باسلام عبدالله ابن عباس راوی،چه شخصیتی دارد؟ آیا ائمه اطهار(ع) مؤیداویند؟ پاسخ: عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف مکنّی به ابی العباس در نزدیکی شهر مکة مکرمه و در شعب ابی طالب آنگاه که مسلمین و بنی هاشم در آن جا محصور بودند متولّد شد. عبدالله بن عباس چند برادر غیر از خودش داشت که نام یکی از آنها عبیدالله بن عباس بود که در زمان خلافت امام حسن - علیه السلام- فرماندهی لشکر امام را عهدهدار بود که با تطمیع عمّال معاویه و نیرنگ آنها سپاه امام را ترک کرد و به سوی سپاه معاویه رفت. با اینکه سپاه معاویه دو فرزند او را کشته بودند، ولی او با این همه امام را رها کرد و به معاویه پیوست که سستی عظیمی در سپاه امام به وجود آمد و یکی از اسباب شکست سپاه امام نیز همین علت بود. اما عبدالله بن عباس در کنار امیرالمؤمنین - علیه السلام- بود و یکی از شاگردان آن حضرت در علم تفسیر قرآن محسوب میشد و امام او را فرماندار بصره نموده بود؛ و یک بار او را نسبت به بدرفتاریش به بنی تمیم هشدار داد و نصیحت نمود.( نهج البلاغه، نامة 18 و 22 و 35) به هر حال شکی نیست که عبدالله بن عباس یکی از بزرگترین شخصیت های دنیای اسلام به ویژه در نیمه اول قرن اول هجری است که در زمینه های مختلف علوم اسلامی همانند فقه و حدیث، تفسیر، تاریخ و حتی شعر و ادب عرب سرآمد بود. به گونه ای که درباره او گفته شده است: (روزی می نشست و جز از فقه تدریس نمی کرد، و روزی تأویل و روزی از جنگ های رسول خدا(ص) و روزی از شعر و ادب عرب و روزی از ایام العرب سخن می گفت و هرگز ندیدم که دانشمندی به حضور او بیاید مگر این که برای او فروتنی کند و هر کس در هر چیزی از او سؤال می کرد او را بر آن دانشمند و آگاه می یافت(طبقات، ابن سعد، ترجمه مهدوی دامغانی، ج 2، ص 351. ابن سعد این عبارت را از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه نقل می کند) و او در علم تا آنجا پیش رفت که ملقب به لقب بحر یعنی دریا شد(همان). او خود این همه توفیقات را در اثر دعای پیامبر خدا(ص) می داند که برایش چنین دعا کرد: (اللهم فقهه فی الدین و علمه التأویل؛ خداوندا او را در دین فقیه گردان و علم تأویل (تفسیر) به او بیاموز)( همان و نیز طبقات الفقهاء، شیرازی، ص 30). و نیز این دعا از رسول خدا(ص) برای او نقل شده که خداوندا او را حکمت بیاموز(طبقات ابن سعد، ج 2، ص 348). از سوی دیگر در محبت و دوستی فراوان این شخصیت عظیم نسبت به حضرت علی(ع) و فرزندانش جای هیچگونه بحث و شبهه ای نیست. چنین معروف است که هنگامی که از علم فراوان او در عجب ماندند، خواستند او را با علی(ع) مقایسه کنند، اما او پاسخ داد: نسبت علم من به علم علی(ع) همانند نسبت قطره ای باران به اقیانوس است(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص 19). همو در کنار امام علی(ع) در هر سه جنگ جمل، صفین و نهروان شرکت کرد و در جنگ جمل و صفین از فرماندهان لشکر امام(ع) به شمار می رفت(موسوعه طبقات الفقهاء، زیر نظر جعفر سبحانی، ج 1، ص 167؛ موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع) ، محمدی ری شهری و همکاران، ج 10، ص 189). او آنچنان مورد اعتماد حضرت علی(ع) بود که بلافاصله پس از پیروزی در جنگ جمل، به عنوان والی بصره که در آن زمان وضعیت حساسی داشت، برگزیده شد ( تاریخ الطبری، ج 5، ص 93) و در ماجرای صفین و در هنگام انتخاب نماینده و حکم برای ماجرای حکمیت، گزینه نخست حضرت علی(ع) او بود، اما خوارج و اشعث بن قیس این گزینه را نپذیرفتند و استدلال آنها چنین بود: (لافرق بینه و بین علی(ع))( همان، ص 51) او در جنگ نهروان، در آغاز به عنوان نماینده حضرت علی(ع) با خوارج سخن گفت و با بیان شیوا و استدلالات محکم خود، سست بنیانی باورهایشان را آشکار ساخت به گونه ای که تعداد زیادی از آنها دست از جنگ کشیدند(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 189). او پس از شهادت امام علی(ع) در کنار فرزندش امام حسن(ع) ماند و از اولین بیعت کنندگان با او بود و از سوی آن حضرت(ع) به سمت استانداری بصره منصوب شد(الارشاد، شیخ مفید، ترجمه محمد باقر ساعدی خراسانی، ص 349). او در زمان حکومت معاویه در نزد وی از بازگویی حق و دفاع از حضرت علی(ع) باز نایستاد و با سخنان کوبنده خود او را زیر سؤال برد. چنین مشهور است که ابن عباس در حالی که نابینا شده بود در مجلس معاویه شرکت کرد و معاویه با تمسخر از او پرسید: چرا شما بنی هاشم از ناحیه چشم (بصر) دچار آسیب می شوید. ابن عباس بلافاصله در جواب گفت: (به همان علت که شما بنی امیه در بصیرت خود دچار آسیب می شوید)( موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 167). و همین نابینایی به عنوان علت عدم حضور او در رکاب امام حسین(ع) در واقعه عاشورا یاد شده است(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 190). درباره برخورد او با امام حسن(ع) و امام حسین(ع) چنین نقل شده که با آن که از نظر سنی از آنها بزرگتر بود، رکاب اسب آن دو بزرگوار را هنگام سوار شدن بر اسب می گرفت(موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 167.). اما با این همه سوالی که به ذهن می آید این است که پس چرا در زمان سقیفه از حضرت علی(ع) دفاع نکرد؟ باید به این نکته توجه داشت که ، ابن عباس در زمان رحلت پیامبر خدا(ص) دارای موقعیت اجتماعی بارزی نبود، زیرا همانطور که ذکر کردیم او در مکه و در شعب ابی طالب سه سال قبل از هجرت به دنیا آمده بود(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع) ج 12، ص 188) و در سال هشتم هجرت یعنی سال فتح مکه به مدینه رفته(همان) و ملازم حضرت پیامبر(ص) شد. بنابراین او در هنگام رحلت پیامبر(ص) تنها 13 یا 14 سال داشت که تنها 2 الی 3 سال محضر پیامبر(ص) را درک کرده بود و در این زمان نه شخصیتی علمی به شمار می آمد و نه شخصیتی سیاسی. اما بر اثر هوش و درایت و نیز تلاش و پشتکار خود به جایی رسید(طبقات ابن سعد، ج 2، ص 350) که به عنوان یکی از مشاوران عمر بن خطاب در طول حکومتش گشت(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 188.) تا جایی که یکی از گزارشگران می گوید: (به ابن عباس فهم و دانش و تیزهوشی فراوان عنایت شده است و ندیدم که عمر بن خطاب هیچ کس را بر او مقدم بدارد)( طبقات ابن سعد، ج 2، ص 353) و این مشاور، به گونه ای بود که هنگامی که ابن عباس در بستر بیماری افتاده بود، عمر او را عیادت کرد و به او گفت: (بیماری تو کار ما را مختل ساخته است)( همان.). و این توجه عمر به ابن عباس چنان بود که برخی از صحابه همانند عبدالرحمن بن عوف به او اعتراض کرده و گفتند: فرزندان ما نیز مانند او هستند؛ اما عمر از ابن عباس دفاع کرده و ویژگی های او را به رخ عبدالرحمن بن عوف کشید(طبقات الفقهاء، شیرازی، ص 30.). اما این توجه عمر باعث نمی شد که ابن عباس در دفاع از حق حضرت علی(ع) و بنی هاشم برای حکومت بعد از پیامبر(ص) کوتاهی کند، چنانچه هنگامی که عمر علت رویگردانی قریش از بنی هاشم را جمع نشدن خلافت و نبوت در این خاندان دانست، ابن عباس با استدلال های محکم و از راه آیات قرآنی دیدگاه خود را پیرامون حق بودن بنی هاشم که طبعا کاندیدایی جز حضرت علی(ع) نداشتند، بیان کرد به گونه ای که عمر او را متهم به بدخواهی و کینه توزی نسبت به قریش کرد و در همین مجلس بود که عمر به صورت گلایه سخن ابن عباس را یادآور شد که معتقد به این بود که خلافت از راه حسد و ظلم از بنی هاشم غصب شده است و ابن عباس ضمن تأیید این سخن، استدلال های خود را بیان کرد و نزدیکی خاندان خود نسبت به پیامبر(ص) را بیان کرد و استدلال های او چنان محکم بود که پس از بیرون رفتنش از مجلس، عمر رو به اطرافیان کرده و چنین گفت: (واها لابن عباس! ما رأیته لاحی احدا قط الا خصمه؛ چه عجیب است این ابن عباس! هرگز ندیدم با کسی درافتد، مگر این که او را محکوم کند)( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 122، ص 52 - 55). همچنین هنگامی که عمر در اواخر حیات خود از سرگردانی اش در امر جانشینی خود در نزد ابن عباس سخن می گفت: او فضایل حضرت علی(ع) همچون جهادش در راه خدا، پیشینه اش در اسلام، نزدیکی اش به پیامبر خدا(ص) و علم فراوانش را به عمر یادآور شده و او را مناسبترین فرد برای تصدی خلافت دانست(همان، ص 51). اما عمر این خیرخواهی را نپذیرفت و عاقبت برگزیده شدن خلیفه را موکول به شورایی شش نفره نمود که یکی از آنها حضرت علی(ع) بود. ابن عباس هنگامی که این ترکیب و توصیه های عمر را دید، با تیزبینی خطاب به حضرت علی(ع) گفت: (خلافت از دست ما بیرون رفت، این مرد (عمر) می خواهد خلافت به عثمان برسد)( همان، ج 1، ص 189). طرفداری ابن عباس از حضرت علی(ع) چنان برای عمر آشکار شده بود که علی رغم محبت فراوان نسبت به او، هیچگاه مسؤولیت سنگینی به او واگذار نکرد و چنین نقل شده که زمانی او را برای فرمانداری ولایت حمص در نظر گرفته بود، اما به سرعت پشیمان شد با این استدلال که ابن عباس با توجه به دیدگاهش در مورد حقانیت خلافت بنی هاشم، ممکن است حمصیان را منحرف سازد. با این حال ورود او در دستگاه خلافت نمی تواند ضربه ای به شخصیت او وارد سازد، زیرا با توجه به ورود اصحاب خاص حضرت علی(ع) به این دستگاه و همکاری آنان با حاکمان می توانیم به این نتیجه کلی برسیم که این همکاری با رضایت و تأیید آن حضرت (ع) بوده است و لااقل هیچ منعی از سوی حضرت(ع) نسبت به این کار دیده و شنیده نشده است. چگونه می توان پذیرفت که عمار آن یار با وفای حضرت علی(ع) که لحظه ای در دفاع از حق حضرت(ع) کوتاهی نکرد، بدون رضایت و تأیید آن حضرت(ع) استانداری کوفه را از سوی عمر بپذیرد(اخبار الطوال، دینوری، ترجمه مهدوی دامغانی، ص 164 و پس از آن) و یا سلمان که به واسطه نزدیکی اش به پیامبر(ص) و خاندانش از اهل بیت(ع) دانسته شده و به سلمان محمدی مشهور شد، در فتح ایران شرکت کند و پس از فتح ولایتمداری مدائن را قبول کند(تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج 2، ص 37.) و ... نتیجه این که دلیل معتبری در دست نیست که وی بالاخص در آخر عمرش از علی - علیه السلام- بریده باشد، اما او با معاویه مذاکراتی داشته است، همانطوری که سایر یاران علی - علیه السلام- با معاویه مذاکراتی داشتهاند و اینها دلیل نمیشود که بگوییم او در آخر عمر به معاویه پیوسته باشد ولی برادرش عبیدالله به معاویه پیوست و به امام حسن - علیه السلام- خیانت کرد.
باسلام عبدالله ابن عباس راوی،چه شخصیتی دارد؟ آیا ائمه اطهار(ع) مؤیداویند؟
پاسخ: عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف مکنّی به ابی العباس در نزدیکی شهر مکة مکرمه و در شعب ابی طالب آنگاه که مسلمین و بنی هاشم در آن جا محصور بودند متولّد شد.
عبدالله بن عباس چند برادر غیر از خودش داشت که نام یکی از آنها عبیدالله بن عباس بود که در زمان خلافت امام حسن - علیه السلام- فرماندهی لشکر امام را عهدهدار بود که با تطمیع عمّال معاویه و نیرنگ آنها سپاه امام را ترک کرد و به سوی سپاه معاویه رفت. با اینکه سپاه معاویه دو فرزند او را کشته بودند، ولی او با این همه امام را رها کرد و به معاویه پیوست که سستی عظیمی در سپاه امام به وجود آمد و یکی از اسباب شکست سپاه امام نیز همین علت بود. اما عبدالله بن عباس در کنار امیرالمؤمنین - علیه السلام- بود و یکی از شاگردان آن حضرت در علم تفسیر قرآن محسوب میشد و امام او را فرماندار بصره نموده بود؛ و یک بار او را نسبت به بدرفتاریش به بنی تمیم هشدار داد و نصیحت نمود.( نهج البلاغه، نامة 18 و 22 و 35)
به هر حال شکی نیست که عبدالله بن عباس یکی از بزرگترین شخصیت های دنیای اسلام به ویژه در نیمه اول قرن اول هجری است که در زمینه های مختلف علوم اسلامی همانند فقه و حدیث، تفسیر، تاریخ و حتی شعر و ادب عرب سرآمد بود. به گونه ای که درباره او گفته شده است: (روزی می نشست و جز از فقه تدریس نمی کرد، و روزی تأویل و روزی از جنگ های رسول خدا(ص) و روزی از شعر و ادب عرب و روزی از ایام العرب سخن می گفت و هرگز ندیدم که دانشمندی به حضور او بیاید مگر این که برای او فروتنی کند و هر کس در هر چیزی از او سؤال می کرد او را بر آن دانشمند و آگاه می یافت(طبقات، ابن سعد، ترجمه مهدوی دامغانی، ج 2، ص 351. ابن سعد این عبارت را از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه نقل می کند) و او در علم تا آنجا پیش رفت که ملقب به لقب بحر یعنی دریا شد(همان). او خود این همه توفیقات را در اثر دعای پیامبر خدا(ص) می داند که برایش چنین دعا کرد: (اللهم فقهه فی الدین و علمه التأویل؛ خداوندا او را در دین فقیه گردان و علم تأویل (تفسیر) به او بیاموز)( همان و نیز طبقات الفقهاء، شیرازی، ص 30). و نیز این دعا از رسول خدا(ص) برای او نقل شده که خداوندا او را حکمت بیاموز(طبقات ابن سعد، ج 2، ص 348). از سوی دیگر در محبت و دوستی فراوان این شخصیت عظیم نسبت به حضرت علی(ع) و فرزندانش جای هیچگونه بحث و شبهه ای نیست. چنین معروف است که هنگامی که از علم فراوان او در عجب ماندند، خواستند او را با علی(ع) مقایسه کنند، اما او پاسخ داد: نسبت علم من به علم علی(ع) همانند نسبت قطره ای باران به اقیانوس است(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص 19). همو در کنار امام علی(ع) در هر سه جنگ جمل، صفین و نهروان شرکت کرد و در جنگ جمل و صفین از فرماندهان لشکر امام(ع) به شمار می رفت(موسوعه طبقات الفقهاء، زیر نظر جعفر سبحانی، ج 1، ص 167؛ موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع) ، محمدی ری شهری و همکاران، ج 10، ص 189). او آنچنان مورد اعتماد حضرت علی(ع) بود که بلافاصله پس از پیروزی در جنگ جمل، به عنوان والی بصره که در آن زمان وضعیت حساسی داشت، برگزیده شد ( تاریخ الطبری، ج 5، ص 93) و در ماجرای صفین و در هنگام انتخاب نماینده و حکم برای ماجرای حکمیت، گزینه نخست حضرت علی(ع) او بود، اما خوارج و اشعث بن قیس این گزینه را نپذیرفتند و استدلال آنها چنین بود: (لافرق بینه و بین علی(ع))( همان، ص 51) او در جنگ نهروان، در آغاز به عنوان نماینده حضرت علی(ع) با خوارج سخن گفت و با بیان شیوا و استدلالات محکم خود، سست بنیانی باورهایشان را آشکار ساخت به گونه ای که تعداد زیادی از آنها دست از جنگ کشیدند(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 189). او پس از شهادت امام علی(ع) در کنار فرزندش امام حسن(ع) ماند و از اولین بیعت کنندگان با او بود و از سوی آن حضرت(ع) به سمت استانداری بصره منصوب شد(الارشاد، شیخ مفید، ترجمه محمد باقر ساعدی خراسانی، ص 349). او در زمان حکومت معاویه در نزد وی از بازگویی حق و دفاع از حضرت علی(ع) باز نایستاد و با سخنان کوبنده خود او را زیر سؤال برد. چنین مشهور است که ابن عباس در حالی که نابینا شده بود در مجلس معاویه شرکت کرد و معاویه با تمسخر از او پرسید: چرا شما بنی هاشم از ناحیه چشم (بصر) دچار آسیب می شوید. ابن عباس بلافاصله در جواب گفت: (به همان علت که شما بنی امیه در بصیرت خود دچار آسیب می شوید)( موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 167). و همین نابینایی به عنوان علت عدم حضور او در رکاب امام حسین(ع) در واقعه عاشورا یاد شده است(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 190). درباره برخورد او با امام حسن(ع) و امام حسین(ع) چنین نقل شده که با آن که از نظر سنی از آنها بزرگتر بود، رکاب اسب آن دو بزرگوار را هنگام سوار شدن بر اسب می گرفت(موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 167.). اما با این همه سوالی که به ذهن می آید این است که پس چرا در زمان سقیفه از حضرت علی(ع) دفاع نکرد؟ باید به این نکته توجه داشت که ، ابن عباس در زمان رحلت پیامبر خدا(ص) دارای موقعیت اجتماعی بارزی نبود، زیرا همانطور که ذکر کردیم او در مکه و در شعب ابی طالب سه سال قبل از هجرت به دنیا آمده بود(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع) ج 12، ص 188) و در سال هشتم هجرت یعنی سال فتح مکه به مدینه رفته(همان) و ملازم حضرت پیامبر(ص) شد. بنابراین او در هنگام رحلت پیامبر(ص) تنها 13 یا 14 سال داشت که تنها 2 الی 3 سال محضر پیامبر(ص) را درک کرده بود و در این زمان نه شخصیتی علمی به شمار می آمد و نه شخصیتی سیاسی. اما بر اثر هوش و درایت و نیز تلاش و پشتکار خود به جایی رسید(طبقات ابن سعد، ج 2، ص 350) که به عنوان یکی از مشاوران عمر بن خطاب در طول حکومتش گشت(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 188.) تا جایی که یکی از گزارشگران می گوید: (به ابن عباس فهم و دانش و تیزهوشی فراوان عنایت شده است و ندیدم که عمر بن خطاب هیچ کس را بر او مقدم بدارد)( طبقات ابن سعد، ج 2، ص 353) و این مشاور، به گونه ای بود که هنگامی که ابن عباس در بستر بیماری افتاده بود، عمر او را عیادت کرد و به او گفت: (بیماری تو کار ما را مختل ساخته است)( همان.). و این توجه عمر به ابن عباس چنان بود که برخی از صحابه همانند عبدالرحمن بن عوف به او اعتراض کرده و گفتند: فرزندان ما نیز مانند او هستند؛ اما عمر از ابن عباس دفاع کرده و ویژگی های او را به رخ عبدالرحمن بن عوف کشید(طبقات الفقهاء، شیرازی، ص 30.). اما این توجه عمر باعث نمی شد که ابن عباس در دفاع از حق حضرت علی(ع) و بنی هاشم برای حکومت بعد از پیامبر(ص) کوتاهی کند، چنانچه هنگامی که عمر علت رویگردانی قریش از بنی هاشم را جمع نشدن خلافت و نبوت در این خاندان دانست، ابن عباس با استدلال های محکم و از راه آیات قرآنی دیدگاه خود را پیرامون حق بودن بنی هاشم که طبعا کاندیدایی جز حضرت علی(ع) نداشتند، بیان کرد به گونه ای که عمر او را متهم به بدخواهی و کینه توزی نسبت به قریش کرد و در همین مجلس بود که عمر به صورت گلایه سخن ابن عباس را یادآور شد که معتقد به این بود که خلافت از راه حسد و ظلم از بنی هاشم غصب شده است و ابن عباس ضمن تأیید این سخن، استدلال های خود را بیان کرد و نزدیکی خاندان خود نسبت به پیامبر(ص) را بیان کرد و استدلال های او چنان محکم بود که پس از بیرون رفتنش از مجلس، عمر رو به اطرافیان کرده و چنین گفت: (واها لابن عباس! ما رأیته لاحی احدا قط الا خصمه؛ چه عجیب است این ابن عباس! هرگز ندیدم با کسی درافتد، مگر این که او را محکوم کند)( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 122، ص 52 - 55). همچنین هنگامی که عمر در اواخر حیات خود از سرگردانی اش در امر جانشینی خود در نزد ابن عباس سخن می گفت: او فضایل حضرت علی(ع) همچون جهادش در راه خدا، پیشینه اش در اسلام، نزدیکی اش به پیامبر خدا(ص) و علم فراوانش را به عمر یادآور شده و او را مناسبترین فرد برای تصدی خلافت دانست(همان، ص 51). اما عمر این خیرخواهی را نپذیرفت و عاقبت برگزیده شدن خلیفه را موکول به شورایی شش نفره نمود که یکی از آنها حضرت علی(ع) بود. ابن عباس هنگامی که این ترکیب و توصیه های عمر را دید، با تیزبینی خطاب به حضرت علی(ع) گفت: (خلافت از دست ما بیرون رفت، این مرد (عمر) می خواهد خلافت به عثمان برسد)( همان، ج 1، ص 189). طرفداری ابن عباس از حضرت علی(ع) چنان برای عمر آشکار شده بود که علی رغم محبت فراوان نسبت به او، هیچگاه مسؤولیت سنگینی به او واگذار نکرد و چنین نقل شده که زمانی او را برای فرمانداری ولایت حمص در نظر گرفته بود، اما به سرعت پشیمان شد با این استدلال که ابن عباس با توجه به دیدگاهش در مورد حقانیت خلافت بنی هاشم، ممکن است حمصیان را منحرف سازد. با این حال ورود او در دستگاه خلافت نمی تواند ضربه ای به شخصیت او وارد سازد، زیرا با توجه به ورود اصحاب خاص حضرت علی(ع) به این دستگاه و همکاری آنان با حاکمان می توانیم به این نتیجه کلی برسیم که این همکاری با رضایت و تأیید آن حضرت (ع) بوده است و لااقل هیچ منعی از سوی حضرت(ع) نسبت به این کار دیده و شنیده نشده است. چگونه می توان پذیرفت که عمار آن یار با وفای حضرت علی(ع) که لحظه ای در دفاع از حق حضرت(ع) کوتاهی نکرد، بدون رضایت و تأیید آن حضرت(ع) استانداری کوفه را از سوی عمر بپذیرد(اخبار الطوال، دینوری، ترجمه مهدوی دامغانی، ص 164 و پس از آن) و یا سلمان که به واسطه نزدیکی اش به پیامبر(ص) و خاندانش از اهل بیت(ع) دانسته شده و به سلمان محمدی مشهور شد، در فتح ایران شرکت کند و پس از فتح ولایتمداری مدائن را قبول کند(تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج 2، ص 37.) و ...
نتیجه این که دلیل معتبری در دست نیست که وی بالاخص در آخر عمرش از علی - علیه السلام- بریده باشد، اما او با معاویه مذاکراتی داشته است، همانطوری که سایر یاران علی - علیه السلام- با معاویه مذاکراتی داشتهاند و اینها دلیل نمیشود که بگوییم او در آخر عمر به معاویه پیوسته باشد ولی برادرش عبیدالله به معاویه پیوست و به امام حسن - علیه السلام- خیانت کرد.
- [سایر] چرا محمد حنفیه و ابن عباس با امام حسین(ع)همراهی نکردند؟
- [سایر] علت روی کار نیامدن ائمه اطهار(ع) به جای بنی عباس چیست؟
- [سایر] آیا ابن عباس شاگرد امام علی(ع) بوده است؟ با سند از شیعه و اهل سنت.
- [سایر] آیا ابن عباس در پایان عمرش به معاویه پیوست؟
- [سایر] ابن عباس از چه قضیه ای تعبیر به فاجعه نمود؟
- [سایر] آیا امام حسین (ع) فرزندی به نام علی اصغر داشته ؟ و آیا نام دیگر علی اصغر عبدالله بوده ؟
- [سایر] حواریون ائمه اطهار(ع) چه کسانی بودند؟
- [سایر] حواریون ائمه اطهار(ع) چه کسانی بودند؟
- [سایر] نتیجه توسل به ائمه اطهار(ع) چیست؟
- [سایر] باسلام : آیا حمیدابن مسلم راوی حدیث کربلا چونکه به یاری امام حسین علیه السلام نرفته جهنمی می باشد؟
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] کافر یعنی کسی که منکر خدا یا نبوت است و یا معترف به آن نیست و یا برای خدا شریک قرار می دهد و همچنین غلاه (یعنی آنهائی که یکی از ائمه (ع) را خدا خوانده یا بگویند خدا در او حلول کرده است) و خوارج و نواصب (یعنی آنهائی که با ائمه اطهار (ع) دشمنی می نمایند) نجسند و اما اهل کتاب (یعنی یهود و نصاری و مجوس) که پیغمبری حضرت خاتم الانبیاء محمد بن عبداللّه (ص) را قبول ندارند؛ نیز بنا بر مشهور نجس می باشند و این قول موافق احتیاط است و لکن بنا بر اظهر این طوایف پاکند و نیز کسی که ضروری دین یعنی چیزی را که مثل نماز و روزه مسلمانان جزء دین اسلام می دانند منکر شود؛ چنانچه بداند آن چیز ضروری دین است نجس می باشد.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] اگر نذر کند که به زیارت یکی از امامان مثلا به زیارت حضرت ابی عبداللّه (ع) مشرف شود؛ چنانچه به زیارت امام دیگری برود کافی نیست و اگر به واسطه عذری نتواند آن امام را زیارت کند؛ چیزی بر او واجب نیست.
- [آیت الله بروجردی] در آشامیدن آب چند چیز مستحب است:اوّل:آب را به طور مکیدن بیاشامد.دوم:در روز ایستاده آب بخورد.سوم:پیش از آشامیدن آب (بسم الله) و بعد از آن (الحمد لله) بگوید.چهارم:به سه نفس آب بیاشامد.پنجم:از روی میل آب بیاشامد.ششم:بعد از آشامیدن آب حضرت ابا عبدالله (- ع) و اهل بیت ایشان را یاد کند و قاتلان آن حضرت را لعنت نماید.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] آداب آشامیدن چند چیز است: اول آب را به طور مکیدن بیاشامد. دوم در روز ایستاده آب بخورد. سوم پیش از آشامیدن آب بسم اللّه و بعد از آن الحمد للّه بگوید. چهارم به سه نفس آب بیاشامد. پنجم از روی میل آب بیاشامد. ششم بعد از آشامیدن آب حضرت ابی عبداللّه (ع) و اهل بیت ایشان را یاد کند و قاتلان آن حضرت را لعنت نماید. چیزهائی که در آشامیدن مذموم است
- [آیت الله فاضل لنکرانی] 1 قسم را باید با زبان و لفظ صریح بیان کرد. 2 قسمی اعتبار دارد که یکی از اسماء خداوند متعال باشد مثل خدا یا الله. 3 اگر به برخی از اوصاف خدای سبحان قسم بخورد که معمولاً از آن صفت خدای سبحان اراده می شود یا قرینه ای به کار ببرد که مراد او را بفهماند قسم صحیح است. 4 شخص لال اگر با اشاره قسم بخورد قسم او صحیح است ولی کسی که می تواند سخن بگوید قسم او با اشاره صحیح نیست. 5 قسم به مقدسات دیگر مثل قرآن و پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) احکام قسم را ندارد.
- [آیت الله جوادی آملی] .اگر کافر ذمّی زمینی را مانند زمین کشاورزی، باغ، عرصه مسکن، مغازه و مانند آن از مسلمانی خرید, باید خمس آن را بپردازد. تفاوتی در مورد این زمین نیست، چه (مفتوح العنوه) باشد؛ یا زمینی باشد که اهلش با رغبت و بدون جنگ , اسلام آورده باشند و چه غیر این ها، در همه آنها کافر ذمّی باید خمس آن را بپردازد . مصرف این خمس، مصرف خمس مصطلح, یعنی ائمه(ع) و سادات هستند. شروط و محدوده خمس کافر ذمّی
- [آیت الله فاضل لنکرانی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند مگر آن که قبرستان دورتر، از جهتی بهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آن جا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آن جا بروند و نیز جنازه را در چند ذرعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند، و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند. و اگر میت مرد است در دفعه سوّم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند. و اگر زن است در دفعه سوّم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچه ای روی قبر بگیرند، و نیز جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند، و دعاهایی که دستور داده شده، پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میت را در لحد گذاشتند، گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت، خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت برنگردد و پیش از آنکه لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدّت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند: اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا فُلانَ ابنَ فُلانْ و به جای فلان اسم میت و پدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا مُحَمّدبن عَلِیّ پس از آن بگویند: هَلْ اَنْتَ عَلَی الْعَهْدِ الَّذِی فارَقْتَنا عَلَیْهِ مِنْ شَهادَةِ اَنْ لااِلهَ اِلاّالله وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلّی الله عَلَیْهِ وَآلِه عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ وَسَیّدُ النّبیّینَ وَخْاتَمُ الْمُرْسَلِینَ وَاَنَّ عَلیّاًاَمِیرُالْمُؤمِنینَ وَسَیّدُ الوَصِییّنَ وَاِمامٌ اِفْتَرَضَ اللهُ طاعَتَهَ عَلَی الْعالَمیِنَ وَاَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْن وَعَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْن وَمُحَمَّدَبْن عَلِیٍّ وَجَعْفَرَبْنَ مُحَمَّد وَموُسَی بْنَ جَعْفَر وَعلیَّ بْنَ موُسی وَمُحَمَّدَبْنَ عَلِیٍّ وَعلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ وَالْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدِیّ صَلَواتُ الله عَلَیْهِمْ اَئِمَّةُ الْمُؤْمِنیِنَ وَحُجَجُ اللهِ عَلَی الخَلْقِ اَجْمَعینَ وَاَئِمَّتکَ اَئِمَّةٌ هُدِیَ اَبْرارٌ یا فُلانَ بْنَ فُلان و به جای فلان بن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید: و بعد بگوید: اذا اَتاکَ الْمَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسوُلَیْنِ مِنْ عِنْدِاللهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَئَلاکَ عَنْ رَبِّکَ و عَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ اَئِمَّتِکَ فَلاْ تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِی جَوابِهِما اللهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ نَبِیّی وَالاِْسْلامُ دینی وَالْقُرآنُ کِتابی وَالْکَعْبَةُ قِبْلَتِی وَاَمِیرُالْمُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ اَبِی طالب اِمامی وَالْحَسَنُ بْنُ عَلیٍّ الْمُجْتَبی اِمامی وَالْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ الشَّهیدُ بِکَرْبَلا اِمامی وَعلِیُّ زَیْنُ الْعابِدینَ اِمامی وَمُحَمَّدٌ الْباقِرُ اِمامی وَجَعْفَرٌ الصّادِقُ اِمامی، وَ مُوسَی الْکاظِمُ اِمامی، وَعَلیُّ الرِّضا اِمامِی، وَمُحَمَّدٌ الْجَوادُ اِمامِی، وَعَلِیٌّ الْهادِی اِمامِی وَالْحَسنُ الْعَسْکَری اِمامی وَالْحُجَّةَ الْمُنْتَظَرُ اِمامِی هؤُلاءِ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِمْ اَجْمَعینَ اَئِمَّتی وَسادَتی وَقادَتی وَشُفَعْائی بِهِمْ اَتَوَلَّی وَمِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فِی الدُّنْیا وَالاخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمْ یا فُلانَ بْنَ فُلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید بعد بگوید: اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُّ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ نِعْمَ الرَّسوُلُ وَاَنَّ عَلِیِّ بْنَ اَبیِ طالِب وَاوْلادَهُ الْمَعْصوُمینَ الاَْئِمَّةَ الاِْثْنی عَشَرَ نِعْمَ الائَمَّةُ وَاَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ حَقُّ وَاَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَسُؤالَ مُنْکَر وَنَکِیر فیِ القَبْرِ حَقُّ وَالْبَعْثَ حَقٌ والنُشُورَ حَقٌ وَالصِّراطَ حَقٌّ وَالْمِیزانَ حَقٌّ وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقٌّ وَاَنَّ الْجَنَّةَ حَقُّ وَالنّارَ حَقُّ وَاَنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها وَاَنَّ اللهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبوُرِ پس بگوید: اَفَهِمْتَ یا فُلانُ و به جای فلان اسم میّت را بگوید پس از آن بگوید: ثَبَّتَکَ اللهُ بِالْقوُلِ الثّابِتِ وَهَدیکَ اللهُ اِلی صِراط مُسْتَقیم عَرَّفَ اللهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ اوْلِیائِکَ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ پس بگوید: اللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ وَاصْعَدْ بِروُحِه اِلَیْکَ وَلَقّنهُ مِنْکَ بُرْهاناً اللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَک.
- [آیت الله شبیری زنجانی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط، گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند مگر آن که قبرستان دورتر، از جهتی بهتر باشد، مثل آن که مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند. و نیز مستحب است جنازه را در چند ذرعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچهای روی قبر بگیرند. و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت برداشته وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شده، پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میت را در قبر گذاشتند گرههای کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میت به پشت برنگردد. و پیش از آن که قبر را بپوشانند دست راست را به شانه راست میت بزنند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدت حرکتش دهند و در صورتی که میت مرد باشد سه مرتبه بگویند: (اسْمَعْ، افْهَمْ یا فُلانَ بنَ فُلانٍ) و به جای (فُلانَ بنَ فُلانٍ) اسم میت و پدرش را بگویند، مثلاً اگر اسم او محمد و اسم پدرش علیست سه مرتبه بگویند: (اسْمَعْ، افْهَمْ یا محمَّد بن علی). و پس از آن بگویند: (هَلْ أَنْتَ علی العَهْدِ الذی فارَقْتَنا عَلَیْهِ مِنْ شَهادَةِ أَنْ لا إلهَ إلّا اللَّه وحْدَهُ لا شَرِیکَ له وأنَّ مُحمّداً صلّی اللَّهُ علیه و آله عَبْدُهُ ورَسُولُهُ وسَیِّدُ النَّبیّینَ وخاتَمُ الْمُرْسَلِینَ، وأَنَّ عَلِیّاً أمِیرُ المؤمِنِینَ وسَیِّدُ الوَصِیِّینَ وإمامٌ افْتَرَضَ اللَّهُ طاعَتَهُ علی العالَمینَ، وأَنَّ الحسَنَ و الحُسَیْنَ وعَلیَّ بنَ الحُسَیْن و مُحمّدَ بنَ عَلیٍّ وجَعْفَرَ بْنَ مُحمّدٍ وموسی بنَ جَعْفَرٍ وعلیَّ بنَ مُوسی ومُحمّدَ بنَ علیٍّ وعلیَّ بنَ مُحمّدٍ و الحسنَ بنَ علیٍّ و القائِمَ الحُجّةَ المهدِیّ صلواتُ اللَّهِ علیهمْ أئِمّةُ المؤمِنِینَ وحُجَجُ اللَّهِ علی الخَلْقِ أجمعینَ وأَئمَّتُکَ أئِمَّةُ هُدیً أَبْرار). و بعد بگوید: (یا فُلانَ بنَ فُلانٍ) - و به جای (فُلانَ بنَ فُلانٍ) اسم میت و پدرش را بگوید: (إذا أتاکَ الملکانِ المقرَّبانِ رَسُولَیْنِ من عِنْدِ اللَّهِ تَبارَکَ وتَعالی وسألاکَ عَنْ رَبِّکَ و عن نبیِّکَ وعَنْ دِینکَ وعَنْ کتابِکَ وعَنْ قِبْلَتِکَ وعَنْ أَئمَّتِکَ فلا تخف ولا تَحْزَنْ وقُلْ فی جوابِهما: اللَّهُ رَبِّی، ومُحمّدٌ صلّی اللَّه علیه و آلهِ نَبِیِّی، و القُرآنُ کتابی، و الکَعْبَةُ قِبْلَتِی، وامیرُ المؤمِنِینَ علیّبن أبی طالبٍ إِمامِی و الحسنُ بن علیٍّ المجتبی إِمامِی، و الحُسَیْنُ بن علیٍّ الشهیدُ بِکَرْبَلاء إِمامِی، وعلیٌّ زین العابدین إِمامِی، ومُحمّدٌ الباقرُ إِمامِی، وجَعْفَرٌ الصَّادقُ إِمامِی، وموسی الکاظِمُ إِمامِی، وعلیٌّ الرضا إِمامِی، ومُحمّدٌ الجوادُ إِمامِی، وعلیٌّ الهادی إِمامِی، و الحَسَنُ العسکریُّ إِمامِی، و الحُجّةُ المُنْتَظَرُ إِمامِی، هؤلاءِ صلواتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أئِمّتِی وسادَتی وقادتِی وشُفعائِی، بِهِمْ أتَوَلّی ومِنْ أعدائِهِمْ أَتَبَرَّءُ فی الدُّنیا و الآخِرَةِ). سپس بگوید: (ثمَّ اعْلمْ یا فُلانَ بن فُلانٍ) - و به جای (فُلانَ بنَ فُلانٍ) اسم میت و پدرش را بگوید - (أنَّ اللَّهَ تبارَکَ وتعالی نِعْمَ الرَّبُ، وأَنَّ مُحمّداً صلّی اللَّه علیه و آلهِ نِعْمَ الرّسولُ، وأنَّ علیَّ بن أبی طالبٍ وأولادَهُ المعصومینَ الأئمَّةَ الاثنَیْ عَشَرَ نِعْمَ الأئِمَّةُ، وأَنَّ ما جاءَ بهِ محمَّدٌ صلّی اللَّه علیه و آلهِ حقٌّ وأَنَّ الموتَ حقٌّ، وسُؤالَ مُنْکَرٍ ونَکِیرٍ فی القَبْرِ حقٌّ، و البعثَ حقٌّ، و النُّشُورَ حقٌّ، و الصِّراطَ حقٌّ، و المیزانَ حقٌّ، وتطایُرَ الکُتُبِ حقٌّ، وأَنَّ الجنَّةَ حقٌّ، و النّارَ حقٌّ، وأَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها، وأنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فی القُبُورِ). سپس بگوید: (أَفَهِمْتَ یافُلان) - و به جای فُلان اسم میت را بگوید - (ثَبَّتَکَ اللَّهُ بالقَوْلِ الثّابت، وهداکَ اللَّهُ إلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ، عَرَّفَ اللَّهُ بَیْنَکَ وبَیْنَ أولیائِکَ فی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ). پس بگوید: (اللّهمَّ جافِ الأَرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ، واصْعَدْ بروحِهِ إلَیْکَ، ولَقِّنْهُ مِنْکَ بُرْهاناً، اللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ). و در صورتی که میت زن باشد پارهای از این دعا تغییر میکند به این ترتیب: (اسْمَعی، افْهَمی یا فُلانَةَ ابنةَ فُلانٍ) و به جای (فُلانة) نام میت و به جای فلان نام پدرش را بگوید - و پس از آن بگوید: (هَلْ أَنْتِ علی العَهْدِ الذی فارَقتِنا … وأئمَّتُکِ أئمَّةُ هدًی أبْرارٌ، یا فُلانةَ ابْنةَ فُلانٍ) - و به جای فلانة نام میت و به جای فلان نام پدرش را بگوید، پس بگوید: (إذا أتاکِ الملکانِ المقرَّبانِ رَسُولَیْنِ من عِنْدِ اللَّهِ تَبارَکَ وتَعالی وسألاکِ عَنْ رَبِّکِ و عن نبیِّکِ وعَنْ دِینکِ وعَنْ کتابِکِ وعَنْ قِبْلَتِکِ وعَنْ أَئمَّتِکِ فلا تَخَافی ولا تَحْزَنی وقولی فی جوابِهما … ثمَّ اعلمی یا فُلانةَ ابْنةَ فُلانٍ) و به جای فلانة اسم میت و به جای فلان نام پدرش را بگوید و بعد بگوید: (اَفَهِمْتِ یا فُلانة) و به جای فلانة اسم میت را بگوید پس از آن بگوید: (ثَبَّتَکِ اللَّهُ بالقَوْلِ الثّابتِ وهداکِ اللَّهُ إلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ، عَرَّفَ اللَّهُ بَیْنَکِ وبَیْنَ أولیائِکِ فی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ). پس بگوید: (اللّهمَّ جافِ الأَرْضَ عَنْ جَنْبَیْها واصْعَدْ بروحِها إلَیْکَ، ولَقِّنْها مِنْکَ بُرْهاناً، اللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ).
- [آیت الله فاضل لنکرانی] مشرک یعنی افرادی که خدایی غیر از خدای یگانه را بپرستند (بت پرست) یا برای خدا شریک قائل باشند و دو یا چند خدا را بپرستند، نجس می باشند ولی کسانی که وحدت خدای سبحان را قبول دارند و یکی از پیامبران الهی را قبول داشته باشند (یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان و صابئیان) پاک می باشند. و اهل کتاب اگر به واسطه تحریف در دین خود مشرک شده باشند حکم سایر مشرکین را دارند و نجس می باشند و همچنین کسانی که بی دین بوده و هیچ خدایی را قبول ندارند نجس می باشند. ناصبی ها نیز که دشمن ائمه اطهار(علیهم السلام) هستند نجس می باشند. خوارج و نیز مسلمانانی که مشرک شده باشند و حضرت علی(علیه السلام) را خدا بدانند یا یکی از ضروریات دین را انکار کنند به نحوی که به انکار خدا و رسول خدا برگردد نجس می باشند.
- [آیت الله سیستانی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند ، و میّت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند ، مگر آنکه قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد ، مثل آنکه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند ، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند . و نیز مستحب است جنازه را در چند ذرعی قبر ، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بر دارند ، و در نوبت چهارم وارد قبر کنند . و اگر میّت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پائین قبر باشد ، و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند . و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچهای رو ی قبر بگیرند . و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند ، و دعاهائی که دستور داده شده پیش از دفن و موقع دفن بخوانند ، و بعد از آنکه میّت را در لحد گذاشتند گرههای کفن را باز کنند و صورت میّت را روی خاک بگذارند ، و بالشی از خاک زیر سر او بسازند ، و پشت میّت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت نگردد ، و پیش از آنکه لحد را پوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند ، و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند ، و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدّت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمُ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگویند . مثلاً اگر اسم او محمّد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا مُحَمَّدَ بَن عَلِیّ) ، پس از آن بگویند : (هَلْ اَنْتَ عَلَی العَهْدِ الَّذِی فارَقْتَنا عَلَیْهِ ، مِنْ شَهادَةِ آن لا اِله إلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَسَیّدُ النَّبِیِّینَ وَخاتَمُ المُرْسَلِینَ ، وَاَنَّ عَلِیّاً اَمِیرُ المُؤْمِنینَ وَسَیّدُ الوَصِیّینَ وَاِمامٌ اِفْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلَی العالَمین وَاَنَّ الحَسَنَ وَالحُسَینَ وَعَلِیَّ بنَ الحُسَینِ وَمُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍ وَ جَعْفَرَ بَنَ محَمَّدَ وَ مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ وَ عَلیّ بنَ مُوسی وَ مَحَمّد بنَ علیّ وَ عَلیّ بنَ محمّدٍ و الحسنَ بنَ عَلیٍّ وَالْقائِمَ الحُجَّةَ المَهْدِیَّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّةُ المُؤْمِنِینَ وَحُجَجُ اللّهِ عَلَی الخَلْقِ اَجْمَعِینَ ، وَأئِمَّتُکُ أَئِمَّةُ هُدیً بِکَ اَبرارٌ ، یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (إذا اَتاکَ المَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسُولَیْنِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَأَلاکَ عَنْ رَبّکَ وَعَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ اَئِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِی جَوابِهِما : اللّهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلم نَبِیّ¨ ، وَالاِسْلامُ دِینِی وَالقُرْآنُ کِتابِی ، وَالکَعْبَةُ قِبْلَتِی وَاَمِیرُ المُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بنُ اَبی طالِبٍ اِمامِی ، وَالحَسَنُ بْنُ عَلِیّ المُجْتَبی إمامِی ، وَالحُسَینُ بنُ عَلِیّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلا إمامِی ، وَعَلِیٌّ زَیْنُ العابِدِیَن اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الباقِرُ اِمامِی ، وَجَعْفَرٌ الصادِقُ اِمامِی ، وَمُوسَی الکاظِمُ اِمامی ، وَعَلِیٌّ الرّضا اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الجَوادُ اِمامِی ، وَعَلِیٌّ الهادِی اِمامِی ، وَالحَسَنُ العَسْکَرِیٌّ اِمامِی ، وَالحُجَّةُ المُنْتَظَرُ اِمامِی ، هؤُلاءِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّتِی وَسادَتِی وَقادَتِی وَشُفَعائِی ، بِهِمْ اَتَوَلّی وَمِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّأُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ اعْلَمْ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (اَنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُّ ، وَاَنَّ مُحَمَّداً صلیاللهعلیهوآلهوسلم نِعْمَ الرَّسُولُ ، وَاَنَّ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طالِبٍ وَاَوْلادَهُ المَعْصُومِینَ الاَئِمَّةَ الاِثْنی عَشَرَ نِعْمَ الاَئِمَّةُ ، وَاَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلمحَقٌّ ، وَاَنَّ المَوْتَ حَقٌّ وَسُؤالَ مُنْکَرٍ وَنَکِیرٍ فِی القَبْرِ حَقٌّ ، وَالبَعْثَ حَقٌّ ، وَالنُّشُورَ حَقٌّ ، وَالصّراطَ حَقٌّ ، وَالمِیزانَ حَقٌّ ، وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقٌّ ، وَاَنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ ، وَالنّارَ حَقٌّ ، وَاَنَّ الساعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها ، وَاَنَّ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی القُبُورِ) پس بگوید (اَفَهِمْتَ یا فُلان) و بجای فلان اسم میّت را بگوید ، پس از آن بگوید : (ثَبَّتَکَ اللّهُ بِالقَوْلِ الثّابِتِ وَهَداکَ اللّهُ إلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ، عَرَّفَ اللّهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ اَوْلِیائِکَ فِی مُسْتَقَرٍ مِنْ رَحْمَتِهِ) پس بگوید : (اللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ ، وَاصْعَدْ بِرُوحِهِ اِلَیکَ ، وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهاناً ، اللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ) .