باسلام عبدالله ابن عباس راوی،چه شخصیتی دارد؟ آیا ائمه اطهار(ع) مؤیداویند؟
باسلام عبدالله ابن عباس راوی،چه شخصیتی دارد؟ آیا ائمه اطهار(ع) مؤیداویند؟ پاسخ: عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف مکنّی به ابی العباس در نزدیکی شهر مکة مکرمه و در شعب ابی طالب آنگاه که مسلمین و بنی هاشم در آن جا محصور بودند متولّد شد. عبدالله بن عباس چند برادر غیر از خودش داشت که نام یکی از آنها عبیدالله بن عباس بود که در زمان خلافت امام حسن - علیه السلام- فرماندهی لشکر امام را عهده‌دار بود که با تطمیع عمّال معاویه و نیرنگ آنها سپاه امام را ترک کرد و به سوی سپاه معاویه رفت. با اینکه سپاه معاویه دو فرزند او را کشته بودند، ولی او با این همه امام را رها کرد و به معاویه پیوست که سستی عظیمی در سپاه امام به وجود آمد و یکی از اسباب شکست سپاه امام نیز همین علت بود. اما عبدالله بن عباس در کنار امیرالمؤمنین - علیه السلام- بود و یکی از شاگردان آن حضرت در علم تفسیر قرآن محسوب می‌شد و امام او را فرماندار بصره نموده بود؛ و یک بار او را نسبت به بدرفتاریش به بنی تمیم هشدار داد و نصیحت نمود.( نهج البلاغه، نامة 18 و 22 و 35) به هر حال شکی نیست که عبدالله بن عباس یکی از بزرگترین شخصیت های دنیای اسلام به ویژه در نیمه اول قرن اول هجری است که در زمینه های مختلف علوم اسلامی همانند فقه و حدیث، تفسیر، تاریخ و حتی شعر و ادب عرب سرآمد بود. به گونه ای که درباره او گفته شده است: (روزی می نشست و جز از فقه تدریس نمی کرد، و روزی تأویل و روزی از جنگ های رسول خدا(ص) و روزی از شعر و ادب عرب و روزی از ایام العرب سخن می گفت و هرگز ندیدم که دانشمندی به حضور او بیاید مگر این که برای او فروتنی کند و هر کس در هر چیزی از او سؤال می کرد او را بر آن دانشمند و آگاه می یافت(طبقات، ابن سعد، ترجمه مهدوی دامغانی، ج 2، ص 351. ابن سعد این عبارت را از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه نقل می کند) و او در علم تا آنجا پیش رفت که ملقب به لقب بحر یعنی دریا شد(همان). او خود این همه توفیقات را در اثر دعای پیامبر خدا(ص) می داند که برایش چنین دعا کرد: (اللهم فقهه فی الدین و علمه التأویل؛ خداوندا او را در دین فقیه گردان و علم تأویل (تفسیر) به او بیاموز)( همان و نیز طبقات الفقهاء، شیرازی، ص 30). و نیز این دعا از رسول خدا(ص) برای او نقل شده که خداوندا او را حکمت بیاموز(طبقات ابن سعد، ج 2، ص 348). از سوی دیگر در محبت و دوستی فراوان این شخصیت عظیم نسبت به حضرت علی(ع) و فرزندانش جای هیچگونه بحث و شبهه ای نیست. چنین معروف است که هنگامی که از علم فراوان او در عجب ماندند، خواستند او را با علی(ع) مقایسه کنند، اما او پاسخ داد: نسبت علم من به علم علی(ع) همانند نسبت قطره ای باران به اقیانوس است(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص 19). همو در کنار امام علی(ع) در هر سه جنگ جمل، صفین و نهروان شرکت کرد و در جنگ جمل و صفین از فرماندهان لشکر امام(ع) به شمار می رفت(موسوعه طبقات الفقهاء، زیر نظر جعفر سبحانی، ج 1، ص 167؛ موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع) ، محمدی ری شهری و همکاران، ج 10، ص 189). او آنچنان مورد اعتماد حضرت علی(ع) بود که بلافاصله پس از پیروزی در جنگ جمل، به عنوان والی بصره که در آن زمان وضعیت حساسی داشت، برگزیده شد ( تاریخ الطبری، ج 5، ص 93) و در ماجرای صفین و در هنگام انتخاب نماینده و حکم برای ماجرای حکمیت، گزینه نخست حضرت علی(ع) او بود، اما خوارج و اشعث بن قیس این گزینه را نپذیرفتند و استدلال آنها چنین بود: (لافرق بینه و بین علی(ع))( همان، ص 51) او در جنگ نهروان، در آغاز به عنوان نماینده حضرت علی(ع) با خوارج سخن گفت و با بیان شیوا و استدلالات محکم خود، سست بنیانی باورهایشان را آشکار ساخت به گونه ای که تعداد زیادی از آنها دست از جنگ کشیدند(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 189). او پس از شهادت امام علی(ع) در کنار فرزندش امام حسن(ع) ماند و از اولین بیعت کنندگان با او بود و از سوی آن حضرت(ع) به سمت استانداری بصره منصوب شد(الارشاد، شیخ مفید، ترجمه محمد باقر ساعدی خراسانی، ص 349). او در زمان حکومت معاویه در نزد وی از بازگویی حق و دفاع از حضرت علی(ع) باز نایستاد و با سخنان کوبنده خود او را زیر سؤال برد. چنین مشهور است که ابن عباس در حالی که نابینا شده بود در مجلس معاویه شرکت کرد و معاویه با تمسخر از او پرسید: چرا شما بنی هاشم از ناحیه چشم (بصر) دچار آسیب می شوید. ابن عباس بلافاصله در جواب گفت: (به همان علت که شما بنی امیه در بصیرت خود دچار آسیب می شوید)( موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 167). و همین نابینایی به عنوان علت عدم حضور او در رکاب امام حسین(ع) در واقعه عاشورا یاد شده است(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 190). درباره برخورد او با امام حسن(ع) و امام حسین(ع) چنین نقل شده که با آن که از نظر سنی از آنها بزرگتر بود، رکاب اسب آن دو بزرگوار را هنگام سوار شدن بر اسب می گرفت(موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 167.). اما با این همه سوالی که به ذهن می آید این است که پس چرا در زمان سقیفه از حضرت علی(ع) دفاع نکرد؟ باید به این نکته توجه داشت که ، ابن عباس در زمان رحلت پیامبر خدا(ص) دارای موقعیت اجتماعی بارزی نبود، زیرا همانطور که ذکر کردیم او در مکه و در شعب ابی طالب سه سال قبل از هجرت به دنیا آمده بود(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع) ج 12، ص 188) و در سال هشتم هجرت یعنی سال فتح مکه به مدینه رفته(همان) و ملازم حضرت پیامبر(ص) شد. بنابراین او در هنگام رحلت پیامبر(ص) تنها 13 یا 14 سال داشت که تنها 2 الی 3 سال محضر پیامبر(ص) را درک کرده بود و در این زمان نه شخصیتی علمی به شمار می آمد و نه شخصیتی سیاسی. اما بر اثر هوش و درایت و نیز تلاش و پشتکار خود به جایی رسید(طبقات ابن سعد، ج 2، ص 350) که به عنوان یکی از مشاوران عمر بن خطاب در طول حکومتش گشت(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 188.) تا جایی که یکی از گزارشگران می گوید: (به ابن عباس فهم و دانش و تیزهوشی فراوان عنایت شده است و ندیدم که عمر بن خطاب هیچ کس را بر او مقدم بدارد)( طبقات ابن سعد، ج 2، ص 353) و این مشاور، به گونه ای بود که هنگامی که ابن عباس در بستر بیماری افتاده بود، عمر او را عیادت کرد و به او گفت: (بیماری تو کار ما را مختل ساخته است)( همان.). و این توجه عمر به ابن عباس چنان بود که برخی از صحابه همانند عبدالرحمن بن عوف به او اعتراض کرده و گفتند: فرزندان ما نیز مانند او هستند؛ اما عمر از ابن عباس دفاع کرده و ویژگی های او را به رخ عبدالرحمن بن عوف کشید(طبقات الفقهاء، شیرازی، ص 30.). اما این توجه عمر باعث نمی شد که ابن عباس در دفاع از حق حضرت علی(ع) و بنی هاشم برای حکومت بعد از پیامبر(ص) کوتاهی کند، چنانچه هنگامی که عمر علت رویگردانی قریش از بنی هاشم را جمع نشدن خلافت و نبوت در این خاندان دانست، ابن عباس با استدلال های محکم و از راه آیات قرآنی دیدگاه خود را پیرامون حق بودن بنی هاشم که طبعا کاندیدایی جز حضرت علی(ع) نداشتند، بیان کرد به گونه ای که عمر او را متهم به بدخواهی و کینه توزی نسبت به قریش کرد و در همین مجلس بود که عمر به صورت گلایه سخن ابن عباس را یادآور شد که معتقد به این بود که خلافت از راه حسد و ظلم از بنی هاشم غصب شده است و ابن عباس ضمن تأیید این سخن، استدلال های خود را بیان کرد و نزدیکی خاندان خود نسبت به پیامبر(ص) را بیان کرد و استدلال های او چنان محکم بود که پس از بیرون رفتنش از مجلس، عمر رو به اطرافیان کرده و چنین گفت: (واها لابن عباس! ما رأیته لاحی احدا قط الا خصمه؛ چه عجیب است این ابن عباس! هرگز ندیدم با کسی درافتد، مگر این که او را محکوم کند)( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 122، ص 52 - 55). همچنین هنگامی که عمر در اواخر حیات خود از سرگردانی اش در امر جانشینی خود در نزد ابن عباس سخن می گفت: او فضایل حضرت علی(ع) همچون جهادش در راه خدا، پیشینه اش در اسلام، نزدیکی اش به پیامبر خدا(ص) و علم فراوانش را به عمر یادآور شده و او را مناسبترین فرد برای تصدی خلافت دانست(همان، ص 51). اما عمر این خیرخواهی را نپذیرفت و عاقبت برگزیده شدن خلیفه را موکول به شورایی شش نفره نمود که یکی از آنها حضرت علی(ع) بود. ابن عباس هنگامی که این ترکیب و توصیه های عمر را دید، با تیزبینی خطاب به حضرت علی(ع) گفت: (خلافت از دست ما بیرون رفت، این مرد (عمر) می خواهد خلافت به عثمان برسد)( همان، ج 1، ص 189). طرفداری ابن عباس از حضرت علی(ع) چنان برای عمر آشکار شده بود که علی رغم محبت فراوان نسبت به او، هیچگاه مسؤولیت سنگینی به او واگذار نکرد و چنین نقل شده که زمانی او را برای فرمانداری ولایت حمص در نظر گرفته بود، اما به سرعت پشیمان شد با این استدلال که ابن عباس با توجه به دیدگاهش در مورد حقانیت خلافت بنی هاشم، ممکن است حمصیان را منحرف سازد. با این حال ورود او در دستگاه خلافت نمی تواند ضربه ای به شخصیت او وارد سازد، زیرا با توجه به ورود اصحاب خاص حضرت علی(ع) به این دستگاه و همکاری آنان با حاکمان می توانیم به این نتیجه کلی برسیم که این همکاری با رضایت و تأیید آن حضرت (ع) بوده است و لااقل هیچ منعی از سوی حضرت(ع) نسبت به این کار دیده و شنیده نشده است. چگونه می توان پذیرفت که عمار آن یار با وفای حضرت علی(ع) که لحظه ای در دفاع از حق حضرت(ع) کوتاهی نکرد، بدون رضایت و تأیید آن حضرت(ع) استانداری کوفه را از سوی عمر بپذیرد(اخبار الطوال، دینوری، ترجمه مهدوی دامغانی، ص 164 و پس از آن) و یا سلمان که به واسطه نزدیکی اش به پیامبر(ص) و خاندانش از اهل بیت(ع) دانسته شده و به سلمان محمدی مشهور شد، در فتح ایران شرکت کند و پس از فتح ولایتمداری مدائن را قبول کند(تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج 2، ص 37.) و ... نتیجه این که دلیل معتبری در دست نیست که وی بالاخص در آخر عمرش از علی - علیه السلام- بریده باشد، اما او با معاویه مذاکراتی داشته است، همان‌طوری که سایر یاران علی - علیه السلام- با معاویه مذاکراتی داشته‌اند و اینها دلیل نمی‌شود که بگوییم او در آخر عمر به معاویه پیوسته باشد ولی برادرش عبیدالله به معاویه پیوست و به امام حسن - علیه السلام- خیانت کرد.
عنوان سوال:

باسلام عبدالله ابن عباس راوی،چه شخصیتی دارد؟ آیا ائمه اطهار(ع) مؤیداویند؟


پاسخ:

باسلام عبدالله ابن عباس راوی،چه شخصیتی دارد؟ آیا ائمه اطهار(ع) مؤیداویند؟

پاسخ: عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف مکنّی به ابی العباس در نزدیکی شهر مکة مکرمه و در شعب ابی طالب آنگاه که مسلمین و بنی هاشم در آن جا محصور بودند متولّد شد.
عبدالله بن عباس چند برادر غیر از خودش داشت که نام یکی از آنها عبیدالله بن عباس بود که در زمان خلافت امام حسن - علیه السلام- فرماندهی لشکر امام را عهده‌دار بود که با تطمیع عمّال معاویه و نیرنگ آنها سپاه امام را ترک کرد و به سوی سپاه معاویه رفت. با اینکه سپاه معاویه دو فرزند او را کشته بودند، ولی او با این همه امام را رها کرد و به معاویه پیوست که سستی عظیمی در سپاه امام به وجود آمد و یکی از اسباب شکست سپاه امام نیز همین علت بود. اما عبدالله بن عباس در کنار امیرالمؤمنین - علیه السلام- بود و یکی از شاگردان آن حضرت در علم تفسیر قرآن محسوب می‌شد و امام او را فرماندار بصره نموده بود؛ و یک بار او را نسبت به بدرفتاریش به بنی تمیم هشدار داد و نصیحت نمود.( نهج البلاغه، نامة 18 و 22 و 35)
به هر حال شکی نیست که عبدالله بن عباس یکی از بزرگترین شخصیت های دنیای اسلام به ویژه در نیمه اول قرن اول هجری است که در زمینه های مختلف علوم اسلامی همانند فقه و حدیث، تفسیر، تاریخ و حتی شعر و ادب عرب سرآمد بود. به گونه ای که درباره او گفته شده است: (روزی می نشست و جز از فقه تدریس نمی کرد، و روزی تأویل و روزی از جنگ های رسول خدا(ص) و روزی از شعر و ادب عرب و روزی از ایام العرب سخن می گفت و هرگز ندیدم که دانشمندی به حضور او بیاید مگر این که برای او فروتنی کند و هر کس در هر چیزی از او سؤال می کرد او را بر آن دانشمند و آگاه می یافت(طبقات، ابن سعد، ترجمه مهدوی دامغانی، ج 2، ص 351. ابن سعد این عبارت را از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه نقل می کند) و او در علم تا آنجا پیش رفت که ملقب به لقب بحر یعنی دریا شد(همان). او خود این همه توفیقات را در اثر دعای پیامبر خدا(ص) می داند که برایش چنین دعا کرد: (اللهم فقهه فی الدین و علمه التأویل؛ خداوندا او را در دین فقیه گردان و علم تأویل (تفسیر) به او بیاموز)( همان و نیز طبقات الفقهاء، شیرازی، ص 30). و نیز این دعا از رسول خدا(ص) برای او نقل شده که خداوندا او را حکمت بیاموز(طبقات ابن سعد، ج 2، ص 348). از سوی دیگر در محبت و دوستی فراوان این شخصیت عظیم نسبت به حضرت علی(ع) و فرزندانش جای هیچگونه بحث و شبهه ای نیست. چنین معروف است که هنگامی که از علم فراوان او در عجب ماندند، خواستند او را با علی(ع) مقایسه کنند، اما او پاسخ داد: نسبت علم من به علم علی(ع) همانند نسبت قطره ای باران به اقیانوس است(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص 19). همو در کنار امام علی(ع) در هر سه جنگ جمل، صفین و نهروان شرکت کرد و در جنگ جمل و صفین از فرماندهان لشکر امام(ع) به شمار می رفت(موسوعه طبقات الفقهاء، زیر نظر جعفر سبحانی، ج 1، ص 167؛ موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع) ، محمدی ری شهری و همکاران، ج 10، ص 189). او آنچنان مورد اعتماد حضرت علی(ع) بود که بلافاصله پس از پیروزی در جنگ جمل، به عنوان والی بصره که در آن زمان وضعیت حساسی داشت، برگزیده شد ( تاریخ الطبری، ج 5، ص 93) و در ماجرای صفین و در هنگام انتخاب نماینده و حکم برای ماجرای حکمیت، گزینه نخست حضرت علی(ع) او بود، اما خوارج و اشعث بن قیس این گزینه را نپذیرفتند و استدلال آنها چنین بود: (لافرق بینه و بین علی(ع))( همان، ص 51) او در جنگ نهروان، در آغاز به عنوان نماینده حضرت علی(ع) با خوارج سخن گفت و با بیان شیوا و استدلالات محکم خود، سست بنیانی باورهایشان را آشکار ساخت به گونه ای که تعداد زیادی از آنها دست از جنگ کشیدند(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 189). او پس از شهادت امام علی(ع) در کنار فرزندش امام حسن(ع) ماند و از اولین بیعت کنندگان با او بود و از سوی آن حضرت(ع) به سمت استانداری بصره منصوب شد(الارشاد، شیخ مفید، ترجمه محمد باقر ساعدی خراسانی، ص 349). او در زمان حکومت معاویه در نزد وی از بازگویی حق و دفاع از حضرت علی(ع) باز نایستاد و با سخنان کوبنده خود او را زیر سؤال برد. چنین مشهور است که ابن عباس در حالی که نابینا شده بود در مجلس معاویه شرکت کرد و معاویه با تمسخر از او پرسید: چرا شما بنی هاشم از ناحیه چشم (بصر) دچار آسیب می شوید. ابن عباس بلافاصله در جواب گفت: (به همان علت که شما بنی امیه در بصیرت خود دچار آسیب می شوید)( موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 167). و همین نابینایی به عنوان علت عدم حضور او در رکاب امام حسین(ع) در واقعه عاشورا یاد شده است(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 190). درباره برخورد او با امام حسن(ع) و امام حسین(ع) چنین نقل شده که با آن که از نظر سنی از آنها بزرگتر بود، رکاب اسب آن دو بزرگوار را هنگام سوار شدن بر اسب می گرفت(موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 167.). اما با این همه سوالی که به ذهن می آید این است که پس چرا در زمان سقیفه از حضرت علی(ع) دفاع نکرد؟ باید به این نکته توجه داشت که ، ابن عباس در زمان رحلت پیامبر خدا(ص) دارای موقعیت اجتماعی بارزی نبود، زیرا همانطور که ذکر کردیم او در مکه و در شعب ابی طالب سه سال قبل از هجرت به دنیا آمده بود(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع) ج 12، ص 188) و در سال هشتم هجرت یعنی سال فتح مکه به مدینه رفته(همان) و ملازم حضرت پیامبر(ص) شد. بنابراین او در هنگام رحلت پیامبر(ص) تنها 13 یا 14 سال داشت که تنها 2 الی 3 سال محضر پیامبر(ص) را درک کرده بود و در این زمان نه شخصیتی علمی به شمار می آمد و نه شخصیتی سیاسی. اما بر اثر هوش و درایت و نیز تلاش و پشتکار خود به جایی رسید(طبقات ابن سعد، ج 2، ص 350) که به عنوان یکی از مشاوران عمر بن خطاب در طول حکومتش گشت(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 188.) تا جایی که یکی از گزارشگران می گوید: (به ابن عباس فهم و دانش و تیزهوشی فراوان عنایت شده است و ندیدم که عمر بن خطاب هیچ کس را بر او مقدم بدارد)( طبقات ابن سعد، ج 2، ص 353) و این مشاور، به گونه ای بود که هنگامی که ابن عباس در بستر بیماری افتاده بود، عمر او را عیادت کرد و به او گفت: (بیماری تو کار ما را مختل ساخته است)( همان.). و این توجه عمر به ابن عباس چنان بود که برخی از صحابه همانند عبدالرحمن بن عوف به او اعتراض کرده و گفتند: فرزندان ما نیز مانند او هستند؛ اما عمر از ابن عباس دفاع کرده و ویژگی های او را به رخ عبدالرحمن بن عوف کشید(طبقات الفقهاء، شیرازی، ص 30.). اما این توجه عمر باعث نمی شد که ابن عباس در دفاع از حق حضرت علی(ع) و بنی هاشم برای حکومت بعد از پیامبر(ص) کوتاهی کند، چنانچه هنگامی که عمر علت رویگردانی قریش از بنی هاشم را جمع نشدن خلافت و نبوت در این خاندان دانست، ابن عباس با استدلال های محکم و از راه آیات قرآنی دیدگاه خود را پیرامون حق بودن بنی هاشم که طبعا کاندیدایی جز حضرت علی(ع) نداشتند، بیان کرد به گونه ای که عمر او را متهم به بدخواهی و کینه توزی نسبت به قریش کرد و در همین مجلس بود که عمر به صورت گلایه سخن ابن عباس را یادآور شد که معتقد به این بود که خلافت از راه حسد و ظلم از بنی هاشم غصب شده است و ابن عباس ضمن تأیید این سخن، استدلال های خود را بیان کرد و نزدیکی خاندان خود نسبت به پیامبر(ص) را بیان کرد و استدلال های او چنان محکم بود که پس از بیرون رفتنش از مجلس، عمر رو به اطرافیان کرده و چنین گفت: (واها لابن عباس! ما رأیته لاحی احدا قط الا خصمه؛ چه عجیب است این ابن عباس! هرگز ندیدم با کسی درافتد، مگر این که او را محکوم کند)( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 122، ص 52 - 55). همچنین هنگامی که عمر در اواخر حیات خود از سرگردانی اش در امر جانشینی خود در نزد ابن عباس سخن می گفت: او فضایل حضرت علی(ع) همچون جهادش در راه خدا، پیشینه اش در اسلام، نزدیکی اش به پیامبر خدا(ص) و علم فراوانش را به عمر یادآور شده و او را مناسبترین فرد برای تصدی خلافت دانست(همان، ص 51). اما عمر این خیرخواهی را نپذیرفت و عاقبت برگزیده شدن خلیفه را موکول به شورایی شش نفره نمود که یکی از آنها حضرت علی(ع) بود. ابن عباس هنگامی که این ترکیب و توصیه های عمر را دید، با تیزبینی خطاب به حضرت علی(ع) گفت: (خلافت از دست ما بیرون رفت، این مرد (عمر) می خواهد خلافت به عثمان برسد)( همان، ج 1، ص 189). طرفداری ابن عباس از حضرت علی(ع) چنان برای عمر آشکار شده بود که علی رغم محبت فراوان نسبت به او، هیچگاه مسؤولیت سنگینی به او واگذار نکرد و چنین نقل شده که زمانی او را برای فرمانداری ولایت حمص در نظر گرفته بود، اما به سرعت پشیمان شد با این استدلال که ابن عباس با توجه به دیدگاهش در مورد حقانیت خلافت بنی هاشم، ممکن است حمصیان را منحرف سازد. با این حال ورود او در دستگاه خلافت نمی تواند ضربه ای به شخصیت او وارد سازد، زیرا با توجه به ورود اصحاب خاص حضرت علی(ع) به این دستگاه و همکاری آنان با حاکمان می توانیم به این نتیجه کلی برسیم که این همکاری با رضایت و تأیید آن حضرت (ع) بوده است و لااقل هیچ منعی از سوی حضرت(ع) نسبت به این کار دیده و شنیده نشده است. چگونه می توان پذیرفت که عمار آن یار با وفای حضرت علی(ع) که لحظه ای در دفاع از حق حضرت(ع) کوتاهی نکرد، بدون رضایت و تأیید آن حضرت(ع) استانداری کوفه را از سوی عمر بپذیرد(اخبار الطوال، دینوری، ترجمه مهدوی دامغانی، ص 164 و پس از آن) و یا سلمان که به واسطه نزدیکی اش به پیامبر(ص) و خاندانش از اهل بیت(ع) دانسته شده و به سلمان محمدی مشهور شد، در فتح ایران شرکت کند و پس از فتح ولایتمداری مدائن را قبول کند(تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج 2، ص 37.) و ...
نتیجه این که دلیل معتبری در دست نیست که وی بالاخص در آخر عمرش از علی - علیه السلام- بریده باشد، اما او با معاویه مذاکراتی داشته است، همان‌طوری که سایر یاران علی - علیه السلام- با معاویه مذاکراتی داشته‌اند و اینها دلیل نمی‌شود که بگوییم او در آخر عمر به معاویه پیوسته باشد ولی برادرش عبیدالله به معاویه پیوست و به امام حسن - علیه السلام- خیانت کرد.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین