کدام یک از ابعاد توسعه یافتگی با اصول و ابعاد و اهداف نظام جمهوری اسلامی همسو می باشد؟ مفهوم )توسعه (, به معنای مصطلح امروز, مفهومی جدید و با سابقه ای در حدود نیم قرن است . اگر بخواهیم در منابع دینی , مفاهیمی نزدیک به آن را به دست آوریم , می توانیم از عمران , احیای زمین , تعلیم و تربیت نیروی انسانی , سرمایه گذاری , کشاورزی , صنعت , تجارت و... به عنوان عوامل لازم برای توسعه نام بریم . هم چنین می توانیم از مفاهیمی مانند رفاه , گشایش در معیشت و زندگی , زیبایی و آبادی شهرها و راه ها, افزونی درآمدها, توزیع عادلانه ثروت , امنیت , همبستگی و وحدت اجتماعی , بهداشت روانی و آرامش روحی برای مردم و... می توانیم به عنوان )آثار توسعه ( استفاده کنیم . با عنایت به جهان بینی اسلامی و ارزش های حاکم بر آن , واژه ی )توسعه ( را می توان چنین تعریف کرد: توسعه فرآیندی است که زمینه ی شکوفایی استعدادهای گوناگون انسان را فراهم می سازد. در این فرایند با استفاده از منابع مختلف , باید بستر مناسبی برای رشد تولیدات ملی هماهنگ با تائمین دیگر خواسته های اصیل انسانی فراهم آید تا در نتیجه افراد جامعه , مسیر تکاملی شایسته خود را بپیمایند. بر این اساس , توسعه اقتصادی به وضعیتی اطلاق می گردد که در آن , انسان به گونه ای تربیت گردیده که با تسلط بر تکنولوژی و استفاده بهینه از منابع موجود, توان برنامه ریزی جامع جهت تائمین رفاه جامعه را داشته و زمینه مناسب برای نیل به کمالات انسانی برای همگان فراهم باشد. توسعه سیاسی , فرهنگی و اجتماعی نیز با توجه به تعریف یاد شده , قابل تبیین است . از طرفی نظام جمهوری اسلامی نظامی است با ویژگی های خاصی که در اصل دوم قانون اساسی به طور کامل به آن ها اشاره شده است : ( جمهوری اسلامی، نظامی است بر پایه ایمان به: 1- خدای یکتا ( لااله الاالله ) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او. 2- وحی الهی و نقش بنیادی آن در بیان قوانین. 3- معاد و نقش سازنده آن در سیر تکاملی انسان به سوی خدا. 4- عدل خدا در خلقت و تشریع. 5- امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلام. 6- کرامت و ارزش والای انسان و آزادی توام با مسئولیت او در برابر خدا، که از راه: الف- اجتهاد مستمر فقهای جامع الشرایط بر اساس کتاب و سنت معصومین سلام الله علیهم اجمعین، ب- استفاده از علوم و فنون و تجارب پیشرفته بشری و تلاش در پیشبرد آنها، ج- نفی هر گونه ستمگری و ستم کشی و سلطه گری و سلطه پذیری، قسط و عدل و استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و همبستگی ملی را تامین می کند.) این ویژگی ها که در واقع می تواند مبنا و جهت گیری های توسعه در نظام جمهوری اسلامی ایران را معین کند درواقع اشاره به این دارد که ابعاد توسعه در نظام جمهوری اسلامی ایران فراتر از توسعه اقتصادی یا سیاسی یا فرهنگی و امثال اینها دارد به طوری که اگر این نظام با چنین ویژگی هایی می باشد توسعه مطلوبی هم که در آن صورت می گیرد بایستی توسعه ای همه جانبه باشد چرا که بند بند ویژگی هایی که در این اصل از آنها سخن به میان آمده است حاکی از لزوم توسعه در ابعاد مختلف می باشد . البته در این میان باتوجه به اینکه فرهنگ ، زیر بنای تشکیل نظامی اعتقادی همچون نظام جمهوری اسلامی را تشکیل می دهد باید گفت که وزنه توسعه فرهنگی به عنوان مبنا و جهت بخش دیگر ابعاد توسعه باید سنگین تر از دیگران باشد . یکی از عللی که توجه به توسعه فرهنگی را بیش از توسعه سیاسی حائز اهمیت می سازد تجربه ای است که از فاجعه حاکمیت توسعه فرهنگی به سبک غربی برای بشریت پیدا شده است . چرا که با توجه به مبنا قرار گرفتن فرهنگ منحظ غربی برای مقوله توسعه ، امروزه شاهد فجایع بی شماری هستیم که به نام پیشرفت در سطح دنیا در حال رخدادن می باشد ، توسعه ای که در اثر آن اگر چه ممکن است از لحاظ اقتصادی پیشرفت هایی صورت گرفته باشداما در عین حال اخلاق به شدت تنزل پیدا کرده است ، کانون خانواده ها از هم پاشیده شده است و به تبع آن بحران های متعدد اجتماعی و اخلاقی بروز کرده است و صدها اثر منفی دیگر که در مجموع الگوی غربی توسعه را ناکارآمد می سازد و به همین دلیل است که مقام معظم رهبری بر استفاده از الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت به جای الگوهای غربی تاکید می کنند که چنین تاکیدی در واقع اشاره به لزوم مبنا قرار گرفتن فرهنگ در روند هر نوع توسعه ای می باشد . به عبارتی این فرهنگ است که سنگ محور آسیاب توسعه را تشکیل می دهد و اگر این سنگ محور ایرادی داشته باشد محصول آن نیز پر از ایراد خواهد بود . لذا کلیه ابعاد توسعه بایستی مبتنی بر تعریفی دقیق ، واضح و شفاف از فرهنگی باشد که بایستی محور توسعه قرار گیرد و آنگاه توسعه در راستای آن فرهنگ ، بایستی به جهت گیری های توسعه در ابعاد دیگر کمک نماید . مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای در باره تفاوت های بنیادین میان دو نوع الگوی غربی و اسلامی –ایرانی پیشرفت که ناشی از تفاوت در بنیادهای فرهنگی آنها می باشد در سخنانی چنین می فرمایند : ( بنده به طور قاطع این را میگویم: الگوی پیشرفت غربی، یک الگوی ناموفق است. درست است که به قدرت رسیدهاند، به ثروت رسیدهاند؛ اما بشریت را دچار فاجعه کردهاند. پیشرفتهای غربی، پیشرفتهایی است که امروز همهی دنیا و همهی بشریت دارند از آن رنج میبرند؛ کشورهای عقبمانده یکجور، کشورهای پیشرفته یکجور. این همان پیشرفت و توسعهای است که توانسته است گروههای معدود و انگشتشماری از خانوادههای ثروت را به ثروت برساند؛ اما ملتهای دیگر را دچار اسارت و تحقیر و استعمار کرده؛ جنگ به وجود آورده و حکومت تحمیل کرده است و در داخل خود آن کشورها هم اخلاق فاسد، دوری از معنویت، فحشا، فساد، سکس، ویرانی خانواده و این چیزها را رواج داده. بنابراین، موفق نیست. شما الان اگر آثار ادبی کشورهای غربی - مثلاً فرانسه - را که مربوط به سه قرن یا دو قرن پیش هست، بخوانید، وضع امروزِ آنجا را هم مطالعه کنید، خواهید دید مردمِ آنجا از لحاظ اخلاقی بمیزان بسیار زیادی عقب رفتهاند. این وضعیتی که امروز بر آنجا حاکم است، آن روزها حاکم نبود. پیشرفت تمدن غربی در طول قرنهای متمادی، این کشورها را از لحاظ اخلاقی دچار مشکل کرده؛ آنها را از لحاظ اخلاقی به انحطاط کشانده؛ از لحاظ وضع زندگی هم به آنها خدمتی نکرده؛ یعنی فقر در آنجاها برنیفتاده است. در آنجا کار و تلاش زیاد است؛ اما دستاورد و محصول برای فرد و برای خانواده کم. بنابراین، پیشرفت غربی، پیشرفت ناموفقی است. ما باید پیشرفت را با الگوی اسلامی - ایرانی پیدا کنیم. این برای ما حیاتی است. چرا میگوئیم اسلامی و چرا میگوئیم ایرانی؟ اسلامی به خاطر اینکه بر مبانی نظری و فلسفی اسلام و مبانی انسانشناختی اسلام استوار است. چرا میگوئیم ایرانی؟ چون فکر و ابتکار ایرانی، این را به دست آورده؛ اسلام در اختیار ملتهای دیگر هم بود. این ملت ما بوده است که توانسته است یا میتواند این الگو را تهیه و فراهم کند. پس الگوی اسلامی ایرانی است. البته کشورهای دیگر هم از آن، بدون تردید استفاده خواهند کرد؛ همچنانی که تا امروز هم ملت ما و کشور ما برای بسیاری از کشورها در بسیاری از چیزها الگو قرار گرفته، اینجا هم یقیناً این الگو مورد تقلید و متابعت بسیاری از ملتها واقع خواهد شد. )( 1386/02/25، بیانات در دیدار دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد) ( آنچه که موجب میشود ما الگوی غربی را برای پیشرفت جامعهی خودمان ناکافی بدانیم، در درجهی اول این است که نگاه جامعهی غربی و فلسفههای غربی به انسان - البته فلسفههای غربی مختلفند؛ اما برآیند همهی آنها این است - با نگاه اسلام به انسان، بکلی متفاوت است؛ یک تفاوت بنیانی و ریشهای دارد. لذا پیشرفت که برای انسان و به وسیلهی انسان است، در منطق فلسفهی غرب معنای دیگری پیدا میکند، تا در منطق اسلام. پیشرفت از نظر غرب، پیشرفت مادی است؛ محور، سود مادی است؛ هرچه سود مادی بیشتر شد، پیشرفت بیشتر شده است؛ افزایش ثروت و قدرت. این، معنای پیشرفتی است که غرب به دنبال اوست؛ منطق غربی و مدل غربی به دنبال اوست و همین را به همه توصیه میکنند. پیشرفت وقتی مادی شد، معنایش این است که اخلاق و معنویت را میشود در راه چنین پیشرفتی قربانی کرد. یک ملت به پیشرفت دست پیدا کند؛ ولی اخلاق و معنویت در او وجود نداشته باشد. اما از نظر اسلام، پیشرفت این نیست. البته پیشرفت مادی مطلوب است، اما به عنوان وسیله. هدف، رشد و تعالی انسان است. پیشرفت کشور و تحولی که به پیشرفت منتهی میشود، باید طوری برنامهریزی و ترتیب داده شود که انسان بتواند در آن به رشد و تعالی برسد؛ انسان در آن تحقیر نشود. هدف، انتفاع انسانیت است، نه طبقهای از انسان، حتّی نه انسانِ ایرانی. پیشرفتی که ما میخواهیم بر اساس اسلام و با تفکر اسلامی معنا کنیم، فقط برای انسان ایرانی سودمند نیست، چه برسد بگوئیم برای طبقهای خاص. این پیشرفت، برای کل بشریت و برای انسانیت است. نقطهی تفارق اساسی، نگاه به انسان است. اینجا یک درنگی بکنیم و من یک مطلب معرفتی اسلامی را در اینجا عرض بکنم: در اسلام نگاه به انسان از دو زاویه است که این دو زاویه هر دو مکمل همدیگر هستند. این میتواند پایه و مبنائی برای همهی مسائل کلان کشور و نسخههائی که برای آیندهی خودمان خواهیم نوشت، باشد. این دو زاویهای که اسلام از آن به انسان نگاه میکند، یکی نگاه به فرد انسان است؛ به انسان به عنوان یک فرد؛ به من، شما، زید، عمرو به عنوان یک موجود دارای عقل و اختیار نگاه میکند و او را مخاطب قرار میدهد؛ از او مسئولیتی میخواهد و به او شأنی میدهد، که حالا خواهیم گفت. یک نگاه دیگر به انسان، به عنوان یک کل و یک مجموعهی انسانهاست. این دو نگاه با هم منسجمند؛ مکمل یکدیگرند. هر کدام، آن دیگری را تکمیل میکند. در نگاه اول که نگاه اسلام به فردِ انسانی است، یک فرد مورد خطاب اسلام قرار میگیرد. در اینجا انسان یک رهروی است که در راهی حرکت میکند، که اگر درست حرکت کند، این راه، او را به ساحت جمال و جلال الهی وارد خواهد کرد؛ او را به خدا خواهد رساند؛ (یا ایّها الانسان انّک کادح الی ربّک کدحاً فملاقیه). اگر بخواهیم این راه را تعریف کنیم، در یک جملهی کوتاه میشود گفت این راه، عبارت است از مسیر خودپرستی تا خداپرستی. انسان از خودپرستی به سمت خداپرستی حرکت کند. مسیر صحیح و صراط مستقیم این است. مسئولیت فرد انسان در این نگاه، این است که این مسیر را طی کند. یکایک ما مخاطب به این خطاب هستیم؛ دیگران بروند، نروند؛ حرکت کنند، نکنند؛ دنیا را ظلمات کفر بگیرد یا نور ایمان بگیرد، از این جهت تفاوت نمیکند. وظیفهی هر فردی به عنوان یک فرد این است که در این راه حرکت کند؛ (علیکم انفسکم لا یضرّکم من ظلّ اذا اهتدیتم). باید این حرکت را انجام بدهد؛ حرکت از ظلمت به نور، از ظلمت خودخواهی به نور توحید. جادهی این راه چیست؟ بالاخره مسیری را میخواهیم حرکت کنیم و به جادهای نیاز داریم؛ این جاده، همان واجبات و ترک محرمات است. ایمان قلبی موتور حرکت در این راه است؛ ملکات اخلاقی و فضائل اخلاقی، آذوقه و توشهی این راه است، که راه و حرکت را برای انسان آسان و تسهیل میکند؛ سرعت میبخشد. تقوا هم عبارت است از خویشتنپایی؛ مواظب خود باشد که از این راه تخطی و تجاوز نکند. وظیفهی فرد در نگاه اسلام به فرد، این است. در همهی زمانها، در حکومت پیغمبران، در حکومت طواغیت، یک فرد وظیفهاش این است که این کار را انجام دهد و تلاش خودش را بکند. اسلام در این نگاه به انسان به عنوان یک فرد، توصیه میکنند زهد بورزد. زهد یعنی دلباخته و دلبستهی دنیا نشود؛ اما در عین اینکه توصیه به زهد میکنند، قطع رابطهی با دنیا و کنار گذاشتن دنیا را ممنوع میشمارند. دنیا چیست؟ دنیا همین طبیعت، همین بدن ما، زندگی ما، جامعهی ما، سیاست ما، اقتصاد ما، روابط اجتماعی ما، فرزند ما، ثروت ما، خانهی ماست. دلبستگی به این دنیا، دلباخته شدن به این نمونهها، در این خطاب فردی، کار مذمومی است. دلباخته نباید شد. این دلباخته نشدن، دلبسته نشدن، اسمش زهد است؛ اما اینها را رها هم نباید کرد. کسی از متاع دنیا، زینت دنیا، از نعمتهای الهی در دنیا رو برگرداند، این هم ممنوع است. ( قل من حرّم زینة اللَّه الّتی اخرج لعباده و الطّیبات من الرّزق قل هی للّذین امنوا)؛ یعنی کسی حق ندارد که از دنیا اعراض کند. اینها جزو مسلّمات و معارف روشن دین است که من نمیخواهم توضیح بدهم. این، نگاه فردی است. در این نگاه به فردِ انسان، اسلام استفادهی از لذائذ زندگی و لذائذ حیات را برای او مباح میکنند؛ اما در کنار او یک لذت بالاتر را که لذت اُنس با خدا و لذت ذکر خداست، آن را هم به او یاد میدهند. انسان در یک چنین راهی به عنوان انسانِ اندیشمند و دارای اختیار، باید انتخاب کند و در این صراط حرکت کند و برود. در این نگاه، مخاطب البته فردِ انسان است. هدف این حرکت و این تلاش هم رستگاری انسان است. اگر انسان به این دستورالعمل و نسخهای که به او داده شده است. عمل بکند، رستگار میشود. این، یک نگاه است. در زاویهای دیگر در نگاه کلان، همین انسانی که مخاطب به خطابِ فردی است، خلیفهی خدا در زمین معرفی شده؛ یک وظیفهی دیگری به او واگذار شده و آن عبارت است از وظیفهی مدیریت دنیا. دنیا را باید آباد کند؛ (و استعمرکم فیها). همین انسان مأمور است که دنیا را آباد کند. آباد کردنِ دنیا یعنی چه؟ یعنی از استعدادهای فراوان و غیرقابل شمارشی که خدای متعال در این طبیعت قرار داده، این استعدادها را استخراج کند و از آنها برای پیشرفت زندگی بشر استفاده کند. در این زمین و پیرامون زمین، استعدادهایی هست که خدای متعال اینها را گذاشته است و بشر باید اینها را پیدا کند. یک روزی بشر آتش را هم نمیشناخت، اما آتش بود؛ الکتریسیته را نمیشناخت، اما در طبیعت بود؛ قوهی جاذبه را نمیشناخت، قوهی بخار را نمیشناخت، اما اینها در طبیعت بود. امروز هم استعدادها و قوای بیشمار فراوانی از این قبیل در این طبیعت هست؛ بشر بایستی سعی کند اینها را بشناسد. این مسئولیت بشر است؛ چون خلیفه است و یکی از لوازم خلیفه بودنِ انسان، این است. عین همین مطلب در مورد انسانهاست؛ یعنی انسان در این نگاه دوم، وظیفه دارد استعدادهای درونی انسان را استخراج کند؛ خرد انسانی، حکمت انسانی، دانش انسانی و توانائیهای عجیبی که در وجود روان انسان گذاشته شده، که انسان را به یک موجود مقتدر تبدیل میکند. این هم نگاه کلان است. در این نگاه کلان، مخاطب کیست؟ مخاطب، همهی افرادند. استقرار عدالت و روابط صحیح، خواسته شده است. از چه کسانی؟ از همهی افراد. یکایک افراد جامعهی بشری در همین نگاه کلان، مخاطبند؛ یعنی وظیفه و مسئولیت دارند. ایجاد عدالت، ایجاد حکومت حق، ایجاد روابط انسانی، ایجاد دنیای آباد، دنیای آزاد، بر عهدهی افراد انسان است. در این نگاه میبینید انسان همهکارهی این عالم است؛ هم مسئول خود و تربیت خود و تعالی خود و تزکیه و تطهیر خود، هم مسئول ساختن دنیا. این نگاه اسلام است به انسان. اومانیزم غربی هم انسانمحور است. اومانیزم - که محور فلسفههای قرن نوزدهمی و بعد و قبل از آن است - انسان را محور قرار میدهد. اما چهجور انسانی؟ انسان در منطق غرب و اومانیزم غربی، بکلی با این انسانی که در منطق اسلام هست، تفاوت دارد. انسان در الگو و نگاه اسلامی موجودی است هم طبیعی و هم الهی؛ دوبُعدی است؛ اما در نگاه غربی، انسان یک موجود مادی محض است و هدف او لذتجویی، کامجویی، بهرهمندی از لذائذ زندگی دنیاست، که محور پیشرفت و توسعه در غرب است؛ انسان سودمحور. اما در جهانبینی اسلام، ثروت و قدرت و علم، وسیلهاند برای تعالی انسان. در آن جهانبینی غربی، ثروت و قدرت و علم، هدفند. انسانها تحقیر بشوند، ملتها تحقیر بشوند، میلیونها انسان در جنگها لگدمال بشوند و کشته بشوند، برای اینکه کشوری به قدرت یا به ثروت برسد یا کمپانیهایی سلاحهای خودشان را بفروشند؛ ایرادی ندارد! تفاوت منطقی، این است. بنابراین، آن چیزی که ما به آن نیاز داریم، این است که نقشهی پیشرفت کشورمان را بر اساس جهانبینی اسلام برای این انسان، انسانِ در منطق اسلام، فراهم و تهیه کنیم. در این نقشهی پیشرفت و تحول، دیگر معنا ندارد که پیشرفت با فحشا، با غوطه خوردن در منجلاب فساد همراه باشد. معنویت، پایهی اساسی این پیشرفت خواهد بود. پیشرفتی که محورش انسان است و انسانی که دارای بُعد معنوی قوی است و انسانی که علم و دنیا و ثروت و فعالیت زندگی را وسیلهای قرار میدهد برای تعالی روحی و رفتن به سوی خدای متعال، این پیشرفت با آن پیشرفت خیلی متفاوت است. )(همان) دراین میان به منظور آشنایی با ابعاد توسعه سیاسی و فرهنگی در نظام اسلامی نگاهی گذرا به این دو موضوع می افکنیم : توسعه سیاسی در حکومت اسلامی : در نگاه اسلامی ابتدا باید پرسید نظام سیاسی اسلام چهساختاری دارد؟ در این زمینه میتوان بهالگوهای نظام سیاسی اسلام در زمان پیامبراسلام و خلفای پس از آن حضرت به ویژه دورانحکومت امیرالمومنین (علیه السلام) استناد کرد،همچنین به کلمات و بیاناتی که ازمعصومین(علیه السلام) رسیده است، و به طور طبیعیپاسخهای عقلی نیز میتواند از مستندات ما برایپاسخ به این سؤال باشد. منظور از ساختار نظام سیاسی اسلام ماهیتو اجزا و چگونگی تعامل عناصر مختلف نظامسیاسی اسلام با یکدیگر است. بر این اساس،ساختار نظام سیاسی از سه عنصر مرتبط به همتشکیل میشود. الف: قانون نظام سی فرمانروای اصلی جامعه است. همهآحاد جامعه در این نظام حتی رهبر تحت فرمانقانوناند. در حاکمیت قانون هیچ استثنایی وجودندارد. برخلاف حکومتهای استبدادی که قانونفقط برای عامه مردم است و سران و نخبگانحکومت از سیطره قانون بیرونند و بر خلافنظامهای اریستو کراسی که اشراف از شمولقوانین معافاند، در این نوع نظام سیاسی هیچفردی با هر مقام و مسئولیتی از شمول قانون معافنیست. اما نکته مهم در این است که قانون حاکم درنظام اسلامی قانون الهی است، خواه در شریعتبهصراحت از آن یاد شده باشد و یا این که شریعتشناسان با استفاده از قواعدی خاص قوانینی را ازاصول اصلی شریعت استخراج کرده باشند و خواهقوانینی باشد که با استفاده از حکم عقل سلیم که ازنظر اسلام حجت استبدست آمده باشد. ب: حاکم و رهبر هر چند حکومت اسلامی حکومت قانوناست، اما قانون بدون حاکم و رهبر و مدیر قابلاجرا نیست. حتی در آرمانیترین شرایط که همهانسانها از فرهنگ عالی انسانی برخوردار باشند وخود را موظف به پیروی از قانون کنند باز همبدون حاکم و مجریان قانون حاکمیت همه جانبهقانون ممکن نیست، زیرا حتی بر مبنایخوشبینانهترین نظر نسبتبه انسان نمیتوانانسانها را از حوزه خود خواهی و سودجویی بطورمطلق جدا کرد و همین دو خصیصه جهت منعتحقق حکومت قانون کافی است. لذا، در ساختارنظامی سیاسی اسلام، رهبری و حکومتپیشبینی شده است. این موضوع مهم هم درسیره حکومتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) و حضرتعلی(علیه السلام) و هم در آیات قرآن و روایات به آنتصریح شده است. پیامبر اسلام، پس از ورود بهمدینه به تشکیل حکومت اسلامی درمدینةالنبی، بر حسب نیاز آن جامعه آن روزاقدام نمودند و اولین نظام سیاسی اسلام بوسیلهآن حضرت و یارانش شکل یافت. ج: مردم در نظام سیاسی اسلام ، مردم چنان مقاموالایی دارند که اساسا بدون آنان حکومت، تحقق نمیپذیرد و قانون الهی حاکم نمیشود. بدونشک، پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) اگر سیزدهسال در مکه تبلیغ دین اسلام میکرد و تشکیل حکومت نمیداد به این دلیل بود که جامعهای کهپذیرای حکومت اسلامی باشد و بدان تن دهد،وجود نداشت و آن هنگامی که پایههای اولیهچنین پذیرشی در یثرب شکل گرفتپیامبر(صلی الله علیه وآله) بدون درنگ به تشکیل حکومت واستقرار قانون اقدام کرد. تعامل سه عنصر نظام سیاسی اسلام مسئله مهم، کارکرد سه عنصر نظام سیاسیاسلام و نقشی است که هر عنصر ایفا میکند. درنظام سیاسی اسلام، منبع قانون در مرحلهنخستخداوند است و هم اوست که به انساناجازه داده است تا با استفاده از عقل خدادادی،که یکی از حجتهای خداوندی بر انسان است،قوانینی را که مورد نیاز زندگی فردی و اجتماعیاوست تدوین کند، البته این قوانین اگر برخاستهاز عقل سلیم و فطرت انسانی باشد هیچ تضادیبا قوانین الهی نخواهد داشت، بلکه خود، قانونالهی است. منبع دیگر قانون، که آن هم با اجازهخداوندی است پیامبران الهی و کسانی هستندکه از ویژگی عصمتبرخوردارند. تبلور قانونالهی، قرآن است و ظهور قوانین الهی منسوب بهمعصومین در کلام و سیرت ایشان است و قوانینبشری نیز در چارچوب مقررات زندگی فردی واجتماعی آنان از طریق مشورت امکانپذیرمیشود. میبینیم که در عنصر اول نظام سیاسیاسلام که قانون است دو عنصر دیگر نیز کاملادخالت دارند، اما این دخالتبه صورت دخالتدر عرض و مستقل نیستبلکه در طول دخالتخداوند است. یعنی،پروردگار براساس مصالحزندگی انسان بخشی از قانونگذاری را به انسانها، اعم از انسانهای معصوم مانند پیامبران وائمهاطهار(علیه السلام) و یا انسانهای مؤمن و عادلواگذار نموده است. دومین عنصر نظام سیاسی اسلام رهبر وحاکم اسلامی و در یک جمله حکومتبود. رهبرو حاکم و حکومت نیز طبق اصل اولیه به انتصابخداوندی است زیرا هیچ کس جز ذات قادرمتعال حق ندارد آزادی انسان را محدود کند.لذا، رهبر و حاکم که یکی از وظایف و اختیاراتشتعریف و تعیین حدود آزادیهای انسانهاست تا درپرتو آزادی محدود بتوانند زندگی جمعی سالمداشته باشند باید برگزیده خداوند باشد. اما درهمین قسمت نیز هم عنصر قانون در انتخابرهبر نقش دارد و هم مردم. اما نقش قانون ایناست که نشان دهد رهبر و در معنی وسیعترمجریان حکومتی باید چه خصوصیات وویژگیهایی داشته باشد، ثانیا، در بستر تحققحکومت، رهبر و مجریان حکومت تحت امرقانون میباشند. یعنی حق ندارند از قانون تخطیکنند و گریز از قانون به منزله سلب مشروعیتحاکمیت آنان است. از سوی دیگر، حاکم و رهبررابطه مستقیم با عنصر سوم نظام سیاسی، یعنیمردم نیز دارد. این رابطه در سه بعد مشخصشده است. اولا، رهبر و حاکم با ید از مردم باشد،حتی پیامبران الهی که بر گزیده مستقیمخداونداند باید از جنس انسان باشند و در بینآنان زندگی کنند و بهترین انسانها باشند. ثانیا،مردم در فعلیت و تحقق حکومت نقش دارند،یعنی تا مردم نخواهند کومتحتی حکومتپیامبران فعلیت و تحقق نمیپذیرد و این ناشیاز قدرتی است که انسان در پرتو اختیارخدادادی دارا است. یعنی حکومتبر انسانهاچنین ویژگی را دارد، در حالیکه ممکن استحکومتبر طبیعتبی جان و یا حیوانات بدونخواست و اراده آنان تحقق یابد، ثالثا، نظامسیاسی اسلام، نظام قهر و غلبه نیستیعنی هرچند خواست اکثریت مردم به طور مطلق، ایجادمشروعیت نمیکند اما برای مقبولیت ومشروعیت مردمی حکومتبه صورت فراگیر ارادهجمعی مردم، ضرورت دارد. از این روست کهوقتی پس از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) پس ازاتفاقات سقیفه، حضرت علی(ع) اقدام به برپایی حکومت جداگانه نمیکند و زمانی که مردم بهصورت گسترده خواهان کومتحضرتعلی(علیه السلام) هستند، آن حضرت خواست مردم رامیپذیرند. مبانی توسعه سیاسی در نظام سیاسی اسلام با توجه به نوع ساختار نظام سیاسی اسلامکه در آن اجزای نظام با هم مرتبط هستندمیتوان به معیارهای ذیل در توسعه سیاسیاشاره کرد: 1- نظام سیاسی اسلام، نظامی قانونمنداست. امام خمینی، (قدس سره)، در باب ماهیتحکومت اسلامیمیفرمایند: حکومت اسلام حکومت قانون است. در اینطرز حکومت، حاکمیت منحصر به خداست و قانونفرمان و حکم خداست. قانون اسلام یا فرمان خدا بر همهافراد و بر دولت اسلامی حکومت تام دارد. همه افراد، ازرسول اکرم(صلی الله علیه وآله) تا خلفای آن حضرت و سایر افراد تا ابدتابع قانون هستند.آیین انقلاب اسلامی گزیده اندیشه وآرای امام خمینی. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی 1373، ص 136 این اولین معیار توسعه سیاسی بانگرش اسلامی است. یعنی اگر در نظام سیاسی،اراده فرد، فعال مایشاء نباشد و قانون حاکماصلی باشد زمینه برای فعالیتهای سالماجتماعی فراهم است. در قانونمند بودنحکومت، مردم و رهبری نیز نقش دارند هم درقانونگذاری بهمان شکل و شیوهای که بیانگردید و هم در پیاده شدن قانون در جامعه وتحقق عملی آن. 2- نظام سیاسی اسلام، نظامیپاسخگوست. یعنی، در مقابل آنچه انجام میدهد و یا نمیدهد باید در مقابل خداوند ومردم پاسخگو باشد. حکومت از آن جهت که برایمردم استباید منافع و مصالح مردم را تامینکند و به طور طبیعی عملکرد حکومت همیشهزیر نظر مردم است. تربیتسیاسی مسلمینصدر اسلام توسط پیامبر(صلی الله علیه وآله) بهگونهای بودکه مسلمانان به خود حق میدادند از شیوه وعملکرد والیان و حاکمان انتقاد کنند. حضرتعلی(علیه السلام) در تعیین روابط متقابل مردم وحکومت میفرماید: (ان لی علیکم حقا و لکم علی حقا) ایهاالناس ان لی علیکم حقا و لکم علی حق . فاما حقکمعلی فالنصیحه و توفیر فیئکم علیکم و تعلیمکم کیلاتجلعلوا و تادیبکم کیما تعلموا و اما حقی علیکم فاالوفاءبالبیعة و النصحیة فیالمشهد و المغیب و الاجابه حینادعوکم و الطاعة حین امرکم. ای مردم من بر عهده شما حقوقی دارم و شما نیز بر عهده منحقوقی دارید. اما حقوق شما بر من عبارت است از پند واندرز دادن به شما و پرداخت کامل حقوقتان و فراهمنمودن آموزش و پرورش شما که جهل و نادانی از بینشما ختبربندد و دانش وجود شما را فراگیرد. وا ما حقمن بر شما این است که به پیمانی که با من بستهایدوفادار باشید و مرا در خصور یا غیابم پند و اندرز دهید وآنگاه که شما را برای موضوعی دعوت نمودم پاسخ مثبتدهید و فرمانی که بر شما خواندم اطاعت کنید. صبحیصالح. نهجالبلاغه. بیروت: چاپ اول. 1967. خطبه 34. مسلما من به عنوان رهبر و مسئول حکومتحقوقی دارم که شما مردم باید پاسخگوباشید و شما نیز دارای حقوقی هستید کهمن باید پاسخگو باشم. چگونگی تعامل مردم با پیامبر(صلی الله علیه وآله) درزمان تشکیل حکومت اسلامی در مدینه و شیوهمداخله مردم در حکومت پس از آن حضرت گواهصادقی است که در حکومت اسلامی حق یکطرفه نیست و چنین نیست که فقط مردم بایدپاسخگوی خواستههای حکومتباشند بلکهحکومت نیز موظف به تامین نیازها و مصالحجامعه است و در صورتی که به هر دلیل عملکردحکومت مورد تردید قرار گیرد و جای شبهه وسؤال باشد هم مردم حق پیگیری دارند و همحکومت موظف به پاسخگویی است. حضرت امام خمینی(قدس سره) در نقش و حقنظارتی مردم بر حکومت میفرمایند: (درصدر اسلام هست که عمر وقتی که گفتکه اگر من یک کاری کردم، شما چه بکنیدیک عربی شمشیرش را کشید گفت ما با اینشمشیر راستش میکنیم. باید اینطور باشد،خلیفه مسلمین و هر که می خواهد باشد اگردید پایش را کنار گذاشت، شمشیرش رابکشد که پایش را راستبگذارد) صحیفه نور جلد 7 - ص 33 - 34 - تاریخ 9/3/58:بیانات امام خمینی در جمع روحانیون و فرهنگیان. حکومت هنگامی که خود را موظف بهپاسخگویی در مقابل مردم بداند به طور طبیعیحقمداخله مردمرادر رنوشتسیاسی خودشانپذیرفته است. از دیدگاه اسلام، حکومتی که حقمداخله و مشارکت و مشاوره مردم را نادیدهمیگیرد اسلامی نیست و باید به وسیله مردم،اصلح و در غیر اینصورت، براندازی شود. امام هشتم (علیه السلام) از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)نقل مینمایند که آن حضرت فرمود: (من جاءکم یریدان یفرق الجماعة و یغصبالامه امرها و یتولی من غیر مشورة فاقتلوهفان الله قد اذن ذالک) کسی که به نزد شما آید و بخواهد جماعتشما را متفرق و امر حکومت است را غصب وبدون مشورت بر مردم مسلط شود او رابکشید، چرا که خداوند متعال اجازه چنینیقتلی را صادر فرموده است. عیون اخبارالرضا 2/62 باب 31 حدیث 254 به نقل از:حسینعلی منتظری، مبانی فقهی حکومت اسلامیقم،نشر تفکر 1369، جلد دوم، ص 288. بنابر این، دومین معیار توسعه سیاسی که(حکومت پاسخگو) است، در ماهیتحکومتاسلامی و نظام سیاسی اسلام قرار گرفته است. 3- حکومت اسلامی بر پایه مشارکتسیاسی مردم استوار است. هر اندازه مردم بهصورت نهادمند در فعالیتهای سیاسی مشارکتداشته باشند، نظام سیاسی، پایداری ومشروعیت مردمی دارد و قادر خواهد بود بدونکار برد زور، اهداف خود را در جامعه سیاسی،فعلیت دهد. در جهان معاصر، کشورهای مدعیدموکراسی، سعی فراوان دارند به جامعه تفهیمکنند که دستاندرکاران سیاسی، متصدیحاکمیتبخشیدن به خواستهها و علائقمردماند. در نظام سیاسی اسلام، همانگونه کهپیش از این بیان شد، مشارکتسیاسی مردم درتصمیمگیریهای سیاسی در ماهیتحکومتاسلامی نهفته است. بدین معنا که اولا استقرارحکومتبرای هدایت انسانها به زندگی بهتر وتحصیل کمال مطلوب است و خداوند هدایتانسان را براساس پذیرش اختیاری او مقرر نمودهاست. لذا، در استقرار حاکمیت الهی و تشکیلنظام سیاسی اسلام پذیرش دواطلبانه مردم یکاصل بنیادین است و این اصل مستلزم مشارکتداوطلبانه مردم در نظام سیاسی اسلام است.ثانیا، حکومت اسلامی حکومتبر اساس قهر وغلبه نیست. حکومت اسلامی از تسخیر دلها وایجاد باور در انسانها آغاز میشود و در نهایتبهپذیرش عمومی مردم منجر می شود. به همینجهت، در سیره پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) وامیرالمومنین(علیه السلام) موردی از تحمیل حکومتبر اکثریت مردم مشاهده نمیشود.پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای هجرت به مدینه و تشکیلحکومت اسلامی از مردمی که نماینده اکثریتمدینه بودند بیعت گرفت و به طور قطع اگر اینافراد با پیامبر(صلی الله علیه وآله) بیعت نمیکردند و از آنحضرت دعوت به هجرت به مدینه نمینمودندپیامبر موفق به تشکیل حکومت در مدینهنمیشدند. حضرت علی(علیه السلام) نیز پس از اصرارعمومی مردم از ایشان مبنی بر پذیرش حکومتو خلافت مسئولیتخلافت را پذیرفتند و باصراحت فرمود:لولاحضور الحاضر و قیام الحجهبوجود الناصر .. .. لالقیتحبلها الی غاربها صبحی صالح. نهجالبلاغه (بیروت، چاپ اول، 1967)خطبه 3 اگرجمعیتحاضر برای بیعت نیامده بودند و حجتقائم نشده بود که من یاور و همراه در حکومتدارم ریسمان خلافت را به روی او میانداختم)این جمله کنایه از این است که صلاحیت ومشروعیت الهی حاکم و زمامدار اسلامی یکمطلب است که ربطی به خواست مردم ندارد اماهمین حاکم و زمامدار اسلامی اگر بخواهدحکومت کند و زمام امور رابه دست گیرد و جامعه را رهبری نماید باید مردم بخواهند وگرنه حداقل مسئولیتی بر عهده فردی که صلاحیت زمامداریاسلامی را دارد نیست. امام خمینی،(قدس سره) در تبیین ماهیتحکومت اسلامی میفرمایند: (ماهیتحکومت جمهوری اسلامی این استکه با شرایطی که اسلام برای حکومت قرارداده است، با اتکا به آرای عمومی ملت،حکومت تشکیل شده و مجری احکام اسلاممیباشد). مصاحبه امام خمینی با روزنامه لبنانی النهار. صحیفهنور جلد 3، ص 105، تاریخ 20/8/57 به نقل از آیینانقلاب اسلامی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،1373، ص 142. در جای دیگر میفرمایند: (حکومت جمهوری اسلامی مورد نظر ما ازرویه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و امامعلی(علیه السلام) الهام خواهد گرفت و متکی بهآرای عمومی ملت میباشد و نیز شکلحکومتبا مراجعه به آرای ملت تعیینخواهد گردید). مصاحبه امام خمینی با مجله المستقبل. صحیفه نورجلد 3، ص 27 تاریخ 15/8/57 به نقل از همان، ص143. حضرت امام خمینی، در موضوع بازنگریقانون اساسی و در چگونگی انتخاب رهبر درپاسخ سؤال آیتالله مشکینی رئیس محترممجلس خبرگان، درباره ویژگی ولی فقیه و رهبرمیفرمایند: (اگر مردم به خبرگان رای دادند تا مجتهدعادلی را برای رهبری حکومتشان تعیینکنند، وقتی آنها هم فردی را تعیین کردند تارهبری را به عهده بگیرد، قهری او موردقبول مردم است. در این صورت او ولیمنتخب مردم میشود و حکمش نافذ است). دقت در سخنان امام میزان مشارکتسیاسیمردم را در حکومت اسلامی بیشتر تبیینمیکند. حضرت امام میفرمایند که اگر مردم بهخبرگان رای دادند و اگر خبرگان مجتهد عادلیرا تعیین کردند در این صورت آن مجتهد رهبرمنتخب مردم است و در این صورت حکمش نافذاست. یعنی اگر این سیر انجام نگرفت مجتهدرهبر منتخب مردم نیست و حکمش نیز نافذنمیباشد. پس، مردم مستقیم و غیر مستقیم درانتخاب رهبر و نفوذ حکم بالاترین مرجع سیاسیحکومت اسلامی نقش مؤثر دارند. 4- توانمندی حکومت اسلامی در تحکیمسلطه مشروع، یکی دیگر از معیارهای توسعهسیاسی توانمندی نظام سیاسی برگسترش وتعمیم سلطه مشروع است. تجربه کشورهای تازهبه استقلال رسیده نشان میدهد که یکی ازمهمترین موانع توسعه سیاسی در این کشورهاعدم توانایی مجریان و مسئولان نظام سیاسی درگسترش و توسعه سلطه مشروع بر و مشروعیت بحران مشروعیت، بدین معناست که حکومت و مجریانمشروعیت و قانونی بودن سلطه خود را در بین مردم ازدست میدهند و در نتیجه بی اعتبار میگردد و منجر بهبحران نفوذ میشود.روبرو شدهاند ونتوانستهاند از این بحرانها به سلامتبگذرند عموما اسیر کودتاها، تجزیهها و بحرانهای دیگرسیاسی شدهاند. یکی از ویژگیهای نظام سیاسیاسلام، برقراری وحدت و یکپارچگی بین مردم و جلوگیری از تفرقه و به تعبیری اتمی اتمی شدن جامعه، یعنی، تبدیل شدن جامعه به گروههاو طیفهای مختلف که بدون برنامه و انسجام و ندانستنمحور و مرکز فعال میشوند و در نهایتبه بحرانهایگوناگون اجتماعی منجر خواهند شد. در زمینه آشناییبیشتر با انواع بحرانها و رابطه آنها با توسعه سیاسیمراجعه شود به: کاظمی، سیدعلی اصغر. بحران نوگرایی وفرهنگ سیاسی در ایران معاصر، تهران، انتشارات توس،1376. شدنجامعه است. آنچه بیش از همه نظام سیاسیاسلام را در دستیابی به این هدف توانمندمیسازد موارد ذیل است: اولا، حکومت اسلامی حکومتی است که پایهو اساس آن اقتدار معنوی است و این اقتدارمعنوی است که جامعه را به تبعیت داوطلبانه وحتی عاشقانه از حاکم و رهبر وادار میکند. قرآندر بیان سر موفقیت پیامبر اسلام در بسط مکتبو توسعه و تعمیق حکومت اسلامی میفرماید: (فبما رحمة من الله لنت لهم و لوکنت فظا غلیظالقلب لاانفضوا من حولک) قرآن مجید، آل عمرن آیه 159. ( ای پیامبر، رحمتخدا تو را با خلق مهربانو خوشخوی گردانید و اگر تند خو و سختدل بودی مردم از گرد تو متفرق میشدند.) آنچه با عثشده است که مردم پروانهوار دورشمع وجود پیامبر باشند و از او اطاعت کنند،قدرت عریان و استفاده از ابزارهای مادی و وادارکردن مردم به اطاعت اجباری نیستبلکه شیوهرفتار پیامبر با مردم باعثشده بود مردم با علاقهو محبت از پیامر اطاعت کنند. حضرت علی صلی الله علیه وسلمعلیه السلامرحمهما الله به مالکاشتر فرمانمیدهد که: (واشعر قلبک الرحمة و المحیة لهم و اللطفبهم، ولاتکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهمفانهم صنفان اما اخلک فیالدین او تطیر لکفی الخلق) نهجالبلاغه نامه حضرت امیر(ع) به مالک اشتر. ( ای مالک قلبت را برای مردم کانون مهر ومحبت قرار ده و به آنان لطف نما و برایمردم همانند درندهای نباش که از فرصتبدست آمده برای دریدن آنها استفاده کنیزیرا مردمی که تحتحکومت تو میباشند ازدو گروه خارج نیستند یا مسلماناند و یا درانسانیتبا تو شریک). مشاهده میشود که در نظام سیاسی اسلاممهمترین عامل نفوذ سلطه سیاسی در جامعهشیوه مدارا و تسامح نظام سیاسی با مردم است. ثانیا، حکومت اسلامی به دلیل این کهمشروعیت الهی دارد و اسلام نیز پیروان خود راموظف به اطاعت از حکومتحق و مشروع کردهاست، توسعه سلطه مشروع را بر همه بخشهایجامعه به صورت مسئولیتشرعی عمومی مردمتضمین نموده است. توضیح این که، نفوذ اقتدارسیاسی گاهی ممکن استبا ابزارهای زور وقدرت عریان ظاهر شود و گاهی با تامینخواستههای مردم و برانگیختن اطاعتداوطلبانه آنان، اما در اسلام شیوه دیگری نیزبرای تامین سلطه مشروع پیشبینی شده استکه فقط در حکومتهای دینی مبتنی بر وحیامکانپذیر است و آن عبارت است از بوجودآوردن حس مسئولیت الهی در حفظ و حمایت ازحاکمیتحکومتحق در این شیوه، اسلامپیروان خود را به متابعت و طاعتحکومتمشروع به این دلیل که در امتداد حاکمیت الهیاست دعوت میکند و مخالفتبا حکومت مشروعرا در حد مخالفتبا خداوند میداند. قرآن در امر به وجوب اطاعت از پیامبر واولیالامر میفرماید: اطیعوالله و اطیعو الرسول و اولیالامر منکم.(ازخداوندوپیامبرو اولیالامر اطاعت نمایید.) اولیالامر در روشنترین مصداق امامانمعصوم(ع) و در امتداد آنان کسانی هستند که بهحق زمام امور جامعه مسلمین را عهده دارند. پیامبر اسلام فرمود: (اسعموا و اطیعوا لمن ولاه الله الامر فانهنظام الاسلام) (از کسی که خداوند کارها را به دست او سپرداطاعت کنید، زیرا او نظام دهنده احکاماسلام است). بدین صورت، اقتدار نظام سیاسی که یکی ازشرایطتوسعهسیاسیاست در نظام سیاسی اسلامبیش از سایر نظامهای سیاسی تعیین شده است. آنچه از مجموع این گفتار میتوان نتیجهگرفت نکات ذیل است: 1- توسعه سیاسی به مفهوم جدید آن ازمؤلفههای شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعیپس از جنگ دوم جهانی است که عموما در رابطهبا کشورهای در حال توسعه، جهان سوم و تازه بهاستقلال رسیده توسط نظریهپردازان علومسیاسی مطرح و تکامل یافته است. 2- نظریهپردازان توسعه سیاسی تاکنون بهدیدگاه مشترکی درباره مرزهای مشخص توسعهسیاسی نرسیدهاند و این ناشی از تفاوت رهیافتهابه توسعه سیاسی است. 3- بامطالعهمجموعهنظریاتی که درباره توسعهسیاسیارائه شدهاستمیتواند بهحداقل ازکلیاتیپیرامون توسعه سیاسی دستیافت. این کلیاتعبارتند از: قانونمند بودن نظام سیاسی، پاسخگوبودن نظام سیاسی در مقابل خواستههای مردم، مشارکتسیاسی نهادینه مردم و نهایتا گسترشهمه جانبه اقتدار سیاسی نظام. 4- معیارهای اساسی توسعه سیاسی درحکومت اسلامی لحاظ شده است و بر این اساسو با استناد به سیره پیامبر(صلی الله علیه وآله) و الگویحکومتحضرت علی(علیه السلام) و سخنانمعصومین(علیه السلام) حکومت اسلامی حکومتیاست قانونمدار، پاسخگو، توام با مشارکتسیاسیمردم و برخوردار از اقتدار سیاسی همه جانبه. 5 - توسعه سیاسی به مفهوم صحیح آن نهتنها با ماهیت نظام سیاسی اسلام تباینی نداردبلکه تحقق عملی حکومت اسلامی جز درچارچوب توسعه سیاسی امکانپذیر نمیباشد. 6- چنانچه وجود گروهها و احزاب سیاسییکی از عوامل توسعه سیاسی باشد عقلا و شرعامانعی برای بوجود آمدن آنها در حکومتاسلامی، نیست هر چند احزاب و گروهها باید درچارچوب پذیرش قوانین کلی و اساسی نظامسیاسی فعالیت نمایند. (برگرفته از: توسعه سیاسی در نظام سیاسی اسلام ، غلامرضا مهدوی ، فصلنامه کتاب نقد شماره 9) توسعه فرهنگی و مبارزه با موانع آن : الف- مفهوم توسعه فرهنگی: مقصود از توسعه فرهنگی، ایجاد شرایط و امکانات مادی و معنوی مناسب برای افراد جامعه به منظور شناخت جایگاه آن و رشد و افزایش علم و دانش و معرفت انسان ها و آمادگی برای تحول و پیشرفت و پذیرش اصول کلی توسعه، نظیر قانون پذیری، نظم و انضباط، بهبود روابط اجتماعی و انسانی و افزایش توانایی های علمی و اخلاقی و معنوی برای همه افراد جامعه می باشد. توسعه فرهنگی با تأکید برهویت فرهنگی، بهینه سازی شرایط فرهنگی و رشد کمی و کیفی مسایل مربوط به خود را نوید می دهد و به اخلاق و آداب و سنن جامعه بهبود می بخشد و بر رونق بازار فنون و دانش و تکنیک می افزاید (ارزش ها و توسعه، محمد نقی نظرپور، نشر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1378، ص 42). عنصر فرهنگ، محور توسعه فرهنگی می باشد، بر این اساس فرهنگ، مجموعه پیچیده ای است در بردارنده اطلاعات، باورها، هنرها، اخلاق و دین، قوانین، آداب و رسوم و هرگونه توانایی که آدمی همچون عضوی از جامعه به دست می آورد و در قبال آن تعهداتی را بر عهده دارد (تایلور، به نقل از داریوش آشوری، 1380، ص 47). به طور کلی همه فرهنگ ها را در دو نوع مادی و الهی می توان تقسیم بندی کرد: 1. فرهنگ مادی: این فرهنگ بر پوچ انگاری ارزش های الهی و انسانی بنا نهاده شده است. در این فرهنگ، جنبه انسانی انسان به فراموشی سپرده شده است و آدمی تنها به عنوان موجود مادی ارزیابی می شود. چنین فرهنگی، پیروان خویش را برای به دست آوردن رفاه بیشتر، آزادی و بهره وری افزون تر ازغرایز و سودپرستی به جنبش در می آورد، در فرهنگ مادی، هدف وسیله را توجیه می کند، بنابراین برای رسیدن به هدف های مادی و بهره مندی هر چه بیشتر از مزایای زندگی، به هر وسیله ای دست می یازند و از هر شیوه ای سود می جویند. در پرتو چنین فرهنگی، بنیادهای اخلاقی جامعه فرو می ریزد، ارزش های انسانی کم رنگ و معضلات و ناهنجاری های اجتماعی فزونی می یابد و جامعه به سوی انحطاط و نابودی پیش می رود. 2. فرهنگ الهی: این فرهنگ، انسان را آمیزه ای از پیکر و روان آسمانی می داند و فرهنگ اسلامی نشان دهنده کامل این فرهنگ است که هدف خود را دست یابی به کمال می داند که در پرتو وحی و آموزه های الهی به دست می آید. معیار برتری افراد را نیز پای بندی به اصول ثابت اخلاقی می داند به فرموده قرآن کریم (ان اکرمکم عندالله اتقیکم) ویژگی های فرهنگ اسلامی را می توان چنین برشمرد: خدامحوری، عدالت خواهی و مساوات، شایسته سالاری، مصلحت گرایی، مسؤولیت فردی و اجتماعی، تقواگرایی، پاسداری از کرامت انسان (خط و مشی های سیاسی نهج البلاغه، محمد مهدی ماندگار، بوستان کتاب قم، 1381، صص 173 - 141). بر این اساس وقتی صحبت از توسعه فرهنگی در جامعه اسلامی ما می شود؛ در واقع تعقیب فرایندی است که دگرگونی در حوزه های ادراکی، شناختی و گرایش هایی را که در ساختار جدید جامعه اسلامی مطلوب است، به دنبال داشته باشد. توسعه فرهنگی به هیچ وجه به معنای گسستن از فرهنگ گذشته نیست، بلکه بهینه سازی و شکوفایی عناصر اصیل فرهنگ اسلامی و ملی در سطوح مختلف جامعه و زدودن عناصر نامطلوب و ناشایست از آن می باشد. بنابراین هدف توسعه دیگر نمی تواند صرفا اقتصادی و بالا بردن نرخ رشد تولید ناخالص ملی و درآمد سرانه باشد بلکه اهداف کلی توسعه علاوه بر موارد مذکور فقرزدایی، ایجاد رفاه عمومی، عدالت اجتماعی و تعادل منطق ها و تعالی و الهی گونه شدن انسان ها می باشد (توسعه فرهنگی در جامعه ایران، مژگان حق خواه، 1382، باشگاه اندیشه جوان). ب) توسعه فرهنگی در ایران: ورود فرهنگ و تعالیم حیات بخش اسلام به ایران که با استقبال و پذیرش گرم ایرانیان همراه بود، تأثیرات بسیار درخشانی در شک
کدام یک از ابعاد توسعه یافتگی با اصول و ابعاد و اهداف نظام جمهوری اسلامی همسو می باشد؟
مفهوم )توسعه (, به معنای مصطلح امروز, مفهومی جدید و با سابقه ای در حدود نیم قرن است . اگر بخواهیم در منابع دینی , مفاهیمی نزدیک به آن را به دست آوریم , می توانیم از عمران , احیای زمین , تعلیم و تربیت نیروی انسانی , سرمایه گذاری , کشاورزی , صنعت , تجارت و... به عنوان عوامل لازم برای توسعه نام بریم . هم چنین می توانیم از مفاهیمی مانند رفاه , گشایش در معیشت و زندگی , زیبایی و آبادی شهرها و راه ها, افزونی درآمدها, توزیع عادلانه ثروت , امنیت , همبستگی و وحدت اجتماعی , بهداشت روانی و آرامش روحی برای مردم و... می توانیم به عنوان )آثار توسعه ( استفاده کنیم . با عنایت به جهان بینی اسلامی و ارزش های حاکم بر آن , واژه ی )توسعه ( را می توان چنین تعریف کرد: توسعه فرآیندی است که زمینه ی شکوفایی استعدادهای گوناگون انسان را فراهم می سازد. در این فرایند با استفاده از منابع مختلف , باید بستر مناسبی برای رشد تولیدات ملی هماهنگ با تائمین دیگر خواسته های اصیل انسانی فراهم آید تا در نتیجه افراد جامعه , مسیر تکاملی شایسته خود را بپیمایند. بر این اساس , توسعه اقتصادی به وضعیتی اطلاق می گردد که در آن , انسان به گونه ای تربیت گردیده که با تسلط بر تکنولوژی و استفاده بهینه از منابع موجود, توان برنامه ریزی جامع جهت تائمین رفاه جامعه را داشته و زمینه مناسب برای نیل به کمالات انسانی برای همگان فراهم باشد. توسعه سیاسی , فرهنگی و اجتماعی نیز با توجه به تعریف یاد شده , قابل تبیین است .
از طرفی نظام جمهوری اسلامی نظامی است با ویژگی های خاصی که در اصل دوم قانون اساسی به طور کامل به آن ها اشاره شده است : ( جمهوری اسلامی، نظامی است بر پایه ایمان به: 1- خدای یکتا ( لااله الاالله ) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او. 2- وحی الهی و نقش بنیادی آن در بیان قوانین. 3- معاد و نقش سازنده آن در سیر تکاملی انسان به سوی خدا. 4- عدل خدا در خلقت و تشریع. 5- امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلام. 6- کرامت و ارزش والای انسان و آزادی توام با مسئولیت او در برابر خدا، که از راه: الف- اجتهاد مستمر فقهای جامع الشرایط بر اساس کتاب و سنت معصومین سلام الله علیهم اجمعین، ب- استفاده از علوم و فنون و تجارب پیشرفته بشری و تلاش در پیشبرد آنها، ج- نفی هر گونه ستمگری و ستم کشی و سلطه گری و سلطه پذیری، قسط و عدل و استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و همبستگی ملی را تامین می کند.)
این ویژگی ها که در واقع می تواند مبنا و جهت گیری های توسعه در نظام جمهوری اسلامی ایران را معین کند درواقع اشاره به این دارد که ابعاد توسعه در نظام جمهوری اسلامی ایران فراتر از توسعه اقتصادی یا سیاسی یا فرهنگی و امثال اینها دارد به طوری که اگر این نظام با چنین ویژگی هایی می باشد توسعه مطلوبی هم که در آن صورت می گیرد بایستی توسعه ای همه جانبه باشد چرا که بند بند ویژگی هایی که در این اصل از آنها سخن به میان آمده است حاکی از لزوم توسعه در ابعاد مختلف می باشد . البته در این میان باتوجه به اینکه فرهنگ ، زیر بنای تشکیل نظامی اعتقادی همچون نظام جمهوری اسلامی را تشکیل می دهد باید گفت که وزنه توسعه فرهنگی به عنوان مبنا و جهت بخش دیگر ابعاد توسعه باید سنگین تر از دیگران باشد . یکی از عللی که توجه به توسعه فرهنگی را بیش از توسعه سیاسی حائز اهمیت می سازد تجربه ای است که از فاجعه حاکمیت توسعه فرهنگی به سبک غربی برای بشریت پیدا شده است . چرا که با توجه به مبنا قرار گرفتن فرهنگ منحظ غربی برای مقوله توسعه ، امروزه شاهد فجایع بی شماری هستیم که به نام پیشرفت در سطح دنیا در حال رخدادن می باشد ، توسعه ای که در اثر آن اگر چه ممکن است از لحاظ اقتصادی پیشرفت هایی صورت گرفته باشداما در عین حال اخلاق به شدت تنزل پیدا کرده است ، کانون خانواده ها از هم پاشیده شده است و به تبع آن بحران های متعدد اجتماعی و اخلاقی بروز کرده است و صدها اثر منفی دیگر که در مجموع الگوی غربی توسعه را ناکارآمد می سازد و به همین دلیل است که مقام معظم رهبری بر استفاده از الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت به جای الگوهای غربی تاکید می کنند که چنین تاکیدی در واقع اشاره به لزوم مبنا قرار گرفتن فرهنگ در روند هر نوع توسعه ای می باشد . به عبارتی این فرهنگ است که سنگ محور آسیاب توسعه را تشکیل می دهد و اگر این سنگ محور ایرادی داشته باشد محصول آن نیز پر از ایراد خواهد بود . لذا کلیه ابعاد توسعه بایستی مبتنی بر تعریفی دقیق ، واضح و شفاف از فرهنگی باشد که بایستی محور توسعه قرار گیرد و آنگاه توسعه در راستای آن فرهنگ ، بایستی به جهت گیری های توسعه در ابعاد دیگر کمک نماید . مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای در باره تفاوت های بنیادین میان دو نوع الگوی غربی و اسلامی –ایرانی پیشرفت که ناشی از تفاوت در بنیادهای فرهنگی آنها می باشد در سخنانی چنین می فرمایند : ( بنده به طور قاطع این را میگویم: الگوی پیشرفت غربی، یک الگوی ناموفق است. درست است که به قدرت رسیدهاند، به ثروت رسیدهاند؛ اما بشریت را دچار فاجعه کردهاند. پیشرفتهای غربی، پیشرفتهایی است که امروز همهی دنیا و همهی بشریت دارند از آن رنج میبرند؛ کشورهای عقبمانده یکجور، کشورهای پیشرفته یکجور. این همان پیشرفت و توسعهای است که توانسته است گروههای معدود و انگشتشماری از خانوادههای ثروت را به ثروت برساند؛ اما ملتهای دیگر را دچار اسارت و تحقیر و استعمار کرده؛ جنگ به وجود آورده و حکومت تحمیل کرده است و در داخل خود آن کشورها هم اخلاق فاسد، دوری از معنویت، فحشا، فساد، سکس، ویرانی خانواده و این چیزها را رواج داده. بنابراین، موفق نیست. شما الان اگر آثار ادبی کشورهای غربی - مثلاً فرانسه - را که مربوط به سه قرن یا دو قرن پیش هست، بخوانید، وضع امروزِ آنجا را هم مطالعه کنید، خواهید دید مردمِ آنجا از لحاظ اخلاقی بمیزان بسیار زیادی عقب رفتهاند. این وضعیتی که امروز بر آنجا حاکم است، آن روزها حاکم نبود. پیشرفت تمدن غربی در طول قرنهای متمادی، این کشورها را از لحاظ اخلاقی دچار مشکل کرده؛ آنها را از لحاظ اخلاقی به انحطاط کشانده؛ از لحاظ وضع زندگی هم به آنها خدمتی نکرده؛ یعنی فقر در آنجاها برنیفتاده است. در آنجا کار و تلاش زیاد است؛ اما دستاورد و محصول برای فرد و برای خانواده کم. بنابراین، پیشرفت غربی، پیشرفت ناموفقی است.
ما باید پیشرفت را با الگوی اسلامی - ایرانی پیدا کنیم. این برای ما حیاتی است. چرا میگوئیم اسلامی و چرا میگوئیم ایرانی؟ اسلامی به خاطر اینکه بر مبانی نظری و فلسفی اسلام و مبانی انسانشناختی اسلام استوار است. چرا میگوئیم ایرانی؟ چون فکر و ابتکار ایرانی، این را به دست آورده؛ اسلام در اختیار ملتهای دیگر هم بود. این ملت ما بوده است که توانسته است یا میتواند این الگو را تهیه و فراهم کند. پس الگوی اسلامی ایرانی است. البته کشورهای دیگر هم از آن، بدون تردید استفاده خواهند کرد؛ همچنانی که تا امروز هم ملت ما و کشور ما برای بسیاری از کشورها در بسیاری از چیزها الگو قرار گرفته، اینجا هم یقیناً این الگو مورد تقلید و متابعت بسیاری از ملتها واقع خواهد شد. )( 1386/02/25، بیانات در دیدار دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد)
( آنچه که موجب میشود ما الگوی غربی را برای پیشرفت جامعهی خودمان ناکافی بدانیم، در درجهی اول این است که نگاه جامعهی غربی و فلسفههای غربی به انسان - البته فلسفههای غربی مختلفند؛ اما برآیند همهی آنها این است - با نگاه اسلام به انسان، بکلی متفاوت است؛ یک تفاوت بنیانی و ریشهای دارد. لذا پیشرفت که برای انسان و به وسیلهی انسان است، در منطق فلسفهی غرب معنای دیگری پیدا میکند، تا در منطق اسلام. پیشرفت از نظر غرب، پیشرفت مادی است؛ محور، سود مادی است؛ هرچه سود مادی بیشتر شد، پیشرفت بیشتر شده است؛ افزایش ثروت و قدرت. این، معنای پیشرفتی است که غرب به دنبال اوست؛ منطق غربی و مدل غربی به دنبال اوست و همین را به همه توصیه میکنند. پیشرفت وقتی مادی شد، معنایش این است که اخلاق و معنویت را میشود در راه چنین پیشرفتی قربانی کرد. یک ملت به پیشرفت دست پیدا کند؛ ولی اخلاق و معنویت در او وجود نداشته باشد. اما از نظر اسلام، پیشرفت این نیست. البته پیشرفت مادی مطلوب است، اما به عنوان وسیله. هدف، رشد و تعالی انسان است.
پیشرفت کشور و تحولی که به پیشرفت منتهی میشود، باید طوری برنامهریزی و ترتیب داده شود که انسان بتواند در آن به رشد و تعالی برسد؛ انسان در آن تحقیر نشود. هدف، انتفاع انسانیت است، نه طبقهای از انسان، حتّی نه انسانِ ایرانی. پیشرفتی که ما میخواهیم بر اساس اسلام و با تفکر اسلامی معنا کنیم، فقط برای انسان ایرانی سودمند نیست، چه برسد بگوئیم برای طبقهای خاص. این پیشرفت، برای کل بشریت و برای انسانیت است. نقطهی تفارق اساسی، نگاه به انسان است. اینجا یک درنگی بکنیم و من یک مطلب معرفتی اسلامی را در اینجا عرض بکنم:
در اسلام نگاه به انسان از دو زاویه است که این دو زاویه هر دو مکمل همدیگر هستند. این میتواند پایه و مبنائی برای همهی مسائل کلان کشور و نسخههائی که برای آیندهی خودمان خواهیم نوشت، باشد. این دو زاویهای که اسلام از آن به انسان نگاه میکند، یکی نگاه به فرد انسان است؛ به انسان به عنوان یک فرد؛ به من، شما، زید، عمرو به عنوان یک موجود دارای عقل و اختیار نگاه میکند و او را مخاطب قرار میدهد؛ از او مسئولیتی میخواهد و به او شأنی میدهد، که حالا خواهیم گفت. یک نگاه دیگر به انسان، به عنوان یک کل و یک مجموعهی انسانهاست. این دو نگاه با هم منسجمند؛ مکمل یکدیگرند. هر کدام، آن دیگری را تکمیل میکند.
در نگاه اول که نگاه اسلام به فردِ انسانی است، یک فرد مورد خطاب اسلام قرار میگیرد. در اینجا انسان یک رهروی است که در راهی حرکت میکند، که اگر درست حرکت کند، این راه، او را به ساحت جمال و جلال الهی وارد خواهد کرد؛ او را به خدا خواهد رساند؛ (یا ایّها الانسان انّک کادح الی ربّک کدحاً فملاقیه). اگر بخواهیم این راه را تعریف کنیم، در یک جملهی کوتاه میشود گفت این راه، عبارت است از مسیر خودپرستی تا خداپرستی. انسان از خودپرستی به سمت خداپرستی حرکت کند. مسیر صحیح و صراط مستقیم این است. مسئولیت فرد انسان در این نگاه، این است که این مسیر را طی کند. یکایک ما مخاطب به این خطاب هستیم؛ دیگران بروند، نروند؛ حرکت کنند، نکنند؛ دنیا را ظلمات کفر بگیرد یا نور ایمان بگیرد، از این جهت تفاوت نمیکند. وظیفهی هر فردی به عنوان یک فرد این است که در این راه حرکت کند؛ (علیکم انفسکم لا یضرّکم من ظلّ اذا اهتدیتم). باید این حرکت را انجام بدهد؛ حرکت از ظلمت به نور، از ظلمت خودخواهی به نور توحید. جادهی این راه چیست؟ بالاخره مسیری را میخواهیم حرکت کنیم و به جادهای نیاز داریم؛ این جاده، همان واجبات و ترک محرمات است. ایمان قلبی موتور حرکت در این راه است؛ ملکات اخلاقی و فضائل اخلاقی، آذوقه و توشهی این راه است، که راه و حرکت را برای انسان آسان و تسهیل میکند؛ سرعت میبخشد. تقوا هم عبارت است از خویشتنپایی؛ مواظب خود باشد که از این راه تخطی و تجاوز نکند. وظیفهی فرد در نگاه اسلام به فرد، این است. در همهی زمانها، در حکومت پیغمبران، در حکومت طواغیت، یک فرد وظیفهاش این است که این کار را انجام دهد و تلاش خودش را بکند.
اسلام در این نگاه به انسان به عنوان یک فرد، توصیه میکنند زهد بورزد. زهد یعنی دلباخته و دلبستهی دنیا نشود؛ اما در عین اینکه توصیه به زهد میکنند، قطع رابطهی با دنیا و کنار گذاشتن دنیا را ممنوع میشمارند. دنیا چیست؟ دنیا همین طبیعت، همین بدن ما، زندگی ما، جامعهی ما، سیاست ما، اقتصاد ما، روابط اجتماعی ما، فرزند ما، ثروت ما، خانهی ماست. دلبستگی به این دنیا، دلباخته شدن به این نمونهها، در این خطاب فردی، کار مذمومی است. دلباخته نباید شد. این دلباخته نشدن، دلبسته نشدن، اسمش زهد است؛ اما اینها را رها هم نباید کرد. کسی از متاع دنیا، زینت دنیا، از نعمتهای الهی در دنیا رو برگرداند، این هم ممنوع است. ( قل من حرّم زینة اللَّه الّتی اخرج لعباده و الطّیبات من الرّزق قل هی للّذین امنوا)؛ یعنی کسی حق ندارد که از دنیا اعراض کند. اینها جزو مسلّمات و معارف روشن دین است که من نمیخواهم توضیح بدهم. این، نگاه فردی است. در این نگاه به فردِ انسان، اسلام استفادهی از لذائذ زندگی و لذائذ حیات را برای او مباح میکنند؛ اما در کنار او یک لذت بالاتر را که لذت اُنس با خدا و لذت ذکر خداست، آن را هم به او یاد میدهند. انسان در یک چنین راهی به عنوان انسانِ اندیشمند و دارای اختیار، باید انتخاب کند و در این صراط حرکت کند و برود. در این نگاه، مخاطب البته فردِ انسان است. هدف این حرکت و این تلاش هم رستگاری انسان است. اگر انسان به این دستورالعمل و نسخهای که به او داده شده است. عمل بکند، رستگار میشود. این، یک نگاه است.
در زاویهای دیگر در نگاه کلان، همین انسانی که مخاطب به خطابِ فردی است، خلیفهی خدا در زمین معرفی شده؛ یک وظیفهی دیگری به او واگذار شده و آن عبارت است از وظیفهی مدیریت دنیا. دنیا را باید آباد کند؛ (و استعمرکم فیها). همین انسان مأمور است که دنیا را آباد کند. آباد کردنِ دنیا یعنی چه؟ یعنی از استعدادهای فراوان و غیرقابل شمارشی که خدای متعال در این طبیعت قرار داده، این استعدادها را استخراج کند و از آنها برای پیشرفت زندگی بشر استفاده کند. در این زمین و پیرامون زمین، استعدادهایی هست که خدای متعال اینها را گذاشته است و بشر باید اینها را پیدا کند. یک روزی بشر آتش را هم نمیشناخت، اما آتش بود؛ الکتریسیته را نمیشناخت، اما در طبیعت بود؛ قوهی جاذبه را نمیشناخت، قوهی بخار را نمیشناخت، اما اینها در طبیعت بود. امروز هم استعدادها و قوای بیشمار فراوانی از این قبیل در این طبیعت هست؛ بشر بایستی سعی کند اینها را بشناسد. این مسئولیت بشر است؛ چون خلیفه است و یکی از لوازم خلیفه بودنِ انسان، این است.
عین همین مطلب در مورد انسانهاست؛ یعنی انسان در این نگاه دوم، وظیفه دارد استعدادهای درونی انسان را استخراج کند؛ خرد انسانی، حکمت انسانی، دانش انسانی و توانائیهای عجیبی که در وجود روان انسان گذاشته شده، که انسان را به یک موجود مقتدر تبدیل میکند. این هم نگاه کلان است. در این نگاه کلان، مخاطب کیست؟ مخاطب، همهی افرادند. استقرار عدالت و روابط صحیح، خواسته شده است. از چه کسانی؟ از همهی افراد. یکایک افراد جامعهی بشری در همین نگاه کلان، مخاطبند؛ یعنی وظیفه و مسئولیت دارند. ایجاد عدالت، ایجاد حکومت حق، ایجاد روابط انسانی، ایجاد دنیای آباد، دنیای آزاد، بر عهدهی افراد انسان است. در این نگاه میبینید انسان همهکارهی این عالم است؛ هم مسئول خود و تربیت خود و تعالی خود و تزکیه و تطهیر خود، هم مسئول ساختن دنیا. این نگاه اسلام است به انسان.
اومانیزم غربی هم انسانمحور است. اومانیزم - که محور فلسفههای قرن نوزدهمی و بعد و قبل از آن است - انسان را محور قرار میدهد. اما چهجور انسانی؟ انسان در منطق غرب و اومانیزم غربی، بکلی با این انسانی که در منطق اسلام هست، تفاوت دارد. انسان در الگو و نگاه اسلامی موجودی است هم طبیعی و هم الهی؛ دوبُعدی است؛ اما در نگاه غربی، انسان یک موجود مادی محض است و هدف او لذتجویی، کامجویی، بهرهمندی از لذائذ زندگی دنیاست، که محور پیشرفت و توسعه در غرب است؛ انسان سودمحور. اما در جهانبینی اسلام، ثروت و قدرت و علم، وسیلهاند برای تعالی انسان. در آن جهانبینی غربی، ثروت و قدرت و علم، هدفند. انسانها تحقیر بشوند، ملتها تحقیر بشوند، میلیونها انسان در جنگها لگدمال بشوند و کشته بشوند، برای اینکه کشوری به قدرت یا به ثروت برسد یا کمپانیهایی سلاحهای خودشان را بفروشند؛ ایرادی ندارد! تفاوت منطقی، این است.
بنابراین، آن چیزی که ما به آن نیاز داریم، این است که نقشهی پیشرفت کشورمان را بر اساس جهانبینی اسلام برای این انسان، انسانِ در منطق اسلام، فراهم و تهیه کنیم. در این نقشهی پیشرفت و تحول، دیگر معنا ندارد که پیشرفت با فحشا، با غوطه خوردن در منجلاب فساد همراه باشد. معنویت، پایهی اساسی این پیشرفت خواهد بود. پیشرفتی که محورش انسان است و انسانی که دارای بُعد معنوی قوی است و انسانی که علم و دنیا و ثروت و فعالیت زندگی را وسیلهای قرار میدهد برای تعالی روحی و رفتن به سوی خدای متعال، این پیشرفت با آن پیشرفت خیلی متفاوت است. )(همان)
دراین میان به منظور آشنایی با ابعاد توسعه سیاسی و فرهنگی در نظام اسلامی نگاهی گذرا به این دو موضوع می افکنیم :
توسعه سیاسی در حکومت اسلامی :
در نگاه اسلامی ابتدا باید پرسید نظام سیاسی اسلام چهساختاری دارد؟ در این زمینه میتوان بهالگوهای نظام سیاسی اسلام در زمان پیامبراسلام و خلفای پس از آن حضرت به ویژه دورانحکومت امیرالمومنین (علیه السلام) استناد کرد،همچنین به کلمات و بیاناتی که ازمعصومین(علیه السلام) رسیده است، و به طور طبیعیپاسخهای عقلی نیز میتواند از مستندات ما برایپاسخ به این سؤال باشد. منظور از ساختار نظام سیاسی اسلام ماهیتو اجزا و چگونگی تعامل عناصر مختلف نظامسیاسی اسلام با یکدیگر است. بر این اساس،ساختار نظام سیاسی از سه عنصر مرتبط به همتشکیل میشود. الف: قانون نظام سی فرمانروای اصلی جامعه است. همهآحاد جامعه در این نظام حتی رهبر تحت فرمانقانوناند. در حاکمیت قانون هیچ استثنایی وجودندارد. برخلاف حکومتهای استبدادی که قانونفقط برای عامه مردم است و سران و نخبگانحکومت از سیطره قانون بیرونند و بر خلافنظامهای اریستو کراسی که اشراف از شمولقوانین معافاند، در این نوع نظام سیاسی هیچفردی با هر مقام و مسئولیتی از شمول قانون معافنیست. اما نکته مهم در این است که قانون حاکم درنظام اسلامی قانون الهی است، خواه در شریعتبهصراحت از آن یاد شده باشد و یا این که شریعتشناسان با استفاده از قواعدی خاص قوانینی را ازاصول اصلی شریعت استخراج کرده باشند و خواهقوانینی باشد که با استفاده از حکم عقل سلیم که ازنظر اسلام حجت استبدست آمده باشد. ب: حاکم و رهبر هر چند حکومت اسلامی حکومت قانوناست، اما قانون بدون حاکم و رهبر و مدیر قابلاجرا نیست. حتی در آرمانیترین شرایط که همهانسانها از فرهنگ عالی انسانی برخوردار باشند وخود را موظف به پیروی از قانون کنند باز همبدون حاکم و مجریان قانون حاکمیت همه جانبهقانون ممکن نیست، زیرا حتی بر مبنایخوشبینانهترین نظر نسبتبه انسان نمیتوانانسانها را از حوزه خود خواهی و سودجویی بطورمطلق جدا کرد و همین دو خصیصه جهت منعتحقق حکومت قانون کافی است. لذا، در ساختارنظامی سیاسی اسلام، رهبری و حکومتپیشبینی شده است. این موضوع مهم هم درسیره حکومتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) و حضرتعلی(علیه السلام) و هم در آیات قرآن و روایات به آنتصریح شده است. پیامبر اسلام، پس از ورود بهمدینه به تشکیل حکومت اسلامی درمدینةالنبی، بر حسب نیاز آن جامعه آن روزاقدام نمودند و اولین نظام سیاسی اسلام بوسیلهآن حضرت و یارانش شکل یافت. ج: مردم در نظام سیاسی اسلام ، مردم چنان مقاموالایی دارند که اساسا بدون آنان حکومت، تحقق نمیپذیرد و قانون الهی حاکم نمیشود. بدونشک، پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) اگر سیزدهسال در مکه تبلیغ دین اسلام میکرد و تشکیل حکومت نمیداد به این دلیل بود که جامعهای کهپذیرای حکومت اسلامی باشد و بدان تن دهد،وجود نداشت و آن هنگامی که پایههای اولیهچنین پذیرشی در یثرب شکل گرفتپیامبر(صلی الله علیه وآله) بدون درنگ به تشکیل حکومت واستقرار قانون اقدام کرد. تعامل سه عنصر نظام سیاسی اسلام مسئله مهم، کارکرد سه عنصر نظام سیاسیاسلام و نقشی است که هر عنصر ایفا میکند. درنظام سیاسی اسلام، منبع قانون در مرحلهنخستخداوند است و هم اوست که به انساناجازه داده است تا با استفاده از عقل خدادادی،که یکی از حجتهای خداوندی بر انسان است،قوانینی را که مورد نیاز زندگی فردی و اجتماعیاوست تدوین کند، البته این قوانین اگر برخاستهاز عقل سلیم و فطرت انسانی باشد هیچ تضادیبا قوانین الهی نخواهد داشت، بلکه خود، قانونالهی است. منبع دیگر قانون، که آن هم با اجازهخداوندی است پیامبران الهی و کسانی هستندکه از ویژگی عصمتبرخوردارند. تبلور قانونالهی، قرآن است و ظهور قوانین الهی منسوب بهمعصومین در کلام و سیرت ایشان است و قوانینبشری نیز در چارچوب مقررات زندگی فردی واجتماعی آنان از طریق مشورت امکانپذیرمیشود. میبینیم که در عنصر اول نظام سیاسیاسلام که قانون است دو عنصر دیگر نیز کاملادخالت دارند، اما این دخالتبه صورت دخالتدر عرض و مستقل نیستبلکه در طول دخالتخداوند است. یعنی،پروردگار براساس مصالحزندگی انسان بخشی از قانونگذاری را به انسانها، اعم از انسانهای معصوم مانند پیامبران وائمهاطهار(علیه السلام) و یا انسانهای مؤمن و عادلواگذار نموده است. دومین عنصر نظام سیاسی اسلام رهبر وحاکم اسلامی و در یک جمله حکومتبود. رهبرو حاکم و حکومت نیز طبق اصل اولیه به انتصابخداوندی است زیرا هیچ کس جز ذات قادرمتعال حق ندارد آزادی انسان را محدود کند.لذا، رهبر و حاکم که یکی از وظایف و اختیاراتشتعریف و تعیین حدود آزادیهای انسانهاست تا درپرتو آزادی محدود بتوانند زندگی جمعی سالمداشته باشند باید برگزیده خداوند باشد. اما درهمین قسمت نیز هم عنصر قانون در انتخابرهبر نقش دارد و هم مردم. اما نقش قانون ایناست که نشان دهد رهبر و در معنی وسیعترمجریان حکومتی باید چه خصوصیات وویژگیهایی داشته باشد، ثانیا، در بستر تحققحکومت، رهبر و مجریان حکومت تحت امرقانون میباشند. یعنی حق ندارند از قانون تخطیکنند و گریز از قانون به منزله سلب مشروعیتحاکمیت آنان است. از سوی دیگر، حاکم و رهبررابطه مستقیم با عنصر سوم نظام سیاسی، یعنیمردم نیز دارد. این رابطه در سه بعد مشخصشده است. اولا، رهبر و حاکم با ید از مردم باشد،حتی پیامبران الهی که بر گزیده مستقیمخداونداند باید از جنس انسان باشند و در بینآنان زندگی کنند و بهترین انسانها باشند. ثانیا،مردم در فعلیت و تحقق حکومت نقش دارند،یعنی تا مردم نخواهند کومتحتی حکومتپیامبران فعلیت و تحقق نمیپذیرد و این ناشیاز قدرتی است که انسان در پرتو اختیارخدادادی دارا است. یعنی حکومتبر انسانهاچنین ویژگی را دارد، در حالیکه ممکن استحکومتبر طبیعتبی جان و یا حیوانات بدونخواست و اراده آنان تحقق یابد، ثالثا، نظامسیاسی اسلام، نظام قهر و غلبه نیستیعنی هرچند خواست اکثریت مردم به طور مطلق، ایجادمشروعیت نمیکند اما برای مقبولیت ومشروعیت مردمی حکومتبه صورت فراگیر ارادهجمعی مردم، ضرورت دارد. از این روست کهوقتی پس از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) پس ازاتفاقات سقیفه، حضرت علی(ع) اقدام به برپایی حکومت جداگانه نمیکند و زمانی که مردم بهصورت گسترده خواهان کومتحضرتعلی(علیه السلام) هستند، آن حضرت خواست مردم رامیپذیرند. مبانی توسعه سیاسی در نظام سیاسی اسلام با توجه به نوع ساختار نظام سیاسی اسلامکه در آن اجزای نظام با هم مرتبط هستندمیتوان به معیارهای ذیل در توسعه سیاسیاشاره کرد: 1- نظام سیاسی اسلام، نظامی قانونمنداست. امام خمینی، (قدس سره)، در باب ماهیتحکومت اسلامیمیفرمایند: حکومت اسلام حکومت قانون است. در اینطرز حکومت، حاکمیت منحصر به خداست و قانونفرمان و حکم خداست. قانون اسلام یا فرمان خدا بر همهافراد و بر دولت اسلامی حکومت تام دارد. همه افراد، ازرسول اکرم(صلی الله علیه وآله) تا خلفای آن حضرت و سایر افراد تا ابدتابع قانون هستند.آیین انقلاب اسلامی گزیده اندیشه وآرای امام خمینی. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی 1373، ص 136 این اولین معیار توسعه سیاسی بانگرش اسلامی است. یعنی اگر در نظام سیاسی،اراده فرد، فعال مایشاء نباشد و قانون حاکماصلی باشد زمینه برای فعالیتهای سالماجتماعی فراهم است. در قانونمند بودنحکومت، مردم و رهبری نیز نقش دارند هم درقانونگذاری بهمان شکل و شیوهای که بیانگردید و هم در پیاده شدن قانون در جامعه وتحقق عملی آن. 2- نظام سیاسی اسلام، نظامیپاسخگوست. یعنی، در مقابل آنچه انجام میدهد و یا نمیدهد باید در مقابل خداوند ومردم پاسخگو باشد. حکومت از آن جهت که برایمردم استباید منافع و مصالح مردم را تامینکند و به طور طبیعی عملکرد حکومت همیشهزیر نظر مردم است. تربیتسیاسی مسلمینصدر اسلام توسط پیامبر(صلی الله علیه وآله) بهگونهای بودکه مسلمانان به خود حق میدادند از شیوه وعملکرد والیان و حاکمان انتقاد کنند. حضرتعلی(علیه السلام) در تعیین روابط متقابل مردم وحکومت میفرماید: (ان لی علیکم حقا و لکم علی حقا) ایهاالناس ان لی علیکم حقا و لکم علی حق . فاما حقکمعلی فالنصیحه و توفیر فیئکم علیکم و تعلیمکم کیلاتجلعلوا و تادیبکم کیما تعلموا و اما حقی علیکم فاالوفاءبالبیعة و النصحیة فیالمشهد و المغیب و الاجابه حینادعوکم و الطاعة حین امرکم. ای مردم من بر عهده شما حقوقی دارم و شما نیز بر عهده منحقوقی دارید. اما حقوق شما بر من عبارت است از پند واندرز دادن به شما و پرداخت کامل حقوقتان و فراهمنمودن آموزش و پرورش شما که جهل و نادانی از بینشما ختبربندد و دانش وجود شما را فراگیرد. وا ما حقمن بر شما این است که به پیمانی که با من بستهایدوفادار باشید و مرا در خصور یا غیابم پند و اندرز دهید وآنگاه که شما را برای موضوعی دعوت نمودم پاسخ مثبتدهید و فرمانی که بر شما خواندم اطاعت کنید. صبحیصالح. نهجالبلاغه. بیروت: چاپ اول. 1967. خطبه 34. مسلما من به عنوان رهبر و مسئول حکومتحقوقی دارم که شما مردم باید پاسخگوباشید و شما نیز دارای حقوقی هستید کهمن باید پاسخگو باشم. چگونگی تعامل مردم با پیامبر(صلی الله علیه وآله) درزمان تشکیل حکومت اسلامی در مدینه و شیوهمداخله مردم در حکومت پس از آن حضرت گواهصادقی است که در حکومت اسلامی حق یکطرفه نیست و چنین نیست که فقط مردم بایدپاسخگوی خواستههای حکومتباشند بلکهحکومت نیز موظف به تامین نیازها و مصالحجامعه است و در صورتی که به هر دلیل عملکردحکومت مورد تردید قرار گیرد و جای شبهه وسؤال باشد هم مردم حق پیگیری دارند و همحکومت موظف به پاسخگویی است. حضرت امام خمینی(قدس سره) در نقش و حقنظارتی مردم بر حکومت میفرمایند: (درصدر اسلام هست که عمر وقتی که گفتکه اگر من یک کاری کردم، شما چه بکنیدیک عربی شمشیرش را کشید گفت ما با اینشمشیر راستش میکنیم. باید اینطور باشد،خلیفه مسلمین و هر که می خواهد باشد اگردید پایش را کنار گذاشت، شمشیرش رابکشد که پایش را راستبگذارد) صحیفه نور جلد 7 - ص 33 - 34 - تاریخ 9/3/58:بیانات امام خمینی در جمع روحانیون و فرهنگیان. حکومت هنگامی که خود را موظف بهپاسخگویی در مقابل مردم بداند به طور طبیعیحقمداخله مردمرادر رنوشتسیاسی خودشانپذیرفته است. از دیدگاه اسلام، حکومتی که حقمداخله و مشارکت و مشاوره مردم را نادیدهمیگیرد اسلامی نیست و باید به وسیله مردم،اصلح و در غیر اینصورت، براندازی شود. امام هشتم (علیه السلام) از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)نقل مینمایند که آن حضرت فرمود: (من جاءکم یریدان یفرق الجماعة و یغصبالامه امرها و یتولی من غیر مشورة فاقتلوهفان الله قد اذن ذالک) کسی که به نزد شما آید و بخواهد جماعتشما را متفرق و امر حکومت است را غصب وبدون مشورت بر مردم مسلط شود او رابکشید، چرا که خداوند متعال اجازه چنینیقتلی را صادر فرموده است. عیون اخبارالرضا 2/62 باب 31 حدیث 254 به نقل از:حسینعلی منتظری، مبانی فقهی حکومت اسلامیقم،نشر تفکر 1369، جلد دوم، ص 288. بنابر این، دومین معیار توسعه سیاسی که(حکومت پاسخگو) است، در ماهیتحکومتاسلامی و نظام سیاسی اسلام قرار گرفته است. 3- حکومت اسلامی بر پایه مشارکتسیاسی مردم استوار است. هر اندازه مردم بهصورت نهادمند در فعالیتهای سیاسی مشارکتداشته باشند، نظام سیاسی، پایداری ومشروعیت مردمی دارد و قادر خواهد بود بدونکار برد زور، اهداف خود را در جامعه سیاسی،فعلیت دهد. در جهان معاصر، کشورهای مدعیدموکراسی، سعی فراوان دارند به جامعه تفهیمکنند که دستاندرکاران سیاسی، متصدیحاکمیتبخشیدن به خواستهها و علائقمردماند. در نظام سیاسی اسلام، همانگونه کهپیش از این بیان شد، مشارکتسیاسی مردم درتصمیمگیریهای سیاسی در ماهیتحکومتاسلامی نهفته است. بدین معنا که اولا استقرارحکومتبرای هدایت انسانها به زندگی بهتر وتحصیل کمال مطلوب است و خداوند هدایتانسان را براساس پذیرش اختیاری او مقرر نمودهاست. لذا، در استقرار حاکمیت الهی و تشکیلنظام سیاسی اسلام پذیرش دواطلبانه مردم یکاصل بنیادین است و این اصل مستلزم مشارکتداوطلبانه مردم در نظام سیاسی اسلام است.ثانیا، حکومت اسلامی حکومتبر اساس قهر وغلبه نیست. حکومت اسلامی از تسخیر دلها وایجاد باور در انسانها آغاز میشود و در نهایتبهپذیرش عمومی مردم منجر می شود. به همینجهت، در سیره پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) وامیرالمومنین(علیه السلام) موردی از تحمیل حکومتبر اکثریت مردم مشاهده نمیشود.پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای هجرت به مدینه و تشکیلحکومت اسلامی از مردمی که نماینده اکثریتمدینه بودند بیعت گرفت و به طور قطع اگر اینافراد با پیامبر(صلی الله علیه وآله) بیعت نمیکردند و از آنحضرت دعوت به هجرت به مدینه نمینمودندپیامبر موفق به تشکیل حکومت در مدینهنمیشدند. حضرت علی(علیه السلام) نیز پس از اصرارعمومی مردم از ایشان مبنی بر پذیرش حکومتو خلافت مسئولیتخلافت را پذیرفتند و باصراحت فرمود:لولاحضور الحاضر و قیام الحجهبوجود الناصر .. .. لالقیتحبلها الی غاربها صبحی صالح. نهجالبلاغه (بیروت، چاپ اول، 1967)خطبه 3 اگرجمعیتحاضر برای بیعت نیامده بودند و حجتقائم نشده بود که من یاور و همراه در حکومتدارم ریسمان خلافت را به روی او میانداختم)این جمله کنایه از این است که صلاحیت ومشروعیت الهی حاکم و زمامدار اسلامی یکمطلب است که ربطی به خواست مردم ندارد اماهمین حاکم و زمامدار اسلامی اگر بخواهدحکومت کند و زمام امور رابه دست گیرد و جامعه را رهبری نماید باید مردم بخواهند وگرنه حداقل مسئولیتی بر عهده فردی که صلاحیت زمامداریاسلامی را دارد نیست. امام خمینی،(قدس سره) در تبیین ماهیتحکومت اسلامی میفرمایند: (ماهیتحکومت جمهوری اسلامی این استکه با شرایطی که اسلام برای حکومت قرارداده است، با اتکا به آرای عمومی ملت،حکومت تشکیل شده و مجری احکام اسلاممیباشد). مصاحبه امام خمینی با روزنامه لبنانی النهار. صحیفهنور جلد 3، ص 105، تاریخ 20/8/57 به نقل از آیینانقلاب اسلامی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،1373، ص 142. در جای دیگر میفرمایند: (حکومت جمهوری اسلامی مورد نظر ما ازرویه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و امامعلی(علیه السلام) الهام خواهد گرفت و متکی بهآرای عمومی ملت میباشد و نیز شکلحکومتبا مراجعه به آرای ملت تعیینخواهد گردید). مصاحبه امام خمینی با مجله المستقبل. صحیفه نورجلد 3، ص 27 تاریخ 15/8/57 به نقل از همان، ص143. حضرت امام خمینی، در موضوع بازنگریقانون اساسی و در چگونگی انتخاب رهبر درپاسخ سؤال آیتالله مشکینی رئیس محترممجلس خبرگان، درباره ویژگی ولی فقیه و رهبرمیفرمایند: (اگر مردم به خبرگان رای دادند تا مجتهدعادلی را برای رهبری حکومتشان تعیینکنند، وقتی آنها هم فردی را تعیین کردند تارهبری را به عهده بگیرد، قهری او موردقبول مردم است. در این صورت او ولیمنتخب مردم میشود و حکمش نافذ است). دقت در سخنان امام میزان مشارکتسیاسیمردم را در حکومت اسلامی بیشتر تبیینمیکند. حضرت امام میفرمایند که اگر مردم بهخبرگان رای دادند و اگر خبرگان مجتهد عادلیرا تعیین کردند در این صورت آن مجتهد رهبرمنتخب مردم است و در این صورت حکمش نافذاست. یعنی اگر این سیر انجام نگرفت مجتهدرهبر منتخب مردم نیست و حکمش نیز نافذنمیباشد. پس، مردم مستقیم و غیر مستقیم درانتخاب رهبر و نفوذ حکم بالاترین مرجع سیاسیحکومت اسلامی نقش مؤثر دارند. 4- توانمندی حکومت اسلامی در تحکیمسلطه مشروع، یکی دیگر از معیارهای توسعهسیاسی توانمندی نظام سیاسی برگسترش وتعمیم سلطه مشروع است. تجربه کشورهای تازهبه استقلال رسیده نشان میدهد که یکی ازمهمترین موانع توسعه سیاسی در این کشورهاعدم توانایی مجریان و مسئولان نظام سیاسی درگسترش و توسعه سلطه مشروع بر و مشروعیت بحران مشروعیت، بدین معناست که حکومت و مجریانمشروعیت و قانونی بودن سلطه خود را در بین مردم ازدست میدهند و در نتیجه بی اعتبار میگردد و منجر بهبحران نفوذ میشود.روبرو شدهاند ونتوانستهاند از این بحرانها به سلامتبگذرند عموما اسیر کودتاها، تجزیهها و بحرانهای دیگرسیاسی شدهاند. یکی از ویژگیهای نظام سیاسیاسلام، برقراری وحدت و یکپارچگی بین مردم و جلوگیری از تفرقه و به تعبیری اتمی اتمی شدن جامعه، یعنی، تبدیل شدن جامعه به گروههاو طیفهای مختلف که بدون برنامه و انسجام و ندانستنمحور و مرکز فعال میشوند و در نهایتبه بحرانهایگوناگون اجتماعی منجر خواهند شد. در زمینه آشناییبیشتر با انواع بحرانها و رابطه آنها با توسعه سیاسیمراجعه شود به: کاظمی، سیدعلی اصغر. بحران نوگرایی وفرهنگ سیاسی در ایران معاصر، تهران، انتشارات توس،1376. شدنجامعه است. آنچه بیش از همه نظام سیاسیاسلام را در دستیابی به این هدف توانمندمیسازد موارد ذیل است: اولا، حکومت اسلامی حکومتی است که پایهو اساس آن اقتدار معنوی است و این اقتدارمعنوی است که جامعه را به تبعیت داوطلبانه وحتی عاشقانه از حاکم و رهبر وادار میکند. قرآندر بیان سر موفقیت پیامبر اسلام در بسط مکتبو توسعه و تعمیق حکومت اسلامی میفرماید: (فبما رحمة من الله لنت لهم و لوکنت فظا غلیظالقلب لاانفضوا من حولک) قرآن مجید، آل عمرن آیه 159. ( ای پیامبر، رحمتخدا تو را با خلق مهربانو خوشخوی گردانید و اگر تند خو و سختدل بودی مردم از گرد تو متفرق میشدند.) آنچه با عثشده است که مردم پروانهوار دورشمع وجود پیامبر باشند و از او اطاعت کنند،قدرت عریان و استفاده از ابزارهای مادی و وادارکردن مردم به اطاعت اجباری نیستبلکه شیوهرفتار پیامبر با مردم باعثشده بود مردم با علاقهو محبت از پیامر اطاعت کنند. حضرت علی صلی الله علیه وسلمعلیه السلامرحمهما الله به مالکاشتر فرمانمیدهد که: (واشعر قلبک الرحمة و المحیة لهم و اللطفبهم، ولاتکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهمفانهم صنفان اما اخلک فیالدین او تطیر لکفی الخلق) نهجالبلاغه نامه حضرت امیر(ع) به مالک اشتر. ( ای مالک قلبت را برای مردم کانون مهر ومحبت قرار ده و به آنان لطف نما و برایمردم همانند درندهای نباش که از فرصتبدست آمده برای دریدن آنها استفاده کنیزیرا مردمی که تحتحکومت تو میباشند ازدو گروه خارج نیستند یا مسلماناند و یا درانسانیتبا تو شریک). مشاهده میشود که در نظام سیاسی اسلاممهمترین عامل نفوذ سلطه سیاسی در جامعهشیوه مدارا و تسامح نظام سیاسی با مردم است. ثانیا، حکومت اسلامی به دلیل این کهمشروعیت الهی دارد و اسلام نیز پیروان خود راموظف به اطاعت از حکومتحق و مشروع کردهاست، توسعه سلطه مشروع را بر همه بخشهایجامعه به صورت مسئولیتشرعی عمومی مردمتضمین نموده است. توضیح این که، نفوذ اقتدارسیاسی گاهی ممکن استبا ابزارهای زور وقدرت عریان ظاهر شود و گاهی با تامینخواستههای مردم و برانگیختن اطاعتداوطلبانه آنان، اما در اسلام شیوه دیگری نیزبرای تامین سلطه مشروع پیشبینی شده استکه فقط در حکومتهای دینی مبتنی بر وحیامکانپذیر است و آن عبارت است از بوجودآوردن حس مسئولیت الهی در حفظ و حمایت ازحاکمیتحکومتحق در این شیوه، اسلامپیروان خود را به متابعت و طاعتحکومتمشروع به این دلیل که در امتداد حاکمیت الهیاست دعوت میکند و مخالفتبا حکومت مشروعرا در حد مخالفتبا خداوند میداند. قرآن در امر به وجوب اطاعت از پیامبر واولیالامر میفرماید: اطیعوالله و اطیعو الرسول و اولیالامر منکم.(ازخداوندوپیامبرو اولیالامر اطاعت نمایید.) اولیالامر در روشنترین مصداق امامانمعصوم(ع) و در امتداد آنان کسانی هستند که بهحق زمام امور جامعه مسلمین را عهده دارند. پیامبر اسلام فرمود: (اسعموا و اطیعوا لمن ولاه الله الامر فانهنظام الاسلام) (از کسی که خداوند کارها را به دست او سپرداطاعت کنید، زیرا او نظام دهنده احکاماسلام است). بدین صورت، اقتدار نظام سیاسی که یکی ازشرایطتوسعهسیاسیاست در نظام سیاسی اسلامبیش از سایر نظامهای سیاسی تعیین شده است. آنچه از مجموع این گفتار میتوان نتیجهگرفت نکات ذیل است: 1- توسعه سیاسی به مفهوم جدید آن ازمؤلفههای شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعیپس از جنگ دوم جهانی است که عموما در رابطهبا کشورهای در حال توسعه، جهان سوم و تازه بهاستقلال رسیده توسط نظریهپردازان علومسیاسی مطرح و تکامل یافته است. 2- نظریهپردازان توسعه سیاسی تاکنون بهدیدگاه مشترکی درباره مرزهای مشخص توسعهسیاسی نرسیدهاند و این ناشی از تفاوت رهیافتهابه توسعه سیاسی است. 3- بامطالعهمجموعهنظریاتی که درباره توسعهسیاسیارائه شدهاستمیتواند بهحداقل ازکلیاتیپیرامون توسعه سیاسی دستیافت. این کلیاتعبارتند از: قانونمند بودن نظام سیاسی، پاسخگوبودن نظام سیاسی در مقابل خواستههای مردم، مشارکتسیاسی نهادینه مردم و نهایتا گسترشهمه جانبه اقتدار سیاسی نظام. 4- معیارهای اساسی توسعه سیاسی درحکومت اسلامی لحاظ شده است و بر این اساسو با استناد به سیره پیامبر(صلی الله علیه وآله) و الگویحکومتحضرت علی(علیه السلام) و سخنانمعصومین(علیه السلام) حکومت اسلامی حکومتیاست قانونمدار، پاسخگو، توام با مشارکتسیاسیمردم و برخوردار از اقتدار سیاسی همه جانبه. 5 - توسعه سیاسی به مفهوم صحیح آن نهتنها با ماهیت نظام سیاسی اسلام تباینی نداردبلکه تحقق عملی حکومت اسلامی جز درچارچوب توسعه سیاسی امکانپذیر نمیباشد. 6- چنانچه وجود گروهها و احزاب سیاسییکی از عوامل توسعه سیاسی باشد عقلا و شرعامانعی برای بوجود آمدن آنها در حکومتاسلامی، نیست هر چند احزاب و گروهها باید درچارچوب پذیرش قوانین کلی و اساسی نظامسیاسی فعالیت نمایند. (برگرفته از: توسعه سیاسی در نظام سیاسی اسلام ، غلامرضا مهدوی ، فصلنامه کتاب نقد شماره 9)
توسعه فرهنگی و مبارزه با موانع آن :
الف- مفهوم توسعه فرهنگی: مقصود از توسعه فرهنگی، ایجاد شرایط و امکانات مادی و معنوی مناسب برای افراد جامعه به منظور شناخت جایگاه آن و رشد و افزایش علم و دانش و معرفت انسان ها و آمادگی برای تحول و پیشرفت و پذیرش اصول کلی توسعه، نظیر قانون پذیری، نظم و انضباط، بهبود روابط اجتماعی و انسانی و افزایش توانایی های علمی و اخلاقی و معنوی برای همه افراد جامعه می باشد. توسعه فرهنگی با تأکید برهویت فرهنگی، بهینه سازی شرایط فرهنگی و رشد کمی و کیفی مسایل مربوط به خود را نوید می دهد و به اخلاق و آداب و سنن جامعه بهبود می بخشد و بر رونق بازار فنون و دانش و تکنیک می افزاید (ارزش ها و توسعه، محمد نقی نظرپور، نشر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1378، ص 42). عنصر فرهنگ، محور توسعه فرهنگی می باشد، بر این اساس فرهنگ، مجموعه پیچیده ای است در بردارنده اطلاعات، باورها، هنرها، اخلاق و دین، قوانین، آداب و رسوم و هرگونه توانایی که آدمی همچون عضوی از جامعه به دست می آورد و در قبال آن تعهداتی را بر عهده دارد (تایلور، به نقل از داریوش آشوری، 1380، ص 47). به طور کلی همه فرهنگ ها را در دو نوع مادی و الهی می توان تقسیم بندی کرد: 1. فرهنگ مادی: این فرهنگ بر پوچ انگاری ارزش های الهی و انسانی بنا نهاده شده است. در این فرهنگ، جنبه انسانی انسان به فراموشی سپرده شده است و آدمی تنها به عنوان موجود مادی ارزیابی می شود. چنین فرهنگی، پیروان خویش را برای به دست آوردن رفاه بیشتر، آزادی و بهره وری افزون تر ازغرایز و سودپرستی به جنبش در می آورد، در فرهنگ مادی، هدف وسیله را توجیه می کند، بنابراین برای رسیدن به هدف های مادی و بهره مندی هر چه بیشتر از مزایای زندگی، به هر وسیله ای دست می یازند و از هر شیوه ای سود می جویند. در پرتو چنین فرهنگی، بنیادهای اخلاقی جامعه فرو می ریزد، ارزش های انسانی کم رنگ و معضلات و ناهنجاری های اجتماعی فزونی می یابد و جامعه به سوی انحطاط و نابودی پیش می رود. 2. فرهنگ الهی: این فرهنگ، انسان را آمیزه ای از پیکر و روان آسمانی می داند و فرهنگ اسلامی نشان دهنده کامل این فرهنگ است که هدف خود را دست یابی به کمال می داند که در پرتو وحی و آموزه های الهی به دست می آید. معیار برتری افراد را نیز پای بندی به اصول ثابت اخلاقی می داند به فرموده قرآن کریم (ان اکرمکم عندالله اتقیکم) ویژگی های فرهنگ اسلامی را می توان چنین برشمرد: خدامحوری، عدالت خواهی و مساوات، شایسته سالاری، مصلحت گرایی، مسؤولیت فردی و اجتماعی، تقواگرایی، پاسداری از کرامت انسان (خط و مشی های سیاسی نهج البلاغه، محمد مهدی ماندگار، بوستان کتاب قم، 1381، صص 173 - 141). بر این اساس وقتی صحبت از توسعه فرهنگی در جامعه اسلامی ما می شود؛ در واقع تعقیب فرایندی است که دگرگونی در حوزه های ادراکی، شناختی و گرایش هایی را که در ساختار جدید جامعه اسلامی مطلوب است، به دنبال داشته باشد. توسعه فرهنگی به هیچ وجه به معنای گسستن از فرهنگ گذشته نیست، بلکه بهینه سازی و شکوفایی عناصر اصیل فرهنگ اسلامی و ملی در سطوح مختلف جامعه و زدودن عناصر نامطلوب و ناشایست از آن می باشد. بنابراین هدف توسعه دیگر نمی تواند صرفا اقتصادی و بالا بردن نرخ رشد تولید ناخالص ملی و درآمد سرانه باشد بلکه اهداف کلی توسعه علاوه بر موارد مذکور فقرزدایی، ایجاد رفاه عمومی، عدالت اجتماعی و تعادل منطق ها و تعالی و الهی گونه شدن انسان ها می باشد (توسعه فرهنگی در جامعه ایران، مژگان حق خواه، 1382، باشگاه اندیشه جوان). ب) توسعه فرهنگی در ایران: ورود فرهنگ و تعالیم حیات بخش اسلام به ایران که با استقبال و پذیرش گرم ایرانیان همراه بود، تأثیرات بسیار درخشانی در شک
- [سایر] اصول برتر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران چیست؟
- [سایر] دلایل و مقدار ناسازگاری دموکراسی با اصول جمهوری اسلامی چیست؟
- [سایر] دلایل و مقدار ناسازگاری دموکراسی با اصول جمهوری اسلامی چیست؟
- [سایر] پشتوانه حرکت اصولی انقلاب و نظام چیست ؟
- [سایر] ابعاد استقلال و مصادیق آن در جمهوری اسلامی چیست؟
- [سایر] نگاهی به اصول توسعه از دیدگاه امام خمینی؟
- [سایر] «جمهوری اسلامی» را چگونه تفسیر میفرمایید؟ آیا جمهوری در نظام اسلامی، با نظامهای غیر اسلامی تفاوت دارد؟
- [سایر] جمهوری اسلامی را چگونه تفسیر می فرمایید؟ آیا ((جمهوری اسلامی)) در نظام اسلامی با ((جمهوری)) درنظام های غیر اسلامی تفاوت دارد؟
- [سایر] نظام اقتصادی سوسیالیسم به چه معنا است؟ و نظر دین اسلام درباره اصول آن چیست؟
- [سایر] جایگاه ریاست جمهوری در نظام جمهوری اسلامی و اهمّیّت انتخابات آن با سایر انتخاباتها چیست؟
- [آیت الله مظاهری] در غیر فروعات فقهیه مانند پرداخت وجوهات شرعیّه و تعیین قیّم یا سرپرست برای اوقاف و یا تعیین وصی برای کسی که وصی ندارد، رجوع به اعلم یا رجوع به مرجع تقلید شخص، لازم نیست و رجوع به مجتهد جامع الشرایط کفایت میکند. ______ 1) در بخش سوّم این رساله، مباحث مربوط به اصول دین تحت عنوان (اصول اعتقادی) آمده است.
- [آیت الله جوادی آملی] .در این زمان که نظام جمهوری اسلامی ایران با کشورهای شرق و غرب و دولت های کفّار حربی , معاهده و پیمان عدم تعرّض و تجاوز بسته است، سرقت و نیرنگ و عدم وفا به تعهّد نسبت به حقوق و اموال کفّار حربی, جایز نیست.
- [آیت الله مظاهری] (اصالة الصحة) اصلی از اصول اسلامی است و معنای آن این است که اگر عملی را از مسلمانی دیدیم که از جهت ظاهر خوب نیست، آن را خوب بدانیم و کار او را به صورت صحیح و خوب توجیه کنیم، حتّی امام صادق(سلاماللهعلیه) فرمودهاند: هفتاد توجیه برای آن بکن تا سوءظن برای تو پیدا نشود.
- [آیت الله جوادی آملی] .در غنائم جن گی نصابی نیست , بلکه به هر مقدار باشد , خمس دارد. حکم اموالِ گروههای منحرف در حال جنگ با نظام اسلامی
- [آیت الله وحید خراسانی] اعتقاد انسان به اصول دین اسلام باید بر پایه علم باشد و تقلید یعنی پیروی از غیر بدون حصول علم در اصول دین باطل است ولی در غیر اصول دین از احکامی که قطعی و ضروری نیست و همچنین موضوعاتی که محتاج به استنباط است باید یا مجتهد باشد که بتواند وظایف خود را از روی مدارک انها به دست اورد و یا به دستور مجتهدی که شرایط ان خواهد امد رفتار نماید و یا احتیاط کند یعنی به گونه ای عمل نماید که یقین پیدا کند تکلیف را انجام داده مثلا اگر عده ای از مجتهدین عملی را حرام می دانند و عده دیگر می گویند حرام نیست ان عمل را ترک کند و اگر عملی را بعضی واجب و بعضی جایز می دانند به جا اورد پس کسانی که مجتهد نیستند و نمی توانند به احتیاط عمل کنند باید تقلید نمایند
- [آیت الله فاضل لنکرانی] در اصول دین انسان باید یقین و اعتقاد جزمی داشته باشد و این یقین از هر دلیل و طریقی حاصل شود کفایت می کند. چه به واسطه استدلال و برهان باشد یا از گفته والدین و مبلّغین. هر چند نتواند استدلال کند.
- [آیت الله نوری همدانی] اگر معروف یا منکر از اموری باشد که شارع مقدس به آن اهمیّت زیاد می دهد مثل اصول دین یامذهب و حفظ قرآن مجید وحفظ عقاید مسلمانان یا احکام ضروریّه ، باید ملاحظه اهمیّت شود ، و مجردّ ضرر ، موجب واجب نبودن نمی شود ، پس اگر توقّف داشته باشد ، حفظ عقائد مسلمانان یا حفظ احکام ضروریّه اسلام بر بذل جان و مال ، واجب است بذل آن
- [آیت الله مکارم شیرازی] اگر به واسطه توسعه نفوذ سیاسی یا اقتصادی و تجاری بیگانگان، خوف آن باشد که آنها بر ممالک اسلامی تسلط پیدا کنند، بر همه واجب است که از نفوذ آنان جلوگیری نموده، ایادی آنها را قطع کنند، همچنین در مورد برقرار ساختن روابط سیاسی با دولتهای غیر اسلامی باید طوری باشد که موجب ضعف و ناتوانی مسلمین یا اسارت آنها در چنگال بیگانگان یا وابستگی اقتصادی و تجاری نگردد.
- [آیت الله نوری همدانی] اگر در داخل ممالک اسلامی نقشه هائی از طرف اجانب کشیده شده باشد که خوف آن باشد که تسلّط بر ممالک پیداکنند ، واجب است بر مسلمانان که با هر وسیله ای که ممکن است ، نقشة آنان را بهم بزنند ، وجلوگیری از توسعة نفوذ آنها کنند.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] شخص مسلمان باید به اصول دین از روی دلیل اعتقاد پیدا کند و نمی تواند در اصول دین تقلید نماید؛ یعنی بدون سؤال از دلیل گفته کسی را قبول کند. ولی در احکام دین در غیر ضروریات باید مجتهد باشد که بتواند احکام را از روی دلیل به دست آورد؛ یا از مجتهد تقلید کند؛ یعنی به دستور او رفتار نماید؛ یا از راه احتیاط طوری به وظیفه خود عمل نماید که یقین کند تکلیف خود را انجام داده است؛ مثلا اگر عده ای از مجتهدین عملی را حرام می دانند و عده دیگر می گویند حرام نیست؛ آن عمل را انجام ندهد و اگر عملی را بعضی واجب و بعضی مستحب می دانند؛ آن را به جا آورد. پس کسانی که مجتهد نیستند و نمی توانند به احتیاط عمل کنند؛ لازم است از مجتهد تقلید نمایند.