آیا یحیی بن زید که قیام کرد و کشته شد آدم خوبی است؟ زیارت او درسته؟
آیا یحیی بن زید که قیام کرد و کشته شد آدم خوبی است؟ زیارت او درسته؟ پاسخ: یحیی بن زید زید بن علی شهید (ع) چهار پسر به نامهای محمد، عیسی، حسین و یحیی[1] داشت که یحیی از همسر اول او بود. در روز تولد او اختلاف است؛ اما بیشتر مورخان بر سن 18 سالگی او به هنگام شهادت صحه میگذارند.[2] بنابراین یحیی پسر زید بن علی بن حسین بن علی(ع)[3] است که با یک واسطه به امام معصوم میرسد. مادرش ریطه همسر اول زید بن علی، دختر عبدالله بن محمد بن حنفیه بود[4] که جده مادری او نیز ریطه نامیده میشد و از نسل عبدالمطلب بود. دوران زندگانی یحیی بن زید، مقارن با حکومت دو خلیفه اموی هشام بن عبدالملک و ولید بن یزید بود. زید بن علی(ع)، پدر یحیی، در دوران خلافت هشام به شهادت رسید،[5] سپس یحیی جسد پدر را به خاک سپرد؛[6] اما قیام او در خراسان در منطقه ای به نام جوزجان[7] چند سال پس از قیام پدرش اتفاق افتاد. در خصوص تعداد فرزندان او، نسلی از او باقی نماند؛ مگر دختری که کوچک بود و بعد از شهادت پدرش، رحلت نمود.[8] قیام یحیی بن زید پس از شهادت زید بن علی، اصحاب او از گرد یحیی، فرزندش، متفرق شدند[9] و تنها ده نفر از یاران پدرش در کنار او باقی ماندند.[10] پس یحیی قصد خراسان نمود. او در آغاز به سمت مدائن رفت که در آن دوران شاهراه خراسان از راه عراق بود.[11] این حادثه در حالی روی داد که یوسف بن عمر، حاکم کوفه و قاتل زید بن علی(ع) از جستجوی او دست کشیده بود؛[12] زیرا تا قبل از آن یوسف، گمان میبرد که یحیی به سان پدر در خانه کوفیان مخفی شده است.[13] زمانی که یوسف بن عمر، از حرکت یحیی به سمت خراسان آگاهی یافت، این خبر را به هشام بن عبدالملک گزارش داد، پس هشام، دستور تعقیب او را به نصر بن سیار والی خراسان نوشت.[14] یحیی پس از مدتی به بلخ نزد حویش بن عمرو یا حویش بن عبدالرحمن[15] رفت و نزد او ماند تا زمانی که هشام بن عبدالملک درگذشت و ولید بن یزید به خلافت رسید.[16] زمانی که ولید بر سریر خلافت استقرار یافت، یوسف بن عمر حرکت یحیی بن زید را با منزلگاههایی که داشت برای نصر بن سیار مینوشت[17] و کتباً دستور داد تا حویش را وادار نماید تا محل اختفای یحیی را فاش سازد و در این امر شدت عمل به کار برد.[18] نصر نیز چنین کرد و حویش را ششصد تازیانه زد و سخت آزرد؛ اما او قسم یاد کرد که به خدا اگر یحیی زیر قدم من باشد من پای خود را از وی برنخواهم داشت هرچه از دستتان برمیآید در حق من دریغ مدارید؛[19] اما فرزند او، قریش، تاب دیدن شکنجه پدر را نیاورد و محل اختفای یحیی را به نصر گفت[20] پس، عقیل بن معقل، حاکم بلخ، یحیی را بگرفت و نزد نصر برد.[21] او نیز یحیی را به زنجیر کشید و جریان را به یوسف بن عمر گزارش کرد. مردی از آل لیث این شعرها را درباره آن روزگار یحیی میسراید: آیا خدا نمیبیند که شما چه میکنید در آن شامگاه که یحیی را به زنجیر کشیده اند نمیبیند که قبیله لیث با چه زشتی خویشتن را مسخره قبایل ساخته است.[22] ولید بن یزید، به نصر بن سیار دستور داد که یحیی را امان دهد و او و یارانش را نیز رها سازد.[23] هنگامی که یحیی بن زید آزاد شد، دستور دادند تا زنجیر از گردنش بگشایند. این خبر به گوش شیعیان خراسان رسید، پس گروهی از ثروتمندان آنان به سراغ آهنگری رفتند که زنجیر از گردن و دست و پای یحیی گشوده بود تا آن زنجیر را از وی خریداری نمایند و آن را به قیمت گزافی خریدند. آنان حلقه های زنجیر را میان خویش قسمت نمودند و از آن حلقه ها برای انگشتریهای خود نگین ساختند و بدین ترتیب از شخصیت یحیی تبرک جستند.[24] پس از آزادی یحیی، نصر بن سیار به او دو هزار درهم داد تا نزد ولید بن یزید، خلیفه وقت رود.[25] پس او را به جانب سرخس روانه کرد[26] و از حاکم آنجا خواست تا یحیی را به طوس بفرستد و در نامه دیگر به حسین بن زید یمنی، فرماندار طوس نگاشت تا یحیی را به ابرشهر(نیشابور) روانه سازد.[27] عمرو بن زراره قسری والی ابرشهر او را به بیهق فرستاد.[28] یحیی از بیم به خطر افتادن جانش از سوی یوسف بن عمر از ادامه سفر به سمت عراق خودداری نمود[29] پس به سمت ابرشهر بازگشت و به نقلی با 120[30] مرد جنگی و به قول دیگر با 70[31] جنگجو، در مقابل عمرو بن زراره ایستاد و این سرآغاز قیام او بود. پس عمرو با ده هزار کس با او به نبرد پرداخت[32] که در این نبرد نابرابر، یحیی پیروز میدان شد[33] و عمرو بن زراره کشته شد و یحیی، سلاحشان را به غنیمت گرفت.[34] پس از این نبرد، یحیی به سوی هرات و از آنجا به سوی جوزجان عزیمت کرد، اما نصر بن سیار بیکار ننشت و سالم بن احوز(اعور) را به مقابله با وی فرستاد.[35] در این زمان بود که عده ای از جوزجان، طالقان و فاریاب و بلخ به او ملحق شدند.[36] او در جوزجان بر ضد ظلم و جوری که بر مردم آن دیار می­رفت به پاخاست[37] و سرانجام پس از سه روز نبرد میان سپاه او و مسلم بن احوز، در دهکده ای به نام ارعونه[38] در عصر روز جمعه،[39] عیسی، غلامی آزاد شده که به قبیله غزه بستگی داشت بر پیشانی یحیی تیری زد و او را از اسب فرو انداخت و سورة بن محمد، امیر میمنه سپاه دشمن، سر از تن یحیی جدا نمود.[40] اما یاران او تا آخرینشان، دست از نبرد برنداشتند تا همگی به شهادت رسیدند که این واقعه بنابر قول طبری در اواخر سال 125 رخ داده است. پس از شهادت یحیی، سوره کندی، سر از تن او جدا نمود[41] و آن را نزد ولید بن یزید فرستاد.[42] پیکر بیسر او را نیز بر دروازه جوزجان آویختند[43] و آنقدر در آنجا ماند تا آن که سیاهپوشان خراسان بر ضد بنی امیه به پاخاستند[44] و ابومسلم خروج کرد و پیکر او را فرو آورد و با جماعت یاران خود به آن نماز خواند و در همان دهکده ارعونه به خاک سپرده شد؛[45] اما سر او از جوزجان برای نصر بن سیار فرستاده شد و نصر این سر را به دمشق برای ولید بن یزید فرستاد. ولید دستور داد آن را به مدینه نزد ریطه، مادر یحیی بن زید ببرند و چنین کردند. پس ریطه با دیدن سر چنین گفت: (او را مدت زیادی از من دور کردید و حال او را کشته به من هدیه میدهید، درود خداوند بر او و بر پدرانش باد از صبحگاهان و شبانگاهان).[46] پس از آنان، مردم خراسان که از بیم بنی امیه رهایی یافته بودند، در همه جا هفت روز برای یحیی بن زید عزاداری نمودند و در آن سال هر چه پسر در خراسان زاده میشد، نامش را یحیی و یا زید میگذاردند.[47] ابومسلم نیز با یافتن دیوان سپاهیان نصر بن سیار و نام آنان در دفتر دیوان که در قتل یحیی شرکت داشتند، همگی آنان را یافت و به قتل رسانید.[48] وی تا آنجا که میتوانست یکی از دشمنان جنگی یحیی را نگذاشت جان بدر ببرد.[49] قیام یحیی از دیدگاه ائمه از آنجایی که یحیی در زمان پدر مانند یک سرباز،گوش به فرمان پدر بود و مانند شاگردی وفادار، امر او را اطاعت می‌کرد.بنابراین،تا زمانی که قیام زید مورد تأیید ائمه بوده،قیام یحیی‌ نیز مورد تأیید است؛زیرا قیام یحیی،ادامه راه پدر بنابر سفارش او بود. به همین دلیل، بعضی از متفکران شیعه که قیام زید را جنبشی شیعی دانسته‌اند، قیام یحیی را نیز ادامه‌ قیام زید می‌دانند. براساس نظر یک نویسنده و بنا بر نقل یک گفت‌وگو، نمی‌توان مذهب و اهداف قیام و انقلاب یک رهبر را کشف کرد. بعضی از نویسندگان، از گفت‌گوی یحیی با متوکل بن هارون،زیدی بودن یحیی را از یک گفت‌گوی ساده استنباط کرده‌اند.[50] هرچند نویسندگان دیگری نیز از همین گفت‌گو،امامی بودن او را ثابت نموده‌اند.در مورد اجازه‌ گرفتن یحیی از امام صادق علیه السّلام درباره قیام خود،به نظر می‌رسد که یحیی فرصت نکرد تا از امام اجازه بگیرد؛زیرا جو خفقانی که بعد از شهادت زید در کوفه به وجود آمده بود، طرف‌داران و هواداران زید نمی‌توانستند به آسانی تردد کنند،چه برسد به یحیی که متهم‌ ردیف دوم قیام زید بن علی است. اعتراف یحیی بن زید به امامت امامان شیعه حافظ علی بن محمد خزاز قمی به وسایطی چند از یحیی بن زید چنین نقل کرده است: یحیی بن زید می‌گوید:از پدرم پرسیدم که امامان بعد از پیغمبر صلی اللّه علیه و اله و سلم کیانند؟فرمودند: (ائمه:دوازده نفرند که چهار نفر آنها گذشته‌اند و هشت نفر آنها باقی مانده‌اند.) عرض کردم:آنها را نام ببر؟فرمودند:(که چهار نفر آنها که گذشته‌اند، علی بن ابی طالب علیه السّلام و حسن و حسین و علی بن الحسین و اما هشت نفر باقی هستند: برادرم محمد باقر و بعد از او،فرزندش جعفر و بعد از او،فرزندش موسی و بعد از او، فرزندش علی و بعد از او،فرزندش محمد و بعد از او،فرزندش مهدی عجل اللّه فرجها الشریف هستند.)عرض کردم:ای پدر آیا تو از آنها نیستی(از دوازده امام)؟فرمودند:(نه اما من از عترت پیامبر صلی اللّه علیه و اله و سلم هستم.) گفتم:ای پدر،این اسامی را از کجا دانستی؟در جواب گفت:(این عهدی است‌ معهود که از رسول خدا صلی اللّه علیه و اله و سلم به ما رسیده است.)[51] متوکل بن هارون بلخی از یحیی پرسید:(آیا ائمه:داناترند یا شما؟)یحیی سرش را پایین انداخت و گفت: هریک از ما دانش بهره‌ای داریم جز آن‌که ایشان هرچه ما می‌دانیم می‌دانند،ولی‌ ما هرچه را آنها می‌دانند نمی‌دانیم[52] حزن امام صادق علیه السّلام پس از شهادت یحیی حزن و اندوه فراوان امام صادق علیه السّلام و گریه شدید آن حضرت پس از شهادت یحیی،گویای‌ این مطلب است که یحیی در نزد امام،مقام و مریبه‌ای خاص داشت این نکته ناگفته نماند که حب‌وبغض امام علیه السّلام نسبت به افراد،فقط جنبه عاطفی ندارد،بلکه از روی حساب و جنبه‌ الهی است؛هرکس محبوب خدا باشد،محبوب امام است و هرکس مغبوض خدا باشد،در نزد امام نیز همان است. درباره حزن و اندوه امام،در جای دیگر نوشته‌اند: فبکی لقتله و اشتد علیه حزنه و قال رحم اللّه ابن عمی و الحقه بابائه و اجداده؛ امام صادق علیه السّلام در شهادت یحیی بن زید گریست و اندوهش شدید شد و فرمود:خدا رحمت کند پسر عمویم یحیی را و ملحق فرماید او را به آبا و اجدادش![53] علامه امینی می‌فرماید:و قد بکی علیه الصادق و ترحم له فسلام اللّه علیه و علی روحه الطاهره؛ امام صادق علیه السّلام نیز بر یحیی بن زید گریه کرد و بر او رحمت فرستاد،پس سلام خدا بر او و روح پاک او باد![54] در شرح صحیفه سجادیه آمده است: فی بکائه ای الصادق علیه السّلام علی یحیی بن زید و شدّه و جده به و دعائه له دلیل علی انّ‌ یحیی کان عارفا بالحق،معتقدا له و انّ حاله فی الخروج کحال ابیه رضی اللّه عنه؛ گریه امام صادق علیه السّلام بر یحیی و شدت اندوه و دعای خیر حضرت امام صادق علیه السّلام برای‌ وی،دلیل است بر این‌که یحیی بن زید عارف به حق و معتقد به امامت بود و برنامه‌ قیام او،همان برنامه پدرش زید بن علی علیه السّلام بود.درود خدا بر او باد![55] نتیجه: با بررسی و نقل احادیثی که در رابطه با یحیی بن زید نقل شد‌ و گریه شدید امام صادق علیه السّلام بعد از شهادت یحیی و نیافتن هیچ سند و مدرکی دال بر مخالفت صریح یحیی با امام صادق علیه السّلام و مطرح نشدن ادعای امامت از سوی یحیی،به‌ این نتیجه می‌رسیم که او شیعه امامی بود که با امام صادق علیه السّلام رابطه خوب و عاطفی‌ داشت و امام در حق یحیی دعا نمودند. بسیاری از بزرگان شیعه از جمله شیخ مفید،یحیی‌ را جزء یاران و اصحاب امام صادق علیه السّلام ذکر می‌کنند.[56]در تاریخ،دلیلی قطعی بر زیدی بودن‌ یحیی پیدا نکردیم و این‌که زیدیه،یحیی را امام خود می‌پندارد،به اتفاقات بعد از شهادت‌ ایشان برمی‌گردد که زیدی‌ها برای خود سلسله امام‌هایی درست کردند و فقه و کلام برای‌ خود ایجاد نمودند. ---------------------------------------------- [1]. ابن الطقطقی، الشریف محمد؛ الأصیلی فی أنساب الطالبیین، تحقیق سید محمد الرجائی، قم، نشر مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، 1418ه.ق، ص237 و 238. [2]. ابن عنبة، جمالالدین احمد؛ الراغب فی تشجیر عمدة الطالب فی أنساب آل أبی طالب، قم، حسنین، 1427ه.ق، ص290. [3]. اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین؛ مقاتلالطالبیین، ترجمه جواد فاضل، بیجا، انتشارات علمی، 1362، چاپ دوم، ج1، ص 234. [4]. همان، ص 235 و ابن عنبه، سید جمالالدین؛ عمدةالطالب، قم، انتشارات الرضی، 1362، چاپ دوم، ص 259. [5]. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375، چاپ چهارم، ج10، ص 4290. [6]. اصفهانی، پیشین، ص 235. [7]. ابن الطقطقی، پیشین. [8]. ابن عنبة، پیشین، ص 291. [9]. البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر؛ أنسابالأشراف، بیروت، دار الفکر، 1417ه.ق، چاپ 1، جزء سوم، ص 1379. [10]. اصفهانی، پیشین. [11]. همان، ص 236. [12]. طبری؛ پیشین، ص 4290. [13]. همان. [14]. یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی، 1378، چاپ 8، ج2، ص 299. [15]. طبری، پیشین، ص 4339 و ابن اثیر، عزالدین علی؛ الکامل، ترجمه عباس خلیلی، تهران، انتشارات علمی، بیتا، ج8، ص 177 و اصفهانی، ابوالفرج؛ پیشین، ص 237. [16]. طبری، پیشین، ص 4339 و ابن اثیر، پیشین، ص 177 و بلاذری، پیشین، ص 1380. [17]. طبری، پیشین. [18]. اصفهانی، پیشین، ص 237. [19]. ابن اثیر، پیشین، ص 178 و اصفهانی، پیشین، ص 238 و طبری، پیشین، ص 4340. [20] . طبری، پیشین و ابن اثیر، پیشین و اصفهانی، پیشین. [21]. طبری، پیشین و ابن اثیر، پیشین و اصفهانی، پیشین. [22]. اصفهانی، پیشین، ص 239 و ابن الطقطقی، پیشین، ص 237 و 238. [23]. طبری، پیشین و ابن اثیر، پیشین. [24]. اصفهانی، پیشین، ص 239. [25]. طبری، پیشین، ص 434 و ابن اثیر، پیشین، ص 178 و اصفهانی، پیشین، ص241. [26]. همان. [27]. همان. [28]. طبری، پیشین، ص 4341. [29]. همان و ابن اثیر، پیشین، ص 178. [30]. یعقوبی، پیشین، ص 306. [31]. طبری، پیشین و اصفهانی، پیشین، ص 243 و ابن اثیر، پیشین، ص 178. [32]. طبری، پیشین و اصفهانی، پیشین و ابن اثیر، پیشین. [33]. یعقوبی، پیشین و اصفهانی، پیشین و طبری، پیشین و ابن اثیر، پیشین. [34]. اصفهانی، پیشین. [35]. همان و طبری، پیشین، ص 4342 و یعقوبی، پیشین. [36]. البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر؛ أنساب الأشراف، بیروت، دارالفکر، 1417ه.ق، جزء سوم، ص1381. [37]. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین؛ تاریخ مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی، 1365، چاپ سوم، ج2، ص216. [38]. همان. [39]. ابن عنبة، پیشین، ص 258. [40]. اصفهانی، پیشین، ص 258. [41]. همان، ص 244. [42]. مسعودی، پیشین، ص 216. [43]. همان و اصفهانی، پیشین، ص 245. [44]. همان. [45]. مسعودی، پیشین، ص 216 و ابن اثیر، پیشین، ص178. [46]. آل طمعه، دکتر سید عبدالجواد؛ معالم أنساب الطالبیین، محقق: سلمان السید هادی آل طعمه، قم، نشر آیة الله العظمی المرعشی نجفی، 1422 ه.ق، ص195. [47]. مسعودی، پیشین، ص216. [48]. اصفهانی، پیشین، ص246. [49]. همان. [50]. غلام حسن محرمی،تاریخ تشیع از آغاز تا پایان غیبت صغرا،ص 149. [51]. حسینی رامیانی،شاخه ریحان در حالات حضرت یحیی بن زید،ص 32،33. [52]. عباس علی الموسوی،فی رجاب الصحیفه السجادیه،ص 26-27،انتشارات دار المرتضی،مؤسسه الصراط مسجد الامام رضا علیه السّلام. [53]. سید محمد باقر موسوی،لوامع الانوار العرشیة فی شرح الصحیفة السجادیة،تصحیح مجید هادی‌زاده،ص 52. [54].الغدیر،ج 2،ص 328. [55].ریاض السالکین،ج 1،ص 122. [56]. سید هاشم بحرانی،حیلة الابرار،ج 2،ص 88،چاپ اول:مؤسسه معارف اسلامی،قم 1414 قمری.
عنوان سوال:

آیا یحیی بن زید که قیام کرد و کشته شد آدم خوبی است؟ زیارت او درسته؟


پاسخ:

آیا یحیی بن زید که قیام کرد و کشته شد آدم خوبی است؟ زیارت او درسته؟

پاسخ: یحیی بن زید
زید بن علی شهید (ع) چهار پسر به نامهای محمد، عیسی، حسین و یحیی[1] داشت که یحیی از همسر اول او بود. در روز تولد او اختلاف است؛ اما بیشتر مورخان بر سن 18 سالگی او به هنگام شهادت صحه میگذارند.[2] بنابراین یحیی پسر زید بن علی بن حسین بن علی(ع)[3] است که با یک واسطه به امام معصوم میرسد. مادرش ریطه همسر اول زید بن علی، دختر عبدالله بن محمد بن حنفیه بود[4] که جده مادری او نیز ریطه نامیده میشد و از نسل عبدالمطلب بود.
دوران زندگانی یحیی بن زید، مقارن با حکومت دو خلیفه اموی هشام بن عبدالملک و ولید بن یزید بود. زید بن علی(ع)، پدر یحیی، در دوران خلافت هشام به شهادت رسید،[5] سپس یحیی جسد پدر را به خاک سپرد؛[6] اما قیام او در خراسان در منطقه ای به نام جوزجان[7] چند سال پس از قیام پدرش اتفاق افتاد. در خصوص تعداد فرزندان او، نسلی از او باقی نماند؛ مگر دختری که کوچک بود و بعد از شهادت پدرش، رحلت نمود.[8]
قیام یحیی بن زید
پس از شهادت زید بن علی، اصحاب او از گرد یحیی، فرزندش، متفرق شدند[9] و تنها ده نفر از یاران پدرش در کنار او باقی ماندند.[10] پس یحیی قصد خراسان نمود. او در آغاز به سمت مدائن رفت که در آن دوران شاهراه خراسان از راه عراق بود.[11] این حادثه در حالی روی داد که یوسف بن عمر، حاکم کوفه و قاتل زید بن علی(ع) از جستجوی او دست کشیده بود؛[12] زیرا تا قبل از آن یوسف، گمان میبرد که یحیی به سان پدر در خانه کوفیان مخفی شده است.[13] زمانی که یوسف بن عمر، از حرکت یحیی به سمت خراسان آگاهی یافت، این خبر را به هشام بن عبدالملک گزارش داد، پس هشام، دستور تعقیب او را به نصر بن سیار والی خراسان نوشت.[14] یحیی پس از مدتی به بلخ نزد حویش بن عمرو یا حویش بن عبدالرحمن[15] رفت و نزد او ماند تا زمانی که هشام بن عبدالملک درگذشت و ولید بن یزید به خلافت رسید.[16]
زمانی که ولید بر سریر خلافت استقرار یافت، یوسف بن عمر حرکت یحیی بن زید را با منزلگاههایی که داشت برای نصر بن سیار مینوشت[17] و کتباً دستور داد تا حویش را وادار نماید تا محل اختفای یحیی را فاش سازد و در این امر شدت عمل به کار برد.[18] نصر نیز چنین کرد و حویش را ششصد تازیانه زد و سخت آزرد؛ اما او قسم یاد کرد که به خدا اگر یحیی زیر قدم من باشد من پای خود را از وی برنخواهم داشت هرچه از دستتان برمیآید در حق من دریغ مدارید؛[19] اما فرزند او، قریش، تاب دیدن شکنجه پدر را نیاورد و محل اختفای یحیی را به نصر گفت[20] پس، عقیل بن معقل، حاکم بلخ، یحیی را بگرفت و نزد نصر برد.[21] او نیز یحیی را به زنجیر کشید و جریان را به یوسف بن عمر گزارش کرد. مردی از آل لیث این شعرها را درباره آن روزگار یحیی میسراید:
آیا خدا نمیبیند که شما چه میکنید در آن شامگاه که یحیی را به زنجیر کشیده اند
نمیبیند که قبیله لیث با چه زشتی خویشتن را مسخره قبایل ساخته است.[22]
ولید بن یزید، به نصر بن سیار دستور داد که یحیی را امان دهد و او و یارانش را نیز رها سازد.[23]
هنگامی که یحیی بن زید آزاد شد، دستور دادند تا زنجیر از گردنش بگشایند. این خبر به گوش شیعیان خراسان رسید، پس گروهی از ثروتمندان آنان به سراغ آهنگری رفتند که زنجیر از گردن و دست و پای یحیی گشوده بود تا آن زنجیر را از وی خریداری نمایند و آن را به قیمت گزافی خریدند. آنان حلقه های زنجیر را میان خویش قسمت نمودند و از آن حلقه ها برای انگشتریهای خود نگین ساختند و بدین ترتیب از شخصیت یحیی تبرک جستند.[24]
پس از آزادی یحیی، نصر بن سیار به او دو هزار درهم داد تا نزد ولید بن یزید، خلیفه وقت رود.[25] پس او را به جانب سرخس روانه کرد[26] و از حاکم آنجا خواست تا یحیی را به طوس بفرستد و در نامه دیگر به حسین بن زید یمنی، فرماندار طوس نگاشت تا یحیی را به ابرشهر(نیشابور) روانه سازد.[27] عمرو بن زراره قسری والی ابرشهر او را به بیهق فرستاد.[28] یحیی از بیم به خطر افتادن جانش از سوی یوسف بن عمر از ادامه سفر به سمت عراق خودداری نمود[29] پس به سمت ابرشهر بازگشت و به نقلی با 120[30] مرد جنگی و به قول دیگر با 70[31] جنگجو، در مقابل عمرو بن زراره ایستاد و این سرآغاز قیام او بود. پس عمرو با ده هزار کس با او به نبرد پرداخت[32] که در این نبرد نابرابر، یحیی پیروز میدان شد[33] و عمرو بن زراره کشته شد و یحیی، سلاحشان را به غنیمت گرفت.[34]
پس از این نبرد، یحیی به سوی هرات و از آنجا به سوی جوزجان عزیمت کرد، اما نصر بن سیار بیکار ننشت و سالم بن احوز(اعور) را به مقابله با وی فرستاد.[35] در این زمان بود که عده ای از جوزجان، طالقان و فاریاب و بلخ به او ملحق شدند.[36] او در جوزجان بر ضد ظلم و جوری که بر مردم آن دیار می­رفت به پاخاست[37] و سرانجام پس از سه روز نبرد میان سپاه او و مسلم بن احوز، در دهکده ای به نام ارعونه[38] در عصر روز جمعه،[39] عیسی، غلامی آزاد شده که به قبیله غزه بستگی داشت بر پیشانی یحیی تیری زد و او را از اسب فرو انداخت و سورة بن محمد، امیر میمنه سپاه دشمن، سر از تن یحیی جدا نمود.[40] اما یاران او تا آخرینشان، دست از نبرد برنداشتند تا همگی به شهادت رسیدند که این واقعه بنابر قول طبری در اواخر سال 125 رخ داده است.
پس از شهادت یحیی، سوره کندی، سر از تن او جدا نمود[41] و آن را نزد ولید بن یزید فرستاد.[42] پیکر بیسر او را نیز بر دروازه جوزجان آویختند[43] و آنقدر در آنجا ماند تا آن که سیاهپوشان خراسان بر ضد بنی امیه به پاخاستند[44] و ابومسلم خروج کرد و پیکر او را فرو آورد و با جماعت یاران خود به آن نماز خواند و در همان دهکده ارعونه به خاک سپرده شد؛[45] اما سر او از جوزجان برای نصر بن سیار فرستاده شد و نصر این سر را به دمشق برای ولید بن یزید فرستاد. ولید دستور داد آن را به مدینه نزد ریطه، مادر یحیی بن زید ببرند و چنین کردند. پس ریطه با دیدن سر چنین گفت: (او را مدت زیادی از من دور کردید و حال او را کشته به من هدیه میدهید، درود خداوند بر او و بر پدرانش باد از صبحگاهان و شبانگاهان).[46]
پس از آنان، مردم خراسان که از بیم بنی امیه رهایی یافته بودند، در همه جا هفت روز برای یحیی بن زید عزاداری نمودند و در آن سال هر چه پسر در خراسان زاده میشد، نامش را یحیی و یا زید میگذاردند.[47] ابومسلم نیز با یافتن دیوان سپاهیان نصر بن سیار و نام آنان در دفتر دیوان که در قتل یحیی شرکت داشتند، همگی آنان را یافت و به قتل رسانید.[48] وی تا آنجا که میتوانست یکی از دشمنان جنگی یحیی را نگذاشت جان بدر ببرد.[49]
قیام یحیی از دیدگاه ائمه
از آنجایی که یحیی در زمان پدر مانند یک سرباز،گوش به فرمان پدر بود و مانند شاگردی وفادار، امر او را اطاعت می‌کرد.بنابراین،تا زمانی که قیام زید مورد تأیید ائمه بوده،قیام یحیی‌ نیز مورد تأیید است؛زیرا قیام یحیی،ادامه راه پدر بنابر سفارش او بود. به همین دلیل، بعضی از متفکران شیعه که قیام زید را جنبشی شیعی دانسته‌اند، قیام یحیی را نیز ادامه‌ قیام زید می‌دانند. براساس نظر یک نویسنده و بنا بر نقل یک گفت‌وگو، نمی‌توان مذهب و اهداف قیام و انقلاب یک رهبر را کشف کرد. بعضی از نویسندگان، از گفت‌گوی یحیی با متوکل بن هارون،زیدی بودن یحیی را از یک گفت‌گوی ساده استنباط کرده‌اند.[50] هرچند نویسندگان دیگری نیز از همین گفت‌گو،امامی بودن او را ثابت نموده‌اند.در مورد اجازه‌ گرفتن یحیی از امام صادق علیه السّلام درباره قیام خود،به نظر می‌رسد که یحیی فرصت نکرد تا از امام اجازه بگیرد؛زیرا جو خفقانی که بعد از شهادت زید در کوفه به وجود آمده بود، طرف‌داران و هواداران زید نمی‌توانستند به آسانی تردد کنند،چه برسد به یحیی که متهم‌ ردیف دوم قیام زید بن علی است.
اعتراف یحیی بن زید به امامت امامان شیعه
حافظ علی بن محمد خزاز قمی به وسایطی چند از یحیی بن زید چنین نقل کرده است:
یحیی بن زید می‌گوید:از پدرم پرسیدم که امامان بعد از پیغمبر صلی اللّه علیه و اله و سلم کیانند؟فرمودند: (ائمه:دوازده نفرند که چهار نفر آنها گذشته‌اند و هشت نفر آنها باقی مانده‌اند.) عرض کردم:آنها را نام ببر؟فرمودند:(که چهار نفر آنها که گذشته‌اند، علی بن ابی طالب علیه السّلام و حسن و حسین و علی بن الحسین و اما هشت نفر باقی هستند: برادرم محمد باقر و بعد از او،فرزندش جعفر و بعد از او،فرزندش موسی و بعد از او، فرزندش علی و بعد از او،فرزندش محمد و بعد از او،فرزندش مهدی عجل اللّه فرجها الشریف هستند.)عرض کردم:ای پدر آیا تو از آنها نیستی(از دوازده امام)؟فرمودند:(نه اما من از عترت پیامبر صلی اللّه علیه و اله و سلم هستم.) گفتم:ای پدر،این اسامی را از کجا دانستی؟در جواب گفت:(این عهدی است‌ معهود که از رسول خدا صلی اللّه علیه و اله و سلم به ما رسیده است.)[51]
متوکل بن هارون بلخی از یحیی پرسید:(آیا ائمه:داناترند یا شما؟)یحیی سرش را پایین انداخت و گفت:
هریک از ما دانش بهره‌ای داریم جز آن‌که ایشان هرچه ما می‌دانیم می‌دانند،ولی‌ ما هرچه را آنها می‌دانند نمی‌دانیم[52]
حزن امام صادق علیه السّلام پس از شهادت یحیی
حزن و اندوه فراوان امام صادق علیه السّلام و گریه شدید آن حضرت پس از شهادت یحیی،گویای‌ این مطلب است که یحیی در نزد امام،مقام و مریبه‌ای خاص داشت این نکته ناگفته نماند که حب‌وبغض امام علیه السّلام نسبت به افراد،فقط جنبه عاطفی ندارد،بلکه از روی حساب و جنبه‌ الهی است؛هرکس محبوب خدا باشد،محبوب امام است و هرکس مغبوض خدا باشد،در نزد امام نیز همان است.
درباره حزن و اندوه امام،در جای دیگر نوشته‌اند: فبکی لقتله و اشتد علیه حزنه و قال رحم اللّه ابن عمی و الحقه بابائه و اجداده؛
امام صادق علیه السّلام در شهادت یحیی بن زید گریست و اندوهش شدید شد و فرمود:خدا رحمت کند پسر عمویم یحیی را و ملحق فرماید او را به آبا و اجدادش![53]
علامه امینی می‌فرماید:و قد بکی علیه الصادق و ترحم له فسلام اللّه علیه و علی روحه الطاهره؛
امام صادق علیه السّلام نیز بر یحیی بن زید گریه کرد و بر او رحمت فرستاد،پس سلام خدا بر او و روح پاک او باد![54]
در شرح صحیفه سجادیه آمده است:
فی بکائه ای الصادق علیه السّلام علی یحیی بن زید و شدّه و جده به و دعائه له دلیل علی انّ‌ یحیی کان عارفا بالحق،معتقدا له و انّ حاله فی الخروج کحال ابیه رضی اللّه عنه؛
گریه امام صادق علیه السّلام بر یحیی و شدت اندوه و دعای خیر حضرت امام صادق علیه السّلام برای‌ وی،دلیل است بر این‌که یحیی بن زید عارف به حق و معتقد به امامت بود و برنامه‌ قیام او،همان برنامه پدرش زید بن علی علیه السّلام بود.درود خدا بر او باد![55]
نتیجه:
با بررسی و نقل احادیثی که در رابطه با یحیی بن زید نقل شد‌ و گریه شدید امام صادق علیه السّلام بعد از شهادت یحیی و نیافتن هیچ سند و مدرکی دال بر مخالفت صریح یحیی با امام صادق علیه السّلام و مطرح نشدن ادعای امامت از سوی یحیی،به‌ این نتیجه می‌رسیم که او شیعه امامی بود که با امام صادق علیه السّلام رابطه خوب و عاطفی‌ داشت و امام در حق یحیی دعا نمودند. بسیاری از بزرگان شیعه از جمله شیخ مفید،یحیی‌ را جزء یاران و اصحاب امام صادق علیه السّلام ذکر می‌کنند.[56]در تاریخ،دلیلی قطعی بر زیدی بودن‌ یحیی پیدا نکردیم و این‌که زیدیه،یحیی را امام خود می‌پندارد،به اتفاقات بعد از شهادت‌ ایشان برمی‌گردد که زیدی‌ها برای خود سلسله امام‌هایی درست کردند و فقه و کلام برای‌ خود ایجاد نمودند.

----------------------------------------------
[1]. ابن الطقطقی، الشریف محمد؛ الأصیلی فی أنساب الطالبیین، تحقیق سید محمد الرجائی، قم، نشر مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، 1418ه.ق، ص237 و 238.
[2]. ابن عنبة، جمالالدین احمد؛ الراغب فی تشجیر عمدة الطالب فی أنساب آل أبی طالب، قم، حسنین، 1427ه.ق، ص290.
[3]. اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین؛ مقاتلالطالبیین، ترجمه جواد فاضل، بیجا، انتشارات علمی، 1362، چاپ دوم، ج1، ص 234.
[4]. همان، ص 235 و ابن عنبه، سید جمالالدین؛ عمدةالطالب، قم، انتشارات الرضی، 1362، چاپ دوم، ص 259.
[5]. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375، چاپ چهارم، ج10، ص 4290.
[6]. اصفهانی، پیشین، ص 235.
[7]. ابن الطقطقی، پیشین.
[8]. ابن عنبة، پیشین، ص 291.
[9]. البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر؛ أنسابالأشراف، بیروت، دار الفکر، 1417ه.ق، چاپ 1، جزء سوم، ص 1379.
[10]. اصفهانی، پیشین.
[11]. همان، ص 236.
[12]. طبری؛ پیشین، ص 4290.
[13]. همان.
[14]. یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی، 1378، چاپ 8، ج2، ص 299.
[15]. طبری، پیشین، ص 4339 و ابن اثیر، عزالدین علی؛ الکامل، ترجمه عباس خلیلی، تهران، انتشارات علمی، بیتا، ج8، ص 177 و اصفهانی، ابوالفرج؛ پیشین، ص 237.
[16]. طبری، پیشین، ص 4339 و ابن اثیر، پیشین، ص 177 و بلاذری، پیشین، ص 1380.
[17]. طبری، پیشین.
[18]. اصفهانی، پیشین، ص 237.
[19]. ابن اثیر، پیشین، ص 178 و اصفهانی، پیشین، ص 238 و طبری، پیشین، ص 4340.
[20] . طبری، پیشین و ابن اثیر، پیشین و اصفهانی، پیشین.
[21]. طبری، پیشین و ابن اثیر، پیشین و اصفهانی، پیشین.
[22]. اصفهانی، پیشین، ص 239 و ابن الطقطقی، پیشین، ص 237 و 238.
[23]. طبری، پیشین و ابن اثیر، پیشین.
[24]. اصفهانی، پیشین، ص 239.
[25]. طبری، پیشین، ص 434 و ابن اثیر، پیشین، ص 178 و اصفهانی، پیشین، ص241.
[26]. همان.
[27]. همان.
[28]. طبری، پیشین، ص 4341.
[29]. همان و ابن اثیر، پیشین، ص 178.
[30]. یعقوبی، پیشین، ص 306.
[31]. طبری، پیشین و اصفهانی، پیشین، ص 243 و ابن اثیر، پیشین، ص 178.
[32]. طبری، پیشین و اصفهانی، پیشین و ابن اثیر، پیشین.
[33]. یعقوبی، پیشین و اصفهانی، پیشین و طبری، پیشین و ابن اثیر، پیشین.
[34]. اصفهانی، پیشین.
[35]. همان و طبری، پیشین، ص 4342 و یعقوبی، پیشین.
[36]. البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر؛ أنساب الأشراف، بیروت، دارالفکر، 1417ه.ق، جزء سوم، ص1381.
[37]. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین؛ تاریخ مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی، 1365، چاپ سوم، ج2، ص216.
[38]. همان.
[39]. ابن عنبة، پیشین، ص 258.
[40]. اصفهانی، پیشین، ص 258.
[41]. همان، ص 244.
[42]. مسعودی، پیشین، ص 216.
[43]. همان و اصفهانی، پیشین، ص 245.
[44]. همان.
[45]. مسعودی، پیشین، ص 216 و ابن اثیر، پیشین، ص178.
[46]. آل طمعه، دکتر سید عبدالجواد؛ معالم أنساب الطالبیین، محقق: سلمان السید هادی آل طعمه، قم، نشر آیة الله العظمی المرعشی نجفی، 1422 ه.ق، ص195.
[47]. مسعودی، پیشین، ص216.
[48]. اصفهانی، پیشین، ص246.
[49]. همان.
[50]. غلام حسن محرمی،تاریخ تشیع از آغاز تا پایان غیبت صغرا،ص 149.
[51]. حسینی رامیانی،شاخه ریحان در حالات حضرت یحیی بن زید،ص 32،33.
[52]. عباس علی الموسوی،فی رجاب الصحیفه السجادیه،ص 26-27،انتشارات دار المرتضی،مؤسسه الصراط مسجد الامام رضا علیه السّلام.
[53]. سید محمد باقر موسوی،لوامع الانوار العرشیة فی شرح الصحیفة السجادیة،تصحیح مجید هادی‌زاده،ص 52.
[54].الغدیر،ج 2،ص 328.
[55].ریاض السالکین،ج 1،ص 122.
[56]. سید هاشم بحرانی،حیلة الابرار،ج 2،ص 88،چاپ اول:مؤسسه معارف اسلامی،قم 1414 قمری.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین