اگراسلام پاسخ گوی همیشگی نیازهای انسان است،چراجوامع اسلامی عقب مانده ولی دنیای مسیحیت به علم، صنعت و تکنولوژی و بهداشت و ... دست یافته است؟ پاسخ اجمالی در پرسش فوق بین دین و دینداری، اسلام و مسلمان خلط شده است؛ بدین روی گمان میرود واپسگرایی مسلمانان از سوی دین اسلام است و پیشرفت جوامع غیر مسلمان به ویژه مسیحی یا مرهون بیدینی و یا معلول دین مسیح است. عقب ماندگی جهان اسلام از انحراف دین، استعمار زدگی، وجود اختلافات، سستی و تنبلی، بی تدبیری و ... و سر انجام، از عمل نکردن به اسلام ناشی گردیده است. سیادت علمی و صنعتی دنیای غرب، پدیدهای برخاسته از عمل به مسیحیت نیست؛ زیرا اولاّ آیین مسیح از محتوای بلندی برخوردار نیست. ثانیاً، ترقی به وجود آمده از رشد نامتناسب ابزارهای مادی و معنوی زندگی، نه تنها تضمین کنندة سعادت بشری نیست، بلکه امنیت، آسایش و نظم جامعة جهانی را در بعد مادی و معنوی، تهدید میکند. وجود تسلیحات کشتار جمعی، رشد افسار گسیختة آزادیهای جنسی و ... جامعه انسانی را در آستانه سقوط قرار داده است.[1] توضیح: در این سخن سه نکته قابل توجه است: 1- چرا دنیای مسیحیت پیشرفت علمی صنعتی و ... رسیده است؟ قطعا میتوان گفت: عقاید دینی و آموزههای مذهبی آیین مسیحیت باعث شکوفایی علمی و تکنولوژیکی مغرب زمین نشده است؛ زیرا این دین، بی اصالت است، کتاب مقدس مسیحیان، به اعتقاد و اعتراف دانشمندان بنام مسیحی، کلام آسمانی نیست، بلکه اناجیل موجود مجموعهای است که شاگردان عیسی مسیحu پس از درگذشت وی، درباره رفتار و گفتار مسیح، نوشتهاند[2] و علاوه بر آن، این رسالهها سالها مورد تحریفات و تصرفات امپراطوران مسیحی و سردمداران کلیسا قرار گرفته است.[3] شاهد گویای مدعای فوق این است که برخی از آموزههای بنیادین مسیحیت (مانند اعتقاد به تثلیث (سه خدا) و تفدیه (مسیح خودش را برای آمرزش گناهان امّت قربانی کرده است.) با اصول مسلم و بدیهی عقل ناسازگاراند.[4] به همین روی گردانندگان مسیحیت تحریف شده، در قرون وسطی، یا حد اقل در بخشی از آن، به عقل و علم ازرش لازم را نمیدادند؛ الهیات و خداشناسی استدلالی را با دین مسیح در تضاد میدانستند. جالب است که این دین بعد از دست یابی به دستگاه فکری ارسطویی (از طریق مسلمانان) منطق ارسطو و هیئت قدیم را جزء دین و هر نوع مخالفت با آن را گناه نابخشودنی قلمداد کردند. از این رو دیدگاه هیئت قدیم درباره مرکزیت زمین و گردش افلاک به دور آن، از آموزههای اعتقادی مسیحیت به شمار میآمد. گالیله که خورشید را مرکز و دیگر افلاک و زمین را در حال حرکت به دور آن میدانست به پای میز محاکمه کشانده شد و سرانجام برای نجات جان خود از ارتکاب این گناه توبه کرد.[5] روشن است که این الهیات جزم گرایانه و بیرون راندن عقل و علم از قلمرو دین و اعتقاد به ناسازگاری آن دو، مسایل علمی و تجربی را جزء دین دانستن، جامعه را به واپسگرایی و انحطاط میکشاند. به همین روی گرایش غالب جامعه مسیحیت، پیش از رنسانس بربریت، وحشیگری و جاهلیت بوده است. اعتقادات نقد ناپذیر و معصوم دانستن پاپ (با توجه به فساد حاکم در کلیساها)، تفتیش عقاید و ... جامعة متدین مسیحی را عقبمانده کرده بود. این عوامل و نگرش افراط گرایانه به علم و عقل، اومانیسم و انسان خدایی و نقص کتاب مقدس در مسایل حکومتی و اجتماعی، زمینه پیدایش و رشد سکولاریسم را فراهم آورد.[6] اسلام در بیدارگری دنیای غرب و پیشرفت علمی آنان نقش بسزایی داشته و در واقع آغاز بیدارگری قرون وسطی به واسطة اسلام بوده است. آنان از ارمغان علمی- فرهنگی تمدن اسلام استفاده کردند. برخی محققان[7] معتقداند که رنسانس علمی اروپا، گرایش به یونانی گرایی، برای فرار از اسلام گرایی، بوده است. علت عقبماندگی دنیایی مسیحیت در قرون وسطی (در بخشی از آن) بریدگی از علم و عقل و دین انگاری فلسفه، تحریف کتاب مقدس، تهی بودن آن از قوانین اجتماعی و حکومتی و... بوده است و دوری از این عقاید نادرست و زنده کردن روح تلاش و پشتکار از عوامل پیشرفت آنان؛ گرچند این نگرش افراطگرایانه جامعه مسیحیت را به سکولاریسم رسانده، اما دین اسلام علاوه بر در اختیار داشتن منابع اصیل و مبرا بودن الهیات دگماتیسم مسیحیت به علم و عقل اهمیت فراوانی داده است، همة احکام اجتماعی و حکومتی را یا فعلاً دارد و یا میتوان آنها را از منابع اصیل به خوبی استخراج کرد. 2. دیدگاه اسلام در باب عقل و علم چیست؟ به اعتراف همة دانشمندان اسلامی، اسلام با فرمان (خواندن) آغاز شده [8] در سراسر قرآن کریم، تعبیرهای تعقل، تفقه، تفکر، اولوالالباب (صاحبان عقل)، اولی الأبصار (صاحبان بصیرت) و ... دیده میشود. در این کتاب، واژه عقل 48 بار، تفکر 81 مرتبه، اولوالالباب 16 بار، حکمت و مشتقات آن 204 بار و فقه و تفقه و مشتقات آن 28 بار، به کار رفته است.[9] پس اسلام برتدبر، تفکر و خلاقیت و ژرف نگری بنا شده است. از آن بالاتر، فراگیری دانش به معنای عام بر هر مسلمانی واجب شده است.[10] بسیاری از سورههای قرآن بنام موجودات و اشیای طبیعی است و در آن سوگندهای فراوانی به پدیدههای طبیعی (مانند آسمان،شتر،زنبور عسل، مورچه، عنکبوت و...) به چشم میآید؛ این نامگذاری و سوگندها دعوت آشکار و تشویق بی نظیر به فراگیری علوم حسی و تجربی است.[11] اسلام در بعد اقتصادی، کار، تلاش و زحمت کشیدن را بهاندازه جهاد در راه خدا[12] و بلکه بالاتر از آن، ارزش داده است[13] و شیوه اقتصاد اسلامی را برای توزیع عادلانه درآمد در میان تودهها و اقشار مختلف، ارائه کرده است.[14] برای اجرای عدالت سیاسی- اجتماعی به زمامدار دستور میدهد که (قلبت را از لطف و محبت به همة مردم (اعم از مسلمان و غیر مسلمان) سرشار کن.)[15] آن گاه که هرج و مرج طلبان در مملکت اسلامی خلخالی را از پای زن یهودی میربایند، میگوید: مرگ برای ما مسلمانها شربت گوارایی است که در کشور اسلامی چنین واقعهای اتفاق میافتد.[16] با وجود این آیا میتوان گفت: دین اسلام باعث رکود علمی، فرهنگی و... دنیای اسلام است. چنین برداشتی از اسلام، از بی اطلاعی یا خود باختگی و یا نگرش خصمانه نسبت به دین اسلام ناشی میشود. داوری عادلانه و تحقیق محققانه اقتضا میکند که هر فردی به ویژه اقشار تحصیل کرده هموطن ریشة بدبختیهای مسلمانان را در جای دیگر بجویند، نه در متن دین. در پیمودن این راه، نخست خود را از تقلید و پیش داوری برهانند تا به حقیقت ره یابند و بدانند که رمز و راز ایستایی و عقبگرد جوامع اسلامی در چیست. چه چیز موجب شده است که جوامع غیر اسلامی به رشد خیره کننده علمی و... برسند. در این صورت قطعا نمیتوان عقب ماندگی (مسلمین) را به (اسلام) نسبت داد. به اعتقاد دانشمندان غیر مسلمان (مانند ویل دورانت،[17] اشپگیل فدگل[18] و...) اروپای امروز تمدن خود را وامدار تمدن اسلامی است؛ مسلمانان در برههای از زمان که روح کوشش و عزت و اعتماد به نفس اسلامی در کالبد داشتند در بسیاری از علوم زندة دنیا مبتکر بودند؛ مثلاً، در هندسه تحلیلی، هندسه فضایی، جبر، معادله، مثلثات، بسط ریاضی، تکنولوژی، جغرافیا، نجوم، اقتصاد سیاسی، روانشناسی علمی، شیمی، فیزیک، طب، داروشناسی، هنر، ایجاد بیمارستانها و کتابخانههای بزرگ و... یا مبتکر بودهاند یا احیاگر.[19] هیچ انسان واقعبین و با انصافی نمیتواند بگوید: در اسلام زمینههای قرون وسطایی و واپسگرایی وجود دارد. این دین در اوج بیداری و جامعیت است. 3. عوامل عقب افتادگی مسلمانان چیست؟ اگر در پی بیان همة عوامل انحطاط مسلمانان برآییم، شاید بتوان علل بسیاری برای عقبماندگی بیان کرد، ولی ما به مهم ترین عوامل آن اشاره میکنیم: الف. مهم ترین عوامل انحطاط مسلمانان رهبران ناشایسته و رهبریهای غلط حکومت از نیازهای اساسی زندگی اجتماعی است و هرج و مرج گرایی بر خلاف بداهت عقلایی. از سویی، محتوای یک برنامه عالی غنی اداری- اجتماعی بدون مجریان و مدیران کاردان، محکوم به شکست است. وجود رهبر مدیر، مدبّر دلسوز و آگاه به انسان و نیازهای مادی و معنوی، جسمی و روحی وی، اگر بالا تر از اصل حکومت نباشد، یقیناً به هماناندازه اهمیت دارد. نبود رهبران مدبر، مدیر و آگاه در حکومت گذشته و حال کشورهای اسلامی به چشم میآید. رهبری ناشایسته با سلسله امویان[20] به اوج رسید. عباسیان هم ادامه دهندگان راه امویان بودند. حاکمان غاصب و بردگان دغل و نیرنگ، صاحبان اصلی حکومت اسلامی اهل بیت پیامبر (ص) و رهبران واقعی جامعه انسانیت را همواره از این مقام الهیشان دور نگه داشتند؛ منشأ عقبماندگی مسلمانان همین است. اکثر رهبران سیاسی و فکری دنیای اسلام، تدبیرشایسته، عزت نفس، شجاعت و استقلال سیاسی نداشتهاند. امروزه نیز اغلب سرسپرده حکومتهای غیر اسلامیاند و راهبردهای اصلی سیاست خویش را از کشورهای غربی و ابر قدرت میگیرند. آنان به جای جستجوی حقوق بشر، عدالت اجتماعی، انسان دوستی و مقولههایی از این قبیل در قرآن و سنت پیشوایان معصوم، فریفتة حقوق بشر ناقص و عدالت اجتماعی ناعادلانه و انساندوستی فریبکارانه دنیای غرب میشوند. از سویی کمتر کسی پیدا میشود که حکومت و دانش را امانتی در دست خویش، مردم و رعیت را از خود و خود را از آنان و زنده کردن استقلال درعرصههای مختلف علمی، اقتصادی، فرهنگی و... کشور را هدف اساسی خود بداند. طبیعی است که در چنین شرایطی، سیاست گرگ و میش حاکم خواهد بود. ظلم به دیگران، پایمال کردن حقوق افراد بی دفاع جامعه، خیانت به ملت و منافع ملی، عادی تلقی میگردد. از چنین اشخاصی میتوان توقع داشت که جامعه را به سوی سیادت و تکامل و رهبری دنیا رهبر باشند؟ از دیگر پیامدهای طبیعی این گونه رهبری و حکومت، پیدایش جامعه طبقاتی است. در نتیجه روح تلاش و کوشش در این میان میمیرد و از سویی هم نارضایتی عمومی افزونتر و فساد اجتماعی شایعتر میشود. از پیامدهای این گونه رهبری، کتمان حقایق، جاهل نگهداشتن خود و دیگران از واقعیتها و ایجاد بستر ناآرامیهای فکری و روانی برای متدینان و ایجاد فرقههای گمراه و ننگینی چون بابیه، بهائیه، وهابیت و... است. در نتیجه دین عزیز و انساندوست اسلام را در قالب القاعده و... به دنیا معرفی میکنند. ب. انحراف از مسیر اصلی اسلام این حقیقت تلخ را باید پذیرفت که مسلمانان امروزی تنها مسلمانان جغرافیایی و شناسنامهایاند، نه مسلمانان علمی و عملی؛ اسلام هرگز با بیکاری، تنبلی، تنپروری، دروغگویی، آدمکشی، ترسویی، جهلپسندی، خرافاتپرستی، ارعابزدگی از دیگران، خودکمبینی و... سازگار نیست. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: (زمانی فرا میرسد که در میان مردم از قرآن جز رسم و از اسلام جز اسم آن باقی نماند.)[21] بزرگ منادی اتحاد، خود باوری و پیروزی اسلام، سید جمال الدین افغانی میگوید: (عقبافتادگی مسلمین ضخیمترین پردهای است که میان اسلام و ملتهای اروپا،هایل و مانع گرایش آنان به اسلام شده است. ما هرگاه بخواهیم آزادی خواهان اروپا [دنیا] را به دین اسلام دعوت کنیم اول باید آنان را قانع کنیم که ما مسلمانان واقعی نیستیم؛ زیرا آنان به ما به چشم مسلمان مینگرند، ولی مردمی را میبینند که میان شان جهل، ذلت، سستی و...رواج یافته است.[22] رشید رضا، دانشمند مصری، میگوید: (علمای علم اجتماع و سیاستمداران و مورخان اسلامی اتفاق دارند، تنها عاملی که در برههای از زمان به مسلمین در زمینههای فرهنگی، اجتماعی روحی و... نیرو بخشید و آنان را در پیشرفت فرهنگ و تمدن انسانی مدد کرد و با هم متحد ساخت اسلام بود و بس).[23] در حقیقت انحراف از شاهراه اصیل اسلامی و مسیر اهل بیت پیامبر (ص)? و فاصله گرفتن از اسلام ناب، اصلیترین و اساسیترین عامل عقبماندگی مسلمانان از قافله علمی فرهنگی و تمدن نوین جهانی است. هر عاملی که از این پس بیان شود به نحوی به انحراف مسلمانان از مسیر درست اسلام باز میگردد. دانشمند مسلمان، ابوالاعلی مودودی، معتقد است که خاموش شدن روح کوشش وتلاش در میان مسلمانان و کنار گذاشتن قرآن و سنت پیامبر (ص)? علت اصلی پس ماندگی مسلمانان است که در نتیجه مسلمانان علم و عمل را از دست دادند و سیر ترقی آنان متوقف گردید و از رهبری جهان ساقط شدند. در همین هنگام ملتهای غربی پرچم علم و عمل را را بر دوش گرفته مشغول پیشروی گشتند، تا این که رهبری جهان را عهده دار شدند و قسمت اعظم جهان را به زور سرنیزه و شمشیر و... مسخّر خویش ساختند. ایشان در ادامه به زیبایی میگوید: (در شرایط کنونی که مسلمانان شجاعت، اخلاق، کوشش، سیره و افکار اسلامی ندارند، اگر بین تمدن اسلامی و غربی تزاحمی واقع شود، در حقیقت تزاحم بین تمدن اسلامی و غربی نیست، بلکه نزاع بین مسلمین بی حرکت و عقبمانده و بین تمدن غرب متحرک و زنده است.[24] ج. اختلاف و تفرقه از عوامل اساسی عقبماندگی مسلمانان چند دستگیها و کشمکشهای سیاسی، مذهبی و عقیدتی است. دیگران با وجود اختلافات هرگز به مرحله خشونت نمیرسند. گذشته از آن، امت اسلامی، نقاط اشتراک فراوانی دارد ولی به جای تمسک به وجوه همساز و اخوت اسلامی، دائما در جدال و ستیز با یکدیگرند؛ با اینکه قرآن مسلمانان را به اتحاد و یکپارچگی فراخوانده است.[25] دستهای پیدا و پنهان دشمنان زیرک را در این میان، نمیتوان نادیده انگاشت. آنان با بهرهگیری از اصل (تفرقه بینداز حکومت کن) کشورها و مذاهب اسلامی را به جان همدیگر میاندازند و با ایجاد گروههایی مانند طالبان و القاعده زمینه تسلّط خود بر دیگران را فراهم میسازند. د. خودباختگی و نداشتن اعتماد به نفس از مهمترین عوامل بالندگی و رشد فرد وجامعه، باور به خود و تواناییهای خویش و اعتماد و ایمان به این حقیقت است؛ خودباختگی، خودکمبینی و احساس حقارت در برابر دیگران، سرافکندگی، شکست و عقبماندگی انسان را درپی دارد. این اصل مسلم روانشناسی بر جوامع اسلامی غربزدة امروز صدق میکند؛ شیوة تفکر و عملکرد مسلمانان به ویژه برخی اقشار تحصیل کرده و روشنفکر به گونهای است که گویا سخن دانشمند غربی و غربزده آسمانی و وحیانی است و مغز انسان اروپایی و آمریکایی از دیگران بیشتر و حقایق تنها به آنان الهام میشود. مسلمین در عصر سیادت علمی و فرهنگی خود، همه چیز را از عزّت و اعتماد به نفس و باور داشتن خود و ایمان داشتن به تواناییهای خویش، به دست آوردند. آنان با توکل به خدا به این اصل مسلم قرآنی (... شما از دیگران بالاترید اگر مؤمن باشید)[26] باور داشتند و بر این اساس دنیای اروپا وامدار تمد اسلامی خود کردند.[27] از دیگر عوامل عقبماندگی مسلمانان، فعالیتهای تخریبی دشمنان اسلام ، هجوم استعمارگران به کشورهای اسلامی و تفسیر نادرست مبانی اعتقادی اسلام (مانند تقدیر، قضا و قدر، زهد، دوری از دنیا، قناعت، پستی دنیا از دیدگاه اسلام، شفاعت اولیای الهی، صبر و...) بوده است. عقبماندگی مسلمانان از ناحیه خود آنان و عمل نکردن به دین حیات بخش و سعادت آفرین اسلام است. بدین روی عمل نکردن به دین حیات بخش و سعادت آفرین اسلام، علت عقبماندگی مسلمانان است. پینوشتها -------------------------------------------------------------------------------- [1] . ر.ک: سید قطب، ادعانامهای علیه تمدن غرب، ترجمه سید علی خامنهای، مشهد، انتشارات طوس، دوم، 1351، صص 25-211. [2] . مؤسسه در راه حق، حقیقت مسیحیت، قم، 1355، ص 62 ، به نقل از: تاریخ کلیسا، ص 56. [3] . آل کاشف الغطاء، محمد حسین، انجیل و مسیح، ترجمه سید هادی خسروشاهی، قم، دارالتبلیغ، ص 25، به نقل از: تاریخ کوچکی از مذاهب بزرگ، فیلسین شاله. [4]. ر.ک: آل کاشف الغطاء، محمد حسین، همان و نیز: بلاغی، محمد جواد، التوحید و التثلیث، قم، دار قائم آل محمد (عج)، الثانیه، 1411 ه. . [5] . هاشمی نژاد، عبدالکریم، بحثهایی از: دکتر و پیر، مشهد، فراهانی، بی تا، ص 313-314. [6]. قدردان قراملکی، محمد حسن، سکولاریزم در اسلام و مسیحیت، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، دوم، 1380، صص43-56. [7] . زرین کوب، دکتر عبدالحسین، کارنامه اسلام، تهران، امیرکبیر، نهم، 1382، ص 169. [8] . اقرأ باسم ربک الذی خلق، خلق الإنسان من علق ... علق، 1-5. [9] . صابری، حسین، عقل و استنباط فقهی، مشهد، آستان قدس رضوی، اول، 1381، ص 13. [10]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی ج 1، (باب فرض العلم و وجوب کلبه) دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1365، ص 30. [11]. حکیمی، محمدرضا، دانش مسلمین، قم، دلیل ما، 1382، ص5. [12]. پیامبر?: الکاد علی عیاله کالمجاهد فی سبیل الله کلینی، محمد بن یعقوب، کافی ج 5، ص 88، همان. .[13] (الذی یطلب عن فضل الله ما یکف= به عیاله اعظم اجرا من المجاهد فی سبیل الله)، مکارم شیرازی، ناصر، خطوط اصلی اقتصاد اسلامی ج 1، قم، هدف، 44، به نقل از وسایل الشیعه ج 12، ص 43. .[14] ر.ک: صدر، محمد باقر، اقتصاد ما، ترجمه محمد کاظم موسوی، قم، انتشارات اسلامی، ص 324 به بعد؛ نیز: مطهری، مرتضی، نظری به نظام اقتصادی اسلام، صدرا؛: حسین نوری، اقتصاد اسلامی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی و: مظاهری، حسین، مقایسهای بین سیستمهای اقتصادی، قم، مؤسسه در راه حق بیتا. [15]. نهج البلاغه، نامه 53. [16]. مظاهری، حسین، مقایسهای بین سیستمهای اقتصادی، ج 1، قم، مؤسسه در راه حق، ص83، بیتا. [17] . ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج4، بخش اولعترجمه ابوالقاسم طاهری و دیگران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، دوم، 1368، سس 432 به بعد. [18] . اشپگل فوگل، تمدن مغرب زمین، ج1، ترجمه محمد حسین اریا، تهران، امیر کبیر، اول 1380، ص345. [19] . همان، ص 314؛ ر.ک: حکیمی، محمد رضا، دانش مسلمین،ص 144-175؛ نیز: هاشمی نژاد، عبدالکریم، بحثهایی از دکتر و پیر، صص 310-441؛ فرید وجدی، محمد، دائرة معارف القرن العشرین، المجلّد السادس، بیروت، دارالمعرفة، 1971 م، واژه علم. [20] . جرج زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهر الکلام، تهران، امیرکبیر، دهم، 1382، صص689-693. [21] . نهج البلاغه، ترجمه دشتی، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالؤمنین، حکمت 369 (یاتی علی الناس زمان لایبقی فیهم من القرآن الااسمه و من الاسلام الدّاسمه) ص 716. [22] . قربانی، زین العابدین، علل پیشرفت اسلام و انحطاط مسلمین، به نقل از: روح الدین الاسلامی، ص 12. [23] . قربانی زین العادین، همان، به نقل از: الاعتصام ج 1، ص 3-4. [24] . مودودی، ابو الاعلی، اسلام و تمدن غرب، ترجمه ابراهیم امینی، تهران، کانون انتشار، 1352، ص 47 به بعد. [25] . آل عمران، 103. [26] . آل عمران، 139. [27] . ر.ک: ویل دورانت، پشین، صص 302-436. (منبع:علل عقب ماندگی مسلمانان چیست؟ ،سید محمد سجادی (شهرستانی)،پایگاه دین گستر)
اگراسلام پاسخ گوی همیشگی نیازهای انسان است،چراجوامع اسلامی عقب مانده ولی دنیای مسیحیت به علم، صنعت و تکنولوژی و بهداشت و ... دست یافته است؟
اگراسلام پاسخ گوی همیشگی نیازهای انسان است،چراجوامع اسلامی عقب مانده ولی دنیای مسیحیت به علم، صنعت و تکنولوژی و بهداشت و ... دست یافته است؟
پاسخ اجمالی
در پرسش فوق بین دین و دینداری، اسلام و مسلمان خلط شده است؛ بدین روی گمان میرود واپسگرایی مسلمانان از سوی دین اسلام است و پیشرفت جوامع غیر مسلمان به ویژه مسیحی یا مرهون بیدینی و یا معلول دین مسیح است. عقب ماندگی جهان اسلام از انحراف دین، استعمار زدگی، وجود اختلافات، سستی و تنبلی، بی تدبیری و ... و سر انجام، از عمل نکردن به اسلام ناشی گردیده است. سیادت علمی و صنعتی دنیای غرب، پدیدهای برخاسته از عمل به مسیحیت نیست؛ زیرا اولاّ آیین مسیح از محتوای بلندی برخوردار نیست. ثانیاً، ترقی به وجود آمده از رشد نامتناسب ابزارهای مادی و معنوی زندگی، نه تنها تضمین کنندة سعادت بشری نیست، بلکه امنیت، آسایش و نظم جامعة جهانی را در بعد مادی و معنوی، تهدید میکند. وجود تسلیحات کشتار جمعی، رشد افسار گسیختة آزادیهای جنسی و ... جامعه انسانی را در آستانه سقوط قرار داده است.[1]
توضیح: در این سخن سه نکته قابل توجه است:
1- چرا دنیای مسیحیت پیشرفت علمی صنعتی و ... رسیده است؟
قطعا میتوان گفت: عقاید دینی و آموزههای مذهبی آیین مسیحیت باعث شکوفایی علمی و تکنولوژیکی مغرب زمین نشده است؛ زیرا این دین، بی اصالت است، کتاب مقدس مسیحیان، به اعتقاد و اعتراف دانشمندان بنام مسیحی، کلام آسمانی نیست، بلکه اناجیل موجود مجموعهای است که شاگردان عیسی مسیحu پس از درگذشت وی، درباره رفتار و گفتار مسیح، نوشتهاند[2] و علاوه بر آن، این رسالهها سالها مورد تحریفات و تصرفات امپراطوران مسیحی و سردمداران کلیسا قرار گرفته است.[3] شاهد گویای مدعای فوق این است که برخی از آموزههای بنیادین مسیحیت (مانند اعتقاد به تثلیث (سه خدا) و تفدیه (مسیح خودش را برای آمرزش گناهان امّت قربانی کرده است.) با اصول مسلم و بدیهی عقل ناسازگاراند.[4] به همین روی گردانندگان مسیحیت تحریف شده، در قرون وسطی، یا حد اقل در بخشی از آن، به عقل و علم ازرش لازم را نمیدادند؛ الهیات و خداشناسی استدلالی را با دین مسیح در تضاد میدانستند. جالب است که این دین بعد از دست یابی به دستگاه فکری ارسطویی (از طریق مسلمانان) منطق ارسطو و هیئت قدیم را جزء دین و هر نوع مخالفت با آن را گناه نابخشودنی قلمداد کردند. از این رو دیدگاه هیئت قدیم درباره مرکزیت زمین و گردش افلاک به دور آن، از آموزههای اعتقادی مسیحیت به شمار میآمد. گالیله که خورشید را مرکز و دیگر افلاک و زمین را در حال حرکت به دور آن میدانست به پای میز محاکمه کشانده شد و سرانجام برای نجات جان خود از ارتکاب این گناه توبه کرد.[5]
روشن است که این الهیات جزم گرایانه و بیرون راندن عقل و علم از قلمرو دین و اعتقاد به ناسازگاری آن دو، مسایل علمی و تجربی را جزء دین دانستن، جامعه را به واپسگرایی و انحطاط میکشاند. به همین روی گرایش غالب جامعه مسیحیت، پیش از رنسانس بربریت، وحشیگری و جاهلیت بوده است.
اعتقادات نقد ناپذیر و معصوم دانستن پاپ (با توجه به فساد حاکم در کلیساها)، تفتیش عقاید و ... جامعة متدین مسیحی را عقبمانده کرده بود. این عوامل و نگرش افراط گرایانه به علم و عقل، اومانیسم و انسان خدایی و نقص کتاب مقدس در مسایل حکومتی و اجتماعی، زمینه پیدایش و رشد سکولاریسم را فراهم آورد.[6]
اسلام در بیدارگری دنیای غرب و پیشرفت علمی آنان نقش بسزایی داشته و در واقع آغاز بیدارگری قرون وسطی به واسطة اسلام بوده است. آنان از ارمغان علمی- فرهنگی تمدن اسلام استفاده کردند. برخی محققان[7] معتقداند که رنسانس علمی اروپا، گرایش به یونانی گرایی، برای فرار از اسلام گرایی، بوده است.
علت عقبماندگی دنیایی مسیحیت در قرون وسطی (در بخشی از آن) بریدگی از علم و عقل و دین انگاری فلسفه، تحریف کتاب مقدس، تهی بودن آن از قوانین اجتماعی و حکومتی و... بوده است و دوری از این عقاید نادرست و زنده کردن روح تلاش و پشتکار از عوامل پیشرفت آنان؛ گرچند این نگرش افراطگرایانه جامعه مسیحیت را به سکولاریسم رسانده، اما دین اسلام علاوه بر در اختیار داشتن منابع اصیل و مبرا بودن الهیات دگماتیسم مسیحیت به علم و عقل اهمیت فراوانی داده است، همة احکام اجتماعی و حکومتی را یا فعلاً دارد و یا میتوان آنها را از منابع اصیل به خوبی استخراج کرد.
2. دیدگاه اسلام در باب عقل و علم چیست؟
به اعتراف همة دانشمندان اسلامی، اسلام با فرمان (خواندن) آغاز شده [8] در سراسر قرآن کریم، تعبیرهای تعقل، تفقه، تفکر، اولوالالباب (صاحبان عقل)، اولی الأبصار (صاحبان بصیرت) و ... دیده میشود. در این کتاب، واژه عقل 48 بار، تفکر 81 مرتبه، اولوالالباب 16 بار، حکمت و مشتقات آن 204 بار و فقه و تفقه و مشتقات آن 28 بار، به کار رفته است.[9] پس اسلام برتدبر، تفکر و خلاقیت و ژرف نگری بنا شده است. از آن بالاتر، فراگیری دانش به معنای عام بر هر مسلمانی واجب شده است.[10] بسیاری از سورههای قرآن بنام موجودات و اشیای طبیعی است و در آن سوگندهای فراوانی به پدیدههای طبیعی (مانند آسمان،شتر،زنبور عسل، مورچه، عنکبوت و...) به چشم میآید؛ این نامگذاری و سوگندها دعوت آشکار و تشویق بی نظیر به فراگیری علوم حسی و تجربی است.[11]
اسلام در بعد اقتصادی، کار، تلاش و زحمت کشیدن را بهاندازه جهاد در راه خدا[12] و بلکه بالاتر از آن، ارزش داده است[13] و شیوه اقتصاد اسلامی را برای توزیع عادلانه درآمد در میان تودهها و اقشار مختلف، ارائه کرده است.[14]
برای اجرای عدالت سیاسی- اجتماعی به زمامدار دستور میدهد که (قلبت را از لطف و محبت به همة مردم (اعم از مسلمان و غیر مسلمان) سرشار کن.)[15] آن گاه که هرج و مرج طلبان در مملکت اسلامی خلخالی را از پای زن یهودی میربایند، میگوید: مرگ برای ما مسلمانها شربت گوارایی است که در کشور اسلامی چنین واقعهای اتفاق میافتد.[16]
با وجود این آیا میتوان گفت: دین اسلام باعث رکود علمی، فرهنگی و... دنیای اسلام است. چنین برداشتی از اسلام، از بی اطلاعی یا خود باختگی و یا نگرش خصمانه نسبت به دین اسلام ناشی میشود. داوری عادلانه و تحقیق محققانه اقتضا میکند که هر فردی به ویژه اقشار تحصیل کرده هموطن ریشة بدبختیهای مسلمانان را در جای دیگر بجویند، نه در متن دین. در پیمودن این راه، نخست خود را از تقلید و پیش داوری برهانند تا به حقیقت ره یابند و بدانند که رمز و راز ایستایی و عقبگرد جوامع اسلامی در چیست. چه چیز موجب شده است که جوامع غیر اسلامی به رشد خیره کننده علمی و... برسند. در این صورت قطعا نمیتوان عقب ماندگی (مسلمین) را به (اسلام) نسبت داد.
به اعتقاد دانشمندان غیر مسلمان (مانند ویل دورانت،[17] اشپگیل فدگل[18] و...) اروپای امروز تمدن خود را وامدار تمدن اسلامی است؛ مسلمانان در برههای از زمان که روح کوشش و عزت و اعتماد به نفس اسلامی در کالبد داشتند در بسیاری از علوم زندة دنیا مبتکر بودند؛ مثلاً، در هندسه تحلیلی، هندسه فضایی، جبر، معادله، مثلثات، بسط ریاضی، تکنولوژی، جغرافیا، نجوم، اقتصاد سیاسی، روانشناسی علمی، شیمی، فیزیک، طب، داروشناسی، هنر، ایجاد بیمارستانها و کتابخانههای بزرگ و... یا مبتکر بودهاند یا احیاگر.[19]
هیچ انسان واقعبین و با انصافی نمیتواند بگوید: در اسلام زمینههای قرون وسطایی و واپسگرایی وجود دارد. این دین در اوج بیداری و جامعیت است.
3. عوامل عقب افتادگی مسلمانان چیست؟
اگر در پی بیان همة عوامل انحطاط مسلمانان برآییم، شاید بتوان علل بسیاری برای عقبماندگی بیان کرد، ولی ما به مهم ترین عوامل آن اشاره میکنیم:
الف. مهم ترین عوامل انحطاط مسلمانان رهبران ناشایسته و رهبریهای غلط
حکومت از نیازهای اساسی زندگی اجتماعی است و هرج و مرج گرایی بر خلاف بداهت عقلایی. از سویی، محتوای یک برنامه عالی غنی اداری- اجتماعی بدون مجریان و مدیران کاردان، محکوم به شکست است. وجود رهبر مدیر، مدبّر دلسوز و آگاه به انسان و نیازهای مادی و معنوی، جسمی و روحی وی، اگر بالا تر از اصل حکومت نباشد، یقیناً به هماناندازه اهمیت دارد. نبود رهبران مدبر، مدیر و آگاه در حکومت گذشته و حال کشورهای اسلامی به چشم میآید. رهبری ناشایسته با سلسله امویان[20] به اوج رسید. عباسیان هم ادامه دهندگان راه امویان بودند. حاکمان غاصب و بردگان دغل و نیرنگ، صاحبان اصلی حکومت اسلامی اهل بیت پیامبر (ص) و رهبران واقعی جامعه انسانیت را همواره از این مقام الهیشان دور نگه داشتند؛ منشأ عقبماندگی مسلمانان همین است.
اکثر رهبران سیاسی و فکری دنیای اسلام، تدبیرشایسته، عزت نفس، شجاعت و استقلال سیاسی نداشتهاند. امروزه نیز اغلب سرسپرده حکومتهای غیر اسلامیاند و راهبردهای اصلی سیاست خویش را از کشورهای غربی و ابر قدرت میگیرند. آنان به جای جستجوی حقوق بشر، عدالت اجتماعی، انسان دوستی و مقولههایی از این قبیل در قرآن و سنت پیشوایان معصوم، فریفتة حقوق بشر ناقص و عدالت اجتماعی ناعادلانه و انساندوستی فریبکارانه دنیای غرب میشوند. از سویی کمتر کسی پیدا میشود که حکومت و دانش را امانتی در دست خویش، مردم و رعیت را از خود و خود را از آنان و زنده کردن استقلال درعرصههای مختلف علمی، اقتصادی، فرهنگی و... کشور را هدف اساسی خود بداند. طبیعی است که در چنین شرایطی، سیاست گرگ و میش حاکم خواهد بود. ظلم به دیگران، پایمال کردن حقوق افراد بی دفاع جامعه، خیانت به ملت و منافع ملی، عادی تلقی میگردد. از چنین اشخاصی میتوان توقع داشت که جامعه را به سوی سیادت و تکامل و رهبری دنیا رهبر باشند؟
از دیگر پیامدهای طبیعی این گونه رهبری و حکومت، پیدایش جامعه طبقاتی است. در نتیجه روح تلاش و کوشش در این میان میمیرد و از سویی هم نارضایتی عمومی افزونتر و فساد اجتماعی شایعتر میشود.
از پیامدهای این گونه رهبری، کتمان حقایق، جاهل نگهداشتن خود و دیگران از واقعیتها و ایجاد بستر ناآرامیهای فکری و روانی برای متدینان و ایجاد فرقههای گمراه و ننگینی چون بابیه، بهائیه، وهابیت و... است. در نتیجه دین عزیز و انساندوست اسلام را در قالب القاعده و... به دنیا معرفی میکنند.
ب. انحراف از مسیر اصلی اسلام
این حقیقت تلخ را باید پذیرفت که مسلمانان امروزی تنها مسلمانان جغرافیایی و شناسنامهایاند، نه مسلمانان علمی و عملی؛ اسلام هرگز با بیکاری، تنبلی، تنپروری، دروغگویی، آدمکشی، ترسویی، جهلپسندی، خرافاتپرستی، ارعابزدگی از دیگران، خودکمبینی و... سازگار نیست. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: (زمانی فرا میرسد که در میان مردم از قرآن جز رسم و از اسلام جز اسم آن باقی نماند.)[21] بزرگ منادی اتحاد، خود باوری و پیروزی اسلام، سید جمال الدین افغانی میگوید: (عقبافتادگی مسلمین ضخیمترین پردهای است که میان اسلام و ملتهای اروپا،هایل و مانع گرایش آنان به اسلام شده است. ما هرگاه بخواهیم آزادی خواهان اروپا [دنیا] را به دین اسلام دعوت کنیم اول باید آنان را قانع کنیم که ما مسلمانان واقعی نیستیم؛ زیرا آنان به ما به چشم مسلمان مینگرند، ولی مردمی را میبینند که میان شان جهل، ذلت، سستی و...رواج یافته است.[22]
رشید رضا، دانشمند مصری، میگوید: (علمای علم اجتماع و سیاستمداران و مورخان اسلامی اتفاق دارند، تنها عاملی که در برههای از زمان به مسلمین در زمینههای فرهنگی، اجتماعی روحی و... نیرو بخشید و آنان را در پیشرفت فرهنگ و تمدن انسانی مدد کرد و با هم متحد ساخت اسلام بود و بس).[23]
در حقیقت انحراف از شاهراه اصیل اسلامی و مسیر اهل بیت پیامبر (ص)? و فاصله گرفتن از اسلام ناب، اصلیترین و اساسیترین عامل عقبماندگی مسلمانان از قافله علمی فرهنگی و تمدن نوین جهانی است. هر عاملی که از این پس بیان شود به نحوی به انحراف مسلمانان از مسیر درست اسلام باز میگردد.
دانشمند مسلمان، ابوالاعلی مودودی، معتقد است که خاموش شدن روح کوشش وتلاش در میان مسلمانان و کنار گذاشتن قرآن و سنت پیامبر (ص)? علت اصلی پس ماندگی مسلمانان است که در نتیجه مسلمانان علم و عمل را از دست دادند و سیر ترقی آنان متوقف گردید و از رهبری جهان ساقط شدند. در همین هنگام ملتهای غربی پرچم علم و عمل را را بر دوش گرفته مشغول پیشروی گشتند، تا این که رهبری جهان را عهده دار شدند و قسمت اعظم جهان را به زور سرنیزه و شمشیر و... مسخّر خویش ساختند.
ایشان در ادامه به زیبایی میگوید: (در شرایط کنونی که مسلمانان شجاعت، اخلاق، کوشش، سیره و افکار اسلامی ندارند، اگر بین تمدن اسلامی و غربی تزاحمی واقع شود، در حقیقت تزاحم بین تمدن اسلامی و غربی نیست، بلکه نزاع بین مسلمین بی حرکت و عقبمانده و بین تمدن غرب متحرک و زنده است.[24]
ج. اختلاف و تفرقه
از عوامل اساسی عقبماندگی مسلمانان چند دستگیها و کشمکشهای سیاسی، مذهبی و عقیدتی است. دیگران با وجود اختلافات هرگز به مرحله خشونت نمیرسند. گذشته از آن، امت اسلامی، نقاط اشتراک فراوانی دارد ولی به جای تمسک به وجوه همساز و اخوت اسلامی، دائما در جدال و ستیز با یکدیگرند؛ با اینکه قرآن مسلمانان را به اتحاد و یکپارچگی فراخوانده است.[25]
دستهای پیدا و پنهان دشمنان زیرک را در این میان، نمیتوان نادیده انگاشت. آنان با بهرهگیری از اصل (تفرقه بینداز حکومت کن) کشورها و مذاهب اسلامی را به جان همدیگر میاندازند و با ایجاد گروههایی مانند طالبان و القاعده زمینه تسلّط خود بر دیگران را فراهم میسازند.
د. خودباختگی و نداشتن اعتماد به نفس
از مهمترین عوامل بالندگی و رشد فرد وجامعه، باور به خود و تواناییهای خویش و اعتماد و ایمان به این حقیقت است؛ خودباختگی، خودکمبینی و احساس حقارت در برابر دیگران، سرافکندگی، شکست و عقبماندگی انسان را درپی دارد. این اصل مسلم روانشناسی بر جوامع اسلامی غربزدة امروز صدق میکند؛ شیوة تفکر و عملکرد مسلمانان به ویژه برخی اقشار تحصیل کرده و روشنفکر به گونهای است که گویا سخن دانشمند غربی و غربزده آسمانی و وحیانی است و مغز انسان اروپایی و آمریکایی از دیگران بیشتر و حقایق تنها به آنان الهام میشود. مسلمین در عصر سیادت علمی و فرهنگی خود، همه چیز را از عزّت و اعتماد به نفس و باور داشتن خود و ایمان داشتن به تواناییهای خویش، به دست آوردند. آنان با توکل به خدا به این اصل مسلم قرآنی (... شما از دیگران بالاترید اگر مؤمن باشید)[26] باور داشتند و بر این اساس دنیای اروپا وامدار تمد اسلامی خود کردند.[27]
از دیگر عوامل عقبماندگی مسلمانان، فعالیتهای تخریبی دشمنان اسلام ، هجوم استعمارگران به کشورهای اسلامی و تفسیر نادرست مبانی اعتقادی اسلام (مانند تقدیر، قضا و قدر، زهد، دوری از دنیا، قناعت، پستی دنیا از دیدگاه اسلام، شفاعت اولیای الهی، صبر و...) بوده است. عقبماندگی مسلمانان از ناحیه خود آنان و عمل نکردن به دین حیات بخش و سعادت آفرین اسلام است. بدین روی عمل نکردن به دین حیات بخش و سعادت آفرین اسلام، علت عقبماندگی مسلمانان است.
پینوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ر.ک: سید قطب، ادعانامهای علیه تمدن غرب، ترجمه سید علی خامنهای، مشهد، انتشارات طوس، دوم، 1351، صص 25-211.
[2] . مؤسسه در راه حق، حقیقت مسیحیت، قم، 1355، ص 62 ، به نقل از: تاریخ کلیسا، ص 56.
[3] . آل کاشف الغطاء، محمد حسین، انجیل و مسیح، ترجمه سید هادی خسروشاهی، قم، دارالتبلیغ، ص 25، به نقل از: تاریخ کوچکی از مذاهب بزرگ، فیلسین شاله.
[4]. ر.ک: آل کاشف الغطاء، محمد حسین، همان و نیز: بلاغی، محمد جواد، التوحید و التثلیث، قم، دار قائم آل محمد (عج)، الثانیه، 1411 ه. .
[5] . هاشمی نژاد، عبدالکریم، بحثهایی از: دکتر و پیر، مشهد، فراهانی، بی تا، ص 313-314.
[6]. قدردان قراملکی، محمد حسن، سکولاریزم در اسلام و مسیحیت، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، دوم، 1380، صص43-56.
[7] . زرین کوب، دکتر عبدالحسین، کارنامه اسلام، تهران، امیرکبیر، نهم، 1382، ص 169.
[8] . اقرأ باسم ربک الذی خلق، خلق الإنسان من علق ... علق، 1-5.
[9] . صابری، حسین، عقل و استنباط فقهی، مشهد، آستان قدس رضوی، اول، 1381، ص 13.
[10]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی ج 1، (باب فرض العلم و وجوب کلبه) دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1365، ص 30.
[11]. حکیمی، محمدرضا، دانش مسلمین، قم، دلیل ما، 1382، ص5.
[12]. پیامبر?: الکاد علی عیاله کالمجاهد فی سبیل الله کلینی، محمد بن یعقوب، کافی ج 5، ص 88، همان.
.[13] (الذی یطلب عن فضل الله ما یکف= به عیاله اعظم اجرا من المجاهد فی سبیل الله)، مکارم شیرازی، ناصر، خطوط اصلی اقتصاد اسلامی ج 1، قم، هدف، 44، به نقل از وسایل الشیعه ج 12، ص 43.
.[14] ر.ک: صدر، محمد باقر، اقتصاد ما، ترجمه محمد کاظم موسوی، قم، انتشارات اسلامی، ص 324 به بعد؛ نیز: مطهری، مرتضی، نظری به نظام اقتصادی اسلام، صدرا؛: حسین نوری، اقتصاد اسلامی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی و: مظاهری، حسین، مقایسهای بین سیستمهای اقتصادی، قم، مؤسسه در راه حق بیتا.
[15]. نهج البلاغه، نامه 53.
[16]. مظاهری، حسین، مقایسهای بین سیستمهای اقتصادی، ج 1، قم، مؤسسه در راه حق، ص83، بیتا.
[17] . ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج4، بخش اولعترجمه ابوالقاسم طاهری و دیگران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، دوم، 1368، سس 432 به بعد.
[18] . اشپگل فوگل، تمدن مغرب زمین، ج1، ترجمه محمد حسین اریا، تهران، امیر کبیر، اول 1380، ص345.
[19] . همان، ص 314؛ ر.ک: حکیمی، محمد رضا، دانش مسلمین،ص 144-175؛ نیز: هاشمی نژاد، عبدالکریم، بحثهایی از دکتر و پیر، صص 310-441؛ فرید وجدی، محمد، دائرة معارف القرن العشرین، المجلّد السادس، بیروت، دارالمعرفة، 1971 م، واژه علم.
[20] . جرج زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهر الکلام، تهران، امیرکبیر، دهم، 1382، صص689-693.
[21] . نهج البلاغه، ترجمه دشتی، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالؤمنین، حکمت 369 (یاتی علی الناس زمان لایبقی فیهم من القرآن الااسمه و من الاسلام الدّاسمه) ص 716.
[22] . قربانی، زین العابدین، علل پیشرفت اسلام و انحطاط مسلمین، به نقل از: روح الدین الاسلامی، ص 12.
[23] . قربانی زین العادین، همان، به نقل از: الاعتصام ج 1، ص 3-4.
[24] . مودودی، ابو الاعلی، اسلام و تمدن غرب، ترجمه ابراهیم امینی، تهران، کانون انتشار، 1352، ص 47 به بعد.
[25] . آل عمران، 103.
[26] . آل عمران، 139.
[27] . ر.ک: ویل دورانت، پشین، صص 302-436.
(منبع:علل عقب ماندگی مسلمانان چیست؟ ،سید محمد سجادی (شهرستانی)،پایگاه دین گستر)
- [سایر] از آیات و روایات اسلامی استفاده می شود که تکامل انسان جز از مجرای اختیار و اعمال اختیاری به دست نمی آید. آیا این به معنای آن است که تکامل انسان با غیر از راه اختیار (ذاتا" و فی حد ذاته) امری محال و غیر ممکن است؟ اگر چنین است دلیل محال بودن آن از لحاظ فلسفی چیست؟... و مثلا اگر فرض کنیم خدای متعال انسان را نیز مثل سایر مخلوقات بدون اختیارش به کمال برساند، ایراد این تکامل چه می تواند باشد؟ لطفاً از لحاظ فلسفی پاسخ بفرمایید.
- [آیت الله بروجردی] مقتضیست بیان و مرقوم فرمایید: آنهایی که امروزه تنها به منظور آشنا شدن به وضعیت اعضای مختلفه انسان و بالأخره استفاده بعضی در خصوص امراض مختلفه در مدرسه عالی طب دانشگاه تحت نظر استادان مربوطه اقدام به تشریح اجزای مردگان میکنند، چه صورت دارد؟ با در نظر داشتن این که جمعی از برادران مسلمان که کمرِ خدمت برای جامعه اسلامی خود بستهاند و برای تحصیل علم طب حاضر شدهاند تا در مواقع شیوع امراض یا مواقع دیگر، برادران دینیشان را به دست اطبّای خارجی و بیدین نسپارند که گاهی بر خلاف مصالح دینی و اجتماعی رفتار مینمایند، از قبیل سقط جنین و غیره و حتّی از این راه هم تبلیغ ادیان باطله میکنند. از طرفی هم لازمه تحصیل طب، دانستن وضعیّت بدن انسان است و جز این عمل یعنی تشریح چارهای نیست و ترک این عمل موجب ترک تعلّم علم طب است و شکّی نیست که این عمل جز برای منظور عالی تری که ذکر شد، نمیباشد که وقت و بیوقت بتوانند به کار مسلمانان بخورند؟
- [سایر] سلام. در سوره طارق میخوانیم: پس انسان باید بنگرد که از چه آفریده شده است: فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ ﴿5﴾ از آب جهندهای خلق شده: خُلِقَ مِن مَّاء دَافِقٍ ﴿6﴾[که] از صلب مرد و میان استخوانهای سینه زن بیرون میآید: یَخْرُجُ مِن بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ ﴿7﴾. تولید اسپرماتوزوم (منی) توقفی ندارد. امّا در عضو کوچک بالای هر بیضه و مجاری اسپرم (اپیدیدیم) جمع میشود و ممکن است تا ماهها همانجا بماند بدون آنکه قدرت باروری خود را کاملاً از دست بدهد و تنها با انجام نزدیکی، خود ارضائی و یا احتلام در خواب به بیرون از بدن منتقل میشوند. یکی از جاهایی که منی در آن ساخته میشود، غده وزیکولی است. این غده در لگن خاصره قرار دارد. فرایند جنسی که به بیرون ریخته شدن منی از بدن منتهی میشود انزال میگویند. این آیهها محل بارآمدن منی مرد را قفسه سینه مرد معرفی میکنند. در حالیکه انسان امروزی از مدتها پیش، محل بارآمدن منی مرد را نه قفسه سینه، بلکه خیلی پایینتر در جایی در لگن خاصره میداند. بهاءالدین خرمشاهی مترجم و مفسر قرآن، در پایان قرآن ترجمه خود به این آیهها اشاره میکند. و میگوید: (این آیات، به ویژه آخرین کلمه آیه آخر، معرکه آراء مفسران، خصوصاً مفسران جدیدی است که میکوشند آنرا با علم امروز تطبیق دهند.... ترائب جمع است و مفرد آن تریبه به معنای استخوان سینه یا ترقوه است. [اما] بعضی از مفسران آنرا قفسه سینه و توسعاً قسمت پیشین بدن زن گرفتهاند و بعضی دیگر از جمله محمد اسد (یکی از مترجمان قرآن کریم به انگلیسی) آنرا به لگن خاصره ترجمه کردهاند. خرمشاهی با این توضیح نتیجه میگیرد: (باری اگر مترجم به لغت [لغت قرآن] وفادار باشد، ترائب را سینهها یا استخوانهای سینه ترجمه میکند. اما اگر به علم وفادار باشد، آنرا به چیزی دیگر باید ترجمه کند. این اشکالات علمی در این آیات چگونه پاسخ داده میشود؟
- [سایر] سلام عذاداری هاتان قبول. استاد ارجمند ما عموما وقتی یا علی می گوییم که قصد همت برای همکای داریم . شما به من یا علی گفتید ولی من پاسخی دریافت نکردم البته از اینکه با این همه مشغله وقت گذاشتید و پیامم را خواندید متشکرم قدر دان شما هستم اما دوست داشتم شرایط ازدواج با روحانی را از زبان شما بشنوم شما که فردی موجه برایم هستید اما انسان به هر آنجه دوست دارد لزوما نمیرسد . میدانم تا فردا نباید سوالی ارسال کنیم اما شرمنده شرایط برای من از حیث ارسال اکنون مهیا بود خواهش میکنم مطالب داخل پرانتز در سایت قرار نگیرد .من خانوادهای 4نفره دارم(متولد فروردین67هستم پدر و مادرم پسر عمه دختر دایی هستند)برادرم 11 ساله است او از بدو تولد بیمار بود و من همیشه نگران بودم که اورا از دست ندهیم اما در عین حال به او به تعبیر دیگران زور میگفتم خوب از یک دختر 10 ساله چه توقعی دارند از درست رفتار کردن -اختلاف سنی برای بچه ها فاجعه است-مادرم بعد از فوت مادر بزرگم از داروی اعصاب و قلب استفاده کرد دیگر آن مادر همیشگی نبود پدرم هم به دلیل شرایط سخت و سنگین کاری بسیار عصبی بود و فریاد زدن ایشان یک امر عادی بود از طرفی من در بهترین مدارس تهران درس خواندم اما در مدرسه همیشه فقط درس مطرح بود نه چیز دیگر به همین خاطر من اصلا در باغ نبودم تا مدرسه ام به پایان رسید تازه متوجه شدم چه اخلاق بدی دارم همه را دوست دارم و بدی ها اصلا در یادم نمی ماند اما در صحبت عادی میگویند -خودم هم بعد از ضبط صدایم در بین دوستان به این نتیجه رسیدم-لحن خصمانه و جنگ طلبانه ای دارم نمیدانم چگونه صحبت کنم زبانم نیش دارد خواندن گلستان را امتحان کردم اما تاثیر به سزایی نداشت با پدرم اصلا نمیتوانم رابطه برقرار کنم -البته از صحبتهای چند شب پیش شما مبنی برامربه معروف ونهی از منکر برای خود بسیار استفاده کردم_برادرم در سن نوجوانی وبلوغ به سر میبرد ولی چون همیشه توجه به او بوده است و در خانواده امر و نهی زیاد میشود ذهنش شرطی است از طرفی هنوز ما با مسئله بهداشت او و وقت شناسی و به جا حرف زدنش مشکل داریم و از طرفی باید من به عنوان خواهرش رفتاری را برای فراهم آوردن شرایط بلوغی سالم برایش باید انجام دهم شایان ذکر است او در حال حفظ قرآن و حتی آموزش درسهایش در مدرسه برای بچه هاست از لطف شما سپاسگذارم ومنتظر پاسخ مسائلم هستم.
- [سایر] سلام. ممنون از فرصتی که ایجاد کردید. بنده راجع به برخی بیانات قرآن کریم یک سری شبهات جدی دارم که از شما تقاضا دارم با دقت کامل پاسخ قابل قبولی را عنایت بفرمایید: اصل سؤال بنده راجع به فرمایش قرآن مجید مبنی بر آزادی عمل مسلمانان و اهل کتاب در به قتل رساندن کافران و آنهایی که اهل کتاب نیستند هست. به عنوان مثال در سوره توبه، آیه 29 داریم که "با هر که از اهل کتاب که ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده و آن چه را خدا و رسولش حرام کرده حرام نمی دانند و به دین حق نمی گروند قتال و کارزار کنید تا آن گاه که به دست خود با ذلت و خواری جزیه دهند" یا در آیه 4-5 همین سوره داریم که " آن گروه از مشرکان که با آنها عهد بسته اید و عهد شما را نشکستند و هیچ یک از دشمنان شما را یاری نکرده باشند پس با آن ها تا مدتی که مقرر داشته اید عهد نگه دارید که خدا متقیان را دوست دارد پس چون چهار ماه حرام گذشت آن گاه آن ها را هر جا یافتید به قتل برسانید آن ها را دستگیر و محاصره کنید چنان که توبه کردند و نماز به پا داشتند زکات دادند پس از آن ها دست بدارید" و یا در آیه 89-91 از سوره نساء می خوانیم که "آرزوی آن ها (منافقان) این است که شما هم مانند آن ها کافر شوید تا با هم در یک سطح (از ایمان و کفر) قرار گیرید پس آن ها را دوست نگیرید مگر این که در راه خدا مهاجرت کنند و اگر مخالفت کردند هر کجا آن ها را یافتید بگیرید و بکشید و از میان آن ها یار و یاوری اختیار نکنید مگر آن هایی که به هم پیمانان شما بپیوندند یا نزد شما آیند و از پیکار با شما یا پیکار با قومشان دلتنگ باشند اگر رای خدا بر این قرار می گرفت که آن ها را بر شما مسلط کند با شما می جنگیدند اگر از شما کناره گرفتند و با شما نجنگیدند و پیشنهاد صلح دادند خدا برای شما راهی علیه آن ها قرار نداده است (قمشه ای: خدا مال و جان آنها را برای شما مباح نکرده) و به زودی گروه دیگری را خواهید یافت که می خواهند از شما (به اظهار اسلام) و از قوم خود (به اظهار کفر) ایمنی یابند و هر گاه که راه فتنه گری و شرک بر آن ها باز شود به کفر خود باز می گردند پس اگر از شما کناره نگرفتند و تسلیم نشدند و از آزار شما دست نکشیدند در این صورت آن ها را هر جا یافته گرفته و به قتل برسانید " ...این مواردی است که هر چه فکر کردم نتوانستم پاسخ منطقی مبنی بر احترام کلام الله به آزادی جان و مال و عقیده انسان ها پیدا کنم. تعداد زیادی از دوستان من هم با این مشکل مواجه هستند و من از شما می خواهم که جداً به این امر همت کنید و این شبهه را که مطمئناً به دلیل کم آگاهی بنده و سایر افراد خواهد بو د و نه نعوذ بالله به دلیل قصور کلام الله، رفع بفرمایید.
- [سایر] 1) سلام. 2) دوستتون دارم. 3) (پیگیری) پیام فردی به نام \"علی گودرزی\" . 4) با اشتیاق وارد سایتتون شدم و در قسمت جستجو دنبال ردی از مرحوم استاد علی صفایی حائری گشتم، میخواستم ببینم نظر شما راجع به استاد چیه. فقط یک پیام پیدا شد که همین آقای \"علی گودرزی\" فرستاده بود و سعی کرده بود استاد صفایی رو به شما معرفی کنه و شما در پاسخ از ایشون پرسیده بودین: \"از چه طریق آشنا شوم؟ آدرس؟ کتاب یا...\" 5) بخشی از اندیشه ی استاد: ( بیچارگی ما، در این است که، میخواهیم از استدلال و اشراق و عرفان و شریعت و طریقت، به خدا برسیم. اینها، ما را جز به خودشان، نمیرسانند! و این است که پس از یک عمر، جز خستگی، جز غرور، جز نخوت و نمایش، حاصلی نداریم. نه فقه و اصول، نه تفسیر و کلام، نه حکمت و اشراق و نه عرفان و سلوک، هیچکدام ما را نمیرسانند. آنچه ما را به (او) میرساند، (عبودیّت) است و اطاعت!) 6) این لینک یکی از کتابهای کوتاه، اما کم نظیر ایشون هست که تا حالا خیلی ها رو تکان داده. خوندنش یک ساعت وقت میخواد. نام این کتاب سی صفحه ای \"رشد\" هست و نگاهی به سوره ی عصر داره: http://hosseinian.googlepages.com/Roshd-AliSafaee.pdf 7) این هم لینک یک گفتگوی سی دقیقه ای هست از استاد در مورد غرورها و غفلت های انسان. اگر سی دقیقه زمان ندارید، ده دقیقه اولش رو از دست ندید: http://radiomaaref.ir/items/programs/safa/04106.mp3 8) سایت معرفی ایشون و نشر آثارشون: http://www.alisafaee.ir/fa/Default.asp 9) من سالها دچار گزافه گویی و غرور و تنبلی و بهانه گیری و مفت خوری و بی ظرفیتی و بی انگیزگی بودم که خدا به واسطه ی استاد صفایی از این منجلابها نجاتم داد. و حجت رو یک بار دیگه بر من تمام کرد. 10) منتظر نظرات ارزشمند شما در مورد استاد هستم.
- [سایر] فقط و فقط و فقط قصدم تشکر است و بس. نه اعتقادی به دین دارم و نه مایلم در مورد دین به راه راست هدایت شوم. اولین بار است که احساس امنیت می کنم به یک انسان متدین و خصوصا یک روحانی، واقعیت فکر و ذهن و دلم را اینگونه صریح بگویم. چون آن گونه که شما را شناختم و احساس می کنم اهل تفتیش عقاید و تحقیر و توهین هر آن کس که مانند شما نباشد نیستید. من به تنها چیزی که در این جهان معتقدم انسانیت,شرف و اصول انسانی است. اگر دین شما هم همین ها را می گوید پس ما با هم همراه و هم دلیم. سخن درست و انسانی را از هر زبانی که بشنوم، دست و پای صاحب آن زبان را می بوسم و از او قدردانی می کنم.هر چند بدانم به خاطر آنکه گفتم به دین هیچ اعتقادی ندارم، میخواهید سر به تن من نباشد و به درک واصل شوم. خوبی و نیکویی را ارج مینهیدو آن را تبلیغ می کنید وعمیق ترین و علمی ترین مفاهیم روانشناختی را به زبانی ساده، انسانی و تاثیر گذار بیان می کنید.از شما ممنونم. (من دانشجوی کارشناسی ارشد رشته روانشناسی عمومی هستم) سخن علمی،دقیق، انسانی و درست باید بیان شود. حال چه از زبان یک روانشناس، چه از زبان یک جامعه شناس، مددکار، روحانی و حتی بقال یک محله. اگر شما که یک روحانی دین هستید سخن صحیح علم مرا می گویید، طوری می گویید که براستی شنیده شود و این سخنان را به جان و دل مردم من مینشانید. من پای شما را می بوسم و دست شما را صمیمانه میفشارم. تفاوت عقاید و دیدگاه ها آن هم در سطح جزئیات به نظر من در این عمر کوتاه دو روزه ابدا ارزشی ندارد. مهم اصول انسانی است که در همه ادیان، مکاتب،فلسفه عا، ادوار و زمان ها در بین انسان ها مشترک بوده و هست. حال آن که شما بر حجاب معتقدید و من نه، چه جای دوری میان ماست؟ که عمر کوتاه است و تن آدمی شریف است به جان آدمیت...
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )
- [سایر] چندی است که سوالی سخت ذهنم را به خود مشغول کرده است. سوالی که از جنس فقه اکبر بوده و نگاهی به جهان بینی آدمیان دارد. در حقیقت این سوال از راز سرنوشت آدمیان در این کره خاکی است. در اسلام و البته تمام ادیان الهی امتحان دادن برای رسیدن به سعادتی جاودانه را رمز در این دنیا بودن و در این دنیا زیستن دانسته اند. امتحانی که با شناخت خدا شروع شده و سعادتی که با نیل به خدا حاصل می شود؛ و دیگر آن که طبق معارف دین اسلام، این دین تنها در متد شیعی آن سعادت بخش و روح افزاست و سایر ادیان و فرق ره به ناکجا آباد برده اند. با توجه به این که امروز شیعیان کمتر از ده درصد از ساکنان این کره خاکی را اشغال کرده اند این سوال به صورت جد مطرح می شود که سرنوشت بیش از نود درصد جمعیت این کره خاکی چه می شود؟ آیا امتحانی از آنها می شود و آیا سعادتی در انتظار آنان هست یا خیر؟ اگر اینان که نود درصد از ساکنان کره خاکی را تشکیل می دهند بعد از مرگ جام سعادت را می نوشند، این سوال مطرح می شود که چگونه اینان که سختی تکلیف به احکام دین را بر دوش خود نکشیدند به قله سعادت رسیده اند؟ اگر گویید: اینان به سعادت می رسند، ولی نه سعادتی در مرتبه متدینین به دین حق، و آنان که رنج تکلیف احکام دین را کشیده اند، مرتبه ای بالاتر و مقام والاتری است. اگر گویید: این نود درصد (غیر از شیعیان) اگر به وحی امتحان نمی شوند، ولی به عقل که امتحان می شوند و زندگی این افراد خالی از برگه سوال نیست؛ اگر گویید خود بشر باعث شده که گستره دین حق این گونه در جهان دیده شود؛ که جواب می دهیم: آری همین اشکال را نیز در مورد آنان می پرسیم و صد البته که همین جواب شما اشکال ما را پخته تر و بیان ما را نافذ تر می کند. طبق متون اسلامی، گفته شده که کودکان از دنیا رفته در آن جهان امتحان می شوند. حال سوال می کنیم که آیا فرقی دارد که این کودکان شیعه زاده هستند یا خیر؟ می پرسیم: واقعا در سعادت دو کودک که چند ماهی را از دنیا درک کرده اند چه فرقی دارد که والدینشان شیعه بوده اند یا نه و آیا این دخالت خلاف حکمت نیست. می پرسیم: واقعا بین کودک سیزده ساله بودایی و بیست ساله بودایی چه فرقی است که یکی در آن جهان دوباره امتحان می شود و دیگری با فرض عدم اتمام حجت امتحان نمی شود. و باز در تکمیل این سخن می پرسیم: اگر بر ضرورت نبوت و هدایت انسان ها دلیل عقلی داریم؛ چرا بسیاری از مردم امروز جهان را نبی نیست تا هدایت کند و رسولی نیست تا حق را تذکر دهد. و چرا باید نور هدایت تنها در نقطه خاصی از جغرافیای زمین بتابد؟ که جواب می دهیم چرا ثمره عملی ندارد؟ وقتی که بزرگ ترین توجیه دین در بین دین داران نیاز به برنامه برای سعادت است. آیا وقتی نود درصد از مردم را خالی از این برنامه سعادت می بینند در انحصاری بودن این برنامه تردید به دل راه نمی دهند و در ادامه زیربنای فکریشان مخدوش نمی شود؟ می دانم که این سوال جوابی دارد؛ جوابی که در خود معرفتی ارزشمند را جای داده است. منتظرم که پاسخ را از شما استاد ارجمند به دست آورم و تردید های بی پایان را پایانی بخشم. ان شاء الله.
- [سایر] با سلام من موضوع حجاب رو در متون مختلف بررسی کردم اخیرا مقاله دیدم که بسیار متفاوت می باشد دوست دارم نظر خود را با دلیل بیان کنید توسعهی عورت به سراپای زنان در متون قدیمی ادبیات فارسی از اصطلاح عورت علاوه بر معنی رایج آن برای اشاره به زن نیز استفاده شده است: 1. چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زُهره کرد عورتی را زُهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود؟ روح میبُردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین (مثنوی، دفتر اول) شاید از ابیات فوق استنباط شود که عورت کلمهای تحقیرآمیز است و برای اشاره به زنی بدکاره به کار رفته است، اما شواهد دیگر نشان میدهد که اطلاق عورت به زن مفهومی منفی ندارد و از این کلمه حتی به معنی ناموس نیز استفاده شده است: گفت حق زَ اهل نفاق ناسدید بَأسُهُم ما بَینَهُم بَأسٌ شَدید در میان همدگر مردانهاند در غزا چون عورتان خانهاند گفت پیغمبر سپهدار غیوب لا شجاعه یا فتی قبل الحروب (مثنوی، دفتر سوم) آنکه دزدد مال تو، گویی بگیر دست و پایش را ببُر، سازَش اسیر وآنکه قصد عورت تو میکند صد هزاران خشم از تو سر زند گر بیاید سیل و رخت تو برد هیچ با سیل آورد کینی خرد؟ (مثنوی، دفتر پنجم) کاربرد عادی عورات به معنی زنان در متون زیر بیشتر مشخص است. در زبان فارسی قدیم اهل شهر شامل اطفال و عورات بودهاند و اگر مردی میمرده است اطفال او یتیم و عورات او بیوه میشدهاند: تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و اطفال و عورات،… (ترجمهی محاسن اصفهان) …و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمیبخشاید، … (سندباد نامه) عورتانه و عورتینه نیز از اصطلاحات مرتبط به زنان در زبان فارسی قدیم است و نگرش فرهنگی نیاکان ما را به زن منعکس میکند. در لغتنامهی دهخدا آمده است: عورتانه: منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن, زنانه. عورتینه: جنس زن و دختر. در مقابل مردینه و پسرینه. …و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات و اخوات و خواتین که با ترکان به هم بودند. (جهانگشای جوینی) بنات و اخوات و خواتین به معنی دختران و خواهران و بانوان (خاتونها) است. علاوه بر متون فارسی قدیم، زن در روایاتی منسوب به پیامبر و اصحاب و نزدیکان او نیز عورت خوانده شده است. این روایات را در اینجا نقل میکنیم و پس از مقایسه با قرآن اعتبار و اصالت آنها را بررسی میکنیم. 1. رسول خدا از اصحاب خود پرسید: زن چیست؟ گفتند: عورت. گفت: زن کی به خدا نزدیکتر است؟ ندانستند. فاطمه این را شنید و گفت: زن آنگاه به خدا نزدیکتر است که در قعر خانه باشد. (بحار الأنوار, ج 43, ص 92) 2. رسول خدا گفت: زنان عورتند، آنها را در خانه حبس کنید. (بحار الأنوار, ج 100, ص 250) در فقه به تمام مواضعی از بدن زن که باید پوشیده شود عورت میگویند که تقریباً تمام بدن زن را در بر میگیرد. مرتضی مطهری در کتاب مسألهی حجاب از قول ابن رشد میگوید: (عقیدهی اکثر علما بر این است که بدن زن -جز چهره و دو دست تا مچ- عورت است. ابوحنیفه معتقد است که قدمین نیز عورت شمرده نمیشود، و ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام معتقد است که تمام بدن زن بلا استثنا عورت است.)[1] عورت کلمهای عربی است. در فرهنگ عربی منجد الطلاب معانی زیر برای این کلمه بیان شده است: -رخنهگاهی که موجب نگرانی است -شکاف کوه -جای طلوع و غروب خورشید -کمینگاهی که در آن پنهان شوند -آنچه موجب شرم است -اعضایی از بدن که انسان به سبب شرم میپوشاند. در قرآن از اصطلاح عورت برای اشاره به زنان استفاده نشده است، اما عورت علاوه بر معنای رایج آن در معانی دیگری نیز به کار رفته است: 1. "ای کسانی که ایمان آوردید، باید مملوکان شما و کسانی که به بلوغ نرسیدهاند سه بار از شما اجازه بگیرند: قبل از نماز صبح، و هنگام ظهر که لباستان را در میآورید، و بعد از نماز عشا که سه عورت برای شماست. بعد از این بر شما و آنها گناهی نیست که گرد یکدیگر بگردید. خدا این گونه آیات را برای شما تبیین میکند. و خدا علیم و حکیم است." (نور 58) 2. "و آنگاه که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب، شما را جای ماندن نیست،برگردید. و گروهی از آنها از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند خانههای ما عورت است با اینکه عورت نبود. فقط میخواستند فرار کنند." (احزاب 13) 3. در آیهی 31 سورهی نور که آیهای مهم در تعیین حدود پوشش زنان است، عورت در مفهومی نزدیک یا منطبق بر معنی رایج امروزی آن به کار رفته است: "به زنان مؤمن بگو که غض بصر کنند و فروج خود را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه از آن پیداست آشکار نکنند، و خِمارشان را بر جیوبشان بزنند، و زینتشان را آشکار نکنند مگر بر شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنانشان یا مملوکانشان یا مردان تابعی که اِربه ندارند یا کودکانی که بر عورتهای زنان اظهار ندارند، و پایشان را نزنند که آنچه از زینتشان پنهان میکنند دانسته شود. و ای مؤمنان همگی به سوی خدا بازگردید تا رستگار شوید." در این آیه عورات از نظر دستوری به زنان اضافه شده است, بنا بر این عورات در اصطلاح قرآن بخش یا بخشهایی از اندام زنان است، نه تمام بدن آنان. علاوه بر این اندام هایی همچون سر و صورت و دست و پای زن نمیتواند مصداق عورت زن در اصطلاح قرآن باشد, چرا که اینها مواضعی نیستند که کودکان بر آن (اظهار) نداشته باشند. عورات زنان را در این آیه میتوان به اندام های جنسی یا شرم گاه های زنان ترجمه کرد. دیده میشود که زن در ادبیات فارسی، فقه سنتی، و روایات عورت خوانده شده است و در قرآن از چنین اصطلاحی استفاده نشده است. در اعتبار و اصالت روایاتی که زن را عورت میخوانند به دلایل زیر میتوان تردید کرد: 1. زن از موضوعات مهم در قرآن است. قرآن سورهای به نام زنان (نسا) دارد و سورهای از قرآن نیز به نام مریم نامگذاری شده است. کلمات بنت, بنات, امرأه, نساء, زوج, أزواج، أخت، أخوات و دیگر کلمات مترادف نزدیک به صد و پنجاه بار در قرآن تکرار شده است. قرآن اصطلاح عورت را برای اشاره به زن به کار نبرده است. بنا به روایات فوق پیامبر و اصحاب متفقالقولند که زن عورت است و باید بپذیریم که اطلاق اصطلاح عورت به زنان در عصر پیامبر رایج بوده است. چگونه ممکن است که با وجود اشارهی مکرر قرآن به زنان، این اصطلاح هیچ انعکاسی در قرآن نداشته باشد؟ 2. قرآن در توصیف زنان تعبیرات خاصی دارد: الف ." زنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید (بقره 178) -زنان شما حرث شمایند (بقره 223) ب."-از آیاتش آن است که برایتان از خودتان زنانی آفرید که با آنان آرام گیرید (روم 21) پیامبر در مقام معلم به اصحاب آموخته است که زن لباس است، حرث است و مایهی آرامش است. قرآن مرجع اصلی در تعالیم پیامبر است. با این حال بنا به روایات فوق وقتی پیامبر از اصحاب میپرسد زن چیست، میگویند عورت است. گویا اصحاب با قرآن و تعالیم و اصطلاحات آن آشنا نیستند، یا آن را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهند. 3. لحن روایاتی که زن را عورت میخواند و به حبس آنان در خانه تشویق میکند فراتر از یک توصیهی اخلاقی است و از عقلانیت و انسانیت فاصله دارد. چرا به جای ماندن زن در خانه، از ماندن زن در قعر خانه سخن گفته میشود؟ و چرا حبس در خانه؟ تأمل در لحن و کلماتی که در این روایات به کار رفته است نشان میدهد که سازندهی این روایات با هر گونه حضور اجتماعی زن به شدت مخالف بوده است و به مخفی کردن زن در خانه میاندیشیده است. مرتضی مطهری در بخشی از کتاب مسألهی حجاب تحت عنوان (نه حبس و نه اختلاط) میگوید: از آنچه مجموعاً بیان شد معلوم گشت آنچه اسلام میگوید نه آن چیزی است که مخالفان اسلام، اسلام را بدان متهم میکنند، یعنی محبوسیت زن در خانه و نه نظامی است که دنیای جدید آن را پذیرفته است و عواقب شوم آن را میبیند، یعنی اختلاط زن و مرد در جوامع.[2] سخن فوق در حالی بیان میشود که در کتب حدیث روایاتی به پیامبر و دیگر پیشوایان دینی نسبت داده شده است که مردان را به حبس کردن زنان در خانه فرامیخواند. وقتی کتب حدیث ما حاوی چنین روایاتی است، مخالفان اسلام سخن بیجایی نگفتهاند. عورت خواندن زن و حبس او در خانه را نمیتوان مستقل از فرهنگ ایران باستان تحلیل کرد. مورخان و باستانشناسان در تحلیل جایگاه زن در مقاطعی از تاریخ ایران باستان به نقوش به جا مانده در آثار باستانی استناد میکنند. در این نقوش زنان دیده نمیشوند. بخش زیر از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت نقل شده است و در کتاب مسألهی حجاب نیز به آن اشاره شده است: پس از داریوش مقام زن مخضوصاً در طبقهی ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشهنشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفتهرفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پردهپوشی در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنها اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.[3] حتی در میان ایرانیان امروز سنتی وجود دارد که میتوان آن را ناشی از عورتانگاری زنان در ایران قدیم دانست. این سنت مبنای عقلی و شرعی ندارد، اما همچنان وجود دارد. در این فرهنگ مرد از ذکر مستقیم نام زن خود نزد دیگران شرم میکند و از او با تعابیر غیرمستقیمی همچون خانواده و بچهها نام میبرد،پ همان گونه که معمولاً برای رعایت ادب، از ذکر مستقیم نام اعضایی از بدن پرهیز میشود و عبارات غیرمستقیمی به کار میرود. لغتنامهی فارسی دهخدا اصطلاح ستر عورت را پوشاندن موضع های مستقبح الذکر معنی کرده است. زن نیز در فرهنگ سنتی مستقبح الذکر است و جایگاهی همچون عورت دارد. اگر زن عورت باشد پوشاندن او معقول و نمایاندنش شرمآور است. از اقلیتی ناچیز که بگذریم، عموم مردم جهان بنا به عقل عرفی در زندگی اجتماعی عورت را میپوشانند و از نمایاندن آن شرم میکنند. یکی از انتقادات مکرر قرآن به اهل کتاب این است که آنان کلمات را از مواضع خود تحریف میکنند. با تحریف کلمات از مواضع آنها میتوان حکمی را تغییر داد. تحریف کلمات از مواضع آنها لزوماً این نیست که در متنی دست ببریم، بلکه میتوانیم معنی کلمهای را عوض کنیم یا آن را نابجا به کار ببریم. اطلاق عورت به سرتاپای زن، در حالی که نه عقل به آن حکم میکند نه از قرآن برداشت میشود، مصداق بارزی از تحریف کلمات از مواضع آن است. حجاب و حدود پوشش زنان در فقه سنتی بر بستر کلمات و اصطلاحاتی تحریف شده به قرآن نسبت داده میشود. اگر اولین منبع فقه اسلامی قرآن است، لازم است که اصطلاحات فقهی با محوریت قرآن پالایش شود.1 اکثر مثالها از لغتنامه فارسی دهخدا نقل شده است. [1] مسأله حجاب، ص 225. [2] مسأله حجاب، ص 218 [3] تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، جلد اول، ص 552