آیا رهبری دینی نظارت بردار است؟ آیا قداست رهبری با نظارت سازگار است؟ و آیا دین اجازه چنین نظارتی را می دهد و یا رهبر را در شأنی فراتر از نظارت قرار می دهد؟ اگر در دوره رهبری پیشوای معصوم, نسبت به مشروعیّت یا ضرورت نظارت, تردیدی وجود داشته باشد, ولی نسبت به رهبران غیر معصوم, پاسخ مسأله روشن است و معمولاً مورد انکار قرار نمی گیرد. البته (قداست) رهبری, منصب رهبری را (اعتبار شرعی) می بخشد و حداکثر او را به رتبه (جانشینی از معصوم) می رساند: (فانّهم حجّتی علیکم), و (حکم) او را در همه موارد تدبیر جامعه و مصلحت اجتماع, (نافذ) می گرداند و (مخالفت) با وی را (معصیت) و نافرمانی خداوند به حساب می آورد, ولی هیچ یک از این آثار و احکام شرعی, منافات با (نظارت) ندارد, زیرا با نظارت, نه منصب شرعی نفی می شود و نه حیطه تصمیم گیری رهبر محدود می گردد و نه از اطاعت او سرپیچی می شود. فقها این نکته را در بحث قضاوت مطرح ساخته اند که (بررسی) حکم حاکم, فی نفسه منعی ندارد زیرا چنین کاری نه (نقض حکم) اوست تا ممنوع باشد2 و نه (ردّ بر حاکم) است که مشمول مقبوله عمر بن حنظله باشد.3 در شورای بازنگری قانون اساسی که عده ای از اعضای آن پیشنهاد داشتند (نظارت بر حسن انجام وظایف رهبری) به عنوان وظیفه خبرگان در قانون اساسی ذکر شود, حجة الاسلام آقای عبداللّه نوری, با این استدلال که چنین نظارتی با (ولایت مطلقه فقیه) نمی سازد, با آن مخالفت کرد: (من خودم نمی فهمم, یعنی خیلی روشن نیستم با آن بحثی که در رابطه با ولایت مطلقه فقیه از یک طرف شد و حساسیّتی که در آن رابطه برخی از آقایان داشتند که کأنّ رهبری جانشین ولایت امر و حتی امام معصوم است منتهی عصمتش را ندارد, ولی ولایت و حکومتش را دارد, بعد ما بگوئیم به منظور حسن انجام وظایف رهبری یک گروه ناظر می خواهیم بگذاریم!)4 خطای فاحش این دیدگاه که به توهم تناقض بین (ولایت مطلقه) و (نظارت پذیری) انجامیده است درک ناصوابی است که از ولایت مطلقه وجود دارد. مفاد ولایت مطلقه آن است که رهبری اسلامی را به رتق و فتق امور محجوران محدود نکنید, و او را برای اجرای همه احکام اسلامی شایسته دانسته و غیبت امام معصوم را موجب تعطیلی برخی از احکام از قبیل اجرای حدود قرار ندهید و از رأی او در تشخیص تزاحم احکام و تقدّم یکی بر دیگری, تبعیّت کنید و اختیار او را به اجرای احکام اولیه منحصر نسازید. ولایت مطلقه فقیه, (گستردگی اختیارات) فقیه را در مقام زعامت نشان می دهد و شمول آن را نسبت به (همه اختیارات حکومتی معصوم) بیان می کند و اساساً ناظر به موضوع (نظارت) نیست. به علاوه, اگر این تعبیر حتی گویای مشابهت و یکسانی حکومت غیر معصوم با معصوم در همه ابعاد باشد, چگونه می توان اثبات کرد که نظارت بر رهبری معصوم خلاف شرع است و نسبت به (منصوبین) وی نیز (بالتبع) مشروع نیست؟ افزون بر آن, همان (تفاوت عصمت) که غیر قابل انکار است, موجب آن می شود که با توجه به احتمال خطا یا گناه, نظارت بر غیر معصوم قابل طرح بوده و قیاس آن بر رهبری معصوم, مع الفارق باشد زیرا (عدالت) و (فقاهت) که دو شرط اساسی رهبری است, به عنوان جایگزین (نظارت) تلقی نمی شود و خلاء (عصمت) را پر نمی کند. برخی نویسندگان, تلاش کرده اند تا با استناد به (وجوب امر به معروف و نهی از منکر), مشروعیت و ضرورت نظارت بر رهبری را اثبات کنند, ولی به نظر می رسد که چنین استدلالی وافی به مقصود نیست زیرا: الف) نظارت, مبتنی بر مراقبت بر رفتار و تحقیق و بررسی عملکردهاست. در حالی که ادله امر به معروف و نهی از منکر, اجازه مراقبت از اشخاص و یا پیگیری از نحوه عملکرد آنها را نمی دهد. مسلمانان هر چند موظف به امر به معروف و نهی از منکرند, ولی احدی تحت این عنوان مجاز به (تفحّص) از رفتار دیگری نیست. ب) اگر نظارت, به عنوان اهرمی برای (لزوم پاسخ گو بودن شخص مسؤول) تلقی شود و او را مکلّف به ارائه توضیح در برابر نهاد نظارتی بگرداند, قهراً ادلّه امر به معروف و نهی از منکر از این جهت نیز قاصر است و توان اثبات (لزوم پاسخ گو بودن رئیس) در برابر دیگران را ندارد. ج) خطای در تطبیق, مشمول نهی از منکر نیست. از این رو نهی از منکر نسبت به کسی که قصد گناه ندارد و در تشخیص مصداق, دچار اشتباه شده است, واجب نیست. بر این اساس, چنانچه (نظارت) مقیّد به (نهی از منکر) و مبتنی بر آن باشد. بسیار محدوده تنگ و مضیقی خواهد داشت و عملاً به رکود نظارت و تعطیل آن خواهد انجامید زیرا چگونه می توان اثبات کرد که رهبری در مورد خاصی, با شناخت کامل از موضوع و درک صحیح از واقعیّت, بر خلاف وظیفه اقدام نموده است؟ با این توضیحات آشکار می شود که روایاتِ (النصیحة لأئمة المسلمین) نیز نمی تواند نظارت به مفهوم حقحوقی آن را تثبیت کند و ابعاد گوناگون نظارت را مستند و موجّه سازد. البته این انکار به معنی نادیده گرفتن نقش مثبت و سازنده این دو اصل اساسی در سالم سازی جریان قدرت در جامعه اسلامی و زدودن پیرایه های خطرناک از آن نیست. بدون شک این دو اصل در آزاد سازی فضای سیاسی اجتماعی جامعه, بیداری حسّ مسؤولیت در عموم مردم, میدان یافتن نقد و انتقاد در جامعه, و پیشگیری از مخاطرات قدرت,سهم مؤثر و بدون بدیلی دارد. به نظر ما در بحث نظارت, از مبانی کلی تر و جامع تری باید استفاده کرد; به برخی از آنها اشاره می کنیم: 1 حفظ نظام و حفظ رهبری وجوب حفظ نظام و اهمیّت فوق العاده آن, غیر قابل تردید است. در روایت معتبری از امام هشتم(ع) وارد شده است که اگر فردی در حکومت طاغوت هم به مرزبانی از سرحدّات کشور اسلامی بپردازد, در صورت تعرض دشمن, وظیفه مقاومت دارد و اگر (احتمال خطر) برای بیضه اسلام5 و مسلمین دهد باید بجنگد و البته این جنگ در راه (سلطان ظالم) نیست.6 میرزای قمی در تحلیل و تفسیر این روایت می گوید: برای کفار فرقی نمی کند که سلطان عادل بر مسلمانان حاکم باشد یا سلطان جائر. آنان به مرکز فرماندهی و رهبری مسلمانان طمع دارند و آن را هدف قرار می دهند تا نیروهای مسلمان را پراکنده ساخته و در نتیجه اسلام را نابود سازند.7 بر این اساس, (حفظ نظامِ) اسلامی واجب است و از اضمحلال آن در برابر بیگانه باید جلوگیری کرد حتی اگر پیشوای نالایقی بر جامعه اسلامی مسلّط باشد. حضور فردی ناشایسته بر مسند قدرت, مجوّزی برای ایجاد خِلَل و فتور در نظام اسلامی در برابر بیگانگان نمی شود و به بهانه مخالفت با سلطان جائر, نظام را نمی توان قربانی کرد. به علاوه, حفظ رهبری و امامت نیز از واجبات است. رهبری به معنی راستین و واقعی آن مایه انسجام امت اسلامی و عامل پیوستگی آحاد ملّت است. به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) خداوند (امامت) را واجب قرار داده است تا امّت اسلامی هویّت جمعی خویش را حفظ کند و بر محور او گرد آید: [فرض اللّهُ] الامامةَ نظاماً للأمّة.8 این جایگاه بالا و منزلت رفیع اقتضاء می کند که عموم مسلمانان, امامت و رهبری را پاس دارند و در برابر آفات و خطراتی که اساس رهبری را در معرض آسیب قرار می دهد حسّاسیت داشته و برای ایمن ماندن این نهاد بی بدیل تلاش کنند. برخی دانشمندان این نکته را به خوبی تبیین کرده اند که هرچند (رهبر) در جامعه نقش برجسته ای برعهده دارد, ولی (اصالت) از آن (رهبری) است, نه (رهبر). یعنی بدون آنکه بر جنبه های شخصی رهبر تأکید شود و معیار قرار گیرد, باید (نقش رهبری) را مد نظر قرار داد.9 از این رو بیش از دغدغه خاطر نسبت به حفظ (رهبر) و موقعیّت شخص او, باید در اندیشه حفظ (رهبری) بوده و موقعیّت (امامت) را بیشتر از موقعیّت (امام) پاس داشت و همین اصالت اقتضا می کند که در صورت (تعارض), حکم به (تقدم رهبری) شود و با چشم پوشی از یک (شخص), اعتبار یک (نهاد) حفظ شود و (منصب), فدایِ (منصوب) نگردد. البته در مرحله اقدام برای حفظ نظام یا حفظ امامت, به یک محاسبه عقلایی باید توجه داشت که براساس حکم روشن و قطعی عقل, در موضوعات (مهمّ), (احتمالات) را هم باید به حساب آورد و در صورتی که (محتمل قوّی) باشد, (احتمال ضعیف) را باید جدّی گرفت و در این صورت است که باید در (خوفِ) ضرر و خسارت هم برای جلوگیری از آن اقدام کرد و پیش از آن که (خوف) از حدّ (احتمال) بگذرد و به صورت (ضرر بالفعل) بروز کند, باید چاره آن را نمود. (حیثیّت رهبری) از جمله این مقولات مهمّ است که برای حفظ آن, همه (عوامل احتمالی) که ممکن است آسیبی به آن وارد سازد, باید از قبل شناسائی شود و برخورد مناسب با آن صورت گیرد. در این زمینه به عنوان مثال, به بخشی از نامه حضرت امام خمینی در سال 1365 به قائم مقام رهبری در آن دوره می توان اشاره کرد که ابتدا به (حیثیت مقدس) ایشان اشاره می شود و سپس (مصمون ماندنِ) آن (واجب) شمرده می شود و بعد به دلیل (اهمیّت) موضوع, (احتمالِ) خدشه دار شدن این حیثیت, (منجّز) تلقی می شود: (… لهذا این (حیثیّت مقدس) باید از هر جنبه محفوظ و مصون باشد, (حفظ) این حیثیّت به جهات عدیده بر شما و همه ماها (واجب) و (احتمال) خدشه دار شدن آن نیز (منجّز) است برای (اهمیت بسیار آن).) پس در راستای صیانت از نظام و رهبری, باید به شیوه ای عمل کرد که احتمال مخدوش شدن موقعیّت رهبری منتفی گردد. (نظارت صحیح و منطقی), چنین نقشی را در (تحکیم رهبری) ایفا می کند و از آسیب دیدن آن جلوگیری می نماید. با این تحلیل, نه تنها (شأن والا)ی رهبری و موقعیت ممتاز آن, منافاتی با (نظارت) ندارد و آن را نفی نمی کند, بلکه به عکس درست به دلیل همین شأن و قداست است که نظارت, ضرورت می یابد و اساساً هر نهادی که از اهمیت بیشتری برخوردار باشد حراست بیشتری می طلبد و با دقت و وسواس تمام تری باید از آن مراقبت نمود وخللهای احتمالی آن را کشف, و به شکل منطقی ترمیم کرد.10 2 ارزش نظارت در حکومت اسلامی اسلام در نظام سیاسی خود, اصل (نظارت بر حکمرانان) را پذیرفته و آن را مورد تأکید قرار داده است. سیره پیامبر نشان می دهد که آن حضرت همراه فرماندهان نظامی, برخی افراد خبیر و امین را اعزام می کرد تا آنها را مورد مراقبت قرارداده و گزارشات خویش را به حضرت ارائه دهند.11 امیرالمؤمنین نیز در دستور العمل حکومتی به مالک اشتر, هرچند بر لزوم (شایستگیِ کارگزاران) اهمیّت می دهد, ولی برای سلامت دستگاه حکومت, بدان اکتفا نمی کند و از مالک می خواهد که با گماردن مأموران مخفی, رفتار و عملکرد کارگزاران را زیر نظر بگیرد و به نظارت بر آنها اهتمام داشته باشد: ثم تفقد اعمالهم وابعث العیون من اهل الصدق والوفاء علیهم فان تعاهدک فی السّر لامورهم حدوة لهم علی استعمال الامانة والرفق بالرعیة.12 اینک باید پرسید که: 1 اگر (نظارت درونی) به وسیله عدالت و تقوا در حاکمان (کافی) است, چرا در سیره پیشوایان معصوم, (نظارت بیرونی) نیز مورد توجه قرار گرفته و به عنوان دستور العمل به بالاترین رده های دولتی ابلاغ شده است؟ 2 در صورتی که در رأس هرم قدرت, شخصیّتی غیر معصوم قرار داشته باشد, به چه دلیل می توان آن را از قانون نظارت مستثنی دانست و به تقوای درونی وی در جهت سلامت نظام اکتفا کرد؟ 3 در صورتی که نظارت (از رهبری) اِعمال شود ولی نظارت (بر رهبری) وجود نداشته باشد, چگونه می توان اطمینان یافت که نظارت بر مجموعه های پایین تر به درستی انجام گرفته است و کارگزاران تحت فرمان وی, در انجام وظایف خود موفق بوده اند؟ 4 نظارت بر رده های مختلف مدیریت نظام, در صورتی که مرکز اصلی تصمیم گیری فارغ از نظارت باشد, چه سودی دارد؟ مگر نه این است که روند اصلاح از رأس به قاعده باید جریان یابد؟ البته ما در اینجا با شبهه (تسلسل در نظارت) مواجه ایم که اگر رهبری به عنوان عالی ترین منصب حکومتی بر همه نهادها و مقامات نظارت کند و خود نیز نظارت پذیر باشد, پس زنجیره نظارتی تا کجا ادامه می یابد و آخرین حلقه آن کیست؟ پاسخ این شبهه را در نوعی نظارت متقابل و حلقوی که به شکل دور معقول قابل تصویر است باید جستجو کرد: کلّکم راع و کلّکم مسؤول عن رعیّته. البته در عصر حضور پیشوای معصوم, نظارت بیرونی رهبر بر کارگزاران تحقق دارد ولی شخص رهبر از نظارت بیرونی مستغنی است, زیرا نیروی عصمت, به مثابه عالی ترین تضمین برای خطا ناپذیری و کنترل قدرت است که در پرتو آن نهاد امامت در ایمنی کامل قرار می گیرد. ولی در عصر غیبت, چاره ای جز رعایت مرتبه بالای تقوا (نظارت درونی) همراه با نظارت مستقل و مردمی وجود ندارد هرچند که در آن نهاد نظارتی نیز احتمال انحراف را به طور کلی نمی توان نادیده گرفت ولی با در نظر گرفتن این نکته که با (نظارت جمعی) آن هم توسط نیروهای کاملاً (امین و آگاه), ضریب اطمینان افزایش می یابد. و با عطف توجه به اینکه گسترده تر بودن اختیارات هر نهاد, ضرورت نظارت را افزایش می دهد, نظارت پذیری رهبری, کاملاً موجّه و عقلایی است. 3 حقوق و تکالیف مردم در نظام اسلامی مشروعیّت نظارت در نظام اسلامی را بر مبنای نقش مردم در حکومت اسلامی نیز می توان تقریر کرد. آموزه های سیاسی اسلام نشان دهنده آن است که (حکومت داری) به عنوان (حق شخصی) برای (حاکم) نیست بلکه حکومت وعدالت برای خیر عامه تحقق می یابد و همگان باید در استقرار آن شریک و سهیم باشند: (لیقوم الناسُ بالقسط)13 در قرآن کریم مهم ترین تکالیف اجتماعی, سیاسی, نظامی و قضائی خطاب به (عامّه مردم) است. السارق والسارقة فاقطعوا ایدیهما.14 الزانیة والزانی فاجلدوا کل واحد منهما مأة جلدة15 وأعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل.16 وان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما.17 ییا ایها الذین امنوا کونوا قوامین بالقسط.18 این گونه خطابات گویای آن است که در جامعه قرآن پسند, مردم برای حاکمیت مکتب, (حضور) دارند و در این زمینه بیگانه و غریبه به حساب نمی آیند. حتی برخی از فقهای بزرگ مانند صاحب جواهر در برداشت از اینگونه آیات یک قدم جلوتر آمده و اقدام برای (قضاوت) را از (واجبات عمومی) شمرده و شرط (اجتهاد) را در قاضی معتبر ندانسته اند.19 پرواضح است که اجرای حدّ سرقت یا زنا را به تک تک مردم نمی توان واگذاشت, هم چنان که تهیه ابزار و ادوات پیچیده جنگی را از افراد عادی نمی توان توقع داشت, ولی از عموم خطاب فهمیده می شود که مردم می توانند عینیّت یافتن این احکام را مطالبه کنند و باید حق خویش را در برخورداری از عدالت استیفاء کنند. پیام مشترک اینگونه آیات آن است که مردم نباید نسبت به وضع جامعه خویش بی تفاوت بوده و در بی خبری بسر برند و نمی توان آنها را نسبت به عملکرد حکومت در بخش های مختلف بیگانه شمرد. این تلقی و برداشت که اطلاع گیری مردم از وضع حکومت به مثابه اطلاع گیری از وضع همسایه غریبه است و تفحّص از عملکرد حاکم هم چون تفحصّ از اعمال شخصی دیگران است, کاملاً با تلقی اسلام از منزلت مردم در حکومت ناسازگار است. در قرآن کریم حتی در آنجا که عالی ترین مرتبه ولایت الهی برای عالی ترین ولیّ الهی یعنی شخص رسول اکرم اثبات می شود و به مسلوب الاختیار بودن مردم در برابر حکم ولیّ, تصریح می شود, در عین حال (کار) مربوط به (مردم) به حساب آمده و جنبه عام موضوع مورد توجّه قرار می گیرد: وما کان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضی اللّه و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم.20 اضافه و نسبت امور جامعه و مسائل حکومت به مردم (امرهم) هر چند از مقوله ملکیت مشاع که برخی پنداشته اند نیست و تفسیر حکومت به (وکالت) از مردم نیز صحیح نیست, ولی همین اضافه گواه آن است که دخالت مردم, دخالت در کار (خودشان) است هرچند که چنین دخالتی دارای مرزهای ممنوعه نیز می باشد که در آیه شریفه بیان شده است. از این نظر حکومت مانند قضاوت است و همانگونه که طرفین دعوی در موضوع (مربوط به خود), به (قاضی) مراجعه می کنند و از این حق برخوردارند که رفتار قاضی را زیر نظر گرفته و از محتوای پرونده اطلاع داشته باشند, هم چنین در تصمیم گیریهای کلان اجتماعی و سیاسی, مردم در موضوع (مربوط به خود) به (حاکم) مراجعه می کنند, و از حق نظارت و مراقبت برخوردارند. امام صادق(ع) در روایت معتبری درباره حکومت و رهبری, از مردم می خواهد که(بنگرند) چه کسی بر آنها حکومت می کند و (تأمل کنند) که کارِ خود را به دست چه کسی می سپارند, مگر نه این است که اگر صاحب گوسفندی, حیوان خود را در اختیار چوپانی قرار دهد و سپس چوپان داناتری پیدا کند, گوسفند را از چوپان اوّل باز پس می گیرد و به دوّمی می سپارد؟ آیا موضوع اساسی حکومت, به اندازه گوسفند ارزش و اهمیّت ندارد و نسبت به سرنوشت آن نباید احساس وظیفه کرد؟ وانظروا لأنفسکم فواللّه انّ الرجل لیکون له الغنم فیها الراعی فاذا وجد رجلا اعلم بغنمه من الذی هو فیها یخرجه و یجیئ بذلک الرجل الذی هو اعلم بغنمه من الذی کان فیها…21 در این روایت, امام(ع) (مردم) را به (توجه و مراقبت) فرا می خواند و از آنان توقع (مراقبت دائمی) دارد تا پس از آنکه مسؤولیت رهبری را به شخص (لایق و دانا) سپردند, اگر در ادامه فردی لایق تر یافتند, او را مقدّم داشته و ریاست در اختیار او گذارند. براساس چنین نگرشی به حکومت, امیرالمؤمنین(ع) خود را موظف می داند که مردم را در جریان امور گذاشته و گزارش مسائل را در غیر اسرار نظامی به آنها ارائه کند, و سپس توقع (اطاعت), از مردم داشته باشد: الا وان لکم عندی ان لا احتجز دونکم سرّا الا فی حرب ولا أطوی دونکم امراً الا فی حکم… فاذا فعلت ذلک وجبت للّه علیکم النعمة ولی علیکم الطاعة.22 این مبنا, هم (حق پرسشگری) را برای (مردم) به اثبات می رساند و هم (وظیفه پاسخ گویی) را برعهده (حاکم) می نهد. پیامبر اکرم وقتی معاذ را به عنوان حاکم اعزام کرد, به او چنین دستور داد: (فرمان خدا در بین آنها جاری گردان و نسبت به فرمان و مال او از هیچ کس حساب مبر چرا که نه ولایت از آن تو است و نه مال… در هر موضوع که گمان می بری مورد اشکال و ایراد قرار می گیری دلیل اقدام و عملت را به مردم گزارش کن تا تو را نسبت به آن کار معذور دانسته و اتّهامی متوجه تو نگردد.)23 امیرالمؤمنین(ع) نیز از مالک اشتر می خواهد که (پاسخگو بودن) در برابر سؤالات و اعتراضات مردم را جدی بگیرد و از برابر اعتراضات آنها با بی اعتنائی عبور نکند: و اِن ظنّت الرعیه بک حیفاً فأصحر لهم بعذرک و اعدل عنک ظنونهم باصحارک فان فی ذلک ریاضة منک لنفسک و رفقاً برعیّتک.24 این گونه نصوص دینی نیز راه نظارت بر حکومت و حاکم را به روی عموم مردم می گشاید و چون نظارت در هر زمینه نیازمند بررسی دقیق توسط کارشناسان مربوط به آن بخش است و قهراً عموم مردم نسبت به ارزش پاسخ ها نمی توانند قضاوت مستدل و منطقی داشته باشند و یا مستقیماً زوایای پیچیده هر موضوع را مورد کنکاش قرار دهند, از این رو به نظارت افرادی که در شناخت شرایط اساسی رهبری و تشخیص عملکردها خبره باشند نیاز می افتد و مردم می توانند با گزینش افراد خاص و تشکیل یک نهاد ویژه بدان اقدام کنند. قابل ذکر است که برخی دانشمندان براساس مبانی خاصی به اثبات حق نظارت پرداخته اند که چون آن مبانی می تواند مورد مناقشه قرار گیرد, از طرح و نقد آن صرف نظر شده است. مثلاً عده ای آن را مبتنی بر (حاکمیت ملی) نموده اند و یا میرزای نائینی حق نظارت را برای مردم از راه پرداخت مالیات و هزینه های کشور, قابل اثبات دانسته است.25 پی نوشت ها: 1. حقوق اساسی و نهادهای سیاسی, دکتر ابوالفضل قاضی, ص352. 2 . شیخ انصاری, القضاء الاسلامی, (تقریرات از ملاحسینقلی همدانی) ج1, ص214. 3 . محمد حسن النجفی, جواهر الکلام, ج40, ص105. 4 . صورت مشروح مذاکرات مجلس بازنگری قانون اساسی, ج2, ص1269. 5 . میرزای قمی در کتاب جامع الشتات (ج1, ص369 و 376) بحثی جامع پیرامون این تعبیر دارد. 6 . وسائل الشیعه, ج11, ص20. 7 . جامع الشتات, ج1, ص370. 8 . نهج البلاغه, حکمت252. 9 . ر.ک: دیباچه ای بر رهبری, ناصر الدین صاحب الزمانی, ص120. 10 . آیة اللّه محمد مؤمن در این باره می گوید: نظارت, واقعاً با والا بودن مقام رهبری منافات که ندارد هیچ, بلکه (تحکیم رهبری) است که ما می توانیم اعلام کنیم که (رهبری), با گستردگی اختیاراتش, از یک طرف بخاطر صفات والایی که دارد و از طرف دیگر با نظارت خبرگان, (تضمین) شده است. (مشروح مذاکرات شورای بازنگری, ص1273) 11 . وسائل الشیعه, ج11, ص44. 12 . نهج البلاغه, نامه53. 13 . حدید, 25. 14 . مائده,38. 15 . نور, 2. 16 . انفال, 60. 17 . حجرات, 9. 18 . مائده, 8. 19 . جواهر الکلام, ج40, ص15. شیخ انصاری, کلام صاحب جواهر را چنین تقریر می کند: ان القیام بوظایف الحکومة و لوازم قطع الخصومة والحکم علی طبق الیمین والبینة وغیرهما من سائر الادلة الموضوعیة والحکمیة والحکم بالعدل فلیکن داخلا فی العموم الذی لایختص بشخص دون آخر بل لعل احقاق الحقوق من اظهر افراد العدل والقسط کیف و به ینظم امرالعباد و یستقیم امر المعاش والمعاد (القضاء الاسلامی, تقریرات شیخ انصاری). 20 . احزاب, 36. 21 . وسائل الشیعه, ج11, ص35 (صحیحه عیص بن قاسم). 22 . نهج البلاغه, نامه 50. 23 . تحف العقول, ص25. 24 . نهج البلاغه, نامه53. 25 . تنبیه الامه و تنزیه الملّه, میرزا حسین نائینی, ص78. (برگرفته از :بررسی فقهی حقوقی درباره نقش مجلس خبرگان در نظارت بر رهبری،حمد سروش،فصلنامه حکومت اسلامی شماره 14) (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 51/66666)
آیا رهبری دینی نظارت بردار است؟ آیا قداست رهبری با نظارت سازگار است؟ و آیا دین اجازه چنین نظارتی را می دهد و یا رهبر را در شأنی فراتر از نظارت قرار می دهد؟
آیا رهبری دینی نظارت بردار است؟ آیا قداست رهبری با نظارت سازگار است؟ و آیا دین اجازه چنین نظارتی را می دهد و یا رهبر را در شأنی فراتر از نظارت قرار می دهد؟
اگر در دوره رهبری پیشوای معصوم, نسبت به مشروعیّت یا ضرورت نظارت, تردیدی وجود داشته باشد, ولی نسبت به رهبران غیر معصوم, پاسخ مسأله روشن است و معمولاً مورد انکار قرار نمی گیرد.
البته (قداست) رهبری, منصب رهبری را (اعتبار شرعی) می بخشد و حداکثر او را به رتبه (جانشینی از معصوم) می رساند: (فانّهم حجّتی علیکم), و (حکم) او را در همه موارد تدبیر جامعه و مصلحت اجتماع, (نافذ) می گرداند و (مخالفت) با وی را (معصیت) و نافرمانی خداوند به حساب می آورد, ولی هیچ یک از این آثار و احکام شرعی, منافات با (نظارت) ندارد, زیرا با نظارت, نه منصب شرعی نفی می شود و نه حیطه تصمیم گیری رهبر محدود می گردد و نه از اطاعت او سرپیچی می شود.
فقها این نکته را در بحث قضاوت مطرح ساخته اند که (بررسی) حکم حاکم, فی نفسه منعی ندارد زیرا چنین کاری نه (نقض حکم) اوست تا ممنوع باشد2 و نه (ردّ بر حاکم) است که مشمول مقبوله عمر بن حنظله باشد.3
در شورای بازنگری قانون اساسی که عده ای از اعضای آن پیشنهاد داشتند (نظارت بر حسن انجام وظایف رهبری) به عنوان وظیفه خبرگان در قانون اساسی ذکر شود, حجة الاسلام آقای عبداللّه نوری, با این استدلال که چنین نظارتی با (ولایت مطلقه فقیه) نمی سازد, با آن مخالفت کرد:
(من خودم نمی فهمم, یعنی خیلی روشن نیستم با آن بحثی که در رابطه با ولایت مطلقه فقیه از یک طرف شد و حساسیّتی که در آن رابطه برخی از آقایان داشتند که کأنّ رهبری جانشین ولایت امر و حتی امام معصوم است منتهی عصمتش را ندارد, ولی ولایت و حکومتش را دارد, بعد ما بگوئیم به منظور حسن انجام وظایف رهبری یک گروه ناظر می خواهیم بگذاریم!)4
خطای فاحش این دیدگاه که به توهم تناقض بین (ولایت مطلقه) و (نظارت پذیری) انجامیده است درک ناصوابی است که از ولایت مطلقه وجود دارد.
مفاد ولایت مطلقه آن است که رهبری اسلامی را به رتق و فتق امور محجوران محدود نکنید, و او را برای اجرای همه احکام اسلامی شایسته دانسته و غیبت امام معصوم را موجب تعطیلی برخی از احکام از قبیل اجرای حدود قرار ندهید و از رأی او در تشخیص تزاحم احکام و تقدّم یکی بر دیگری, تبعیّت کنید و اختیار او را به اجرای احکام اولیه منحصر نسازید. ولایت مطلقه فقیه, (گستردگی اختیارات) فقیه را در مقام زعامت نشان می دهد و شمول آن را نسبت به (همه اختیارات حکومتی معصوم) بیان می کند و اساساً ناظر به موضوع (نظارت) نیست.
به علاوه, اگر این تعبیر حتی گویای مشابهت و یکسانی حکومت غیر معصوم با معصوم در همه ابعاد باشد, چگونه می توان اثبات کرد که نظارت بر رهبری معصوم خلاف شرع است و نسبت به (منصوبین) وی نیز (بالتبع) مشروع نیست؟
افزون بر آن, همان (تفاوت عصمت) که غیر قابل انکار است, موجب آن می شود که با توجه به احتمال خطا یا گناه, نظارت بر غیر معصوم قابل طرح بوده و قیاس آن بر رهبری معصوم, مع الفارق باشد زیرا (عدالت) و (فقاهت) که دو شرط اساسی رهبری است, به عنوان جایگزین (نظارت) تلقی نمی شود و خلاء (عصمت) را پر نمی کند.
برخی نویسندگان, تلاش کرده اند تا با استناد به (وجوب امر به معروف و نهی از منکر), مشروعیت و ضرورت نظارت بر رهبری را اثبات کنند, ولی به نظر می رسد که چنین استدلالی وافی به مقصود نیست زیرا:
الف) نظارت, مبتنی بر مراقبت بر رفتار و تحقیق و بررسی عملکردهاست. در حالی که ادله امر به معروف و نهی از منکر, اجازه مراقبت از اشخاص و یا پیگیری از نحوه عملکرد آنها را نمی دهد. مسلمانان هر چند موظف به امر به معروف و نهی از منکرند, ولی احدی تحت این عنوان مجاز به (تفحّص) از رفتار دیگری نیست.
ب) اگر نظارت, به عنوان اهرمی برای (لزوم پاسخ گو بودن شخص مسؤول) تلقی شود و او را مکلّف به ارائه توضیح در برابر نهاد نظارتی بگرداند, قهراً ادلّه امر به معروف و نهی از منکر از این جهت نیز قاصر است و توان اثبات (لزوم پاسخ گو بودن رئیس) در برابر دیگران را ندارد.
ج) خطای در تطبیق, مشمول نهی از منکر نیست. از این رو نهی از منکر نسبت به کسی که قصد گناه ندارد و در تشخیص مصداق, دچار اشتباه شده است, واجب نیست. بر این اساس, چنانچه (نظارت) مقیّد به (نهی از منکر) و مبتنی بر آن باشد. بسیار محدوده تنگ و مضیقی خواهد داشت و عملاً به رکود نظارت و تعطیل آن خواهد انجامید زیرا چگونه می توان اثبات کرد که رهبری در مورد خاصی, با شناخت کامل از موضوع و درک صحیح از واقعیّت, بر خلاف وظیفه اقدام نموده است؟
با این توضیحات آشکار می شود که روایاتِ (النصیحة لأئمة المسلمین) نیز نمی تواند نظارت به مفهوم حقحوقی آن را تثبیت کند و ابعاد گوناگون نظارت را مستند و موجّه سازد. البته این انکار به معنی نادیده گرفتن نقش مثبت و سازنده این دو اصل اساسی در سالم سازی جریان قدرت در جامعه اسلامی و زدودن پیرایه های خطرناک از آن نیست. بدون شک این دو اصل در آزاد سازی فضای سیاسی اجتماعی جامعه, بیداری حسّ مسؤولیت در عموم مردم, میدان یافتن نقد و انتقاد در جامعه, و پیشگیری از مخاطرات قدرت,سهم مؤثر و بدون بدیلی دارد.
به نظر ما در بحث نظارت, از مبانی کلی تر و جامع تری باید استفاده کرد; به برخی از آنها اشاره می کنیم:
1 حفظ نظام و حفظ رهبری
وجوب حفظ نظام و اهمیّت فوق العاده آن, غیر قابل تردید است. در روایت معتبری از امام هشتم(ع) وارد شده است که اگر فردی در حکومت طاغوت هم به مرزبانی از سرحدّات کشور اسلامی بپردازد, در صورت تعرض دشمن, وظیفه مقاومت دارد و اگر (احتمال خطر) برای بیضه اسلام5 و مسلمین دهد باید بجنگد و البته این جنگ در راه (سلطان ظالم) نیست.6
میرزای قمی در تحلیل و تفسیر این روایت می گوید: برای کفار فرقی نمی کند که سلطان عادل بر مسلمانان حاکم باشد یا سلطان جائر. آنان به مرکز فرماندهی و رهبری مسلمانان طمع دارند و آن را هدف قرار می دهند تا نیروهای مسلمان را پراکنده ساخته و در نتیجه اسلام را نابود سازند.7
بر این اساس, (حفظ نظامِ) اسلامی واجب است و از اضمحلال آن در برابر بیگانه باید جلوگیری کرد حتی اگر پیشوای نالایقی بر جامعه اسلامی مسلّط باشد. حضور فردی ناشایسته بر مسند قدرت, مجوّزی برای ایجاد خِلَل و فتور در نظام اسلامی در برابر بیگانگان نمی شود و به بهانه مخالفت با سلطان جائر, نظام را نمی توان قربانی کرد.
به علاوه, حفظ رهبری و امامت نیز از واجبات است. رهبری به معنی راستین و واقعی آن مایه انسجام امت اسلامی و عامل پیوستگی آحاد ملّت است. به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) خداوند (امامت) را واجب قرار داده است تا امّت اسلامی هویّت جمعی خویش را حفظ کند و بر محور او گرد آید:
[فرض اللّهُ] الامامةَ نظاماً للأمّة.8
این جایگاه بالا و منزلت رفیع اقتضاء می کند که عموم مسلمانان, امامت و رهبری را پاس دارند و در برابر آفات و خطراتی که اساس رهبری را در معرض آسیب قرار می دهد حسّاسیت داشته و برای ایمن ماندن این نهاد بی بدیل تلاش کنند.
برخی دانشمندان این نکته را به خوبی تبیین کرده اند که هرچند (رهبر) در جامعه نقش برجسته ای برعهده دارد, ولی (اصالت) از آن (رهبری) است, نه (رهبر). یعنی بدون آنکه بر جنبه های شخصی رهبر تأکید شود و معیار قرار گیرد, باید (نقش رهبری) را مد نظر قرار داد.9 از این رو بیش از دغدغه خاطر نسبت به حفظ (رهبر) و موقعیّت شخص او, باید در اندیشه حفظ (رهبری) بوده و موقعیّت (امامت) را بیشتر از موقعیّت (امام) پاس داشت و همین اصالت اقتضا می کند که در صورت (تعارض), حکم به (تقدم رهبری) شود و با چشم پوشی از یک (شخص), اعتبار یک (نهاد) حفظ شود و (منصب), فدایِ (منصوب) نگردد.
البته در مرحله اقدام برای حفظ نظام یا حفظ امامت, به یک محاسبه عقلایی باید توجه داشت که براساس حکم روشن و قطعی عقل, در موضوعات (مهمّ), (احتمالات) را هم باید به حساب آورد و در صورتی که (محتمل قوّی) باشد, (احتمال ضعیف) را باید جدّی گرفت و در این صورت است که باید در (خوفِ) ضرر و خسارت هم برای جلوگیری از آن اقدام کرد و پیش از آن که (خوف) از حدّ (احتمال) بگذرد و به صورت (ضرر بالفعل) بروز کند, باید چاره آن را نمود.
(حیثیّت رهبری) از جمله این مقولات مهمّ است که برای حفظ آن, همه (عوامل احتمالی) که ممکن است آسیبی به آن وارد سازد, باید از قبل شناسائی شود و برخورد مناسب با آن صورت گیرد. در این زمینه به عنوان مثال, به بخشی از نامه حضرت امام خمینی در سال 1365 به قائم مقام رهبری در آن دوره می توان اشاره کرد که ابتدا به (حیثیت مقدس) ایشان اشاره می شود و سپس (مصمون ماندنِ) آن (واجب) شمرده می شود و بعد به دلیل (اهمیّت) موضوع, (احتمالِ) خدشه دار شدن این حیثیت, (منجّز) تلقی می شود:
(… لهذا این (حیثیّت مقدس) باید از هر جنبه محفوظ و مصون باشد, (حفظ) این حیثیّت به جهات عدیده بر شما و همه ماها (واجب) و (احتمال) خدشه دار شدن آن نیز (منجّز) است برای (اهمیت بسیار آن).)
پس در راستای صیانت از نظام و رهبری, باید به شیوه ای عمل کرد که احتمال مخدوش شدن موقعیّت رهبری منتفی گردد. (نظارت صحیح و منطقی), چنین نقشی را در (تحکیم رهبری) ایفا می کند و از آسیب دیدن آن جلوگیری می نماید. با این تحلیل, نه تنها (شأن والا)ی رهبری و موقعیت ممتاز آن, منافاتی با (نظارت) ندارد و آن را نفی نمی کند, بلکه به عکس درست به دلیل همین شأن و قداست است که نظارت, ضرورت می یابد و اساساً هر نهادی که از اهمیت بیشتری برخوردار باشد حراست بیشتری می طلبد و با دقت و وسواس تمام تری باید از آن مراقبت نمود وخللهای احتمالی آن را کشف, و به شکل منطقی ترمیم کرد.10
2 ارزش نظارت در حکومت اسلامی
اسلام در نظام سیاسی خود, اصل (نظارت بر حکمرانان) را پذیرفته و آن را مورد تأکید قرار داده است. سیره پیامبر نشان می دهد که آن حضرت همراه فرماندهان نظامی, برخی افراد خبیر و امین را اعزام می کرد تا آنها را مورد مراقبت قرارداده و گزارشات خویش را به حضرت ارائه دهند.11 امیرالمؤمنین نیز در دستور العمل حکومتی به مالک اشتر, هرچند بر لزوم (شایستگیِ کارگزاران) اهمیّت می دهد, ولی برای سلامت دستگاه حکومت, بدان اکتفا نمی کند و از مالک می خواهد که با گماردن مأموران مخفی, رفتار و عملکرد کارگزاران را زیر نظر بگیرد و به نظارت بر آنها اهتمام داشته باشد:
ثم تفقد اعمالهم وابعث العیون من اهل الصدق والوفاء علیهم فان تعاهدک فی السّر لامورهم حدوة لهم علی استعمال الامانة والرفق بالرعیة.12
اینک باید پرسید که:
1 اگر (نظارت درونی) به وسیله عدالت و تقوا در حاکمان (کافی) است, چرا در سیره پیشوایان معصوم, (نظارت بیرونی) نیز مورد توجه قرار گرفته و به عنوان دستور العمل به بالاترین رده های دولتی ابلاغ شده است؟
2 در صورتی که در رأس هرم قدرت, شخصیّتی غیر معصوم قرار داشته باشد, به چه دلیل می توان آن را از قانون نظارت مستثنی دانست و به تقوای درونی وی در جهت سلامت نظام اکتفا کرد؟
3 در صورتی که نظارت (از رهبری) اِعمال شود ولی نظارت (بر رهبری) وجود نداشته باشد, چگونه می توان اطمینان یافت که نظارت بر مجموعه های پایین تر به درستی انجام گرفته است و کارگزاران تحت فرمان وی, در انجام وظایف خود موفق بوده اند؟
4 نظارت بر رده های مختلف مدیریت نظام, در صورتی که مرکز اصلی تصمیم گیری فارغ از نظارت باشد, چه سودی دارد؟ مگر نه این است که روند اصلاح از رأس به قاعده باید جریان یابد؟
البته ما در اینجا با شبهه (تسلسل در نظارت) مواجه ایم که اگر رهبری به عنوان عالی ترین منصب حکومتی بر همه نهادها و مقامات نظارت کند و خود نیز نظارت پذیر باشد, پس زنجیره نظارتی تا کجا ادامه می یابد و آخرین حلقه آن کیست؟ پاسخ این شبهه را در نوعی نظارت متقابل و حلقوی که به شکل دور معقول قابل تصویر است باید جستجو کرد: کلّکم راع و کلّکم مسؤول عن رعیّته.
البته در عصر حضور پیشوای معصوم, نظارت بیرونی رهبر بر کارگزاران تحقق دارد ولی شخص رهبر از نظارت بیرونی مستغنی است, زیرا نیروی عصمت, به مثابه عالی ترین تضمین برای خطا ناپذیری و کنترل قدرت است که در پرتو آن نهاد امامت در ایمنی کامل قرار می گیرد. ولی در عصر غیبت, چاره ای جز رعایت مرتبه بالای تقوا (نظارت درونی) همراه با نظارت مستقل و مردمی وجود ندارد هرچند که در آن نهاد نظارتی نیز احتمال انحراف را به طور کلی نمی توان نادیده گرفت ولی با در نظر گرفتن این نکته که با (نظارت جمعی) آن هم توسط نیروهای کاملاً (امین و آگاه), ضریب اطمینان افزایش می یابد. و با عطف توجه به اینکه گسترده تر بودن اختیارات هر نهاد, ضرورت نظارت را افزایش می دهد, نظارت پذیری رهبری, کاملاً موجّه و عقلایی است.
3 حقوق و تکالیف مردم در نظام اسلامی
مشروعیّت نظارت در نظام اسلامی را بر مبنای نقش مردم در حکومت اسلامی نیز می توان تقریر کرد. آموزه های سیاسی اسلام نشان دهنده آن است که (حکومت داری) به عنوان (حق شخصی) برای (حاکم) نیست بلکه حکومت وعدالت برای خیر عامه تحقق می یابد و همگان باید در استقرار آن شریک و سهیم باشند: (لیقوم الناسُ بالقسط)13 در قرآن کریم مهم ترین تکالیف اجتماعی, سیاسی, نظامی و قضائی خطاب به (عامّه مردم) است.
السارق والسارقة فاقطعوا ایدیهما.14
الزانیة والزانی فاجلدوا کل واحد منهما مأة جلدة15
وأعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل.16
وان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما.17
ییا ایها الذین امنوا کونوا قوامین بالقسط.18
این گونه خطابات گویای آن است که در جامعه قرآن پسند, مردم برای حاکمیت مکتب, (حضور) دارند و در این زمینه بیگانه و غریبه به حساب نمی آیند. حتی برخی از فقهای بزرگ مانند صاحب جواهر در برداشت از اینگونه آیات یک قدم جلوتر آمده و اقدام برای (قضاوت) را از (واجبات عمومی) شمرده و شرط (اجتهاد) را در قاضی معتبر ندانسته اند.19
پرواضح است که اجرای حدّ سرقت یا زنا را به تک تک مردم نمی توان واگذاشت, هم چنان که تهیه ابزار و ادوات پیچیده جنگی را از افراد عادی نمی توان توقع داشت, ولی از عموم خطاب فهمیده می شود که مردم می توانند عینیّت یافتن این احکام را مطالبه کنند و باید حق خویش را در برخورداری از عدالت استیفاء کنند. پیام مشترک اینگونه آیات آن است که مردم نباید نسبت به وضع جامعه خویش بی تفاوت بوده و در بی خبری بسر برند و نمی توان آنها را نسبت به عملکرد حکومت در بخش های مختلف بیگانه شمرد.
این تلقی و برداشت که اطلاع گیری مردم از وضع حکومت به مثابه اطلاع گیری از وضع همسایه غریبه است و تفحّص از عملکرد حاکم هم چون تفحصّ از اعمال شخصی دیگران است, کاملاً با تلقی اسلام از منزلت مردم در حکومت ناسازگار است.
در قرآن کریم حتی در آنجا که عالی ترین مرتبه ولایت الهی برای عالی ترین ولیّ الهی یعنی شخص رسول اکرم اثبات می شود و به مسلوب الاختیار بودن مردم در برابر حکم ولیّ, تصریح می شود, در عین حال (کار) مربوط به (مردم) به حساب آمده و جنبه عام موضوع مورد توجّه قرار می گیرد:
وما کان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضی اللّه و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم.20
اضافه و نسبت امور جامعه و مسائل حکومت به مردم (امرهم) هر چند از مقوله ملکیت مشاع که برخی پنداشته اند نیست و تفسیر حکومت به (وکالت) از مردم نیز صحیح نیست, ولی همین اضافه گواه آن است که دخالت مردم, دخالت در کار (خودشان) است هرچند که چنین دخالتی دارای مرزهای ممنوعه نیز می باشد که در آیه شریفه بیان شده است. از این نظر حکومت مانند قضاوت است و همانگونه که طرفین دعوی در موضوع (مربوط به خود), به (قاضی) مراجعه می کنند و از این حق برخوردارند که رفتار قاضی را زیر نظر گرفته و از محتوای پرونده اطلاع داشته باشند, هم چنین در تصمیم گیریهای کلان اجتماعی و سیاسی, مردم در موضوع (مربوط به خود) به (حاکم) مراجعه می کنند, و از حق نظارت و مراقبت برخوردارند.
امام صادق(ع) در روایت معتبری درباره حکومت و رهبری, از مردم می خواهد که(بنگرند) چه کسی بر آنها حکومت می کند و (تأمل کنند) که کارِ خود را به دست چه کسی می سپارند, مگر نه این است که اگر صاحب گوسفندی, حیوان خود را در اختیار چوپانی قرار دهد و سپس چوپان داناتری پیدا کند, گوسفند را از چوپان اوّل باز پس می گیرد و به دوّمی می سپارد؟ آیا موضوع اساسی حکومت, به اندازه گوسفند ارزش و اهمیّت ندارد و نسبت به سرنوشت آن نباید احساس وظیفه کرد؟
وانظروا لأنفسکم فواللّه انّ الرجل لیکون له الغنم فیها الراعی فاذا وجد رجلا اعلم بغنمه من الذی هو فیها یخرجه و یجیئ بذلک الرجل الذی هو اعلم بغنمه من الذی کان فیها…21
در این روایت, امام(ع) (مردم) را به (توجه و مراقبت) فرا می خواند و از آنان توقع (مراقبت دائمی) دارد تا پس از آنکه مسؤولیت رهبری را به شخص (لایق و دانا) سپردند, اگر در ادامه فردی لایق تر یافتند, او را مقدّم داشته و ریاست در اختیار او گذارند.
براساس چنین نگرشی به حکومت, امیرالمؤمنین(ع) خود را موظف می داند که مردم را در جریان امور گذاشته و گزارش مسائل را در غیر اسرار نظامی به آنها ارائه کند, و سپس توقع (اطاعت), از مردم داشته باشد:
الا وان لکم عندی ان لا احتجز دونکم سرّا الا فی حرب ولا أطوی دونکم امراً الا فی حکم… فاذا فعلت ذلک وجبت للّه علیکم النعمة ولی علیکم الطاعة.22
این مبنا, هم (حق پرسشگری) را برای (مردم) به اثبات می رساند و هم (وظیفه پاسخ گویی) را برعهده (حاکم) می نهد. پیامبر اکرم وقتی معاذ را به عنوان حاکم اعزام کرد, به او چنین دستور داد:
(فرمان خدا در بین آنها جاری گردان و نسبت به فرمان و مال او از هیچ کس حساب مبر چرا که نه ولایت از آن تو است و نه مال… در هر موضوع که گمان می بری مورد اشکال و ایراد قرار می گیری دلیل اقدام و عملت را به مردم گزارش کن تا تو را نسبت به آن کار معذور دانسته و اتّهامی متوجه تو نگردد.)23
امیرالمؤمنین(ع) نیز از مالک اشتر می خواهد که (پاسخگو بودن) در برابر سؤالات و اعتراضات مردم را جدی بگیرد و از برابر اعتراضات آنها با بی اعتنائی عبور نکند:
و اِن ظنّت الرعیه بک حیفاً فأصحر لهم بعذرک و اعدل عنک ظنونهم باصحارک فان فی ذلک ریاضة منک لنفسک و رفقاً برعیّتک.24
این گونه نصوص دینی نیز راه نظارت بر حکومت و حاکم را به روی عموم مردم می گشاید و چون نظارت در هر زمینه نیازمند بررسی دقیق توسط کارشناسان مربوط به آن بخش است و قهراً عموم مردم نسبت به ارزش پاسخ ها نمی توانند قضاوت مستدل و منطقی داشته باشند و یا مستقیماً زوایای پیچیده هر موضوع را مورد کنکاش قرار دهند, از این رو به نظارت افرادی که در شناخت شرایط اساسی رهبری و تشخیص عملکردها خبره باشند نیاز می افتد و مردم می توانند با گزینش افراد خاص و تشکیل یک نهاد ویژه بدان اقدام کنند.
قابل ذکر است که برخی دانشمندان براساس مبانی خاصی به اثبات حق نظارت پرداخته اند که چون آن مبانی می تواند مورد مناقشه قرار گیرد, از طرح و نقد آن صرف نظر شده است. مثلاً عده ای آن را مبتنی بر (حاکمیت ملی) نموده اند و یا میرزای نائینی حق نظارت را برای مردم از راه پرداخت مالیات و هزینه های کشور, قابل اثبات دانسته است.25
پی نوشت ها:
1. حقوق اساسی و نهادهای سیاسی, دکتر ابوالفضل قاضی, ص352.
2 . شیخ انصاری, القضاء الاسلامی, (تقریرات از ملاحسینقلی همدانی) ج1, ص214.
3 . محمد حسن النجفی, جواهر الکلام, ج40, ص105.
4 . صورت مشروح مذاکرات مجلس بازنگری قانون اساسی, ج2, ص1269.
5 . میرزای قمی در کتاب جامع الشتات (ج1, ص369 و 376) بحثی جامع پیرامون این تعبیر دارد.
6 . وسائل الشیعه, ج11, ص20.
7 . جامع الشتات, ج1, ص370.
8 . نهج البلاغه, حکمت252.
9 . ر.ک: دیباچه ای بر رهبری, ناصر الدین صاحب الزمانی, ص120.
10 . آیة اللّه محمد مؤمن در این باره می گوید: نظارت, واقعاً با والا بودن مقام رهبری منافات که ندارد هیچ, بلکه (تحکیم رهبری) است که ما می توانیم اعلام کنیم که (رهبری), با گستردگی اختیاراتش, از یک طرف بخاطر صفات والایی که دارد و از طرف دیگر با نظارت خبرگان, (تضمین) شده است. (مشروح مذاکرات شورای بازنگری, ص1273)
11 . وسائل الشیعه, ج11, ص44.
12 . نهج البلاغه, نامه53.
13 . حدید, 25.
14 . مائده,38.
15 . نور, 2.
16 . انفال, 60.
17 . حجرات, 9.
18 . مائده, 8.
19 . جواهر الکلام, ج40, ص15. شیخ انصاری, کلام صاحب جواهر را چنین تقریر می کند: ان القیام بوظایف الحکومة و لوازم قطع الخصومة والحکم علی طبق الیمین والبینة وغیرهما من سائر الادلة الموضوعیة والحکمیة والحکم بالعدل فلیکن داخلا فی العموم الذی لایختص بشخص دون آخر بل لعل احقاق الحقوق من اظهر افراد العدل والقسط کیف و به ینظم امرالعباد و یستقیم امر المعاش والمعاد (القضاء الاسلامی, تقریرات شیخ انصاری).
20 . احزاب, 36.
21 . وسائل الشیعه, ج11, ص35 (صحیحه عیص بن قاسم).
22 . نهج البلاغه, نامه 50.
23 . تحف العقول, ص25.
24 . نهج البلاغه, نامه53.
25 . تنبیه الامه و تنزیه الملّه, میرزا حسین نائینی, ص78.
(برگرفته از :بررسی فقهی حقوقی درباره نقش مجلس خبرگان در نظارت بر رهبری،حمد سروش،فصلنامه حکومت اسلامی شماره 14) (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 51/66666)
- [سایر] قانون اساسی درباره نظارت بر رهبری چه میگوید؟نظام حقوق اساسی جمهوری اسلامی چه مکانیسمهای نظارتی بر رهبری در نظر گرفته در مورد مبانی دینی نظارت بر رهبری،کمیسیون تحقیق و نظارت بر رهبری توضیح دهید؟
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید با توجه به اینکه وظیفه ی مجلس خبرگان رهبری نظارت بر ولی فقیه جامعه است، مشاهده می شود تعداد زیادی از اعضای خبرگان از طرف رهبر انقلاب دارای مسئولیت هایی می گردند. آیا انجام چنین کاری سبب وابستگی اعضا به رهبری نمی شود و وظیفه ی نظارتی مجلس خبرگان را تحت الشعاع قرار نمی دهد؟ آیا تاکنون نظارت خبرگان کارکردی داشته است؟
- [سایر] کیفیت «نظارت» مجلس خبرگان بر رهبر چگونه است؟
- [سایر] آیا شیوه انتخاب رهبر توسط خبرگان رهبری با اصول مردم سالاری و دموکراسی سازگار است؟
- [سایر] آیا شیوه انتخاب رهبر توسط خبرگان رهبری با اصول مردم سالاری و دموکراسی سازگار است؟
- [سایر] مقام معظم رهبری فرمودند: (حتی رهبری هم فوق نظارت نمی باشد.) حال این سؤال مطرح است که آیا ولایت فقیه فراتر از قانون اساسی است و یا بالعکس آن؟
- [سایر] مطابق قوانین ایران رهبر، فقهای شورای نگهبان را منصوب و آنها صلاحیت علمی نامزدهای نمایندگی مجلس خبرگان را تایید مینمایند که بعدا توسط مردم انتخاب میشوند. حال این نمایندگان مسوولیت نظارت بر کار رهبری را
- [سایر] خبرگان رهبری در چه مواردی میتوانند بر (رهبر) نظارت کنند و در چه مواردی حق نظارت ندارند؟ نظر خود مجلس خبرگان به عنوان نهاد ناظر در این زمینه چیست؟ آیا میتوان دیدگاه حقوق اساسی ایران را در این زمینه به صورتی کاملاً شفاف به دست آورد؟ کمیسیون تحقیق چه وظیفه ای دارد؟
- [سایر] حضرت آیت الله مصباح در پرسش و پاسخ خود ورود زنان را به مجلس خبرگان رهبری اجازه می دهند، حال سؤال این است که وقتی رهبری از اعضای مجلس خبرگان انتخاب می شود، اگر زنی در مجلس وجود داشته باشد می تواند رهبر شود. به عبارت دیگر آیا زنان می توانند رهبر شوند؟
- [سایر] خطاها و لغزشهای حاکم اسلامی چه اندازه اثر منفی بر حکومت دینی و دین دارد و راهکارهای مقابله با آن و راههای کنترل و نظارت کدام است؟
- [آیت الله مظاهری] برای امر به معروف و نهی از منکر مراتبی است: مرتبه اوّل: اهمیّت دادن به واجبات و اجتناب از منکرات است به طوری که دیگران از رفتار او متنبه شوند و واجبات را به جا آورند و گناهان را ترک کنند، و این مرتبه از بهترین مراتب است و تأثیر آن هم زیاد است مخصوصاً پدر و مادر در خانه، و معلم در مدرسه، و بزرگان در اجتماع. مرتبه دوّم: امر و نهی به زبان است که واجب است اهل معصیت را نهی کنند و تارک واجب را به آوردن واجب امر کنند. مرتبه سوّم: با شخص معصیت کار طوری عمل شود که بفهمد برای ارتکاب او به معصیت، با او این نحو عمل شده است، مثل اینکه از او رو برگرداند یا با چهره عبوس با او ملاقات کند یا با او ترک مراوده کند. مرتبه چهارم: توسّل به زور و جبر است، پس اگر اطمینان داشته باشد که ترک منکر نمیکند یا واجب را به جا نمیآورد مگر با اعمال زور و جبر، واجب است لکن باید تجاوز از قدر لازم نکند. مرتبه پنجم: اگر توقف داشته باشد جلوگیری از معصیت بر جرح و کتک زدن و سخت گرفتن بر شخص معصیت کار و در مضیقه قرار دادن او، جایز است، لکن لازم است مراعات شود که زیادهروی نشود و لازم است در این امر و نظیر آن اجازه از مجتهد جامع الشرایط گرفته شود.
- [آیت الله مظاهری] از گناهان بزرگ در اسلام نفاق است و در روایات فراوانی فرمودهاند کسی که دارای دو چهره و دو زبان باشد، در روز قیامت با دو زبان که آتش از آنها شعلهور است محشور میشود و این نفاق اقسامی دارد: الف) کسانی که ایمان ندارند، ولی با زبان یا عمل ایمان نمایی میکنند، و این افراد همان منافقینی هستند که قرآن جایگاه آنان را پستترین جاهای جهنّم قرار داده است. ب) افراد ریاکار که اعمالشان برای خدا نیست، ولی نمایش برای خداست و قرآن علاوه بر اینکه اعمال این افراد را باطل میداند، گناه آنان را در حدّ کفر شمرده است. ج) افرادی که در برخورد با مردم دارای دو چهره و دو زبان هستند؛ مثلاً در حالی که کینه و عداوت دارند و از غیبت و تهمت باک ندارند، ولی در ظاهر اظهار محبّت و ارادت میکنند. د) افرادی که خود را وابسته به دین میکنند، ولی در حقیقت آن وابستگی را در عمل ندارند، نظیر عالم بی عمل و زاهد بیحقیقت و مقدّس و متّقی نما، و این افراد گرچه در روایات اطلاق نفاق بر آنها شده است و از نظر اخلاقی منافق میباشند، ولی گناه منافق را ندارند و اگر بر طبق وظیفه دینی خود عمل نکنند، در روز قیامت با منافقین محشور میشوند.
- [آیت الله اردبیلی] زکات از واجبات بزرگ الهی است که در قرآن و روایات در کنار نماز و اعتقاد به آخرت قرار گرفته است و هدف از آن تأمین اجتماعی، تعدیل ثروت، تأمین زندگی فقرا، ایجاد تسهیلات و منافع عمومی و دینی و جذب غیر مسلمانان به اسلام است و یقینا اگر ثروتمندان زکات اموال خویش را بپردازند، فقر از جامعه اسلامی رخت برمیبندد. امام صادق علیهالسلام میفرماید: (همانا خداوند عزّوجلّ در اموال ثروتمندان برای فقرا به اندازه کفایت آنان واجب فرموده است و اگر میدانست آن مقدار کفایت نمیکند، هر آینه بر آن میافزود. آنچه بر سر فقرا آمده است به سبب کاستی الهی نیست، بلکه به علّت منع حقوق آنان از سوی کسانی است که حقوق فقرا را ادا نمیکنند و به درستی اگر مردم حقوق مستمندان را ادا میکردند، آنان در رفاه زندگی میکردند.)(1) با برچیده شدن فقر از جامعه، امنیت اجتماعی نیز حاکم میگردد؛ علی علیهالسلام میفرماید: (اموال خویش را با زکات پاسداری کنید.)(2) پرداختن زکات موجب رهایی از عذاب الهی(3) و حافظ جان و مال است و خداوند عزّوجلّ میفرماید: (هر آنچه را در راه خداوند انفاق میکنید خداوند به شما باز میگرداند و او بهترین روزی دهندگان است.)(4) نماز با پرداختن زکات است که به ثمر مینشیند چنانکه در روایت آمده است: (آن کسی که نماز به پایدارد و زکات نپردازد =============================================================================== 1 وسائل الشیعة، چاپ آل البیت، باب 1 از (أبواب ما تجب فیه الزکاة)،ح2،ج9،ص10. 2 نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 146. 3 (آنان را که طلا و نقره گنجینه میکنند و آن را در راه خداوند انفاق نمیکنند، به عذاب دردناک بشارت ده.)، توبه(9):34. 4 سبأ(34):39. گویا نماز نخوانده است.)(1)
- [آیت الله سیستانی] سفتهها دو گونه است: 1 آنچه گویای بدهی واقعی است، به این صورت که امضاکننده آن بدهکار کسی است که سفته به نام او صادر شده است. 2 آنچه گویای بدهی واقعی نیست. در مورد اوّل، جایز است که طلبکار طلب مدتدار خود را که در ذمه بدهکار ثابت است، نقداً به مبلغی کمتر بفروشد، مانند آن که طلبش صد تومان باشد، و آن را به نود تومان نقداً بفروشد (البته، فروش مدتدار آن جایز نیست، زیرا فروش دین به دین است) و پس از آن بانک یا دیگری میتواند از بدهکار (امضاکننده سفته) در زمان استحقاق، قیمت آن را مطالبه نماید. اما در مورد دوّم، برای طلبکار صوری، فروش سفته جایز نیست، زیرا واقعاً دَینی وجود ندارد و ذمه امضاکننده آن مشغول نیست و صرفاً برای تنزیل صادر شده است. لذا به سفته دوستانه معروف است. با این حال، میتوان تنزیل آن را به شکل دیگری مشروع دانست، به این صورت که امضاکننده سفته، استفادهکننده را وکیل میکند تا مقدار سفته را در ذمه امضاکننده بفروشد به پولی دیگر و به قیمتی کمتر از ارزش آن. مثلاً اگر سفته (50) دینار عراقی باشد و ارزش واقعی آن (1100) تومان باشد استفادهکننده به وکالت از امضاکننده (50) دینار در ذمه او میفروشد به (1000) تومان. پس از این معامله، ذمه امضاکننده سفته به (50) دینار مشغول میشود و استفادهکننده هزار تومانی که ملک امضاء کننده است دریافت میکند. سپس استفادهکننده هزار تومان را به وکالت از امضاکننده به خودش میفروشد در مقابل 50 دینار در ذمه خودش، در نتیجه ذمه او برای امضاکننده به مقدار همان پنجاه دینار که امضاکننده بدهکار بانک است بدهکار میشود. لکن این راه فایده کمی دارد، چون فقط در جایی مفید است که تنزیل با پول خارجی صورت بگیرد، اما در مورد پول رایج کشور، اثری ندارد، زیرا تصحیح آن با بیع با توجه به اشکالی که در بیع معدود با تفاضل گذشت ممکن نیست. اما تنزیل قیمت سفته صوری نزد بانک به نحو قرض، به این صورت که قرض گیرنده و استفادهکننده از سفته مبلغی کمتر از قیمت اسمی سفته از بانک قرض کند و بانک را به امضاکننده سفته که بدهکار نیست، برای وصول تمام قیمت آن حواله دهد، ربا و حرام است؛ زیرا شرط بانک کاستن مقداری از مبلغ سفته را در حقیقت شرط دریافت مازاد و حرام است، اگرچه این مازاد به ازای مهلت دادن نباشد، بلکه به عنوان انجام پارهای عملیات بانکی، مانند ثبت بدهی و تحصیل آن باشد، چونکه قرض دهنده حق ندارد بر قرض گیرنده شرطی بگذارد که در آن نفع مالی برای او داشته باشد. حکم فوق در مورد بانکهای خصوصی است، اما در مورد بانکهای دولتی یا مشترک، میتوان برای رهایی از مشکل ربا، بدین گونه عمل کرد که استفادهکننده، در تنزیل سفته قصد فروش و قرض نداشته باشد، بلکه مقصودش دستیابی به مال مجهولالمالک باشد. در این صورت میتوان با اجازه حاکم شرع آن را گرفت و سپس در آن تصرف کرد و هرگاه در پایان مدت، بانک به امضاکننده سفته رجوع کرد و او را به پرداخت قیمت آن وادار نمود، امضاکننده نیز میتواند برای دریافت بَدَل آنچه پرداخته است به استفادهکننده رجوع نماید، اگر به خواست او آن را امضا کرده باشد. 1. گاه ادّعا میشود که بیع با قرض از جهت دیگری نیز اختلاف دارد، به این صورت که در بیع باید میان عوض و معوّض اختلافی باشد، و بدون آن بیع تحقق پیدا نمیکند، حال آنکه در قرض چنین اختلافی لازم نیست. در نتیجه اگر کسی صد دینار را به صد و ده دینار در ذمه مشتری بفروشد، باید میان آن دو اختلافی باشد، به این صورت که فرضاً یکی دینار عراقی و دیگری دینار اردنی باشد، و اگر هر دو دینار عراقی از یک نوع و یک چاپ باشند، قرضی است به صورت بیع؛ زیرا عوض و معوض اختلافی ندارند، و چون یک طرف زیادتی دارد ربا و حرام است. لکن این گفته روشن نیست، زیرا برای تحقق اختلاف میان عوضین کافی است در ظرف انشاء بیع، این دو متفاوت باشند، مثلاً معوّض عین شخصی، و عوض کلّی در ذمه باشد، مضافاً بر آن، لازمه این نظر صحت بیع بیست کیلو گندم، به معادل آن به صورت نسیه است، با این ادّعا که قرض غیر ربوی است، گر چه به صورت بیع است. حال آنکه همانطور که خود گوینده نیز بدان معترف است این مورد از قبیل بیع یکی از مثلین با مازاد حکمی است که ربا و حرام است.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] ناآشنا به مسأله; کسی که مسأله شرعی خود را نمی داند. جاهل قاصر: جاهلی که از روی عذر حکم شرعی را نمی داند. جاهل مقصر: جاهلی که امکان آموختن مسائل را داشته ولی عمداً در فراگیری آن کوتاهی کرده است. جبیره: مرهم; پارچه و پوششی که زخم یا شکستگی را با آن ببندند. جرح، جروح: جراحت، زخم جُنُب: کسی که محتلم شده یا با دیگری مقاربت کرده است. جُعاله: قراردادی که طی آن فردی اعلام می کند هر کس برای او کار معینی را انجام دهد، اجرت مشخصی به او پرداخت می شود. مثلا هر کس گمشده مرا پیدا کند، هزار تومان به او مژدگانی می دهم. قرار گذارنده را (جاعل) و عمل کننده به آن را (عامل) می گویند. جلاّل: حیوانی که عادت کرده فقط نجاست انسان را بخورد. جماع: مقاربت: آمیزش جنسی. جهر: صدای بلند، با صدای بلند چیزی را قرائت کردن. (ح) حائض: زنی که در عادت ماهیانه باشد. حاکم شرع: مجتهدی که بر اساس موازین شرعی دارای فتوا است. حج: زیارت خانه خدا و انجام اعمالی مربوط به آن که به آن اعمال (مناسک حج) می گویند. حج نیابتی: زیارت خانه خدا به نیابت از طرف شخص دیگر با انجام مناسک آن. حدث اصغر: هر علتی که باعث وضو شود و آن شش چیز است: 1 بول، 2 مدفوع، 3 باد شکم، 4 خواب کامل، 5 امور زایل کننده عقل، 6 استحاضه. حدث اکبر: هر کاری که غسل برای نماز را سبب شود مانند احتلام و جماع. حد ترخص: حدی از مسافت که در آن صدای موذن و دیوار محل اقامت قابل تشخیص نباشد. حرام: ممنوع، هر عملی که از نظر شرعی ترکش لازم باشد. حرج: مشقت، سختی، دشواری حصه: سهم حضر: محل حضور (وطن). حنوط: مالیدن کافور بر اعضای مرده از جمله به پیشانی، کف دست ها، سرزانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها. حواله: ارجاع طلبکار به شخص ثالث برای دریافت طلبش به این نحو که ذمه خودش را بری کرده و دیگری به او بدهکار شود. حیض: قاعدگی، عادت ماهیانه زنان. حین عروض شک: وقت پدید آمدن شک. (خ) خارق العاده: غیر طبیعی. خالی از قوت نیست: معتبر است، فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی دیده شود). خالی از وجه نیست: فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی مشاهده شود). خبره: کارشناس خبیث: پلید، زشت. خسارت: زیان، ضرر. خصوصیات: ویژگی ها خمس: یک پنجم، بیست درصد پس انداز سالیانه و غیره که باید به مجتهد جامع الشرایط و مرجع تقلید پرداخت شود. خوارج: کسانی که علیه امام معصوم(علیهم السلام) قیام مسلحانه نمایند مثل خوارج نهروان. خوف: ترس، هراس، واهمه خون جهنده: یعنی حیوانی که وقتی رگ آن را ببرند خون از آن جستن می کند. خیار: اختیار بر هم زدن معامله که در یازده مورد طرفین معامله یا یکی از آنها می توانند معامله را بر هم زنند. (د) دائمه: زنی که طی عقد دائم به همسری مردی درامده باشد. دُبُر: پشت; مقعد. دعوی: دادخواهی. دفاع: دفع دشمن; مقاومت در برابر دشمن. دیه: مالی که بنابر احکام شرعی به جبران خون مسلمان یا نقص بدنی به او داده می شود. (ذ) ذبح شرعی: کشتن حیوانات حلال گوشت با رعایت ضوابط شرعی. ذمّه: تعهّد به ادای چیزی یا انجام عملی. ذمّی: کافران اهل کتاب مانند یهود و نصاری در مقابل تعهّدشان نسبت به رعایت قوانین اجتماعی اسلامی از حمایت و امنیت حکومت اسلامی برخوردار می شوند و در بلاد مسلمین زندگی خواهند کرد. (ر) ربا: زیادت; اضافه; بدست آوردن مال زائد بر سرمایه با شرایط مذکور در مسائل 2356، 2357، 2361. رباء قرضی: اضافه ای که پرداخت آن در ضمن قرض شرط گردد. ربح سَنه: درآمد سالیانه انسان. رجوع: بازگشتن; بازگشت. رضاعی: همشیر; پسر و دختری که از یک زن شیر خورده باشند با شرائطی که در مسأله 2598 بیان شده نسبت به هم برادر و خواهر رضاعی می شوند و محرم ابدی می باشند. رفع ضرورت: بر طرف شدن حالت اضطرار. رکن; ارکان: پایه; اساسی ترین جزء هر عبادت. رکوع: خم شدن; یکی از ارکان نماز که برای انجام آن شخص نمازگزار در برابر عظمت خداوند چندان خم می شود که دستهایش به زانو برسد. رهن: گرو; گروی. ریبه: احتمال تحریک شهوت. (ز) زائد بر مؤونه: مازاد بر مخارج; اضافه بر هزینه مربوطه. زکات: مقدار معیّنی از اموال خاص انسان که به شرط رسیدن به حد نصاب باید در موارد مشخّص خود مصرف شود، این اموال اختصاص به نُه مورد دارد. زکات فطره: مقدار حدود 3 کیلوگرم گندم، جو، ذرت و غیره یا بهای آن که باید در عید فطر به فقرا بدهند و یا در مصارف دیگر زکات صرف کنند. زمان غیبت کبری: مثل زمان ما، که امام دوازدهم(علیه السلام) در پرده غیبت به سر می برند. زینت: زیور; آرایش. (س) سال شمسی: سالی که مشتمل بر دوازده برج است و از فروردین شروع و به اسفند ختم می شود. سال قمری: سالی که مشتمل بر دوازده ماه است و از محرم شروع و به ذی الحجه ختم می شود. سجده; سجود: بر زمین گذاردن پیشانی و کف دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها برای ستایش خداوند. سجده سهو: سجده ای که نمازگزار در برابر اشتباهاتی که سهواً از او سر زده بجای آورد، به شرح مسأله 1262. سجده شکر: پیشانی بر زمین نهادن به منظور سپاسگزاری از نعمت های خداوند. سجده های واجب قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا گوش کند باید بلافاصله سجده نماید. 1 - جزء 21، سوره سجده، آیه 15. 2 - جزء 24، سوره فصّلت، آیه 37. 3 - جزء 27، سوره نجم، آخرین آیه. 4 - جزء 30، سوره علق، آخرین آیه. سجده های مستحبّ قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا بشنود مستحب است که بلافاصله سجده کند. 1 - جزء 9، سوره اعراف، آیه آخر. 2 - جزء 13، سوره رعد، آیه 15. 3 - جزء 14، سوره نحل، آیه 49. 4 - جزء 15، سوره اسراء، آیه 107. 5 - جزء 16، سوره مریم، آیه 58. 6 - جزء 17، سوره حج، آیه 18. 7 - جزء 17، سوره حج، آیه 77. 8 - جزء 19، سوره فرقان، آیه 60. 9 - جزء 19، سوره نمل، آیه 25. 10 - جزء 23، سوره ص، آیه 24. 11 - جزء 30، سوره انشقاق، آیه 21. سرگین: مدفوع حیوانات. سفیه: بی عقل; کسی که قدرت نگهداری مال خودش را ندارد و سرمایه اش را در کارهای بیهوده مصرف می کند. سقط شده: افتاده; جنین نارس یا مرده که از رحم خارج شده باشد. سلف: معامله پیش خرید. سؤر: نیم خورده آب یا غذا. (ش) شاخص: چوب یا وسیله ای که برای تعیین وقت ظهر در زمین نصب می کنند. شارع: بنیانگزار شریعت اسلامی; خداوند; پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله). شاهد: گواه. شرایط ذمّه: شرایطی که اگر اهل کتاب در بلاد مسلمین به آنها عمل کنند جان و مالشان در پناه حکومت اسلامی است. شهادت: گواهی دادن. شهادتین: شهادت به یگانگی الله و رسالت رسول الله(صلی الله علیه وآله). شیوع: شایع شدن; همگانی شدن. شهرت: مشهور شدن; آشکار شدن برای همه افراد. شیر کامل: منظور انجام یافتن تمام شرایط هشت گانه ای است که در مسأله 2594 گفته شده و موجب محرم شدن است. (ص) صاع: پیمانه ای دارای گنجایش حدود 3 کیلوگرم. صحّاف: شیرازه بند، تعمیرکار کتاب. صحّت: درستی. صراط: منظور پل صراط در روز قیامت است. صرف برات: نقدکردن برات; در مواردی که برات به صورت مدّت دار تنظیم شده باشد طلبکار می تواند زودتر از موعد معیّن از بدهکار بخواهد با کسر مقداری از برات نقداً وجه آن را دریافت نماید، این عمل را در عرف تجّار (صرف برات) می نامند. صغیره: دختری که به سن بلوغ نرسیده است. صلح: سازش طرفین; اینکه کسی مال یا حق خود را برای توافق و سازش به دیگری واگذار کند. صیغه: خواندن کلماتی که وسیله تحقّق عقد است. (ض) ضامن: عهده دار; متعهّد. ضرورت: وجوب; حتمیّت. ضروری دین: آنچه بدون تردید جزء دین است مانند وجوب نماز و روزه. ضعف مفرط: ضعف شدید. (ط) طلاق: گسستن پیمان زناشویی. طلاق بائن: طلاقی است که پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد. طلاق خلع: طلاق زنی که به شوهرش مایل نیست ولی شوهر او را طلاق نمی دهد و زن مهر یا مال دیگرش را به او می بخشد تا او را راضی به طلاق کند. طلاق رجعی: طلاقی است که مرد در عدّه زن می تواند به او رجوع نماید. طلاق مبارات: طلاقی است که در نتیجه تنفر زن و مرد از یکدیگر و دادن مقداری مال از طرف زن به شوهر واقع می شود. طواف نساء: اخرین طواف حج و عمره مفرده است که ترک آن موجب استمرار حرمت همبستری برای طواف کننده با همسرش می شود. طوق: گردن بند; آنچه در گردن بیاویزند. طهارت: پاکی; حالتی معنوی که در نتیجه وضو و غسل یا تیمّم حاصل شود. طهارت ظاهری: چیزی که براساس نظر شارع مقدّس محکوم به پاکی است هر چند در واقع نجس باشد مثل این که شخصی وارد خانه مسلمانی شود مادام که صاحب خانه نجاست چیزی را مطرح ننماید تمام اشیاء آن خانه محکوم به پاکی است. (ظ) ظاهر این است: فتوا این است، مگر اینکه در کلام قرینه ای برای مقصود دیگر باشد. ظهر شرعی: وقت اذان ظهر که سایه شاخص محو می شود یا به کمترین حد آن می رسد و ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افق های گوناگون فرق می کند. (ع) عاجز: ناتوان; درمانده. عادت ماهیانه: قاعدگی; حیض. عادت وقتیّه و عددیّه: زنهایی که عادت ماهیانه آنها دارای وقت مشخّص و زمان معیّن باشد; عادتشان (وقتیّه و عددیّه) است. عادل: شخصی که دارای ملکه عدالت است. عاریه: دادن مال خود به دیگری برای استفاده موقت و بلاعوض از آن. عاصی: عصیان کننده; کسی که نسبت به احکام الهی نافرمان است. عامل: عمل کننده: 1 - کسی که به قرارداد جعاله عمل می کند; 2 - کسی که متصدّی جمع آوری، حسابرسی و تقسیم و سایر امور مربوط به زکات است; 3 - اجیر. عایدات: درآمد. عدول: اشخاص عادل. عذر شرعی: توجیه قابل قبول; دلیل قابل قبول از نظر شرعی. عرف: فرهنگ عموم مردم. عَرَق جُنُب از حرام: عرقی که پس از آمیزش نامشروع یا استمناء از بدن خارج گردد. عزل: کنار گذاشتن: 1 - انزال نمودن در خارج از رحم برای جلوگیری از آبستنی زن; 2 - برکنار کردن وکیل یا مأمور خود از کار مانند برکناری وصی یا متولّی خائن توسط حاکم شرع. عسرت: سختی; تنگدستی. عقد: گره; پیمان زناشویی; پیوند. عقدبیع: قرارداد خرید و فروش. عقد دائم: ازدواج مادام العمر. عقد غیر دائم: ازدواج موقت. عقود: قراردادهای دو طرفه مثل خرید و فروش، ازدواج، مصالحه. عمّال: کارگزاران. عمداً: از روی قصد; کاری را با علم و آگاهی انجام دادن. عمره: زیارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوص خانه کعبه که تا حدودی شبیه حج است و آن بر دو قسم است: عمره تمتّع که قبل از حج تمتّع انجام می گیرد، و عمره مفرده که پس از حج قران و افراد یا بدون حج انجام می گیرد. عمل به احتیاط: مکلّف تکلیف خود را به گونه ای عمل نماید که یقین پیدا کند تکلیف شرعیش را انجام داده است. طریقه احتیاط در کتاب های فقهی مطرح شده است. عنین: مردی که قادر به انجام آمیزش جنسی نیست. عورت: آنچه انسان از ظاهر کردنش حیا می کند; اعضاء تناسلی. عهد: پیمان; تعهّد انسان در برابر خداوند برای کار پسندیده یا ترک ناپسند که با صیغه مخصوص ادا می شود. عیال: زن; همسر. عید فطر: نخستین روز ماه شوّال که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. عید قربان: دهمین روز ماه ذی الحجّه که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. (غ) غائط: مدفوع. غرض عقلائی: هدفی که از نظر عقلا قابل قبول و پسندیده باشد. غساله: آبی که معمولا پس از شستن چیزی خود به خود یا با فشار از آن می چکد. غسل: شستن; شستشو; شستشوی بدن با کیفیت مخصوصی که بر دو نوع است: 1 - ترتیبی; 2 - ارتماسی. غسل واجب: غسلی که انجام دادن آن الزامی است و اقسام آن عبارت است از: 1 - غسل جنابت; 2 - غسل حیض; 3 - غسل نفاس; 4 - غسل استحاضه; 5 - غسل مسّ میّت; 6 - غسل میّت. غسل مستحب: غسلی که به مناسبت ایّام و لیالی خاص یا عبادات و زیارات مخصوص رواست مانند غسل جمعه و غسل زیارت و غیره. غسل ارتماسی: به نیّت غسل یک مرتبه در آب فرو رفتن. عسل ترتیبی: به نیّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را شستن. غسل جبیره: غسلی که با وجود جبیره بر اعضای بدن انجام می گیرد و الزاماً باید به صورت غسل ترتیبی باشد. غُلات: گروهی از مسلمانان هستند که درباره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) غلّو می کنند و آن حضرت را خدا می شمارند. (ف) فتوا: رأی مجتهد در مسائل شرعیه. فجر: سپیده صبح. فجر اول و دوم: نزدیک اذان صبح از طرف مشرق سپیده ای رو به بالا حرکت می کند که آن را فجر اول می گویند. موقعی که آن سپیده گسترده شد، فجر دوم، و اولِ نماز صبح است. فجر صادق: منظور فجر دوم است. فجر کاذب: منظور فجر اول است. فرادا: نمازی که انسان به طور انفرادی می گزارد. فَرْج: عورت انسان (زن و مرد; قُبُل و دُبُر). فرض: امرالزامی; امری که انجام یا ادای آن واجب است. فضله: مدفوع حیوانات. فطر: نخستین روز ماه شوّال و یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. فطریه: زکات فطره. فقّاع: آب جو. فقیر: محتاج; کسی که نیازمند تأمین مخارج سال خود و عیالش است و چیزی هم ندارد که به طور روزانه قادر به تأمین هزینه زندگیش باشد. فی سبیل الله: در راه خدا انجام کار خیری که نفعش به عموم مسلمانان برسد مثل ساختن مسجد، پل، جاده و غیره. (ق) قُبُل: پیش (کنایه از عضو جنسی انسان است). قتل: کشتن. قتل نفس محترمه: کشتن کسی که خونش از نظر شرعی محترم است و نباید کشته شود. قرائت: خواندن; خواندن حمد و سوره در نمازهای یومیّه. قروح: دُمَل ها; زخم های چرکین. قریب: نزدیک به واقع و حقیقت. قرینه: نشانه; علامت; همانند. قسم: سوگند; سوگند به یکی از اسامی خداوند برای انجام امور پسندیده یا ترک ناپسند. قصاص: کیفر; نوعی از مجازات است که مشابه با جنایت انجام شده می باشد، مثل اینکه شخصی کسی را عمداً بکشد او را خواهند کشت. قصد اقامه: قصد مسافر به ماندن ده روز یا بیشتر در یک محل. قصد انشاء: تصمیم به ایجاد یک امر اعتباری مانند بیع و شراء و غیره همراه با ادای کلمات مربوطه. قصد وجه: در جایی که مکلّف عمل را با حفظ وصف وجوب و یا استحباب انجام دهد، یعنی بگوید این عمل واجب و یا این عمل مستحب را انجام می دهم. قصد رجاء: در موردی است که مکلّف عمل را به احتمال اینکه به خدا نزیک می کند انجام می دهد. قصد قربت مطلقه: چنانچه مکلّف می داند عملی مورد رضا و قرب خداست ولی نمی داند عنوان آن چیست، مثل اینکه می داند گفتن این جمله در نماز خوب است اما نمی داند استحباب خاص دارد یا به عنوان مطلق ذکر و یا دعا باید خوانده شود. قصد قربت: یعنی کاری را برای خدا انجام دادن. قضا: بجا آوردن عملی که در وقت خاص خود انجام نشده است بعد از آن وقت; قضاوت کردن. قنوت: اطاعت; تواضع در برابر خدا; در رکعت دوم نماز پس از قرائت سوره ها، دست ها را در مقابل صورت قراردادن و ذکر و دعا خواندن. قوی: محکم (کنایه از فتوا) قیام: ایستادن; اقامه نماز. قیام متّصل به رکوع: به نیت رکوع از حالت ایستاده خم شدن و رکن نماز است. قی: استفراغ. قیّم: سرپرست; کسی که براساس وصیّت یا حکم حاکم شرع مسؤول امور یتیم و غیره می شود. (ک) کافر: کسی که به توحید و نبوّت یا هر دوی آنها معتقد نیست، یعنی: 1 - کسی که وجود خدا را انکار می کند. 2 - کسی که برای خدا شریک می تراشد. 3 - کسی که پیغمبری پیغمبر اسلام را قبول ندارد. 4 - کسی که در امور فوق شک دارد. 5 - کسی که منکر ضرورت دین است و انکار او به انکار خدا و رسول(صلی الله علیه وآله)می انجامد. کافر حربی: کافری که با مسلمانان در حال جنگ می باشد و یا در پناه مسلمانان نیست. کافر ذمّی: اهل کتاب که در بلاد اسلامی با شرایط مخصوص اهل ذمّه در پناه حکومت اسلامی قرار گرفته و زندگی می کند. کثیر الشّک: کسی که زیاد به شک می افتد. کشف خلاف شدن: آشکار شدن اشتباه، روشن شدن این که یک عمل درست انجام نشده است. کفّاره: کاری که انسان برای جبران گناهش انجام دهد. کفّاره جمع: کفّاره سه گانه (60 روز روزه گرفتن، 60 فقیر را سیر کردن و بنده ای را آزاد نمودن). کفالت: ضمانت. کفیل: ضامن. کیفیّت: چگونگی. (ل) لازم: واجب; اگر مجتهد دلیل الزامی بودن امری را از ایات و روایات کشف کند و بتواند آن را به شارع نسبت دهد، معمولا تعبیر به واجب می کند. و اگر الزامی بودن آن را به طریق دیگر نظیر ادلّه عقلیّه استفاده کند طوری که استناد آن به شارع میسّر نباشد، معمولا تعبیر به لازم می کند. لازم الوفا بودن: باید به آن عمل شود. لزوجت محل: لغزندگی همراه با چسبندگی که در محلی وجود دارد. لغو: بی فایده; بی معنا; بیهوده. لُقطه: پیدا شده; مال پیدا شده ای که صاحب آن معلوم نباشد. (م) ماترک: آنچه از متوفّی باقی مانده باشد. مال الاجاره: مالی که مستأجر بابت اجاره بپردازد. مال المصالحه: مالی که مورد صلح قرار گرفته است. مالیّت شرعی: چیزهایی که از نظر شارع مقدّس مال محسوب می شود مانند همه اموال مشروع (که ضوابط آن توسّط شارع مقدّس بیان گردیده است). مالیّت عرفی: چیزهایی که از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب می شود، هر چند از نظر دین اسلام مالیّت نداشته باشد، مثل خوک و مشروب. ماه هلالی: گردش ماه به دور زمین، ماه قمری که از ماه محرم شروع می شود و به ماه ذی الحجّه ختم می گردد و در مقابل ماه شمسی است که از فروردین ماه شروع و در اسفند پایان می یابد. مأموم: پیرو; کسی که در نماز به امام جماعت اقتدا نماید. مؤونه: مخارج یا هزینه. مباح: هر فعلی که از نظر شرعی نه پسندیده است و نه ناپسند (در برابر واجب و حرام و مستحب و مکروه). صفحه 542 مبتدئه: زنی که برای اولین بار عادت شود. مبطلات: اموری که باطل کننده عبادت می شود. متعه: زنی که با عقد موقّت به همسری مردی درآمده است. متنجّس: هر چیزی که ذاتاً پاک است و در اثر برخورد با شیء نجس آلوده شده است. متولّی: سرپرست. مثمن: قیمت گذاری شده; فروخته شده; کالایی که در معرض فروش قرار گرفته باشد. مجتهد: کوشا; کسی که در فهم احکام الهی به درجه رسیده و دارای قدرت علمی مناسبی است که می تواند احکام اسلام را از روی کتاب و سنّت استنباط نماید. مجتهد جامع الشرائط: مجتهدی که شرایط مرجعیّت تقلید را دارا می باشد. مجرای طبیعی: مسیر طبیعی هر چیز. مجهول المالک: مالی که معلوم نیست به چه کسی متعلّق است. مجزی است: کافی است ساقط کننده تکلیف است. محتضر: کسی که در حال جان کندن است. محتلم: کسی که در خواب منی از او خارج شده باشد. محذور: مانع; کنار گذاشته شده; آنچه از آن پرهیز گشته است. محرّم (محرّمات): چیزی که حرام است; اولین ماه از سال قمری. مَحْرَم: کسانی که ازدواج با آنها به جهت نسبی و یا سببی و یا شیر خوردن حرام ابدی است مانند: خواهر، مادر، دختر و دخترِ دختر، جدّات، عمّه و عمّات، خاله و خالات، ربائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعی، زن پسر، زن پدر و نبیره. مُحرِم: کسی که در حال احرام حج یا عمره باشد. محظور: ممنوع. محفوظ: حفظ شده; نگهداری شده. محلّ اشکال است: اشکال دارد; خلاف احتیاط واجب است (مقلّد می تواند در این مسأله به مجتهد دیگری مراجعه کند). محل تأمّل است: باید احتیاط کرد (مقلّد می تواند در این مسأله به دیگری مراجعه کند). صفحه 543 مخیّر است: فتواست، مقلّد بایستی یکی از دو طرف و یا بیشتر را انتخاب نماید. مخرج بول و غائط: مجرای طبیعی خروج ادرار و مدفوع. مخمّس: مالی که خمس آن پرداخت شده باشد. مُدّ: پیمانه ای که تقریباً ده سیر گنجایش داشته باشد (750 گرم). مدّعی: خواهان ; کسی که برای خودش حقّی قائل است. مذی: رطوبتی که پس از ملاعبه از انسان خارج گردد. مرتد: مسلمانی که منکر خدا و رسول یا حکمی از ضروریّات دین شده که انکارش به انکار خدا و رسول باز گردد. مرتدّ فطری: کسی که از پدر یا مادر مسلمان متولّد شده و خودش نیز مسلمان بوده و سپس از دین خارج شده است. مرتدّ ملّی: کسی که از پدر و مادر غیر مسلمان متولّد شده ولی خودش پس از اظهار کفر مسلمان شده و مجدّداً کافر گردیده است. مرجوح (مرجوح شرعی): چیزی که کراهت شرعی داشته باشد. مردار: حیوانی که خود به خود مرده و یا بدون شرایط لازم کشته شده باشد. مزارعه: قراردادی که بین مالک زمین و زارع منعقد می شود که براساس آن مالک درصدی از محصول زراعی را صاحب می شود. مس: لمس کردن. مسّ میت: لمس کردن انسان مرده. مساقات: آبیاری کردن; قراردادی بین صاحب باغ و باغبان که براساس آن باغبان در برابر آبیاری و تربیت درختان، حقّ استفاده از مقدار معیّنی میوه باغ را پیدا می کند. مستحاضه: زنی که در حال استحاضه باشد. مستحب: پسندیده; مطلوب; چیزی که مطلوب شارع است ولی واجب نیست; هر حکم شرعی که اطاعت آن موجب ثواب است ولی مخالفت آن عقاب ندارد. مستطیع: توانا; کسی که امکانات و شرائط سفر حج را دارا باشد. مستهلک: از میان رفته; نابود شده; نیست شده. مسح: دست کشیدن بر چیزی; دست کشیدن به فرق سر و روی پاها با رطوبت باقیمانده از شستشوی صورت و دست ها در وضو. مسکین: بیچاره; مفلوک; کسی که از فقیر هم سخت تر می گذراند. مسکرات: چیزهای مست کننده. مشقّت: سختی; رنج; دشواری. مصالحه: سازش; آشتی. مصو نیّت: آسیب ناپذیری. مضطر: ناچار; ناگزیر. مضطربه: زنی که عادت ماهیانه اش بی نظم است. مضمضه: چرخانیدن آب در دهان. مضیقه: تنگدستی; تنگنایی. مطهّرات: پاک کننده ها. مظالم: چیزهایی که در ذمّه انسان است ولی صاحب آن معلوم نیست و یا دسترسی به آن ممکن نمی باشد، مانند اینکه شخصی یقین دارد در زمان طفولیّت به صورت غیر مجاز در مال کسی تصرّف نموده و در اثر تصرّف ضرری به صاحب آن رسیده است، اکنون برای اینکه یقین به برائت ذمّه خود پیدا کند، لازم است مقداری از مال خود را از طرف صاحب مال به عنوان مظالم با اجازه مجتهد جامع الشرایط به فقیر پرداخت نماید. معامله غرری: معامله ای است که اوصاف کالای مورد معامله (مبیع) به صورت کامل مشخّص نباشد مثل اینکه شخصی خانه ای را که اصلا ندیده است و از خصوصیات آن اطلاع ندارد بخرد یا بفروشد، و این نوع معامله کلا باطل است. معرض: برای عموم نشان دادن; در دیدِ همگان قرار دادن. معهود: شناخته شده; معمول و متداول; آنچه به طور ضمنی مورد قبول باشد. مفطِر: چیزی که روزه را می شکند. مفلّس: کسی که دارائیش کمتر از بدهکاریش می باشد. و از طرف حاکم شرع از تصرف در اموالش منع شده است. مقاربت: نزدیکی کردن; آمیزش جنسی. مقرّرات شرعیه: آنچه از طرف خداوند به عنوان تکلیف شرعی معیّن گردیده است. مکروه: ناپسند; نامطلوب; آنچه انجام آن حرام نیست ولی ترکش اولی است. مکلّف: هر انسانی که بالغ و عاقل است. ملاعبه: بازی کردن; معاشقه کردن. ممیّز: خردسالی که خوب و بد را تمیز می دهد. منذورله: کسی که به نفع او نذر شده است مثل امام(رحمه الله). منعزل: خود به خود برکنار شده. موازین شرعیّه: معیارهای شرعیّه. موالات: پشت سر هم; پیاپی انجام دادن. موجر: اجاره دهنده. مورد اشکال است: خلاف احتیاط است; در این مورد می توان به مجتهددیگر مراجعه کرد. موقوفٌ علیهم: کسانی که به نفع آنها وقف شده است. موقوفه: وقف شده. موکّل: وکیل کننده. منع کردن: جلوگیری کردن; بازداشتن. میّت: مرده; جسد بی جان انسان. (ن) ناسیه: زنی که وقت عادت ماهیانه خود را از یاد برده است. نافله: نماز مستحبّی. نری: بیضه. نبش قبر: شکافتن قبر. نصاب: حدّ مشخّص; حد یا مقدار معیّن. نصاب زکات: حدّ مشخّصی که برای هر یک از موارد وجوب زکات در نظر گرفته شده است. نظر به ریبه: نگاه کردن به گونه ای که موجب تحریک شهوت شود; نگاهی که موجب فتنه شود. نجس: پلید; ناپاک. نفاس: خونی که پس از زایمان از رحم زن خارج می گردد. نکاح: ازدواج کردن; زناشویی. نماز آیات: دو رکعت نماز مخصوص که در مواردی نظیر زلزله و کسوف و خسوف واجب است. نماز احتیاط: نماز بدون سوره ای که برای جبران رکعات مورد شک بجا آورده می شود. نماز استسقاء: نمازی که با کیفیت مخصوص برای طلب باران خوانده شود. نماز جماعت: نماز واجبی که دو نفر یا بیشتر با امامت یکی از آنها بجا می آوردند (در نماز جمعه حدّاقل جماعت 5 نفر است). نماز جمعه: دو رکعت نماز مخصوص که در زوال جمعه به جای نماز ظهر و به طور جماعت برگزار می گردد و با کمتر از 5 نفر انجام پذیر نیست. نماز خوف: نماز یومیّه انسان در حال جنگ و امثال آن که با کیفیت مخصوص و به طور شکسته بجا آورده شود. نماز شب: هشت رکعت نماز مستحبّی که به صورت 4 نماز دو رکعتی در ثلث آخر شب گزارده می شود. نماز شفع: دو رکعت نماز مستحبّی که پس از هشت رکعت نافله های شب، پیش از نماز وتر گزارده می شود. نمازطواف: دورکعت نمازمخصوص که در مراسم حجوعمره پس ازطواف گزارده می شود. نماز عید: دو رکعت نماز مخصوص که روز عید فطر و قربان می خوانند. نماز غفیله: دو رکعت نماز مخصوص که پس از نماز مغرب تا وقتی که سرخی مغرب از بین نرفته مستحب است. نماز قصر: نماز کوتاه; نمازهای چهار رکعتی که در سفر دو رکعت خوانده می شود. نماز قضا: نمازی است که به جای نمازهای فوت شده گزارده می شود. نماز مسافر: نماز کوتا; نمازهای چهار رکعتی که مسافر باید در سفر دو رکعتی بجا آورد. نماز مستحب: هر نمازی که بجا آوردن آن پسندیده است ولی واجب نیست. نماز میّت: نماز مخصوصی که باید بر جنازه مسلمان خوانده شود. نماز واجب: نمازی که بجا آوردن آن بر هر مکلّفی لازم است و اقسام آن عبارت است از: 1 - نمازهای یومیّه; 2 - نماز آیات; 3 - نماز میّت; 4 - نماز طواف; 5 - نماز قضای پدر و مادر; 6 - نمازی که انسان با نذر و عهد و قسم بر خود واجب کرده است. نماز وتر: یک رکعت نماز که پس از نماز شفع خوانده می شود و آخرین رکعت از نماز شب محسوب می گردد. نماز وحشت: دو رکعت نماز که برای شب اوّل قبر متوفّی خوانده می شود. نماز یومیّه: نماز روزانه; نمازهای واجب در هر شبانه روز که مجموعاً 17 رکعت است. نوافل یومیّه: نمازهای مستحبّی روزانه که هر شبانه روز 34 رکعت و در جمعه 38 رکعت است. نهی از منکر: بازداشتن دیگری از هر عملی که به حکم شارع ناپسند است. نیّت: قصد; تصمیم به انجام عمل دینی با هدف تقرّب به خداوند. (و) واجب: هر امری که انجام آن از نظر شرع الزامی و اجباری است. واجب تعبّدی: واجبی که در انجام آن قصد قربت لازم است (عبادات) واجب تعیینی: واجبی که به طور مشخّص وجوب به آن تعلّق گرفته است مانند نماز، روزه و حج. واجب توصلی: واجبی که قصد قربت لازم ندارد، مانند ادای دین کردن و جواب سلام دادن و شستن لباس و بدن برای نماز. واجب تخییری: امری که وجوب بین آن و دیگری دوران دارد، مانند کفّاره روزه که مخیّر است بین سه امر: 1 - آزاد کردن بنده; -2 شصت روز روزه گرفتن; 3 - شصت مسکین را اطعام کردن. واجب عینی: واجبی که برهر فردی با قطع نظر از دیگران واجب است، مانند نماز و روزه. واجب کفایی: واجبی که اگر کسی آن را انجام دهد از دیگران ساقط می شود، مانند غسل و سایر تجهیزات میّت که بر همه واجب است ولی وقتی که عدّه ای اقدام کنند، از دیگران ساقط می شود. واجب معلّق: واجبی که زمان وجوب آن (حال) و زمان واجب (آینده) یعنی وجوبش فعلی است ولی واجب را باید در شرایط مشخّصی انجام داد مانند وجوب حج پس از تحقّق شرایط استطاعت یعنی کسی که مستطیع شد حج بر او واجب است ولی باید صبر کند تا ایّام مخصوص حج فرا رسد و آنگاه عمل نماید. واجب منجّز: واجبی است که زمان وجوب و واجب یکی است، مانند روزه که در همان وقتی که واجب می گردد در همان وقت هم باید آن را انجام داد. واجب مطلق: واجبی که در هر شرایطی وجوب دارد، مانند نماز. واجب مشروط: واجبی که تنها در شرایط خاصّی واجب می گردد، مانند حج که تنها با شرط استطاعت واجب می شود. واجب موسّع: واجبی است که وقت انجام آن وسیع است، مانند نماز ظهر و عصر که از ظهر تا غروب وقت دارد. واجب مضیّق: واجبی است که دارای وقت مشخّص و محدود است، مانند روزه گرفتن در ماه رمضان. وارث: کسی که ارث می برد. واقف: وقف کننده. وثیقه: سپرده; گرویی. وجه: صورت; دلیل; عنوان. ودی: رطوبتی که گاهی پس از خروج بول مشاهده می شود. ودیعه: امانت. وذی: رطوبتی که گاهی پس از خروج منی مشاهده می شود. وصل به سکون: حرکت آخر کلمه ای را انداختن وبدون وقف آن را به کلمه بعد چسباندن. وصی: کسی که مسؤول انجام وصیّتی شود. وصیّت: سفارش; توصیه هایی که انسان برای کارهای پس از مرگش به دیگری می کند. وضو: شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها برای برپا داشتن نماز. وضوی ارتماسی: وضویی که انسان به عوض آنکه آب را روی صورت و دست هایش بریزد، صورت و دست هایش را در آب فرو می برد و در حال فروبردن یا بیرون آوردن آن قصد وضو می کند. وضوی ترتیبی: وضویی که انسان با ریختن آب به قصد وضو روی صورت و دست هایش آنها را می شوید. وضوی جبیره: آن است که در محل وضو، جبیره باشد. وطن: جایی که انسان برای اقامت و زندگی دائمی خود اختیار کند. وطی: لگدمال کردن; کنایه از عمل جنسی است. وقف به حرکت: در حین ادای حرکت آخرین حرف یک کلمه بین آن و کلمه بعد فاصله انداختن. وکیل: نماینده; کسی که از طرف شخصی اختیار انجام کاری را داشته باشد. ولایت: سرپرستی; صاحب اختیار بودن. ولیّ (یا قیّم): کسی که به دستور شارع مقدّس سرپرست دیگری است مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرایط. (ه) هبه: بخشش. هدم: ویرانی. هدیه: تحفه; ارمغان. (ی) یائسه: زنی که سنّش به حدّی رسیده که دیگر عادت ماهیانه نمی شود.