512).
امام (ع) به سپاهیان خویش فرموده بود که در آغاز جنگ پیشدستی نکنند و ایشان را از حمله بر زخمیان و مثله کردن اجساد و ورود بیاجازه به خانهها و دستاندازی بر اموال و هراساندن زنان سخت بر حذر داشته بود (بلاذری، 3/36)، اما سپاهیان مقابل، مردی را که به فرمان امام (ع) مصحفی در دست گرفت و همگان را به کتاب خدا دعوت کرد، تیرباران کردند (همو، 3/36-37؛ طبری، 4/509، 511). گویا نبرد سخت به صورت تن به تن آغاز شد (مفید،همان، 344، 350-351؛ نیز نک : بلاذری، 3/41). طلحه یکی از نخستین کسانی بود که بر اثر اصابت تیرناشناسی از پای درآمد (خلیفه، 1/204؛ بلاذری، 3/30؛ طبری، 4/498). مروان بن الحکم، بعدها تیراندازی به طلحه را به خود نسبت داد (خلیفه، 1/205؛ طبری، 4/509)، اما کاملاً محتمل است که مروان برای توجیه همراهی خود با متهمان به قتل عثمان و برای خوشامد هواداران بنیامیه، قتل طلحه را به خود نسبت داده باشد. زبیر پس از آغاز نبرد (ابنسعد، 3/111) و به احتمال بسیار، پس از کشتهشدن طلحه رو به گریز نهاد (بلاذری، 3/30)، اما در وادی اسباع نزدیک بصره و بر سر راه حجاز به دست عمرو بن جرموز مجاشعی کشته شد (ابنسعد، 3/110-111؛ بلاذری، 3/30؛ طبری، 4/498-499، 510). با کشته شدن طلحه و فرار زبیر، آثار شکست در سپاه بصره نمایان شد، گر چه نگهبانان شتر عایشه، همچنان پایداری بسیاری نشان میدادند (بلاذری، 3/38-45؛ مفید،همان، 348-350). سرانجام به فرمان امام (ع)، که خود سخت سرگرم نبرد بود (همان، 379)، شتر عایشه پی و سرنگون شد (خلیفه، 1/213-214؛ طبری، 4/519؛ مفید،همان، 374-375). امام (ع) بیدرنگ پس از پایان نبرد، دستور داد تا از تعقیب گریختگان خودداری شود و هر کس سلاح بیفکند و در خانه بماند در امنیت باشد (بلاذری، 3/57؛ یعقوبی، 2/213؛ دینوری، 151). عایشه نیز پس از مدتی اقامت در بصره، به دستور امیرالمؤمنین (ع) با احترام و با گروهی محافظ به مدینه باز گردانده شد (بلاذری، 3/45؛ یعقوبی، همانجا؛ مفید، 378 بب )
امیرالمؤمنین علی (ع) از نخستین روزهای خلافت، به مسألۀ معاویه اهمیت خاصی میداد، به همین سبب، ابنعباس را مأمور کرد تا به شام رود و به جای معاویه، والی آن دیار باشد، ولی ابنعباس که از عکسالعمل معاویه بیمناک بود، نپذیرفت و رفتن به شام را به زمان استقرار کامل خلافت بر امام (ع) موکول کرد (بلاذری، 3/10). مغیرة بن شعبه در توصیههای خود به امیرالمؤمنین (ع) در آغاز خلافت، خواستار ابقای معاویه بر شام شد (بلاذری، همانجا؛ طبری، 4/439)، اما امام (ع) در پاسخ، سوگند یاد کرد که حتی دو روز هم معاویه را بر منصب پیشین خود تحمل نخواهد کرد و جز شمشیر چیزی به او نخواهد بخشید (همو، 4/440-441). امام (ع) نخست یکی از یاران خویش را همراه نامهیی، مبنی بر موضوع قتل عثمان و بیت مردم با آن حضرت، نزد معاویه گسیل داشت و به او دستور داد همراه اشراف شام نزد ایشان درآید، اما معاویه که به هیچ روی قصد بیعت نداشت، در حرکتی نمادین، نامهیی تنها حاوی نام خود و امام علی (ع) برای آن حضرت فرستاد (بلاذری، 3/12-13). موضوع مخالفت طلحه و زبیر و عایشه با امام علی (ع) و تصرف بصره که ملاحظه شد، معاویه و دیگر رجال بنیامیه نقش مؤثری در اشتعال آن داشتند به معاویه فرصت داد تا همچنان به عنوان والی در شام بماند و برای آینده، برنامهریزی کند. پس از شکست اصحاب جمل، امیرالمؤمنین (ع) از بصره به کوفه درآمد و قصد داشت برای بیعت ستاندن از معاویة بن ابی سفیان، فرستادهیی گسیل کند. جریر بن عبدالله بجلی،والی همدان از اواخر عهد عثمان، داوطلب چنین مأموریتی شد (نصر بن مزاحم، 27؛ یعقوبی، 2/214). گر چه مالک اشتر، جریر را مأمور مناسبی نمیدانست، اما سرانجام وی با نامه یی از امام (ع) خطاب به معاویه به شام رفت (زبیر بن بکار، 620-622؛ ابنعساکر، 72/71). روشن نیست که جریر تا چه اندازه برای انجام مأموریت خویش کوشش میکرد، اما معاویه آشکارا وقت میگذرانید و سرانجام امام در نامهیی بر جریر، فرمان داد تا در اجرای مأموریت خویش شتاب کند (نصر بن مزاحم، 55؛ نیز نک : نهج البلاغه، نامۀ 8). جریر پس از بازگشت از این مأموریت بیحاصل، اقدامات معاویه را به امام گزارش داد (طبری، 4/562). بدین گونه، چارهیی جز نبرد با معاویه نماند و به همین سبب، امام (ع) با بزرگان اصحاب خویش در این خصوص رایزنی کرد. گروهی را نظر بر این بود که امام در کوفه بماند و سپاه گسیل کند و به نظر برخی دیگر، امام میباید خود فرماندهی سپاه را برعهده میگرفت و امام نظر اخیر را پذیرفت (همو، 4/563). از آن سوی، معاویه که خود را در این مبارزه، از نظرات سیاستمدار ماهری مانند عمرو بن عاص بینیاز نمیدید، او را برای مشورت، نزد خود خواند (نصر بن مزاحم، 34؛ بلاذری، 3/72) و او به معاویه پیوست (طبری، 4/560-561). چنانکه محققان به درستی گفتهاند، اتّحاد معاویه و عمرو عاص، نیروی سیاسی قابل توجّهی علیه خلافت امام علی(ع) پدید آورد (مادلونگ، ). معاویه، با راهنماییهای مؤثر عمروعاص، توانست اندک اندک برنامۀ خود را از یک والی سرکش در برابر امیرالمؤمنین علی (ع) به فردی خونخواه عثمان و سپس مدّعی خلافت تبدیل کند.
به هر حال، امام علی با سپاهی عظیم، از کوفه به سوی شام به راه افتاد؛ از مدائن گذشت و قصد داشت در رقّه با عبور از پل فرات به سمت شام راه بسپرد (طبری، 4/565). در آنجا بود که مشخص شد، معاویه و سپاهیان او در راه هستند (همو، 4/566)، زیرا معاویه نیز پس از دریافت حرکت سپاه امام علی (ع) به سوی شام، به اشارۀ عمروعاص و اهتمام او در گردآوری سپاه، به سمت مسیر سپاه امام به راه افتاد و همۀ کسانی که از امام (ع) به نحوی در هراس بودند، از همه بیشتر رجال بنی امیه را نزد خود خواند (همو، 4/563). امیرالمؤمنین علی (ع) در اواخر ذیحجۀ 36ق به ناحیۀ صفین، بر ساحل غربی شمال فرات و نزدیک رقّه رسید (بلاذری، 3/82؛ طبری، 4/572)، اما سپاهیان معاویه زودتر رسیده بودند و چون شریعه را در اختیار داشتند، از دسترسی سپاه امام (ع) به آب جلوگیری کردند. نخستین نبرد بر سر دسترسی به شریعۀ آب روی داد و سپاهیان امام توانستند، شریعۀ فرات را از چنگ سپاه شام بدر آورند، اما امام علی (ع) به سپاه معاویه اجازه داد تا از آب استفاده کند (نصر بن مزاحم، 161، 162، 186؛ طبری، 4/572). امام (ع) پیش از هر اقدام نظامی، نخست فرستادگانی نزد معاویه گسیل داشت (بلاذری، 3/84) و معاویه در پاسخ فرستادگان آن حضرت، از تحویل قاتلان عثمان سخن گفت و اینکه میباید گزینش خلیفه با (شورا) باشد (طبری، 5/5-6)، اما امام (ع) در پاسخ فرستادگان معاویه، ضمن اشاره به سوابق ناپسند ابوسفیان و معاویه در دوران دعوت اسلام، فرمود: ما شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر (ص) میخوانیم و عثمان، نه (مظلوم) بود و نه (ظالم) (طبری، 5/8). دو سپاه، همۀ محرم 37ق را به آمادگی پرداختند (همو، 5/10) و چون ماه صفر فرا رسید (بلاذری، همانجا)، امام (ع) آمادۀ نبرد شد، امّا همچنان از پیشدستی در آغاز نبرد خودداری داشت (همو، 5/10-11). سرانجام امام علی (ع) لشکر بیاراست (همو، 5/12) و در چند روز نبردهای بیحاصل به صورت تن به تن ادامه داشت (همو، 5/12-13). حتّی یکبار امام (ع)، معاویه را به نبرد تن به تن فراخواند، اما معاویه نپذیرفت (بلاذری، 3/85؛ طبری، 5/42). عمروعاص یکی از فرماندهان اصلی بود (نصر، 213، 226-227) و به امور سپاه میپرداخت (همو، 203؛ طبری، 5/10). گفته شده است که گروه کثیری از شامیان، با معاویه، تا پای جان بیعت کرده بودند و به ویژه، شماری از اهالی دمشق، حفاظت از مقرّ خاصّ او را در میدان جنگ بر عهده داشتند (همو، 5/15-16). در صفّین، گذشته از درگیریهای نظامی، نزاعهای عقیدتی میان اعضای دو سپاه آشکار بود. مثلاً عمروعاص درفش سیاهی برافراشت و آن را به رسول خدا (ص) نسبت داد (نصر بن مزاحم، 215) و در مقابل در سپاه امام (ع) بر سابقۀ سوء او در دوران پیامبر (ص) تأکید میشد (همو، 321، 340). یا یکی از اصحاب امام (ع)، نبرد با معاویه را با جنگ با مشرکان در دورۀ پیامبر مقایسه میکرد و این جنگ را، نبرد دوباره با همان مشرکان سابق میدانست (طبری، 5/16). با شهادت عمّار یاسر صحابی مشهور پیامبر و امام علی (ع) در میدان نبرد، سپاه شام در وضعیّت دشواری قرار گرفت، زیرا به سرعت حدیثی از پیامبر (ص) نقل شد مبنی بر اینکه قاتلان عمّار، (فئۀ باغیه) هستند (همو، 5/41؛ نیز نک : نصر بن مزاحم،341- 342؛ بلاذری، 3/ 92 بب )، اما از تأثیر انتشار این حدیث بر سپاه معاویه به طور دقیق اطّلاعی در دست نیست، به ویژه به سبب تبلیغات گستردۀ معاویه در شام، به نحوی که یک مرد شامی در صفّین در گفتوگو با یکی از اصحاب امام (ع)، به صراحت نماز گزاردن آن حضرت را انکار کرد (طبری، 5/44). به هر حال، در شب 12 صفر سال 37ق که بعدها به (لیلة الهریر) شهرت یافت، نبرد به سختی ادامه داشت و به نظر میرسید، کار معاویه رو به پایان باشد (بلاذری، 3/95، 98؛ طبری، 5/47). عمرو عاص که پیروزی سپاه امام (ع) را نزدیک میدید، در اقدامی شگفتانگیز و چنانکه بعدها خود گفت، در وقت مناسب، به معاویه پیشنهاد داد تا مصاحف را به عنوان (حکم) میان دو سپاه برافرازند (نصر بن مزاحم، 476-477؛ بلاذری، 3/98، 103؛ طبری، 5/48). او بیگمان، از پیامدهای چنین اقدامی در دو سپاه،که شمار بسیاری از ایشان را طبقۀ (قُرّاء) تشکیل میدادند (مثلاً نک : همو، 5/44) آگاهی داشت. هم چنین،معاویه، پیش از برافراشتن مصاحف و هنگامی که شکست را نزدیک میدید، برادرش عُتبة بن ابی سفیان را با پیشنهاد ترک مخاصمه،نزد اشعث بن قیس کندی،از بزرگان سپاه عراق،که روابط چندان مناسبی هم با امام (ع) نداشت (برای تفصیل،نک: ه د اشعث بن قیس)، فرستاد (نصر بن مزاحم، 408-409). اکنون جزئیات چندانی از گفتوگوی اشعث با برادر معاویه در دست نیست، امّا حاصل این دیدار، احتمالاً در همان (لیلة الهریر) که نزدیک بود کار بر معاویه یکسره شود، پدیدار گردید، چه اینکه اشعث در میان یاران خود از قبیلۀ پرنفوذ کِنده بپا خاست و ضمن خطابهیی، خواستار ترک جنگ و خونریزی شد و با رسیدن خبر خطابۀ او، معاویه دستور داد تا قرآنها را فراز نیزه کنند (همو، 480-481؛ دینوری، 188-189). البته حمل و طرح مصحف، کاملاً بیسابقه نبود، چنانکه در جنگ جمل هم پیش از آغاز نبرد، مردی به فرمان امام علی (ع) مصحفی به دست گرفت و همگان را بدان خواند (بلاذری، 3/36-37؛ طبری، 4/509، 511). امیرالمؤمنین در صفّین، خود در پاسخ به اعتراض (قرّاء) تصریح کرد که معاویه و عمروعاص، در برافراشتن مصاحف، رفتار مشابه آن حضرت را در برابر اصحاب جمل تقلید کردهاند، جز آنکه هدف آنها، حیلهگری است (بلاذری، 3/98)؛ در نمونۀ دیگری، در همان نبرد جمل، قاضی بصره، کعب بن سور ازدی، که به اصرار عایشه به صف مخالفان پیوست (مفید،همان 322)، مصحفی به دست گرفت یا بر گردن آویخت و در میدان نبرد حاضر شد و مردم را با سوگند، از ریختن خون یکدیگر برحذر میداشت (خلیفه،1/204 ؛ ابن سعد، 7/64؛ بسوی، 3/312؛ طبری، 4/498)
به هر حال، این اقدام نتیجۀ مورد نظر معاویه و عمروعاص را در پی آورد و کسانی که بسیاری از ایشان بعدها در شمار (محکمّه) یا خوارج درآمدند، خواستار ترک جنگ شدند و هر چند امیرالمؤمنین (ع) تأکید کرد که معاویه و عمروعاص اهل قرآن و دین نیستند، نپذیرفتند و با زبان تهدید، به امام (ع) اصرار کردند تا هر چه زودتر فرمان بازگشت مالک اشتر را در نزدیکی مقرّ معاویه صادر کند (بلاذری، 3/98؛ طبری، 5/48-49). مالک اشتر در گفت و گو با (قُرّاء) تأکید کرد که تا پیروزی فاصلۀ چندانی نمانده است، ولی آنها نپذیرفتند (همو، 5/51). البته جالب است که موافقان ترک مخاصمه، فقط (قُرّاء) نبودند، بلکه اشعث بن قیس و شماری از کِنْدیان نیز با ایشان همراهی میکردند (نصر بن مزاحم، 482-484)، سرانجام هنگامی که بسیاری از سپاهیان امام (ع) از ادامۀ جنگ خودداری کردند، امام (ع) اشعث بن قیس را نزد معاویه گسیل داشت تا از هدف برافراشتن مصاحف پرسوجو کند. معاویه در پاسخ گفت: باید مردی از سوی شما و مردی از جانب ما (حَکَم) باشند و آنچه را که رأی ایشان بر آن قرار گرفت، اجرا کنیم (بلاذری، 3/98؛ نیز نک : طبری، 5/51). هنگام انتخاب (حَکَم)، اشعث بن قیس و کِنْدیها، همراه (قُرّاء) با گزینش مالک اشتر یا ابن عباس به عنوان (حکم) اهل عراق سخت مخالفت کردند و بر انتخاب ابوموسی اشعری که اساس از همراهی با امام علی (ع) سرباز زده بود پای فشردند (نصر بن مزاحم، 499-500؛ طبری، 5/51-52). (قرّاء) اهل شام نیز عمروعاص را به عنوان (حکم) برگزیدند (همانجا).
هنگام نگارش معاهدۀ حکمیّت، عمروعاص با ثبت نام امام (ع) به عنوان (امیرالمؤمنین) مخالفت کرد (نصر بن مزاحم، 508-509؛ طبری، همانجا) و موافقت امام با حذف این لقب، در تأسی به سیرۀ پیامبر (ص) هنگام نگارش معاهده با مشرکان در ماجرای صلح حُدیبیّه، آزردگی شماری از اصحاب آن حضرت را در پی آورد (دینوری، 194؛ طبری، 5/52-53؛ نیز نک: دنباله مقاله). عبارات متن معاهدۀ حکمیّت (نک : بلاذری، 3/108؛ طبری، همانجا)، بسیار کلّی است و تنها تأکید شده است که دو طرف، میباید به حُکم خداوند که دو نفر حَکَم آن را در کتاب خدا و سنّت رسول (ص) جستجو خواهند کرد گردن نهند. آنگاه شماری از بزرگان دو سپاه بر این معاهده گواهی نهادند (بلاذری، 3/109). در معاهده، اعلام رأی دو حکم، پایان ماه رمضان همان سال تعیین شد، امّا آن دو برای اعلام رأی خود، میتوانستند بر سر تاریخ زودتر یا دیرتری توافق کنند (بلاذری، همانجا؛ طبری، 5/54). وقتی اشعث بن قیس متن معاهدۀ حکمیّت را بر حاضران از سپاه امام (ع) عرضه کرد، مردی از بنی تمیم، عروة بن ادیّه که بعدها از سران (محکمّه) شد با شمشیر بر او هجوم آورد و به (حکمیّت) در دین خدا اعتراض کرد. این عبارت او که: (لا حُکْمَ الّا للّه) بعدها، شعار مشهور محکمه شد (بلاذری، 3/110؛ دینوری، 197؛ طبری، 5/55).
بدین گونه، نبرد صفّین پایان یافت و امام اندکی بعد، از آنجا به سوی کوفه به راه افتاد (بلاذری، 3/111؛ طبری، 5/60)، امّا اعتراضهای جماعت محکمّه از همان صفیّن فزونی گرفت، تا آنجا که شمار کثیری از ایشان در سپاه امام علی (ع)، حدود 12 هزار نفر، به کوفه نیامدند و در جایی به نام (حروراء) در نواحی کوفه،اقامت گُزیدند (بلاذری، 3/ 112- 114، 129؛ طبری، 5/ 63). در برابر شماری از (حَروریّه) که پذیرش تحکیم را موجب شرک میدانستند و خواهان توبۀ امام (ع) بودند (بلاذری، 3/115)، بسیاری از شیعیان امیرالمؤمنین (ع)، بر استواری در بیعت با آن حضرت در همه احوال تأکید میکردند (طبری، 5/64).
از آن سوی، در رمضان 38ق معاویه با گروهی، از دمشق به دومة الجَندل آمد، امام علی (ع)، ابن عباس را گسیل داشت (بلاذری، 3/120-121). نتیجۀ جلسۀ حکمیّت تا حدّی روشن بود، زیرا ابوموسی اشعری دل با امام علی (ع) نداشت و عمروعاص تا حدّ ممکن در این جلسه،در جلب نظر او کوشید (نصر بن مزاحم، 554؛ بلاذری، 3/124). در جلسۀ حکمیت در ناحیۀ اَذرح (ه م)، در شعبان یا ربیعالاول 38ق، عمرو از ابوموسی تأیید گرفت که عثمان به ناحق کشته شده و معاویه خونخواه به حقّ اوست، سپس آن دو به تعیین آیندۀ خلافت پرداختند: ابوموسی از عبداللّه بن عمر برای منصب خلافت نام بُرد و عمرو از عبداللّه فرزند خویش (نصر بن مزاحم، 542؛ بلاذری، همانجا؛ طبری، 5/68)،اما هنگام اعلام رأی،عمرو عاص، معاویه را به خلافت برگُزید و چون ابوموسی دانست که فریب خورده، کار میان آن دو به ناسزاگویی کشید (نصر بن مزاحم، 546؛ بلاذری، 2/124-125؛ طبری، 5/71). بدین گونه، معاویه از فردی خوانخواه عثمان، به مدّعی خلافت تبدیل شد؛ چنانکه پس از ماجرای حکمیّت در شام با او به عنوان خلافت بیعت کردند (بلاذری، 3/126).
در عراق، روز به روز مشکل محکمّه یا حروریّه بیشتر میشد: امام (ع) در چند نوبت، برخی از اصحاب خود، مانند ابن عبّاس و صعصعة بن صوحان را به نزد ایشان گسیل داشت، تا به طور مسالمت جویانه دست از مخالفت بردارند (طبری، 5/64-65، 73). حتّی یکبار خود به نزد آنها رفت و کوشید در باب برافراشته شدن قرآن و هشدارهای خود در این زمینه و نیز موضوع حکمیّت و حذف عنوان (امیرالمؤمنین) توضیح دهد، امّا محکمه خواهان توبۀ امام بودند و از بازگشت به جنگ با معاویه سخن میگفتند،و امام (ع) معاهده حکمیت را به ایشان یادآوری کرد (بلاذری، 3/122-123، 127-128، 131، 133؛ طبری، 5/65، 72). سرانجام شماری از آنان، به دعوت امام (ع) به کوفه بازگشتند و با آنکه امام (ع) با آنان همچون دیگر مسلمانان رفتار میکرد و میفرمود تا زمانی که دست به شمشیر نبردهاند، با آنان کاری نخواهد داشت، ولی برخی از محکمّه در مسجد و حتّی در میانۀ خطابۀ امیرالمؤمنین (ع)، به آن حضرت تعریض میکردند (بلاذری، همانجا؛ طبری، 5/72-73). سرانجام، شماری از تندروترین ایشان، به ناحیۀ نهروان عراق،نزدیک مدائن رفتند و در شوال 37ق با عبداللّه بن وهب راسبی بیعت کردند (بلاذری، 3/134، 137؛ طبری، 5/75).
پس از ماجرای حکمیّت، امام (ع) در خطابهیی در کوفه، رأی دو حکم را ردّ کرد و همگان را بار دیگر به جهاد خواند. سپس در کنار کوفه، در نُخیله اردو زد و شمار کثیری از مناطق گوناگون،بار دیگر به آن حضرت پیوستند (بلاذری، 3/140-142؛ طبری، 5/78-79). امام حتّی در نامهیی به محکمّه، از ردّ رأی دو حَکم سخن گفت و آنها را به قتال با معاویه دعوت کرد، امّا آنها بار دیگر نپذیرفتند و شرکت خود را در این سپاه، به گواهی امام (ع) به کُفر خود و سپس توبه، منوط کردند (بلاذری، 3/135؛ طبری، 5/78). اقدام محکمه در نهروان در قتل ابن خَبّاب و خانوادۀ او، نشان داد که آنها تنها به ابراز عقیدۀ مخالف بسنده نخواهند کرد (بلاذری، 3/141، 142، 144؛ طبری، 5/81). چون امام (ع) با سپاه انبوهی، از کوفه به عزم شام، به سوی مدائن راه افتاد، کسانی از اعضاء سپاه، به آن حضرت اصرار کردند تا پیش از عزیمت به شام، کار را بر محکمّه در نهروان یکسره کند (همو، 5/82). بنابراین، امام (ع) به سوی نهروان رفت و در آنجا بار دیگر ایشان را نصیحت کرد و امان داد و به طاعت خویش خواند (بلاذری، 3/145-146؛ طبری، 5/85). با جُدایی شماری از محکمّه از دیگران، البته بدون اینکه نظرات امام (ع) را بپذیرند، عبداللّه بن وهب راسبی،با شمار کمتری باقی ماند (بلاذری، همانجا؛ طبری، 5/86). امام (ع) بنابر سنّت معهود خود، به یاران خویش سپرد تا آنها دست به سلاح نبردهاند، نبرد را آغاز نکنند، امّا آنان یکباره بر سپاه امام (ع) هجوم آوردند و سپاه عراق، تیغ در میانشان نهاد (بلاذری، 3/146-147؛ طبری، همانجا).
سپس امام (ع) همگان را از همان نهروان به جهاد با شامیان خواند، ولی اشعث بن قیس کندی، خستگی سپاه را بهانه کرد و دیگر مردمان را نیز از همراهی امام (ع) باز داشت (بلاذری، 3/153؛ طبری، 5/89). گفتنی است که معاویه پس از ماجرای حکمیّت و قتال سپاه امام (ع) با محکمّه، با برخی بزرگان و سرشناسان عراق، مانند اشعث بن قیس مکاتبه داشت و آنها را به بخشش مالهای هنگفت فریفته بود (بلاذری، 3/156). با این همه، معاویه خود، با رسیدن خبر عزیمت امام (ع) به سوی شام، بار دیگر با سپاهی به صفّین رفت و مدّتی در آنجا ماند (همو، 3/157).
امیرالمؤمنین (ع) خود به نُخَیله بازگشت، امّا سپاه عراق در کوفه ماند و از دعوتهای مکرّر امام (ع) برای شرکت در جهاد، استقبال نشد (همو، 3/154). از آن سوی، معاویه که نیک میدانست امام (ع) از تصمیم به نبرد با او دست برنخواهد داشت، کوشید با ایجاد درگیریهای پراکنده در نواحی عراق، از تشکیل سپاه منسجمی برای مقابله با خود،جلوگیری کند، به همین سبب، دورهیی از نبردهای غالباً بیحاصل و پراکنده آغاز شد که در روایتهای تاریخی از آنها، با عنوان عمومی (غارات) یاد میشود (مثلاً نک : ابراهیم بن محمد ثقفی، سراسر کتاب). کسانی چون ضحّاک بن قیس فهری (بلاذری، 3/197؛ طبری، 5/135)، سفیان بن عوف (همو، 134)، نعمان بن بشیر انصاری (بلاذری، 31/205-207؛ طبری، 5/133)، عبداللّه بن مَسعدۀ فزاری (همو، 5/134-135)، بُسر بن ابی ارطاة (بلاذری، 31/211؛ طبری، 5/138 به بعد؛ نیز نک: ه د بسر بن ابی ارطاة)، زهیر بن مکحول (بلاذری، 3/223)، مسلم بن عقبۀ مُرّی (3/225)، حارث بن نمر تنوخی (همو، 3/227)، از سوی معاویه مأموریت یافتند تا پی در پی، مناطق گوناگون شمال و جنوب عراق، مانند انبار و مدائن و تیماء و دومة الجندل و سواحل فرات را تا حدّ ممکن ناامن کنند؛ و گرچه سپاهیان اعزامی امام (ع) در جنگ و گریز با این فرماندهان و سپاهشان موفق بودند، امّا معاویه از این راه، نخست سپاه امام (ع) را در نواحی گوناگون مشغول میکرد و از سوی دیگر، با ایجاد ناامنیهای مکرّر، خلافت را از هم گسیخته جلوه میداد. معاویه حتّی، یزید بن شجرۀ رهاوی را برای اقامۀ حج به مکّه فرستاد و یکی از اصحاب امام (ع) خود داوطلب مقابله با او شد، ولی یزید بدون درگیری از مکّه گریخت (همو، 3/219-221). معاویه هم چنین، ابن حضرمی (ه م) را برای جلب نظر قبایل، به ویژه ازدیها به بصره فرستاد. در این زمان، والی بصره ابن عباس در شهر حضور نداشت و زیاد بن ابیه جانشین او، ناچار شد از بیم کینهتوزیهای قبیلگی به خانۀ صبرة بن شیمان، بزرگ قبیلۀ ازد پناه ببرد (ابراهیم بن محمد ثقفی، 259، 267). سرانجام، امام (ع) جاریة بن قدامۀ سعدی (ه م) را به بصره گسیل فرمود و با حمایت قبیلۀ ازد، زیاد دوباره به دارالأماره بازگشت (همو، 280-281).
از دیگر مناطق اسلامی،مصر بود که در دورۀ خلافت امام علی (ع)، جز مدّت کوتاهی، در اختیار آن حضرت در نیامد. امیرالمؤمنین (ع) اندکی پس از خلافت، یکی از یاران خود، قیس بن سعد بن عباده را که مردی زیرک و کاروان بود، بر ولایت مصر گماشت (بلاذری، 3/ 161). قیس به مصر آمد و مردم را به بیعت با امام (ع) خواند و همگی پذیرفتند، جز ناحیۀ نه چندان مهمّی که عثمانی بودند و از بیعت خودداری کردند و قیس با هوشمندی تمام،با آنان مدارا کرد (طبری، 4/547؛ نیز نک : بلاذری، 3/ 162). در مدّت نبرد جمل، قیس همچنان در مصر بود، امّا پس از آنکه امام (ع) عزم کرد تا با معاویه پیکار کند، معاویه از جانب مصر، آسوده خاطر نبود و احتمال میداد که قیس بن سعد از آن سوی بر وی هجوم بَرَد (طبری، 4/550). به همین سبب، نخست بنابر روشی که معمولاً داشت، باب مکاتبه با قیس را به منظور فریفتن او گشود، امّا چون کاری از پیش نبرد (همو، 4/550-551)، در حیلهیی که با عمروعاص درچید، توانست قیس بن سعد را از منصب ولایت بر مصر براند و امام (ع) محمّد بن ابیبکر را به جای او به آن سامان گسیل داشت (همو، 4/552-553؛ نیز نک: بلاذری،3/ 163). با آنکه قیس بن سعد، در باب اوضاع مصر، محمّد بن ابیبکر را به خوبی راهنمایی کرد، امّا محمّد بلافاصله با اهالی جایی که از بیعت با امام (ع) خودداری کرده بودند، در جنگ شد و شکست خورد (همو، 5/94). امام (ع) که محمّد بن ابی بکر را جوانی کم تجربه میدانست، مالک بن اشتر نخعی را خواست و امارت مصر بدو سپرد و محمّد بن ابیبکر با وجود اینکه آشکارا آزرده خاطر شده بود، در پاسخ به نامۀ امام (ع) در همین باب، بر مراتب اطاعت خویش تأکید کرد (همو، 5/96-97). از آن سوی، به معاویه خبر رسید که امام (ع)، مالک اشتر را بر مصر گماشته است و چون نیک میدانست که مقابله با مالک بسی دشوارتر از محمّد بن ابیبکر است، یکی از بزرگان مصر را فریفت و او مالک را در راه مصر، زهر کُشنده خورانید (همو، 5/95-96؛ نیز نک: بلاذری،3/ 168). پس از ماجرای حکمیّت،معاویه سخت در پی تصرف مصر بود (همو، 3/169؛ طبری، 5/97)، به همین سبب، عمروعاص را که نه فقط مصر در دورۀ عمر به دست او فتح شد، بلکه سالیانی بر آن دیار حکم رانده بود (نک : ه د، عمرو بن عاص)، به مصر گسیل داشت. معاویه و عمروعاص، نخست در نامههایی به محمّد بن ابیبکر، با زبان تهدید از او خواستند تا کار مصر را بدیشان وانهد (طبری، 5/101-102؛ نیز نک : بلاذری، همانجا)، اما محمّد نامههای معاویه و عمروعاص را همراه نامهیی از خود برای امام (ع) فرستاد و امام او را به مقابله با سپاه عمروعاص تشویق کرد (همانجاها)، اما محمّد سرانجام در برابر عمروعاص به سختی شکست خورد و به دست یکی از هواداران سر سخت عثمان و معاویه، به صورت شکنجه آمیزی به قتل رسید و امام بر فقدان او بسی غمگین شد (بلاذری، 3/171-172؛ طبری، 5/103-105).
به سبب تمرکز روایات تاریخی بر حوادث عراق و شام و مصر در دورۀ خلافت امام علی (ع) از نواحی ایران آگاهیهای بسیار اندکی در دست است. میدانیم که در 36ق مرزبان مرو به نزد امام (ع) آمد و آن حضرت در نامهیی، صلح با دهقانها و بزرگان مرو را پذیرفت، اما احتمالاً با وقوع اختلافات در مرکز خلافت، برای مخالفان در آن نواحی مجالی پیش آمد و آنان توانستند اختیار ابر شهر (= نیشابور) را در دست بگیرند. بعید نیست که خیزش در تخت گاه خراسان، در این دوره در یکی دو نوبت صورت گرفته باشد، زیرا از دو 3 تن به عنوان مأموران امام (ع) برای توافق با اهالی در مآخذ یاد شده است (همو، 4/557، 5/64، 92؛ نیز نک : خلیفه، 1/200). هم چنین در سال 39ق اهالی فارس و کرمان والیان خود را از شهر راندند و از پرداخت خراج خودداری کردند. امام (ع) ولایت بر فارس را به زیاد بن ابیه سپرد و او آن نواحی را آرام کرد (بلاذری، 5/ 199؛ طبری، 5/137).
امیرالمؤمنین علی (ع) پس از بازگشت از نهروان،نخست در نُخَیله درنگ کرد،اما سپاهیان آن حضرت به شهر بازگشتند و شمار اصحاب باقی مانده با ایشان،به سیصد تن نیز نمی رسید؛ بنابراین، ایشان نیز به کوفه درآمد و اصرارهای امام (ع) برای ادامه جهاد علیه شامیان،بی پاسخ ماند ( بلاذری،3/ 153- 155)،تا آنکه در بامداد چند شب گذشته از نیمه سال 40ق/ ژانویه 661 م،در مسجد کوفه،شخصی به نام عبدالرحمن بن مُلجم مرادی،با شمشیر زهرآلود،بر سر امام (ع) ضربت زد و آن حضرت دو روز بعد بر اثر آن،به شهادت رسید. ماجرایی که به شهادت امام علی (ع) انجامید و راه را برای معاویه برای اشغال کرسی خلافت،بسیار هموارتر کرد،یکی از مرموزترین توطئه ها بود و همچنان رازهای بسیاری از آن در پس پرده مانده است. آنچه در روایات مشهور در باب توطئه قتل امام (ع)،در باب تعهد 3 تن از بازماندگان محکمه نهروان،در مکه برای قتل همزمان امام علی (ع) و معاویه و عمرو عاص آمده است (بلاذری،3/ 249؛ طبری، 5/143- 144 ) ،به هیچ روی تاب نقد علمی ندارد و روایات حاکی از اقدام مشابه دو تن دیگر در سوء قصد ناکام به جان معاویه در شام و عمرو عاص در مصر نیز،به داستان بیشتر شباهت دارد (برای تفصیل،نک: ه د بُرَک). بنابر آگاهی هایی،ابن ملجم مرادی،که نسب او به تیره های تُجیب و مراد از قبیله بزرگ مذحج می رسید (نک: کلبی، 1/ 366)،با قبیله کِنده هم به نحوی نسبت قبیلگی داشت (مثلاً نک:طبری،5/144) و پس از ورود به کوفه،در خانه اشعث بن قیس کندی منزل گُزید (ابن فقیه همدانی،252؛ نیز نک: یعقوبی،2/ 251 ). از سوی دیگر، مجموعه روایاتی،اشعث بن قیس را با این توطئه مربوط می کند،از آن جمله، گفته اند که اشعث یکبار امام را به قتل ناگهانی،تهدید کرده (ابوالفرج اصفهانی، 34؛ ابن عدیم، 4/ 1914؛ ذهبی، 2/ 40- 41)؛ یا از قصد ابن ملجم با آن حضرت سخن گفته بود (مبرد،3/ 1117 )؛ یا اندک زمانی پیش از ورود امام (ع) به مسجد کوفه،به ابن ملجم هشدار داد تا پیش از دمیدن صبح، در مقصود خویش شتاب کند (ابن سعد، 3/ 36؛ بلاذری، 3/254 ؛ ابوالفرج،همانجا؛ مسعودی،3/ 165- 166). پس از ضربت خوردن امام (ع) نیز،اشعث فرزند خود را گسیل داشت تا از احوال امام (ع) آگاهی کسب کند و از گفته او به فرزندش پیداست که می دانست آن حضرت بر اثر ضربت به سر،زنده نخواهد ماند (بلاذری،3/256). حضور چند همدست با ابن ملجم در این اقدام (نک: همو،3/ 254؛ طبری،5/ 145)،نشان می دهد که توطئه کنندگان و مجریان،می خواسته اند کاملاً به هدف خود در قتل امام (ع) برسند. جالب است که بیش از یک سده بعد،منصور عباسی هم در خطابه یی،توطئه قتل امام (ع) را به اصحاب آن حضرت نسبت داد (همو، 8/93). بنابر روایات موجود،ابن ملجم با شعار محکمه (لا حکم الا لله) تیغ بر سر امام (ع) فرود آورد (بلاذری، 3/ 253؛ طبری، 5/ 145 به نقل از محمد حنفیه) و با آنکه یکی از اباضیان معاصر،تعلق ابن ملجم به خوارج را با گردآوری استنادهایی انکار کرده است (سلیمان بن داود، 193 به بعد)،اما دست کم یکی از بازماندگان محکمه نهروان،که با استفاده از بخشش امام (ع)،در آن واقعه،جان به در بُرد و بعدها از سران ایشان شد،اندک زمانی پس از قتل امام (ع)،نه فقط ابن ملجم را (برادر مرادی) خواند و دیگر همراهان او نیز به لب به حمد و ستایش گشودند (نک: طبری، 5/ 173)، بلکه در آثار نظم و نثر گروههای خوارج در طول سده های نخست هجری نیز، مدح و ستایش ابن ملجم دیده می شود (ابوقحطان، 1/ 114؛ سالم بن حمد حارثی، 41- 42؛ نیز نک: عباس، 35،قطعه 5، 38،قطعه 7 و 8، 147،قطعه 163).
منبع: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی
- [سایر] چالش ها واصلاحات فرهنگی دوران خلافت امام علی(ع)؟
- [سایر] با سلام علت جابه جایی مرکز خلافت از مدینه به کوفه توسط امام علی(ع)چیست؟ آیا در هنگام به خلافت رسیدن حضرت علی(ع) مدینه امنیت کافی برای خلافت را نداشته ؟
- [سایر] آیا فرزند عمر (عبدالله بن عمر) در حوادث تاریخی دوران خلافت عثمان و حکومت حضرت علی(ع) تأثیرگذار بود؟ یا پس از مرگ پدر از سیاست فاصله گرفت؟
- [سایر] امیرمؤمنان(علیه السلام) در دوره خلافت خلفای سه گانه و در طول دوره 25 ساله، چه خدماتی را به جهان اسلام ارائه نمودند؟
- [سایر] در دوره ای که ولی فقیه مشخص نیست چه باید کرد مثل دوران خلافت خلفای سه گانه که خیلی از جوانان امیرالمؤمنین(ع) را نمی شناختند و در زمانی که خلافت دست ولی فقیه نیست چه نسبتی با حکومت باید داشت؟ مثلا خمس
- [سایر] چرا امام علی(ع) بعد از جریان غصب خلافت قیام نفرمود؟
- [سایر] چرا پیامبر اسلام(ص) برای خلافت امام علی (ع) اقدامی صریح و واضح نکرد؟
- [سایر] دلیل سکوت 25 ساله حضرت علی (ع) در مقابل غاصبان خلافت چیست؟
- [سایر] اگر شیوه خلفا صحیح نبود، چرا حضرت علی (ع) در زمان خلافت اصلاحی صورت نداد؟
- [سایر] آیا امام علی(ع) با سه خلیفه ماقبل از خود بیعت کرده اند؟
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] نماز در حرم امامان (ع) مستحب بلکه بهتر از مسجد است و مروی است که نماز حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین (ع) برابر دویست هزار نماز است.
- [آیت الله جوادی آملی] ) .االله اکبر) یعنی خدای سبحان بزرگتر از آن است که وصف شود. (أشهد أن لا إله الاّ االله ), یعنی شهادت می دهم که غیر خدای یکتا و یگانه خدای دیگری نیست . (أشهد أنّ محمداً رسول االله ); یعنی شهادت میدهم که حضرت محمدبن عبداالله(ص) پیامبر و فرستاده خداست . (أشهد أنّ علیاً امیرالمؤمنین و ولیّ االله)؛ یعنی شهادت میدهم که حضرت علی(ع)امیر مؤمنان و ولیّ خدا بر همه خلق است . (حیّ علی الصلاة )؛ یعنی بشتاب برای اقامه نماز، (حیّ علی الفلاح)؛ یعنی بشتاب برای رستگاری، (حیّ علی خیر العمل )؛ یعنی بشتاب برای بهترین کار که نماز است، (قد قامت الصلاة)؛ یعنی به تحقیق نماز برپا شد، (لا إله الاّ االله )؛ یعنی خدایی؛ جز خدای یکتا و یگانه, سزاوار پرستش نیست.
- [آیت الله نوری همدانی] اذان هیجده جمله است : اللهً اکبرُ چهار مرتبه اشهدً ان لا الهَ الا اللهً ، اشهدً انّ محّمداً رسولً اللهِ ، حیّ علی الصلاهِ، حیَّ علی الفلاحِ ، حیّ علی خیرِ العملِ ، الله اکبرُ ، لا الهَ الا اللهً هر یک دو مرتبه ، و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اول اذان و یک مرتبه لا اِلَه الّا اللهً از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حیّ علی خیرِ العملِ باید دو مرتبه قد قامتِ الصلاهً اضافه نمود .
- [آیت الله جوادی آملی] .اذان, هجده جمله است : (االله اکبر ) چهار مرتبه، (أشهد أن لا إله الاّ االله )، (أشهد أنّ محمداً رسول االله )، (حیّ علی الصلاة )، (حیّ علی الفلاح)، (حیّ علی خیر العمل )، (االله اکبر )، (لا إله الاّ االله )، هر کدام دو مرتبه، و اقامه , هفده جمله است : دو مرتبه (االله اکبر )، از اول اذان و یک مرتبه (لا إله الاّ االله ) از آخر آن , کم می شود و دو مرتبه (قد قامت الصلاة ) بعد از (حیّ علی خیر العمل) افزوده میشود.
- [آیت الله سبحانی] اذان هیجده جمله است: اللّهُ أَکْبَر چهار مرتبه. أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، حَیَّ عَلَی الصَّلاَةِ، حَیَّ عَلَی الفَلاَح، حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ، اللّهُ أَکْبَر، لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه اللّهُ أَکْبَر از اول اذان و یک مرتبه لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ باید دو مرتبه قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ اضافه نمود.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اذان هیجده جمله است: "اللهُ أکْبَرُ" چهار مرتبه؛ "أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ" "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله" "حَیَّ عَلی الصّلاة" "حَیَّ عَلَی الْفَلاَح" "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل" "اللهُ أَکْبَرُ" "لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله" هر یک دو مرتبه. اقامه هفده جمله است یعنی: دو مرتبه "اللهُ أکْبَرُ" از اول اذان و یک مرتبه "لا إِلَهَ إِلاَّ الله" از آخر آن کم می شود وبعد از گفتن "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل"باید دو مرتبه "قَدْ قامَتِ الصَّلاة" اضافه نمود.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اذان هیجده جمله است: اَلله اکبرُ چهار مرتبه اَشهدُ اَنْ لا الهَ اِلاّاللهُ، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله حیَّ عَلَی الصَّلوةِ حَیَّ عَلَی الفَلاحِ حَیَّ عَلی خیرِ العملِ، الله اکبرُ لااِلَه اِلاّالله هر یک دو مرتبه و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اوّل اذان و یک مرتبه لااِلهَ اِلاّالله از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خیرِ العَمَل باید دو مرتبه قَد قامَتِ الصَّلوةُ اضافه نمود.
- [آیت الله خوئی] اذان هیجده جمله است:" الله اکبر" چهار مرتبه،" اشهد ان لا اله الا الله، أشهد ان محمداً رسول الله، حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه، و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه" الله اکبر" از اوّل اذان، و یک مرتبه" لا اله الا الله" از آخر آن کم میشود، و بعداز گفتن" حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه" قد قامت الصلاه" اضافه نمود.
- [امام خمینی] اذان هیجده جمله است: "الله اکبر" چهار مرتبه، "اشهد ان لا اله الا الله،اشهد ان محمدا رسول الله، حی علی الصلاه، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه"الله اکبر" از اول اذان، و یک مرتبه "لا اله الا الله" از آخر آن کم می شود، و بعداز گفتن "حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه "قد قامت الصلاه" اضاضه نمود.
- [آیت الله بهجت] اذان هیجده جمله است: (اللّه اَکبَر) چهار مرتبه؛ (اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه)؛ (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه)؛ (حَی عَلَی الصَّلاة)؛ (حَی عَلَی الفَلاح)؛ (حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل)؛ (اللّه اَکبَر)؛ (لا اِلهَ اِلاَّ اللّه) هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است؛ یعنی دو مرتبه (اللّه اکبر) از اول اذان و یک مرتبه (لا اِلهَ الاَّ اللّه) از آخر آن کم میشود، و بعد از گفتن (حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل) باید دو مرتبه (قَدْ قامَتِ الصَّلاة) اضافه نمود.