سلام در عرفان هایی که امروزه بصورت پنهانی کار میکنند کار و هدفشان چیست؟ بررسی عرفانهای نوپدید، در بردارندۀ یک پرسش اساسی است: غایت و مقصد سیر عرفانی که مدعیان عرفانهای نوپدید ادعا میکنند چیست؟ یعنی قلهای که سالک عالَم معنا، بعد از طی طریق باید آن را فتح کند، کدام است؟ احتمالا منظور پرسشگر از سوال فوق، غایت و مقصد سیر عرفانی در عرفانهای نوپدید میباشد که چه قلهای برای شخصی که به دنبال سیر و سلوک است، ترسیم کردهاند. پاسخ هر فرقه به پرسش پیرامون هدف و غایت، هرچه باشد، معیار دقیقی است که با آن میتوان سستی یا استحکام شالودۀ آن مکتب را به دست آورد. در بسیاری از جنبشهای معنوی، (کشف حقیقت و دستیابی به آن)، هدفی مشترک و البته مبهم، معرفی میشود. چنین هدفی اگرچه به خودی خود درست است؛ مشکل این است که هر شخص یا گروه، حقیقت را بهگونهای متناسب با ایدههای خود تفسیر میکند و آن را همان چیزی میداند که خود معرفی مینماید. مشکل بزرگتر اینجاست: حتی اگر هدف رسیدن به ذات خداوند معرفی شود، ابزارهایی که توصیه میکنند و مسیری که نشان میدهند ساختگی است و از آنجا که بهگونهای قطعی از ناحیۀ خداوند تاییدی نمیتوان بر آن ذکر کرد، بدون پشتوانه و مخدوش است. برگشت پرسش یادشده به این است که حقیقت چیست و کدام غایت شایستگی دارد انسان سرمایۀ عمر خویش را برای دستیابی به آن صرف کند؟ در مکاتب مختلف چنین غایتی به صورتهای متعدد تصویر شده است و هریک نوعی از غایت را معرفی کردهاند. برخی از مکاتب، (تسلّط بر طبیعت) و کشف نیروهای مرموز آن را غایت معرفی میکنند و عارف، کسی است که با این نیروها مرتبط است و آنها را در جهت اهداف خود به کار میگیرد[1]؛ مانند عرفان بومیان آمریکا و بعضی از عرفانهای هندی. شمنها چنین نگرشی دارند؛ یعنی عارف را کسی می دانند که بتواند بر طبیعت تسلّط یابد و نیروهای طبیعی و ارواح را برای شفای بیماران و اموری از این قبیل، به خدمت بگیرد. شمن واقعی از نگاه ایشان کسی است که بتواند در کارزار بر نیروهای طبیعی، مثل دیوان، ارواح و جنّیان، فایق آید.[2] غایت و هدف در عرفان بودیسم (رهایی از رنج) ترسیم شده است؛ یعنی رهایی از رنجِ زنجیرۀ دارما و پیوستن به نیروانا[3] (فنا).[4] در قاموس بودیسم، خدا جایی ندارد. بهراستی که بودیسم نظام فکری هماهنگی را عرضه کرده است! چراکه از یک سو خدا مطرح نیست و از سوی دیگر شالودۀ جهان برپایۀ رنج معرفی میشود. روشن است اگر خدا که هم مبدأ هستی و هم غایت هستی است، حذف شود، دنیا جز رنج و ناکامی و بدبختی، چیزی نخواهد داشت؛ به همین دلیل، پارهای از عرفای بودیسم، برای رهایی از این زنجیرۀ رنجآور، دست به خودکشی میزنند.[5] دالاییلاما هدف زندگی دنیوی را شادمانی و سرور میداند و میگوید: من بر این باور هستم که هدف اصلیزندگی، جستوجوی خوشبختی است و این، امری بدیهی است. اینکه به آن معتقد باشیم یا نباشیم و اینکه پیرو کدام مذهب هستیم، تفاوت زیادی نمیکند. همۀ ما در زندگی خود دنبال چیزی مطلوب میگردیم و به همین علت، زندگی رو به سوی شادمانگی است.[6] آن چه بیش از همه تأسفآور است، هدف و غایتی است که در مدیتیشن متعالی (tm) ترسیم شده است. بنیانگذار این مرام به ظاهر معنوی، ماهاریشی ماهش است که با ابتکاری بینظیر و خلّاقیتی مثالزدنی، بزرگترین خدمت را به دنیای غرب ارائه کرد. وی توانست مکاتب عرفانی شرق آسیا را براساس مبانی تمدن غرب، عرضه کند. این عرفان از یک طرف بودیسم و هندوییسم را با خود دارد و از طرف دیگر به اصالت انسان و دینزدایی (اومانیسم و سکولاریسم) که ریشۀ تمدن غرب است، کاملاً پایبند است. در این مرام، عقیده بر این است که باید ذهن را سامان داد؛ چون ریشۀ تمام مشکلات به آشفتگی و پراکندگی ذهن برمیگردد. نگاه متمرکز به شمع یا تکرار مداوم صداهای بیمعنا (که نام آن را مراقبه میگذارند) همه یک هدف دارد و آن، تخلیۀ فشارهای روحی و روانی است؛ زیرا با این کار، ذهن از مشغولیتهای گیج کننده و اضطرابآور نجات مییابد. معلوم است که چرا عرفانهای شرقی با مبانی غربی در این مرام ترکیب شدهاند؛ چون هدف در هر دو، (فرار از رنج) است. بازگشت متوالی ارواح به عالم دنیا و تناسخ که در عرفانهای شرقی به جای معاد و حیات اخروی نشسته کاملاً با فرهنگ و تمدن غربی همسو است؛ زیرا در هردو، خدا، پیامبران و شریعت، محو شدهاند؛ به عبارت دقیقتر هدف اصلی معنویتهای غربیِ برآمده از مکاتب شرقی، تحصیل زندگی دنیوی آرام و راحت است؛ آن هم بدون خدا. و به همین دلیل، به صراحت اعلام کردهاند که میتوان بدون خدا و معاد، آرامش معنوی را تجربه کرد! [7] امروزه مدیتیشن را با نشان عبادت به دیگران معرفی میکنند. مدیتشین به خوبی قادر است در برابر فشارهای شکنندۀ تمدن سرمایهداری، از پیروان خود، افرادی مطیع و سربهراه تربیت کند؛ کسی که تنه به تنۀ سرمایهداری جهانی نزند. تربیت افرادی راضی و قانع، غایت مدیتشین است تا تواناییها و استعدادها بهطور خودکار در خدمت تحکیم نظام سرمایهداری غربی قرار گیرد. وجه مشترک کتابهایی که امروزه مدیتشین را تبلیغ میکنند، یک مطلب است؛ (کامیابی در زندگی شخصی و رضایت از محیط)؛ بنابراین، برای رسیدن به مدیتشین متعالی، کسی حق ندارد به نیمۀ خالی لیوان فکر کند و همه باید خود را با اوضاع جاری هماهنگ کنند و چون نمیتوان جهان را تغییر داد، باید اهداف و آرمانهای خود را با نظام حاکم بر دنیا تطبیق داد! در یوگا با همۀ زیرشاخههایش بیان میشود که مقصد، تصفیۀ نفس و رسیدن به مرحلۀ قدسی و نیروانه است؛ یک یوگی حقیقی را کسی میدانند که میتواند ضمن داشتن بدن ورزیده، کارهای معجزهآسا و غیرعادی انجام دهد؛ اما واقعیت آن است که غایت سیر در یوگا، از منافع جسمی و فیزیکی از قبیل کاهش فشار خون، صاف شدن شکم، داشتن اندامی متناسب، تعدیل مفاصل بدن شروع شده، به فواید روانی مثل آرامش فکر، مهار احساسات و عواطف، مهار خشم و طغیانهای روانی و روحی ختم میشود. امروزه برای یوگا، حرکتهای مختلف بدنی (آسانا) و گاهی فنون پیچیده و دشوار ذهنی و تنفسی نام برده میشود که تنوّع و تعدّد آنها، مخاطب را سردرگم میکند (مثل یوگای صورت، کاهش وزن با یوگا، یوگا پس از زایمان) که برای هر کدام کتابهایی منتشر شده است. اگر بپذیریم که فهرست بلند فنون یوگا، همه دارای آثار مثبت جسمی و روحی است، چرا باید یوگا با نام عرفان تبلیغ شود؟ اگر هدف نهایی در یک مکتب، به دست آوردن صورت و اندامی زیبا و حداکثر رفع اختلالات روانی باشد، آیا منطقی است آن مرام، همچون راهی معنوی و عرفانی که بشر را به سرمنزل سعادت و کمال میرساند، معرفی شود؟! در یوگا آنچه ضروری شمرده میشود، شکلی از تسلیم درونی است که باید در درون سالک ایجاد شود؛ تسلیم درونی اگر بدون خدا هم ایجاد شود مانعی ندارد. اگر خدا مطرح باشد تسلیم بهتر و راحتتر اتفاق میافتد، ولی اگر کسی بتواند مانند بودا بدون خدا به این تسلیم نایل شود، هیچ نیازی به خدا نیست.[8] بر آشنایان با یوگا پوشیده نیست که یوگا از نظر مبانی جهانشناختی ریشه در یکی از مکاتب هندی به نام سانکیهه دارد؛ بهگونهای که بعضی از صاحب نظرانِ تاریخ هند، یوگا را آیینی مستقل نمیخوانند، بلکه شاخۀ عملی مکتب سانکیهه میدانند[9]. جالب اینکه مؤسس سانکیهه ( ریشی کاپیلا) فرضیههای اثبات خدا را تجزیه و تحلیل کرده و آن را برای اثبات خدا ناکافی دانسته و در ابطال دلایل اثبات خدا، مدعی است: بود و نبود خدا با نحوۀ تمرینهای روحی شخص رابطه ندارد.[10] جای دیگر تصریح میشود: (در فلسفهی سانکیهه که اساس یوگا است خدا جایی ندارد).[11] با این توصیف آیا یوگا میتواند انسان را به خدای خویش راهبری کند و پروژۀ نجات انسان را به سامان برساند؟ غایت در عرفان ساحری، دستیافتن به (قدرتهای جادویی) است. رسیدن به این نوع قدرتها، در سایۀ دستیابی به مرکز تجمع انرژی در بدن حاصل میشود و عارف در مرام ساحری کسی است که بتواند این مرکز انرژی را جابهجا کند تا به بخشی از نیروهای غیرطبیعی دست یابد[12]. اگر بپذیریم تمام فنونی که به نقل از دونخوان در کتابهای کاستاندا آمده است، توان جادویی به تمرینکننده میدهد، باز این پرسش بیپاسخ میماند که اصولاً در برخورداری از این قدرتها چه کمالی نهفته است؟ کدام جنبه از ابعاد معنوی و ملکوتی انسان با قدرتهای اینچنینی شکوفا میشود؟ حتی اگر انسان از بدو تولد، به این گونه قدرتها مجهز باشد و عمری را با این توانایی بگذراند، آیا چنین زندگانی برای انسان قانعکننده است وآیا میل کمالجویی وی ارضا شده و تمام قوای وجودی او به تعالی رسیده است؟ آیا این منطق میتواند عقل جستوجوگر انسان را قانع کند که چنین هدفی را به عنوان غایت سیر خود انتخاب کند؟ سرانجام آیا رسیدن به اینگونه قدرتها، سعادت انسان را تضمین میکند؟ موضوع (غایت) در مکتب اشو دیدنیتر است. اشو به گفتۀ خودش خدا را هدف نمیداند و اصولاً به خدا علاقهمند نیست.[13] آنچه برای او مهم است، به تعبیر خودش (عشق) است و خدا چون ابزار رسیدن به عشق است، اهمیت پیدا میکند؛ البته هم خدا و هم مذهب، خود در پی شادمانی از راه میرسند.[14] او تصریح میکند که هدف عارف، خدا نیست؛ بلکه عشق است؛ عارف با خدا کاری ندارد: عارف در جستوجوی شادمانی به زندگی روی میآورد. او پروای خدا در سر ندارد؛ البته عارف در مسیر خود، خدا را هم مییابد؛ اما او در جستوجوی شادمانی است. بنابراین، عرفان هیچگونه باوری در مورد بیخدایی یا باخدایی ندارد.[15] از این بیان روشن میشود، عرفان اشو، عرفان بدون خداست و اگر احیاناً در این عرفان، خدا مطرح میشود، خدایی است که فقط حکم وسیله را دارد، نه هدف؛ خدا ابزار است، نه مقصد؛ راه است، نه غایت. به همین دلیل بهصراحت میگوید: (همهچیز را در مورد خدا فراموش کن. فقط به جستوجوی شادمانی بپرداز).[16] کوئلیو در مورد غایت زندگی انسان، مفهومی جدید به نام (افسانۀ شخصی) را به میان میکشد و می گوید: ( افسانۀ شخصی چیزی است که همواره آرزوی انجامش را داری. همۀ انسانها در آغاز جوانی میدانند که افسانۀ شخصیشان چیست).[17] اما جالب اینکه افسانۀ شخصی به معنی رؤیاها و آرزوهای ایام کودکی است که وی به جای آرمان انسان معرفی میکند. مهمترین نکته در توضیح افسانۀ شخصی اینکه وی دنبالکردن افسانۀ شخصی را مأموریت الهی آدمی بر روی زمین میداند و تأکید میکند که رضای خدای هم در همین است. تحقّق افسانۀ شخصی، یگانه مأموریت آدمیان بر روی زمین است[18]. در جملات بالا آنچه کوئلیو بر آن تأکید میکند برنامهای است که خداوند برای انسانها در نظر دارد. این کلام تا آنجاکه به هدفمندی انسان مربوط میشود کاملاً منطقی و درخور تحسین است؛ چراکه خداوند انسان را بیهوده نیافریده و او را برای هدفی به جنگ مشکلات فرستاده و انسان در فرصت کوتاه عمرخود، مأموریت دارد به این هدف که همان (پرورش استعدادها) و (تحصیل کمال) است دست یابد. آنچه از کوئلیو پذیرفتنی نیست، پیوند زدن (مأموریت الهی) با (افسانۀ شخصی) است. آنچه در نوشتههای کوئلیو بههیچوجه موشکافی نشده این است که وی با کدام منطق ادّعا میکند آنچه برای ما (نوشته شده) همان (افسانۀ شخصی) است؟ کدامین پشتوانه، وی را بر اثبات (غایت بودن افسانۀ شخصی) مدد میرساند؟ خداجویان همگی در پذیرش اصل (غایتمندی انسان) با کوئلیو همداستانند؛ اما بهراستی کدام عقل محاسبهگر در این ایده با وی همنوایی میکند؟ نباید غافل شد که فطرت کمالطلب انسان و عقل فرجامنگر او، فرضیۀ (افسانۀ شخصی) را به عنوان (قانون زندگی) برنمیتابد و تنها با دستیابی به غایتی که هدفمندی خلقت را معنا کند آرام میگیرد. اکهارت توله که طبق بعضی از گزارشها در صدر لیست صد نفرۀ رهبران معنوی جهان قرار دارد؛ غایت زندگی انسانها را رسیدن به خودِ مقدّس معرفی میکند؛ اما نشانههای خودِ مقدّس را در اموری مانند (لذت بردن از انجام دادن کارها)، (مواجهۀ مشتاقانه با رویدادهای زندگی)، (تمرکز و تجمیع انرژی ذهنی در لحظه حال) خلاصه میکند.[19] اکهارت به دیگران کشفِ خود حقیقی را وعده میدهد و با پذیرش دو نوع (خود) در آدمی، یکی را حقیقی و دیگری را دروغین میشمارد؛[20] ولی در بیان نشانههای خودِ دروغین، وارد حریم خودِ مقدّس میشود و آن را لگدمال کرده قربانی میکند. وی میگوید: در لحظۀ حال غرق شوید و تسلیم حال باشید تا به حیات معنوی برسید). زیستن در حال، کدام تحوّل را در انسان رقم میزند و کدام در را بهروی انسان میگشاید و به کدام تعالی ختم میشود؟ اکهارت دیگران را با نام بردن از خدا امیدوار میسازد؛ اما صد افسوس که به این گفته وفادار نیست و دستورات عملیِ او به تحول اخلاقی و تعالی انسان ختم نمیشود و فاصلۀ بین انسان مصرفزدۀ عصر ماشین را با خدای خود کم نمیکند و برای درد دوری از خدا، مرهمی نمیگذارد. از آنجا که او خدا را غیرحکیم میداند و مأموریت الهی برای انسان ها قائل نیست، جهان دیگر را انکار میکند و بهشت و جهنّم را در درک یا عدم درک حال معرفی میکند. وی به مخاطبان خود اطمینان میدهد که نگران جهان دیگر و عذاب و عقاب نباشند و خداوند هیچگاه آنها را بازخواست نخواهد کرد: هر چند نقصهایی در تو وجود دارد، با این وجود هیچگاه مورد بازخواست قرار نمیگیری.[21] در مرام شیطانپرستی همهچیز در یک امر خلاصه میشود و آن هم ایده (خودخدایی) انسان است. تمام چیزهایی که در کتاب انجیل شیطانی مورد حمله لاوی قرار میگیرد به این علت است که با این ایده ناسازگار است؛ بنابراین، تمام مفاهیم مقدّس باید محو شوند تا انسان بتواند خدایی کند و همه چیز را در خدمت خود بگیرد. لاوی میخواهد انسان را از قید بندگی همه چیز حتی خدا رها کند و او را نهفقط در مقام سروری کائنات، بلکه در جایگاه خدایی بنشاند. از نگاه لاوی، انسان نباید به کمتر از خدایی قانع شود؛ البته خدایی بر همه چیز جز هوای نفس و امیال شهوانی؛ پس سلطان هستی، انسان است و سلطان انسان، امیال و لذّات او. البته شیطانپرستی به هدفی دیگر هم دعوت میکند و آن هم (قدرت) است. بزرگترین جذّابیت شیطانپرستی برای جوان بحرانزدۀ غربی (وعدۀ قدرت) است. شیطانپرستی ازآنجاکه به نیرویی به نام شیطان دعوت میکند و این نیرو را دارای قدرتهای بیپایان میخواند، به پیروان خود وعدۀ (قدرتمند بودن) میدهد. در آیین شیطانپرستی (زیست مقتدرانه) بیش از همه با روآوردن به یک نقطۀ اتکای بیرونی یعنی نیروهای شیطان تعقیب میگردد. نگاهی به وضعیت روانی افرادی که به شیطان گرایی گرایش داشته و دورهای را با این جریان سپری نمودهاند نشان میدهد که برای آنها کژی، گناه، خلاف و انحراف اساساً مطرح نیست؛ به همین دلیل احساس پشیمانی نمیکنند. کسانی که قبل از ورود به شیطان پرستی ترسهای سرکوب شده داشتهاند، (وعدۀ قدرت) همچون پادزهر تمام مشکلات ناشی بحرانهای اجتماعی، برایشان جذّابیت ویژهای خواهد دشت. به همین دلیل نهاییترین روش فرار از ترسها و اوهام یعنی خودکشی در شیطان پرستی تأیید شده است[22]. در عرفان حلقه، فرایند نجات انسانها که از آن به غایت یاد میشود، با تعریف جدیدی از انسان گره خورده که با نگاه به درمان تحلیل میشود. در این جریان ادّعا میشود که ما انسان را به عظمت هستی میبینیم و بهسان هستی نیز او را تفسیر میکنیم؛ اما هنگامیکه تعریف خود را از انسان بیان میکند، او را در کالبدهای مختلف و شعور ذرّه خلاصه مینماید. در متون عرفان حلقه آمده است: فراکلنگری نگرشی بسیار کلنگر و دیدگاهی کاملاً عرفانی است که در آن، انسان به وسعت جهان هستی دیده میشود.[23] از طرف دیگر وسعت جهان هستی اینگونه تعریف شده است: فراکلنگری نگرشی است نسبت به انسان که درآن، انسان به عظمت و وسعت جهان هستی دیده میشود. در این دیدگاه، انسان متشکّل است از کالبدهای مختلف، مبدّلهای انرژی، کانالهای انرژی، حوزههای انرژی، شعور سلّولی و بینهایت اجزای متشکلِ ناشناختۀ دیگر.[24] آنچه در کلمات مذکور در تفسیر انسان آمدهاست، اجزائی است که ناظر به حوزههای انرژی و کالبدهای انرژی است نه روح الاهی انسان. ساحتهای معنوی وجود انسان در انرژی خلاصه شده و برخلاف شعارشان، نه کلنگری در آن به چشم میخورد و نه ترسیم سیرِ معنوی که سالک باید برای خودشناسی و خداشناسی طیکند. چنین تفسیری از انسان نهفقط به عظمت هستی نیست، بلکه برابر با جهان مادّه هم نیست. در عرفان حلقه انسانشناسی نظری در شناخت انرژی خلاصه میشود و انسانشناسی عملی و تحول اخلاقی هم در درمانگری و رفع عیب از جسم متوقف میشود. عرفان حلقه از یک سو ندای عرفان سرداده و از سوی دیگر ادّعای درمان. بهراستی عرفان چه نسبتی با درمان دارد؟ درمان چه سهمی در غایت دارد؟ از رهبر عرفان حلقه میپرسند که بعضی فرادرمانگرها لزوماً به دنبال عرفان نیستند. درمان برای آنها چه ضرورتی دارد؟) وی در جواب میگوید: با فرادرمانی، افراد در حلقهای قرار میگیرند که آنها را با کلّ خودشان متّصل میکند و از تأثیرات مثبت جمع شدن بهره میبرند. حالا باید خودشان کنجکاو بشوند که این چیست. اگر هم نخواهند، هیچ الزامی نیست. از طرف دیگر، با انجام این درمان، خود فرادرمانگر متوجه حقایقی میشود و برایش تحوّلات عرفانیای رخ میدهد.[25] در این گفته ادعا میشود که در عرفان حلقه تحولاتی رخ میدهد که نامش عرفان است. از طرف دیگر ادعا شده که اگر درمانگر هم با هدف خداجویی نیامده، باز هم بعد از این تجربۀ میتواند آن را عرفانی تلقی کرده و نام شهود بر آن بگذارد. براستی آیا هر تحول و تغییری که در حوزه روح انسان رخدهد، الزاما مثبت است و انسان را به خدا نزدیک میکند؟ اگر این باشد در آنصورت شمنها و مرتاضها که بسیاریشان از اساس خداگرا نیستند به عرفان نزدیکترند؛ چرا که تغییر روحی که این گروه مشاهده میکنند به مراتب بیشتر و واقعیتر است. وی میگوید:(اولین قدم در عرفان کیهانی، درمان است.)[26] بعد از این جمله لابد دیگران با قدمهای بعدی سلوک در عرفان حلقه آشنا میشوند؛ اما هیچگاه قدمها و مراحل بعدی گفته نمیشود؛ چون قدم بعدی اصولاً وجود ندارد و همه چیز در درمان خلاصه میشود. بدین ترتیب غایت در عرفان حلقه، پرداختن به درمان است و انسان کامل هم کسی است که بتواند به درمانگری البته با روش اتصال و تشعشعات دفاعی.. بپردازد. [1] . ر.ک: آموزشهای دونخوان، مهران کندری، ص 11. [2] . ر.ک. عرفان، جلال الدین آشتیانی، موضوع شمنیسم، بخش اول. [3] . نیروانا گونهای از فنا است. دارما هم به معنی نظام مبتنی بر رنج است که شروع وخاتمۀ آن با همین مفهوم تفسیر می شود. [4] این فنا با آن چه در عرفان اسلامی وارد شده، فرق دارد. در عرفان اسلامی، حقیقتی بیپایان به نام خداوند، وجود دارد و سالک در مسیر پیوستن به آن حقیقت، گام بر میدارد؛ ولی در بودیسم، هدفی جز (رهایی از رنج تحمیل شده به انسان از سوی طبیعت)، تصوّر نمیشود. فنا در متون دینی معنایی وجودی دارد، در حالی که در بودیسم به معنای نوعی نیستی است که امری عدمی است. به علاوه ابزار رسیدن به هدف در این دو، هیچ اشتراکی ندارد. [5] جریان شناسی انتقادی عرفانهای نو ظهور، ص 122. [6] دالایی لاما، هنر شادمانگی، ترجمه حمید رفیعی، ص 380. [7] . ر.ک آرامش در تی ام، حیمز هویت. [8] . یوگا از ابتدا تا انتها، باگوان راجینش(اشو)، ص 174. [9] . فرهنگ ادیان جهان ، جان هیلنز، ص 695؛ یوگا سوترههای پتنجلی، ساتیاناندا، ترجمه موسوی نسب، ص 27. [10] . یوگا سوترههای پتنجلی، ساتیاناندا، ترجمه موسوی نسب، ص 27. [11] . هستی بیکوشش (یوگا سوترههای پتنجلی) آلیستر شیرر، ترجمهی ع پاشایی، ص 174. [12] . ر.ک. آموزشهای دون خوان، مهران کندری، ص 11. [13] اشو، دل به دریا بزن، ص 31. [14] الماسهای اشو، ص 25. [15] اشو، پرواز در تنهایی، ص 60. [16] اشو، با خود یکی شو، ص 97؛ من درس شهامت میدهم، ص 115. [17] . کیمیاگر، ترجمه آرش حجازی، ص 39. [18] .کیماگر، پشت جلد کتاب. همین طور متن کتاب، ص 45. [19] . زمینی نو، اکهارت توله، ص 342. [20] . ر.ک فلسفه اخلاق، مرتضی مطهری، مبحث دو نوع خود. [21] . نیروی حال، توله، ص 170. [22] . ر.ک. روان شناسی ساتانیسم، آنتونی موریاتی، مهدی گنجی، . 1389 [23] . انسان از منظر دیگر، ص 27 و عرفان کیهانی، ص109. [24] . عرفان کیهانی، ص109. [25] . سایت عرفان حلقه، اردیبهشت90. [26] . سایت عرفان کیهانی، اردیبهشت 90.
سلام در عرفان هایی که امروزه بصورت پنهانی کار میکنند کار و هدفشان چیست؟
بررسی عرفانهای نوپدید، در بردارندۀ یک پرسش اساسی است:
غایت و مقصد سیر عرفانی که مدعیان عرفانهای نوپدید ادعا میکنند چیست؟ یعنی قلهای که سالک عالَم معنا، بعد از طی طریق باید آن را فتح کند، کدام است؟
احتمالا منظور پرسشگر از سوال فوق، غایت و مقصد سیر عرفانی در عرفانهای نوپدید میباشد که چه قلهای برای شخصی که به دنبال سیر و سلوک است، ترسیم کردهاند.
پاسخ هر فرقه به پرسش پیرامون هدف و غایت، هرچه باشد، معیار دقیقی است که با آن میتوان سستی یا استحکام شالودۀ آن مکتب را به دست آورد. در بسیاری از جنبشهای معنوی، (کشف حقیقت و دستیابی به آن)، هدفی مشترک و البته مبهم، معرفی میشود. چنین هدفی اگرچه به خودی خود درست است؛ مشکل این است که هر شخص یا گروه، حقیقت را بهگونهای متناسب با ایدههای خود تفسیر میکند و آن را همان چیزی میداند که خود معرفی مینماید. مشکل بزرگتر اینجاست: حتی اگر هدف رسیدن به ذات خداوند معرفی شود، ابزارهایی که توصیه میکنند و مسیری که نشان میدهند ساختگی است و از آنجا که بهگونهای قطعی از ناحیۀ خداوند تاییدی نمیتوان بر آن ذکر کرد، بدون پشتوانه و مخدوش است.
برگشت پرسش یادشده به این است که حقیقت چیست و کدام غایت شایستگی دارد انسان سرمایۀ عمر خویش را برای دستیابی به آن صرف کند؟ در مکاتب مختلف چنین غایتی به صورتهای متعدد تصویر شده است و هریک نوعی از غایت را معرفی کردهاند.
برخی از مکاتب، (تسلّط بر طبیعت) و کشف نیروهای مرموز آن را غایت معرفی میکنند و عارف، کسی است که با این نیروها مرتبط است و آنها را در جهت اهداف خود به کار میگیرد[1]؛ مانند عرفان بومیان آمریکا و بعضی از عرفانهای هندی. شمنها چنین نگرشی دارند؛ یعنی عارف را کسی می دانند که بتواند بر طبیعت تسلّط یابد و نیروهای طبیعی و ارواح را برای شفای بیماران و اموری از این قبیل، به خدمت بگیرد. شمن واقعی از نگاه ایشان کسی است که بتواند در کارزار بر نیروهای طبیعی، مثل دیوان، ارواح و جنّیان، فایق آید.[2]
غایت و هدف در عرفان بودیسم (رهایی از رنج) ترسیم شده است؛ یعنی رهایی از رنجِ زنجیرۀ دارما و پیوستن به نیروانا[3] (فنا).[4] در قاموس بودیسم، خدا جایی ندارد. بهراستی که بودیسم نظام فکری هماهنگی را عرضه کرده است! چراکه از یک سو خدا مطرح نیست و از سوی دیگر شالودۀ جهان برپایۀ رنج معرفی میشود. روشن است اگر خدا که هم مبدأ هستی و هم غایت هستی است، حذف شود، دنیا جز رنج و ناکامی و بدبختی، چیزی نخواهد داشت؛ به همین دلیل، پارهای از عرفای بودیسم، برای رهایی از این زنجیرۀ رنجآور، دست به خودکشی میزنند.[5]
دالاییلاما هدف زندگی دنیوی را شادمانی و سرور میداند و میگوید:
من بر این باور هستم که هدف اصلیزندگی، جستوجوی خوشبختی است و این، امری بدیهی است. اینکه به آن معتقد باشیم یا نباشیم و اینکه پیرو کدام مذهب هستیم، تفاوت زیادی نمیکند. همۀ ما در زندگی خود دنبال چیزی مطلوب میگردیم و به همین علت، زندگی رو به سوی شادمانگی است.[6]
آن چه بیش از همه تأسفآور است، هدف و غایتی است که در مدیتیشن متعالی (tm) ترسیم شده است. بنیانگذار این مرام به ظاهر معنوی، ماهاریشی ماهش است که با ابتکاری بینظیر و خلّاقیتی مثالزدنی، بزرگترین خدمت را به دنیای غرب ارائه کرد. وی توانست مکاتب عرفانی شرق آسیا را براساس مبانی تمدن غرب، عرضه کند. این عرفان از یک طرف بودیسم و هندوییسم را با خود دارد و از طرف دیگر به اصالت انسان و دینزدایی (اومانیسم و سکولاریسم) که ریشۀ تمدن غرب است، کاملاً پایبند است. در این مرام، عقیده بر این است که باید ذهن را سامان داد؛ چون ریشۀ تمام مشکلات به آشفتگی و پراکندگی ذهن برمیگردد. نگاه متمرکز به شمع یا تکرار مداوم صداهای بیمعنا (که نام آن را مراقبه میگذارند) همه یک هدف دارد و آن، تخلیۀ فشارهای روحی و روانی است؛ زیرا با این کار، ذهن از مشغولیتهای گیج کننده و اضطرابآور نجات مییابد.
معلوم است که چرا عرفانهای شرقی با مبانی غربی در این مرام ترکیب شدهاند؛ چون هدف در هر دو، (فرار از رنج) است. بازگشت متوالی ارواح به عالم دنیا و تناسخ که در عرفانهای شرقی به جای معاد و حیات اخروی نشسته کاملاً با فرهنگ و تمدن غربی همسو است؛ زیرا در هردو، خدا، پیامبران و شریعت، محو شدهاند؛ به عبارت دقیقتر هدف اصلی معنویتهای غربیِ برآمده از مکاتب شرقی، تحصیل زندگی دنیوی آرام و راحت است؛ آن هم بدون خدا. و به همین دلیل، به صراحت اعلام کردهاند که میتوان بدون خدا و معاد، آرامش معنوی را تجربه کرد! [7]
امروزه مدیتیشن را با نشان عبادت به دیگران معرفی میکنند. مدیتشین به خوبی قادر است در برابر فشارهای شکنندۀ تمدن سرمایهداری، از پیروان خود، افرادی مطیع و سربهراه تربیت کند؛ کسی که تنه به تنۀ سرمایهداری جهانی نزند. تربیت افرادی راضی و قانع، غایت مدیتشین است تا تواناییها و استعدادها بهطور خودکار در خدمت تحکیم نظام سرمایهداری غربی قرار گیرد. وجه مشترک کتابهایی که امروزه مدیتشین را تبلیغ میکنند، یک مطلب است؛ (کامیابی در زندگی شخصی و رضایت از محیط)؛ بنابراین، برای رسیدن به مدیتشین متعالی، کسی حق ندارد به نیمۀ خالی لیوان فکر کند و همه باید خود را با اوضاع جاری هماهنگ کنند و چون نمیتوان جهان را تغییر داد، باید اهداف و آرمانهای خود را با نظام حاکم بر دنیا تطبیق داد!
در یوگا با همۀ زیرشاخههایش بیان میشود که مقصد، تصفیۀ نفس و رسیدن به مرحلۀ قدسی و نیروانه است؛ یک یوگی حقیقی را کسی میدانند که میتواند ضمن داشتن بدن ورزیده، کارهای معجزهآسا و غیرعادی انجام دهد؛ اما واقعیت آن است که غایت سیر در یوگا، از منافع جسمی و فیزیکی از قبیل کاهش فشار خون، صاف شدن شکم، داشتن اندامی متناسب، تعدیل مفاصل بدن شروع شده، به فواید روانی مثل آرامش فکر، مهار احساسات و عواطف، مهار خشم و طغیانهای روانی و روحی ختم میشود.
امروزه برای یوگا، حرکتهای مختلف بدنی (آسانا) و گاهی فنون پیچیده و دشوار ذهنی و تنفسی نام برده میشود که تنوّع و تعدّد آنها، مخاطب را سردرگم میکند (مثل یوگای صورت، کاهش وزن با یوگا، یوگا پس از زایمان) که برای هر کدام کتابهایی منتشر شده است.
اگر بپذیریم که فهرست بلند فنون یوگا، همه دارای آثار مثبت جسمی و روحی است، چرا باید یوگا با نام عرفان تبلیغ شود؟ اگر هدف نهایی در یک مکتب، به دست آوردن صورت و اندامی زیبا و حداکثر رفع اختلالات روانی باشد، آیا منطقی است آن مرام، همچون راهی معنوی و عرفانی که بشر را به سرمنزل سعادت و کمال میرساند، معرفی شود؟!
در یوگا آنچه ضروری شمرده میشود، شکلی از تسلیم درونی است که باید در درون سالک ایجاد شود؛ تسلیم درونی اگر بدون خدا هم ایجاد شود مانعی ندارد. اگر خدا مطرح باشد تسلیم بهتر و راحتتر اتفاق میافتد، ولی اگر کسی بتواند مانند بودا بدون خدا به این تسلیم نایل شود، هیچ نیازی به خدا نیست.[8]
بر آشنایان با یوگا پوشیده نیست که یوگا از نظر مبانی جهانشناختی ریشه در یکی از مکاتب هندی به نام سانکیهه دارد؛ بهگونهای که بعضی از صاحب نظرانِ تاریخ هند، یوگا را آیینی مستقل نمیخوانند، بلکه شاخۀ عملی مکتب سانکیهه میدانند[9]. جالب اینکه مؤسس سانکیهه ( ریشی کاپیلا) فرضیههای اثبات خدا را تجزیه و تحلیل کرده و آن را برای اثبات خدا ناکافی دانسته و در ابطال دلایل اثبات خدا، مدعی است:
بود و نبود خدا با نحوۀ تمرینهای روحی شخص رابطه ندارد.[10]
جای دیگر تصریح میشود: (در فلسفهی سانکیهه که اساس یوگا است خدا جایی ندارد).[11] با این توصیف آیا یوگا میتواند انسان را به خدای خویش راهبری کند و پروژۀ نجات انسان را به سامان برساند؟
غایت در عرفان ساحری، دستیافتن به (قدرتهای جادویی) است. رسیدن به این نوع قدرتها، در سایۀ دستیابی به مرکز تجمع انرژی در بدن حاصل میشود و عارف در مرام ساحری کسی است که بتواند این مرکز انرژی را جابهجا کند تا به بخشی از نیروهای غیرطبیعی دست یابد[12].
اگر بپذیریم تمام فنونی که به نقل از دونخوان در کتابهای کاستاندا آمده است، توان جادویی به تمرینکننده میدهد، باز این پرسش بیپاسخ میماند که اصولاً در برخورداری از این قدرتها چه کمالی نهفته است؟ کدام جنبه از ابعاد معنوی و ملکوتی انسان با قدرتهای اینچنینی شکوفا میشود؟
حتی اگر انسان از بدو تولد، به این گونه قدرتها مجهز باشد و عمری را با این توانایی بگذراند، آیا چنین زندگانی برای انسان قانعکننده است وآیا میل کمالجویی وی ارضا شده و تمام قوای وجودی او به تعالی رسیده است؟ آیا این منطق میتواند عقل جستوجوگر انسان را قانع کند که چنین هدفی را به عنوان غایت سیر خود انتخاب کند؟ سرانجام آیا رسیدن به اینگونه قدرتها، سعادت انسان را تضمین میکند؟
موضوع (غایت) در مکتب اشو دیدنیتر است. اشو به گفتۀ خودش خدا را هدف نمیداند و اصولاً به خدا علاقهمند نیست.[13] آنچه برای او مهم است، به تعبیر خودش (عشق) است و خدا چون ابزار رسیدن به عشق است، اهمیت پیدا میکند؛ البته هم خدا و هم مذهب، خود در پی شادمانی از راه میرسند.[14] او تصریح میکند که هدف عارف، خدا نیست؛ بلکه عشق است؛ عارف با خدا کاری ندارد:
عارف در جستوجوی شادمانی به زندگی روی میآورد. او پروای خدا در سر ندارد؛ البته عارف در مسیر خود، خدا را هم مییابد؛ اما او در جستوجوی شادمانی است. بنابراین، عرفان هیچگونه باوری در مورد بیخدایی یا باخدایی ندارد.[15]
از این بیان روشن میشود، عرفان اشو، عرفان بدون خداست و اگر احیاناً در این عرفان، خدا مطرح میشود، خدایی است که فقط حکم وسیله را دارد، نه هدف؛ خدا ابزار است، نه مقصد؛ راه است، نه غایت. به همین دلیل بهصراحت میگوید: (همهچیز را در مورد خدا فراموش کن. فقط به جستوجوی شادمانی بپرداز).[16]
کوئلیو در مورد غایت زندگی انسان، مفهومی جدید به نام (افسانۀ شخصی) را به میان میکشد و می گوید: ( افسانۀ شخصی چیزی است که همواره آرزوی انجامش را داری. همۀ انسانها در آغاز جوانی میدانند که افسانۀ شخصیشان چیست).[17] اما جالب اینکه افسانۀ شخصی به معنی رؤیاها و آرزوهای ایام کودکی است که وی به جای آرمان انسان معرفی میکند. مهمترین نکته در توضیح افسانۀ شخصی اینکه وی دنبالکردن افسانۀ شخصی را مأموریت الهی آدمی بر روی زمین میداند و تأکید میکند که رضای خدای هم در همین است.
تحقّق افسانۀ شخصی، یگانه مأموریت آدمیان بر روی زمین است[18].
در جملات بالا آنچه کوئلیو بر آن تأکید میکند برنامهای است که خداوند برای انسانها در نظر دارد. این کلام تا آنجاکه به هدفمندی انسان مربوط میشود کاملاً منطقی و درخور تحسین است؛ چراکه خداوند انسان را بیهوده نیافریده و او را برای هدفی به جنگ مشکلات فرستاده و انسان در فرصت کوتاه عمرخود، مأموریت دارد به این هدف که همان (پرورش استعدادها) و (تحصیل کمال) است دست یابد. آنچه از کوئلیو پذیرفتنی نیست، پیوند زدن (مأموریت الهی) با (افسانۀ شخصی) است.
آنچه در نوشتههای کوئلیو بههیچوجه موشکافی نشده این است که وی با کدام منطق ادّعا میکند آنچه برای ما (نوشته شده) همان (افسانۀ شخصی) است؟ کدامین پشتوانه، وی را بر اثبات (غایت بودن افسانۀ شخصی) مدد میرساند؟ خداجویان همگی در پذیرش اصل (غایتمندی انسان) با کوئلیو همداستانند؛ اما بهراستی کدام عقل محاسبهگر در این ایده با وی همنوایی میکند؟ نباید غافل شد که فطرت کمالطلب انسان و عقل فرجامنگر او، فرضیۀ (افسانۀ شخصی) را به عنوان (قانون زندگی) برنمیتابد و تنها با دستیابی به غایتی که هدفمندی خلقت را معنا کند آرام میگیرد.
اکهارت توله که طبق بعضی از گزارشها در صدر لیست صد نفرۀ رهبران معنوی جهان قرار دارد؛ غایت زندگی انسانها را رسیدن به خودِ مقدّس معرفی میکند؛ اما نشانههای خودِ مقدّس را در اموری مانند (لذت بردن از انجام دادن کارها)، (مواجهۀ مشتاقانه با رویدادهای زندگی)، (تمرکز و تجمیع انرژی ذهنی در لحظه حال) خلاصه میکند.[19]
اکهارت به دیگران کشفِ خود حقیقی را وعده میدهد و با پذیرش دو نوع (خود) در آدمی، یکی را حقیقی و دیگری را دروغین میشمارد؛[20] ولی در بیان نشانههای خودِ دروغین، وارد حریم خودِ مقدّس میشود و آن را لگدمال کرده قربانی میکند. وی میگوید: در لحظۀ حال غرق شوید و تسلیم حال باشید تا به حیات معنوی برسید). زیستن در حال، کدام تحوّل را در انسان رقم میزند و کدام در را بهروی انسان میگشاید و به کدام تعالی ختم میشود؟
اکهارت دیگران را با نام بردن از خدا امیدوار میسازد؛ اما صد افسوس که به این گفته وفادار نیست و دستورات عملیِ او به تحول اخلاقی و تعالی انسان ختم نمیشود و فاصلۀ بین انسان مصرفزدۀ عصر ماشین را با خدای خود کم نمیکند و برای درد دوری از خدا، مرهمی نمیگذارد. از آنجا که او خدا را غیرحکیم میداند و مأموریت الهی برای انسان ها قائل نیست، جهان دیگر را انکار میکند و بهشت و جهنّم را در درک یا عدم درک حال معرفی میکند. وی به مخاطبان خود اطمینان میدهد که نگران جهان دیگر و عذاب و عقاب نباشند و خداوند هیچگاه آنها را بازخواست نخواهد کرد:
هر چند نقصهایی در تو وجود دارد، با این وجود هیچگاه مورد بازخواست قرار نمیگیری.[21]
در مرام شیطانپرستی همهچیز در یک امر خلاصه میشود و آن هم ایده (خودخدایی) انسان است. تمام چیزهایی که در کتاب انجیل شیطانی مورد حمله لاوی قرار میگیرد به این علت است که با این ایده ناسازگار است؛ بنابراین، تمام مفاهیم مقدّس باید محو شوند تا انسان بتواند خدایی کند و همه چیز را در خدمت خود بگیرد. لاوی میخواهد انسان را از قید بندگی همه چیز حتی خدا رها کند و او را نهفقط در مقام سروری کائنات، بلکه در جایگاه خدایی بنشاند. از نگاه لاوی، انسان نباید به کمتر از خدایی قانع شود؛ البته خدایی بر همه چیز جز هوای نفس و امیال شهوانی؛ پس سلطان هستی، انسان است و سلطان انسان، امیال و لذّات او.
البته شیطانپرستی به هدفی دیگر هم دعوت میکند و آن هم (قدرت) است. بزرگترین جذّابیت شیطانپرستی برای جوان بحرانزدۀ غربی (وعدۀ قدرت) است. شیطانپرستی ازآنجاکه به نیرویی به نام شیطان دعوت میکند و این نیرو را دارای قدرتهای بیپایان میخواند، به پیروان خود وعدۀ (قدرتمند بودن) میدهد. در آیین شیطانپرستی (زیست مقتدرانه) بیش از همه با روآوردن به یک نقطۀ اتکای بیرونی یعنی نیروهای شیطان تعقیب میگردد.
نگاهی به وضعیت روانی افرادی که به شیطان گرایی گرایش داشته و دورهای را با این جریان سپری نمودهاند نشان میدهد که برای آنها کژی، گناه، خلاف و انحراف اساساً مطرح نیست؛ به همین دلیل احساس پشیمانی نمیکنند. کسانی که قبل از ورود به شیطان پرستی ترسهای سرکوب شده داشتهاند، (وعدۀ قدرت) همچون پادزهر تمام مشکلات ناشی بحرانهای اجتماعی، برایشان جذّابیت ویژهای خواهد دشت. به همین دلیل نهاییترین روش فرار از ترسها و اوهام یعنی خودکشی در شیطان پرستی تأیید شده است[22].
در عرفان حلقه، فرایند نجات انسانها که از آن به غایت یاد میشود، با تعریف جدیدی از انسان گره خورده که با نگاه به درمان تحلیل میشود. در این جریان ادّعا میشود که ما انسان را به عظمت هستی میبینیم و بهسان هستی نیز او را تفسیر میکنیم؛ اما هنگامیکه تعریف خود را از انسان بیان میکند، او را در کالبدهای مختلف و شعور ذرّه خلاصه مینماید.
در متون عرفان حلقه آمده است:
فراکلنگری نگرشی بسیار کلنگر و دیدگاهی کاملاً عرفانی است که در آن، انسان به وسعت جهان هستی دیده میشود.[23]
از طرف دیگر وسعت جهان هستی اینگونه تعریف شده است:
فراکلنگری نگرشی است نسبت به انسان که درآن، انسان به عظمت و وسعت جهان هستی دیده میشود. در این دیدگاه، انسان متشکّل است از کالبدهای مختلف، مبدّلهای انرژی، کانالهای انرژی، حوزههای انرژی، شعور سلّولی و بینهایت اجزای متشکلِ ناشناختۀ دیگر.[24]
آنچه در کلمات مذکور در تفسیر انسان آمدهاست، اجزائی است که ناظر به حوزههای انرژی و کالبدهای انرژی است نه روح الاهی انسان. ساحتهای معنوی وجود انسان در انرژی خلاصه شده و برخلاف شعارشان، نه کلنگری در آن به چشم میخورد و نه ترسیم سیرِ معنوی که سالک باید برای خودشناسی و خداشناسی طیکند. چنین تفسیری از انسان نهفقط به عظمت هستی نیست، بلکه برابر با جهان مادّه هم نیست. در عرفان حلقه انسانشناسی نظری در شناخت انرژی خلاصه میشود و انسانشناسی عملی و تحول اخلاقی هم در درمانگری و رفع عیب از جسم متوقف میشود.
عرفان حلقه از یک سو ندای عرفان سرداده و از سوی دیگر ادّعای درمان. بهراستی عرفان چه نسبتی با درمان دارد؟ درمان چه سهمی در غایت دارد؟ از رهبر عرفان حلقه میپرسند که بعضی فرادرمانگرها لزوماً به دنبال عرفان نیستند. درمان برای آنها چه ضرورتی دارد؟) وی در جواب میگوید:
با فرادرمانی، افراد در حلقهای قرار میگیرند که آنها را با کلّ خودشان متّصل میکند و از تأثیرات مثبت جمع شدن بهره میبرند. حالا باید خودشان کنجکاو بشوند که این چیست. اگر هم نخواهند، هیچ الزامی نیست. از طرف دیگر، با انجام این درمان، خود فرادرمانگر متوجه حقایقی میشود و برایش تحوّلات عرفانیای رخ میدهد.[25]
در این گفته ادعا میشود که در عرفان حلقه تحولاتی رخ میدهد که نامش عرفان است. از طرف دیگر ادعا شده که اگر درمانگر هم با هدف خداجویی نیامده، باز هم بعد از این تجربۀ میتواند آن را عرفانی تلقی کرده و نام شهود بر آن بگذارد. براستی آیا هر تحول و تغییری که در حوزه روح انسان رخدهد، الزاما مثبت است و انسان را به خدا نزدیک میکند؟ اگر این باشد در آنصورت شمنها و مرتاضها که بسیاریشان از اساس خداگرا نیستند به عرفان نزدیکترند؛ چرا که تغییر روحی که این گروه مشاهده میکنند به مراتب بیشتر و واقعیتر است.
وی میگوید:(اولین قدم در عرفان کیهانی، درمان است.)[26] بعد از این جمله لابد دیگران با قدمهای بعدی سلوک در عرفان حلقه آشنا میشوند؛ اما هیچگاه قدمها و مراحل بعدی گفته نمیشود؛ چون قدم بعدی اصولاً وجود ندارد و همه چیز در درمان خلاصه میشود. بدین ترتیب غایت در عرفان حلقه، پرداختن به درمان است و انسان کامل هم کسی است که بتواند به درمانگری البته با روش اتصال و تشعشعات دفاعی.. بپردازد.
[1] . ر.ک: آموزشهای دونخوان، مهران کندری، ص 11.
[2] . ر.ک. عرفان، جلال الدین آشتیانی، موضوع شمنیسم، بخش اول.
[3] . نیروانا گونهای از فنا است. دارما هم به معنی نظام مبتنی بر رنج است که شروع وخاتمۀ آن با همین مفهوم تفسیر می شود.
[4] این فنا با آن چه در عرفان اسلامی وارد شده، فرق دارد. در عرفان اسلامی، حقیقتی بیپایان به نام خداوند، وجود دارد و سالک در مسیر پیوستن به آن حقیقت، گام بر میدارد؛ ولی در بودیسم، هدفی جز (رهایی از رنج تحمیل شده به انسان از سوی طبیعت)، تصوّر نمیشود. فنا در متون دینی معنایی وجودی دارد، در حالی که در بودیسم به معنای نوعی نیستی است که امری عدمی است. به علاوه ابزار رسیدن به هدف در این دو، هیچ اشتراکی ندارد.
[5] جریان شناسی انتقادی عرفانهای نو ظهور، ص 122.
[6] دالایی لاما، هنر شادمانگی، ترجمه حمید رفیعی، ص 380.
[7] . ر.ک آرامش در تی ام، حیمز هویت.
[8] . یوگا از ابتدا تا انتها، باگوان راجینش(اشو)، ص 174.
[9] . فرهنگ ادیان جهان ، جان هیلنز، ص 695؛ یوگا سوترههای پتنجلی، ساتیاناندا، ترجمه موسوی نسب، ص 27.
[10] . یوگا سوترههای پتنجلی، ساتیاناندا، ترجمه موسوی نسب، ص 27.
[11] . هستی بیکوشش (یوگا سوترههای پتنجلی) آلیستر شیرر، ترجمهی ع پاشایی، ص 174.
[12] . ر.ک. آموزشهای دون خوان، مهران کندری، ص 11.
[13] اشو، دل به دریا بزن، ص 31.
[14] الماسهای اشو، ص 25.
[15] اشو، پرواز در تنهایی، ص 60.
[16] اشو، با خود یکی شو، ص 97؛ من درس شهامت میدهم، ص 115.
[17] . کیمیاگر، ترجمه آرش حجازی، ص 39.
[18] .کیماگر، پشت جلد کتاب. همین طور متن کتاب، ص 45.
[19] . زمینی نو، اکهارت توله، ص 342.
[20] . ر.ک فلسفه اخلاق، مرتضی مطهری، مبحث دو نوع خود.
[21] . نیروی حال، توله، ص 170.
[22] . ر.ک. روان شناسی ساتانیسم، آنتونی موریاتی، مهدی گنجی، . 1389
[23] . انسان از منظر دیگر، ص 27 و عرفان کیهانی، ص109.
[24] . عرفان کیهانی، ص109.
[25] . سایت عرفان حلقه، اردیبهشت90.
[26] . سایت عرفان کیهانی، اردیبهشت 90.
- [سایر] عرفان های نوظهور آیا آمده اندتا آرماگدون را جواب دهند؟ یعنی در راستای آرماگدون دارند فعالیت میکنند؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] آیا افرادی که برای مدتی به کشورهای غربی بصورت مجرد عزیمت میکنند میتوانند با زنهای غیر مسلمان مجامعت نمایند.؟
- [سایر] چرا حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، شبانه و پنهانی دفن شدند؟
- [سایر] چرا حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، شبانه و پنهانی دفن شدند؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] اگر زن بدون اجازه ی شوهر از پول او بصورت پنهانی ( مثلا با برداشتن از جیب او ) بردارد و برای خود یا فرزندان یا هزینه های زندگی خرج نماید چه حکمی دارد ؟
- [سایر] سلام آیا شما در مورد مهدویت در عرفان کیهانی اطلاعاتی دارید ؟ نظرتون چیه
- [سایر] درباره شمول قانون کار به اشخاصی که بصورت مشاور در کارگاهها شاغل هستند؟
- [سایر] سلام علیکم؛ مکتب تفکیک سخنانش درست است، یا مکتب عرفان اسلامی؟
- [سایر] آیا درست است بعضی از آقایان در محیط کار یا در دانشگاه خواستگاری میکنند؟
- [سایر] سلام ایا برادران می توانند بصورت متفرقه و یا غیر حضوری در حوزه شرکت کنند
- [آیت الله جوادی آملی] .اگر دو یا چند نفر به صورت شراکت غوّاصی نمایند، سهم هرکدام که به مقدار نصاب برسد، خمس دارد و اگر این ها برای نهاد حقوقی یا شخص دیگری کار میکنند، در این صورت, از مجموعِ غواصی شده، برای نهاد حقوقی یا صاحبکار نصابسنجی میشود.
- [آیت الله مکارم شیرازی] در غیر نماز هم جواب سلام واجب، اما سلام کردن مستحب است و باید جواب را طوری بگوید که جواب سلام محسوب شود، یعنی اگر زیاد فاصله بیندازد که جواب محسوب نشود کار حرامی کرده و جواب دادن واجب نیست.
- [آیت الله بهجت] جواب سلام کسی که مسلمان نیست، در نماز، واجب نیست، بلکه جایز هم نیست، ولی در غیر نماز ممکن است جواب به لفظ سلام فقط یا علیک فقط، جایز باشد، مگر اینکه مصلحتی در کار باشد که در این صورت با قصد قرآن خواندن، (سلامٌ علیک) یا (سلامٌ علیکم) میگوید که در این صورت جایز و گاهی خوب و گاهی واجب میشود.
- [آیت الله اردبیلی] اگر شک کند که سلام نماز را گفته یا نه یا شک کند آن را درست گفته یا نه، چنانچه مشغول تعقیب نماز یا مشغول نماز دیگر شده باشد یا به کاری مشغول شود که عرفا بگویند از نماز خارج شده و به کار دیگری مشغول شده، نباید به شک خود اعتنا کند و اگر پیش از آنها شک کند، باید سلام را بگوید.
- [آیت الله بهجت] اگر شک کند که سلام نماز را گفته یا نه، در صورتی که مشغول تعقیب نماز شده یا بهسبب انجام کاری که نماز را بههم میزند از حال نمازگزار خارج شده، به شک خود اعتنا نمیکند، و در صورت دوم در بعضی از موارد احتیاط مستحب در اعاده است، و اگر پیش از اینها شک کند باید سلام را بگوید، و امّا اگر در صحیح بودن سلام شک کند، چه مشغول کار دیگر شده باشد یا نه، باید به شک خود اعتنا ننماید.
- [آیت الله نوری همدانی] اگر شک کند که سلام نماز را گفته یا نه ، یا شک کند درست گفته یا نه ، چنانچه مشغول تعقیب نماز یا مشغول نماز دیگر شده ، یا به واسطة انجام کاری که نماز را به هم می زند ، از حال نمازگزار بیرون رفته ، باید به خود اعتنا نکند و اگر پیش از اینها شک کند ، باید سلام را بگوید ، اما اگر در صحیح گفتن سلام شک کند در هر صورت .یانه شد به شک خود اعتنا ننماید چه مشغول کار دیگر شده بأید. 2-شک بعد ا زسلام
- [آیت الله مظاهری] کسی که نماز احتیاط بر او واجب است، باید بعد از سلام نماز بدون این که کار دیگری انجام دهد نیّت نماز احتیاط کند و تکبیر بگوید و حمد را بخواند و به رکوع رود و دو سجده نماید پس اگر یک رکعت نماز احتیاط بر او واجب است، بعد از دو سجده تشهّد بخواند و سلام دهد و اگر دو رکعت نماز احتیاط بر او واجب است، بعد از دو سجده یک رکعت دیگر مثل رکعت اوّل به جا آورد و بعد از تشهّد سلام دهد.
- [آیت الله بهجت] اگر شک کند که سلام نماز را گفته یا نه، در صورتی که مشغول تعقیب نماز شده یا به سبب انجام کاری که نماز را بهم می زند از حال نمازگزار خارج شده، به شک خود اعتنا نمی کند، و در صورت دوم در بعضی از موارد احتیاط مستحب در اعاده است، و اگر پیش از اینها شک کند باید سلام را بگوید، و امّا اگر در صحیح بودن سلام شک کند، چه مشغول کار دیگر شده باشد یا نه، باید به شک خود اعتنا ننماید.
- [آیت الله اردبیلی] کسی که وضو ندارد، بنابر احتیاط واجب نباید اسم خداوند متعال و صفات خاصه او را به هر زبانی نوشته شده باشد لمس نماید و همچنین بنابر احتیاط مستحب، نباید اسم مبارک پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امامان علیهمالسلام و حضرت زهرا علیهاالسلام را بدون وضو لمس کند، ولی اگر اسامی معصومین علیهمالسلام در نامگذاری اشخاص دیگر به کار رفته باشند، لمس آنها بدون وضو اشکال ندارد.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] الف. کسانی که بهر علتی معمولا در هر کمتر از ده روز حداقل یک سفر بیش از 45 کیلومتر دارند در تمام سفرها و تمام مکانها نمازشان تمام است و روزه آنها صحیح می باشد. ب. این افراد لازم نیست حداقل سه ماه یا چهار ماه مسافرت کنند. بلکه همین که در طول یک ماه حداقل چهار سفر پی در پی بدون فاصله ده روز داشته باشند نمازشان تمام است. ج. بطور کلی کسانی که نمازشان تمام است اگر ده روز در وطن یا در جایی با قصد اقامه بمانند در سفر اول بعد از ده روز نمازشان شکسته و در سفر بعد نمازشان تمام است. د. محل تحصیل و محل کار در حکم وطن نیست. بلکه وطن جایی است که انسان به قصد سکونت همیشگی و مادام العمر در آنجا ساکن شده باشد. پس کسانی که بصورت مأموریت در شهر دیگری برای مدتی معین و لو طولانی سکونت می کنند آنجا وطن آنها محسوب نمی شود. و. این حکم مربوط به افرادی است که حداقل در کمتر از ده روز یک سفر داشته باشند. اما دانشجویان و کارمندان و طلاب و کسانی که در محل تحصیل یا محل کار بیش از ده روز می مانند یا هنگام مرخصی در وطن بیش از ده روز می مانند شامل این حکم نمی شوند. و نماز آنها در سفر شکسته است مگر اینکه قصد اقامت ده روز کنند.