عقلانیت سیاسی، چگونه تعریف میشود و دارای چه الگو یا الگوهایی است؟ مشکل احزاب ما کدام است؟ بحث از عقلانیت سیاسی تابعی از بحث از عقلانیت و معرفتشناسی است.مدلهای متعددی از عقلانیت و عقلانیت سیاسی موجود است.عقلانیت اسلامی، دارای مشی رئالیستی و واقعگرایانه است و از بنیان با مدلهای کثرتگرا و نسبیگرای غربی در تعارض است و بنابراین در عرصه سیاسی نیز عقلانیت سیاسی اسلامی، کثرتگرایی و نسبیگرایی را نمیپذیرد. احزاب ما دچار فقر تئوریکاند. آنچه میخوانید مشروح مصاحبه جامجم با حجتالاسلام والمسلمین دکتر خسروپناه، از اساتید حوزه و دانشگاه در ادامه سلسله مباحث عقلانیت سیاسی است. * عقل و عقلانیت از نظر شما چه تعریفی دارند؟ واژه عقل در فلسفه، معانی گوناگونی دارد. گاهی عقل به معنای موجود مجرد و فرشته الهی است که ذاتا و فعلا از مادیت تجرد دارد، یعنی موجود غیرمادی است، موجودی که هم ذاتش مجرد است و هم وقتی میخواهد کاری انجام دهد به وجود مادی نیاز ندارد. معنای دوم عقل که در فلسفه به کار میرود به معنای قوه عاقله است، یعنی نیرویی که ادراککننده است و کلیات را ادراک میکند. این قوه مدرکه یا قضایایی از سنخ (هست) و (نیست)ها را درک میکند که در آن صورت به آن عقل نظری گویند یا باید و نبایدها را درک میکند که به آن عقل عملی گویند. در واقع عقل عملی و عقل نظری 2 عقل مستقل برای انسان نیست، بلکه 2 کارکرد عقل است، یعنی 2 نوع عملیات است که قوه عاقله انجام میدهد، اما به اعتبار مدرک، عقل مدرک را نظری یا عملی گویند. این هم یک معنا که خودش به 2 قسم تقسیم شد. معنای دیگری که برای عقل در فلسفه به کار میرود این است که محصول قوه عاقله را عقل گویند و از آن معقولات اراده میشود؛ مدرکات عقلی اراده میشود که همان معقولات یا ادراکات کلی است تا اینجا 3 معنی بیان شد. معمولا در جایی که عقل را در کنار عقلانیت مطرح میکنند، مقصود از عقل قوه عاقله است. یعنی نیرویی است که کلیات را درک میکند، عملیات ادراک به وسیله عقل یک فرآیندی دارد که در فلسفه اسلامی و معرفتشناسی از آن به سیر از معلوم به مجهول تعبیر میکنند. یعنی انسان با کمک معلوماتی که در اختیارش هست مجهولی را که تازه با آن برخورد کرد معلوم میسازد و میتواند با کمک مقدمات استنتاج کند و به نتیجه معینی برسد. این عملیات و فعالیتی است که توسط عقل انجام میشود. نکته مهم این است که معلوماتی در اختیار انسان است حتما باید به بدیهیات منتهی شود، یعنی اگر معلومات معلوماتی مشهوره و مقبوله باشند، اعتباری ندارد. صرف شهرت یک گزاره یا پذیرش همگانی و عمومی گزاره برای فعالیت عقلانی از نظر فلسفه کافی نیست، (رب شهرت لا اصل لها.) یعنی ممکن است یک گزاره مشهور باشد، اما اصل و اساسی نداشته باشد و باطل باشد و با واقع مطابقت نداشته باشد؛ اما اگر معلومات انسان به بدیهیات منتهی شد بدیهیات اولیه گزارههایی هستند که ذاتا صادقند و امکان ندارد کسی در آنها تردید ایجاد کند مثل اصل محال بودن اجتماع نقیضین یا اصل علیت. اگر معلومات آدمی به بدیهیات اولی منتهی شد بدیهیات ثانوی و بعد در نهایت به بدیهیات اولی منتهی شود، چنین عملیاتی از نظر فلسفی عملیات عقلانی است. در اینجا کمکم روشن میشود که منظور از عقلانیت چیست؟ عقلانیت در واقع مصدر جعلی است. مصدر جعلی عقل است. وقتی عقل وارد عملیات شود و به استنتاج برسد از آن به عقلانیت تعبیر میکنیم. عقلانیت کار بست عقل است یعنی کاراییای که عقل دارد و به استنتاج میرسد، پس عقل نیروی مدرکه است که حقایق را درک میکند. هست و نیستها و باید و نبایدها را درک میکند. کار بست عقل و به کارگیری قوه عاقله و چگونگی به کار گرفتن قوه عاقله آنگاه که به نتیجه و مطلوب برسد، عقلانیت است. * آیا عقلانیت را دارای سطوح و مراتب میدانید یا خیر؟ قائل شدن سطوح و مراتب برای عقل نظری و عقل عملی هم کاربردی دارد یا خیر؟ بله. وقتی عقل به عقل نظری و عملی تقسیم شود طبیعتا عقلانیت هم میتواند به عقلانیت نظری و عملی تقسیم شود. یعنی کار بست عقل نظری به فرآیند عملیاتی و استنتاج نظری میانجامد و فرآیند عملیاتی و استنتاج عقل عملی هم در واقع نوعی عقلانیت عملی است. در واقع در عقلانیت نظری عاقل و انسان منطقی تلاش میکند با کمک بدیهیات عقل نظری استنتاج را انجام دهد و به بدیهیات عقل نظری برسد که همان محال بودن اجتماع نقیضین و اصل علیت است، اما در عقلانیت عملی عاقل تلاش میکند به بدیهیات عقل عملی برسد و بدیهیات عقل عملی را حسن عدالت و قبح ظلم دانستند. متاسفانه احزاب سیاسی ما بشدت گرفتار فقر تئوریک هستند. بشدت گرفتار فقر معرفتشناختی هستند و بشدت گرفتار فقر عقلانیتاند همان طور که عقل به نظری و عملی تقسیم میشود عقلانیت هم به عملی و نظری تقسیم میشود. نکته مهم این که تفکر فلسفی اسلامی رئالیستی است و مکتب رئالیسم را قبول دارد و ایدهآلیسم را قبول ندارد؛ اما کسانی که معتقد نیستند انسان میتواند به بدیهیات برسد یا بدیهیات نظری و عملی را انکار میکنند یا صدق را به معنای مطابقت با واقع نمیگیرند یا میگویند معیاری برای کشف صدق و مطابقت با واقع وجود ندارد، عقلانیت آنها عقلانیت ایدهآلیستی است. توضیح این که از زمان افلاطون تعریفی برای معرفت مطرح شده که تقریبا الان هم خیلی از متفکران غربی همین تعریف را با اصلاحاتی پذیرفتند و آن این که میگویند معرفت عبارت است از باور صادق موجه. در واقع باور را به معنای یقین یا ظن قریب به یقین میدانند و صدق را به معنای مطابقت با واقع و موجه هم در نظر آنها یعنی معیارمند. گزارهای را میگویند معرفت است که یقینی باشد یا ظن قریب به یقین را افاده کند. مطابق با واقع باشد و معیاری برای کشف مطابقت آن هم وجود داشته باشد. صرفا اگر شخص نسبت به گزارهای یقین پیدا کرد این را معرفت نمیگویند، چراکه ممکن است یقین مطابق با واقع نباشد. اگر یقین مطابق با واقع باشد، اما معیارمند نباشد باز هم معرفت نمیگویند؛ یعنی معرفت را محدود کردند. علوم حضوری را معرفت نمیدانند و علوم حصولی تصوری را نیز معرفت نمیدانند. بلکه گزارهها و تصدیقات حصولی که صادق و موجه باشند را معرفت میدانند. در فلسفه اسلامی، معرفت معنای عامتری دارد که قطعا باور صادق موجه هم از اقسام معرفت است و تصورات هم از اقسام معرفتند. علوم حضوری که اصلا از سنخ تصور و تصدیق نیستند نیز همین طورند، همهشان جزو معرفت به شمار میروند، ولی ما فعلا در اینجا با غربیها مماشات کنیم و معرفت را به همین معنا محدود کنیم: باور صادق موجه. در واقع اگر کسی یکی از این سه رکن را انکار کند یعنی باور را انکار کند یا صدق را انکار کند (صدق به معنای مطابق باواقع)، یا موجه را انکار کند، در واقع با انکار یکی از این سه، از مکتب رئالیسم خارج شده و به دامن ایدهآلیسم رفته و ایدهآلیست شده است. طبعا کسانی که مکتب ایدهآلیسم را پذیرفتند یعنی یا باور و یقین و ظن را انکار کردند و گرفتار نوعی شکاکیت هستند یا نسبیگرا هستند یا کثرتگرای معرفتی، یعنی صدق را به معنای مطابقت با واقع انکار میکنند ممکن است از عقلانیت دم بزنند، اما عقلانیتشان یک عقلانیت ایدهآلیستی و نسبیگرایانه است. عقلانیت کثرتگرایانه است. عقلانیت شکگرایانه است. پس تا اینجا روشن شد که یک عقلانیت نظری و یک عقلانیت عملی داریم. از طرف دیگر یک عقلانیت رئالیستی و یک عقلانیت ایدهآلیستی داریم. عقلانیت ایدهآلیستی میتواند به عقلانیت شکگرایانه، کثرتگرایانه و نسبیگرایانه تقسیم شود. * با توجه به این مقدمات معیارها، اصول، ارکان و تعریف عقلانیت سیاسی چیست؟ ما تا اینجا بحث ثبوتی داشتیم، یعنی وارد بحث اثباتی نشدیم. روشن شد که تعریف عقل و تعریف عقلانیت چیست، اما باید یک بحث اثباتی و معیاری هم داشته باشیم. حالا که فهمیدیم مثلا ما معتقد به عقل به معنای قوه عاقله هستیم که تقسیم به عقل عملی و عقل نظری میشود و همچنین عقلانیت رئالیستی را پذیرفتیم و مخالف عقلانیت ایدهآلیستی هستیم تعریف این عقلانیت رئالیستی روشن شد، یعنی کار بست عقل به گونهای که با کمک بدیهیات به استنتاج جدیدی برسد و مجهول را معلوم بسازد و به گزاره باور صادق موجه برسد. این عقلانیت میشود عقلانیت رئالیستی، اما معیار کشف صدق چیست؟ این معیار رسیدن به بدیهیات است. گاهی میبینید گزارهای با کمک عقل بنیادین و عقل مستقل بشری میتواند به بدیهیات برسد یعنی خودش میتواند حدفاصل مجهول تا بدیهیات را طی کند و به استنتاج دست یابد، اما گاهی اوقات عقل ناتوان است و در اینجا ناچار است از منبع معرفتی دیگری به نام وحی استفاده کند، وحی را به کار گیرد. در واقع وحی به عقل و عقلانیت کمک میکند به آن نشان میدهد چطور فرآیند را طی کند تا به بدیهیات برسد و به هر حال استنتاج را در اختیار او قرار میدهد، به همین علت است که عقلانیت رئالیستی را هم میشود تقسیم کرد به عقلانیت رئالیستی وحیپذیر و عقلانیت رئالیستی وحیگریز. ما در واقع به عقلانیت رئالیستی وحیپذیر معتقد هستیم، یعنی باور داریم وحی است که به انسان مدد میرساند تا بتواند در مواردی به فرآیند استنتاج دست یابد. آنجا که عقل ناتوان است عقل سرگردان است، به هر حال عقل هم یک نیروی محدود است و نامتناهی نیست. دوره قرن نوزدهم گذشت که فیلسوفان عقلگرا و نهضت روشنگری بگویند عقل بشر برای سعادت انسان کافی است. از اواخر قرن بیستم فلاسفه فهمیدند باید یک مقدار متواضعانه سخن بگویند. اینگونه نیست که عقل متکبر بتواند همه مجهولات را معلوم کند، البته بعضی از نحلهها در غرب به سمت معنویت منهای شریعت و دین رفتند بعضی هم دوباره سراغ دین و شریعت الهی رفتند و همان سیره انبیاء را پذیرفتند. البته ادیان هم بعضا گرفتار تحریف شدند که الان فعلا کاری به آن نداریم. پس معیار عقلانیت یکی خود بدیهیات عقلی است که فطرتا در اختیار هر انسانی قرار دارد و دیگری وحیای است که میتواند مسیر فرآیندی عقلانیت را در یک جایی به ما نشان دهد. منظورم از وحی فقط قرآن نیست. منظورم علملدنی الهی است که یا به صورت قرآن تحقق و تجلی پیدا میکند یا به صورت کلام معصومین. منظورم از وحی در اینجا وحی نازل شده است. اما در مورد عقلانیت سیاسی، حالا که معنای عقل و عقلانیت روشن شد اجازه بدهید در مورد سیاست هم توضیح مختصری بدهم. سیاست به معنای تدبیر امور اجتماعی جامعه است که توسط سیاستمداران انجام میشود. سیاست عنوانی است که بر علوم مختلف اطلاق میشود. یک کاربردش علم سیاست است، یک کاربردش فلسفه سیاسی، یک کاربردش کلام سیاسی، یک کاربرد آن فقه سیاسی است، یک کاربردش اخلاق سیاسی است و... . گزارههایی که در 2 حوزه علم سیاست و فلسفه سیاسی قرار دارند از سنخ هست و نیست هستند، یعنی از سنخ عقل نظریاند. یعنی مدرکی که گزارههای علم سیاست و فلسفه سیاسی را درک میکند عقل نظری است چون معقولات در این دو حوزه از سنخ هست و نیستها هستند. جامعهشناسی سیاسی نیز از سنخ هست و نیست است و رابطه بین پدیدههای سیاسی یک کشور مثل ایران را بررسی میکند مثلا (در همین حوادث اخیر که در ایران اتفاق افتاد، نسبت انتخابات دهم را به اغتشاشات اخیر بررسی میکند و میگوید چه رابطهای وجود دارد یا چه رابطهای بین انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 با مدرنیزاسیون وجود دارد. فلسفه سیاسی هم دانشی از علوم سیاسی است که بحثهای مشروعیت سیاسی را با روش عقلی توضیح میدهد، با این تفاوت که در جامعهشناسی سیاسی یا علم سیاست از روش تجربی استفاده میشود، ولی در فلسفه سیاسی از روش عقلی بهره گرفته میشود و مثلا درپی بیان مشروعیت حاکم است و بعضی بایستههای عقلی را بیان میکند. فقه سیاسی و اخلاق سیاسی 2 دانش از دانشهای علوم سیاسی هستند که گزارههایشان از سنخ ارزشی هستند و با عقل عملی درک میشوند با تفاوتی که بین اخلاق و فقه وجود دارد. فقه معمولا بیانگر رابطه انسان با خدا یا رابطه انسان با جامعه و طبیعت است، اما اخلاق بیانگر رابطه انسان با خودش است. پس فقه سیاسی و اخلاق سیاسی مربوط به عقل عملی است و طبیعتا عقلانیتش، عقلانیت عملی است و علم سیاسی، جامعهشناسی سیاسی و فلسفه سیاسی مربوط به عقل نظری و عقلانیت نظری است؛ بنابراین عقلانیت سیاسی یک تافته جدا بافته از اصل عقلانیت نیست یعنی عقلانیت سیاسی زیرمجموعه عقلانیت است هر کسی در مدل معرفت شناسیای که پذیرفته، عقلانیت سیاسی را معنا میکند. اگر عقلانیت عقلانیت رئالیستی است، عقلانیت سیاسی او هم حتما یک عقلانیت سیاسی رئالیستی است. اگر عقلانیت کسی عقلانیت رئالیستی باشد و صدق را به معنای مطابقت با واقع بگیرد و معتقد باشد معیار کشف حقیقت، مطابقت بدیهیات عقلی و گزارههای دینی است، در آن صورت هیچ موقع عقلانیت سیاسی او نمیتواند به پلورالیسم سیاسی برسد. وجود کثرت احزاب را به عنوان یک واقعیت میپذیرد، حتی برای یک نظارت بیرونی میپذیرد، ولی هیچگاه معتقد به حقانیت متکثر دیدگاههای متعارض احزاب نیست، چون اگر چنین ادعایی کند سر از اجتماع نقیضین در میآورد؛ بنابراین عقلانیت سیاسی زیر مجموعه مدل معرفتشناسی است که هر فرد آن را پذیرفته است. عقلانیت سیاسی یک تعریف جدا ندارد و یک پارادایم دیگری غیر از عقلانیت نیست. عقلانیت سیاسی چه در حوزه فلسفه سیاسی، چه در حوزه جامعهشناسی سیاسی، چه در حوزه علم سیاست، چه در حوزه فقه و اخلاق سیاسی زیرمجموعه عقلانیت معرفتشناسی رئالیستی یا ایدهآلیستی است که شخص پذیرفته است. * با توجه به این که مدلهای عقلانیت، متعدد است، چگونه میتوان شاخصههای خروج از عقلانیت را تعیین کرد؟ اول باید مشخص کنیم کدام مدل عقلانیت را میپذیریم. تا اینجا روشن شد عقلانیت پارادایمهای مختلفی پیدا کرد. اگر عقلانیت عقلانیت رئالیستی وحیپذیر شد طبعا یک شاخصه خروج از عقلانیت انکار وحی و کنار زدن دین است. به هر حال صحت و سقم یا حسن و قبح بعضی رفتارها و اندیشههای سیاسی را از طریق وحی تشخیص میدهیم. فرض کنید اگر کسی در حوزه فقه، حقوق یا اخلاق سیاسی پیشنهادی سیاسی داد که ما بیاییم براحتی قدرت و اقتدارمان را به بیگانه بدهیم و گرفتار نوعی استعمار و استحمار سیاسی بشویم، این شخص در واقع با آیات صریح قرآن که میفرماید کفار نمیتوانند بر مومنین تسلط پیدا کنند، مخالفت کرده است. پس این شخص از عقلانیت رئالیستی وحیپذیر خارج شده و به حاشیه رفته است. یا فرض کنید شخصی اندیشه و رفتار سیاسی را پیشنهاد میکند، ولی نمیتواند آن را به بدیهیات عقل نظری یا بدیهیات عقل عملی منتهی کند، یعنی عقلانیت او یک عقلانیت منتهی شده به بدیهیات نظری یا بدیهیات عملی نیست. این خروج از عقلانیت سیاسی رئالیستی است و خروج از عقلانیت واقعگرایانه است. * به نظر شما، چرا با وجود این که همه احزاب و گروههای سیاسی در کشور، حامی عقلانیت سیاسی هستند، ولی شاهد اختلافهای بنیادین میان آنها هستیم؟ زیرا عقلانیت سیاسی پارادایمهای گوناگون دارد. اگر کسی میگوید من جامعه مدنی به معنای غربی و لیبرالیستیاش را قبول دارم و سعی میکند برای آن یک توجیه عقلانی ارائه کند به یقین این توجیه عقلانی برگرفته از عقلانیت ایدهآلیستی است. امکان ندارد کسی عقلانیت رئالیستی را بپذیرد و جامعه مدنی به معنای غربی را هم به دنبالش قبول کند. دقت کنید من تاکید میکنم جامعه مدنی به معنای دقیق غربیاش. چون بعضی فقط به لوازم جامعه مدنی تمسک کرده، خیال میکنند پذیرش لوازم جامعه مدنی به معنی پذیرش مبانی و مولفهها و ارکان جامعه مدنی است. نه! ممکن است شما معتقد به مدینهالنبی شوید که مولفهها و ارکان و مبانی آن با جامعه مدنی تفاوت دارد، اما یک لوازم و پیامدهای مشترکی هم داشته باشند متاسفانه احزاب سیاسی ما بشدت گرفتار فقر تئوریک هستند. بشدت گرفتار فقر معرفتشناختی هستند و بشدت گرفتار فقر عقلانیتاند. واژه عقلانیت را به کار میبرند، اما اگر از آنها بپرسید شما چه مدل از عقلانیت را قبول دارید، عقلانیت رئالیستی یا عقانیت ایدهآلیستی را؛ اصلا نمیدانند و آشفته بحث میکنند. علت این است که شاید یکی دو کتاب از مارکس یا ماکس وبر یا یک اندیشمند سیاسی و جامعهشناختی معاصر خواندند و همان را هم تکرار میکنند. نظامهای معرفتشناختی است که مدلهای عقلانیت را و به تبع آن مدلهای عقلانیت سیاسی را پیشنهاد میدهد. این آشفته بازاری است که در نظریههای سیاسی کشور ما دیده میشود به این علت است که مثل احزاب سیاسی ما مثل طوطی است که حرفی را میشنود و تکرار میکند. خودش تولید اندیشه نمیکند. مثل بچهای است که پدر و مادرش یک واژهای را میگویند و او بدون این که معنایش را بداند تکرار میکند. احزاب سیاسی ما بشدت در دوران کودکی به سر میبرند و طوطیوار سخن میگویند. تشخیص نمیدهند که این نظریه را در کدام پارادایم عقلانی طرح میکنند. میبینید مدتها بحث جامعه مدنی را مطرح میکنند بعد هم بعضیهایشان میگویند منظور ما همان مدینهالنبی است. آخر جامعه مدنی را چگونه میتوان از لحاظ مبانی مانند مدینهالنبی دانست؟ یا چطور ممکن است ما عدالت راولز را با عدالت امیرالمومنین یکسان تلقی کنیم؟ فاصله زیاد است، خیلی فاصله است. حالا ممکن است یک جاهایی در لوازم مشترکاتی داشته باشند پس عقلانیت سیاسی را باید در ذیل مدل عقلانیت و مدل عقلانیت را در ذیل نظام معرفتشناسی تعریف کرد و خارج از این نمیتوان نظریهپردازی کرد. به نظر بنده اگر احزاب سیاسی ما در ابتدا یک بار مدل معرفتشناسی خودشان را تعریف کنند که ایدهآلیستی است یا رئالیستی، بعد مدل عقلانیت را در دل آن نظام معرفتشناسی بیان کنند تا به عقلانیت سیاسی برسند، طبعا مشخص میشود معیار خروج از عقلانیت سیاسی چیست، اما چون انقلاب اسلامی براساس فقه اسلامی، فلسفه اسلامی، اخلاق اسلامی، کلام اسلامی و عرفان اسلامی به رهبری حضرت امام(ره) شکل گرفته است، پس مدل معرفتشناسی ما مدل اسلامی است. عقلانیت ما عقلانیت اسلامی است و عقلانیت اسلامی عقلانیتی است که هم فرآیند را رسیدن به بدیهیات نظری و عملی میداند و هم معیار ماندن در این عقلانیت را بدیهیات و وحی الهی بیان میکند. کنار زدن هر یک از این دو منبع و ابزار شناخت میتواند خروج از عقلانیت اسلامی تلقی شود که طبعا خروج از عقلانیت سیاسی و عقلانیت اجتماعی نیز هست. * با توجه به صحبتهای شما من این گونه استنباط کردم که شاخصههای عقلانیت سیاسی با توجه به جوامع و فرهنگهای مختلف متفاوت خواهد بود. این طور نیست؟ سوال شما را با 2 رویکرد میشود معنا کرد. یک رویکرد جامعهشناختی و یک رویکرد معرفتشناختی. با رویکرد جامعهشناختی پاسخ به سوال شما مثبت است. جوامع مختلف یا به تعبیر دیگر نظامهای سیاسی مختلف مدلهای گوناگون عقلانیت سیاسی دارند چراکه مدلهای گوناگون عقلانیت دارند و مدلها و نظامهای مختلف معرفتشناختی فلسفی دارند. کسی که طرفدار فلسفه پوزیتیویسم است مدل معرفتشناسی، عقلانیت و عقلانیت سیاسیاش فرق دارد با کسی که طرفدار فلسفه اسلامی است. یعنی مدلهای مختلف فلسفی مدلهای مختلف معرفتشناسی و طبعا مدلهای گوناگون عقلانیت و در آخر مدلهای گوناگون عقلانیت سیاسی و اجتماعی را به وجود میآورد. به لحاظ رویکرد جامعهشناختی ما در واقع با عقلانیتهای گوناگونی روبهرو هستیم چون با نظامهای معرفتشناختی گوناگونی روبهروییم و چون با نظامهای فلسفی متعددی روبهرو هستیم، اما به لحاظ معرفتشناختی اگر بخواهیم فرمایش شما را توضیح دهم، ما به لحاظ رویکرد معرفتشناختی معتقد به درست بودن همه این مدلها نیستیم وقتی میخواهیم داوری کنیم یک مدل عقلانیت سیاسی را قائل هستیم بقیه را درست نمیدانیم. چرا؟ چون یک مدل عقلانیت و یک مدل معرفتشناسی و یک مدل فلسفی را پذیرفتیم و طبعا مدلهای دیگر را نقد میکنیم. به لحاظ فلسفی باید یکی از مکاتب و پارادایمها را بپذیریم و بقیه را کنار بزنیم. یکی از آسیبهای جدیای که برخی نواندیشان ما در جامعه دارند این است که وقتی میخواهند یک نظام فلسفی بسازند نظام فلسفیشان یک معجونی از گزارههای اگزیستانسیالیسم، پوزیتیویسم، تحلیل زبانی و امثال ذلک است. یعنی از هر کدام یک گزاره جمع کردند و ترکیبی نامنسجم به وجود آوردند. * با توجه به این مبانی اتفاقات و حوادث روی داده در فضای سیاسی پساز انتخابات را چگونه ارزیابی میکنید؟ من میخواهم درخصوص بحث مهمی که آقای حجاریان در دفاعیهشان داشتند (جا دارد که یک وقت مفصل در مورد دفاعیه بلکه بیانیه چراکه بیشتر یک بیانیه فرهنگی بود، گفتگو و صحبت کنیم) نکاتی را مطرح کنم. ایشان در صحبت خود اعترافی داشتند و آن این که گفتند وقتی خواستند مشغول تحصیلات لیسانس و فوقلیسانس علوم سیاسی شوند، کمکم اندیشههای ماکس وبری پیدا کردند و براساس این اندیشه غربی خواستند به تحلیل مسائل سیاسی جامعه ایران بپردازند و عملا از اندیشههای ما فاصله گرفتند. چون اندیشههای سیاسی مبتنی بر عقلانیت است و عقلانیت هم در هر مدل سیاسی مبتنی بر پیشفرضهایی است. وقتی پیشفرضها با پیشفرضهای اسلامی همخوانی نداشته باشد، کمکم شخص از اندیشه اسلامی فاصله میگیرد. وقتی فاصله گرفت، حتی ممکن است به جایی برسد که نماز نخواند و روزه نگیرد و دیگر رفتارهای دینی از او سر نزند. یعنی وقتی اندیشه غیردینی شد، رفتار هم غیردینی خواهد شد. بعضی از همین دوستان مشارکت که من در بعضی سفرها همراهشان بودم، در بعضی همایشهایی که از بنده و بعضی آقایان دعوت کردند، دیدم شخص نماز نمیخواند، به روزه گرفتن اعتقاد ندارد و براحتی بدیهیات دینی را انکار میکند. وقتی با این افراد صحبت کردم، کاملا روشن بود که چون عقلانیت او، یک عقلانیت غیردینی و سکولار و آتئیستی شده است، رفتار سکولار و آتئیست الحادی را به وجود آورده است. علت آشفتهبازاری که در نظریههای سیاسی کشور دیده میشود این است که احزاب سیاسی ما مثل طوطی حرفی را شنیده و تکرار میکنند و خودشان تولید اندیشه نمیکنند به نظر بنده دوستان باید به لایههای پنهان اغتشاشات اخیر توجه کنند. این که عدهای به خیابانها آمدند، زدند و خراب کردند و به جامعه آسیب رساندند و مثلا فرض کنید یک عده هم پشت صحنه مدیریت و رهبری کردند و به امنیت جامعه، امنیت اجتماعی و سیاسی آسیب زدند حتی به تعبیر رهبر معظم انقلاب آبروی 30 ساله نظام را بردند، آبرویی که با خون شهدا به دست آمد را آسیب زدند، به آرای 85 درصدی لطمه بزرگی زدند و نگذاشتند مردم از این جشن مبارک لذت ببرند. اینها همه آسیبهایی است که من قبول دارم و درست است ولی عمیقتر، یک آسیب مهمتر و ریشهدارتری وجود دارد و آن امنیت فکری و امنیت اندیشهای است. اینها در واقع ابتدا یک عقلانیت نسبیگرایانه، یک عقلانیت ناصواب معرفتشناسانه پیدا کردند تا عقلانیت سیاسیشان به اینجا کشید که منجر به اغتشاشات سیاسی اجتماعی شد و این نکته مهمی است که باید شورای عالی انقلاب فرهنگی حتما رویش فکر و بحث کند. میخواهم بگویم این حوادث اخیر تنها یک پروژهای نیست که شورای عالی امنیت باید به آن بپردازد بلکه شورای عالی انقلاب فرهنگی هم باید روی آن بحث کند. شورای عالی انقلاب فرهنگی به لحاظ عقلانیت باید روی این پروژه بحث کند که چه اتفاقی در جامعه ما میافتد که یک عده این مدل عقلانیت را میپذیرند. اصلا این مدل عقلانیت غربی به ضرورت سر از انقلاب مخملی در میآورد. ما الان در دنیایی به سر میبریم که نیازی نیست فلان سفیر روسیه، انگلیس یا آمریکا در یک کشور طراحی کند، یک عده را با ثروت بخرد و افرادی مثل میرزا ملکمخان، تقیزاده، مشیرالدوله یا مستشارالدوله بسازد و بعد بگوید بسمالله شما که نیروی ما شدید بیایید علیه این جامعه کار کنید و جامعه را در اختیار ما قرار دهید تا ما منافع بیشتری کسب کنیم. الان این طور نیست. نمیگویم سفرا و سفارتخانهها هیچ فعالیتی ندارند، چرا دارند. نمیگویم دشمن هزینهای نمیکند، چرا میکند. میخواهم بگویم الان از اینها مهمتر این است که ترویج علوم انسانی در جوامع اسلامی باعث یک عقلانیت سیاسی اجتماعی است. عقلانیت سیاسی اجتماعی در جامعه رواج پیدا میکند. در میان تحصیلکردهها، اساتید، دانشگاهیان و دانشجویان رواج پیدا میکند. این مدل عقلانیت سیاسی زاییده یک عقلانیت معرفتشناختی است که قریب به اتفاق اینها به آن عقلانیت معرفتشناختی توجه ندارند. توجه ندارند این عقلانیت معرفتشناختی از کدام مدل فلسفی به وجود آمده است. ما سالهاست این را میگوییم. در کتابهایمان نوشتیم، در بحثهای علم دینی از آن سخن گفتیم، گفتیم تمام این علوم انسانی مبتنی بر یک مدل فلسفی است. الان فلسفه تحلیل زبانی و فلسفه پوزیتیویسم یا اگزیستانسیالیسم است که علوم انسانی را میسازد. علوم انسانی فقط مبتنی بر یک روش تجربی محض نیست. خیلی فاصله است بین علوم انسانی و علوم تجربی طبیعی یا به تعبیر دیگر علوم دقیقه. البته در آنجا هم من معتقدم یک مبانی متافیزیکی وجود دارد و بر این علوم اثرگذار است. علوم انسانی زاییده یک سری عقلانیت نسبیگرایانه هرمنوتیک فلسفی است که این یک مدل عقلانیت سیاسی و اجتماعی را ایجاد میکند و به دنبالش همین حوادثی که میبینید پیش میآید. یعنی وقتی یک شخصی عقلانیت سیاسیاش عقلانیت سیاسی نسبیگرایانه ماکس وبری شد یا عقلانیت سیاسیاش عقلانیت سیاسی پوپری یا هابرماسی شد، خوب چنین شخصی نمیتواند با عقلانیت سیاسی اسلامی دمخور شود و سر یک سفره بنشیند و این ایجاد اغتشاش و درگیری میکند. الان عقلانیتهای سیاسی وبری، هابرماسی و پوپری که در جامعه ما در دانشگاه رواج پیدا کرده وقتی میخواهند بپرند زمین میخورند وقتی زمین خوردند ایجاد اغتشاش میکنند چون با مدل عقلانیتی که نظام اسلامی پذیرفته است و مدل عقلانیتی که الان جامعه سیاسی و اجتماعی براساس آن اداره میشود، اصطکاک دارد. به هر حال من ریشه مهم حوادث اخیر را در عقلانیت میدانم. این بدان معنا نیست که استعمار هزینه نمیکند با وسائطی آدم نمیخرد، آدمخری و آدمفروشی ندارد. همه اینها هست. همان شیوههای گذشته را هم انجام میدهند ولی این شیوه مدرن که همان ترویج و رواج عقلانیت مدرن در جامعه است، بسیار اهمیت دارد. وقتی مسوولان وزارت علوم تصمیم میگیرند دانشجویان ما را برای PHD به کشورهای اروپایی اعزام کنند، آن هم در حوزه علوم انسانی، نتیجهاش همین است. بسیاری از آقایان که در اغتشاشات شرکت کردند، رهبری و مدیریت کردند، آدمهایی هستند که در سالهای گذشته به عنوان دانشجوی دکتری به انگلیس و سایر کشورهای اروپایی فرستاده شدند، همان اندیشه را گرفتند برگشتند و الان دارند مدیریت میکنند. آقایان وزارت علوم توجه ندارند که دارند چه میکنند. همین الان هم متاسفانه دست از اعزام دانشجو به خارج از کشور برنداشتند. حتی در رشته علوم پزشکی. مگر ما در رشته علوم پزشکی چه کمبودی داریم؟ چرا دانشجوی ما باید صد میلیون تومان بدهد و در لیورپول، آکسفورد یا در نیوکاسل پزشکی تخصصی بخواند؟ چرا در ایران زمینه را فراهم نمیکنند؟ چرا باندبازیها را از دانشگاهها و رشتههای تخصصی برنمیدارند؟ شما از همین دانشجو 30 20 میلیون تومان بگیرید تا در دانشگاههای داخل کشور مدرک تخصصی خود را بگیرد. فاجعه است. نمیدانم شورای عالی انقلاب فرهنگی به اینها توجه دارد یا نه؟ اگر توجه دارد، چرا سیاستها و قوانین را تغییر نمیدهد؟ اگر ندارد که وای به حال ما. تصمیمات اجرایی ما در کلان کشور بدون توجه به مدلهای مختلف عقلانیت امکانپذیر نیست، یعنی رئیسجمهور، وزرای علوم، وزرای فرهنگ و ارشاد باید توجه داشته باشند، امروزه بدون توجه به مدل عقلانیت نمیشود کشور را اداره کرد. نمیشود فقط با فعالیتهای اجرایی و عملیاتی کشور را اداره کرد. مسوولان کلان نظام ما باید مدل عقلانی خود را تعریف کنند. براساس آن تعریف و مبانی عقلانی که دارند سیاستگذاری کنند. نقشه جامع علمی کشور بدون کشف و توجه به مدل عقلانیت نمیتواند نوشته شود. این که ما بگوییم میخواهیم جایگاه اول علمی در منطقه را پیدا کنیم، یعنی میخواهیم بشویم مثل مدل عقلانی که رژیم شاه داشت؟ مدرنیزاسیونی که شاه ایجاد کرد؟ پس دیگر به چه دلیل انقلاب کردیم؟ چرا اینهمه شهید دادیم؟ مدل عقلانیت ما باید براساس هویت اسلامی ایرانی باشد. همان هویت اسلامی که یکی از مولفههای سند چشمانداز است. جایگاه اول علمی و اقتصادی 2 مولفه از سند چشمانداز است، سند دیگر هویت اسلامی ایرانی است. هویت اسلامی ایرانی یعنی عقلانیت اسلامی. ما باید با کمک عقلانیت اسلامی جایگاه اول علمی را در منطقه پیدا کنیم آیا وزارت علوم به این نکته توجه دارد؟ آیا رئیسجمهور ما توجه دارد؟ باید توجه داشته باشند. ممکن است جایگاه اول علمی را در منطقه پیدا کنیم. همین الان جایگاه اول یا نهایتا جایگاه دوم را در منطقه داریم. منظور از منطقه آسیای جنوب غربی است. خوب تقریبا الان رقیب ما ترکیه است. نسبت به دیگر کشورها خیلی جلوتر هستیم. اگر قرار باشد بعد هم برویم از کشورهایی مثل جنوب شرق آسیا و کشورهای اروپایی و آمریکایی هم جلو برویم، اما عقلانیت ما عقلانیت ایدهآلیستی باشد، خوب این چه فایده دارد؟ میدانید عقلانیت ایدهآلیستی سر از چه در میآورد؟ نتیجهاش این است که میگوید شهدای ما بیخود شهید شدند. شهادت یعنی چه؟ شهادت را به تمسخر میگیرند. مگر نگرفتند؟ در همین مطبوعات و روزنامههای کشور شهادت، اسلام و پیغمبر و دین و دیانت و امام حسین(ع) را به تمسخر گرفتند. یادتان نیست مقاله مینوشتند که ما باید علیه خدا راهپیمایی کنیم؟ اینها را یادمان رفته؟ اینها مدل همان عقلانیت است. آثار و پیامدهای آن مدل عقلانیت است. متاسفانه نهتنها احزاب بلکه معتقدم مسوولان اجرایی کشور ما هم گرفتار فقر تئوریکی هستند و هنوز به این فقر تئوریکی توجه ندارند. من این را عرض میکنم. خواهشم این است که بحثهای من را سیاسی تفسیر نکنید. من به هیچوجه در هیچ یک از احزاب سیاسی نیستم. به عنوان یک متفکر و به عنوان یک فیلسوف در جامعه این صحبتها را میکنم. به عنوان کسی که با یک نگاه دیدهبانی مدلهای مختلف عقلانیت را در جامعه میبیند و توجه دارد که ما در آینده با چه پیامدی روبهرو هستیم. حتی ممکن است بعضی از علمای دین در حوزههای علمیه بعضی سخنان کسانی را بگویند که مدل عقلانیتشان عقلانیت ایدهآلیستی است. بدون این که آن بزرگان و عالمان دین عقلانیت ایدهآلیستی را پذیرفته باشند. این خیلی خطرناک است و نگاه بسیار عمیق معرفتشناسانه است که سر از عقلانیت سیاسی و اجتماعی درمیآورد. امروزه فلسفه در عرصههای اجتماعی ریزش دارد. در عرصههای اجتماعی و سیاسی تجلی کرده است. امروزه فلسفه یک دانش فانتزی بستهبندی شده در عالم هپروت نیست کاملا یک بحث اجتماعی است و ظهور و بروز اجتماعی دارد. میخواهم بگویم حوادث اخیر لایه دیگری هم دارد که دوستان عزیز ما در شورای عالی انقلاب فرهنگی باید به آن بپردازند و آن جایگاه عقلانیتی است که وجود داشت و افراد را به این سمت کشاند. میدانید بسیاری از همین افرادی که رهبران اغتشاشگران اخیر به شمار میرفتند، آدمهایی بودند که زمانی در انقلاب بودند قبل از انقلاب بعضی از آنها زندان رفته و شکنجه دیده بودند، اما الان شدند رهبران اغتشاشگرانی که آبروی نظام را بردند و ضربه مهلکی زدند. متاسفانه بعضی رسانهها و روزنامههای ما به این مساله بیشتر دامن میزنند دانشجویان، اساتید و دانشگاهیان ما باید به این نکته زیربنایی توجه بیشتری داشته باشند که خدای ناکرده این مسیر را جاهلانه طی نکنند. منبع: روزنامه جام جم
عقلانیت سیاسی، چگونه تعریف میشود و دارای چه الگو یا الگوهایی است؟ مشکل احزاب ما کدام است؟
عقلانیت سیاسی، چگونه تعریف میشود و دارای چه الگو یا الگوهایی است؟ مشکل احزاب ما کدام است؟
بحث از عقلانیت سیاسی تابعی از بحث از عقلانیت و معرفتشناسی است.مدلهای متعددی از عقلانیت و عقلانیت سیاسی موجود است.عقلانیت اسلامی، دارای مشی رئالیستی و واقعگرایانه است و از بنیان با مدلهای کثرتگرا و نسبیگرای غربی در تعارض است و بنابراین در عرصه سیاسی نیز عقلانیت سیاسی اسلامی، کثرتگرایی و نسبیگرایی را نمیپذیرد. احزاب ما دچار فقر تئوریکاند.
آنچه میخوانید مشروح مصاحبه جامجم با حجتالاسلام والمسلمین دکتر خسروپناه، از اساتید حوزه و دانشگاه در ادامه سلسله مباحث عقلانیت سیاسی است.
* عقل و عقلانیت از نظر شما چه تعریفی دارند؟
واژه عقل در فلسفه، معانی گوناگونی دارد. گاهی عقل به معنای موجود مجرد و فرشته الهی است که ذاتا و فعلا از مادیت تجرد دارد، یعنی موجود غیرمادی است، موجودی که هم ذاتش مجرد است و هم وقتی میخواهد کاری انجام دهد به وجود مادی نیاز ندارد.
معنای دوم عقل که در فلسفه به کار میرود به معنای قوه عاقله است، یعنی نیرویی که ادراککننده است و کلیات را ادراک میکند. این قوه مدرکه یا قضایایی از سنخ (هست) و (نیست)ها را درک میکند که در آن صورت به آن عقل نظری گویند یا باید و نبایدها را درک میکند که به آن عقل عملی گویند. در واقع عقل عملی و عقل نظری 2 عقل مستقل برای انسان نیست، بلکه 2 کارکرد عقل است، یعنی 2 نوع عملیات است که قوه عاقله انجام میدهد، اما به اعتبار مدرک، عقل مدرک را نظری یا عملی گویند. این هم یک معنا که خودش به 2 قسم تقسیم شد.
معنای دیگری که برای عقل در فلسفه به کار میرود این است که محصول قوه عاقله را عقل گویند و از آن معقولات اراده میشود؛ مدرکات عقلی اراده میشود که همان معقولات یا ادراکات کلی است تا اینجا 3 معنی بیان شد.
معمولا در جایی که عقل را در کنار عقلانیت مطرح میکنند، مقصود از عقل قوه عاقله است. یعنی نیرویی است که کلیات را درک میکند، عملیات ادراک به وسیله عقل یک فرآیندی دارد که در فلسفه اسلامی و معرفتشناسی از آن به سیر از معلوم به مجهول تعبیر میکنند.
یعنی انسان با کمک معلوماتی که در اختیارش هست مجهولی را که تازه با آن برخورد کرد معلوم میسازد و میتواند با کمک مقدمات استنتاج کند و به نتیجه معینی برسد. این عملیات و فعالیتی است که توسط عقل انجام میشود.
نکته مهم این است که معلوماتی در اختیار انسان است حتما باید به بدیهیات منتهی شود، یعنی اگر معلومات معلوماتی مشهوره و مقبوله باشند، اعتباری ندارد. صرف شهرت یک گزاره یا پذیرش همگانی و عمومی گزاره برای فعالیت عقلانی از نظر فلسفه کافی نیست، (رب شهرت لا اصل لها.)
یعنی ممکن است یک گزاره مشهور باشد، اما اصل و اساسی نداشته باشد و باطل باشد و با واقع مطابقت نداشته باشد؛ اما اگر معلومات انسان به بدیهیات منتهی شد بدیهیات اولیه گزارههایی هستند که ذاتا صادقند و امکان ندارد کسی در آنها تردید ایجاد کند مثل اصل محال بودن اجتماع نقیضین یا اصل علیت.
اگر معلومات آدمی به بدیهیات اولی منتهی شد بدیهیات ثانوی و بعد در نهایت به بدیهیات اولی منتهی شود، چنین عملیاتی از نظر فلسفی عملیات عقلانی است. در اینجا کمکم روشن میشود که منظور از عقلانیت چیست؟ عقلانیت در واقع مصدر جعلی است. مصدر جعلی عقل است. وقتی عقل وارد عملیات شود و به استنتاج برسد از آن به عقلانیت تعبیر میکنیم. عقلانیت کار بست عقل است یعنی کاراییای که عقل دارد و به استنتاج میرسد، پس عقل نیروی مدرکه است که حقایق را درک میکند. هست و نیستها و باید و نبایدها را درک میکند. کار بست عقل و به کارگیری قوه عاقله و چگونگی به کار گرفتن قوه عاقله آنگاه که به نتیجه و مطلوب برسد، عقلانیت است.
* آیا عقلانیت را دارای سطوح و مراتب میدانید یا خیر؟ قائل شدن سطوح و مراتب برای عقل نظری و عقل عملی هم کاربردی دارد یا خیر؟
بله. وقتی عقل به عقل نظری و عملی تقسیم شود طبیعتا عقلانیت هم میتواند به عقلانیت نظری و عملی تقسیم شود. یعنی کار بست عقل نظری به فرآیند عملیاتی و استنتاج نظری میانجامد و فرآیند عملیاتی و استنتاج عقل عملی هم در واقع نوعی عقلانیت عملی است. در واقع در عقلانیت نظری عاقل و انسان منطقی تلاش میکند با کمک بدیهیات عقل نظری استنتاج را انجام دهد و به بدیهیات عقل نظری برسد که همان محال بودن اجتماع نقیضین و اصل علیت است، اما در عقلانیت عملی عاقل تلاش میکند به بدیهیات عقل عملی برسد و بدیهیات عقل عملی را حسن عدالت و قبح ظلم دانستند.
متاسفانه احزاب سیاسی ما بشدت گرفتار فقر تئوریک هستند. بشدت گرفتار فقر معرفتشناختی هستند و بشدت گرفتار فقر عقلانیتاند
همان طور که عقل به نظری و عملی تقسیم میشود عقلانیت هم به عملی و نظری تقسیم میشود. نکته مهم این که تفکر فلسفی اسلامی رئالیستی است و مکتب رئالیسم را قبول دارد و ایدهآلیسم را قبول ندارد؛ اما کسانی که معتقد نیستند انسان میتواند به بدیهیات برسد یا بدیهیات نظری و عملی را انکار میکنند یا صدق را به معنای مطابقت با واقع نمیگیرند یا میگویند معیاری برای کشف صدق و مطابقت با واقع وجود ندارد، عقلانیت آنها عقلانیت ایدهآلیستی است.
توضیح این که از زمان افلاطون تعریفی برای معرفت مطرح شده که تقریبا الان هم خیلی از متفکران غربی همین تعریف را با اصلاحاتی پذیرفتند و آن این که میگویند معرفت عبارت است از باور صادق موجه. در واقع باور را به معنای یقین یا ظن قریب به یقین میدانند و صدق را به معنای مطابقت با واقع و موجه هم در نظر آنها یعنی معیارمند.
گزارهای را میگویند معرفت است که یقینی باشد یا ظن قریب به یقین را افاده کند. مطابق با واقع باشد و معیاری برای کشف مطابقت آن هم وجود داشته باشد. صرفا اگر شخص نسبت به گزارهای یقین پیدا کرد این را معرفت نمیگویند، چراکه ممکن است یقین مطابق با واقع نباشد. اگر یقین مطابق با واقع باشد، اما معیارمند نباشد باز هم معرفت نمیگویند؛ یعنی معرفت را محدود کردند. علوم حضوری را معرفت نمیدانند و علوم حصولی تصوری را نیز معرفت نمیدانند.
بلکه گزارهها و تصدیقات حصولی که صادق و موجه باشند را معرفت میدانند. در فلسفه اسلامی، معرفت معنای عامتری دارد که قطعا باور صادق موجه هم از اقسام معرفت است و تصورات هم از اقسام معرفتند. علوم حضوری که اصلا از سنخ تصور و تصدیق نیستند نیز همین طورند، همهشان جزو معرفت به شمار میروند، ولی ما فعلا در اینجا با غربیها مماشات کنیم و معرفت را به همین معنا محدود کنیم: باور صادق موجه.
در واقع اگر کسی یکی از این سه رکن را انکار کند یعنی باور را انکار کند یا صدق را انکار کند (صدق به معنای مطابق باواقع)، یا موجه را انکار کند، در واقع با انکار یکی از این سه، از مکتب رئالیسم خارج شده و به دامن ایدهآلیسم رفته و ایدهآلیست شده است. طبعا کسانی که مکتب ایدهآلیسم را پذیرفتند یعنی یا باور و یقین و ظن را انکار کردند و گرفتار نوعی شکاکیت هستند یا نسبیگرا هستند یا کثرتگرای معرفتی، یعنی صدق را به معنای مطابقت با واقع انکار میکنند ممکن است از عقلانیت دم بزنند، اما عقلانیتشان یک عقلانیت ایدهآلیستی و نسبیگرایانه است. عقلانیت کثرتگرایانه است. عقلانیت شکگرایانه است.
پس تا اینجا روشن شد که یک عقلانیت نظری و یک عقلانیت عملی داریم. از طرف دیگر یک عقلانیت رئالیستی و یک عقلانیت ایدهآلیستی داریم. عقلانیت ایدهآلیستی میتواند به عقلانیت شکگرایانه، کثرتگرایانه و نسبیگرایانه تقسیم شود.
* با توجه به این مقدمات معیارها، اصول، ارکان و تعریف عقلانیت سیاسی چیست؟
ما تا اینجا بحث ثبوتی داشتیم، یعنی وارد بحث اثباتی نشدیم. روشن شد که تعریف عقل و تعریف عقلانیت چیست، اما باید یک بحث اثباتی و معیاری هم داشته باشیم. حالا که فهمیدیم مثلا ما معتقد به عقل به معنای قوه عاقله هستیم که تقسیم به عقل عملی و عقل نظری میشود و همچنین عقلانیت رئالیستی را پذیرفتیم و مخالف عقلانیت ایدهآلیستی هستیم تعریف این عقلانیت رئالیستی روشن شد، یعنی کار بست عقل به گونهای که با کمک بدیهیات به استنتاج جدیدی برسد و مجهول را معلوم بسازد و به گزاره باور صادق موجه برسد. این عقلانیت میشود عقلانیت رئالیستی، اما معیار کشف صدق چیست؟ این معیار رسیدن به بدیهیات است.
گاهی میبینید گزارهای با کمک عقل بنیادین و عقل مستقل بشری میتواند به بدیهیات برسد یعنی خودش میتواند حدفاصل مجهول تا بدیهیات را طی کند و به استنتاج دست یابد، اما گاهی اوقات عقل ناتوان است و در اینجا ناچار است از منبع معرفتی دیگری به نام وحی استفاده کند، وحی را به کار گیرد. در واقع وحی به عقل و عقلانیت کمک میکند به آن نشان میدهد چطور فرآیند را طی کند تا به بدیهیات برسد و به هر حال استنتاج را در اختیار او قرار میدهد، به همین علت است که عقلانیت رئالیستی را هم میشود تقسیم کرد به عقلانیت رئالیستی وحیپذیر و عقلانیت رئالیستی وحیگریز. ما در واقع به عقلانیت رئالیستی وحیپذیر معتقد هستیم، یعنی باور داریم وحی است که به انسان مدد میرساند تا بتواند در مواردی به فرآیند استنتاج دست یابد. آنجا که عقل ناتوان است عقل سرگردان است، به هر حال عقل هم یک نیروی محدود است و نامتناهی نیست.
دوره قرن نوزدهم گذشت که فیلسوفان عقلگرا و نهضت روشنگری بگویند عقل بشر برای سعادت انسان کافی است. از اواخر قرن بیستم فلاسفه فهمیدند باید یک مقدار متواضعانه سخن بگویند. اینگونه نیست که عقل متکبر بتواند همه مجهولات را معلوم کند، البته بعضی از نحلهها در غرب به سمت معنویت منهای شریعت و دین رفتند بعضی هم دوباره سراغ دین و شریعت الهی رفتند و همان سیره انبیاء را پذیرفتند.
البته ادیان هم بعضا گرفتار تحریف شدند که الان فعلا کاری به آن نداریم. پس معیار عقلانیت یکی خود بدیهیات عقلی است که فطرتا در اختیار هر انسانی قرار دارد و دیگری وحیای است که میتواند مسیر فرآیندی عقلانیت را در یک جایی به ما نشان دهد. منظورم از وحی فقط قرآن نیست. منظورم علملدنی الهی است که یا به صورت قرآن تحقق و تجلی پیدا میکند یا به صورت کلام معصومین. منظورم از وحی در اینجا وحی نازل شده است.
اما در مورد عقلانیت سیاسی، حالا که معنای عقل و عقلانیت روشن شد اجازه بدهید در مورد سیاست هم توضیح مختصری بدهم. سیاست به معنای تدبیر امور اجتماعی جامعه است که توسط سیاستمداران انجام میشود. سیاست عنوانی است که بر علوم مختلف اطلاق میشود. یک کاربردش علم سیاست است، یک کاربردش فلسفه سیاسی، یک کاربردش کلام سیاسی، یک کاربرد آن فقه سیاسی است، یک کاربردش اخلاق سیاسی است و... .
گزارههایی که در 2 حوزه علم سیاست و فلسفه سیاسی قرار دارند از سنخ هست و نیست هستند، یعنی از سنخ عقل نظریاند. یعنی مدرکی که گزارههای علم سیاست و فلسفه سیاسی را درک میکند عقل نظری است چون معقولات در این دو حوزه از سنخ هست و نیستها هستند.
جامعهشناسی سیاسی نیز از سنخ هست و نیست است و رابطه بین پدیدههای سیاسی یک کشور مثل ایران را بررسی میکند مثلا (در همین حوادث اخیر که در ایران اتفاق افتاد، نسبت انتخابات دهم را به اغتشاشات اخیر بررسی میکند و میگوید چه رابطهای وجود دارد یا چه رابطهای بین انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 با مدرنیزاسیون وجود دارد.
فلسفه سیاسی هم دانشی از علوم سیاسی است که بحثهای مشروعیت سیاسی را با روش عقلی توضیح میدهد، با این تفاوت که در جامعهشناسی سیاسی یا علم سیاست از روش تجربی استفاده میشود، ولی در فلسفه سیاسی از روش عقلی بهره گرفته میشود و مثلا درپی بیان مشروعیت حاکم است و بعضی بایستههای عقلی را بیان میکند.
فقه سیاسی و اخلاق سیاسی 2 دانش از دانشهای علوم سیاسی هستند که گزارههایشان از سنخ ارزشی هستند و با عقل عملی درک میشوند با تفاوتی که بین اخلاق و فقه وجود دارد. فقه معمولا بیانگر رابطه انسان با خدا یا رابطه انسان با جامعه و طبیعت است، اما اخلاق بیانگر رابطه انسان با خودش است. پس فقه سیاسی و اخلاق سیاسی مربوط به عقل عملی است و طبیعتا عقلانیتش، عقلانیت عملی است و علم سیاسی، جامعهشناسی سیاسی و فلسفه سیاسی مربوط به عقل نظری و عقلانیت نظری است؛ بنابراین عقلانیت سیاسی یک تافته جدا بافته از اصل عقلانیت نیست یعنی عقلانیت سیاسی زیرمجموعه عقلانیت است هر کسی در مدل معرفت شناسیای که پذیرفته، عقلانیت سیاسی را معنا میکند. اگر عقلانیت عقلانیت رئالیستی است، عقلانیت سیاسی او هم حتما یک عقلانیت سیاسی رئالیستی است.
اگر عقلانیت کسی عقلانیت رئالیستی باشد و صدق را به معنای مطابقت با واقع بگیرد و معتقد باشد معیار کشف حقیقت، مطابقت بدیهیات عقلی و گزارههای دینی است، در آن صورت هیچ موقع عقلانیت سیاسی او نمیتواند به پلورالیسم سیاسی برسد. وجود کثرت احزاب را به عنوان یک واقعیت میپذیرد، حتی برای یک نظارت بیرونی میپذیرد، ولی هیچگاه معتقد به حقانیت متکثر دیدگاههای متعارض احزاب نیست، چون اگر چنین ادعایی کند سر از اجتماع نقیضین در میآورد؛ بنابراین عقلانیت سیاسی زیر مجموعه مدل معرفتشناسی است که هر فرد آن را پذیرفته است.
عقلانیت سیاسی یک تعریف جدا ندارد و یک پارادایم دیگری غیر از عقلانیت نیست. عقلانیت سیاسی چه در حوزه فلسفه سیاسی، چه در حوزه جامعهشناسی سیاسی، چه در حوزه علم سیاست، چه در حوزه فقه و اخلاق سیاسی زیرمجموعه عقلانیت معرفتشناسی رئالیستی یا ایدهآلیستی است که شخص پذیرفته است.
* با توجه به این که مدلهای عقلانیت، متعدد است، چگونه میتوان شاخصههای خروج از عقلانیت را تعیین کرد؟
اول باید مشخص کنیم کدام مدل عقلانیت را میپذیریم.
تا اینجا روشن شد عقلانیت پارادایمهای مختلفی پیدا کرد. اگر عقلانیت عقلانیت رئالیستی وحیپذیر شد طبعا یک شاخصه خروج از عقلانیت انکار وحی و کنار زدن دین است. به هر حال صحت و سقم یا حسن و قبح بعضی رفتارها و اندیشههای سیاسی را از طریق وحی تشخیص میدهیم.
فرض کنید اگر کسی در حوزه فقه، حقوق یا اخلاق سیاسی پیشنهادی سیاسی داد که ما بیاییم براحتی قدرت و اقتدارمان را به بیگانه بدهیم و گرفتار نوعی استعمار و استحمار سیاسی بشویم، این شخص در واقع با آیات صریح قرآن که میفرماید کفار نمیتوانند بر مومنین تسلط پیدا کنند، مخالفت کرده است.
پس این شخص از عقلانیت رئالیستی وحیپذیر خارج شده و به حاشیه رفته است.
یا فرض کنید شخصی اندیشه و رفتار سیاسی را پیشنهاد میکند، ولی نمیتواند آن را به بدیهیات عقل نظری یا بدیهیات عقل عملی منتهی کند، یعنی عقلانیت او یک عقلانیت منتهی شده به بدیهیات نظری یا بدیهیات عملی نیست. این خروج از عقلانیت سیاسی رئالیستی است و خروج از عقلانیت واقعگرایانه است.
* به نظر شما، چرا با وجود این که همه احزاب و گروههای سیاسی در کشور، حامی عقلانیت سیاسی هستند، ولی شاهد اختلافهای بنیادین میان آنها هستیم؟
زیرا عقلانیت سیاسی پارادایمهای گوناگون دارد. اگر کسی میگوید من جامعه مدنی به معنای غربی و لیبرالیستیاش را قبول دارم و سعی میکند برای آن یک توجیه عقلانی ارائه کند به یقین این توجیه عقلانی برگرفته از عقلانیت ایدهآلیستی است. امکان ندارد کسی عقلانیت رئالیستی را بپذیرد و جامعه مدنی به معنای غربی را هم به دنبالش قبول کند. دقت کنید من تاکید میکنم جامعه مدنی به معنای دقیق غربیاش.
چون بعضی فقط به لوازم جامعه مدنی تمسک کرده، خیال میکنند پذیرش لوازم جامعه مدنی به معنی پذیرش مبانی و مولفهها و ارکان جامعه مدنی است. نه! ممکن است شما معتقد به مدینهالنبی شوید که مولفهها و ارکان و مبانی آن با جامعه مدنی تفاوت دارد، اما یک لوازم و پیامدهای مشترکی هم داشته باشند متاسفانه احزاب سیاسی ما بشدت گرفتار فقر تئوریک هستند. بشدت گرفتار فقر معرفتشناختی هستند و بشدت گرفتار فقر عقلانیتاند.
واژه عقلانیت را به کار میبرند، اما اگر از آنها بپرسید شما چه مدل از عقلانیت را قبول دارید، عقلانیت رئالیستی یا عقانیت ایدهآلیستی را؛ اصلا نمیدانند و آشفته بحث میکنند. علت این است که شاید یکی دو کتاب از مارکس یا ماکس وبر یا یک اندیشمند سیاسی و جامعهشناختی معاصر خواندند و همان را هم تکرار میکنند.
نظامهای معرفتشناختی است که مدلهای عقلانیت را و به تبع آن مدلهای عقلانیت سیاسی را پیشنهاد میدهد. این آشفته بازاری است که در نظریههای سیاسی کشور ما دیده میشود به این علت است که مثل احزاب سیاسی ما مثل طوطی است که حرفی را میشنود و تکرار میکند. خودش تولید اندیشه نمیکند. مثل بچهای است که پدر و مادرش یک واژهای را میگویند و او بدون این که معنایش را بداند تکرار میکند. احزاب سیاسی ما بشدت در دوران کودکی به سر میبرند و طوطیوار سخن میگویند. تشخیص نمیدهند که این نظریه را در کدام پارادایم عقلانی طرح میکنند. میبینید مدتها بحث جامعه مدنی را مطرح میکنند بعد هم بعضیهایشان میگویند منظور ما همان مدینهالنبی است. آخر جامعه مدنی را چگونه میتوان از لحاظ مبانی مانند مدینهالنبی دانست؟ یا چطور ممکن است ما عدالت راولز را با عدالت امیرالمومنین یکسان تلقی کنیم؟ فاصله زیاد است، خیلی فاصله است. حالا ممکن است یک جاهایی در لوازم مشترکاتی داشته باشند پس عقلانیت سیاسی را باید در ذیل مدل عقلانیت و مدل عقلانیت را در ذیل نظام معرفتشناسی تعریف کرد و خارج از این نمیتوان نظریهپردازی کرد. به نظر بنده اگر احزاب سیاسی ما در ابتدا یک بار مدل معرفتشناسی خودشان را تعریف کنند که ایدهآلیستی است یا رئالیستی، بعد مدل عقلانیت را در دل آن نظام معرفتشناسی بیان کنند تا به عقلانیت سیاسی برسند، طبعا مشخص میشود معیار خروج از عقلانیت سیاسی چیست، اما چون انقلاب اسلامی براساس فقه اسلامی، فلسفه اسلامی، اخلاق اسلامی، کلام اسلامی و عرفان اسلامی به رهبری حضرت امام(ره) شکل گرفته است، پس مدل معرفتشناسی ما مدل اسلامی است. عقلانیت ما عقلانیت اسلامی است و عقلانیت اسلامی عقلانیتی است که هم فرآیند را رسیدن به بدیهیات نظری و عملی میداند و هم معیار ماندن در این عقلانیت را بدیهیات و وحی الهی بیان میکند. کنار زدن هر یک از این دو منبع و ابزار شناخت میتواند خروج از عقلانیت اسلامی تلقی شود که طبعا خروج از عقلانیت سیاسی و عقلانیت اجتماعی نیز هست.
* با توجه به صحبتهای شما من این گونه استنباط کردم که شاخصههای عقلانیت سیاسی با توجه به جوامع و فرهنگهای مختلف متفاوت خواهد بود. این طور نیست؟
سوال شما را با 2 رویکرد میشود معنا کرد. یک رویکرد جامعهشناختی و یک رویکرد معرفتشناختی. با رویکرد جامعهشناختی پاسخ به سوال شما مثبت است.
جوامع مختلف یا به تعبیر دیگر نظامهای سیاسی مختلف مدلهای گوناگون عقلانیت سیاسی دارند چراکه مدلهای گوناگون عقلانیت دارند و مدلها و نظامهای مختلف معرفتشناختی فلسفی دارند. کسی که طرفدار فلسفه پوزیتیویسم است مدل معرفتشناسی، عقلانیت و عقلانیت سیاسیاش فرق دارد با کسی که طرفدار فلسفه اسلامی است.
یعنی مدلهای مختلف فلسفی مدلهای مختلف معرفتشناسی و طبعا مدلهای گوناگون عقلانیت و در آخر مدلهای گوناگون عقلانیت سیاسی و اجتماعی را به وجود میآورد. به لحاظ رویکرد جامعهشناختی ما در واقع با عقلانیتهای گوناگونی روبهرو هستیم چون با نظامهای معرفتشناختی گوناگونی روبهروییم و چون با نظامهای فلسفی متعددی روبهرو هستیم، اما به لحاظ معرفتشناختی اگر بخواهیم فرمایش شما را توضیح دهم، ما به لحاظ رویکرد معرفتشناختی معتقد به درست بودن همه این مدلها نیستیم وقتی میخواهیم داوری کنیم یک مدل عقلانیت سیاسی را قائل هستیم بقیه را درست نمیدانیم. چرا؟ چون یک مدل عقلانیت و یک مدل معرفتشناسی و یک مدل فلسفی را پذیرفتیم و طبعا مدلهای دیگر را نقد میکنیم.
به لحاظ فلسفی باید یکی از مکاتب و پارادایمها را بپذیریم و بقیه را کنار بزنیم. یکی از آسیبهای جدیای که برخی نواندیشان ما در جامعه دارند این است که وقتی میخواهند یک نظام فلسفی بسازند نظام فلسفیشان یک معجونی از گزارههای اگزیستانسیالیسم، پوزیتیویسم، تحلیل زبانی و امثال ذلک است. یعنی از هر کدام یک گزاره جمع کردند و ترکیبی نامنسجم به وجود آوردند.
* با توجه به این مبانی اتفاقات و حوادث روی داده در فضای سیاسی پساز انتخابات را چگونه ارزیابی میکنید؟
من میخواهم درخصوص بحث مهمی که آقای حجاریان در دفاعیهشان داشتند (جا دارد که یک وقت مفصل در مورد دفاعیه بلکه بیانیه چراکه بیشتر یک بیانیه فرهنگی بود، گفتگو و صحبت کنیم) نکاتی را مطرح کنم.
ایشان در صحبت خود اعترافی داشتند و آن این که گفتند وقتی خواستند مشغول تحصیلات لیسانس و فوقلیسانس علوم سیاسی شوند، کمکم اندیشههای ماکس وبری پیدا کردند و براساس این اندیشه غربی خواستند به تحلیل مسائل سیاسی جامعه ایران بپردازند و عملا از اندیشههای ما فاصله گرفتند. چون اندیشههای سیاسی مبتنی بر عقلانیت است و عقلانیت هم در هر مدل سیاسی مبتنی بر پیشفرضهایی است. وقتی پیشفرضها با پیشفرضهای اسلامی همخوانی نداشته باشد، کمکم شخص از اندیشه اسلامی فاصله میگیرد. وقتی فاصله گرفت، حتی ممکن است به جایی برسد که نماز نخواند و روزه نگیرد و دیگر رفتارهای دینی از او سر نزند. یعنی وقتی اندیشه غیردینی شد، رفتار هم غیردینی خواهد شد. بعضی از همین دوستان مشارکت که من در بعضی سفرها همراهشان بودم، در بعضی همایشهایی که از بنده و بعضی آقایان دعوت کردند، دیدم شخص نماز نمیخواند، به روزه گرفتن اعتقاد ندارد و براحتی بدیهیات دینی را انکار میکند. وقتی با این افراد صحبت کردم، کاملا روشن بود که چون عقلانیت او، یک عقلانیت غیردینی و سکولار و آتئیستی شده است، رفتار سکولار و آتئیست الحادی را به وجود آورده است.
علت آشفتهبازاری که در نظریههای سیاسی کشور دیده میشود این است که احزاب سیاسی ما مثل طوطی حرفی را شنیده و تکرار میکنند و خودشان تولید اندیشه نمیکنند
به نظر بنده دوستان باید به لایههای پنهان اغتشاشات اخیر توجه کنند. این که عدهای به خیابانها آمدند، زدند و خراب کردند و به جامعه آسیب رساندند و مثلا فرض کنید یک عده هم پشت صحنه مدیریت و رهبری کردند و به امنیت جامعه، امنیت اجتماعی و سیاسی آسیب زدند حتی به تعبیر رهبر معظم انقلاب آبروی 30 ساله نظام را بردند، آبرویی که با خون شهدا به دست آمد را آسیب زدند، به آرای 85 درصدی لطمه بزرگی زدند و نگذاشتند مردم از این جشن مبارک لذت ببرند. اینها همه آسیبهایی است که من قبول دارم و درست است ولی عمیقتر، یک آسیب مهمتر و ریشهدارتری وجود دارد و آن امنیت فکری و امنیت اندیشهای است. اینها در واقع ابتدا یک عقلانیت نسبیگرایانه، یک عقلانیت ناصواب معرفتشناسانه پیدا کردند تا عقلانیت سیاسیشان به اینجا کشید که منجر به اغتشاشات سیاسی اجتماعی شد و این نکته مهمی است که باید شورای عالی انقلاب فرهنگی حتما رویش فکر و بحث کند. میخواهم بگویم این حوادث اخیر تنها یک پروژهای نیست که شورای عالی امنیت باید به آن بپردازد بلکه شورای عالی انقلاب فرهنگی هم باید روی آن بحث کند. شورای عالی انقلاب فرهنگی به لحاظ عقلانیت باید روی این پروژه بحث کند که چه اتفاقی در جامعه ما میافتد که یک عده این مدل عقلانیت را میپذیرند. اصلا این مدل عقلانیت غربی به ضرورت سر از انقلاب مخملی در میآورد. ما الان در دنیایی به سر میبریم که نیازی نیست فلان سفیر روسیه، انگلیس یا آمریکا در یک کشور طراحی کند، یک عده را با ثروت بخرد و افرادی مثل میرزا ملکمخان، تقیزاده، مشیرالدوله یا مستشارالدوله بسازد و بعد بگوید بسمالله شما که نیروی ما شدید بیایید علیه این جامعه کار کنید و جامعه را در اختیار ما قرار دهید تا ما منافع بیشتری کسب کنیم. الان این طور نیست. نمیگویم سفرا و سفارتخانهها هیچ فعالیتی ندارند، چرا دارند. نمیگویم دشمن هزینهای نمیکند، چرا میکند. میخواهم بگویم الان از اینها مهمتر این است که ترویج علوم انسانی در جوامع اسلامی باعث یک عقلانیت سیاسی اجتماعی است. عقلانیت سیاسی اجتماعی در جامعه رواج پیدا میکند. در میان تحصیلکردهها، اساتید، دانشگاهیان و دانشجویان رواج پیدا میکند. این مدل عقلانیت سیاسی زاییده یک عقلانیت معرفتشناختی است که قریب به اتفاق اینها به آن عقلانیت معرفتشناختی توجه ندارند.
توجه ندارند این عقلانیت معرفتشناختی از کدام مدل فلسفی به وجود آمده است. ما سالهاست این را میگوییم. در کتابهایمان نوشتیم، در بحثهای علم دینی از آن سخن گفتیم، گفتیم تمام این علوم انسانی مبتنی بر یک مدل فلسفی است. الان فلسفه تحلیل زبانی و فلسفه پوزیتیویسم یا اگزیستانسیالیسم است که علوم انسانی را میسازد. علوم انسانی فقط مبتنی بر یک روش تجربی محض نیست. خیلی فاصله است بین علوم انسانی و علوم تجربی طبیعی یا به تعبیر دیگر علوم دقیقه.
البته در آنجا هم من معتقدم یک مبانی متافیزیکی وجود دارد و بر این علوم اثرگذار است. علوم انسانی زاییده یک سری عقلانیت نسبیگرایانه هرمنوتیک فلسفی است که این یک مدل عقلانیت سیاسی و اجتماعی را ایجاد میکند و به دنبالش همین حوادثی که میبینید پیش میآید. یعنی وقتی یک شخصی عقلانیت سیاسیاش عقلانیت سیاسی نسبیگرایانه ماکس وبری شد یا عقلانیت سیاسیاش عقلانیت سیاسی پوپری یا هابرماسی شد، خوب چنین شخصی نمیتواند با عقلانیت سیاسی اسلامی دمخور شود و سر یک سفره بنشیند و این ایجاد اغتشاش و درگیری میکند. الان عقلانیتهای سیاسی وبری، هابرماسی و پوپری که در جامعه ما در دانشگاه رواج پیدا کرده وقتی میخواهند بپرند زمین میخورند وقتی زمین خوردند ایجاد اغتشاش میکنند چون با مدل عقلانیتی که نظام اسلامی پذیرفته است و مدل عقلانیتی که الان جامعه سیاسی و اجتماعی براساس آن اداره میشود، اصطکاک دارد. به هر حال من ریشه مهم حوادث اخیر را در عقلانیت میدانم. این بدان معنا نیست که استعمار هزینه نمیکند با وسائطی آدم نمیخرد، آدمخری و آدمفروشی ندارد. همه اینها هست. همان شیوههای گذشته را هم انجام میدهند ولی این شیوه مدرن که همان ترویج و رواج عقلانیت مدرن در جامعه است، بسیار اهمیت دارد.
وقتی مسوولان وزارت علوم تصمیم میگیرند دانشجویان ما را برای PHD به کشورهای اروپایی اعزام کنند، آن هم در حوزه علوم انسانی، نتیجهاش همین است.
بسیاری از آقایان که در اغتشاشات شرکت کردند، رهبری و مدیریت کردند، آدمهایی هستند که در سالهای گذشته به عنوان دانشجوی دکتری به انگلیس و سایر کشورهای اروپایی فرستاده شدند، همان اندیشه را گرفتند برگشتند و الان دارند مدیریت میکنند. آقایان وزارت علوم توجه ندارند که دارند چه میکنند. همین الان هم متاسفانه دست از اعزام دانشجو به خارج از کشور برنداشتند. حتی در رشته علوم پزشکی. مگر ما در رشته علوم پزشکی چه کمبودی داریم؟
چرا دانشجوی ما باید صد میلیون تومان بدهد و در لیورپول، آکسفورد یا در نیوکاسل پزشکی تخصصی بخواند؟ چرا در ایران زمینه را فراهم نمیکنند؟ چرا باندبازیها را از دانشگاهها و رشتههای تخصصی برنمیدارند؟ شما از همین دانشجو 30 20 میلیون تومان بگیرید تا در دانشگاههای داخل کشور مدرک تخصصی خود را بگیرد. فاجعه است. نمیدانم شورای عالی انقلاب فرهنگی به اینها توجه دارد یا نه؟ اگر توجه دارد، چرا سیاستها و قوانین را تغییر نمیدهد؟ اگر ندارد که وای به حال ما. تصمیمات اجرایی ما در کلان کشور بدون توجه به مدلهای مختلف عقلانیت امکانپذیر نیست، یعنی رئیسجمهور، وزرای علوم، وزرای فرهنگ و ارشاد باید توجه داشته باشند، امروزه بدون توجه به مدل عقلانیت نمیشود کشور را اداره کرد. نمیشود فقط با فعالیتهای اجرایی و عملیاتی کشور را اداره کرد. مسوولان کلان نظام ما باید مدل عقلانی خود را تعریف کنند. براساس آن تعریف و مبانی عقلانی که دارند سیاستگذاری کنند. نقشه جامع علمی کشور بدون کشف و توجه به مدل عقلانیت نمیتواند نوشته شود. این که ما بگوییم میخواهیم جایگاه اول علمی در منطقه را پیدا کنیم، یعنی میخواهیم بشویم مثل مدل عقلانی که رژیم شاه داشت؟ مدرنیزاسیونی که شاه ایجاد کرد؟ پس دیگر به چه دلیل انقلاب کردیم؟ چرا اینهمه شهید دادیم؟ مدل عقلانیت ما باید براساس هویت اسلامی ایرانی باشد.
همان هویت اسلامی که یکی از مولفههای سند چشمانداز است. جایگاه اول علمی و اقتصادی 2 مولفه از سند چشمانداز است، سند دیگر هویت اسلامی ایرانی است. هویت اسلامی ایرانی یعنی عقلانیت اسلامی. ما باید با کمک عقلانیت اسلامی جایگاه اول علمی را در منطقه پیدا کنیم آیا وزارت علوم به این نکته توجه دارد؟ آیا رئیسجمهور ما توجه دارد؟ باید توجه داشته باشند.
ممکن است جایگاه اول علمی را در منطقه پیدا کنیم. همین الان جایگاه اول یا نهایتا جایگاه دوم را در منطقه داریم. منظور از منطقه آسیای جنوب غربی است. خوب تقریبا الان رقیب ما ترکیه است. نسبت به دیگر کشورها خیلی جلوتر هستیم. اگر قرار باشد بعد هم برویم از کشورهایی مثل جنوب شرق آسیا و کشورهای اروپایی و آمریکایی هم جلو برویم، اما عقلانیت ما عقلانیت ایدهآلیستی باشد، خوب این چه فایده دارد؟ میدانید عقلانیت ایدهآلیستی سر از چه در میآورد؟ نتیجهاش این است که میگوید شهدای ما بیخود شهید شدند. شهادت یعنی چه؟ شهادت را به تمسخر میگیرند. مگر نگرفتند؟ در همین مطبوعات و روزنامههای کشور شهادت، اسلام و پیغمبر و دین و دیانت و امام حسین(ع) را به تمسخر گرفتند. یادتان نیست مقاله مینوشتند که ما باید علیه خدا راهپیمایی کنیم؟ اینها را یادمان رفته؟ اینها مدل همان عقلانیت است. آثار و پیامدهای آن مدل عقلانیت است. متاسفانه نهتنها احزاب بلکه معتقدم مسوولان اجرایی کشور ما هم گرفتار فقر تئوریکی هستند و هنوز به این فقر تئوریکی توجه ندارند.
من این را عرض میکنم. خواهشم این است که بحثهای من را سیاسی تفسیر نکنید. من به هیچوجه در هیچ یک از احزاب سیاسی نیستم. به عنوان یک متفکر و به عنوان یک فیلسوف در جامعه این صحبتها را میکنم.
به عنوان کسی که با یک نگاه دیدهبانی مدلهای مختلف عقلانیت را در جامعه میبیند و توجه دارد که ما در آینده با چه پیامدی روبهرو هستیم. حتی ممکن است بعضی از علمای دین در حوزههای علمیه بعضی سخنان کسانی را بگویند که مدل عقلانیتشان عقلانیت ایدهآلیستی است. بدون این که آن بزرگان و عالمان دین عقلانیت ایدهآلیستی را پذیرفته باشند.
این خیلی خطرناک است و نگاه بسیار عمیق معرفتشناسانه است که سر از عقلانیت سیاسی و اجتماعی درمیآورد. امروزه فلسفه در عرصههای اجتماعی ریزش دارد. در عرصههای اجتماعی و سیاسی تجلی کرده است. امروزه فلسفه یک دانش فانتزی بستهبندی شده در عالم هپروت نیست کاملا یک بحث اجتماعی است و ظهور و بروز اجتماعی دارد. میخواهم بگویم حوادث اخیر لایه دیگری هم دارد که دوستان عزیز ما در شورای عالی انقلاب فرهنگی باید به آن بپردازند و آن جایگاه عقلانیتی است که وجود داشت و افراد را به این سمت کشاند.
میدانید بسیاری از همین افرادی که رهبران اغتشاشگران اخیر به شمار میرفتند، آدمهایی بودند که زمانی در انقلاب بودند قبل از انقلاب بعضی از آنها زندان رفته و شکنجه دیده بودند، اما الان شدند رهبران اغتشاشگرانی که آبروی نظام را بردند و ضربه مهلکی زدند. متاسفانه بعضی رسانهها و روزنامههای ما به این مساله بیشتر دامن میزنند دانشجویان، اساتید و دانشگاهیان ما باید به این نکته زیربنایی توجه بیشتری داشته باشند که خدای ناکرده این مسیر را جاهلانه طی نکنند.
منبع: روزنامه جام جم
- [سایر] احزاب، جریانها و تشکلهای سیاسی در حکومت اسلامی چگونه است؟
- [سایر] تشکیل احزاب مختلف سیاسی به نفع کشور هست یا نه؟
- [سایر] احزاب و گروههای سیاسی در مورد ولایت مطلقه فقیه چه دیدگاههایی دارند؟
- [سایر] احزاب و گروههای سیاسی در مورد ولایت مطلقه فقیه چه دیدگاههایی دارند؟
- [سایر] تعریف و تبیین ثبات سیاسی در منظر رهبر انقلاب چیست؟مؤلفههای ثبات سیاسی کدامند؟ چالشهای ثبات سیاسی چیست؟
- [سایر] شهادت و رفتار ایثارگرایانه چه نسبتی با عقلانیت دارد؟ آیا این موضوع در دو اندیشه سیاسی غرب و اسلام متفاوت است؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] تعریف غیبت چیست آیا انتقاد از مسئولین اعم از سیاسی اداری و غیره مصداق غیبت است؟
- [سایر] گاهی احزاب و گروه های سیاسی، یکدیگر را متهم می کنند که شما زمینه ساز تهاجم فرهنگی در کشور بوده اید، نظر شما چیست؟
- [سایر] معنای واژهی سیاست چیست؟ چه تفاوتی بین تعریف «سیاست» در فرهنگ سیاسی اسلام و فرهنگهای غربی وجود دارد؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] آیا مخترع نسبت به اختراع خود دارای حقّ خاصّی است، به گونه ای که دیگران نتوانند از آن الگو برداری و مونتاژ نمایند؟
- [آیت الله علوی گرگانی] تقلید در احکام، عمل کردن به دستور مجتهد است، و از مجتهدی باید تقلید کرد که مرد وبالغ وعاقل وشیعه دوازده امامی وحلال زاده و زنده وعادل باشد، وعادل کسی است که دارای ملکه عدالت باشد، وکارهائی که بر او واجب است بجا آورد، وکارهائی را که بر او حرام است ترک کند، که اگر از اهل محل یا همسایگان او یا کسانی که با او معاشرت دارند حال او را بپرسند، خوبی اور ا تصدیق نمایند، و نیز مجتهدی که انسان از او تقلید میکند بهتر آن است که اعلم باشد، یعنی در فهمیدن حکم خدا از تمام مجتهدهای زمان خود استادتر باشد و در صورتی که اعلمیّت مجتهدی احراز شود واجب است از او تقلید کند; گرچه احراز اعلمیّت مشکل است و اما در صورتی که بین اعلم و غیر اعلم اختلاف فتوائینباشد در مسائلی که با هم اتفاق دارند میتوان از غیر اعلم تقلید نمود.
- [آیت الله مظاهری] نماز جمعه علاوه بر شرایط عمومی نماز شش شرط دیگر هم دارد: اوّل: وقت آن، و آن از اوّل ظهر شرعی است تا وقتی که سایه شاخص دوهفتم شاخص شود (تقریباً یک ساعت و نیم بعد از ظهر) و اگر از این مقدار گذشت باید نماز ظهر خوانده شود. دوّم: خواندن دو خطبه پیش از نماز و آن دو خطبه باید مشتمل بر حمد و ثنای خدا و صلوات بر پیامبر و آل پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و دعوت مردم به تقوا و پرهیزکاری و یک سوره کامل و استغفار برای مؤمنین باشد و لازم نیست دو خطبه به عربی خوانده شود بلکه اگر مستمعین اهل زبانهای مختلف باشند خوب است به همه آن زبانها خوانده شود چنانکه خوب است حمد و ثنای خدا و صلوات بر پیامبر و آل پیامبر به عربی و با ذکر نام آنها باشد و خوب است دعوت به تقوا با لفظ تقوا و استغفار برای مؤمنین با لفظ استغفار باشد و باید خطبهها را خود امام و ایستاده بخواند و میان دو خطبه به نشستن مختصری فاصله شود و باید خطبهها را بلند بخواند و خوب است به نحوی بلند خوانده شود که همه حاضرین بشنوند و خوب است خطبهها بعد از ظهر شرعی خوانده شود و اگر هر دو خطبه قبل از ظهر خوانده شود به طوری که بین دو خطبه و نماز فاصله نشود مانعی ندارد و مستحب است امام جمعه در حال خطبه با طهارت باشد و عمامه بر سر داشته باشد و بر عصا یا سلاحی تکیه کند و خوب است در خطبهها مسائل اجتماعی و سیاسی و مصالح مسلمین مطرح شود، و مستحب مؤکّد است که حاضرین مثل حالِ نماز باشند و خطبهها را گوش دهند و صحبت نکنند حتّی نافله نخوانند و به طرف خطیب بنشینند و به راست و چپ نگاه نکنند و جابه جا نشوند. سوّم: به جماعت خوانده شود پس فرادی صحیح نیست. ولی اگر در رکوع رکعت دوّم نماز جمعه به امام برسد مجزی خواهد بود و رکعت دوّم را خودش میخواند بنابراین اگر کسی به رکعت اوّل یا به خطبهها نرسد گرچه بدون عذر باشد نمازش صحیح است. چهارم: امام و مأموم حدّاقلّ پنج نفر باشند و حتّی اگر چهار نفر مأموم غیربالغ یا مسافر و یا زن باشند کفایت میکند. پنجم: امام جمعه علاوه بر دارا بودن شرایطی که امام جماعت باید داشته باشد، باید یا مجتهد جامع الشرایط و یا منصوب از طرف او باشد و اگر مجتهدی متصدّی شؤون اداری و سیاسی مسلمین است باید منصوب از طرف او باشد. و باید قادر به خواندن خطبه در حال قیام باشد و شایسته است امام جمعه مردی با ورع، شجاع، قاطع، سخنگو و دارای فصاحت و بلاغت و با وقار و آشنا به مصالح اسلام باشد. ششم: بین دو نماز جمعه حدّاقلّ یک فرسخ شرعی (تقریباً 5/5 کیلومتر) فاصله باشد.