تنها چند اعتراف از بین صدها اعتراف انقﻼبیوﻥمخالف حکومت پهلوﯼ : . برنامههاﯼ شاه به نفع ایراﻥ بود و مامتوجه نمیشدیم ! .........
تنها چند اعتراف از بین صدها اعتراف انقﻼبیوﻥمخالف حکومت پهلوﯼ : . برنامههاﯼ شاه به نفع ایراﻥ بود و مامتوجه نمیشدیم ! ......... با سلام و احترام خدمت شما ، ظلم و خیانت رژیم پهلوی و شاه به کشور مسأله ای نیست که با اعتراف چند شخصیت بی ارزش خود فروخته به فراموشی سپرده شود و چهره این رژیم منحوس به قدری تیره و سیاه است که با چنین تلاش های نمی توان برای آن کسب ابرو کرد در این زمینه کافی است نگاهی به کتاب ظهور و سقوط پهلوی ، خاطرات ارتشبد حسین فردوست و یادداشته های اسد الله علم داشته باشیم تا ماهیت رژیم پهلوی و شاه را بهتر بشناسیم . متأسفانه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یک جریان تاریخ‌نگاری فعال ظهور کرد که به پشتوانه حضور در محافل آکادمیک اروپا و آمریکا و برخورداری از ماهنامه‌ها و فصلنامه‌های پژوهشی به تحریف تاریخ انقلاب و تطهیر رژیم پهلوی روی آورد. نمونه آثار برجسته این طیف نیز به فارسی ترجمه شده که کتاب (در دامگه حادثه) (خاطرات پرویز ثابتی) از جمله آن‌هاست. برخی از کتاب‌های این جریان از وزارت ارشاد در دولت‌های گوناگون مجوز نشر گرفته است؛ مانند کتاب (معمای هویدا) نوشته دکتر (عباس میلانی) یا کتاب‌های تاریخ شفاهی دانشگاه (هاروارد) درباره ایران و انقلاب. این جریان که پیوندهای نزدیکی با سلطنت‌طلبان و بهائیان دارد، چند سالی است که به حیطه مستند سازی تاریخی - سیاسی در ماهواره‌ها وارد شده و برای مثال، مستند (ده شب گوته) یا (از تهران تا قاهره) و اخیراً نیز مستند (انقلاب 57) از تولیدات آن‌هاست. چنین کوشش‌هایی چند هدف را دنبال می‌کنند که اصلی‌ترین آن‌ها (بزک کردن چهره رژیم پهلوی) نزد مردم است و رهبر انقلاب نیز درباره‌اش هشدار دادند. می‌خواهند بگویند که (جمهوری اسلامی درباره رژیم پهلوی به مردم دروغ گفت) و حتی از پادشاهی که تا بن استخوان تکیه بر قدرت استعماری داشت، تصویر سیاستمداری ضد آمریکایی و ضد انگلیسی، اما طرفدار پیشرفت و مدرنیزاسیون بسازند. نقطه شروع این جریان تاریخ‌نگاری منحرف کجاست و بیشتر روی تحریف و تطهیر چه بخش‌هایی از تاریخ عصر پهلوی متمرکز است؟ در خصوص تکاپویی که با هدف تطهیر چهره‌ها و عملکرد و رفتار رژیم پهلوی شروع و به‌ویژه در چند سال اخیر تشدید شده است، چنانچه بخواهیم یک جریان‌شناسی در این باره انجام دهیم و کارهای صورت گرفته را از هم تفکیک کنیم تا بتوانیم ویژگی‌های آن را بیان کنیم، باید به چند جریان مشخص اشاره کنیم. یکی از این جریانات، سلطنت‌طلب‌ها هستند که شاه و نزدیکان او اعم از نسبی و سببی را شامل می‌شوند. در کتاب (پاسخ به تاریخ) که بر اساس مصاحبه‌ای با شاه تهیه شده بود، ازهمان ابتدا با اظهار شگفتی از انقلاب مردم ایران نوعی تلاش برای تطهیر و فرافکنی را مشاهده می‌کنیم. شاه در آن مصاحبه تلاش می‌کند تقصیرها را به گردن این و آن بیندازد و بگوید اطلاعی نداشتم، در حالی‌که در بسیاری از موارد پای او گیر بود و می‌بایست بابت آن پاسخگو باشد. شاه در کتاب (پاسخ به تاریخ) حتی جاهایی را هم که نقش بارز و روشنی دارد، نفی می‌کند و بی‌اطلاعی را بهانه قرار می‌دهد. در آنجا یک ژست ضد غربی هم می‌گیرد که با بحث افزایش قیمت نفت جلوی غربی‌ها ایستادم و حالا آن‌ها دارند تلافی می‌کنند و می‌خواهند به نحوی مرا از سر راه بردارند. هم محمدرضا پهلوی و هم پدرش دچار توهمی شده بودند که ریشه آن به اتکای آنان از ابتدای امر به بیگانگان برمی‌گشت. از آنجا که بیگانه آنان را سر کار آورده بود و آن‌ها می‌دانستند در حکومت و اداره کشور استقلال ندارند، همواره نگران بودند که حالا که انگلیسی‌ها ما را انتخاب کرده‌اند، ممکن است تصمیم بگیرند گزینه بهتری جانشین و جایگزین ما نمایند. با تشدید مخالفت‌ها در جریان انقلاب، محمدرضا پهلوی که اساسا برای مردم و هیچ نیروی دیگری قدر و ارزشی قائل نبود، تلاش کرد با توسل به بیگانگان که سنت همیشگی دربار پهلوی بود بر انقلاب مردم غلبه نماید، اما علیرغم پشتیبانی جدی غربی‌ها و ددمنشی‌های شاه، انقلاب مردم مهار نشد و شاه از ایران گریخت. درچنین شرایطی او تلاش کرد با مبراکردن خود، اطرافیان و غربی‌ها را به‌عنوان علت سقوط خود معرفی نماید. جالب اینجاست که درهمان وضعیت نیز او باز به کمک غربی‌ها برای اعاده سلطنت خود و یا حداقل پناه دادن به او التماس می‌کرد. آن‌ها اصلاً شان و وزنی برای مردم قائل نبودند و فکر می‌کردند غرب، انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها دایر مدار همه تحولات در کشور و منطقه ما هستند. آن‌ها و طرفدارانشان منتقدین رژیم پهلوی را متهم می‌کنند که شما اسیر تئوری توطئه شده‌اید، در حالی‌که خودشان با همین عینک به مسائل نگاه می‌کنند. شاه برای مردم هیچ وزنی قائل نبود و وقتی با بحران مواجه ‌شد، مستقیم به سراغ بیگانه رفت. از نظر انگلیسی‌ها دوره پهلوی اول مطلوب‌ترین دوره مناسبات آن‌ها با ایران محسوب می‌شد و در مذاکرات مجلس لردهای انگلیس به این امر اشاره شده است. دوره محمدرضا هم تا اوایل دهه چهل که آمریکایی‌ها به‌عنوان شریک غارتگری وارد صحنه شدند، همین وضعیت برای انگلیسی‌ها ادامه داشت. بعد از آن نیز شاه برای انگلیسی‌ها بهترین گزینه بود تا جایی که خانم (مارگارت تاچر) در 1357، قبل از بدست گرفتن قدرت در انگلیس به ایران سفر و حمایت خود را از شاه اعلام کرد، اما لازم به ذکر است که رضاشاه علیرغم تکیه زدن به انگلیسی‌ها با توهم اینکه انگلیسی‌ها شایدکسی دیگری را جایگزین او کنند، به قلع و قمع اطرافیان خودکه عمدتا انگلوفیل بودند، دست زد. همان‌هایی که او را در بدست گرفتن قدرت کمک کردند و حلقه‌های اداری و تشکیلاتی حول او را شکل دادند؛ نظیر (داور)، (تیمورتاش)، (نصرت‌الدوله فیروز)، (محمدعلی فروغی)، (سیدحسن تقی‌زاده) (جعفرقلی خان سرداراسعد) و... که آن‌ها را تصفیه کرد. بسیاری از آن‌ها کشته و دیگران منزوی و خانه‌نشین شدند. البته این‌ افراد اغلب با انگلیسی‌ها ارتباطات قدیمی داشتند، نظیر (جعفرقلی خان سردار اسعد) یا (نصرت‌الدوله فیروز) که هر دو به شکل خانوادگی و خاندانی با انگلیسی‌ها ارتباط داشته‌اند. نکته جالب دیگر این است که حتی وصی شرعی (عبدالحسین فرمانفرما) سفارت انگلیس است. او در وصیت‌نامه‌اش اعلام می‌کند که سفارت انگلیس را وصی شرعی خودم می‌کنم تا اموالی را که در خارج دارم، سرپرستی کنند. چنین خانواده‌ای قطعاً می‌تواند برای رضاشاه خطرآفرین باشد، ضمن اینکه خود نصرت‌الدوله هم گزینه کودتا بود. یعنی یکی از کسانی بود که انگلیسی‌ها برای کودتا روی او حساب باز کرده بودند. انگلیسی‌ها معمولاً با احتیاط گزینه‌های دیگری را هم در چنته نگاه می‌داشتند تا با آن امثال رضاخان را بترسانند و با استفاده از این عامل آن‌ها را بیشتر در منجلاب وابستگی فروببرند. طبق اسناد و مدارک موجود، از ابتدای سلطنت محمدرضا پهلوی و آمدن آمریکایی‌ها به ایران در جریان اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، تمام تلاش محمدرضا پهلوی این است که به شکلی نظر آمریکایی‌ها را نسبت به خود جلب کند. البته در عین حال توسط فردوست و دیگران تلاش می‌کرد با سفارت انگلیس هم ارتباط داشته باشد. شاه به انگلیسی‌ها می‌گفت یک شاه قدرتمند برای شما بهتر از یک شاه بی‌مسئولیت است. از همان موقع سعی کرد قانون اساسی را دستکاری کند و اختیارات پادشاه را افزایش بدهد که این کار را پس از تروری که در 1327صورت گرفت، به انجام رساند و اختیارات خود را افزایش داد، منتها این کار با موافقت انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها صورت گرفت. پیش‌تر از آن در شرایطی که ایران اشغال بود، تلاش برای متقاعد کردن آمریکا و انگلیس که با یک شاه قدرتمند موافقت کنند، آغاز شده بود. در اسناد آمریکایی‌ها می‌خوانیم که آن‌ها از سال‌های 1324 - 1325 به این نتیجه رسیدند که اگر روی یک شاه قدرتمند سرمایه‌گذاری کنند، به مراتب بهتر است. به این ترتیب شاه به سمت قبضه کردن تمام‌عیار قدرت حرکت کرد. شاه معتقد است که یا انگلیسی‌ها یا آمریکایی‌ها پشت انقلاب هستند. انتقادات شاه به آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها انتقاد یک رهبر آزاده و مستقل نیست. شاه با بعضی از جناح‌های انگلیس و آمریکا درگیر است، ولی با جناح‌های دیگر پیوند عمیق دارد و در یک دوره در دعوای جناحی آن‌ها هم وارد می‌شود. وقتی شاه در انتخابات ریاست‌جمهوری از رقیب کارتر حمایت کرد، طبیعتاً وقتی کارتر بر سر کار آمد، دچار تزلزل شد و بعضی از انتقاداتی هم که از سوی کارتر یا اطرافیانش مطرح می‌شود، تزلزل او را شدیدتر می‌کند، اما این بدان معنی نیست که (جیمی کارتر( یا (برژینسکی) یا (سایروس ونس) می‌خواستند شاه را تنبیه کنند و یا او را بردارند. آن‌ها منافع کلان خودشان را در منطقه در گرو ثبات ایران با رهبری شاه می‌دانستند. کارتر در مهمانی شاه، ایران را (جزیره ثبات) نامید. منافع آمریکایی‌ها در گرو آن بود که شاه قدرتمند باشد و در ثبات منطقه کمک کند، ولی شاه چون به غیر آن‌ها تکیه نداشت، در مقابل انتقادات یک نشریه دست چندم آمریکائی و انگلیسی نیز دستپاچه می‌شد و گمان می‌کرد که تاریخ مصرف‌اش به پایان رسیده و می‌خواهند با مهره‌ای دیگرعوض‌اش کنند. غافل از اینکه در انقلاب اسلامی مردم ایران، تمام غرب پشت او ایستاده بودند و ملت آنان را به زباله‌دان تاریخ ریختند. وقتی کارتر به ایران آمد، یکی از نکاتی که به شاه تاکید کرد و شاه در آن زمینه فعال شد، بحث سازش اعراب و اسرائیل بود. بحث‌های مربوط به قرارداد (کمپ دیوید) در جریان بود و قرار بود (انور سادات) با (مناخیم بگین) دیدار کند و قرارداد (کمپ دیوید) امضا شود. ماموریت شاه این بود که روند سازش را تشدید و تشویق کند و برای همین هم آن‌ها برای شاه در سرکوب مردم اختیار ویژه‌ای را قائل شدند و بعد از آن بود که آن مقاله کذایی به اسم رشیدی مطلق را علیه امام خمینی(ره) نوشتند. فکر می‌کردند که می‌توانند کارهایشان را با سرکوب پیش ببرند. ر آخرین ماه‌های سلطنت شاه، دو سفیر آمریکا و انگلیس یعنی (پارسونز) و (سولیوان) می‌گویند شاه در این اواخر به شکلی جنون‌آمیز از ما طلب مشروعیت می‌کرد و هر وقت ما را می‌دید، می‌پرسید: (آیا من هنوز مورد تایید شما هستم؟ آیا می‌خواهید من هنوز باشم؟) این حرف‌های یک پادشاه یا رهبر مستقل نیست و هیچ تناسبی با فردی که چشم آبی‌ها و مو بلوندها را مورد انتقاد قرار می‌دهد، ندارد. موضع آن‌ها هم حمایت جدی از شاه و تلاش برای حفظ او بود تا جایی که حتی بعد از رفتن شاه از ایران آن‌ها به‌ دنبال انجام عملیات کورتاژ در ایران بودندکه با تدبیر امام خمینی(ره) نقشه آن‌ها نقش برآب شد. حکایت ایران و رژیم پهلوی - چه رضاخان و چه محمدرضا پهلوی - در واقع حکایت خاندان و پادشاهان وابسته‌ای است که با اربابی مواجه شده‌اند که به‌رغم دوشیدن کشور و دادن فرصت غارت به او، شانی برای او و کشورش قائل نیستند. این حکایت ما در دوره پهلوی اول و دوم بود، به این معنا که سیاست انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها در ایران پیشرفت و توسعه کشور ما نبود. غرب از همان ابتدا که با ما مواجه شد، برخلاف مواجهه‌ای که با عثمانی و ژاپن داشتند، مواجهه‌شان با ما نوع خاصی بود. هم استعمارگرانه و هم نابودگرانه. آنان بنا داشتند هم ایران را استعمار کنند و هم ریشه‌اش را از بیخ بکنند. دو مثال برای شما می‌زنم که کاملاً این سیاست را نشان می‌دهد. همزمان با ما ژاپن هم در مدار تجددطلبی وارد شد، یعنی مواجهه با غرب برای ‌ژاپن، ایران و عثمانی رخ داد. در ایران (میرزاحسین‌خان سپهسالار) صدراعظم و در عثمانی (مدحت پاشا) و (فواد پاشا) که نخست‌وزیران اصلاح‌طلب بودند، بر سر کار آمدند. اصلاح‌طلبی را هم به این معنا بگیرید که می‌خواهند ساختار سنتی را تغییر بدهند و مدرنیزاسیون غربی را پیاده کنند. (ایتو) در ژاپن هم صدراعظمی بود که می‌خواست کشورش را احیا کند. ژاپن یک جزیره بود و در معادلات بین‌المللی آن دوره چندان به حساب نمی‌آمد. البته درگیری‌هایی میان چین و ژاپن وجود داشت، اما بنای سیاست بین‌المللی نابودی ژاپن نبود. در مورد عثمانی هم این کشور در تقابل با روسیه بود و غرب هم همین وضع را داشت، بنابراین غرب نمی‌خواست دشمن دشمنش ضعیف شود. به عثمانی‌‌ها فشار می‌آورند و می‌گفتند باید حتماً اصلاحات را انجام بدهید و انگلیسی‌ها هم برای عثمانی شرط می‌گذاشتند که اگر این اصلاحات را انجام ندهید، ما شما را نابود می‌کنیم. اصلاحات را انجام بدهید تا کشور پیشرفت کند و حتی شاید برخی از صنایع را هم در اختیارشان می‌گذاشتند، اما در ایران شرایط به‌گونه‌ای دیگر بود. راه‌آهن در عثمانی به‌عنوان یک زیرساخت کشیده شد، ولی در ایران به هیچ‌وجه اجازه این کار داده نشد. در دوره رضاشاه هم که اجازه دادند، راه‌آهن یک خط استراتژیک بود که به درد هیچ چیز جز تحرکات نظامی و موارد حساس و حادی که انگلیسی‌ها با آن مواجه می‌شدند، نمی‌خورد. (www.jahannews.com/fa/doc/news/408121)
عنوان سوال:

تنها چند اعتراف از بین صدها اعتراف انقﻼبیوﻥمخالف حکومت پهلوﯼ : . برنامههاﯼ شاه به نفع ایراﻥ بود و مامتوجه نمیشدیم ! .........


پاسخ:

تنها چند اعتراف از بین صدها اعتراف انقﻼبیوﻥمخالف حکومت پهلوﯼ : . برنامههاﯼ شاه به نفع ایراﻥ بود و مامتوجه نمیشدیم ! .........

با سلام و احترام خدمت شما ، ظلم و خیانت رژیم پهلوی و شاه به کشور مسأله ای نیست که با اعتراف چند شخصیت بی ارزش خود فروخته به فراموشی سپرده شود و چهره این رژیم منحوس به قدری تیره و سیاه است که با چنین تلاش های نمی توان برای آن کسب ابرو کرد در این زمینه کافی است نگاهی به کتاب ظهور و سقوط پهلوی ، خاطرات ارتشبد حسین فردوست و یادداشته های اسد الله علم داشته باشیم تا ماهیت رژیم پهلوی و شاه را بهتر بشناسیم . متأسفانه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یک جریان تاریخ‌نگاری فعال ظهور کرد که به پشتوانه حضور در محافل آکادمیک اروپا و آمریکا و برخورداری از ماهنامه‌ها و فصلنامه‌های پژوهشی به تحریف تاریخ انقلاب و تطهیر رژیم پهلوی روی آورد. نمونه آثار برجسته این طیف نیز به فارسی ترجمه شده که کتاب (در دامگه حادثه) (خاطرات پرویز ثابتی) از جمله آن‌هاست. برخی از کتاب‌های این جریان از وزارت ارشاد در دولت‌های گوناگون مجوز نشر گرفته است؛ مانند کتاب (معمای هویدا) نوشته دکتر (عباس میلانی) یا کتاب‌های تاریخ شفاهی دانشگاه (هاروارد) درباره ایران و انقلاب. این جریان که پیوندهای نزدیکی با سلطنت‌طلبان و بهائیان دارد، چند سالی است که به حیطه مستند سازی تاریخی - سیاسی در ماهواره‌ها وارد شده و برای مثال، مستند (ده شب گوته) یا (از تهران تا قاهره) و اخیراً نیز مستند (انقلاب 57) از تولیدات آن‌هاست. چنین کوشش‌هایی چند هدف را دنبال می‌کنند که اصلی‌ترین آن‌ها (بزک کردن چهره رژیم پهلوی) نزد مردم است و رهبر انقلاب نیز درباره‌اش هشدار دادند. می‌خواهند بگویند که (جمهوری اسلامی درباره رژیم پهلوی به مردم دروغ گفت) و حتی از پادشاهی که تا بن استخوان تکیه بر قدرت استعماری داشت، تصویر سیاستمداری ضد آمریکایی و ضد انگلیسی، اما طرفدار پیشرفت و مدرنیزاسیون بسازند. نقطه شروع این جریان تاریخ‌نگاری منحرف کجاست و بیشتر روی تحریف و تطهیر چه بخش‌هایی از تاریخ عصر پهلوی متمرکز است؟ در خصوص تکاپویی که با هدف تطهیر چهره‌ها و عملکرد و رفتار رژیم پهلوی شروع و به‌ویژه در چند سال اخیر تشدید شده است، چنانچه بخواهیم یک جریان‌شناسی در این باره انجام دهیم و کارهای صورت گرفته را از هم تفکیک کنیم تا بتوانیم ویژگی‌های آن را بیان کنیم، باید به چند جریان مشخص اشاره کنیم. یکی از این جریانات، سلطنت‌طلب‌ها هستند که شاه و نزدیکان او اعم از نسبی و سببی را شامل می‌شوند. در کتاب (پاسخ به تاریخ) که بر اساس مصاحبه‌ای با شاه تهیه شده بود، ازهمان ابتدا با اظهار شگفتی از انقلاب مردم ایران نوعی تلاش برای تطهیر و فرافکنی را مشاهده می‌کنیم. شاه در آن مصاحبه تلاش می‌کند تقصیرها را به گردن این و آن بیندازد و بگوید اطلاعی نداشتم، در حالی‌که در بسیاری از موارد پای او گیر بود و می‌بایست بابت آن پاسخگو باشد. شاه در کتاب (پاسخ به تاریخ) حتی جاهایی را هم که نقش بارز و روشنی دارد، نفی می‌کند و بی‌اطلاعی را بهانه قرار می‌دهد. در آنجا یک ژست ضد غربی هم می‌گیرد که با بحث افزایش قیمت نفت جلوی غربی‌ها ایستادم و حالا آن‌ها دارند تلافی می‌کنند و می‌خواهند به نحوی مرا از سر راه بردارند. هم محمدرضا پهلوی و هم پدرش دچار توهمی شده بودند که ریشه آن به اتکای آنان از ابتدای امر به بیگانگان برمی‌گشت. از آنجا که بیگانه آنان را سر کار آورده بود و آن‌ها می‌دانستند در حکومت و اداره کشور استقلال ندارند، همواره نگران بودند که حالا که انگلیسی‌ها ما را انتخاب کرده‌اند، ممکن است تصمیم بگیرند گزینه بهتری جانشین و جایگزین ما نمایند. با تشدید مخالفت‌ها در جریان انقلاب، محمدرضا پهلوی که اساسا برای مردم و هیچ نیروی دیگری قدر و ارزشی قائل نبود، تلاش کرد با توسل به بیگانگان که سنت همیشگی دربار پهلوی بود بر انقلاب مردم غلبه نماید، اما علیرغم پشتیبانی جدی غربی‌ها و ددمنشی‌های شاه، انقلاب مردم مهار نشد و شاه از ایران گریخت. درچنین شرایطی او تلاش کرد با مبراکردن خود، اطرافیان و غربی‌ها را به‌عنوان علت سقوط خود معرفی نماید. جالب اینجاست که درهمان وضعیت نیز او باز به کمک غربی‌ها برای اعاده سلطنت خود و یا حداقل پناه دادن به او التماس می‌کرد. آن‌ها اصلاً شان و وزنی برای مردم قائل نبودند و فکر می‌کردند غرب، انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها دایر مدار همه تحولات در کشور و منطقه ما هستند. آن‌ها و طرفدارانشان منتقدین رژیم پهلوی را متهم می‌کنند که شما اسیر تئوری توطئه شده‌اید، در حالی‌که خودشان با همین عینک به مسائل نگاه می‌کنند. شاه برای مردم هیچ وزنی قائل نبود و وقتی با بحران مواجه ‌شد، مستقیم به سراغ بیگانه رفت. از نظر انگلیسی‌ها دوره پهلوی اول مطلوب‌ترین دوره مناسبات آن‌ها با ایران محسوب می‌شد و در مذاکرات مجلس لردهای انگلیس به این امر اشاره شده است. دوره محمدرضا هم تا اوایل دهه چهل که آمریکایی‌ها به‌عنوان شریک غارتگری وارد صحنه شدند، همین وضعیت برای انگلیسی‌ها ادامه داشت. بعد از آن نیز شاه برای انگلیسی‌ها بهترین گزینه بود تا جایی که خانم (مارگارت تاچر) در 1357، قبل از بدست گرفتن قدرت در انگلیس به ایران سفر و حمایت خود را از شاه اعلام کرد، اما لازم به ذکر است که رضاشاه علیرغم تکیه زدن به انگلیسی‌ها با توهم اینکه انگلیسی‌ها شایدکسی دیگری را جایگزین او کنند، به قلع و قمع اطرافیان خودکه عمدتا انگلوفیل بودند، دست زد. همان‌هایی که او را در بدست گرفتن قدرت کمک کردند و حلقه‌های اداری و تشکیلاتی حول او را شکل دادند؛ نظیر (داور)، (تیمورتاش)، (نصرت‌الدوله فیروز)، (محمدعلی فروغی)، (سیدحسن تقی‌زاده) (جعفرقلی خان سرداراسعد) و... که آن‌ها را تصفیه کرد. بسیاری از آن‌ها کشته و دیگران منزوی و خانه‌نشین شدند. البته این‌ افراد اغلب با انگلیسی‌ها ارتباطات قدیمی داشتند، نظیر (جعفرقلی خان سردار اسعد) یا (نصرت‌الدوله فیروز) که هر دو به شکل خانوادگی و خاندانی با انگلیسی‌ها ارتباط داشته‌اند. نکته جالب دیگر این است که حتی وصی شرعی (عبدالحسین فرمانفرما) سفارت انگلیس است. او در وصیت‌نامه‌اش اعلام می‌کند که سفارت انگلیس را وصی شرعی خودم می‌کنم تا اموالی را که در خارج دارم، سرپرستی کنند. چنین خانواده‌ای قطعاً می‌تواند برای رضاشاه خطرآفرین باشد، ضمن اینکه خود نصرت‌الدوله هم گزینه کودتا بود. یعنی یکی از کسانی بود که انگلیسی‌ها برای کودتا روی او حساب باز کرده بودند. انگلیسی‌ها معمولاً با احتیاط گزینه‌های دیگری را هم در چنته نگاه می‌داشتند تا با آن امثال رضاخان را بترسانند و با استفاده از این عامل آن‌ها را بیشتر در منجلاب وابستگی فروببرند. طبق اسناد و مدارک موجود، از ابتدای سلطنت محمدرضا پهلوی و آمدن آمریکایی‌ها به ایران در جریان اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، تمام تلاش محمدرضا پهلوی این است که به شکلی نظر آمریکایی‌ها را نسبت به خود جلب کند. البته در عین حال توسط فردوست و دیگران تلاش می‌کرد با سفارت انگلیس هم ارتباط داشته باشد. شاه به انگلیسی‌ها می‌گفت یک شاه قدرتمند برای شما بهتر از یک شاه بی‌مسئولیت است. از همان موقع سعی کرد قانون اساسی را دستکاری کند و اختیارات پادشاه را افزایش بدهد که این کار را پس از تروری که در 1327صورت گرفت، به انجام رساند و اختیارات خود را افزایش داد، منتها این کار با موافقت انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها صورت گرفت. پیش‌تر از آن در شرایطی که ایران اشغال بود، تلاش برای متقاعد کردن آمریکا و انگلیس که با یک شاه قدرتمند موافقت کنند، آغاز شده بود. در اسناد آمریکایی‌ها می‌خوانیم که آن‌ها از سال‌های 1324 - 1325 به این نتیجه رسیدند که اگر روی یک شاه قدرتمند سرمایه‌گذاری کنند، به مراتب بهتر است. به این ترتیب شاه به سمت قبضه کردن تمام‌عیار قدرت حرکت کرد. شاه معتقد است که یا انگلیسی‌ها یا آمریکایی‌ها پشت انقلاب هستند. انتقادات شاه به آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها انتقاد یک رهبر آزاده و مستقل نیست. شاه با بعضی از جناح‌های انگلیس و آمریکا درگیر است، ولی با جناح‌های دیگر پیوند عمیق دارد و در یک دوره در دعوای جناحی آن‌ها هم وارد می‌شود. وقتی شاه در انتخابات ریاست‌جمهوری از رقیب کارتر حمایت کرد، طبیعتاً وقتی کارتر بر سر کار آمد، دچار تزلزل شد و بعضی از انتقاداتی هم که از سوی کارتر یا اطرافیانش مطرح می‌شود، تزلزل او را شدیدتر می‌کند، اما این بدان معنی نیست که (جیمی کارتر( یا (برژینسکی) یا (سایروس ونس) می‌خواستند شاه را تنبیه کنند و یا او را بردارند. آن‌ها منافع کلان خودشان را در منطقه در گرو ثبات ایران با رهبری شاه می‌دانستند. کارتر در مهمانی شاه، ایران را (جزیره ثبات) نامید. منافع آمریکایی‌ها در گرو آن بود که شاه قدرتمند باشد و در ثبات منطقه کمک کند، ولی شاه چون به غیر آن‌ها تکیه نداشت، در مقابل انتقادات یک نشریه دست چندم آمریکائی و انگلیسی نیز دستپاچه می‌شد و گمان می‌کرد که تاریخ مصرف‌اش به پایان رسیده و می‌خواهند با مهره‌ای دیگرعوض‌اش کنند. غافل از اینکه در انقلاب اسلامی مردم ایران، تمام غرب پشت او ایستاده بودند و ملت آنان را به زباله‌دان تاریخ ریختند. وقتی کارتر به ایران آمد، یکی از نکاتی که به شاه تاکید کرد و شاه در آن زمینه فعال شد، بحث سازش اعراب و اسرائیل بود. بحث‌های مربوط به قرارداد (کمپ دیوید) در جریان بود و قرار بود (انور سادات) با (مناخیم بگین) دیدار کند و قرارداد (کمپ دیوید) امضا شود. ماموریت شاه این بود که روند سازش را تشدید و تشویق کند و برای همین هم آن‌ها برای شاه در سرکوب مردم اختیار ویژه‌ای را قائل شدند و بعد از آن بود که آن مقاله کذایی به اسم رشیدی مطلق را علیه امام خمینی(ره) نوشتند. فکر می‌کردند که می‌توانند کارهایشان را با سرکوب پیش ببرند. ر آخرین ماه‌های سلطنت شاه، دو سفیر آمریکا و انگلیس یعنی (پارسونز) و (سولیوان) می‌گویند شاه در این اواخر به شکلی جنون‌آمیز از ما طلب مشروعیت می‌کرد و هر وقت ما را می‌دید، می‌پرسید: (آیا من هنوز مورد تایید شما هستم؟ آیا می‌خواهید من هنوز باشم؟) این حرف‌های یک پادشاه یا رهبر مستقل نیست و هیچ تناسبی با فردی که چشم آبی‌ها و مو بلوندها را مورد انتقاد قرار می‌دهد، ندارد. موضع آن‌ها هم حمایت جدی از شاه و تلاش برای حفظ او بود تا جایی که حتی بعد از رفتن شاه از ایران آن‌ها به‌ دنبال انجام عملیات کورتاژ در ایران بودندکه با تدبیر امام خمینی(ره) نقشه آن‌ها نقش برآب شد. حکایت ایران و رژیم پهلوی - چه رضاخان و چه محمدرضا پهلوی - در واقع حکایت خاندان و پادشاهان وابسته‌ای است که با اربابی مواجه شده‌اند که به‌رغم دوشیدن کشور و دادن فرصت غارت به او، شانی برای او و کشورش قائل نیستند. این حکایت ما در دوره پهلوی اول و دوم بود، به این معنا که سیاست انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها در ایران پیشرفت و توسعه کشور ما نبود. غرب از همان ابتدا که با ما مواجه شد، برخلاف مواجهه‌ای که با عثمانی و ژاپن داشتند، مواجهه‌شان با ما نوع خاصی بود. هم استعمارگرانه و هم نابودگرانه. آنان بنا داشتند هم ایران را استعمار کنند و هم ریشه‌اش را از بیخ بکنند. دو مثال برای شما می‌زنم که کاملاً این سیاست را نشان می‌دهد. همزمان با ما ژاپن هم در مدار تجددطلبی وارد شد، یعنی مواجهه با غرب برای ‌ژاپن، ایران و عثمانی رخ داد. در ایران (میرزاحسین‌خان سپهسالار) صدراعظم و در عثمانی (مدحت پاشا) و (فواد پاشا) که نخست‌وزیران اصلاح‌طلب بودند، بر سر کار آمدند. اصلاح‌طلبی را هم به این معنا بگیرید که می‌خواهند ساختار سنتی را تغییر بدهند و مدرنیزاسیون غربی را پیاده کنند. (ایتو) در ژاپن هم صدراعظمی بود که می‌خواست کشورش را احیا کند. ژاپن یک جزیره بود و در معادلات بین‌المللی آن دوره چندان به حساب نمی‌آمد. البته درگیری‌هایی میان چین و ژاپن وجود داشت، اما بنای سیاست بین‌المللی نابودی ژاپن نبود. در مورد عثمانی هم این کشور در تقابل با روسیه بود و غرب هم همین وضع را داشت، بنابراین غرب نمی‌خواست دشمن دشمنش ضعیف شود. به عثمانی‌‌ها فشار می‌آورند و می‌گفتند باید حتماً اصلاحات را انجام بدهید و انگلیسی‌ها هم برای عثمانی شرط می‌گذاشتند که اگر این اصلاحات را انجام ندهید، ما شما را نابود می‌کنیم. اصلاحات را انجام بدهید تا کشور پیشرفت کند و حتی شاید برخی از صنایع را هم در اختیارشان می‌گذاشتند، اما در ایران شرایط به‌گونه‌ای دیگر بود. راه‌آهن در عثمانی به‌عنوان یک زیرساخت کشیده شد، ولی در ایران به هیچ‌وجه اجازه این کار داده نشد. در دوره رضاشاه هم که اجازه دادند، راه‌آهن یک خط استراتژیک بود که به درد هیچ چیز جز تحرکات نظامی و موارد حساس و حادی که انگلیسی‌ها با آن مواجه می‌شدند، نمی‌خورد. (www.jahannews.com/fa/doc/news/408121)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین