از نگاه امام خمینی ره بین اخلاق و سیاست چه ارتباطی وجود دارد؟
امام خمینی و اخلاق سیاست ورزی اخلاق و سیاست از مفاهیم مهم در حوزه حکمت عملی و فلسفه سیاسی است که از دیر باز ذهن بسیاری از متفکران را به خود مشغول کرده است. امام خمینی، از جمله اندیشمندان و عالمانی است که تاملاتی عمیق در زمینه اخلاق و سیاست داشته است. از این رو، هدف اصلی ما در این مقاله بررسی ارتباط اخلاق و سیاست از منظر ایشان می‌باشد. فرضیه اصلی مقاله حاضر این است که از دیدگاه امام خمینی، میان اخلاق و سیاست، رابطه تعاملی برقرار است که تعامل به معنای تاثیر و تاثر متقابل می‌باشد. براین اساس، می‌توان اذعان کرد که "میان اخلاق و سیاست، رابطه تداول وجود دارد" که تداول به معنای تاثیر و تاثر متزاید یا فزاینده است. به عبارت دیگر، اخلاق، سیرت سیاست بوده و سیاست، صورت اخلاق و نظام هنجاری و هنجارها می‌باشد. به هر حال، اخلاق و سیاست رابطه تعاملی وثیقی دارند؛ رابطه‌ای که بنا به تفسیر فلاسفه سیاسی؛ هم چون حکیم ابونصر فارابی و خواجه نصیرالدین طوسی، اخلاق به سیاست تَعیُن می‌دهد و سیاست به اخلاق، تَحَصُل می‌بخشد. چه‌بسا نامیدن آثار سیاسی فارابی تحت عناوین: "التنبیه علی سبیل السعاده" و "تحصیل السعاده "که در بردارنده آمیزه‌ای بهینه از اخلاق و سیاست متعالی به منظور توسعه، تعادل و تعالی سیاسی و اجتماعی است، نیز برخاسته از این موضع باشد؛ چرات که آرا و آثار سیاسی فارابی برترین نمونه و نماد برجسته و پایدار پیوستگی اخلاق و سیاست و یگانگی آن‌ها در سیر و ساختار راهبردی جامعه می‌باشد؛ موضوعی که به شدت سبب جلب نظریه سیاسی لئواشتراوس و جذب این نظریه در فلسفه سیاسی وی شده است. رویکردها در باب اخلاق و سیاست درباره نسبت اخلاق و سیاست دیدگاه‌های مختلفی مطرح شده، که در این جا از میان صورت‌های مختلف ما به دو دیدگاه عمده و مهم در باب اخلاق و سیاست اشاره می‌کنیم. الف: نظریه جدایی اخلاق از سیاست گوهر اصلیِ این نظریه آن است که باید میان قواعد اخلاق و الزاماتِ سیاسی تفاوت قائل شد و براساس واقعیت و با در نظر گرفتن منافع و مصالح، به اقدام سیاسی دست زد. بر اساس این رویکرد، توجه به اخلاق در سیاست، به شکست در عرصه سیاست می‌انجامد؛ زیرا مدار اخلاق، حق و حقیقت است و حال آن که غرضِ سیاست، منفعت و مصلحت می‌باشد. اخلاق از ما می‌خواهد که حقیقت را گرچه بر ضد خودمان باشد بگوییم، حق‌کشی نکنیم، با انسان‌ها همانند ابزار رفتار نکنیم، همواره پایبند عدالت باشیم، دروغ نگوییم، از فریب‌کاری بپرهیزیم، حقایق را پنهان نکنیم و... . حال آن که لازمه سیاست، دست شستن از پاره‌ای اصول اخلاقی است و اساساً هرگونه اقدامِ سیاسی، با اخلاق‌ستیزی و زیر پا نهادنِ فضایل اخلاقی آغاز می‌شود و بدونِ "دست‌های آلوده" هیچ فعالیتِ سیاسی‌ای ممکن نیست. از این منظر، سیاست چیزی جز عرصه‌ای برای کسب، توسعه و حفظ قدرت نیست و اینها تنها با فدا کردنِ اصول اخلاقی حاصل می‌شود، که در پس هر اقدام سیاسی، انبوهی از فضایلِ له شده اخلاقی به چشم می‌خورد.(2) آموزه جدایی اخلاق از سیاست، در دوره مدرنیته و نزد ماکیاولی کاملاً آشکار است. و همان گونه که کتاب معروف "شهریار" صراحت دارد، وی از تعارض جواب خود با نگاه سنت آگاه بود و از طرح آن خوف داشت. البته به بیان اشتراوس، طرحی که وی ارائه می‌کرد به اندازه خود جامعه سیاسی قدمت داشت. با این حال، چیزی در کار او تازه و استثنایی بود؛ زیرا در کار او شجاعتی به چشم می‌خورد که در هیچ کس پیش از او دیده نشده بود. اشتراوس می‌گوید: کسان زیادی؛ نظیر گالکز یا تراسیماخوس، بوده‌اند که "آموزه‌های شیطانی" نظیر آموزه‌های وی را تعلیم داده‌اند، اما همه این کار را در پشت درهای بسته انجام می‌دادند، تنها ماکیاولی بود که این کار را در ملا عام و با نام و رسم خود انجام می‌دهد. به هر حال، در تصویر ارائه شده توسط او، جهان سیاست، جهانی برین، مافوق اخلاق و به این معنا اساسا غیر اخلاقی بود. بالاتر از آن، به دید وی از آنجایی که سیاست، شرط یا پیش نیاز کمال و ارتقای انسانی است، نه تنها نمی‌توانست بر پایه اخلاق که در درون شهر ممکن می‌شود، مورد داوری قرار گیرد، بلکه خود مبنای داوری و نحوه رویکرد به اخلاق یا دین نیز بود. از این منظر، سیاست، منطق ویژه خود را پیدا می‌کرد، که نمی‌توانست و نمی‌بایست مورد داوری اخلاقی قرار گیرد، چون قد اخلاق به قد سیاست نمی‌رسید و خود مدیون آن بود. به همین دلیل، حوزه‌ای که بیش از اخلاق و در نبود آن شکل می‌گرفت نمی‌توانست و نمی‌بایست هدفی اخلاقی را وجهه همت خود قرار دهد. البته به نظر ماکیاولی، سیاست هرگاه که منطق و کارویژه آن اقتضاء می‌کرد، می‌توانست و می‌بایست به اخلاق تمسک جسته و آن را ارتقا دهد، همان طور که می‌توانست و می‌بایست به دین پناه جوید و دین پناه و دین پرور شود. بر همین پایه است که ماکیاولی به جویای قدرت یا شاهزاده توصیه می کند که به اقتضای اهدافش و به عنوان وسیله‌ای در جهت نیل به آنها از دین بهره ببرد. اما این نظر به الزام آن به قواعد اخلاق نبود، کما این که تبعیت آن را از دین نشان نمی‌دهد، که سیاست که بیرون و متقدم بر اخلاق شکل می‌گیرد، بر هر چیز دیگری تقدم دارد و از این رو می‌توان امور دیگری؛ از جمله اخلاق یا دین را درخدمت اهداف و غایات خود درآورد. به همین دلیل، اگر منطق سیاست اقتضا کرد می‌تواند ارتقای اخلاق و دین را دنبال کند، اما اگر این منطق اقتضا نکرد می‌تواند هدم دین و اخلاق را به صورت جزئی یا کلا هدف گیرد، کما این که در اکثر موارد در دنیای متجدد چنین کرد.(1) ب: نظریه یگانگی اخلاق و سیاست طبق این نظریه، اخلاق، سیاست فردی و سیاست، اخلاق جمعی است. اخلاق و سیاست هر دو از شاخه‌های حکمت عملی و در پی تامین سعادت انسان هستند. بنابراین، نمی‌توان مرز قاطعی میان اخلاق و سیاست قائل شد و هر یک را به حوزه‌ای خاص منحصر ساخت. هم‌چنین این دو نمی‌توانند ناقض یکدیگر باشند؛ زیرا از جمله وظایف سیاست، پرورش معنویِ شهروندان، اجتماعی ساختن آنان، تعلیم دیگر خواهی و رعایت حقوق دیگران است و این، چیزی جز قواعد اخلاقی نمی‌باشد و لذا فرد در حیطه زندگیِ شخصی، همان فردِ در عرصه زندگیِ اجتماعی است. بنابراین، گرچه می‌توان از اصولی که حاکم بر جمع و قواعد زندگی جمعی است، نام برد، اما چنان نیست که این اصول بر خلافِ اصولِ حاکم بر زندگی فردی باشد؛ برای مثال، همیشه فردِ آزاد مسئول رفتار خویش است و این مسئولیت، در حالت جمعی گرچه ممکن است کمی ضعیف‌تر باشد نیز وجود دارد و کسی نمی‌تواند مدعی بی‌مسئولیتی در جمع شود و نتایج رفتارش را به عهده نگیرد. این دیدگاه، نظام اخلاقی را در دو عرصه زندگی فردی و اجتماعی معتبر می‌شمارد و معتقد است که هر آن‌چه در سطحِ فردی اخلاقی می‌باشد، در سطح اجتماعی نیز چنین است و هر آن چه در سطحِ فردی و برای افراد غیراخلاقی باشد، در سطح اجتماعی و سیاسی و برای دولت‌مردان نیز غیراخلاقی است. برای نمونه، اگر فریب‌کاری در سطح افراد، اعمال بدی است، برای حاکمیت نیز بد به شمار می‌رود و نمی‌توان آن را مجاز به نیرنگ‌بازی دانست و اگر شهروندان باید صادق باشند، حکومت نیز باید صداقت‌پیشه کند، از این رو، هیچ حکومتی نمی‌تواند در عرصه سیاست، خود را به ارتکاب اعمال غیر اخلاقی مجاز بداند و مدعی شود که این کار لازمه سیاست بوده است.(3) در دوره یونان باستان، فیلسوفان، مباحث اخلاقی را مطرح می‌کنند و تلاش برای ترسیم و توضیح چگونگی زندگی‌اخلاقی را می‌توان در آرای سقراط، افلاطون، ارسطو و ... مشاهده کرد. افلاطون در کتاب "جمهور" آورده است : گفتم: ای دوست عزیز! باز فراموش کردی که کار قانونگذار این نیست که حداکثر سعادت را برای طبقه مخصوصی‌از اهالی شهر فراهم کند، بلکه این است که زندگانی شایسته‌ای برای همه شهر تامین نماید، خواه با پند و اندرز باشد، و خواه اینکه با جبر، بین اهالی سازش ایجاد کند و موجب شود که آنان از سودی که هر یک به سهم خود می‌تواند به جامعه برساند، به‌طور مشترک استفاده نمایند.(4) نکته مهم در نگرش افلاطون آن است که حاکم از جایگاه بسیار بالایی برخوردار بوده و بیشترین حساسیت متوجه وی‌است. افلاطون که دل‌آزرده از رقابت‌های سیاسی و به‌طورکلی وضعیت نابسامان جامعه خویش است، شایستگان تصدی قدرت را فقط در دایره فیلسوفان کسانی که به درک عالم مثل نایل آمده‌اند قابل جست‌وجو می‌داند؛ زیرا اخلاق فردی و اخلاق حکومتی نزد افلاطون یکی است. به‌نظر افلاطون همراه کردن اخلاق، حکمت و سیاست، جامعه مطلوب را به‌وجود خواهد آورد. ارسطو نیز مبنای ارزیابی سیاسی و نظام سیاسی مطلوب را اخلاق قرار داده است؛ البته به‌رغم این‌که شهروند خوب را به‌طور لزوم آدم خوب ندانسته، اما سعادت فرد و جامعه را یکسان درنظر گرفته است. به گفته وی، بهترین زندگی، چه برای فرد، چه برای کشورها آن است که به فضیلت آراسته و به وسایل کافی برای شرکت در کارهای‌فضیلت‌آمیز مجهز باشند...، ولی هنوز این نکته باقی است که آیا سعادت فرد و کشور هر دو از یک نوع است یا با یکدیگر تفاوت دارد. در این‌جا نیز پاسخ روشن است. همگان متفق‌اند که سعادت فرد و اجتماع یکی است.(5) تامین فضیلت هر کشور، نه کار بخت، بلکه حاصل دانش و مملکت داری است. فضیلت هر کشور وابسته به آن است که، افرادی که در حکومت شرکت دارند، دارای فضیلت باشند و در کشور ما، همه افراد در کار حکومت شریک‌اند؛ پس باید ببینیم که چگونه هرکس صاحب فضیلت می‌شود. روشن است که فضیلت و نیکی از سه چیز پدید می‌آید: منش، عادت و خرد.(6) ارسطو با این‌که بر فضیلت به مثابه بنیان سیاست تاکید داشت، ولی در ارائه معیار برای تعیین بهترین حکومت‌ها بر اعتدال تاکید می‌کند، که هم در اخلاق، هم در سیاست، مطلوب او هستند.(7) اخلاق و سیاست از دیدگاه امام خمینی امام خمینی در یک تقسیم‌بندی، حکمت را به نظری و عملی تقسیم می‌کند، قسم اول از علوم سه‌گانه را جزء حکمت نظری، و قسم دوم و سوم را جزء حکمت عملی قرار می‌دهد.(8) ایشان در تقسیم‌بندی علوم به حکمت نظری‌و عملی، می‌نویسد: "برای انسان یک عقل نظری است، که آن ادراک است و یک عقل عملی است که کارهای معقوله را عملی می‌کند، ولی ما می‌گوئیم: در هر دوی اینها عمل لازم است و عقل نظری به عقل عملی برمی‌گردد، چنانکه عقل عملی هم به عقل نظری برمی‌گردد، و در نظری هم که درک و علم است، عمل لازم است".(9) و نهایتاً اینکه "... پس غایت هر دو عقل در آخر یکی شد ولو در آغاز از هم جدا بودند. ناگفته نماند: ]که [کمال انسانی به عقل عملی است نه به عقل نظری، چنانکه گفتیم : ممکن است انسان، برهان داشته باشد، ولی در مرتبه کفر و شرک باقی بماند، ولی عقل عملی همان ارجاع کثرت به وحدت عملاً و خارجاً است، لذا کمال انسان به عقل عملی‌اوست نه به عقل نظری."(10) و در جای دیگر می‌گوید: "علوم مطلقاً عملی هستند حتی علوم معارف که یک نحوه عملی در آنها نیز هست."(11) در تقسیم‌بندی فوق علم و عمل روابطی متقابل دارند، و هر کدام به دیگری بازگشت می‌کند، ولی در اندیشه امام خمینی عمل جایگاه برتری از نظر دارد، چرا که حوزه عقل عملی همان حوزه اجتهاد سیاسی است که از آن تعبیر به سیاست مُدُن (فقه سیاسی) شده است و "عقل عملی دانشی است که مودی به "حسن تدبیر" در زندگی سیاسی‌است... حسن تدبیر نوعی درست عمل کردن است از آن حیث که آدمی را به سوی هدفی رهنمون می‌کند که عقل عملی به درستی دریافته است. به عبارت دیگر، حسن تدبیر رسیدن به نتیجه مطلوب سیاسی از راه درست است و این امر بیش از اجتهاد و شناخت نظری نیازمند تجربه مستمر در فهم مصالح و طرق عملی تحقق آنها است."(12) از دیدگاه امام، هدف علم اخلاق و هدف اخلاق از نظر اسلام، سعادت و کمال ابدی انسان؛ این یعنی تقرب به خداست و آنچه که موجب تضمین سعادت انسان در حیات ابدی می‌شود، این است که انسان در حرکت خود از دنیا به آخرت با خود، قلب سلیم یا روح سالم ببرد. اخلاق نیز نقش تعیین کننده‌ای در سلامت روح و شاکله انسان دارد. مسئله اخلاق و تهذیب نفس به‌قدری مهم است که قرآن کریم تزکیه انسان‌ها را مهمترین هدف بعثت انبیا معرفی‌می نماید: (سوره جمعه،2). امام خمینی درباره اهمیت اخلاق چنین می‌فرماید: "اشتغال به تهذیب نفس و تصفیه اخلاق که فی‌الحقیقه خروج از تحت سلطه ابلیس و حکومت شیطان است از بزرگترین مهمات و اوجب واجبات عقلیه است".(13) سیاست حضرت امام(ره) از سیاست، تعریفی همه فهم و بسیار روان و ساده، و نه کلاسیک و آموزشی ارائه کرده است. ایشان این تعریف را در ضمن نقل خاطره‌ای به صورت زیر بیان کرده‌اند : "آن مردک ]یکی از مقامات دولتی ایران [وقتی که آمد ]در زندان [پیش من گفت : "سیاست، عبارت از بد ذاتی، دروغ گویی و... خلاصه پدر سوختگی است و این را بگذارید برای ما!" راست هم می گفت، اگر سیاست عبارت از اینهاست، مخصوص آنها می‌باشد. اسلام که سیاست دارد، مسلمانان که دارای سیاست می باشند، ائمه هدی(علیهم السلام) که ساسه العباد هستند، غیر این معنایی است که او می‌گفت.(14) بیان فوق آشکارا بر وجود دو نوع سیاست در این دیدگاه دلالت دارد: سیاست معمول در دنیای حاضر که سیاست گذاران غیرمذهبی آن را طراحی و اجرا می کنند و سیاستی برخاسته از متن دین که با عینیت‌های موجود در حوزه سیاست کنونی دنیا تفاوت ماهوی و صوری دارد. سیاست نوع اول را با استفاده از مبانی فکری حضرت امام(ره) می‌توان سیاست ضاله و سیاست دوم را سیاست عادله نامید. در جای دیگری نیز ایشان به سیاست عادله در بیان خود اشاره کرده و آن را پذیرفته‌اند: "اسلام برای اقامه حکومتی عدل گستر آمده است".(15) چنان که از این کلام به دست می‌آید، هدف دین بر پایی حکومتی است که هدفش تدوین و اعمال سیاستی در جهت اجرای عدالت است. به عبارت دیگر، هدف دین از این منظر ایجاد سیاست عادله است. بدین ترتیب، سیاست ضاله در نگاه حضرت امام(ره) شیوه اداره بشری جامعه است که از مکتب اسلام بر نخاسته باشد. در این سیاست که مورد قبول دین اسلام نیست، توجیه وسیله با هدف امری طبیعی است و چون اهداف مطرح شده در این جا مبتنی بر مذهب نیستند، ابزارهای دست یابی به آنها نیز اصولا با ابزارهای مکتبی دست یابی به هدف، تفاوت ذاتی خواهند داشت. به همین دلیل است که حضرت امام(ره) این نوع سیاست را غیر از سیاستی دانسته اند که در اسلام موجود است و مسلمانان به آن معتقدند و به دست "ساسه العباد" اعمال شده است. نکته مهمی که از بیان بالا استنباط می شود آن است که برای دین و سیاست در این دیدگاه دو مبنای جداگانه تصویر نشده است، بلکه دین پایه قرار گرفته و سیاست در جوهر آن قرار داده شده و این دیدگاه، متفاوت از نظریه‌ای است که به سیاست، مبنای دنیوی می‌دهد و برای سیاست پایه‌ای الهی قائل می شود و حکومت دین بر سیاست حداقل از حیث نظری را نتیجه می گیرد و یا آن دو را جدای از یکدیگر تصور می کند. با این توصیف، سیاست مورد نظر حضرت امام آن نحو اداره انسان و جامعه انسانی است که با احکام اسلامی منافاتی نداشته باشد. عدم مغایرت این نوع مدیریت انسان و جامعه انسانی با قوانین اسلام حاکی از وجود عین آنها در آن مکتب یا حداقل تایید آنها توسط دین اسلام است. حال با توجه به این تعریف از دین و سیاست باید دید در دنیای مفهوم، رابطه این دو چگونه تصویر شده است. ارتباط متقابل اخلاق و سیاست از نظر امام خمینی، در اسلام اخلاق و سیاست به طور همزمان مورد توجه‌اند. از سویی برای عمل به قوانینی چون عدالت و رفع و دفع ظلم و جور، وجود مجری و تشکیل حکومت ضروری است و از سویی، دستگاه‌های حکومتی و مسوولین موظف به مراعات اخلاق اسلامی هستند. این نکته با بحث تقدم اخلاق بر سیاست تا اندازه‌ای متفاوت می‌گردد و علت تفاوت این مساله در مورد امام، دیدگاه و موضع خاص وی نسبت به سیاست است. به دلایل دیگر این امر در ادامه اشاره خواهد شد. اندیشه‌های اخلاقی امام خمینی غالباً قبل از آغاز فعالیت‌های سیاسی امام و مقابله با رژیم نگاشته شده است و آثار سیاسی امام، همچون بحث ولایت فقیه به بعد از آن اختصاص دارد. از این رو، ارتباطی که امام میان دو مقوله اخلاق و سیاست برقرار نموده به دوره دوم تعلق دارد؛ چنان که امام در صفحات آغازین کتاب ولایت فقیه نیز، این اندیشه را در تضاد با جدایی اخلاقیات از سیاست دانسته است. از این رو، نمی‌توان اندیشه سیاسی امام را جدای از مباحث اخلاقی وی بررسی نمود. 1. عدالت و اخلاق هدف اساسی از برقراری حکومت، تحقق عدالت در جامعه است که در تشکیل حکومت و تعیین غایات آن و نیز در ویژگی‌های حاکم بر آن نقش تعیین کننده دارد. حکومت عادلانه نیز زمینه ساز حکومتی اخلاقی است. قبل از هرچیز لازم است که ببینیم امام از مفهوم عدالت چه برداشتی دارند، به این معنا که به لحاظ مفهومی عدالت را چگونه معنا می‌کنند. امام، ارزش‌ها را به طور کلی، در یک تقسیم بندی، در دو گروه قرار می‌دهند : ارزش‌های مادی و ارزش‌های معنوی. ارزش‌های مادی به مقتضای زمان و شرایط اجتماعی دچار تغییر می‌شوند، ولی ارزش‌های معنوی مشمول زمان و مکان نمی‌شوند و در شرایط تاریخی و اجتماعی مختلف زندگی بشر همواره غیرقابل تغییرند. امام عدالت را از جمله ارزش‌های معنوی دانسته و می‌فرمایند : (عدالت اجتماعی، حکومت عدل و رفتار عادلانه و بسط عدالت اجتماعی در بین ملت‌ها و امثال اینها، که درصدر اسلام یا قبل از اسلام، از آن وقتی که انبیاء مبعوث شدند، وجود داشته و قابل تغییر نیست، عدالت معنایی نیست که تغییر بکند، یک وقت صحیح و زمانی غیرصحیح باشد، ]این ارزش‌ها [ارزش‌های همیشگی هستند که قبل از صنعتی شدن کشورها، ضمن و بعدا، در آن نیز وجود داشته و دارد. عدالت ارتباطی با این امور ندارد).(16) در واقع امام اجرای عدالت را در یک محیط اجتماعی و جامعه به عنوان یک اصل می‌دانند که جزء قوانین زندگی اجتماعی محسوب می‌شود و تازمانی که اجتماعی بشری موجود باشد، همواره این اصل در آن، مورد توجه است: امام می‌فرماید: (اجرای قوانین بر معیار قسط و عدل و جلوگیری از حکومت جائرانه و بسط عدالت فردی و اجتماعی. . . و جلوگیری از استعمار و استثمار و استعباد. . . و راه بردن جامعه به موازین عقل و عدل و انصاف... چیزهایی نیست که با مرور زمان در طول تاریخ بشر و زندگی اجتماعی کهنه شود. این دعوی به مثابه آن است که گفته شود: قواعد عقلی و ریاضی در قرن حاضر باید عوض شود و به جای آن قواعد دیگر نشانده شود. اگر در صدر خلقت، عدالت اجتماعی باید جاری شود و از ستم‌گری و چپاول باید جلوگیری شود، امروز چون قرن اتم است آن روش کهنه شده.(17) ]است[). امام عدالت را از جمله هدف‌های مهم انبیاء ذکر می‌کنند، آن‌هم از طریق ساختن حکومت و می‌فرمایند: (مهم‌ترین وظیفه انبیا (ع) برقرارساختن یک نظام عادلانه اجتماعی از طریق اجرای قوانین و احکام است... هدف بعثت‌ها به طورکلی این است که مردمان براساس روابط اجتماعی عادلانه نظم و ترتیب پیدا کرده... و این با تشکیل حکومت و اجرای احکام امکان‌پذیر است، خواه نبی خود موفق به تشکیل حکومت شود؛ مانند رسول اکرم(ص) و خواه پیروانش پس از وی توفیق تشکیل حکومت و برقراری نظام عادلانه اجتماعی را پیدا کنند).(18) 3.آزادی و اخلاق در زمینه آزادی و نقش آن در ارتباط با اخلاق، مطالب زیادی در آثار امام خمینی وجود دارد. از منظر ایشان، اساساً با تحقق آزادی و به ویژه آزادی‌های سیاسی در جامعه و فقدان نظام سیاسی استبدادی، اخلاق معنا و مفهوم می‌یابد. در گستره و سپهر آزادی است که می‌توان دریافت که جامعه از اخلاق بهره‌ای برده و یا عناصر اخلاقی از آن جامعه رخت بربسته و مفاسد و رذائل سر برآورده است. به یک معنا، آزادی به گونه‌ای آشکار کننده و کاشف زوایای مفاسد پنهانی و ضد اخلاقی است که در درون جامعه وجود داشته است و به دلیل غیبت آزادی و گستردگی دامنه استبداد، خودش را نشان نمی‌داده و حتی گمان می‌شده است که جامعه کاملاً اخلاقی است و مردم از فضائل اخلاقی برخوردار و بهره‌مندند، غافل از این‌که نظام استبدادی و ذهنیت استبداد زده موجود در جامعه که باز هم بازتولید شده ساختار استبدادی است اجازه بروز و ظهور شخصیت واقعی جامعه را نمی‌داده است و هر چه بوده، تملق، دورویی، ریا، چاپلوسی، دروغ، تهمت و کج‌روی، و در یک کلام، سیطره رذائل و مفاسد اخلاقی بوده است و نه اخلاق و فضائل و ارزش‌های اخلاقی. در چنین وضعیتی و در صورت تحقق آزادی، کاری که آزادی انجام می‌دهد، صرفاً آشکار ساختن این گونه مفاسد و رذائل اخلاقی است و حداقل اینکه، جامعه و حاکمان را متوجه ساخته و احتمالاً به چاره‌جویی وادار می‌سازد. آزادی در این صورت به مثابه روش و نورافکنی است که با ابزاری شدن خود و روشنایی بخشیدن به تاریک‌ترین لایه‌های اجتماع، می‌تواند همه ابعاد و زوایای جامعه را به ما نشان دهد و واقعیات موجود را بازتاب دهد. در اینجا می‌توان با کواکبی هم عقیده شد و استبداد و فقدان آزادی را مسوول ضعف، انحطاط و فساد اخلاق در جامعه معرفی نمود. به نظر وی: استبداد در اکثر میل‌های طبیعی تصرف نموده اخلاق نیکو را ضعیف یا فاسد یا به کلی‌نابود می‌سازد. استبداد باعث تغییرات و تاثیراتی در اخلاق آدمیان می‌شود. از جمله اینکه بسیاری از نیکان، نخبگان و اندیشمندان را مجبور می‌سازد تا سکوت پیشه کنند یا با ریا و نفاق خو گیرند که از صفات مذموم و ناپسند شمرده شده و غیر اخلاقی است. از سوی دیگر، به بدان یاری می‌رساند، تا در کمال امنیت بسر برند. و حتی از عیب‌جویی و رسوایی نیز ایمن باشند؛ زیرا استبداد، پرده‌ای بر آن خواهد افکند که عبارت از ترس مردم از پاداش شهادت دادن و بیم از عاقبت افشای اسرار و عیوب فاجران است.(19) آزادی، شرایط و زمینه پرورش اخلاق را در جامعه فراهم می‌آورد و اساساً پختگی فضایل اخلاقی و تحقق جامعه اخلاقی در گرو تجربه‌اندوختن آزادانه است. از این رو، آزادی نقشی با اهمیت در پیشرفت مادی و تعالی معنوی جامعه انسانی دارد و مهم ترین مصادیق آزادی در دنیای کنونی، آزادی‌های سیاسی، همانند آزادی بیان، احزاب، اجتماعات، عقیده و تفکر و امثال اینها است، که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز پذیرفته شده است. امام خمینی نقطه مقابل سعادت بشر را که سقوط و انحطاط است، نتیجه سلب آزادی از انسان و تسلیم شدن او در برابر سایر انسان‌ها می‌داند.(20) پی‌نوشت‌ها : 1. علیرضا صدرا، تعامل اخلاق و سیاست، ص15. 2. سید حسن اسلامی، امام، اخلاق، سیاست، ص 173 - 172. 3. امام، اخلاق، سیاست، ص208 - 207. 4. همان، ص 405. 5. ارسطو، سیاست، ص 286. 6. همان، ص 312. 7. همان، ص 179. 8. امام خمینی، تقریرات فلسفه، ج 3، ص 341. 9. همان. 10. همان، ص 354. 11. امام خمینی، شرح چهل حدیث، ص 527. 12. فیرحی، داود، امام خمینی: اجتهاد و سیاست، ص 305 - 304. 13. امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 68. 14. نامه ای از امام موسوی کاشف الغطا، ص 193 - 192 و نیز ص 8 - 7. 15. امام خمینی، شئون و اختیارات ولی فقیه (ترجمه ولایت فقیه از کتاب البیع)، ص 20. 16. صحیفه نور، ج10، ص 89. 17. صحیفه نور، ج 21، ص 178 - 177. 18. همان، ج1، ص 272. 19. سید عبدالرحمن کواکبی. طبیعت استبداد، ص 127. 20. صحیفه نور، ج 5، ص 388. ( منبع : امام خمینی و اخلاق سیاست ورزی ، فاطمه نامور ، پگاه حوزه ، شماره 280 ، خرداد 89 )
عنوان سوال:

از نگاه امام خمینی ره بین اخلاق و سیاست چه ارتباطی وجود دارد؟


پاسخ:

امام خمینی و اخلاق سیاست ورزی
اخلاق و سیاست از مفاهیم مهم در حوزه حکمت عملی و فلسفه سیاسی است که از دیر باز ذهن بسیاری از متفکران را به خود مشغول کرده است. امام خمینی، از جمله اندیشمندان و عالمانی است که تاملاتی عمیق در زمینه اخلاق و سیاست داشته است. از این رو، هدف اصلی ما در این مقاله بررسی ارتباط اخلاق و سیاست از منظر ایشان می‌باشد.
فرضیه اصلی مقاله حاضر این است که از دیدگاه امام خمینی، میان اخلاق و سیاست، رابطه تعاملی برقرار است که تعامل به معنای تاثیر و تاثر متقابل می‌باشد. براین اساس، می‌توان اذعان کرد که "میان اخلاق و سیاست، رابطه تداول وجود دارد" که تداول به معنای تاثیر و تاثر متزاید یا فزاینده است. به عبارت دیگر، اخلاق، سیرت سیاست بوده و سیاست، صورت اخلاق و نظام هنجاری و هنجارها می‌باشد. به هر حال، اخلاق و سیاست رابطه تعاملی وثیقی دارند؛ رابطه‌ای که بنا به تفسیر فلاسفه سیاسی؛ هم چون حکیم ابونصر فارابی و خواجه نصیرالدین طوسی، اخلاق به سیاست تَعیُن می‌دهد و سیاست به اخلاق، تَحَصُل می‌بخشد. چه‌بسا نامیدن آثار سیاسی فارابی تحت عناوین: "التنبیه علی سبیل السعاده" و "تحصیل السعاده "که در بردارنده آمیزه‌ای بهینه از اخلاق و سیاست متعالی به منظور توسعه، تعادل و تعالی سیاسی و اجتماعی است، نیز برخاسته از این موضع باشد؛ چرات که آرا و آثار سیاسی فارابی برترین نمونه و نماد برجسته و پایدار پیوستگی اخلاق و سیاست و یگانگی آن‌ها در سیر و ساختار راهبردی جامعه می‌باشد؛ موضوعی که به شدت سبب جلب نظریه سیاسی لئواشتراوس و جذب این نظریه در فلسفه سیاسی وی شده است.

رویکردها در باب اخلاق و سیاست
درباره نسبت اخلاق و سیاست دیدگاه‌های مختلفی مطرح شده، که در این جا از میان صورت‌های مختلف ما به دو دیدگاه عمده و مهم در باب اخلاق و سیاست اشاره می‌کنیم.

الف: نظریه جدایی اخلاق از سیاست
گوهر اصلیِ این نظریه آن است که باید میان قواعد اخلاق و الزاماتِ سیاسی تفاوت قائل شد و براساس واقعیت و با در نظر گرفتن منافع و مصالح، به اقدام سیاسی دست زد. بر اساس این رویکرد، توجه به اخلاق در سیاست، به شکست در عرصه سیاست می‌انجامد؛ زیرا مدار اخلاق، حق و حقیقت است و حال آن که غرضِ سیاست، منفعت و مصلحت می‌باشد. اخلاق از ما می‌خواهد که حقیقت را گرچه بر ضد خودمان باشد بگوییم، حق‌کشی نکنیم، با انسان‌ها همانند ابزار رفتار نکنیم، همواره پایبند عدالت باشیم، دروغ نگوییم، از فریب‌کاری بپرهیزیم، حقایق را پنهان نکنیم و... . حال آن که لازمه سیاست، دست شستن از پاره‌ای اصول اخلاقی است و اساساً هرگونه اقدامِ سیاسی، با اخلاق‌ستیزی و زیر پا نهادنِ فضایل اخلاقی آغاز می‌شود و بدونِ "دست‌های آلوده" هیچ فعالیتِ سیاسی‌ای ممکن نیست. از این منظر، سیاست چیزی جز عرصه‌ای برای کسب، توسعه و حفظ قدرت نیست و اینها تنها با فدا کردنِ اصول اخلاقی حاصل می‌شود، که در پس هر اقدام سیاسی، انبوهی از فضایلِ له شده اخلاقی به چشم می‌خورد.(2)
آموزه جدایی اخلاق از سیاست، در دوره مدرنیته و نزد ماکیاولی کاملاً آشکار است. و همان گونه که کتاب معروف "شهریار" صراحت دارد، وی از تعارض جواب خود با نگاه سنت آگاه بود و از طرح آن خوف داشت. البته به بیان اشتراوس، طرحی که وی ارائه می‌کرد به اندازه خود جامعه سیاسی قدمت داشت. با این حال، چیزی در کار او تازه و استثنایی بود؛ زیرا در کار او شجاعتی به چشم می‌خورد که در هیچ کس پیش از او دیده نشده بود. اشتراوس می‌گوید: کسان زیادی؛ نظیر گالکز یا تراسیماخوس، بوده‌اند که "آموزه‌های شیطانی" نظیر آموزه‌های وی را تعلیم داده‌اند، اما همه این کار را در پشت درهای بسته انجام می‌دادند، تنها ماکیاولی بود که این کار را در ملا عام و با نام و رسم خود انجام می‌دهد. به هر حال، در تصویر ارائه شده توسط او، جهان سیاست، جهانی برین، مافوق اخلاق و به این معنا اساسا غیر اخلاقی بود. بالاتر از آن، به دید وی از آنجایی که سیاست، شرط یا پیش نیاز کمال و ارتقای انسانی است، نه تنها نمی‌توانست بر پایه اخلاق که در درون شهر ممکن می‌شود، مورد داوری قرار گیرد، بلکه خود مبنای داوری و نحوه رویکرد به اخلاق یا دین نیز بود. از این منظر، سیاست، منطق ویژه خود را پیدا می‌کرد، که نمی‌توانست و نمی‌بایست مورد داوری اخلاقی قرار گیرد، چون قد اخلاق به قد سیاست نمی‌رسید و خود مدیون آن بود. به همین دلیل، حوزه‌ای که بیش از اخلاق و در نبود آن شکل می‌گرفت نمی‌توانست و نمی‌بایست هدفی اخلاقی را وجهه همت خود قرار دهد. البته به نظر ماکیاولی، سیاست هرگاه که منطق و کارویژه آن اقتضاء می‌کرد، می‌توانست و می‌بایست به اخلاق تمسک جسته و آن را ارتقا دهد، همان طور که می‌توانست و می‌بایست به دین پناه جوید و دین پناه و دین پرور شود. بر همین پایه است که ماکیاولی به جویای قدرت یا شاهزاده توصیه می کند که به اقتضای اهدافش و به عنوان وسیله‌ای در جهت نیل به آنها از دین بهره ببرد. اما این نظر به الزام آن به قواعد اخلاق نبود، کما این که تبعیت آن را از دین نشان نمی‌دهد، که سیاست که بیرون و متقدم بر اخلاق شکل می‌گیرد، بر هر چیز دیگری تقدم دارد و از این رو می‌توان امور دیگری؛ از جمله اخلاق یا دین را درخدمت اهداف و غایات خود درآورد. به همین دلیل، اگر منطق سیاست اقتضا کرد می‌تواند ارتقای اخلاق و دین را دنبال کند، اما اگر این منطق اقتضا نکرد می‌تواند هدم دین و اخلاق را به صورت جزئی یا کلا هدف گیرد، کما این که در اکثر موارد در دنیای متجدد چنین کرد.(1)

ب: نظریه یگانگی اخلاق و سیاست
طبق این نظریه، اخلاق، سیاست فردی و سیاست، اخلاق جمعی است. اخلاق و سیاست هر دو از شاخه‌های حکمت عملی و در پی تامین سعادت انسان هستند. بنابراین، نمی‌توان مرز قاطعی میان اخلاق و سیاست قائل شد و هر یک را به حوزه‌ای خاص منحصر ساخت. هم‌چنین این دو نمی‌توانند ناقض یکدیگر باشند؛ زیرا از جمله وظایف سیاست، پرورش معنویِ شهروندان، اجتماعی ساختن آنان، تعلیم دیگر خواهی و رعایت حقوق دیگران است و این، چیزی جز قواعد اخلاقی نمی‌باشد و لذا فرد در حیطه زندگیِ شخصی، همان فردِ در عرصه زندگیِ اجتماعی است. بنابراین، گرچه می‌توان از اصولی که حاکم بر جمع و قواعد زندگی جمعی است، نام برد، اما چنان نیست که این اصول بر خلافِ اصولِ حاکم بر زندگی فردی باشد؛ برای مثال، همیشه فردِ آزاد مسئول رفتار خویش است و این مسئولیت، در حالت جمعی گرچه ممکن است کمی ضعیف‌تر باشد نیز وجود دارد و کسی نمی‌تواند مدعی بی‌مسئولیتی در جمع شود و نتایج رفتارش را به عهده نگیرد.
این دیدگاه، نظام اخلاقی را در دو عرصه زندگی فردی و اجتماعی معتبر می‌شمارد و معتقد است که هر آن‌چه در سطحِ فردی اخلاقی می‌باشد، در سطح اجتماعی نیز چنین است و هر آن چه در سطحِ فردی و برای افراد غیراخلاقی باشد، در سطح اجتماعی و سیاسی و برای دولت‌مردان نیز غیراخلاقی است. برای نمونه، اگر فریب‌کاری در سطح افراد، اعمال بدی است، برای حاکمیت نیز بد به شمار می‌رود و نمی‌توان آن را مجاز به نیرنگ‌بازی دانست و اگر شهروندان باید صادق باشند، حکومت نیز باید صداقت‌پیشه کند، از این رو، هیچ حکومتی نمی‌تواند در عرصه سیاست، خود را به ارتکاب اعمال غیر اخلاقی مجاز بداند و مدعی شود که این کار لازمه سیاست بوده است.(3)
در دوره یونان باستان، فیلسوفان، مباحث اخلاقی را مطرح می‌کنند و تلاش برای ترسیم و توضیح چگونگی زندگی‌اخلاقی را می‌توان در آرای سقراط، افلاطون، ارسطو و ... مشاهده کرد. افلاطون در کتاب "جمهور" آورده است :
گفتم: ای دوست عزیز! باز فراموش کردی که کار قانونگذار این نیست که حداکثر سعادت را برای طبقه مخصوصی‌از اهالی شهر فراهم کند، بلکه این است که زندگانی شایسته‌ای برای همه شهر تامین نماید، خواه با پند و اندرز باشد، و خواه اینکه با جبر، بین اهالی سازش ایجاد کند و موجب شود که آنان از سودی که هر یک به سهم خود می‌تواند به جامعه برساند، به‌طور مشترک استفاده نمایند.(4)
نکته مهم در نگرش افلاطون آن است که حاکم از جایگاه بسیار بالایی برخوردار بوده و بیشترین حساسیت متوجه وی‌است. افلاطون که دل‌آزرده از رقابت‌های سیاسی و به‌طورکلی وضعیت نابسامان جامعه خویش است، شایستگان تصدی قدرت را فقط در دایره فیلسوفان کسانی که به درک عالم مثل نایل آمده‌اند قابل جست‌وجو می‌داند؛ زیرا اخلاق فردی و اخلاق حکومتی نزد افلاطون یکی است. به‌نظر افلاطون همراه کردن اخلاق، حکمت و سیاست، جامعه مطلوب را به‌وجود خواهد آورد.
ارسطو نیز مبنای ارزیابی سیاسی و نظام سیاسی مطلوب را اخلاق قرار داده است؛ البته به‌رغم این‌که شهروند خوب را به‌طور لزوم آدم خوب ندانسته، اما سعادت فرد و جامعه را یکسان درنظر گرفته است. به گفته وی، بهترین زندگی، چه برای فرد، چه برای کشورها آن است که به فضیلت آراسته و به وسایل کافی برای شرکت در کارهای‌فضیلت‌آمیز مجهز باشند...، ولی هنوز این نکته باقی است که آیا سعادت فرد و کشور هر دو از یک نوع است یا با یکدیگر تفاوت دارد. در این‌جا نیز پاسخ روشن است. همگان متفق‌اند که سعادت فرد و اجتماع یکی است.(5) تامین فضیلت هر کشور، نه کار بخت، بلکه حاصل دانش و مملکت داری است. فضیلت هر کشور وابسته به آن است که، افرادی که در حکومت شرکت دارند، دارای فضیلت باشند و در کشور ما، همه افراد در کار حکومت شریک‌اند؛ پس باید ببینیم که چگونه هرکس صاحب فضیلت می‌شود.
روشن است که فضیلت و نیکی از سه چیز پدید می‌آید: منش، عادت و خرد.(6) ارسطو با این‌که بر فضیلت به مثابه بنیان سیاست تاکید داشت، ولی در ارائه معیار برای تعیین بهترین حکومت‌ها بر اعتدال تاکید می‌کند، که هم در اخلاق، هم در سیاست، مطلوب او هستند.(7)

اخلاق و سیاست از دیدگاه امام خمینی
امام خمینی در یک تقسیم‌بندی، حکمت را به نظری و عملی تقسیم می‌کند، قسم اول از علوم سه‌گانه را جزء حکمت نظری، و قسم دوم و سوم را جزء حکمت عملی قرار می‌دهد.(8) ایشان در تقسیم‌بندی علوم به حکمت نظری‌و عملی، می‌نویسد: "برای انسان یک عقل نظری است، که آن ادراک است و یک عقل عملی است که کارهای معقوله را عملی می‌کند، ولی ما می‌گوئیم: در هر دوی اینها عمل لازم است و عقل نظری به عقل عملی برمی‌گردد، چنانکه عقل عملی هم به عقل نظری برمی‌گردد، و در نظری هم که درک و علم است، عمل لازم است".(9)
و نهایتاً اینکه "... پس غایت هر دو عقل در آخر یکی شد ولو در آغاز از هم جدا بودند. ناگفته نماند: ]که [کمال انسانی به عقل عملی است نه به عقل نظری، چنانکه گفتیم : ممکن است انسان، برهان داشته باشد، ولی در مرتبه کفر و شرک باقی بماند، ولی عقل عملی همان ارجاع کثرت به وحدت عملاً و خارجاً است، لذا کمال انسان به عقل عملی‌اوست نه به عقل نظری."(10) و در جای دیگر می‌گوید: "علوم مطلقاً عملی هستند حتی علوم معارف که یک نحوه عملی در آنها نیز هست."(11)
در تقسیم‌بندی فوق علم و عمل روابطی متقابل دارند، و هر کدام به دیگری بازگشت می‌کند، ولی در اندیشه امام خمینی عمل جایگاه برتری از نظر دارد، چرا که حوزه عقل عملی همان حوزه اجتهاد سیاسی است که از آن تعبیر به سیاست مُدُن (فقه سیاسی) شده است و "عقل عملی دانشی است که مودی به "حسن تدبیر" در زندگی سیاسی‌است... حسن تدبیر نوعی درست عمل کردن است از آن حیث که آدمی را به سوی هدفی رهنمون می‌کند که عقل عملی به درستی دریافته است. به عبارت دیگر، حسن تدبیر رسیدن به نتیجه مطلوب سیاسی از راه درست است و این امر بیش از اجتهاد و شناخت نظری نیازمند تجربه مستمر در فهم مصالح و طرق عملی تحقق آنها است."(12)
از دیدگاه امام، هدف علم اخلاق و هدف اخلاق از نظر اسلام، سعادت و کمال ابدی انسان؛ این یعنی تقرب به خداست و آنچه که موجب تضمین سعادت انسان در حیات ابدی می‌شود، این است که انسان در حرکت خود از دنیا به آخرت با خود، قلب سلیم یا روح سالم ببرد. اخلاق نیز نقش تعیین کننده‌ای در سلامت روح و شاکله انسان دارد.
مسئله اخلاق و تهذیب نفس به‌قدری مهم است که قرآن کریم تزکیه انسان‌ها را مهمترین هدف بعثت انبیا معرفی‌می نماید: (سوره جمعه،2). امام خمینی درباره اهمیت اخلاق چنین می‌فرماید: "اشتغال به تهذیب نفس و تصفیه اخلاق که فی‌الحقیقه خروج از تحت سلطه ابلیس و حکومت شیطان است از بزرگترین مهمات و اوجب واجبات عقلیه است".(13)

سیاست
حضرت امام(ره) از سیاست، تعریفی همه فهم و بسیار روان و ساده، و نه کلاسیک و آموزشی ارائه کرده است. ایشان این تعریف را در ضمن نقل خاطره‌ای به صورت زیر بیان کرده‌اند :
"آن مردک ]یکی از مقامات دولتی ایران [وقتی که آمد ]در زندان [پیش من گفت : "سیاست، عبارت از بد ذاتی، دروغ گویی و... خلاصه پدر سوختگی است و این را بگذارید برای ما!" راست هم می گفت، اگر سیاست عبارت از اینهاست، مخصوص آنها می‌باشد. اسلام که سیاست دارد، مسلمانان که دارای سیاست می باشند، ائمه هدی(علیهم السلام) که ساسه العباد هستند، غیر این معنایی است که او می‌گفت.(14)
بیان فوق آشکارا بر وجود دو نوع سیاست در این دیدگاه دلالت دارد: سیاست معمول در دنیای حاضر که سیاست گذاران غیرمذهبی آن را طراحی و اجرا می کنند و سیاستی برخاسته از متن دین که با عینیت‌های موجود در حوزه سیاست کنونی دنیا تفاوت ماهوی و صوری دارد. سیاست نوع اول را با استفاده از مبانی فکری حضرت امام(ره) می‌توان سیاست ضاله و سیاست دوم را سیاست عادله نامید. در جای دیگری نیز ایشان به سیاست عادله در بیان خود اشاره کرده و آن را پذیرفته‌اند: "اسلام برای اقامه حکومتی عدل گستر آمده است".(15)
چنان که از این کلام به دست می‌آید، هدف دین بر پایی حکومتی است که هدفش تدوین و اعمال سیاستی در جهت اجرای عدالت است. به عبارت دیگر، هدف دین از این منظر ایجاد سیاست عادله است.
بدین ترتیب، سیاست ضاله در نگاه حضرت امام(ره) شیوه اداره بشری جامعه است که از مکتب اسلام بر نخاسته باشد. در این سیاست که مورد قبول دین اسلام نیست، توجیه وسیله با هدف امری طبیعی است و چون اهداف مطرح شده در این جا مبتنی بر مذهب نیستند، ابزارهای دست یابی به آنها نیز اصولا با ابزارهای مکتبی دست یابی به هدف، تفاوت ذاتی خواهند داشت. به همین دلیل است که حضرت امام(ره) این نوع سیاست را غیر از سیاستی دانسته اند که در اسلام موجود است و مسلمانان به آن معتقدند و به دست "ساسه العباد" اعمال شده است.
نکته مهمی که از بیان بالا استنباط می شود آن است که برای دین و سیاست در این دیدگاه دو مبنای جداگانه تصویر نشده است، بلکه دین پایه قرار گرفته و سیاست در جوهر آن قرار داده شده و این دیدگاه، متفاوت از نظریه‌ای است که به سیاست، مبنای دنیوی می‌دهد و برای سیاست پایه‌ای الهی قائل می شود و حکومت دین بر سیاست حداقل از حیث نظری را نتیجه می گیرد و یا آن دو را جدای از یکدیگر تصور می کند.
با این توصیف، سیاست مورد نظر حضرت امام آن نحو اداره انسان و جامعه انسانی است که با احکام اسلامی منافاتی نداشته باشد. عدم مغایرت این نوع مدیریت انسان و جامعه انسانی با قوانین اسلام حاکی از وجود عین آنها در آن مکتب یا حداقل تایید آنها توسط دین اسلام است. حال با توجه به این تعریف از دین و سیاست باید دید در دنیای مفهوم، رابطه این دو چگونه تصویر شده است.

ارتباط متقابل اخلاق و سیاست
از نظر امام خمینی، در اسلام اخلاق و سیاست به طور همزمان مورد توجه‌اند. از سویی برای عمل به قوانینی چون عدالت و رفع و دفع ظلم و جور، وجود مجری و تشکیل حکومت ضروری است و از سویی، دستگاه‌های حکومتی و مسوولین موظف به مراعات اخلاق اسلامی هستند. این نکته با بحث تقدم اخلاق بر سیاست تا اندازه‌ای متفاوت می‌گردد و علت تفاوت این مساله در مورد امام، دیدگاه و موضع خاص وی نسبت به سیاست است. به دلایل دیگر این امر در ادامه اشاره خواهد شد.
اندیشه‌های اخلاقی امام خمینی غالباً قبل از آغاز فعالیت‌های سیاسی امام و مقابله با رژیم نگاشته شده است و آثار سیاسی امام، همچون بحث ولایت فقیه به بعد از آن اختصاص دارد. از این رو، ارتباطی که امام میان دو مقوله اخلاق و سیاست برقرار نموده به دوره دوم تعلق دارد؛ چنان که امام در صفحات آغازین کتاب ولایت فقیه نیز، این اندیشه را در تضاد با جدایی اخلاقیات از سیاست دانسته است. از این رو، نمی‌توان اندیشه سیاسی امام را جدای از مباحث اخلاقی وی بررسی نمود.

1. عدالت و اخلاق
هدف اساسی از برقراری حکومت، تحقق عدالت در جامعه است که در تشکیل حکومت و تعیین غایات آن و نیز در ویژگی‌های حاکم بر آن نقش تعیین کننده دارد. حکومت عادلانه نیز زمینه ساز حکومتی اخلاقی است. قبل از هرچیز لازم است که ببینیم امام از مفهوم عدالت چه برداشتی دارند، به این معنا که به لحاظ مفهومی عدالت را چگونه معنا می‌کنند. امام، ارزش‌ها را به طور کلی، در یک تقسیم بندی، در دو گروه قرار می‌دهند : ارزش‌های مادی و ارزش‌های معنوی. ارزش‌های مادی به مقتضای زمان و شرایط اجتماعی دچار تغییر می‌شوند، ولی ارزش‌های معنوی مشمول زمان و مکان نمی‌شوند و در شرایط تاریخی و اجتماعی مختلف زندگی بشر همواره غیرقابل تغییرند. امام عدالت را از جمله ارزش‌های معنوی دانسته و می‌فرمایند :
(عدالت اجتماعی، حکومت عدل و رفتار عادلانه و بسط عدالت اجتماعی در بین ملت‌ها و امثال اینها، که درصدر اسلام یا قبل از اسلام، از آن وقتی که انبیاء مبعوث شدند، وجود داشته و قابل تغییر نیست، عدالت معنایی نیست که تغییر بکند، یک وقت صحیح و زمانی غیرصحیح باشد، ]این ارزش‌ها [ارزش‌های همیشگی هستند که قبل از صنعتی شدن کشورها، ضمن و بعدا، در آن نیز وجود داشته و دارد. عدالت ارتباطی با این امور ندارد).(16)
در واقع امام اجرای عدالت را در یک محیط اجتماعی و جامعه به عنوان یک اصل می‌دانند که جزء قوانین زندگی اجتماعی محسوب می‌شود و تازمانی که اجتماعی بشری موجود باشد، همواره این اصل در آن، مورد توجه است: امام می‌فرماید: (اجرای قوانین بر معیار قسط و عدل و جلوگیری از حکومت جائرانه و بسط عدالت فردی و اجتماعی. . . و جلوگیری از استعمار و استثمار و استعباد. . . و راه بردن جامعه به موازین عقل و عدل و انصاف... چیزهایی نیست که با مرور زمان در طول تاریخ بشر و زندگی اجتماعی کهنه شود. این دعوی به مثابه آن است که گفته شود: قواعد عقلی و ریاضی در قرن حاضر باید عوض شود و به جای آن قواعد دیگر نشانده شود. اگر در صدر خلقت، عدالت اجتماعی باید جاری شود و از ستم‌گری و چپاول باید جلوگیری شود، امروز چون قرن اتم است آن روش کهنه شده.(17) ]است[).
امام عدالت را از جمله هدف‌های مهم انبیاء ذکر می‌کنند، آن‌هم از طریق ساختن حکومت و می‌فرمایند: (مهم‌ترین وظیفه انبیا (ع) برقرارساختن یک نظام عادلانه اجتماعی از طریق اجرای قوانین و احکام است... هدف بعثت‌ها به طورکلی این است که مردمان براساس روابط اجتماعی عادلانه نظم و ترتیب پیدا کرده... و این با تشکیل حکومت و اجرای احکام امکان‌پذیر است، خواه نبی خود موفق به تشکیل حکومت شود؛ مانند رسول اکرم(ص) و خواه پیروانش پس از وی توفیق تشکیل حکومت و برقراری نظام عادلانه اجتماعی را پیدا کنند).(18)

3.آزادی و اخلاق
در زمینه آزادی و نقش آن در ارتباط با اخلاق، مطالب زیادی در آثار امام خمینی وجود دارد. از منظر ایشان، اساساً با تحقق آزادی و به ویژه آزادی‌های سیاسی در جامعه و فقدان نظام سیاسی استبدادی، اخلاق معنا و مفهوم می‌یابد. در گستره و سپهر آزادی است که می‌توان دریافت که جامعه از اخلاق بهره‌ای برده و یا عناصر اخلاقی از آن جامعه رخت بربسته و مفاسد و رذائل سر برآورده است.
به یک معنا، آزادی به گونه‌ای آشکار کننده و کاشف زوایای مفاسد پنهانی و ضد اخلاقی است که در درون جامعه وجود داشته است و به دلیل غیبت آزادی و گستردگی دامنه استبداد، خودش را نشان نمی‌داده و حتی گمان می‌شده است که جامعه کاملاً اخلاقی است و مردم از فضائل اخلاقی برخوردار و بهره‌مندند، غافل از این‌که نظام استبدادی و ذهنیت استبداد زده موجود در جامعه که باز هم بازتولید شده ساختار استبدادی است اجازه بروز و ظهور شخصیت واقعی جامعه را نمی‌داده است و هر چه بوده، تملق، دورویی، ریا، چاپلوسی، دروغ، تهمت و کج‌روی، و در یک کلام، سیطره رذائل و مفاسد اخلاقی بوده است و نه اخلاق و فضائل و ارزش‌های اخلاقی.
در چنین وضعیتی و در صورت تحقق آزادی، کاری که آزادی انجام می‌دهد، صرفاً آشکار ساختن این گونه مفاسد و رذائل اخلاقی است و حداقل اینکه، جامعه و حاکمان را متوجه ساخته و احتمالاً به چاره‌جویی وادار می‌سازد. آزادی در این صورت به مثابه روش و نورافکنی است که با ابزاری شدن خود و روشنایی بخشیدن به تاریک‌ترین لایه‌های اجتماع، می‌تواند همه ابعاد و زوایای جامعه را به ما نشان دهد و واقعیات موجود را بازتاب دهد.
در اینجا می‌توان با کواکبی هم عقیده شد و استبداد و فقدان آزادی را مسوول ضعف، انحطاط و فساد اخلاق در جامعه معرفی نمود. به نظر وی: استبداد در اکثر میل‌های طبیعی تصرف نموده اخلاق نیکو را ضعیف یا فاسد یا به کلی‌نابود می‌سازد. استبداد باعث تغییرات و تاثیراتی در اخلاق آدمیان می‌شود. از جمله اینکه بسیاری از نیکان، نخبگان و اندیشمندان را مجبور می‌سازد تا سکوت پیشه کنند یا با ریا و نفاق خو گیرند که از صفات مذموم و ناپسند شمرده شده و غیر اخلاقی است. از سوی دیگر، به بدان یاری می‌رساند، تا در کمال امنیت بسر برند. و حتی از عیب‌جویی و رسوایی نیز ایمن باشند؛ زیرا استبداد، پرده‌ای بر آن خواهد افکند که عبارت از ترس مردم از پاداش شهادت دادن و بیم از عاقبت افشای اسرار و عیوب فاجران است.(19)
آزادی، شرایط و زمینه پرورش اخلاق را در جامعه فراهم می‌آورد و اساساً پختگی فضایل اخلاقی و تحقق جامعه اخلاقی در گرو تجربه‌اندوختن آزادانه است. از این رو، آزادی نقشی با اهمیت در پیشرفت مادی و تعالی معنوی جامعه انسانی دارد و مهم ترین مصادیق آزادی در دنیای کنونی، آزادی‌های سیاسی، همانند آزادی بیان، احزاب، اجتماعات، عقیده و تفکر و امثال اینها است، که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز پذیرفته شده است. امام خمینی نقطه مقابل سعادت بشر را که سقوط و انحطاط است، نتیجه سلب آزادی از انسان و تسلیم شدن او در برابر سایر انسان‌ها می‌داند.(20)

پی‌نوشت‌ها :
1. علیرضا صدرا، تعامل اخلاق و سیاست، ص15.
2. سید حسن اسلامی، امام، اخلاق، سیاست، ص 173 - 172.
3. امام، اخلاق، سیاست، ص208 - 207.
4. همان، ص 405.
5. ارسطو، سیاست، ص 286.
6. همان، ص 312.
7. همان، ص 179.
8. امام خمینی، تقریرات فلسفه، ج 3، ص 341.
9. همان.
10. همان، ص 354.
11. امام خمینی، شرح چهل حدیث، ص 527.
12. فیرحی، داود، امام خمینی: اجتهاد و سیاست، ص 305 - 304.
13. امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 68.
14. نامه ای از امام موسوی کاشف الغطا، ص 193 - 192 و نیز ص 8 - 7.
15. امام خمینی، شئون و اختیارات ولی فقیه (ترجمه ولایت فقیه از کتاب البیع)، ص 20.
16. صحیفه نور، ج10، ص 89.
17. صحیفه نور، ج 21، ص 178 - 177.
18. همان، ج1، ص 272.
19. سید عبدالرحمن کواکبی. طبیعت استبداد، ص 127.
20. صحیفه نور، ج 5، ص 388.

( منبع : امام خمینی و اخلاق سیاست ورزی ، فاطمه نامور ، پگاه حوزه ، شماره 280 ، خرداد 89 )





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین