جرأت کنفرانس دادن را ندارم ؛ احساس می کنم آنگونه که باید بر سخن گفتن مسلط نیستم و نمی توانم آنچه را که می دانم بر زبان آورم. در ضمن اگر کسی هنگام سخن گفتن انتقاد کرد، چگونه باید برخورد کنیم؟ یکی از علل نداشتن جرأت برای ارائه کنفرانس یا سخنرانی، نداشتن اعتماد به نفس کافی است. اگر بتوانید قبل از شروع کار، اراده و اعتماد به نفس خود را تقویت کنید و به خود تلقین کنید که قادر بر انجام این کار هستید، مشکل شما تا حد زیادی حل می شود. علاوه بر این، در اینجا به بعضی از راهکارهای دیگر برای برطرف شدن این مشکل اشاره می شود، اما قبل از آن توجه به مقدمه ای در این باره بایسته است: اضطراب و ترس از شرکت در برنامه های جمعی، علل زیادی دارد. یکی از آنها داشتن افکار منفی است و چون زیر بنای احساسات انسان افکار او است، اگر این افکار منفی باشد، احساسات او نیز منفی و تخریب گر خواهد بود. اگر بتوانید افکار منفی را تبدیل به افکار مثبت کنید، ترس شما از بین می رود. چند نمونه از افکار منفی که منجر به ترس از سخن گفتن در حضور جمع می شود عبارت است از : (اگر من صحبت کنم، می ترسم عصبی و مضطرب شوم و نتوانم نظراتم را به روشنی بیان کنم) (من نباید مضطرب شوم)، (اگر نتوانم درست صحبت کنم، همه مرا مورد تمسخر قرار می دهند)؛ (این اتفاق نشان میدهد من آدم بیعرضه و حقیری هستم) و... . اگر شما بتوانید این افکار منفی را تبدیل به افکار مثبت کنید، یقیناً مشکلتان حل خواهد شد؛ یعنی، به جای اینها این گونه فکر کنید : (اگر من صحبت کنم ممکن است ابتدا عصبی و مضطرب شوم، اما این طبیعی است، وقتی شروع کردم، آرامش بیشتری پیدا میکنم. من بزرگترین جلسه گردان و سخنران دنیا نیستم، اما می توانم نقطه نظرهایم را ارائه دهم). (هیجان داشتن اشکال ندارد؛ همه ما در این موقع چنین احساسی پیدا می کنیم). اینکه چرا باید این طور فکر کنیم، به این دلیل است که ما اگر در مقابل اضطراب خود مقاومت کنیم، وضع بدتر می شود. پس باید آن را بپذیریم؛ ولی بزرگ نمایی نکنیم. در مورد این فکر منفی - که ممکن است شما را مسخره کنند - به خود بگویید : (لازم نیست همه مردم دنیا مرا قبول داشته باشند، زیرا من هرگز انسان کاملی نیستم؛ پس طبیعی است که مورد تمسخر عده ای باشم). در مورد این فکر منفی - که آدم بی عرضه و حقیری هستید - به خود بگویید : (هیچ رابطه ای بین خوب حرف زدن در جمع و اینکه من یک انسان حقیر و بی ارزش و بی عرضه باشم، وجود ندارد. این فرض غلط است که اگر عده ای مرا قبول ندارند و حقیر می پندارند؛ همه مردم مرا حقیر بپندارند و هیچ کس مرا دوست نداشته باشد). بنابراین ما می توانیم با اصلاح افکار منفی خود، بسیاری از احساسات نادرستمان را - که برخاسته از این افکار منفی است - از بین ببریم. حال با توجه به این مقدمه، نکات زیر - برای تقویت روحیه تان به هنگام حضور در جمع دوستان و آشنایان یا برای ارائه کنفرانس - پیشنهاد می شود : هنگام برخورد با کسی که از شما انتقاد می کند، بهترین و مناسبترین شیوه را انتخاب کنید و کاری کنید که انتقاد او از حالت خصمانه، به حالتی دوستانه تبدیل شود. شما با این کار، هم انتقاد او را سازنده می کنید، هم او را خلع سلاح می نمایید و از اضطراب خود نیز می کاهید. برای این کار لازم است هیچ عکس العمل متضاد و پرخاشگرانه ای بروز ندهید و اگر انتقادهای او، دارای نکته مثبتی است، آن را بپذیرید. در اینجا با چند مثال مطلب را بیشتر توضیح می دهیم : فرض کنید سر قرار حاضر نشدید. دوستتان در مقام انتقاد از شما می گوید : (همیشه دیر می کنی. از انتظار کشیدن خسته شده ام)؛ شما در پاسخ بگویید : (بله حقیقت دارد. دیر کردم و حق داری عصبانی شوی). با این پاسخ، هم دوستتان احساس میکند کسی به حرفش گوش داده و مورد احترام قرار گرفته است و هم از شدت ناراحتی او کاسته میشود. اما اگر حالت تدافعی بگیرید و عذر و بهانه بیاورید، او را عصبانیتر میکنید. مثال دیگر : برای تهیه یک گزارش یا مقاله، زحمت زیادی کشیده اید؛ ولی استاد یا همکلاسی تان، به شما می گوید : (گزارش (یا مقاله) بسیار بدی نوشته ای؛ حواست کجا بود؟! آیا هنگام نوشتن خیالاتی شده بودی؟) شما می توانید بگویید : (مثل اینکه نکته مهمی را فراموش کرده ام. البته وقت زیادی صرف تهیه این گزارش کرده ام. ممکن است نظر خود را بیشتر توضیح دهید؟) این طرز برخورد، از شدت عصبانیت استادتان می کاهد و به احتمال زیاد، بهتر با شما گفت و گو می کند و راهنمایی مفیدتری به شما ارائه می دهد. مثال دیگر : فرض کنید لباس تازه ای خریده اید و همه از آن تعریف می کنند؛ ولی در این میان کسی به شما می گوید : (این پیراهن سبز روی تن تو گریه می کند)؛ شما برای خلع سلاح کردن او بگویید : (ممکن است لباس سبز به تن من نیاید، به نظر شما چه رنگی بیشتر به من می آید؟) شما با این پاسخ، هم انتقاد او را محترمانه پاسخ دادهاید و از این بابت رنجشی در دلتان ایجاد نشده و هم مانع این شده اید که به بحث بی فایده ای درباره رنگ لباس کشیده شوید. مثال دیگر : فرض کنید کمی اضافه وزن دارید و دوستتان می گوید: (آدم پرخور و چاقی هستی. اختیار غذا خوردنت را نداری)؛ در پاسخ می توانید بگویید: (بله حق با شماست؛ باید از وزنم کم کنم. بهتر است غذا خوردنم را کنترل کنم). بنابراین در مواجه شدن با انتقادهای دیگران، سه راه وجود دارد : 1. ناراحت شوید و واکنش تدافعی از خود نشان دهید. 2. خود خوری کنید و با ناراحتی سکوت نمایید. 3. از روشهایی که در بالا گفته شد (یعنی پیدا کردن نکته مثبت در انتقاد او و پذیرش آن و توضیح خواستن بیشتر درباره سخنانش)استفاده کنید و بکوشید فرد مقابل را خلع سلاح کنید و از حالت تهاجمی، به حالت سازنده تبدیلش کنید. به نظر ما روشی که هم شما را راضی می کند و هم فرد منتقد را قانع می سازد و او را آماده می کند که به سخن شما گوش دهد و به شما احترام گذارد، روش سوم است. در حالی که روش اول و دوم به عمق اختلاف و ناراحتی می افزاید و مشکلی را هم حل نمی کند.
جرأت کنفرانس دادن را ندارم ؛ احساس می کنم آنگونه که باید بر سخن گفتن مسلط نیستم و نمی توانم آنچه را که می دانم بر زبان آورم. در ضمن اگر کسی هنگام سخن گفتن انتقاد کرد، چگونه باید برخورد کنیم؟
جرأت کنفرانس دادن را ندارم ؛ احساس می کنم آنگونه که باید بر سخن گفتن مسلط نیستم و نمی توانم آنچه را که می دانم بر زبان آورم. در ضمن اگر کسی هنگام سخن گفتن انتقاد کرد، چگونه باید برخورد کنیم؟
یکی از علل نداشتن جرأت برای ارائه کنفرانس یا سخنرانی، نداشتن اعتماد به نفس کافی است. اگر بتوانید قبل از شروع کار، اراده و اعتماد به نفس خود را تقویت کنید و به خود تلقین کنید که قادر بر انجام این کار هستید، مشکل شما تا حد زیادی حل می شود. علاوه بر این، در اینجا به بعضی از راهکارهای دیگر برای برطرف شدن این مشکل اشاره می شود، اما قبل از آن توجه به مقدمه ای در این باره بایسته است:
اضطراب و ترس از شرکت در برنامه های جمعی، علل زیادی دارد. یکی از آنها داشتن افکار منفی است و چون زیر بنای احساسات انسان افکار او است، اگر این افکار منفی باشد، احساسات او نیز منفی و تخریب گر خواهد بود. اگر بتوانید افکار منفی را تبدیل به افکار مثبت کنید، ترس شما از بین می رود. چند نمونه از افکار منفی که منجر به ترس از سخن گفتن در حضور جمع می شود عبارت است از :
(اگر من صحبت کنم، می ترسم عصبی و مضطرب شوم و نتوانم نظراتم را به روشنی بیان کنم) (من نباید مضطرب شوم)، (اگر نتوانم درست صحبت کنم، همه مرا مورد تمسخر قرار می دهند)؛ (این اتفاق نشان میدهد من آدم بیعرضه و حقیری هستم) و... .
اگر شما بتوانید این افکار منفی را تبدیل به افکار مثبت کنید، یقیناً مشکلتان حل خواهد شد؛ یعنی، به جای اینها این گونه فکر کنید : (اگر من صحبت کنم ممکن است ابتدا عصبی و مضطرب شوم، اما این طبیعی است، وقتی شروع کردم، آرامش بیشتری پیدا میکنم. من بزرگترین جلسه گردان و سخنران دنیا نیستم، اما می توانم نقطه نظرهایم را ارائه دهم). (هیجان داشتن اشکال ندارد؛ همه ما در این موقع چنین احساسی پیدا می کنیم).
اینکه چرا باید این طور فکر کنیم، به این دلیل است که ما اگر در مقابل اضطراب خود مقاومت کنیم، وضع بدتر می شود. پس باید آن را بپذیریم؛ ولی بزرگ نمایی نکنیم.
در مورد این فکر منفی - که ممکن است شما را مسخره کنند - به خود بگویید : (لازم نیست همه مردم دنیا مرا قبول داشته باشند، زیرا من هرگز انسان کاملی نیستم؛ پس طبیعی است که مورد تمسخر عده ای باشم).
در مورد این فکر منفی - که آدم بی عرضه و حقیری هستید - به خود بگویید : (هیچ رابطه ای بین خوب حرف زدن در جمع و اینکه من یک انسان حقیر و بی ارزش و بی عرضه باشم، وجود ندارد. این فرض غلط است که اگر عده ای مرا قبول ندارند و حقیر می پندارند؛ همه مردم مرا حقیر بپندارند و هیچ کس مرا دوست نداشته باشد).
بنابراین ما می توانیم با اصلاح افکار منفی خود، بسیاری از احساسات نادرستمان را - که برخاسته از این افکار منفی است - از بین ببریم.
حال با توجه به این مقدمه، نکات زیر - برای تقویت روحیه تان به هنگام حضور در جمع دوستان و آشنایان یا برای ارائه کنفرانس - پیشنهاد می شود :
هنگام برخورد با کسی که از شما انتقاد می کند، بهترین و مناسبترین شیوه را انتخاب کنید و کاری کنید که انتقاد او از حالت خصمانه، به حالتی دوستانه تبدیل شود. شما با این کار، هم انتقاد او را سازنده می کنید، هم او را خلع سلاح می نمایید و از اضطراب خود نیز می کاهید.
برای این کار لازم است هیچ عکس العمل متضاد و پرخاشگرانه ای بروز ندهید و اگر انتقادهای او، دارای نکته مثبتی است، آن را بپذیرید.
در اینجا با چند مثال مطلب را بیشتر توضیح می دهیم :
فرض کنید سر قرار حاضر نشدید. دوستتان در مقام انتقاد از شما می گوید : (همیشه دیر می کنی. از انتظار کشیدن خسته شده ام)؛ شما در پاسخ بگویید : (بله حقیقت دارد. دیر کردم و حق داری عصبانی شوی). با این پاسخ، هم دوستتان احساس میکند کسی به حرفش گوش داده و مورد احترام قرار گرفته است و هم از شدت ناراحتی او کاسته میشود. اما اگر حالت تدافعی بگیرید و عذر و بهانه بیاورید، او را عصبانیتر میکنید.
مثال دیگر :
برای تهیه یک گزارش یا مقاله، زحمت زیادی کشیده اید؛ ولی استاد یا همکلاسی تان، به شما می گوید : (گزارش (یا مقاله) بسیار بدی نوشته ای؛ حواست کجا بود؟! آیا هنگام نوشتن خیالاتی شده بودی؟) شما می توانید بگویید : (مثل اینکه نکته مهمی را فراموش کرده ام. البته وقت زیادی صرف تهیه این گزارش کرده ام. ممکن است نظر خود را بیشتر توضیح دهید؟) این طرز برخورد، از شدت عصبانیت استادتان می کاهد و به احتمال زیاد، بهتر با شما گفت و گو می کند و راهنمایی مفیدتری به شما ارائه می دهد.
مثال دیگر :
فرض کنید لباس تازه ای خریده اید و همه از آن تعریف می کنند؛ ولی در این میان کسی به شما می گوید : (این پیراهن سبز روی تن تو گریه می کند)؛ شما برای خلع سلاح کردن او بگویید : (ممکن است لباس سبز به تن من نیاید، به نظر شما چه رنگی بیشتر به من می آید؟)
شما با این پاسخ، هم انتقاد او را محترمانه پاسخ دادهاید و از این بابت رنجشی در دلتان ایجاد نشده و هم مانع این شده اید که به بحث بی فایده ای درباره رنگ لباس کشیده شوید.
مثال دیگر :
فرض کنید کمی اضافه وزن دارید و دوستتان می گوید: (آدم پرخور و چاقی هستی. اختیار غذا خوردنت را نداری)؛ در پاسخ می توانید بگویید: (بله حق با شماست؛ باید از وزنم کم کنم. بهتر است غذا خوردنم را کنترل کنم).
بنابراین در مواجه شدن با انتقادهای دیگران، سه راه وجود دارد :
1. ناراحت شوید و واکنش تدافعی از خود نشان دهید.
2. خود خوری کنید و با ناراحتی سکوت نمایید.
3. از روشهایی که در بالا گفته شد (یعنی پیدا کردن نکته مثبت در انتقاد او و پذیرش آن و توضیح خواستن بیشتر درباره سخنانش)استفاده کنید و بکوشید فرد مقابل را خلع سلاح کنید و از حالت تهاجمی، به حالت سازنده تبدیلش کنید.
به نظر ما روشی که هم شما را راضی می کند و هم فرد منتقد را قانع می سازد و او را آماده می کند که به سخن شما گوش دهد و به شما احترام گذارد، روش سوم است. در حالی که روش اول و دوم به عمق اختلاف و ناراحتی می افزاید و مشکلی را هم حل نمی کند.
- [سایر] با عرض سلام و ادب؛ ... شب روز در دل نفرینش میکنم لعنش میفرستم ولی به خاطر سید بودنش جرات ندارم چیزی بر زبان آورم الان از هم دوریم ولی از من انتظار تلفن و sms دارد ولی نمیدانم چگونه دوستی ام با او را قطع کنم که به جدش اعتراضم را نکند؟ حاج آقا ازاو متنفرم. ... امااز غفلتم و یادش حالم را بهم میزند چه کنم؟؟؟؟ لطفا راهنمایی ام نمایید و عاجزانه التماس میکنم ...
- [سایر] لطفاً تفسیر و تحلیل روشن و دقیقی از فرمایش حضرت امیر در نهجالبلاغه مبنی بر این که: "از گفتن سخن حق و نظر دادن به عدل دریغ منمایید که من در نزد خود برتر از آن نیستم که خطا نکنم و از خطا در کردار خویش احساس امنیت ندارم، مگر آن که خداوند مرا کفایت کند"، ارائه فرمایید.
- [سایر] در هنگام صحبت با دختر 13 ساله ام در مورد خوش بینی، دخترم گفت من خوش بین نیستم و همیشه احساس میکنم فردا اتفاق بدی خواهد افتاد. با این مسئله چگونه برخورد نمایم تا بتوانیم با همدیگر آن را حل نمائیم.
- [سایر] من آدم بسیار محتاط و محافظه کار و ترسویی هستم. با گذشت زمان هم ترسم بیشتر و قدرت ریسکم کمتر می شه. ارتباط برقرار کردن توی جمع برام سخته. سعی می کنم کمتر توی جمع باشم. احساس می کنم آدم بی فایده و بدرد نخوری هستم . البته احساس نیست واقعا هیچ کاری را نمی تونم اون جاری که دوست دارم انجام بدم توی هیچ کاری موفق نیستم. نه توی کار نه توی آموختن زبان انگلیسی,ه توی تحصیل نه هنر و نه ورزش حتی توی خانه داری هم موفق نیستم. خیلی احساساتی هستم. زود گریه ام می گیره. با سپاس از راهنمایی شما
- [سایر] سلام من دختری 27 ساله هستم 1 ماهه عقد هستم من و همسرم خیلی هم دیگر را دوست داریم یک مشکلی جدیداً به آن برخورد کردم تازگی ها هر چه سعی می کنم برای همسرم بهترین زن باشم او قانع نیست. احساس می کنم باید از رفتار نادرستش ایراد نگیرم، باید وقتی از دستش ناراحتم بهش نگم ، باید قهرم را تو دلم بگذارم، و جلوش همیشه خودم را شاد و راضی نگه دارم واقعاً نمی دانم چه کار کنم لطفاً کمکم کنید هیچ جایی سراغ ندارم که بتوانم مشکلاتم را حل کنم ممنونم.
- [سایر] ایران - تهران -28 ساله - مونث- فوق دیپلم زبان- حسابدار - متاهل- یه پسر 18 ماهه دارم - وضعیت اقتصادی متوسط بیماری خاصی ندارم با سلام من نمی دانم چرا مدتی است که دائم می ترسم زلزله بیاید و ندانم چه کنم دائم پیش خودم می گویم تو اون لحظه پسرم کجاست نکند سر کار باشم او در مهد زیر اوار بماند نکند همسرم یا خودم بلایی سرمان بیاید پس تکلیف بچه در زلزله چه می شود دائما احساس می کنم زیر پایم می لرزد حتی گاهی همه نشسته ایم داد می زنم زلزله بعد به سقف نگاه می کنم می بینم نه خبری نیست دائم هول تو جونم است چه کنم
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. من دختری هستم 28 ساله که بنا به دلایلی تا الان ازدواج نکردم و لی تازگیها خیلی فشار از طرف اطرافیان احساس می کنم.واین برای من تبدیل به کابوس شده است. از طرفی در این مدت چند ماهه نیز چند خواستگار داشتم کهاخرین خواستگارم از نظر مالی مناسب است و چند سال هم از من بزرگتر است ولی چهره او اصلا برایم جالب نیست من دنبال مرد خیلی خوش چهره نیستم می خواهم حداقل مثل خودم چهره متوسط داشته باشد. و هر کاری می کنم که با این موضوع کنار بیام و قبولش کنم نمی تونم. نمی دانم چکار کنم. و خواستگار دیگری هم دارم که او هم از نظر ایمانی فردی قوی نیست و این مسئله هم برای من خیلی مهم است . جون من فردا احساس می کنم در تربیت فرزندانم با چنین فردی دچار مشکل شوم. خواهش می کنم من را راهنمایی کنید.
- [سایر] فقط و فقط و فقط قصدم تشکر است و بس. نه اعتقادی به دین دارم و نه مایلم در مورد دین به راه راست هدایت شوم. اولین بار است که احساس امنیت می کنم به یک انسان متدین و خصوصا یک روحانی، واقعیت فکر و ذهن و دلم را اینگونه صریح بگویم. چون آن گونه که شما را شناختم و احساس می کنم اهل تفتیش عقاید و تحقیر و توهین هر آن کس که مانند شما نباشد نیستید. من به تنها چیزی که در این جهان معتقدم انسانیت,شرف و اصول انسانی است. اگر دین شما هم همین ها را می گوید پس ما با هم همراه و هم دلیم. سخن درست و انسانی را از هر زبانی که بشنوم، دست و پای صاحب آن زبان را می بوسم و از او قدردانی می کنم.هر چند بدانم به خاطر آنکه گفتم به دین هیچ اعتقادی ندارم، میخواهید سر به تن من نباشد و به درک واصل شوم. خوبی و نیکویی را ارج مینهیدو آن را تبلیغ می کنید وعمیق ترین و علمی ترین مفاهیم روانشناختی را به زبانی ساده، انسانی و تاثیر گذار بیان می کنید.از شما ممنونم. (من دانشجوی کارشناسی ارشد رشته روانشناسی عمومی هستم) سخن علمی،دقیق، انسانی و درست باید بیان شود. حال چه از زبان یک روانشناس، چه از زبان یک جامعه شناس، مددکار، روحانی و حتی بقال یک محله. اگر شما که یک روحانی دین هستید سخن صحیح علم مرا می گویید، طوری می گویید که براستی شنیده شود و این سخنان را به جان و دل مردم من مینشانید. من پای شما را می بوسم و دست شما را صمیمانه میفشارم. تفاوت عقاید و دیدگاه ها آن هم در سطح جزئیات به نظر من در این عمر کوتاه دو روزه ابدا ارزشی ندارد. مهم اصول انسانی است که در همه ادیان، مکاتب،فلسفه عا، ادوار و زمان ها در بین انسان ها مشترک بوده و هست. حال آن که شما بر حجاب معتقدید و من نه، چه جای دوری میان ماست؟ که عمر کوتاه است و تن آدمی شریف است به جان آدمیت...
- [سایر] سلام و خسته نباشید من پسری 21 ساله هستم که متاسفانه در سن 6 سالگی پدرم را از دست دادم. در خانواده ای زندگی کردم مدام بین آنها دعوا بوده و من چون فرزند کوچک بودم همه اینها را شاهد و زجر کشیدم. متاسافه در این سال ها دچار مشکلاتی از لحاظ روانی شده ام. در محل کار که هستم در بعضی مواقع حالم خوب است ولی پیش میاد که استرس بدی روی من غلبه می کنه. نا خودآگاه احساس لرز بهم دست میده. دست هام و کف پاهام احساس سردی و عرق دارن. احساس باد معده و دل پیچه و اسهال کل بدن من رو فرا میگیره. با این شرکت خیلی وقت است که کار می کنم ولی هنوز این مشکلات و استرس رو دارم. بعد توی جمع هم بعضی وقتها می خوام صحبت کنیم و با بچه ها گپ و گفت داریم اینجوری میشم. در ضمن خیلی عصبانی ام و کوچکترین صداها مثلا صدای دهان کسی رو بشنوم عصبانی میشم جوری که دوست دارم شدیدا باهاش برخورد کنم. مثلا شدیدا از برادرم متنفرم و اگر صدایی ازش در بیاد دوست دارم بهش حمله ور بشم. متاسافنه اینجوری شدم , البته این رو توی خانواده بیشتره , یعنی توی خیابان به مردم اینجوری نیستم. دوست دارم بیشتر توی محیط ساکت بشینم فکر کنم و داخل دستشویی پیش میاد که به خودم میام میبینم 1 ربع فقط فکر کردم. متاسفانه کار من با روانشناسی و گفتاردرمانی حل نمیشه. باید دارو مصرف کنم. اگر میشه من رو راهنمایی کنید. ممنون
- [سایر] سلام ،من در حل حاضر در حل نوشتن تز فوق لیسانسم هستم، در آلمان درس میخونم، وقتی اینجا آمدم مدرکِ لیسانسِ من موردِ قبول نبود و باید از اول میخواندم، و یکسال هم زبانِ آلمانی ، خلاصه غیر از 4 سال که ایران درس خواندم الان 8 سالِ که اینجا دارم درس میخوانم، احساسِ خیلی بعدی دارم ،خیلی ناامیدم، در تمام طولِ تحصیل باید هزینه زندگیم و در میاوردم، از کارگری گرفته تا الان که در دانشگاه کار میکنم، کلا نمیتونم در موردِ خودم خودم قضاوت کنم ،گاهی فکر میکنم کم کاری کردم و باید بیشتر درس میخوندم و موفق نیستم، و نمیدونم که باید دکترا بکنم یا نه چون اون هم 5سال طول میکشه ، گاهی فکر میکنم که اصلا تو این رشته استعداد نداشتم و گار نه باید همهٔ نمرههام 1 میشد! سوالام اینِ که چه جوری هر کس میتونِ در موردِ خودش قضاوت کنِ و بفهمه که در زندگی به اندازه که میشدِ تلاش کرده؟